روشنفکری در تاریخ معاصر ایران
آرشیو
چکیده
روشنفکرى از جنبه فکرى بر دو خصیصه «خودآگاهى» و «عقل نقاد» بنا نهاده مىشود. از جنبه اجتماعى، پدیده روشنفکرى در غرب، در رویارویى با دین، فئودالیته و سلطنت شکل گرفت؛ ولى در ایران چنین تقابلهایى وجود نداشت و از این رو مقولهاى به نام «روشنفکرى دینى» به وجود آمد. روشنفکران دینى با وجوه اجتماعى و اقتصادى دین کاملاً مواجهه انتقادى دارند. روشنفکران در اروپا عامل بهوجود آوردن تحولات جدید بودند؛ ولى روشنفکرى در جامعه ما محصول برخورد ما با فرهنگ، تمدن و سیاست فرنگى است.متن
دکتر آغاجرى: روشنفکرى را از دو جنبه جامعهشناختى و فکرى مىتوان تعریف کرد. روشنفکرى از جنبه فکرى، بر دو خصیصه «خودآگاهى» و «عقل نقاد» بنا مىشود و از این رو روشنفکر نسبت به سرنوشت خود و جامعه احساس مسؤولیت و تعهد مىکند. این خودآگاهى و نگرش انتقادى مرهون تقابل میان سوژه و آبژه در تفکر مدرن است. اما از منظر جامعهشناسى، پدیده روشنفکرى در غرب متأثر از تفکر روشنگرى و در تقابل با سه عنصر دین، فئودالیسم و سلطنت یا قدرتسیاسى مطلقه شکل گرفت. از این رو عناصر تمدنى غرب نظیر فلسفه، علم، ناسیونالیسم، راسیونالیسم و... همه در نوعى جهتگیرى متفارق و متنازع با دین منعقد گشت. اما روشنفکران اولیه ایران به واسطه عثمانى، هند و قفقاز، در واقع تراوش اندیشه کسانى چون روسو، مونتسکیو، ولتر و غیره را دریافت کردند؛ با این تفاوت که در ایران نه آن وضعیت قرون وسطاى اروپا بود و نه تقابلى میان دین با علم، فلسفه و جامعه وجود داشت. به همین دلیل، تاریخ روشنفکرى در ایران معاصر، دقیقاً از همان منطق و ساز و کارهاى تاریخ روشنفکرى در اروپا تبعیت نکرد و ما با پدیده «روشنفکر دینى» روبهرو شدیم که در چارچوب منطق روشنفکران غرب، متناقض و پارادوکسیکال مىنمود؛ زیرا روشنفکرى آمده بود تا دیندارى را از صحنه خارج کند و عقل آمده بود تا ایمان را به حاشیه براند. البته همه روشنفکران ایرانى، اعم از دینى یا غیر دینى و چپ یا راست، نسبت به توسعهنایافتگى ایران و احساس عقبماندگى نسبت به غرب اتفاق نظر داشتند؛ ولى هم در ارزیابى جوهره این عقبماندگى و هم در ارائه راه حلها و پاسخ به پرسش «چه باید کرد» راهشان از یکدیگر جدا مىشد. به این ترتیب، روشنفکرى در اینجا با پدیده غیر روشنفکرى که عبارت است از ستایش وضع موجود و دل خوش کردن به آنچه خود داریم و احساس استغناى کاذب نسبت به دیگران یا نفى مطلق مدرنیته غربى، در تقابل قرار مىگرفت.
روشنفکرى یک مقوله منسجم و بسیط نبوده و نیست. روشنفکران ما داراى گفتمانهاى متفاوت و رویکردها و گرایشهاى مختلفى بودهاند. به هر حال، روشنفکرى یک فرا گفتمان نیست که نسبت به موقعیت اجتماعى و تاریخى بىتفاوت و لااقتضا باشد؛ بلکه یک گفتمان است و چون گفتمانها تحت شرایط خاصى ایجاد مىشوند، تحت شرایط خاصى هم تغییر و تحول پیدا مىکنند و تحت شرایط خاصى هم از بین مىروند.
دکتر اکبرى: روشنفکر در تاریخ معاصر ما به گروه خاصى اطلاق مىشود که خودشان را رو در رو با پدیدهاى به نام غرب قرار دادهاند؛ چه حوزه فرهنگى و تمدنى غرب و چه حوزه سیاسىاش. محصول نهایى که از این مواجهه برآمد، چه آنهایى که موضع سلبى اختیار کردند و چه آنهایى که موضع ایجابى اختیار کردند، پدیده کاملاً متفاوتى با آنچه در پیشینه تاریخى ما وجود داشت، بود. لذا اگر ما واژه «روشنفکرى» را آنقدر عام بگیریم که به روشناندیشى نیز اطلاق بکنیم، در واقع به یک مناقشه لفظى وارد شدهایم.
نکته دوم این است که یک تفاوت اساسى و بنیادى میان آن چیزى که در اروپا روشنفکر و روشنفکرى نامیده مىشود و آنچه ما در نظر داریم، وجود دارد: روشنفکرى در اروپا، هم عامل بهوجود آمدن تحولات جدید در اروپاست و هم خودش محصول این تحولات اجتماعى، سیاسى و فرهنگى است. اما روشنفکرى در جامعه ما محصول برخورد ما با آن چیزى است که به نام فرهنگ و تمدن و سیاست فرنگى از آن یاد مىکنیم. در واقع ما خوانى را نگستراندهایم؛ بلکه بر سر خوانى فراخوانده شدهایم. ما پدیده روشنفکرى را انتخاب نکردهایم؛ این روشنفکرى و روشنگرى است که ما را اختیار کرده است. به همین دلیل، روشنفکرى و مسأله مدرن و مدرنیته ذاتاً در هم آمیخته شدهاند؛ چه در موضع ایجابى، چه در موضع انتقادى و چه در موضع سلبىاش؛ براى اینکه این موضوع اساساً از آنجا آغاز شده است و از آنجا آمده و ما با آن مواجه شدهایم.
بدون شناخت موقعیت تاریخى جامعه ایران و نحوه مواجهه ما با پدیده مدرن و مدرنیته، امکان بازشناسى جریان روشنفکرى و مسأله روشنفکران وجود ندارد. ما در شرایط خاصى با پدیده مدرن و مدرنیته برخورد کردیم. شکست ما در جنگهاى ایران و روس نخستین تجربه ما در رویارویى با مدرنیته بود و نخستین واکنشهایى که در نوشتههاى ایرانیان برجاى گذاشت، حیرتنامهها بود. ما در یک ساحت محض فکرى با مدرنیته روبهرو نشدیم. روشنفکرى در ایران بیش از آنکه به بنیادهاى مسأله مدرن و مدرنیته توجه بکند، به این توجه کرد که چگونه مىتواند با بهرهگیرى از الگوهاى فرنگى، خودش را از این وضعیت عقبماندگى برهاند.
دکتر زرگرىنژاد: در تاریخ ایران، حکیمان، دانشمندان و فیلسوفان داراى ریشه وجودى و حیاتى بسیار طولانى بودند؛ حال آنکه روشنفکران حیاتى متأخر و جدید داشتند. فیلسوفان به تبیین و بررسى پیچیدگىهاى نظام هستى پرداختند و دانشمندان به کشف رازهاى طبیعت و پیچیدگى روابط موجود میان عناصر طبیعى. اما روشنفکران به این دو مقوله مستقیماً توجه نداشتند؛ بلکه نقطه تمرکز آنها اعتراض به وضع موجود و تلاش براى دگرگونى آن بود. روشنفکران بر آن بودند تا براى بحرانها و معضلات جامعه خود، چه در غرب و چه در ایران راهى بگشایند. بنابراین مسأله روشنفکرى، وضعیت اجتماعى و حیات سیاسى و اجتماعى جامعه خود بوده است. بهخصوص توجه به پیچیدگىهاى موجود، زمانى جدىتر و گستردهتر شد که ابعاد ارتباط ما با کشورهاى غربى بیشتر شد. روشنفکر به این معنا، در لباس خود، در پایگاه اعتقادى و فکرى خود و حتى در خاستگاه اجتماعى و طبقاتى خود محصور نمىشود. براى مثال، بخش اعظم روشنفکران در دوره قاجار، علمایى مثل سید جمالالدین اسدآبادى و شیخ هادى نجمآبادى بودند که براى دگرگون کردن وضع موجود، افکار، اندیشهها، آرا و راه حلهایى ارائه کردند و در مقابل جریان سنتگرایان که سخت بر وضع موجود تکیه مىکردند، قرار داشتند.
اگر روشنفکرى دینى لفظى معنادار باشد، روشنفکر باید تغییراتى را در دین براى ایجاد سازگارى با مدرنیته در نظر بگیرد. بنابراین، اصل بر تحول دین با توجه به مقتضیات مدرنیته است.
دکتر آغاجرى: روشنفکرى و دیندارى بسته به تعریفى که از آنها مىشود و دریافت(1) اجتماعى و تاریخیى که هر کدام از این دو مقوله در آن قرار دارد، نسبتهاى گوناگونى با یکدیگر دارند؛ از نسبت تضاد و تناقض گرفته تا نسبت تساوى. از آنجایى که روشنفکران با خرد و عقل کار مىکنند، نه با تقلید، اگر ما دین را به عنوان یک امر بستهبندىشده و دگم(2) بدانیم که نسبت به تغییرات و تحولات اجتماعى و تاریخى کاملاً لااقتضاست، در آن صورت هیچ ارتباطى بین روشنفکرى و دیندارى نمىتواند باشد. لذا به گمان من دیانت روشنفکرانه با دیانت غیر روشنفکرانه متفاوت است. روشنفکرى با سرسپردن به نوعى مرجعیت و اتوریته دنیوى هماهنگ نیست؛ لذا از دیندارى سنتى و سنتگرایان فاصله مىگیرد.
ریشه ژرفتر این مسأله به منازعه کهن میان ایمان و خرد باز مىگردد. ولى به هر حال، روشنفکرى و دیندارى یک نسبت پویا و دیالکتیکى با یکدیگر دارند و در نتیجه دین براى روشنفکران یک امر جزمى، مطلق، یعنى یک سلسله احکام استانداردشدهاى که در همه زمانها و مکانها ثابت باشد، نیست. طبعاً روشنفکران، دین را در پرتو تحولات مورد ارزیابى قرار مىدهند؛ بهخصوص وجوه اقتصادى و اجتماعى دین را. دین یک هسته سخت دارد که همان ایمان است؛ همان پاسخهاى هستىشناختى به مسأله وجود، آخرت، انسان و کمالطلبى و نیز یک هسته نرم و سیال و انعطافپذیر دارد که احکام اجتماعى و اقتصادى دین است. روشنفکران با این روساختهاى دین کاملاً مواجهه انتقادى دارند.
اشاره
در این نشست، تفاوت چندانى میان دیدگاههاى شرکتکنندگان دیده نمىشود؛ از این رو پارهاى از مسائل و ابهامهاى موجود در حوزه اندیشه و عملکرد روشنفکرى در ایران چندان مورد بحث و چالش قرار نمىگیرد. بهتر است که این گونه نشستها با حضور دیدگاههاى مختلف تشکیل گردد تا گامى فرا پیش نهاده و فضاهاى جدیدترى گشوده شود. محورهاى زیر از جمله مباحثى است که باید در این گفتوگوها مورد بررسى قرار گیرد.
1. تعریف روشنفکرى بر اساس مفاهیمى چون «خودآگاهى» یا «عقل نقاد» اگرچه روزگارى قانعکننده مىنمود، ولى در پرتو تحقیقات و تحلیلهاى نوین دیگر بسیار مبهم و سطحى به نظر مىرسد. حتى این نکته که تفکر روشنفکرى بر بنیاد فلسفه جدید غرب بنا شده و «خرد» را به عنوان یک ابژه، در مقابل «خویش» به عنوان یک سوژه مورد مطالعه و نقادى قرار مىدهد، از ماهیت «خرد مدرن» و «خود مدرن» چنان که باید پرده برنمىدارد. آنچه مدرنیته را از هر دوره تمدنى دیگر ممتاز مىسازد، نه خودآگاهى یا خودانتقادى، بلکه تعریف خاصى از خود و خرد است؛ تعریفى که ریشه در نگرش و بینش انسان جدید غربى در عصر رنسانس و روشنگرى دارد. «خود» در اندیشه مدرنیته، خویشتنى خودبنیاد، تنها و وانهاده در هستى است که فقط با سه مقوله درونى و نفسانى،(3) یعنى احساس، میل و اراده با جهان پیرامون در پیوند و کنش متقابل است. عقل یا خرد در اندیشه مدرن نه پنجرهاى به معرفت دنیاى درون یا جهان بیرون مىگشاید و نه راهى براى زندگى و حیات انسانى فرا پیش مىنهد. عقل نظرى و عقل عملى تا حدّ عقل ابزارى و متصرفِ فرد تنزل پیدا مىکند و خادم حس و اراده مىشود و معرفت و دانش در سطحىترین لایههاى هستى که طبیعت مادى است، محصور و محدود مىماند. در این پارادایم ذهنى بود که روشنفکرى غرب شکل گرفت و در واقع مرده ریگِ روشنفکران ما از غرب جدید، این معنا و مفهوم از خودآگاهى و خرد انتقادى بود. علىرغم اینکه چنین مباحثى، امروز در دنیاى غرب بهشدت مطرح است، اما به نظر مىرسد که روشنفکران ایرانى هنوز از ورود به ژرفاى چنین مباحثى واهمه دارند.
2. جناب آقاى آغاجرى بهدرستى بر تفاوت شرایط اجتماعى و فرهنگى میان غرب و جامعه ایران در آغاز ورود روشنفکرى انگشت نهاده است و نشانه این تفاوت را در ظهور پدیده روشنفکرى دینى مىداند. نکته مهم اینجاست که در تاریخ روشنفکرى ایران تا کنون یا این تفاوت بهدرستى شناخته نشده و یا به لوازم آن تن درندادهاند. روشنفکران دینى حتى در شرایط کنونى به جاى کاوش در این تفاوتها و توجه به جدایىناپذیرى اسلام از جامعه و فرهنگ ایرانى و ظرفیتهاى فراوان مکتب اسلام براى بنیان نهادن یک تمدن نوین و سعادتمند براى بشر، عملاً در چارچوب اندیشه مدرن و پیامدهاى تمدن مادى غرب گرفتار آمدهاند و به تجدید نظر در معارف اسلامى متناسب با مطالبات مدرنیته دست زدهاند. امروز مىتوان این نکته را واضحتر نشان داد که روشنفکران مسلمان علىرغم تکاپو و افت و خیزهاى فراوان، عملاً در اصول و استراتژى همان راهى را مىپویند که روشنفکران سکولار همیشه تبلیغ مىکردهاند. انگارههایى همچون توسعه بر اساس شاخصهاى صرفاً اقتصادى و مادى، دموکراسى، جامعه مدنى و مشارکت اجتماعى با معیارهاى فرنگى، حکومت سکولار و پذیرش سکولاریزاسیون، تعریف حسى و اینجهانى از هستى، حیات، زیبایى و حتى معنویت و اخلاق و... همگى عناصرى است که اگر بهدقت پىگیرى شود، چندان تمایز و تفاوتى میان روشنفکران سکولار و مسلمان دیده نمىشود. بدیهى است هنگامى که روشنفکران دینى از زیرساختهاى فکرى و عقبه ایدئولوژیک مستقلى برخوردار نباشند، در روساختها به همان نتایج نیز خواهند رسید. در یک کلام، اگر روشنفکرى - به گفته ایشان - یک گفتمان است و تحت شرایط خاصى شکل مىگیرد، باید اندیشید که پارادایم این گفتمان در روشنفکران مسلمان دقیقاً بر اساس کدامین مفروضات، مفاهیم و اصول راهبردى شکل گرفته است.
3. اینکه آقاى آقاجرى تأکید کرده است که «روشنفکرى با سرسپردن به نوعى مرجعیت و آتوریته دنیوى، هماهنگ نیست»، گفتهاى است که بیشتر باید در آن تأمل کرد. کاربرد واژه «سرسپردگى» در اینجا نامناسب و رهزن است. بهخوبى مىتوان نشان داد که روشنفکرى در غرب و در ایران بر بسیارى مفروضات و مفاهیم اثباتنشده بنا گشته است و روشنفکران ایرانى از گذشته تا کنون آتوریتههاى فراوانى را پذیرفتهاند. چنانکه آقاى اکبرى نیز تصریح کرده است، روشنفکرى در ایران بیش از آنکه به بنیادهاى مسأله مدرن و مدرنیته توجه کند، به اقتباس الگوهاى اجتماعى غرب پرداخته است. روشنفکران در کشورهاى جهان سوم گاه دلبسته ناسیونالیسم، گاه مفتون مارکسیسم یا سوسیالیسم و گاه دنبالهرو مکتب اقتصادى یا سیاسى لیبرالیسم بودهاند و در هر حالت بدون تأمل در مبانى نظرى، مرجعیت صاحبان این مکاتب را به عنوان پیامبران نجاتبخش بشر پذیرفتهاند و با افول یک مکتب در غرب - به قول خود ایشان - به مکتب دیگر سر سپردهاند. وانگهى در جاى خود مىتوان نشان داد که به لحاظ معرفتشناختى، هیچ فلسفه یا نظریه اجتماعى نمىتواند بدون پذیرش یک چارچوب نظرى پیشین، تأسیس و تداوم یابد و آتوریته در حوزه تفکر اسلامى معمولاً به همین معنا باز مىگردد.
4. گویا آقاى آغاجرى با تفکیک بعد هستىشناختى و بعد اجتماعى دین، رویارویى یا انتقاد روشنفکرانه را تنها متوجه لایههاى اقتصادى و اجتماعى دین دانستهاند؛ حال آنکه نیک پیداست که لایههاى رویین یک مکتب، بهویژه مکتب اسلام که دین خاتم و جامع ادیان است را نمىتوان از هستههاى بنیادین آن جدا ساخت. روشنفکرانى که ژرفتر مىاندیشند، بر این باورند که تنها با تجدید نظر در همان زیرساختهاى اصلى اسلام است که مىتوان میان اسلام و مدرنیته آشتى برقرار ساخت. حقیقت آن است که این آشتى یا در گرو ارائه یک دین جدید یا به تعبیر امروزین، یک قرائت جدید از دین است و یا در گرو تبیین تازهاى از توسعه و تمدن بر اساس مبانى دینى و اخلاقى است. روشنفکران تا کنون تنها راه نخست را آزمودهاند و راه دوم را گویا نشناخته یا باور نداشتهاند.
5 . به نظر مىرسد که در حوزه روشنفکرى هنوز مسائل ابتدایىترى باید حل و فصل شود و تا رسیدن به این گونه مباحث فاصله فراوانى وجود دارد. یکى از این مباحث، «بحران تعریف» در حوزه روشنفکرى است که در واقع به «بحران هویت» باز مىگردد. حتى در همین گفتوگوى کوتاه مىتوان دید که بین سه تن از شخصیتهاى همفکر یا همسو هنوز تعریف روشن و یگانهاى از روشنفکر و هویت فکرى و اجتماعى آن وجود ندارد (دقت شود).
پى نوشت:
روشنفکرى یک مقوله منسجم و بسیط نبوده و نیست. روشنفکران ما داراى گفتمانهاى متفاوت و رویکردها و گرایشهاى مختلفى بودهاند. به هر حال، روشنفکرى یک فرا گفتمان نیست که نسبت به موقعیت اجتماعى و تاریخى بىتفاوت و لااقتضا باشد؛ بلکه یک گفتمان است و چون گفتمانها تحت شرایط خاصى ایجاد مىشوند، تحت شرایط خاصى هم تغییر و تحول پیدا مىکنند و تحت شرایط خاصى هم از بین مىروند.
دکتر اکبرى: روشنفکر در تاریخ معاصر ما به گروه خاصى اطلاق مىشود که خودشان را رو در رو با پدیدهاى به نام غرب قرار دادهاند؛ چه حوزه فرهنگى و تمدنى غرب و چه حوزه سیاسىاش. محصول نهایى که از این مواجهه برآمد، چه آنهایى که موضع سلبى اختیار کردند و چه آنهایى که موضع ایجابى اختیار کردند، پدیده کاملاً متفاوتى با آنچه در پیشینه تاریخى ما وجود داشت، بود. لذا اگر ما واژه «روشنفکرى» را آنقدر عام بگیریم که به روشناندیشى نیز اطلاق بکنیم، در واقع به یک مناقشه لفظى وارد شدهایم.
نکته دوم این است که یک تفاوت اساسى و بنیادى میان آن چیزى که در اروپا روشنفکر و روشنفکرى نامیده مىشود و آنچه ما در نظر داریم، وجود دارد: روشنفکرى در اروپا، هم عامل بهوجود آمدن تحولات جدید در اروپاست و هم خودش محصول این تحولات اجتماعى، سیاسى و فرهنگى است. اما روشنفکرى در جامعه ما محصول برخورد ما با آن چیزى است که به نام فرهنگ و تمدن و سیاست فرنگى از آن یاد مىکنیم. در واقع ما خوانى را نگستراندهایم؛ بلکه بر سر خوانى فراخوانده شدهایم. ما پدیده روشنفکرى را انتخاب نکردهایم؛ این روشنفکرى و روشنگرى است که ما را اختیار کرده است. به همین دلیل، روشنفکرى و مسأله مدرن و مدرنیته ذاتاً در هم آمیخته شدهاند؛ چه در موضع ایجابى، چه در موضع انتقادى و چه در موضع سلبىاش؛ براى اینکه این موضوع اساساً از آنجا آغاز شده است و از آنجا آمده و ما با آن مواجه شدهایم.
بدون شناخت موقعیت تاریخى جامعه ایران و نحوه مواجهه ما با پدیده مدرن و مدرنیته، امکان بازشناسى جریان روشنفکرى و مسأله روشنفکران وجود ندارد. ما در شرایط خاصى با پدیده مدرن و مدرنیته برخورد کردیم. شکست ما در جنگهاى ایران و روس نخستین تجربه ما در رویارویى با مدرنیته بود و نخستین واکنشهایى که در نوشتههاى ایرانیان برجاى گذاشت، حیرتنامهها بود. ما در یک ساحت محض فکرى با مدرنیته روبهرو نشدیم. روشنفکرى در ایران بیش از آنکه به بنیادهاى مسأله مدرن و مدرنیته توجه بکند، به این توجه کرد که چگونه مىتواند با بهرهگیرى از الگوهاى فرنگى، خودش را از این وضعیت عقبماندگى برهاند.
دکتر زرگرىنژاد: در تاریخ ایران، حکیمان، دانشمندان و فیلسوفان داراى ریشه وجودى و حیاتى بسیار طولانى بودند؛ حال آنکه روشنفکران حیاتى متأخر و جدید داشتند. فیلسوفان به تبیین و بررسى پیچیدگىهاى نظام هستى پرداختند و دانشمندان به کشف رازهاى طبیعت و پیچیدگى روابط موجود میان عناصر طبیعى. اما روشنفکران به این دو مقوله مستقیماً توجه نداشتند؛ بلکه نقطه تمرکز آنها اعتراض به وضع موجود و تلاش براى دگرگونى آن بود. روشنفکران بر آن بودند تا براى بحرانها و معضلات جامعه خود، چه در غرب و چه در ایران راهى بگشایند. بنابراین مسأله روشنفکرى، وضعیت اجتماعى و حیات سیاسى و اجتماعى جامعه خود بوده است. بهخصوص توجه به پیچیدگىهاى موجود، زمانى جدىتر و گستردهتر شد که ابعاد ارتباط ما با کشورهاى غربى بیشتر شد. روشنفکر به این معنا، در لباس خود، در پایگاه اعتقادى و فکرى خود و حتى در خاستگاه اجتماعى و طبقاتى خود محصور نمىشود. براى مثال، بخش اعظم روشنفکران در دوره قاجار، علمایى مثل سید جمالالدین اسدآبادى و شیخ هادى نجمآبادى بودند که براى دگرگون کردن وضع موجود، افکار، اندیشهها، آرا و راه حلهایى ارائه کردند و در مقابل جریان سنتگرایان که سخت بر وضع موجود تکیه مىکردند، قرار داشتند.
اگر روشنفکرى دینى لفظى معنادار باشد، روشنفکر باید تغییراتى را در دین براى ایجاد سازگارى با مدرنیته در نظر بگیرد. بنابراین، اصل بر تحول دین با توجه به مقتضیات مدرنیته است.
دکتر آغاجرى: روشنفکرى و دیندارى بسته به تعریفى که از آنها مىشود و دریافت(1) اجتماعى و تاریخیى که هر کدام از این دو مقوله در آن قرار دارد، نسبتهاى گوناگونى با یکدیگر دارند؛ از نسبت تضاد و تناقض گرفته تا نسبت تساوى. از آنجایى که روشنفکران با خرد و عقل کار مىکنند، نه با تقلید، اگر ما دین را به عنوان یک امر بستهبندىشده و دگم(2) بدانیم که نسبت به تغییرات و تحولات اجتماعى و تاریخى کاملاً لااقتضاست، در آن صورت هیچ ارتباطى بین روشنفکرى و دیندارى نمىتواند باشد. لذا به گمان من دیانت روشنفکرانه با دیانت غیر روشنفکرانه متفاوت است. روشنفکرى با سرسپردن به نوعى مرجعیت و اتوریته دنیوى هماهنگ نیست؛ لذا از دیندارى سنتى و سنتگرایان فاصله مىگیرد.
ریشه ژرفتر این مسأله به منازعه کهن میان ایمان و خرد باز مىگردد. ولى به هر حال، روشنفکرى و دیندارى یک نسبت پویا و دیالکتیکى با یکدیگر دارند و در نتیجه دین براى روشنفکران یک امر جزمى، مطلق، یعنى یک سلسله احکام استانداردشدهاى که در همه زمانها و مکانها ثابت باشد، نیست. طبعاً روشنفکران، دین را در پرتو تحولات مورد ارزیابى قرار مىدهند؛ بهخصوص وجوه اقتصادى و اجتماعى دین را. دین یک هسته سخت دارد که همان ایمان است؛ همان پاسخهاى هستىشناختى به مسأله وجود، آخرت، انسان و کمالطلبى و نیز یک هسته نرم و سیال و انعطافپذیر دارد که احکام اجتماعى و اقتصادى دین است. روشنفکران با این روساختهاى دین کاملاً مواجهه انتقادى دارند.
اشاره
در این نشست، تفاوت چندانى میان دیدگاههاى شرکتکنندگان دیده نمىشود؛ از این رو پارهاى از مسائل و ابهامهاى موجود در حوزه اندیشه و عملکرد روشنفکرى در ایران چندان مورد بحث و چالش قرار نمىگیرد. بهتر است که این گونه نشستها با حضور دیدگاههاى مختلف تشکیل گردد تا گامى فرا پیش نهاده و فضاهاى جدیدترى گشوده شود. محورهاى زیر از جمله مباحثى است که باید در این گفتوگوها مورد بررسى قرار گیرد.
1. تعریف روشنفکرى بر اساس مفاهیمى چون «خودآگاهى» یا «عقل نقاد» اگرچه روزگارى قانعکننده مىنمود، ولى در پرتو تحقیقات و تحلیلهاى نوین دیگر بسیار مبهم و سطحى به نظر مىرسد. حتى این نکته که تفکر روشنفکرى بر بنیاد فلسفه جدید غرب بنا شده و «خرد» را به عنوان یک ابژه، در مقابل «خویش» به عنوان یک سوژه مورد مطالعه و نقادى قرار مىدهد، از ماهیت «خرد مدرن» و «خود مدرن» چنان که باید پرده برنمىدارد. آنچه مدرنیته را از هر دوره تمدنى دیگر ممتاز مىسازد، نه خودآگاهى یا خودانتقادى، بلکه تعریف خاصى از خود و خرد است؛ تعریفى که ریشه در نگرش و بینش انسان جدید غربى در عصر رنسانس و روشنگرى دارد. «خود» در اندیشه مدرنیته، خویشتنى خودبنیاد، تنها و وانهاده در هستى است که فقط با سه مقوله درونى و نفسانى،(3) یعنى احساس، میل و اراده با جهان پیرامون در پیوند و کنش متقابل است. عقل یا خرد در اندیشه مدرن نه پنجرهاى به معرفت دنیاى درون یا جهان بیرون مىگشاید و نه راهى براى زندگى و حیات انسانى فرا پیش مىنهد. عقل نظرى و عقل عملى تا حدّ عقل ابزارى و متصرفِ فرد تنزل پیدا مىکند و خادم حس و اراده مىشود و معرفت و دانش در سطحىترین لایههاى هستى که طبیعت مادى است، محصور و محدود مىماند. در این پارادایم ذهنى بود که روشنفکرى غرب شکل گرفت و در واقع مرده ریگِ روشنفکران ما از غرب جدید، این معنا و مفهوم از خودآگاهى و خرد انتقادى بود. علىرغم اینکه چنین مباحثى، امروز در دنیاى غرب بهشدت مطرح است، اما به نظر مىرسد که روشنفکران ایرانى هنوز از ورود به ژرفاى چنین مباحثى واهمه دارند.
2. جناب آقاى آغاجرى بهدرستى بر تفاوت شرایط اجتماعى و فرهنگى میان غرب و جامعه ایران در آغاز ورود روشنفکرى انگشت نهاده است و نشانه این تفاوت را در ظهور پدیده روشنفکرى دینى مىداند. نکته مهم اینجاست که در تاریخ روشنفکرى ایران تا کنون یا این تفاوت بهدرستى شناخته نشده و یا به لوازم آن تن درندادهاند. روشنفکران دینى حتى در شرایط کنونى به جاى کاوش در این تفاوتها و توجه به جدایىناپذیرى اسلام از جامعه و فرهنگ ایرانى و ظرفیتهاى فراوان مکتب اسلام براى بنیان نهادن یک تمدن نوین و سعادتمند براى بشر، عملاً در چارچوب اندیشه مدرن و پیامدهاى تمدن مادى غرب گرفتار آمدهاند و به تجدید نظر در معارف اسلامى متناسب با مطالبات مدرنیته دست زدهاند. امروز مىتوان این نکته را واضحتر نشان داد که روشنفکران مسلمان علىرغم تکاپو و افت و خیزهاى فراوان، عملاً در اصول و استراتژى همان راهى را مىپویند که روشنفکران سکولار همیشه تبلیغ مىکردهاند. انگارههایى همچون توسعه بر اساس شاخصهاى صرفاً اقتصادى و مادى، دموکراسى، جامعه مدنى و مشارکت اجتماعى با معیارهاى فرنگى، حکومت سکولار و پذیرش سکولاریزاسیون، تعریف حسى و اینجهانى از هستى، حیات، زیبایى و حتى معنویت و اخلاق و... همگى عناصرى است که اگر بهدقت پىگیرى شود، چندان تمایز و تفاوتى میان روشنفکران سکولار و مسلمان دیده نمىشود. بدیهى است هنگامى که روشنفکران دینى از زیرساختهاى فکرى و عقبه ایدئولوژیک مستقلى برخوردار نباشند، در روساختها به همان نتایج نیز خواهند رسید. در یک کلام، اگر روشنفکرى - به گفته ایشان - یک گفتمان است و تحت شرایط خاصى شکل مىگیرد، باید اندیشید که پارادایم این گفتمان در روشنفکران مسلمان دقیقاً بر اساس کدامین مفروضات، مفاهیم و اصول راهبردى شکل گرفته است.
3. اینکه آقاى آقاجرى تأکید کرده است که «روشنفکرى با سرسپردن به نوعى مرجعیت و آتوریته دنیوى، هماهنگ نیست»، گفتهاى است که بیشتر باید در آن تأمل کرد. کاربرد واژه «سرسپردگى» در اینجا نامناسب و رهزن است. بهخوبى مىتوان نشان داد که روشنفکرى در غرب و در ایران بر بسیارى مفروضات و مفاهیم اثباتنشده بنا گشته است و روشنفکران ایرانى از گذشته تا کنون آتوریتههاى فراوانى را پذیرفتهاند. چنانکه آقاى اکبرى نیز تصریح کرده است، روشنفکرى در ایران بیش از آنکه به بنیادهاى مسأله مدرن و مدرنیته توجه کند، به اقتباس الگوهاى اجتماعى غرب پرداخته است. روشنفکران در کشورهاى جهان سوم گاه دلبسته ناسیونالیسم، گاه مفتون مارکسیسم یا سوسیالیسم و گاه دنبالهرو مکتب اقتصادى یا سیاسى لیبرالیسم بودهاند و در هر حالت بدون تأمل در مبانى نظرى، مرجعیت صاحبان این مکاتب را به عنوان پیامبران نجاتبخش بشر پذیرفتهاند و با افول یک مکتب در غرب - به قول خود ایشان - به مکتب دیگر سر سپردهاند. وانگهى در جاى خود مىتوان نشان داد که به لحاظ معرفتشناختى، هیچ فلسفه یا نظریه اجتماعى نمىتواند بدون پذیرش یک چارچوب نظرى پیشین، تأسیس و تداوم یابد و آتوریته در حوزه تفکر اسلامى معمولاً به همین معنا باز مىگردد.
4. گویا آقاى آغاجرى با تفکیک بعد هستىشناختى و بعد اجتماعى دین، رویارویى یا انتقاد روشنفکرانه را تنها متوجه لایههاى اقتصادى و اجتماعى دین دانستهاند؛ حال آنکه نیک پیداست که لایههاى رویین یک مکتب، بهویژه مکتب اسلام که دین خاتم و جامع ادیان است را نمىتوان از هستههاى بنیادین آن جدا ساخت. روشنفکرانى که ژرفتر مىاندیشند، بر این باورند که تنها با تجدید نظر در همان زیرساختهاى اصلى اسلام است که مىتوان میان اسلام و مدرنیته آشتى برقرار ساخت. حقیقت آن است که این آشتى یا در گرو ارائه یک دین جدید یا به تعبیر امروزین، یک قرائت جدید از دین است و یا در گرو تبیین تازهاى از توسعه و تمدن بر اساس مبانى دینى و اخلاقى است. روشنفکران تا کنون تنها راه نخست را آزمودهاند و راه دوم را گویا نشناخته یا باور نداشتهاند.
5 . به نظر مىرسد که در حوزه روشنفکرى هنوز مسائل ابتدایىترى باید حل و فصل شود و تا رسیدن به این گونه مباحث فاصله فراوانى وجود دارد. یکى از این مباحث، «بحران تعریف» در حوزه روشنفکرى است که در واقع به «بحران هویت» باز مىگردد. حتى در همین گفتوگوى کوتاه مىتوان دید که بین سه تن از شخصیتهاى همفکر یا همسو هنوز تعریف روشن و یگانهاى از روشنفکر و هویت فکرى و اجتماعى آن وجود ندارد (دقت شود).
پى نوشت:
1) context
2) dogma
3) subjective
صداى عدالت، 19 و 20/8/802) dogma
3) subjective