آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

روشنفکران که در انقلاب سهمى داشتند، پس از پیروزى به دلیل چالش‏هاى درونى و بیرونى به حاشیه رانده شدند و تبدیل به روشنفکر اجتماعى شدند. از این رو، جامعه هر چه بیشتر از حکومت فاصله مى‏گیرد، به همان نسبت بیشتر به روشنفکران خویش روى مى‏آورد. در ایران امروز کمتر قشر اجتماعیى به محبوبیت روشنفکران وجود دارد.

متن

این شماره از فصلنامه گفت‏وگو به موضوع روشنفکرى اختصاص یافته است و مقاله حاضر یکى از آنهاست، با این توضیح که در تلخیص مقاله، استنادات جزئى تاریخى و مباحث فرعى حذف شده است.
روشنفکران که در خلال انقلاب به منزله متحد ضعیف نیروهاى اسلامى وارد کار شدند، بعد از پشت سر گذاشتن فراز و نشیب‏هایى چند به‏تدریج به دوران مابعد انقلاب 1357 گام نهاده و طى دو دهه مجبور به رویارویى با چالش‏هایى شدند که مى‏توان آنها را به دو گروهِ چالش‏هاى «درونى» و «بیرونى» دسته‏بندى کرد. از نقطه‏نظر بیرونى، اولین چالش، تجربه فضایى بود که گفتار و عمل عوام‏گرایانه وجه غالب آن را تشکیل مى‏داد. چالش دوّم، تجربه جنگى بود که اینان نه مجاز به مشارکت در آن بودند و نه مى‏توانستند از آن روى بگردانند. چالش سوّم، مواجهه با رقابتى بود که با برآمدى روشنفکران دینى پیش آمد؛ گروهى که با فاصله گرفتن از همکاران سکولار خود، در واقع به انزواى اجتماعى و سیاسى آنان و در نتیجه به بیش از پیش به حاشیه رانده شدن آنها مدد رساندند. آخرین چالش، و نه کمترین چالشى که رویاروى روشنفکران قرار داشت، فعالیت و زندگى در فضایى بود که ثابت‏ترین قانون آن عبارت بود از سنگینى نوعى سوءظن و پیگرد سیاسى و فرهنگى دائم. از منظر چالش‏هاى درونى، رویارویى میان دو دسته از روشنفکران را باید مثال زد که دسته‏اى به نظام جدیدالتأسیس برخوردى انتقادى داشتند و دسته دیگر به دلیل مواضع ضد امپریالیستى‏اش از آن دفاع مى‏کردند. فروپاشى بلوک شرق و تجربه عملى زندگى در شرایط سیاسى حاکم بر کشور، هواداران گروه‏هاى چپ را با دومین چالش درونیشان روبه‏رو کرد.
روشن است که این چالش‏ها و تردیدها و از کف رفتن ایده‏آل‏ها باعث شد که روشنفکران ایران براى مدتى طولانى دچار بحران شوند. بخش وسیعى از آنان از کشور گریختند و تنها عده قلیلى از آنها موفق شدند به فعالیت روشنفکرانه خویش ادامه دهند. کسانى هم که ماندند، تا پایان جنگ و بازگشایى فضاى مطبوعاتى، کمتر در مجامع ظاهر شدند. برخى کشته شدند و برخى دیگر نیز دست از فعالیت روشنفکرى کشیدند.
پس از پایان جنگ، شاهد بازگشت آرام روشنفکران به صحنه اجتماعى و فرهنگى کشور بودیم. چندى بعد با کاستى‏هاى آشکارى که برنامه روشنفکرى دینى در زمینه تبیین و تدوین تفکرى مستقل از خود بروز داد و همچنین با بحران فرهنگى و اجتماعى که به طور گسترده و به‏ویژه در میان جوانان پدیدار گشت، روشنفکران نقش برجسته‏ترى را در فضاى فرهنگى کشور به خود اختصاص دادند؛ نقشى که دست‏کم در حوزه گفتار (هم در زمینه فرهنگى و هم در زمینه سیاسى) به نقشى فرودست تبدیل شده است. این نقش که با انتخاب دوّم خرداد و فعال شدن جامعه مدنى در کشور آشکارتر شده است، در تاریخ معاصر ایران بى‏سابقه است.
ورود به دوران جدید:
از فرداى پیروزى انقلاب تا 15 خرداد 59 ، یعنى روزى که دانشگاه‏ها طى یک انقلاب فرهنگى تعطیل شد، داستان روشنفکران کشور را مى‏توان به طور خلاصه «روزشمار مرگى از پیش اعلام‏شده» نامید. حق به جانب روشنفکران خواهد بود اگر پیروزى انقلاب را به منزله پیروزى خود نیز به شمار آورند. آنان کم و بیش سیاسى بودند، هرچند بیشتر متمایل به چپ تا راست، و اگرچه در پاره‏اى آمال و آرزوهاى کلى همسو با رؤیاى پهلوى‏ها در ساختن ایرانى مدرن؛ ولى با این همه، تمامى آنان در یک مسأله اشتراک نظر داشتند و آن داشتن دیدگاهى انتقادى نسبت به نظام پهلوى بود؛ دیدگاهى که راه را بر انقلاب بهمن 57 گشود. آنان بر این نظر بودند که شاه شرایطى را به وجود آورده است که مى‏توان آن را «افسردگى جمعى» نامید. همین افسردگى بود که به نظر آنان مانع از این مى‏شد که ایران على‏رغم تاریخ چند هزار ساله‏اش این چنین ناتوان از تولید چیزى با استاندارد جهانى باشد. به نظر آنان حتى اگر این ناتوانى را مى‏شد در زمینه تولیدات صنعتى توجیه کرد، این سترون بودن در حوزه فرهنگ توضیح دیگرى جز وجود بیماریى فراگیر نمى‏توانست داشته باشد؛ بیماریى که آن را احمد فردید کشف کرد و نامش را «غرب‏زدگى» نهاد و جلال آل‏احمد، تأثیرگذارترین روشنفکر کشور، تبیین عمومى‏اش را به عهده گرفت.
آل احمد اولین مجموعه کامل گفتار ضد روشنفکرى کشور را در دو کتاب غرب زدگى و خدمت و خیانت روشنفکران تدوین کرد. او روشنفکران را مسبّب سترون بودن جامعه دانست و در عین حال مهم‏ترین اهرم و عامل براى خروج کشور از این وضع.
آل احمد هر چند معتقد بود که «روشنفکران ایرانى هر دسته به یک آخور فرنگى و فرهنگى بسته‏اند»، ولى در عین حال اعلام کرد که «به آینده روشنفکرى در ایران و به احتمال بیدارى روشنفکران و جدى شدن موضع‏گیرى ایشان در مقابل استعمار و تمام عوارضش سخت خوشبین» است. به عنوان الگوى روشنفکرانى که به وظیفه تاریخى خویش عمل مى‏کنند، آل احمد روحانیت شیعه را مثال مى‏آورد. به نظر او «روحانیت تشیع، به اعتبار دفاع از سنت، نوعى قدرت مقاوم است در مقابل هجوم استعمار که قدم اوّل غارتش، غارت سنتى و فرهنگى هر محلى است. به این ترتیب، روحانیت سدى است در مقابل تبعیت بى‏چون و چراى حکومت‏ها از غرب و از استعمارش».
در سال 57 زمانى که جنبش انقلابى آغاز شد و نقش محورى نیروى اسلامى در آن آشکار گشت، دیگر کمتر کسى را مى‏شد یافت که در تحلیل آل احمد کوچک‏ترین شکى روا دارد. با اشغال سفارت آمریکا. عقب‏افتادگى موجود در زمینه ضدیت با امپریالیسم نیز جبران شد. به این اعتبار، کاملاً روشن بود که در این مرحله، روشنفکران در مقام متحد ضعیفِ نیروى فرادست اسلامى در جامعه حضور پیدا خواهند کرد؛ ضعفى که توسط نیروهاى اسلامى براى کنار گذاشتن آنان مورد استفاده قرار گرفت. گذشته از تصفیه گروهى از روشنفکران منفرد (مثل شاهرخ مسکوب و چنگیز پهلوان) به دلیل عدم پشتیبانى سایر روشنفکران، روشنفکرانِ نزدیک به سازمان‏هاى سیاسى نیز در جریان انقلاب فرهنگى در دانشگاه‏ها (15 خرداد 59) حذف شدند. اگرچه بعدها، سازمان‏هاى سیاسى چپ از این واقعه به منزله کودتایى علیه نیروهاى انقلابى یاد کردند، اما در مجموع آنچه کاملاً مشهود بود، فقدان یک تحلیل سیاسى از این واقعه بود. کسانى که در آن روز مورد هجوم قرار گرفتند، در نوشته‏هاى خود اعتراف مى‏کردند که آنها نیز تصفیه استادها و تغییر انقلابى دروس دانشگاه‏ها را در سر مى‏پروراندند؛ ولى معتقد بودند که این کار باید به وسیله شوراهاى مدارس و دانشگاه‏ها و با توجه به حق بدیهى طبقه کارگر و زحمتکش صورت گیرد؛ غافل از این‏که اکثریت عظیمِ همان رنج‏دیدگان و زحمتکشان تهى‏دست میهن در آن روز و در آنجا، رسیدن به آمال و آرزوهاى خود را در پاکسازى نیروى چپ و دموکرات در سطح کشور مى‏دید.
جنگ: با مرورى کوتاه بر تحولات سیاسى کشور در فاصله پیروزى انقلاب تا آغاز جنگ مى‏توان به‏روشنى به چگونگى به حاشیه رانده شدن هر یک از نیروهاى سیاسى دگراندیش کشور و همراه با آن، طیف روشنفکرى هوادارش پى برد. اما على‏رغم این جدایى‏ها، وقتى صدام حسین در 31 شهریور 59 به ایران حمله کرد، کمتر گروهى را مى‏توان سراغ گرفت که با انتشار اعلامیه‏اى طرفداران خویش و عموم مردم را به دفاع از میهن فرا نخوانده باشد. در واقع، جنگ امکان پر کردن شکافى را که هجده ماه رویارویى میان حکومت و روشنفکران به وجود آورده بود فراهم ساخت؛ فرصتى که نه فقط به این منظور از آن استفاده نشد، بلکه بر عکس از آن به عنوان عاملى در جدایى بیشتر و به حاشیه راندن‏هاى اسفبارتر استفاده شد.
در بحبوحه جنگ دولت اطلاعیه‏اى داد که آب پاکى بر روى امیدهاى وحدت‏طلبانه ریخت و این مطلب را بهزاد نبوى از طرف دولت اعلام کرد. از این متن روشن مى‏شود که تا چه حد رانده شدن روشنفکران نتیجه یک سیاست کلى و عمومى بوده است، نه حاصل عملکردهاى انتقادى یا حتى چالشگرانه روشنفکران. عکس‏العمل روشنفکران در مقابل این طرد شدگى متفاوت بود: برخى سکوت اختیار کردند و دست از کار روشنفکرى کشیدند؛ اکثراً به فعالیت‏هاى فرهنگى و اجتماعى صرف روى آوردند و برخى نیز هر گاه فرصتى دست داد، خطر کردند و زبان به گلایه گشودند. اما نتیجه این همه آن بود که جنگ از حوزه توجه روشنفکرانه خارج شد و هنوز نیز همین‏طور است.
در عین حال به نظر مى‏رسد که در این بازى تأسف‏آور، روشنفکران برندگان ناخواسته به شمار مى‏روند و بازنده اصلى خود جنگ است. با گشایش فضاى مطبوعاتى و سیاسى و پرسش‏هاى بى‏پاسخ در مورد جوانب متفاوت جنگ، متأسفانه جنگ فقط از منظر مضارّى که براى کشور داشته است مورد بررسى قرار مى‏گیرد؛ مضارّى که روشنفکران را نمى‏توان به هیچ عنوان مسؤول آن به شمار آورد.
رقابت و مشاجرات درونى:
سومین چالشى که روشنفکران کشور در دو دهه اخیر با آن روبه‏رو بودند، از درون تحولات خود آنان سر برآورد. با پایان جنگ و رحلت امام‏قدس سره، برخى از متفکران اسلامى به انتقاد از نقطه‏نظراتى آغاز کردند که تا آن روز در حوزه فرهنگى، اجتماعى و سیاسى نظرات غالب به شمار مى‏آمدند و به این ترتیب عملاً به همکاران سکولار خود پیوستند. اما به نظر مى‏رسد که به دلایلى چند و از آن جمله آگاهى از خطر به حاشیه رانده شدن یا شاید به دلیل حفظ خطکشى‏ها، این متفکران مصمم شدند که ورود خود را به دوران انتقادى تحت نام «روشنفکران دینى» انجام دهند. در آغاز کار، حضور اجتماعى این تازه واردها به دو صورت به تضعیف روشنفکران در جامعه انجامید: اوّلاً با مجزا کردن خود از سایر روشنفکران با اتخاذ پسوند «دینى»، شکاف دیگرى در روشنفکرى ایران پدید آوردند و ثانیاً با دینى نامیدن خویش، بیش از پیش در امر به حاشیه رانده شدن و بى‏پناه شدن کل روشنفکرى سهیم شدند. طرفه آن‏که در این تجربه جدید، روشنفکران دینى با همان مشکلات سیاسى و اجتماعیى روبه‏رو شدند (سانسور، فشار و...) که همتایان بدون پسوند آنها در دهه پیش با آن دست و پنجه نرم کردند. اما على‏رغم این سرنوشت مشترک، روشنفکران علاقه‏اى به نزدیکى با همتایان تازه‏رسیده خود نشان ندادند و در مقاطعى نیز در جهت توجیه و توضیح این عدم تمایل برآمدند. دلیل آنان نقشى بود که روشنفکران دینى در آغاز انقلاب به عنوان ایدئولوگ‏هاى نظامى ایفا کرده بودند... .
روشنفکرى دینى:
فراز و فرود روشنفکرى دینى در ایران پس از انقلاب را مى‏توان با اندکى تساهل با پى‏گیرى مسیر تفکر عبدالکریم سروش ترسیم کرد. سروش که در سال‏هاى آغازین پس از انقلاب بخشى از دستگاه حاکمیت جدید به شمار مى‏آمد، دوران انتقادى خویش را با انتشار مقاله «قبض و بسط تئوریک شریعت» آغاز کرد. به دلیل عکس‏العمل سیاسى در مقابل او و به دلیل نیاز جامعه، سروش بیشتر و بیشتر به سیاسى‏نویسى روى آورد. سروش تلاش کرد حکومت دموکراتیک دینى را با رجوع به عقل جمعى تبیین کند. وى چندین بار نظرات خود را در این بحث تغییر داد اما هیچ‏یک از این بازبینى‏ها به قیمت کنارگذارى دموکراسى انجام نشد. سروش پس از چندى پذیرفت که برخى از اضلاع سیاست مى‏تواند خارج از دین تعریف شود و سرانجام «بحث از حکومت را اصولاً بحثى فرا فقهى و حتى فرادینى» دانست و دست آخر پذیرفت که مشروعیت حکومت «منبعث از حق غیردینى مردم دینى است». براى کسانى که این مباحث و درگیرى‏هاى روشنفکران دینى را از نزدیک دنبال مى‏کردند، آشکار بود که این نوشته را به‏روشنى مى‏شد پایان یک رؤیا تعبیر کرد؛ رؤیاى تبیین «دموکراسى اسلامى»، و نیز روشن بود که پایان این رؤیا تا آنجا که به تلاش روشنفکران دینى مربوط بود، نمى‏توانست نتیجه‏اى جز تحکیم اندیشه دموکراسى در جامعه داشته باشد. همه چیز آماده بود تا کانون نویسندگان ایران به عنوان قدیمى‏ترین نهادهاى جامعه مدنى کشور با مشارکت گسترده روشنفکران، اعم از دینى و سکولار، مجدداً فعال شود و به دفاع از آزادى‏هاى اساسى بپردازد؛ اما متأسفانه نوع برخورد روشنفکران با این واقعیت و دور کردن روشنفکران دینى از کانون، بار دیگر نه فقط از بى‏توجهى به واقعیت اجتماعى حکایت داشت، که نشانه‏هاى آشکار عدم تساهل نیز در آن به چشم مى‏خورد. البته واضح است که رفتار اولیه متفکرانى که بعدها به نام «روشنفکر دینى» شناخته شدند، چندان قابل دفاع نبود. در واقع بسیارى از کسانى که در دهه 70 آرام آرام به جرگه آزاداندیشان پیوستند، در یک دهه پیش از این در زمره افرادى بودند که خواه در نهادهاى فرهنگى، خواه سیاسى و نظامى و گاه امنیتى در زمره مخالفان آزادى بیان و اندیشه عمل کرده بودند.
در واقع از نظر نیروهاى تندرو، قتل‏هاى زنجیره‏اى براى تثبیت همان خطوط تثبیت‏شده در سال‏هاى اوّل انقلاب میان خودى و غیرخودى بود که ممکن بود با انتخابات دوّم خرداد مخدوش گردد. در واقع قائلان به این مسأله توجه نکرده بودند که با ناکام ماندن پروژه تأسیس دموکراسى دینى، مدت‏ها بود که گفتار روشنفکران دینى تغییر کرده بود و دیگر آن فاصله تئوریک میان آنان و سایر روشنفکران وجود نداشت؛ مدت‏ها بود که در گفتار آنان مفاهیمى همچون «جامعه دینى» و «دموکراسى دینى» جاى خود را به «جامعه مدنى» و «دموکراسى» داده بود. اکنون که دیگر فاصله تئوریک وجود نداشت، توافق‏ها یا عدم توافق‏ها مى‏توانست در حوزه عمل تعریف شود و روشن بود که مسیر حرکت هیچ‏یک از این دو گروه جز موضع‏گیرى مشترک علیه خشونت مقصد دیگرى نمى‏توانست بیاید. اینها همه نشانه‏هاى آشکارى بود که مى‏بایست به روشنفکران نشان دهد که لازم است راهى براى حل اختلافات درونى پیدا کرد؛ اما به دلیل مشکلات گذشته، این راه از سوى روشنفکران پیدا نشد و روشنفکران دینى هم با گذشته خود با دیدى انتقادى برخورد نکردند. در واقع ماجراى رقابت و رویارویى روشنفکران و روشنفکران دینى بیش از هر چیز از فقدان تحلیل جامعه‏شناختى و سیاسى نزد روشنفکران حکایت دارد. دلیل این امر را مى‏توان در شیوه ایدئولوژیکى که بر اندیشه روشنفکران غالب بود جست‏وجو کرد.
شکست رؤیاى کمونیسم:
این‏که فروپاشى شوروى بر روشنفکران جهان سوم تأثیر بیشترى بر جاى گذاشته باشد تا بر روشنفکران کشورهاى توسعه‏یافته، به نظر امرى بدیهى مى‏رسد. معمول‏ترین و گسترده‏ترین گرایشى که امروز در میان روشنفکران ایران به چشم مى‏خورد، گرایش به مفاهیم، ارزش‏ها و ایده‏هاى دموکراتیک است. با این همه به نظر مى‏رسد که گرایش‏هاى ضد استعمارى و نیز مفاهیم چپ که مفاهیم غالب روشنفکران در سال‏هاى پیش از انقلاب و اولین سال‏هاى پس از آن بود، همچنان به حضور خود ادامه مى‏دهند. به این اعتبار، همزیستى این دو گرایش، به بر آمدن سوسیال دموکراسى به عنوان گرایش سیاسى غالب در میان روشنفکران تبدیل شده است. البته ادغام مفاهیم دموکراتیک در گفتار روشنفکران ایران را نمى‏توان تنها در ارتباط با برنامه‏هاى سیاسى مورد نظرشان ارزیابى کرد. این رویکرد به ارزش‏هاى دموکراتیک همچنین مى‏بایست در ارتباط با نقد عملکرد گذشته و به‏ویژه نقد عملکرد سال‏هاى اوّل پس از انقلاب مد نظر قرار گیرد.
پایان سخن:
آنچه امروز کاملاً آشکار است، نقش و عملکرد شاخص روشنفکران است. در جامعه امروز ایران هیچ روزنامه‏اى را که پس از دوم خرداد منتشر شد نمى‏توان یافت که شماره‏هاى متعددى را به مصاحبه با روشنفکران اختصاص ندهد. در ایران امروز کمتر قشر اجتماعیى را مى‏توان سراغ گرفت که بتواند در این زمینه با روشنفکران رقابت کند. حتى سید محمد خاتمى نیز بخشى از محبوبیت خود را مدیون گفتارها و مفاهیمى است که توسط روشنفکران تبیین شده است. یکى از علل این محبوبیت روشنفکران را شاید بتوان از طریق رجوع به مفهوم «روشنفکر اجتماعى»، آن گونه که راسل ژاکوبى در کتاب آخرین روشنفکران بیان کرده است توضیح داد. با بیرون راندن روشنفکران از دانشگاه‏ها و با جلوگیرى از دخالت آنها در وقایع مهم و مباحثى که حول این وقایع مى‏توانست شکل بگیرد، حکومت برآمده از انقلاب، روشنفکران را وادار کرد بیش از پیش به روشنفکران اجتماعى تبدیل گردند. از این رو، هر چه جامعه بیشتر از حکومت فاصله مى‏گیرد، به همان نسبت بیشتر به روشنفکران خویش روى مى‏آورد؛ روشنفکرانى که در عینیت سازمان‏ها و تشکلات سیاسى، به نظر یگانه گروهى هستند که مى‏توانند هنوز گفتارهایى را در باب مسائل مهم روز ارائه دهند. آنچه هنوز روشن نیست این مسأله است که آیا روشنفکران از پس این چالش جدید برخواهند آمد یا نه؟
اشاره‏
مقاله حاضر از دو جهت حائز اهمیت است: از یک سو با نگاهى انتقادى از درون به جریان روشنفکرى مى‏نگرد و کاستى‏هاى اندیشه و عمل روشنفکرى را از زاویه‏اى تازه مى‏کاود، و از دیگر سو، به دوره‏اى از تاریخ روشنفکرى (پس از انقلاب) پرداخته است که تاکنون در آثار روشنفکران و غیرروشنفکران، این مقطع کمتر مورد کاوش جدى قرار گرفته است. با این‏که نویسنده محترم تلاش کرده است که جانب حق و انصاف را نگاه دارد و این پدیده را همچون منشورى از زوایاى مختلف بنگرد، ولى حقیقت آن است که بسیارى از واقعیت‏ها پنهان مانده و برخى از مسائل به گونه‏اى دیگر تحلیل شده است. ملاحظات فشرده زیر شاید پرتوى بر زوایاى ناگفته و گفته‏هاى تار و پرابهام مقاله باشد.
1. نویسنده از وضعیت روشنفکرى در آستانه ظهور انقلاب اسلامى به‏سرعت مى‏گذرد و تنها به سهم آنان در پیروزى انقلاب اشاره مى‏کند. البته انکار نمى‏توان کرد که روشنفکران در پدید آمدن انقلاب اسلامى بى‏تأثیر نبودند؛ ولى این ادعاى کلى نمى‏تواند از تنگناها و بن‏بست‏هاى روشنفکرى در آستانه پیروزى انقلاب پرده بردارد. در یک نگاه کلى باید گفت که در سال‏هاى قبل از انقلاب، روشنفکران چپ و راست عمدتاً یا به پروژه مدرنیزاسیون پهلوى پیوسته بودند و یا به گوشه‏اى خزیده و تنها به گلایه‏ها و شکوه‏هاى بى‏اثر اکتفا مى‏کردند و بخش اندکى از آنان نیز تحت فشار ساواک بوده از برنامه انقلابى خود دست شسته بودند. بى‏هیچ تردیدى مى‏توان گفت که نهضت امام خمینى‏قدس سره در سال 56 زمانى آغاز شد که همه جناح‏هاى روشنفکرى در مقابله با رژیم به پایان راه رسیده و هیچ نیروى فعال سیاسى در صحنه حضور نداشت. در واقع انقلاب اسلامى به رهبرى امام‏قدس سره یک بار دیگر تجدید حیات روشنفکرى را سبب شد و فرصتى دیگر فراهم کرد تا آنان به بازاندیشى پیشینه و اندیشه خود بپردازند و رسالت نوینى را در مقابل کشور و مردم برگزینند.
2. اما این فرصت تازه چگونه از سوى روشنفکران استقبال شد؟ گروه‏هاى سیاسى و روشنفکران که تا چند ماه قبل از پیروزى انقلاب غالباً از ناکامى و نافرجامى حرکت امام‏قدس سره سخن مى‏گفتند و حتى گاه آن را وابسته به بیگانگان مى‏خواندند، با پیروزى جنبش توفنده مردم، به یکباره خود را سالار انقلاب خوانده، سهمِ رهبرى و راهبرى آن را مى‏خواستند. آنان به جاى تجربه‏اندوزى از گذشته و همراهى با حرکت اسلامى و مردم ایران، همچنان چشم به الگوها و تحلیل‏هاى بیگانه دوختند و با استناد به مدل‏هاى خودساخته یا برگرفته از مکتب‏هاى بشرى، دین و روحانیت را واپس‏گرا خواندند و دوره تاریخى سنت دینى را پایان‏یافته دانستند. جمهورى اسلامى در دو سال اولیه با جنگ‏ها و خشونت‏هاى خونین و پیاپى مواجه شد و از وقایع گنبد تا کردستان و آشوب‏هاى خلق عرب تا خلق آذربایجان، همه جا جاى پاى دخالت‏ها و حمایت‏هاى مستقیم و غیرمستقیم روشنفکران و گروه‏هاى وابسته به آنان پیدا گشت. متأسفانه نویسنده محترم از تحلیل این‏گونه عوامل در جدایى نظام جمهورى اسلامى و روشنفکران سر باز زده و این جدایى را «نتیجه یک سیاست کلى و عمومى» از سوى حکومت مى‏خواند. نویسنده انتظار دارد در چنین فضایى و در جو بحرانى نخستین سال‏هاى انقلاب، نظام جمهورى اسلامى یک طرفه و بدون توجه به همسویى یا همدستى طیف روشنفکرى با دشمنان داخلى و خارجى انقلاب، به آنان گراییده و امتیاز دهد.
3. پیشینه روشنفکرى و خیانت‏هاى روشنفکران چپ و راست به نهضت‏هاى صد ساله اخیر در ایران یکى دیگر از اسباب جدایى و بدگمانى بود. تقریباً در کلیه نهضت‏هاى معاصر، از مشروطه تا نهضت جنگل و از نهضت ملى تا پانزده خرداد، این روشنفکران بودند که آگاهانه یا ناآگاهانه آلت دست بیگانگان شده و تلاش‏هاى مردم و روحانیت را به انحراف کشاندند. بدیهى بود که سکاندار بزرگ انقلاب اسلامى و مسؤولان نظام این بار با هوشیارى و تأمل بیشترى تحرکات این افراد و گروه‏ها را زیر نظر داشته باشند. البته شاهدان به‏خوبى به یاد دارند که جریان روشنفکرى در دو سال نخستِ انقلاب از بیشترین آزادى‏هاى سیاسى و اجتماعى برخوردار بود و با سوءاستفاده از همین فضا نه تنها بیشترین تهمت‏ها و ضربه‏ها را به شخصیت‏هاى انقلاب روا مى‏داشت، بلکه نظام جمهورى اسلامى را تا آستانه شکست کامل فرو برد.
4. نویسنده از رابطه روشنفکران با جنگ تنها به اطلاعیه‏ها و اعلامیه‏هاى گروه‏ها و شخصیت‏هاى روشنفکر در حمایت از جنگ استناد مى‏جوید و جمهورى اسلامى را براى عدم استقبال از آنان متهم مى‏سازد. ظاهراً آقاى ثقفى فراموش کرده است که همین اشخاص و گروه‏ها در همان زمان اعلامیه‏هاى بسیار شدیدترى را علیه نظام، قانون اساسى و رهبرى آن صادر مى‏کردند و نه تنها در دفاتر حزبى، نشریات و گردهمایى‏هاى خود حکومتى را که با رأى قاطع مردم به مسند نشسته بود رژیم غاصب وابسته و غیرمشروع مى‏خواندند، بلکه اکثراً در مناطق مختلف کشور یا علناً به جنگ با جمهورى اسلامى مشغول بودند و یا از گروه‏هاى محارب حمایت‏هاى مادى و معنوى مى‏کردند. ایشان چگونه از نظام نوپاى اسلامى انتظار دارد که دست در دست کسانى بگذارد که در یک شبکه در هم تنیده سیاسى قصد براندازى داشتند و از پشت خنجر مى‏زدند.
5 . نویسنده در جا به جاى مقاله از دو ضعف اساسى جریان روشنفکرى یاد مى‏کند: 1. فقدان مبانى تئوریک و تحلیل درستِ از شرایط عینى جامعه؛ 2. اختلافات و پراکندگى درونى جمعیت روشنفکران و تحمل‏ناپذیرى نسبت به یکدیگر. بر این دو عامل مى‏توان اسباب و عوامل داخلى دیگرى بر شمرد که جنبش روشنفکرى ایران را از آغاز تاکنون از درون دچار تهدید کرده است. به نظر مى‏رسد که آقاى ثقفى بیشتر بر عوامل خارجى شکست روشنفکران در دو دهه گذشته اشاره کرده است و از نابسامانى‏هاى جدى در درون آن کمتر سخن گفته است. بى‏توجهى به این نکته، در مجموع مقاله را از انصاف علمى به دور کرده و آن را گاه تا یک بیانیه سیاسى علیه نظام جمهورى اسلامى تنزل داده است.
6. تحلیل نویسنده از پیدایى روشنفکرى دینى و پیوندهاى تئوریک آن با روشنفکرى سکولار غالباً درست و پذیرفته است. البته حلقه فکرى سروش هر چند به‏تدریج توانست سایر روشنفکران دینى را نیز در شعاع اندیشه خود راه برد، ولى حقیقتاً نمى‏توان همه این گرایشات را در چتر اندیشه سروش جمع کرد. دکتر سروش هم اکنون نیز تنها طیف لیبرال را در جریان روشنفکرى دینى نمایندگى مى‏کند؛ ولى طیف چپ که عمدتاً در سازمان مجاهدین و حلقه چپ نواندیش جاى مى‏گیرند، على‏الاصول از اندیشه سروش تبعیت نمى‏کنند و هم در بعد فلسفى و هم در بعد اجتماعى سعى در ارائه دیدگاه‏هایى متفاوت دارند. با این حال، نگرش نویسنده در باب گرایش تدریجى روشنفکران دینى به همتایان سکولارشان درست مى‏نماید؛ هرچند ایشان نتوانسته است ریشه‏هاى تئوریک این پیوند را به‏درستى باز گوید. تفصیل این بحث نیاز به فرصت بیشترى دارد.
7. این نکته درست است که مسؤولان نظام مى‏توانستند و مى‏توانند با جذب طائفه‏اى از روشنفکران، آنان را در فضاى عمومى حکومت مشارکت داده، در نتایج نیک و بد حوادث اجتماعى سهیم گردانند. چنان‏که نویسنده نیز شرح داده است، روشنفکران با جدا افتادن نظام اسلامى و رفتن در لاک اُپوزیسیون عملاً توانسته‏اند با انگشت گذاشتن بر برخى کاستى‏ها و ناکارآمدى‏ها یا برانگیختن خواسته‏هاى نامشروع و غیرمعقول گروهى از مردم، به‏تدریج بر گذشته تار و ناکام خود پرده انداخته، در بین اقشارى از جامعه محبوبیت پیدا کنند. اما سخن در این است که نویسنده و دیگر روشنفکران در اینجا نیز به خطاى دیگرى دچار گشته‏اند و آن این‏که در تاریخ معاصر ایران این تجربه بارها تکرار شده است که گروهى از روشنفکران پس از شکست پروژه اجتماعیشان، به جاى آسیب‏شناسى و یافتن کاستى‏هاى خود، به عزلت و انزوا گراییده و به انتظار روزى که مردم به سوى آنان بشتابند لحظه شمارى مى‏کنند. نویسنده نیز مژده چنین روز فرخنده‏اى را مى‏دهد که «هر چه جامعه بیشتر از حکومت فاصله مى‏گیرد، به همان نسبت بیشتر به روشنفکران خویش روى مى‏آورد». ولى باید گفت تا اصلاحات بنیادین در تفکر روشنفکران ایران رخ ندهد و این مهم با شناخت درست از فرهنگ و آرمان ریشه‏دار مردم و تحلیل درست از نیازها و واقعیت‏هاى اجتماعى کشور همراه نشود، جریان روشنفکرى به افتخار رهبرى و همراهى مردم نخواهد رسید و اگر برسد، نتیجه‏اى جز فرو بردن ایران و ایرانیان در کام منافع بیگانگان نخواهد داشت. در شرایط کنونى، فاصله ذهنى و فرهنگى روشنفکران با مردم مسلمان ایران بیشتر از آن است که این بارقه‏هاى امید بتواند روشنفکران خردمند و دوراندیش را امیدوار کرده، ذائقه تلخ آنان را به شیرینى کامیابى نوازش دهد.
گفت‏وگو، ش 30

تبلیغات