عرفی شدن دین در سپهر سیاست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آنچه در زیر مىخوانید، خلاصه یک نوشتار و یک گفتار است که هر دو یک مسأله واحد را دنبال مىکنند. متن نخست، مقدمه کتاب شاهد قدسى و شاهد بازارى است که اخیراً انتشار یافته است و متن دوم، سخنرانى آقاى حجاریان در نقد فیلم «زیر نور ماه» است. ایشان معتقد است که در دوران مدرنیته، عرفى شدن دین امرى گریزناپذیر است. عرفى شدن گاه به معناى جدایى میان نهاد دین و نهاد دولت و گاه به معناى قدسیتزدایى از امور دینى است. نکته اینجاست که هر چه عرفى شدن به معناى اول شدت گیرد، روند عرفى شدن به معناى دوم کند مىشود و بالعکس.متن
1. عرفى شدن، بخشى از روند عامترى است که تحت عنوان «افتراق ساختارى» یا «تخصیص نقشها» از آن یاد مىشود. در واقع روندهاى عامى که موجب دگرگونى و تحول جوامع مىشوند، تجلیات گوناگونى دارند که عرفى شدن هم یکى از این تجلیات است. افتراق ساختارها و تخصیص نقشها، حوزه خصوصى و حوزه عمومى را از یکدیگر تفکیک مىکند. این دو حوزه در گذشته تمایز چندانى از یکدیگر نداشتند. پادشاه ابوالملة بود و مردم رعایاى او به حساب مىآمدند؛ مفهوم «شهروند» هنوز پدید نیامده بود. اما بهتدریج حوزه عمومى شکل گرفت و از حوزه خصوصى متمایز شد؛ دولت به حوزه عمومى درآمد و دین در حوزه خصوصى جاى گرفت. بنابراین، یکى از وجوه و معانى «سکولاریزاسیون» تفکیک نهاد دین از نهاد دولت است.
2. یکى دیگر از وجوه و معانى سکولاریزاسیون، دنیوى شدن امور و ارزشهاى قدسى است. دنیوى شدن عمدتاً محصول روند و فرایند دیگرى است که به آن «بازارى شدن» گفته مىشود. عرف، امرى بینالاذهانى است که در حین تعاملات بازارى، یعنى در طى داد و ستد شکل مىگیرد. هر چه بازار گستردهتر مىشود، بر تعداد طرفین قرارداد نیز افزوده مىشود و امور بیشتر جنبه عرفى پیدا مىکنند.
ارزشهاى دینى، از این حیث تفاوتى با سایر ارزشها ندارند. ارزشهاى هر دین در میان پیروان همان دین بسیار مقدس و معاوضهناپذیرند؛ اما چه بسا در جامعهاى بزرگتر از جماعت مؤمنان، واجد چنان تقدیسى نباشند. مثلاً صلیب براى رومیان نوعى دار بود؛ اما براى مسیحیان به یک ارزش تبدیل شد؛ زیرا مسیح را به صلیب کشیدند. حال مىتوان پرسید اگر مقیاس و مناط ما کل جامعه بشرى باشد، آیا هیچ ارزشى باقى مىماند؟ آیا مىتوان از ارزشها و قوانین بینالمللى قدسى سخن گفت؟ در جامعه بینالمللى، طرفین مبادله آن قدر زیاد شدهاند که شاید بتوان گفت هیچ قانون بینالمللى قدسیى وجود ندارد.
3. عرفى شدن یکى از مهمترین تجلیات مدرنیته است و گوهر مدرنیته، خرد نقاد است. مدرنیته به واسطه همین خصلت، یعنى برخوردارى از عقل نقاد، اسیدیته بالایى دارد و هر چه در کاسه تیزاب مدرنیته مىافتد، دیر یا زود در این تیزاب حل مىشود. حال مىتوان پرسید که دین در مواجهه با تیزاب مدرنیته چه تحولاتى را از سر گذرانده و چه مسیرهایى را طى کرده است؟ بخشهایى از دین با پناه گرفتن در عرصه خصوصى تن به محک تیزاب مدرنیته نداده و موفق شدهاند مدتهاى مدید به حیات قدسى خود ادامه دهند. عرصه عمومى، عرصه آزمون است و آنچه از عرصه عمومى به عرصه خصوصى مىرود، از آزمونهاى عرصه عمومى مىگریزد. اما بخشهایى از دین وارد چالش تمامعیار با مدرنیته شدند و طى این زد و خورد، حواشى ناکارآمدشان فرسایش پیدا کرد و هسته عقلانیتشان باقى ماند. بسیارى از امور قدسى واجد یک هسته عقلانىاند و گاه همین هسته عقلانى است که به حیات خود ادامه مىدهد. مثلاً نظام حقوقى فرانسه، انگلیس و آمریکا ریشههاى مذهبى قویى دارد و نیز بسیارى از ایدئولوژىهاى مدرن در واقع اشکال بازسازىشده قدسیات دوران پیشامدرن هستند. گاه امور قدسى به فرهنگ تبدیل مىشوند و بقایشان را حفظ مىکنند؛ یعنى دین شریعتى به دین شعائرى تبدیل مىشود. در دین مدنى، بسیارى از مقولات و مفاهیم، قدسى نیستند؛ اما ریشه قدسى دارند. به این ترتیب، بخشهایى از دین در فضاى عمومى باقى مىماند؛ اما پاىبندى یا عدم پاىبندى به آنها با تشویق و تنبیه دنیوى همراه نیست. گاه نیز پارههایى از دین در حاشیه فضاى عمومى قرار مىگیرند - مثلاً در ذهن یک فرد، در یک کتاب، در یک فرقه - و در آنجا به دور خودشان پیله مىتنند تا در روز مبادا مجدداً ظهور کنند. این اتفاق در کشورهاى کاملاً سکولار، نظیر هلند و انگلیس نیز رخ داده است. در آمریکا هم فرقههاى دینى متعدد و قدسیات فراوانى وجود دارد.
4. به طور کلى به نظر مىرسد که نظریههاى قدیمى درباره سکولاریزاسیون، یعنى آراى کسانى همچون کنت، اسپنسر، زیمل، تونیس، دورکیم و وبر، دیگر مقبولیت چندانى ندارد و جاى خود را به نظریات جدیدترى داده است که متفکرانى همچون چارلز گلاک، رادنى استارت و فیلیپ هامون مطرح کردهاند. در این نظریههاى جدید عمدتاً این نکته مورد بررسى قرار مىگیرد که امور قدسى چگونه به حیات خود ادامه مىدهند، چگونه مىروند و چگونه بازمىگردند. در کشور ما، به نام دین انقلابى رخ داد و دولتى شکل گرفت؛ یعنى امر قدسى در قالب پدیده انقلاب و نهاد دولت، آن هم در عصر عرفى، مجدداً به صحنه آمد. در چنین شرایطى طبیعى بود که امکان یا امتناع دولت دینى و همچنین سرنوشت امر قدسى در جهان عرفىشده، دغدغه اصلى یک فرد مسلمان بشود. به علاوه، پس از انقلاب اسلامى در جامعه ما روندهاى پیچیده و گاه متناقض در جریان بود. از یک طرف امور دینىتر مىشد و از طرف دیگر سکولاریزاسیون با قوت تمام در حال پیشرفت بود. مثلاً این تناقضها در دستگاه قضایى دیده مىشد.
5. نکتهاى که لازم است در اینجا بر آن تأکید کنم، تفاوت میان سکولاریسم و سکولاریزاسیون است. سکولاریزم یک ایدئولوژى است؛ در حالى که سکولاریزاسیون یک فرایند اجتماعى است. فرد سکولاریست معتقد است که باید همه چیز را عرفى کرد؛ اما سکولاریزاسیون یک پدیده تاریخى - اجتماعى است که واقع شده است. اگر جامعهشناس از وقوع روند سکولاریزاسیون خبر داد و ویژگىهاى آن را توصیف کرد، الزاماً دلیلى ندارد که سکولاریست باشد؛ بلکه ممکن است حتى مخالف روند سکولاریزاسیون هم باشد. بحثهاى من در کتاب حاضر، جامعهشناختى و ناظر به روند سکولاریزاسیون است. من هیچجا درباره این روند داورى ارزشى نکردهام و سکولاریسم از دایره بحثم بیرون بوده است.
هر دستگاه نظرى که واجد جزمیات باشد، در معرض عرفى شدن قرار مىگیرد. هنگامى که چنین دستگاههایى را سنخشناسى مىکنیم، چهار مقوله سنتها، ایدئولوژىها، گفتمانها و یتوپیاها را از یکدیگر تمیز مىدهیم.
عرفى شدن علیه عرفى شدن:
یک معناى عرفى شدن عبارت است از جدا شدن نهاد سیاست از نهاد دین. در زمانهاى قدیم این دو نهاد در هم ادغام شده بودند. مثلاً پادشاه در ایران باستان، بزرگ ارتشتاران بود، بزرگ دینیاران بود و بزرگ زمینداران بود. یا در اروپا رژیمهاى تئوکراتیک داشتیم معروف به «قیصر پاپى» که هم صاحب قدرت سیاسى بودند و هم صاحب قدرت دینى. حتى ممکن است در جایى پادشاه مستقیماً نماینده دین نباشد، اما نهاد دین را در چنگ قدرت خودش داشته باشد؛ مانند حکومت تزارها در روسیه قبل از انقلاب که کلیساى ارتدوکس بخشى از بوروکراسى دولتى محسوب مىشد. در کشورهاى اسلامى نیز تا حدود زیادى دین رسمى در چنگ قدرت پادشاهان و خلفا بود. البته این حالت بیشتر در اهل سنت تجلى داشت. یک معناى عرفى شدن این است که این دو نهاد کم کم از هم جدا شدند. دولتمردان به سوى خودشان رفتند و دینیاران هم به سمت خودشان رفتند. عکس این پدیده هم بعضى مواقع اتفاق افتاده که به آن «باز قدسى شدن»، یعنى ادغام نهاد دین در نهاد سیاست گفته مىشود؛ چنان که بعد از انقلاب این دو نهاد در هم ادغام شدند و تقریباً یکى شدند.
اما معناى دیگر عرفى شدن که جامعهشناسان مطرح مىکنند، عبور از ساحت قدسى به سپهر عرفى است. مثلاً امرى در نظر ما مقدس است؛ اما از آن کم کم تقدسزدایى مىکنیم. فرض کنید مسجد را تخریب مىکنند و تبدیل به مغازه مىکنند؛ یا چیزهایى که حرام بوده، مباح مىگردد. عبور از ساحت قدسى به ساحت عرفى مستلزم نوعى فرسایش در قدسیات است.
به نظر من مىرسد که ما بر سر یک دوراهى قرار داریم که این فیلم (زیر نور ماه) بهخوبى آن را نشان داده است: چالش یک فرد با ذهنیت خودش که کدام ساحت زندگى را براى خودش انتخاب کند. وقتى نهاد دین در نهاد دولت ادغام شود، طبیعتاً دین مقدارى قدسیت خودش را از دست مىدهد؛ چون تابع قدرت سیاسى مىشود. اگر هماکنون علمایى را که وارد حکومت شدهاند و مناصب اجرایى را در دست گرفتهاند با علمایى که وارد این دستگاه نشدهاند مقایسه کنید، دسته دوم به نظر مردم خیلى مقدستر هستند. مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه وقتى گیوتین پایین آمد، هم سر لویى شانزدهم را قطع کرد و هم سر اسقف پاریس را. به همین خاطر مردم فرانسه از همه مردم دنیا لاییکتر و بهشدت سکولار هستند؛ زیرا همیشه دین را بهنوعى همکار فئودالیسم و استبداد دیدهاند. در روسیه هم همینطور بوده است. در زمان انقلاب اکتبر 1917 دین کاملاً از چشم مردم افتاده بود؛ چون بخشى از دولت محسوب مىشد اما به دلیل عملکرد بد کمونیسم در روسیه، دین دوباره برگشت.
تا اینجا این نتیجه گرفته شد که تبعیت دین از دولت و سیاست، قطعاً باعث فرسایش نهاد دین مىشود؛ بهویژه اگر دولت نتواند توسعه ایجاد کند، و کارآمدى از خود نشان دهد. در زمان شاه تعداد کمى از علما در دستگاه بودند؛ لذا کل روحانیت قدسیت خود را داشتند؛ اما اکنون اکثر علما بخشى از دستگاه ایدئولوژیک دولت (به تعبیر گرامشى) هستند و در دستگاه ادغام شدهاند. روایتى از امام صادقعلیه السلام است که سکونى آن را نقل کرده است: «برحذر باشید از علمایى که داخل دنیا شدهاند.» پرسیدند: «اینها کدام علما هستند؟» فرمودند: «آنهایى که از سلطان تبعیت مىکنند»؛ چون توجیهگر وضع موجود مىشوند.
پس دو نوع عرفى شدن داریم که آن را با «عرفى شدن یک و دو» مشخص مىکنیم. هر چه عرفى شدن یک سرعت بگیرد، عرفى شدن دو کند مىشود و بالعکس. بهاصطلاح امروزىها، بازى با حاصل جمع صفر است؛ یعنى شخص مىتواند این لباس را داشته باشد، ولى کم کم از دولت فاصله بگیرد. هم اکنون برخى از علما ترجیح مىدهند که سمت دولت نروند و حتى از دولت وجوهات شرعیه هم نگیرند و تولیت هم قبول نکنند. به نظر من، حرف این فیلم دغدغه روحانیت ماست. این نظر از آنجاست که بخشى از روحانیت به هر قیمتى در خدمت مشروعیتبخشى به کلیه اعمال دولت بوده و لسان دین را ریاکارانه، متملقانه و نفاقآلوده کرده و این لسان دیگر تأثیر ندارد. به نظر من، عرفى شدن یک علیه عرفى شدن دو، مشکل بنیادى دین در ایران کنونى است که البته این پارادوکس را باید خود روحانیت حل کند. شاید نخستین بار که امام از پاریس به تهران آمد، در نظرش این نبود که علما مستقیماً وارد دولت شوند و خودشان هم به قم رفتند و در آنجا گفتند من طلبهاى هستم و درس مىدهم و کارى هم به تهران ندارم؛ اما بعد این کار نشد و جواب نداد. حتى آقاى گلپایگانى در وصیتنامه خودشان دقت کردهاند و بسیار مىگویند مبادا طلاب از دولت شهریه بگیرند و باید شهریه طلاب مستقیماً توسط مردم معتقد جمع شود. در وصایاى امام هم آمده که مبادا حوزه از بودجه دولتى استفاده کند.
البته نمىخواهم بگویم دولت خیلى موجود بدى است. دولت ما بهعنوان دولت جهان سومى مشکلاتى پیدا کرده است. شاید اگر دولت ما مىتوانست استاندارد زندگى مردم را بالا ببرد، اقبال به دین هم بالا مىرفت؛ اما کم کم استانداردهاى زندگى پایین آمده و درآمد سرانه کمتر شده؛ لذا مردم همه را از چشم دولت و روحانیت مىبینند. براى توضیح بیشتر باید گفت چرا آمریکا مثل فرانسه نشد؟ مگر در آمریکا چه اتفاقى افتاد؟ کلیسا در آمریکا حساب خودش را از دولت جدا کرد و طرف دولت نرفت. کلیسا در قالب یک نهاد مدنى و مستقل از دولت عمل کرد و به عنوان ناظر و منتقد بر دولت و خدمتگزار مردم بود و به هیچ وجه سیماى سیاسى پیدا نکرد؛ لذا آمریکایىها متدینتر از فرانسوىها هستند. فرانسوىها دین را به عنوان پدیدهاى خطرناک مىدانند. فکر نکنید دولت فرانسه نمىگذارد دخترهاى مسلمان چارقد سر بکنند؛ بلکه خود مردم نمىگذارند و کاملاً از دین زده شدهاند.
اشاره
آقاى سعید حجاریان از نخستین نویسندگانى است که در دو دهه اخیر مسأله سکولاریزاسیون یا عرفى شدن را در کانون توجه و مطالعات خویش قرار داده است و حقیقتاً در نشر این اندیشه در بین روشنفکران جوان نقش بهسزایى دارد. وى با حضور فعال در حلقه کیان از آغاز دهه هفتاد، به نگارش مقالاتى با نام مستعار «جهانگیر صالح پور» در این نشریه پرداخت و مسأله عرفى شدن دین را پى گرفت. مقالات ایشان اخیراً در کتاب شاهد قدسى و شاهد بازارى به چاپ رسیده است که جا دارد از سوى اندیشهوران گرانمایه مورد نقد و بررسى جدى قرار گیرد. آنچه در ذیل مىآید نکاتى است که به دو نوشتار حاضر بازمىگردد:
1. نویسنده محترم بهدرستى میان سکولاریزاسیون (عرفى شدن) و سکولاریسم (عرفىگرایى) فرق نهاده و موضوع بحث خویش را عرفى شدن که یک مبحث جامعه شناختى است، قرار داده است. اما با این حال، ایشان در کلیه آثار خویش مرز میان این دو بحث را درنوردیده و هم به لحاظ محتوایى و هم به لحاظ روششناختى بین این دو حوزه خلط کرده است. در نگرش جامعهشناختى، باید به توصیف و تحلیل مسأله پرداخت و ریشهها و اسباب آن را نشان داد و از بیان درستى یا نادرستى آن پرهیز نمود. از آثار اخیر روشنفکران ایرانى بهنیکى برمىآید که سکولاریزاسیون براى آنها نه تنها یک پروسه یا فرایند اجتماعى، بلکه یک پروژه براى جداسازى دین و دولت در نظام سیاسى ایران بوده است. سالها قبل، اندیشمند مالزیایى، آقاى نقیبالعطاس، در کتاب اسلام و سکولاریسم نشان داد که بسیارى از روشنفکران مسلمان براى طرح مسأله سکولاریسم از پوشش سکولاریزاسیون استفاده مىکنند. وى این جریان را «سکولاریزاسیونیسم»(1) یا «عرفى شدنگرایى» نامید و از آن بهعنوان ایدئولوژى جدید روشنفکران مسلمان یاد کرد.
2. در دهههاى اخیر موضوع عرفى شدن یکى از مسائل جدى جامعهشناسى دین بوده و نقطه نظرات گوناگون و قابل توجهى در این باب اظهار شده است. اما آقاى حجاریان در این نوشتار و در متن مقالات خود بیش از آنکه به تحلیل دقیق مسأله و آراى گوناگون بپردازد و دست کم تحقیقات میدانى فراوانى را که در غرب انجام شده مورد توجه قرار دهد بیشتر با ذهنیت خویش به سراغ موضوع رفته است. جامعهشناسى دین امروزه سه پدیده عرفىشدن یا سه جنبه از پدیده عرفى شدن را مورد توجه قرار مىدهد: عرفى شدن در جامعه، عرفى شدن در دین و عرفى شدن در مردم. در جامعه این پدیده زمانى رخ مىدهد که نهاد دین از سایر نهادهاى اجتماعى افتراق مىیابد. عرفى شدن در دین با تعریف و تبیین عرفى از مفاهیم و شعائر دینى مشخص مىشود و در مردم نیز عرفى شدن با کاهش تعلقات دینى و افزایش و گرایشات دنیوى در بین متدینان همراه است. به نظر مىرسد که ایشان پدیده عرفى شدن در دین و متدینان را از یکدیگر تفکیک نکرده است. درست است که این سه پدیده با یکدیگر پیوندهایى دارند و بر یکدیگر تأثیر مىگذارند، اما تصویرى که ایشان ارائه کرده و این دو معناى عرفى شدن را در مقابل یکدیگر قرار داده است، تا حدودى سادهسازى و سطحىنگرى است. رشد یا افول سکولاریزاسیون به هر یک از معانى سهگانه، تابع شرایط و عوامل مختلفى است. استناد به چند حادثه تاریخى و بىتوجهى به مجموعه شرایط و اسباب مىتواند گمراهکننده باشد. براى مثال، چنان که خود ایشان هم تصریح کرده است، اگر دولت دینى کارآمد باشد، سطح دیندارى در مردم نیز ارتقا مىیابد؛ بنابراین، معادلهاى که ایشان برقرار ساخته و نتیجه گرفته است که براى حفظ قداست دین و دیندارى باید نهاد دولت را از نهاد دین جدا ساخت، از مبناى منطقى و علمى برخوردار نیست.
3. با یک مرور اجمالى بر مقالات آقاى حجاریان مىتوان دریافت که پیام اصلى ایشان به دینداران این است که دیندارى را تنها در سایه یک حکومت عرفى مىتوان زنده و پاینده داشت. ایشان تلویحاً خواننده را به این نتیجه مىرساند که در عصر مدرنیته باید از انگاره اسلام سیاسى یا اسلام حکومتى دست شست؛ یا باید دین شخصى در حوزه خصوصى را مطرح ساخت و یا باید از حضور دین در جامعه مدرن چشم پوشید. در پاسخ به این نگرش اجمالاً مىتوان دو نکته را یادآور شد:
الف) آنچه جامعهشناسان غربى درباره سکولاریزاسیون گفتهاند، عمدتاً مبتنى بر تصورات مسیحى از دین و رابطه دین و دنیا در اندیشه اروپایى است. حتى برخى از جامعهشناسان غربى تصریح کردهاند که اسلام، بر خلاف مسیحیت، امور قدسى(2) را از امور دنیوى(3) جدا نمىانگارد و اساساً تلقى غربى از عرفى شدن بدان شکل در جامعه اسلامى مصداق ندارد. به نظر مىرسد که روشنفکران ما بهجاى ترجمه و اقتباس اندیشههاى دیگران، بهتر است با نگرشى بومى به تحلیل پدیدههاى اجتماعى ایران و جهان اسلام بپردازند.
ب) بر خلاف آنچه گاه القا مىشود، پدیده عرفى شدن حتى در غرب مسیحى نیز یک پدیده قهرى و جبرى نیست. تحقیقات اخیر در جامعهشناسى دین نشان داده است که در بسیارى موارد، همزمان با ظهور سکولاریزاسیون در برخى جوامع، در جوامع دیگر پدیده دینىشدن رخ داده است. نکته مهمى که بهویژه در سالهاى اخیر قابل توجه است، پدیده ضد سکولاریزاسیون(4) است که در بسیارى از جوامع اروپایى و اسلامى در حال رشد است. آقاى حجاریان در مقالات قبلى خود از این پدیده معمولاً نامى نمىبرد و در مقدمه کتاب اخیر خود با آن که اشارهاى به این موضوع دارد، اما هیچ تأمل و تردیدى نسبت به برداشتهاى قبلى خود روا نمىدارد و بر همان رویه گذشته، پدیده سکولاریزاسیون را به عنوان یگانه سرنوشت نظام سیاسى ایران مىداند.
ج) بر خلاف آنچه ایشان بارها بیان داشته است، جدایى دین و دولت در دنیاى غرب به هیچ روى به افزایش دیندارى نینجامیده است؛ بلکه گام به گام کلیه عرصههاى جمعى و فردى را از ارزشها و معنویات تهى ساخته است. نگاهى کوتاه به فرایند تحولات فرهنگى در جهان غرب، گواه گویایى بر این نکته است.
4. انقلاب اسلامى ایران که به عنوان ظهور اسلامگرایى در اوج عصر مدرن شگفتى همگان را برانگیخت، از چارچوب تحلیل نویسنده بیرون افتاده است. تردیدى نیست که نظام اسلامى در برابر امواج عرفىگرایى از فراز و نشیبهایى برخوردار شود و تا رسیدن به یک الگوى نوین در ارتباط دین و دولت راهى طولانى داشته باشد؛ اما بهراحتى نمىتوان از فرهنگ انقلاب اسلامى و پیامدهاى جهانى آن چشم پوشید و در فضاى درخشش جریان اسلامگرایى و ناکامىهاى مدرنیته، همچنان به تجویز نسخههاى قدیمى مدرنیسم پرداخت. امروزه انگاره احیاى فرهنگ اجتماعى اسلام و تأسیس تمدن نوین اسلامى از مرزهاى ایران گذشته و در حال گسترش در بین ملتهاى مختلف جهان است. جا دارد که روشنفکران ایرانى به جاى واگویى تئورىهاى دیگران، به نظریهپردازى در این حوزه نوپیدا اقدام نمایند.
5 . برداشتهاى نویسنده از روایات و کلمات امام خمینىقدس سره نادرست است. امام صادقعلیه السلام در این روایت به نکوهش عالمانى پرداختهاند که در حکومتهاى جور وارد شده و به دنیاگرایى روى آوردهاند و این مسأله با حضور در عرصه مدیریت دینى جامعه فرقى اساسى دارد. سخنان صریح امام خمینىقدس سره در ضرورت حضور عالمان در عرصه سیاست، به آغاز نهضت اسلامى در سال 42 بازمىگردد و برداشت آقاى حجاریان، تحریفى آشکار در اندیشه امام خمینىقدس سره است.
پىنوشت:
1) secularizationism
2) sacred
3) secular
4) desecularization
آبان، ش 5 و ایران، 14/7/80
2. یکى دیگر از وجوه و معانى سکولاریزاسیون، دنیوى شدن امور و ارزشهاى قدسى است. دنیوى شدن عمدتاً محصول روند و فرایند دیگرى است که به آن «بازارى شدن» گفته مىشود. عرف، امرى بینالاذهانى است که در حین تعاملات بازارى، یعنى در طى داد و ستد شکل مىگیرد. هر چه بازار گستردهتر مىشود، بر تعداد طرفین قرارداد نیز افزوده مىشود و امور بیشتر جنبه عرفى پیدا مىکنند.
ارزشهاى دینى، از این حیث تفاوتى با سایر ارزشها ندارند. ارزشهاى هر دین در میان پیروان همان دین بسیار مقدس و معاوضهناپذیرند؛ اما چه بسا در جامعهاى بزرگتر از جماعت مؤمنان، واجد چنان تقدیسى نباشند. مثلاً صلیب براى رومیان نوعى دار بود؛ اما براى مسیحیان به یک ارزش تبدیل شد؛ زیرا مسیح را به صلیب کشیدند. حال مىتوان پرسید اگر مقیاس و مناط ما کل جامعه بشرى باشد، آیا هیچ ارزشى باقى مىماند؟ آیا مىتوان از ارزشها و قوانین بینالمللى قدسى سخن گفت؟ در جامعه بینالمللى، طرفین مبادله آن قدر زیاد شدهاند که شاید بتوان گفت هیچ قانون بینالمللى قدسیى وجود ندارد.
3. عرفى شدن یکى از مهمترین تجلیات مدرنیته است و گوهر مدرنیته، خرد نقاد است. مدرنیته به واسطه همین خصلت، یعنى برخوردارى از عقل نقاد، اسیدیته بالایى دارد و هر چه در کاسه تیزاب مدرنیته مىافتد، دیر یا زود در این تیزاب حل مىشود. حال مىتوان پرسید که دین در مواجهه با تیزاب مدرنیته چه تحولاتى را از سر گذرانده و چه مسیرهایى را طى کرده است؟ بخشهایى از دین با پناه گرفتن در عرصه خصوصى تن به محک تیزاب مدرنیته نداده و موفق شدهاند مدتهاى مدید به حیات قدسى خود ادامه دهند. عرصه عمومى، عرصه آزمون است و آنچه از عرصه عمومى به عرصه خصوصى مىرود، از آزمونهاى عرصه عمومى مىگریزد. اما بخشهایى از دین وارد چالش تمامعیار با مدرنیته شدند و طى این زد و خورد، حواشى ناکارآمدشان فرسایش پیدا کرد و هسته عقلانیتشان باقى ماند. بسیارى از امور قدسى واجد یک هسته عقلانىاند و گاه همین هسته عقلانى است که به حیات خود ادامه مىدهد. مثلاً نظام حقوقى فرانسه، انگلیس و آمریکا ریشههاى مذهبى قویى دارد و نیز بسیارى از ایدئولوژىهاى مدرن در واقع اشکال بازسازىشده قدسیات دوران پیشامدرن هستند. گاه امور قدسى به فرهنگ تبدیل مىشوند و بقایشان را حفظ مىکنند؛ یعنى دین شریعتى به دین شعائرى تبدیل مىشود. در دین مدنى، بسیارى از مقولات و مفاهیم، قدسى نیستند؛ اما ریشه قدسى دارند. به این ترتیب، بخشهایى از دین در فضاى عمومى باقى مىماند؛ اما پاىبندى یا عدم پاىبندى به آنها با تشویق و تنبیه دنیوى همراه نیست. گاه نیز پارههایى از دین در حاشیه فضاى عمومى قرار مىگیرند - مثلاً در ذهن یک فرد، در یک کتاب، در یک فرقه - و در آنجا به دور خودشان پیله مىتنند تا در روز مبادا مجدداً ظهور کنند. این اتفاق در کشورهاى کاملاً سکولار، نظیر هلند و انگلیس نیز رخ داده است. در آمریکا هم فرقههاى دینى متعدد و قدسیات فراوانى وجود دارد.
4. به طور کلى به نظر مىرسد که نظریههاى قدیمى درباره سکولاریزاسیون، یعنى آراى کسانى همچون کنت، اسپنسر، زیمل، تونیس، دورکیم و وبر، دیگر مقبولیت چندانى ندارد و جاى خود را به نظریات جدیدترى داده است که متفکرانى همچون چارلز گلاک، رادنى استارت و فیلیپ هامون مطرح کردهاند. در این نظریههاى جدید عمدتاً این نکته مورد بررسى قرار مىگیرد که امور قدسى چگونه به حیات خود ادامه مىدهند، چگونه مىروند و چگونه بازمىگردند. در کشور ما، به نام دین انقلابى رخ داد و دولتى شکل گرفت؛ یعنى امر قدسى در قالب پدیده انقلاب و نهاد دولت، آن هم در عصر عرفى، مجدداً به صحنه آمد. در چنین شرایطى طبیعى بود که امکان یا امتناع دولت دینى و همچنین سرنوشت امر قدسى در جهان عرفىشده، دغدغه اصلى یک فرد مسلمان بشود. به علاوه، پس از انقلاب اسلامى در جامعه ما روندهاى پیچیده و گاه متناقض در جریان بود. از یک طرف امور دینىتر مىشد و از طرف دیگر سکولاریزاسیون با قوت تمام در حال پیشرفت بود. مثلاً این تناقضها در دستگاه قضایى دیده مىشد.
5. نکتهاى که لازم است در اینجا بر آن تأکید کنم، تفاوت میان سکولاریسم و سکولاریزاسیون است. سکولاریزم یک ایدئولوژى است؛ در حالى که سکولاریزاسیون یک فرایند اجتماعى است. فرد سکولاریست معتقد است که باید همه چیز را عرفى کرد؛ اما سکولاریزاسیون یک پدیده تاریخى - اجتماعى است که واقع شده است. اگر جامعهشناس از وقوع روند سکولاریزاسیون خبر داد و ویژگىهاى آن را توصیف کرد، الزاماً دلیلى ندارد که سکولاریست باشد؛ بلکه ممکن است حتى مخالف روند سکولاریزاسیون هم باشد. بحثهاى من در کتاب حاضر، جامعهشناختى و ناظر به روند سکولاریزاسیون است. من هیچجا درباره این روند داورى ارزشى نکردهام و سکولاریسم از دایره بحثم بیرون بوده است.
هر دستگاه نظرى که واجد جزمیات باشد، در معرض عرفى شدن قرار مىگیرد. هنگامى که چنین دستگاههایى را سنخشناسى مىکنیم، چهار مقوله سنتها، ایدئولوژىها، گفتمانها و یتوپیاها را از یکدیگر تمیز مىدهیم.
عرفى شدن علیه عرفى شدن:
یک معناى عرفى شدن عبارت است از جدا شدن نهاد سیاست از نهاد دین. در زمانهاى قدیم این دو نهاد در هم ادغام شده بودند. مثلاً پادشاه در ایران باستان، بزرگ ارتشتاران بود، بزرگ دینیاران بود و بزرگ زمینداران بود. یا در اروپا رژیمهاى تئوکراتیک داشتیم معروف به «قیصر پاپى» که هم صاحب قدرت سیاسى بودند و هم صاحب قدرت دینى. حتى ممکن است در جایى پادشاه مستقیماً نماینده دین نباشد، اما نهاد دین را در چنگ قدرت خودش داشته باشد؛ مانند حکومت تزارها در روسیه قبل از انقلاب که کلیساى ارتدوکس بخشى از بوروکراسى دولتى محسوب مىشد. در کشورهاى اسلامى نیز تا حدود زیادى دین رسمى در چنگ قدرت پادشاهان و خلفا بود. البته این حالت بیشتر در اهل سنت تجلى داشت. یک معناى عرفى شدن این است که این دو نهاد کم کم از هم جدا شدند. دولتمردان به سوى خودشان رفتند و دینیاران هم به سمت خودشان رفتند. عکس این پدیده هم بعضى مواقع اتفاق افتاده که به آن «باز قدسى شدن»، یعنى ادغام نهاد دین در نهاد سیاست گفته مىشود؛ چنان که بعد از انقلاب این دو نهاد در هم ادغام شدند و تقریباً یکى شدند.
اما معناى دیگر عرفى شدن که جامعهشناسان مطرح مىکنند، عبور از ساحت قدسى به سپهر عرفى است. مثلاً امرى در نظر ما مقدس است؛ اما از آن کم کم تقدسزدایى مىکنیم. فرض کنید مسجد را تخریب مىکنند و تبدیل به مغازه مىکنند؛ یا چیزهایى که حرام بوده، مباح مىگردد. عبور از ساحت قدسى به ساحت عرفى مستلزم نوعى فرسایش در قدسیات است.
به نظر من مىرسد که ما بر سر یک دوراهى قرار داریم که این فیلم (زیر نور ماه) بهخوبى آن را نشان داده است: چالش یک فرد با ذهنیت خودش که کدام ساحت زندگى را براى خودش انتخاب کند. وقتى نهاد دین در نهاد دولت ادغام شود، طبیعتاً دین مقدارى قدسیت خودش را از دست مىدهد؛ چون تابع قدرت سیاسى مىشود. اگر هماکنون علمایى را که وارد حکومت شدهاند و مناصب اجرایى را در دست گرفتهاند با علمایى که وارد این دستگاه نشدهاند مقایسه کنید، دسته دوم به نظر مردم خیلى مقدستر هستند. مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه وقتى گیوتین پایین آمد، هم سر لویى شانزدهم را قطع کرد و هم سر اسقف پاریس را. به همین خاطر مردم فرانسه از همه مردم دنیا لاییکتر و بهشدت سکولار هستند؛ زیرا همیشه دین را بهنوعى همکار فئودالیسم و استبداد دیدهاند. در روسیه هم همینطور بوده است. در زمان انقلاب اکتبر 1917 دین کاملاً از چشم مردم افتاده بود؛ چون بخشى از دولت محسوب مىشد اما به دلیل عملکرد بد کمونیسم در روسیه، دین دوباره برگشت.
تا اینجا این نتیجه گرفته شد که تبعیت دین از دولت و سیاست، قطعاً باعث فرسایش نهاد دین مىشود؛ بهویژه اگر دولت نتواند توسعه ایجاد کند، و کارآمدى از خود نشان دهد. در زمان شاه تعداد کمى از علما در دستگاه بودند؛ لذا کل روحانیت قدسیت خود را داشتند؛ اما اکنون اکثر علما بخشى از دستگاه ایدئولوژیک دولت (به تعبیر گرامشى) هستند و در دستگاه ادغام شدهاند. روایتى از امام صادقعلیه السلام است که سکونى آن را نقل کرده است: «برحذر باشید از علمایى که داخل دنیا شدهاند.» پرسیدند: «اینها کدام علما هستند؟» فرمودند: «آنهایى که از سلطان تبعیت مىکنند»؛ چون توجیهگر وضع موجود مىشوند.
پس دو نوع عرفى شدن داریم که آن را با «عرفى شدن یک و دو» مشخص مىکنیم. هر چه عرفى شدن یک سرعت بگیرد، عرفى شدن دو کند مىشود و بالعکس. بهاصطلاح امروزىها، بازى با حاصل جمع صفر است؛ یعنى شخص مىتواند این لباس را داشته باشد، ولى کم کم از دولت فاصله بگیرد. هم اکنون برخى از علما ترجیح مىدهند که سمت دولت نروند و حتى از دولت وجوهات شرعیه هم نگیرند و تولیت هم قبول نکنند. به نظر من، حرف این فیلم دغدغه روحانیت ماست. این نظر از آنجاست که بخشى از روحانیت به هر قیمتى در خدمت مشروعیتبخشى به کلیه اعمال دولت بوده و لسان دین را ریاکارانه، متملقانه و نفاقآلوده کرده و این لسان دیگر تأثیر ندارد. به نظر من، عرفى شدن یک علیه عرفى شدن دو، مشکل بنیادى دین در ایران کنونى است که البته این پارادوکس را باید خود روحانیت حل کند. شاید نخستین بار که امام از پاریس به تهران آمد، در نظرش این نبود که علما مستقیماً وارد دولت شوند و خودشان هم به قم رفتند و در آنجا گفتند من طلبهاى هستم و درس مىدهم و کارى هم به تهران ندارم؛ اما بعد این کار نشد و جواب نداد. حتى آقاى گلپایگانى در وصیتنامه خودشان دقت کردهاند و بسیار مىگویند مبادا طلاب از دولت شهریه بگیرند و باید شهریه طلاب مستقیماً توسط مردم معتقد جمع شود. در وصایاى امام هم آمده که مبادا حوزه از بودجه دولتى استفاده کند.
البته نمىخواهم بگویم دولت خیلى موجود بدى است. دولت ما بهعنوان دولت جهان سومى مشکلاتى پیدا کرده است. شاید اگر دولت ما مىتوانست استاندارد زندگى مردم را بالا ببرد، اقبال به دین هم بالا مىرفت؛ اما کم کم استانداردهاى زندگى پایین آمده و درآمد سرانه کمتر شده؛ لذا مردم همه را از چشم دولت و روحانیت مىبینند. براى توضیح بیشتر باید گفت چرا آمریکا مثل فرانسه نشد؟ مگر در آمریکا چه اتفاقى افتاد؟ کلیسا در آمریکا حساب خودش را از دولت جدا کرد و طرف دولت نرفت. کلیسا در قالب یک نهاد مدنى و مستقل از دولت عمل کرد و به عنوان ناظر و منتقد بر دولت و خدمتگزار مردم بود و به هیچ وجه سیماى سیاسى پیدا نکرد؛ لذا آمریکایىها متدینتر از فرانسوىها هستند. فرانسوىها دین را به عنوان پدیدهاى خطرناک مىدانند. فکر نکنید دولت فرانسه نمىگذارد دخترهاى مسلمان چارقد سر بکنند؛ بلکه خود مردم نمىگذارند و کاملاً از دین زده شدهاند.
اشاره
آقاى سعید حجاریان از نخستین نویسندگانى است که در دو دهه اخیر مسأله سکولاریزاسیون یا عرفى شدن را در کانون توجه و مطالعات خویش قرار داده است و حقیقتاً در نشر این اندیشه در بین روشنفکران جوان نقش بهسزایى دارد. وى با حضور فعال در حلقه کیان از آغاز دهه هفتاد، به نگارش مقالاتى با نام مستعار «جهانگیر صالح پور» در این نشریه پرداخت و مسأله عرفى شدن دین را پى گرفت. مقالات ایشان اخیراً در کتاب شاهد قدسى و شاهد بازارى به چاپ رسیده است که جا دارد از سوى اندیشهوران گرانمایه مورد نقد و بررسى جدى قرار گیرد. آنچه در ذیل مىآید نکاتى است که به دو نوشتار حاضر بازمىگردد:
1. نویسنده محترم بهدرستى میان سکولاریزاسیون (عرفى شدن) و سکولاریسم (عرفىگرایى) فرق نهاده و موضوع بحث خویش را عرفى شدن که یک مبحث جامعه شناختى است، قرار داده است. اما با این حال، ایشان در کلیه آثار خویش مرز میان این دو بحث را درنوردیده و هم به لحاظ محتوایى و هم به لحاظ روششناختى بین این دو حوزه خلط کرده است. در نگرش جامعهشناختى، باید به توصیف و تحلیل مسأله پرداخت و ریشهها و اسباب آن را نشان داد و از بیان درستى یا نادرستى آن پرهیز نمود. از آثار اخیر روشنفکران ایرانى بهنیکى برمىآید که سکولاریزاسیون براى آنها نه تنها یک پروسه یا فرایند اجتماعى، بلکه یک پروژه براى جداسازى دین و دولت در نظام سیاسى ایران بوده است. سالها قبل، اندیشمند مالزیایى، آقاى نقیبالعطاس، در کتاب اسلام و سکولاریسم نشان داد که بسیارى از روشنفکران مسلمان براى طرح مسأله سکولاریسم از پوشش سکولاریزاسیون استفاده مىکنند. وى این جریان را «سکولاریزاسیونیسم»(1) یا «عرفى شدنگرایى» نامید و از آن بهعنوان ایدئولوژى جدید روشنفکران مسلمان یاد کرد.
2. در دهههاى اخیر موضوع عرفى شدن یکى از مسائل جدى جامعهشناسى دین بوده و نقطه نظرات گوناگون و قابل توجهى در این باب اظهار شده است. اما آقاى حجاریان در این نوشتار و در متن مقالات خود بیش از آنکه به تحلیل دقیق مسأله و آراى گوناگون بپردازد و دست کم تحقیقات میدانى فراوانى را که در غرب انجام شده مورد توجه قرار دهد بیشتر با ذهنیت خویش به سراغ موضوع رفته است. جامعهشناسى دین امروزه سه پدیده عرفىشدن یا سه جنبه از پدیده عرفى شدن را مورد توجه قرار مىدهد: عرفى شدن در جامعه، عرفى شدن در دین و عرفى شدن در مردم. در جامعه این پدیده زمانى رخ مىدهد که نهاد دین از سایر نهادهاى اجتماعى افتراق مىیابد. عرفى شدن در دین با تعریف و تبیین عرفى از مفاهیم و شعائر دینى مشخص مىشود و در مردم نیز عرفى شدن با کاهش تعلقات دینى و افزایش و گرایشات دنیوى در بین متدینان همراه است. به نظر مىرسد که ایشان پدیده عرفى شدن در دین و متدینان را از یکدیگر تفکیک نکرده است. درست است که این سه پدیده با یکدیگر پیوندهایى دارند و بر یکدیگر تأثیر مىگذارند، اما تصویرى که ایشان ارائه کرده و این دو معناى عرفى شدن را در مقابل یکدیگر قرار داده است، تا حدودى سادهسازى و سطحىنگرى است. رشد یا افول سکولاریزاسیون به هر یک از معانى سهگانه، تابع شرایط و عوامل مختلفى است. استناد به چند حادثه تاریخى و بىتوجهى به مجموعه شرایط و اسباب مىتواند گمراهکننده باشد. براى مثال، چنان که خود ایشان هم تصریح کرده است، اگر دولت دینى کارآمد باشد، سطح دیندارى در مردم نیز ارتقا مىیابد؛ بنابراین، معادلهاى که ایشان برقرار ساخته و نتیجه گرفته است که براى حفظ قداست دین و دیندارى باید نهاد دولت را از نهاد دین جدا ساخت، از مبناى منطقى و علمى برخوردار نیست.
3. با یک مرور اجمالى بر مقالات آقاى حجاریان مىتوان دریافت که پیام اصلى ایشان به دینداران این است که دیندارى را تنها در سایه یک حکومت عرفى مىتوان زنده و پاینده داشت. ایشان تلویحاً خواننده را به این نتیجه مىرساند که در عصر مدرنیته باید از انگاره اسلام سیاسى یا اسلام حکومتى دست شست؛ یا باید دین شخصى در حوزه خصوصى را مطرح ساخت و یا باید از حضور دین در جامعه مدرن چشم پوشید. در پاسخ به این نگرش اجمالاً مىتوان دو نکته را یادآور شد:
الف) آنچه جامعهشناسان غربى درباره سکولاریزاسیون گفتهاند، عمدتاً مبتنى بر تصورات مسیحى از دین و رابطه دین و دنیا در اندیشه اروپایى است. حتى برخى از جامعهشناسان غربى تصریح کردهاند که اسلام، بر خلاف مسیحیت، امور قدسى(2) را از امور دنیوى(3) جدا نمىانگارد و اساساً تلقى غربى از عرفى شدن بدان شکل در جامعه اسلامى مصداق ندارد. به نظر مىرسد که روشنفکران ما بهجاى ترجمه و اقتباس اندیشههاى دیگران، بهتر است با نگرشى بومى به تحلیل پدیدههاى اجتماعى ایران و جهان اسلام بپردازند.
ب) بر خلاف آنچه گاه القا مىشود، پدیده عرفى شدن حتى در غرب مسیحى نیز یک پدیده قهرى و جبرى نیست. تحقیقات اخیر در جامعهشناسى دین نشان داده است که در بسیارى موارد، همزمان با ظهور سکولاریزاسیون در برخى جوامع، در جوامع دیگر پدیده دینىشدن رخ داده است. نکته مهمى که بهویژه در سالهاى اخیر قابل توجه است، پدیده ضد سکولاریزاسیون(4) است که در بسیارى از جوامع اروپایى و اسلامى در حال رشد است. آقاى حجاریان در مقالات قبلى خود از این پدیده معمولاً نامى نمىبرد و در مقدمه کتاب اخیر خود با آن که اشارهاى به این موضوع دارد، اما هیچ تأمل و تردیدى نسبت به برداشتهاى قبلى خود روا نمىدارد و بر همان رویه گذشته، پدیده سکولاریزاسیون را به عنوان یگانه سرنوشت نظام سیاسى ایران مىداند.
ج) بر خلاف آنچه ایشان بارها بیان داشته است، جدایى دین و دولت در دنیاى غرب به هیچ روى به افزایش دیندارى نینجامیده است؛ بلکه گام به گام کلیه عرصههاى جمعى و فردى را از ارزشها و معنویات تهى ساخته است. نگاهى کوتاه به فرایند تحولات فرهنگى در جهان غرب، گواه گویایى بر این نکته است.
4. انقلاب اسلامى ایران که به عنوان ظهور اسلامگرایى در اوج عصر مدرن شگفتى همگان را برانگیخت، از چارچوب تحلیل نویسنده بیرون افتاده است. تردیدى نیست که نظام اسلامى در برابر امواج عرفىگرایى از فراز و نشیبهایى برخوردار شود و تا رسیدن به یک الگوى نوین در ارتباط دین و دولت راهى طولانى داشته باشد؛ اما بهراحتى نمىتوان از فرهنگ انقلاب اسلامى و پیامدهاى جهانى آن چشم پوشید و در فضاى درخشش جریان اسلامگرایى و ناکامىهاى مدرنیته، همچنان به تجویز نسخههاى قدیمى مدرنیسم پرداخت. امروزه انگاره احیاى فرهنگ اجتماعى اسلام و تأسیس تمدن نوین اسلامى از مرزهاى ایران گذشته و در حال گسترش در بین ملتهاى مختلف جهان است. جا دارد که روشنفکران ایرانى به جاى واگویى تئورىهاى دیگران، به نظریهپردازى در این حوزه نوپیدا اقدام نمایند.
5 . برداشتهاى نویسنده از روایات و کلمات امام خمینىقدس سره نادرست است. امام صادقعلیه السلام در این روایت به نکوهش عالمانى پرداختهاند که در حکومتهاى جور وارد شده و به دنیاگرایى روى آوردهاند و این مسأله با حضور در عرصه مدیریت دینى جامعه فرقى اساسى دارد. سخنان صریح امام خمینىقدس سره در ضرورت حضور عالمان در عرصه سیاست، به آغاز نهضت اسلامى در سال 42 بازمىگردد و برداشت آقاى حجاریان، تحریفى آشکار در اندیشه امام خمینىقدس سره است.
پىنوشت:
1) secularizationism
2) sacred
3) secular
4) desecularization
آبان، ش 5 و ایران، 14/7/80