آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این مقاله به مهمترین تحلیل‏هاى جدید از واقعه عاشورا که عمدتاً در دهه چهل و پنجاه مطرح شد اشاره دارد. صالحى نجف‏آبادى هدف امام حسین‏علیه السلام را برقرارى حکومت اسلامى معرفى مى‏کند و رخداد حادثه عاشورا را مولود حوادث غیرقابل پیش‏بینى مى‏داند. دکتر شریعتى و شهید مطهرى حرکت امام را حماسى و بر طبق منطق شهادت تحلیل مى‏کنند. دکتر شهیدى نیز پایان‏نگرى سیاسى را از منطق امام‏علیه السلام به دور مى‏داند و حرکت آن حضرت را بر طبق اتمام حجت براساس دعوت کوفیان تحلیل مى‏کند.

متن

دیدگاه نویسنده کتاب شهید جاوید
صالحى معتقد است که امام حسین‏علیه السلام مترصد فرصت بود تا پس از مرگ معاویه به اقداماتى در جهت اصلاح اوضاع مسلمانان دست زند. بى‏عدالتى و فساد همه‏جانبه دستگاه اموى به شکلى بود که قیام را ایجاب مى‏کرد؛ چون امام جانشین پیامبر است و در آنجا که شرایط مساعد باشد باید زمامدارى مردم را بپذیرد و در سایه قدرت حکومت، قوانین دین را اجرا کند؛ زیرا گرفتن حق واجب است، خصوصاً حقى که جنبه اجتماعى و عمومى داشته باشد و به سعادت و شقاوت مردم مربوط شود.
بنابراین از نظر صالحى قیام امام در مقابل حکومت یزید نه تنها معقول، که واجب است. اما این کلید معماى عاشورا نیست؛ بلکه مهمترین مسأله‏اى که منجر به قیام عاشورا مى‏شود، تهاجم حکومت اموى علیه امام حسین‏علیه السلام است. در واقع، امام تقریباً در طول مدتى که یزید سعى دارد از طریق حاکم مدینه از او بیعت بگیرد تا زمان شهادتش وضعیت تدافعى دارد و امور همه بر او تحمیل مى‏شود؛ جز اینکه در هنگام حرکت امام به کوفه، جنبه قیام هم مدّ نظرش بوده است.
در واقع حرکت امام حسین چهار مرحله دارد:
1. هجرت از مدینه و تصمیم بر ماندن در مکه؛
2. تصمیم حرکت به کوفه تا برخورد با حُر؛
3. از برخورد با حر تا شروع جنگ؛
4. مرحله جنگ.
در تمامى این مراحل، امام موضع دفاعى داشته است؛ امّا در مرحله دوم چون شرایط مساعد بود، جنبه تشکیل حکومت نیز مدنظر بوده است. در این مرحله شرایط پیروزى مهیا بود: نامه‏هاى مردم کوفه، ضعف حکومت، رنجش مردم، آمادگى افکار عمومى و...؛ ولى حوادث پشت پرده که از مجراى طبیعى قابل پیش‏بینى نبود، اوضاع عراق را تغییر داد.
صالحى با این مقدمات مى‏خواهد برداشت دو گروه را رد کند: نخست آن دسته از منتقدان سنى، نظیر الخطیب و طنطاوى و نجّار که پا به جاى ابن العربى مى‏گذارند و قیام امام را امرى نسنجیده مى‏شمارند، و دیگر آن دسته از نویسندگان شیعه که معتقدند اعمال امام حسین‏علیه السلام که طبق اراده الهى مقدر شده بود و طبق علم انحصارى امام به او رسیده بود، نه کاملاً قابل فهم است و نه مى‏باید الگوى رفتار سیاسى مردم قرار گیرد.
بنابر نظر صالحى، روش امام حسین‏علیه السلام در هنگام کمبود نیرو، همانند روش امام حسن‏علیه السلام بود که به صلح تن داد؛ از این رو، از زمانى که به محاصره نیروهاى حُر بن یزید درآمد، تا قبل از آغاز درگیرى، پنج بار به حر و عمر بن سعد پیشنهاد مراجعت داد و تلاش فراوانى کرد تا از درگیرى جلوگیرى کند. صالحى همچون سید مرتضى، معتقد است که به حکم عقل و نقل حرام است که امام دانسته براى کشته شدن حرکت کند.
اگرچه بر استدلالات صالحى مى‏توان نقدهاى مختلفى وارد کرد، امّا هدف و جهت‏گیرى وى در تحقیق پیرامون عاشورا، علمى است و به‏آسانى نمى‏توان به آن خدشه کرد. از جمله انتقادات بر نظریه ایشان این است که امام در راه کوفه و پس از شنیدن جریان قتل مسلم و هانى همچنان به راه خویش به سوى کوفه ادامه مى‏دهد. صالحى دلیل این واقعه را سلب مصونیت از امام در مکه و مدینه برمى‏شمارد؛ حال آنکه با سوابق تاریخى کوفیان و شرایط پیش‏آمده، پیروزى در کوفه تقریباً غیرممکن بود و ایشان مى‏توانست به طرف یمن برود که در آنجا طرفدارانى داشت و محمد حنیفه نیز آنجا را پیشنهاد کرده بود.
صالحى در بخش چهارم کتاب به اهداف امام حسین پرداخته است و هدف امام حسین را مبارزه با ظلم، تشکیل حکومت و حمایت از اسلام مى‏داند. وى در این رابطه سخن را به مفاهیم اجتماعى و سیاسى نشأت‏گرفته از مغرب‏زمین کشانده و اهداف امام حسین را در چارچوب آن مفاهیم ذکر مى‏کند و حتى مسائلى مثل تفکیک قوا را از اهداف قیام امام مى‏داند؛ گویى چنین قالبى به طور کامل در صدر اسلام وجود داشته و امویان آن را از بین برده‏اند و حتى علّت شکست اسلام و جهانگیر نشدن آن را تبدیل حکومت دموکراسى صدر اسلام به حکومت دیکتاتورى معاویه مى‏داند.
اهداف قیام عاشورا
اهداف قیام عاشورا عبارتند از:
1. حمایت از استقلال نیروهاى قانون‏گذارى؛
2. حمایت از استقلال نیروهاى قضایى؛
3. حمایت از آزادى قلم؛
4. حمایت از آزادى بیان؛
5 . حمایت از عدالت در امور بودجه عمومى؛
6 . حمایت از موقعیت جهانى اسلام.
پیداست که مسائل اجتماعى زمان چگونه در نظر صالحى پیرامون جریان عاشورا تأثیر گذاشته است. شیوه اصلاحى که او براى اجتماعى دینى ترسیم مى‏کند نیز متأثر از همین نگرش است؛ به طورى که مى‏تواند حرکت اصلاحى ملایمى را در جامعه ایجاد کند. خواهیم دید که نظرگاه انقلابى شریعتى پیرامون اصلاح جامعه دینى، او را وادار به تحلیل انقلابى‏اى از واقعه عاشورا کرده است؛ دیدگاهى که با تفاوت‏هایى مورد توجه دیگر مصلحان، همچون مطهرى نیز مى‏باشد.
دیدگاه شریعتى‏
شریعتى نسبت به واقعه عاشورا نگاهى ویژه دارد. وى نمى‏پذیرد که امام حسین‏علیه السلام براى یک حرکت نظامى و سیاسى، همانند حرکت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و على‏علیه السلام در احد و صفین به پا خاسته باشد. امام در شرایطى قرار دارد که نه مى‏تواند بجنگد و نه ساکت بنشیند؛ نه سلاحى دارد و نه سربازى. حتى کسى از بنى‏هاشم هم نیست که با او همصدا شود. بنابراین تنها وسیله‏اى که مى‏تواند اسلام را نجات دهد و در جامعه تحرکى ایجاد کند، کشته شدن است. مبناى استدلال شریعتى در این باره، عبارتى از نهج‏البلاغه است: «والشهادة استظهاراً على المجاهدات». از نظر شریعتى، فلسفه شهادت آن هم از نوع شهادتى که شهید فقط به خاطر کشته شدن مى‏رود، جهاد و مخاصمه نیست، این است: شهید به خاطر آشکار شدن آنچه انکار و کتمان شده است، کشته مى‏شود. از دیدگاه وى آنچه انکار شده است و در واقع اولین انحراف به حساب مى‏آید، جدا کردن اسلام به عنوان یک دین از پایگاه اجتماعى آن است. اسلام علاوه بر رستگارى فردى، داراى رسالت دیگرى است و آن ایجاد یک امت است؛ جامعه‏اى با زیربناى قسط و نفى اشرافیت، تضاد طبقاتى، استثمار نیروى کار به وسیله پول، و با یک روبناى امامت، نفى استبداد و حاکمیت فردى است. از نظر شریعتى، این انحراف نخست با طرح کردن اصل اجماع آراى مردم و پیش آوردن جریان سقیفه آغاز شد و به‏تدریج خلافت به جاى امامت قرار گرفت و بعد از مرگ معاویه تبدیل به وراثت گردید. در این پنجاه سال، اسلام پله پله به صورت مجموعه‏اى از شعائر عبادى، احساسات فردى، عقاید ذهنى و ظواهر و قوالب درآمده است. دین براى مردم یک عامل تخدیر، براى طبقه برخوردار یک عامل توجیه و براى حکومت یک پایگاه قدرت و غارت شده بود. بنابراین در شهادت امام همه چیز ظاهر شد و تمامى خصایص ضد اسلامى و استعدادهاى ضد انسانى و دژخیمى قدرت حاکم برملا گردید. در فرهنگ ما، شهادت مرگى نیست که دشمن بر مجاهد تحمیل کند. شهادت مرگ دلخواهى است که مجاهد با همه آگاهى و همه منطق و شعور و بیدارى و بینایى خویش، خود انتخاب مى‏کند. «شهادت دعوتى است در همه عصرها و بر همه نسل‏ها که اگر مى‏توانى بمیران و اگر نمى‏توانى بمیر.»
در نگاه شریعتى به واقعه عاشورا، جنبه اسطوره‏پردازى غلبه دارد و کمتر به وقایع‏نگارى پرداخته شده است. شریعتى در مقابل انتقاداتى که نویسنده شهید جاوید به او وارد مى‏کرد، هیچ پاسخى ارائه نکرد و در واقع با سکوت خود آن انتقادات را پذیرفت. صالحى حتى نشان داد که در جمله نهج‏البلاغه (والشهادة استظهاراً على المجاهدات)، منظور از شهادت، گواهى دادن شهود در نزد قاضى است و ربطى به شهید شدن ندارد. شریعتى بیشتر به دنبال طرح سمبولیک و نمادین این جریان است و این برداشت‏هاى حماسى از قیام عاشورا را در راستاى حرکت اصلاحى خود مى‏داند.
‏دیدگاه‏هاى شهید مطهرى
دیدگاه ایشان شباهت قابل ملاحظه‏اى با نظرگاه شریعتى دارد. مطهرى کلید شخصیت امام حسین‏علیه السلام را حماسه مى‏داند. وى نیز همچون شریعتى، حرکت امام از مدینه به مکه را نه به جهت امنیت، بلکه به واسطه اعلام مخالفت با بنى‏امیه و یک حرکت تبلیغاتى مى‏داند. مطهرى عقیده دارد که حسین، خونین شدن این صحنه را مى‏خواست و خودش آن را رنگ‏آمیزى مى‏کرد؛ اهل‏بیت خود را همراه برد تا صحنه کربلا را داغ‏تر کند و آنها را با دست دشمن تا قلب حکومت شام مى‏فرستد تا این صدا به عالم برسد.
مطهرى سه عامل را در قیام عاشورا مؤثر مى‏داند: تقواى امام در پاسخ منفى او به تقاضاى نامشروع یزید (بیعت)، دعوت کوفیان از امام که حجت را بر امام تمام مى‏کرد، امر به معروف و نهى از منکر. مطهرى امام‏علیه السلام را در عامل اوّل مدافع مى‏داند و در عامل دوّم متعاون و در عالم سوم مهاجم و انقلابى. ایشان دعوت مردم کوفه را علّت قیام امام نمى‏داند؛ بلکه نهضت امام را علت دعوت کوفیان مى‏شمارد.
در مجموع، محمدتقى شریعتى و آیتى نیز در تحلیل عاشورا بر همین عقیده‏اند.
دیدگاه دکتر شهیدى‏
دیدگاه ایشان اجزاى قابل ملاحظه‏اى از دو دیدگاه متعارض پیشین را در خود جاى داده است. وى دو علّت را براى قیام امام حسین ذکر مى‏کند: اوّل، دعوت کوفیان؛ دوّم، اطلاع امام از کینه یزید و خطر جانى‏اى که از جانب او احساس مى‏کرد. امام کسى است که به حکم قرآن رفتار مى‏کند و خواهان عدالت است. ایشان از پیمان‏شکنى کوفیان آگاه است؛ امّا نامه‏هاى فراوان مردم کوفه، حجت را بر وى تمام کرد. امام سیاستمدارى نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایان‏نگرى سیاسى در پیش بود، محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیز نباید به‏تنهایى در برابر بزرگان حجاز برخیزد و آنان را از بت‏پرستى بازدارد. وانگهى، او از کینه یزید نسبت به خود آگاه بود و مى‏دانست که اگر در مکه و مدینه بماند، کشته مى‏شود. همچنین خاندان قریش را با خود برد؛ چراکه اگر در مکه مى‏ماندند و کشته مى‏شدند، هیچ عکس‏العملى به دنبال نداشت و تأثیرى که از سوى زینب و سایر اسرا در اجتماع کوفه و شام نهاده شد، رخ نمى‏داد.
اشاره‏
چنان‏که پیداست، در این مقاله تنها گزارشى کوتاه از تحلیل‏هاى برخى اندیشمندان معاصر ایران درباره قیام عاشورا ارائه شده است و کمتر به تحلیل و بررسى آراى آنها پرداخته است. آنچه به‏ویژه در شرایط کنونى ضرورى مى‏نماید، نقد و بررسى این آرا و ارائه یک تبیین جامع و استوار از مجموعه حادثه بزرگ عاشوراست. به‏جاست که نویسندگان و پژوهشگران به جاى تکرار تحلیل‏هاى گذشته، این بحث را گامى فراتر نهند؛ ولى متأسفانه پس از پیروزى انقلاب تاکنون گام مثبتى در این زمینه برداشته نشده است.
آنچه در این مقاله آمده است از دو سو قابل تأمل است: نخست از جهت پاره‏اى نقل‏ها و استنادات که گاه چندان دقیق نیست. براى مثال، اینکه نویسنده محترم، نظریه شهید مطهرى را با نظریه دکتر شریعتى یکسان مى‏شمارد، درست نیست. البته این بحث به مجال بیشترى نیاز دارد؛ ولى به‏اختصار مى‏توان گفت که دیدگاه مطهرى با شریعتى دست‏کم از دو جهت تفاوت اساسى دارد: هم در شناسایى اهداف امام حسین‏علیه السلام و هم در به‏کارگیرى شیوه‏ها و روش‏هاى برخورد. در حالى‏که الگوى شریعتى از اهداف امام‏علیه السلام الگویى برگرفته از دموکراسى و جامعه بى‏طبقه توحیدى است، مطهرى به حاکمیت دین و ارزش‏هاى والاى اخلاقى و اجتماعى در جامعه نظر دارد و آنجا که شریعتى یگانه روش امام حسین‏علیه السلام را پیکار خونین و انقلابى مى‏داند، شهید مطهرى روش را اصلاح اجتماعى از طریق اصل امر به معروف و نهى از منکر مى‏داند که این اصل در هر شرایطى ابزار و رفتار خاصى را اقتضا مى‏کند.
امّا از بعد دیگرى نیز مطالب این مقاله جاى بررسى دارد. نویسنده محترم با آنکه به تحلیل و نقد مطالب گرایشى ندارد، امّا گاه‏گاه به نکاتى انتقادى اشاره مى‏کند. به نظر مى‏رسد که ایشان در مجموع به نظریه اخیر گرایش دارد و همدلانه نظر دکتر شهیدى را چنین بیان مى‏کند که: «امام سیاستمدارى نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایان‏نگرى سیاسى در پیش بود، محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیز نباید به‏تنهایى در برابر بزرگان حجاز برخیزد.» حال آنکه باید دید این سخن دقیقاً به چه معناست. اگر منظور این است که امام حسین‏علیه السلام هدف اصلى خویش را کسب قدرت و تحصیل حاکمیت نمى‏دانست و به وظیفه خویش در دفاع از ارزش‏ها و گسترش کلمه توحید مى‏اندیشید، این سخن کاملاً درست است. امّا اگر منظور این است که امام‏علیه السلام براى حرکت خویش و آینده قیام خود طرح و تدبیرى نیندیشیده بود و صرفاً به وظیفه خود در هر مرحله مى‏نگریست، این نکته نه تنها با تدابیر دقیق امام‏علیه السلام، بلکه با سیره تبلیغى و جهادى رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم که به دقیق‏ترین طرح‏ها و روش‏هاى ممکن تمسک مى‏جست، منافات دارد. به هر حال، این تحلیل از قیام عاشورا نمى‏تواند پاسخگوى همه پرسش‏هاى مطرح‏شده در این زمینه باشد؛ چنان‏که نظریه‏هاى پیش‏گفته نیز در تحلیل این واقعه کاملاً گویا و کارآمد نیستند.
حیات نو، 23/2/1380

تبلیغات