فقه و مسأله قانون
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
حکومت نیازمند قانونگذارى است و در جامعه اسلامى مبناى قانونگذارى شریعت اسلامى است؛ از این رو، ارتباط فقه و قانونگذارى بهویژه با توجه به تجربههاى دو دهه گذشته در جمهورى اسلامى، نیاز به تأمل و بررسى دارد. قانون باید تابع کدامیک از فتاوا باشد؟ دولت چه ابوابى از فقه را مىتواند تحت الزام قانونى در آورد؟ قانونگذارى دولت در مناسبات خصوصى افراد تا چه اندازه احکام شرعى آن را تغییر مىدهد؟ و... . نقد براى حضور در عرصه قانون و قانونگذارى باید از ظرفیت لازم برخوردار باشد.متن
بىتردید در هر جامعه داراى حکومت، قانون از جمله نیازهاى اولیه است و امر قانونگذارى از کارکردهاى اوّلى هر حکومتى است. جامعه اسلامى نیز از این قاعده مستثنا نیست. از آنجا که در چنین جامعهاى، شریعت اسلامى مبناى رفتار فردى و جمعى است، طبیعتاً قانون نیز بر احکام و مقررات دینى قرار دارد. بر این اساس، در جامعه اسلامى، قانون نیازمند فقه است و علم فقه جایگاهى خاص در عرصه قانونگذارى جامعه اسلامى دارد. با وجود این، تأمل در نوع رابطه میان فقه و قانون، سؤالات و نکات قابل توجهى را فراروى ما مىگذارد که در اینجا به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1. شریعت اسلامى، بیانگر اراده تشریعى خداوند است و فقه نیز با ابزارهاى خود آن را شناسایى مىکند. از طرفى، قانون خواست حکومت را بیان مىکند و ضمانت اجرایى آن بر عهده حکومت است؛ بنابراین وقتى یک حکم شرعى چهره قانونى پیدا مىکند، در این صورت علاوه بر الزام شرعى، الزام قانونى که نمونهاى از الزام سیاسى است در مورد اجراى این حکم پیدا مىشود.
به این معنا، قانون و قانونگذارى منافاتى با شریعت ندارد. حکم شرعى و حکم قانونى، هر یک از مبناى الزام خاصى حکایت مىکنند؛ نهایت اینکه در جامعه اسلامى الزام حکومت نباید با الزام شریعت مغایر باشد. بر این اساس مىتوان گفت قانونگذارى گرچه در محتوا کاشف نظر شارع است، امّا در ناحیه الزام و صورتبندى قانونى، به انشا و الزام حکومت نیاز دارد. مبناى صحت محتواى قانون و چنین فرضى، انطباق آن با شریعت اسلامى است، امّا مشروعیت الزام قانونى آن را نمىتوان به صرف انطباق با شرع توجیه کرد؛ زیرا فرض بر این است که حکومت این حکم شرعى را با الزامات خود ضمانت مىکند و از ولایت خود در به کرسى نشاندن آن حکم سود مىجوید و روشن است که هرگونه الزامى غیر از الزام صادر از خداوند متعال به مبدأ مشروعیت نیازمند است.
2. با توجه به وجود آرا و فتاواى مختلف فقهى، دولت اسلامى کدامیک را به صورت قانون در مىآورد؟ فتواى مشهور فقها، فتواى ولى فقیه، فتواى فقهاى تنظیمکننده قانون، فتواى مطابق با احتیاط یا فتواى سادهتر یا ... ؟ در زندگى شخصى، هر فرد فتواى مرجع تقلید خویش را مبناى عمل قرار مىدهد، امّا آنگاه که فتوا صورت قانون پیدا مىکند، مسأله شکل دیگرى مىیابد.
براى مثال، این نظر که کلیه امور تابع فتواى فقیهى است که در رأس حکومت است، جاى تأمل و درنگ دارد؛ زیرا لزوم انتساب همه قوانین به ولىفقیه روشن نیست. به علاوه، امکان ندارد که شخص ولىفقیه در تکتک قوانین اعمالنظر کند. از سوى دیگر، این نظر نیز که ملاک، دیدگاه فقهى فقهایى است که به تشخیص رهبر در شوراى نگهبان بر امر قانونگذارى نظارت مىکنند، محل بحث و گفتوگو است. امتیاز آراى این فقها نسبت به آراى دیگران صرفاً از آن روست که رسمیت و قانونیت دارد و حکومت اسلامى آن را تأیید مىکند؛ بنابراین شاید بتوان گفت پذیرش آراى فقیهانِ دیگر از سوى این افراد نیز مىتواند محمل شرعى و قانونى پیدا کند.
3. اساساً محدوده قانون شامل چه حوزهاى از احکام شریعت و فقه است؟ آیا هر حکمى را که در شریعت آمده است مىتوان به قانون تبدیل کرد؟ آیا اجراى همه واجبات و محرمات به عهده حکومت است؟ براى مثال، آیا دولت اسلامى حق دارد افراد را ملزم به پرداخت کفارات کند، آنچنانکه مثلاً قاتل را ملزم به پرداخت دیه مىکند؟
اینکه از ادله امر به معروف و نهى از منکر و نیز از ادله تعزیرات بتوان استفاده کرد که حکومت موظف به تعقیب اهداف شریعت در تمامى زمینههاست و اختصاصى به احکام اجتماعى دین ندارد، قابل تأمل است؛ زیرا براى این دو واجب شرعى شرایطى بیان شده است که با چنین اختیارات وسیعى سازگار نیست. همچنین جواز تعزیر براى ارتکاب هر حرام شرعى محل تأمل و تردید است.
4. بسیارى از مناسبات که بین اشخاص به عنوان معاملات و روابط خصوصى تلقى مىشود، آنگاه که به صورت قانون مطرح شود، از منظر عمومى مورد لحاظ قرار مىگیرد. تجربه قانونگذارى در جمهورى اسلامى نشان مىدهد که در موارد زیادى، اختلافنظر فقیهان با پیشنهاددهندگان قانون در همین نقطه بوده است. به عنوان مثال، رابطه کارگر و کارفرما از منظر پارهاى فقیهان صرفاً قراردادى خصوصى و تابع اراده طرفین و در چارچوب عقد و شرایط ضمن آن است. امّا دولت اسلامى براى تحقق عدالت اجتماعى موظف است از حقوق کارگران دفاع کند و قوانینى در جهت منافع آنان وضع کند، یا مثلاً براى دفاع از حقوق زنان، حق طلاق مردان را تعدیل کند. از این روست که در گذار از فقه به قانون، عنصر مصلحت عامه و اهداف حکومت اسلامى نقش بسیار مهمى دارد.
بخشى از تفاوت نگاه حقوقدانان با فقیهان معطوف به همین مسأله است. حقوق به نظم قانونى و سازگارى نظام حقوقى با مصالح عمومى جامعه توجه دارد و در مقابل، فقه بیشتر متوجه به استنباط احکام اولى است. امّا این تفاوتِ کارکرد نباید مانع از این شود که حقوقدان دغدغه دینى بودن قوانین را کنار بگذارد و یا فقه توجهى به جنبه عمومى احکام نداشته باشد.
بسیارى از آنچه در دورانهاى قدیم در حوزه خصوصى حل و فصل مىشده است، امروزه در حوزه کارکرد حتمى دولت قرار دارد، مسائلى از قبیل برنامهریزى براى کنترل جمعیت، محیط زیست، منابع و معادن زیرزمینى و آموزش و پرورش که امروزه به صورت جدى نیازمند برنامهریزى و قانونگذارى است، در دوران گذشته بهندرت نیاز به تصمیمگیرى دولت داشت؛ از این رو نمىتوان در فقه، اینگونه مواد را نادیده گرفت.
در هر صورت، بحث در مورد حیطه نفوذ و قلمرو قانونگذارى و نیز احکام مربوط به حکومت و به تعبیرى «فقه الحکومة» مىتواند ابعاد جدیدى از مباحث فقهى را مطرح کرده، نوع نگرش به رفتارها و افعال مکلفین را تغییر دهد.
5 . قانون در مقام تنظیم روابط موجود در هر جامعه و براساس نیازهاى هر دوران به وجود مىآید. بر این اساس، فقه براى حضور در عرصه قانون و قانونگذارى باید از ظرفیت لازم برخوردار باشد. تولید قواعد فقهى مورد نیاز قانون، اولین و اساسىترین کارکرد فقه در این مرحله است. آنچه در فقه ما تحت عناوین معاملات، جزائیات، مرافعات و احکام آمده است، تنها بخشى از نیازهاى یک جامعه را در حوزه قانون مرتفع مىکند. اگرچه در کتب فقهى ما بسیارى از مباحث با دقت فوقالعاده بحث و بررسى شده، ولى به نظر مىرسد که این مقدار کافى نیست. گسترش انواع روابط اقتصادى و نهادها و تأسیسات جدید، اقدامات اساسىترى را ایجاب مىکند. مناسبات بانکدارى جدید، انواع شرکتها، مسأله سهام، اوراق قرضه و انواع شخصیتهاى حقوقى و نیز در حوزه حقوق اساسى، مسائلى از قبیل حقوق مردم در نظام اسلامى، پارلمان، قواى سهگانه و شوراها در نظام قضایى، آیین دادرسى جدید، بهویژه در مسائل ماهوى، نظیر ادله اثبات دعوى، مرور زمان، تجدید نظر، وحدت رویه و... مسائلى است که نمىتوان پذیرفت که مورد توجه فقیهان نباشد. در هر صورت، طرح مباحث نو در قالب «مباحث مستحدثه» کافى نیست؛ چراکه باعث مىشود اوّلاً، اینگونه مباحث جنبه حاشیهاى پیدا کنند و ثانیاً متون آموزشى فقه ما متعرض آن نشوند.
6. بسیارى از مباحث فقهى با مباحث حقوقى مشترک است و لذا این دو علم، به لحاظ موضوع در حیطه بسیار وسیعى از وحدت قلمرو برخوردارند؛ بنابراین، صرف نظر از نکاتى که در بیان تفاوت میان این دو علم به لحاظ هدف و نوع و شیوه استدلال مطرح مىشود، از آنجا که موضوعات بسیار زیادى در قاعده مشترک این دو علم قرار مىگیرد و هر دو سعى در پیشنهاد قواعد نظم رفتار جامعه دارند، ارتباط علمى میان دو گروه حقوقدانان و آشنایان با فقه مىتواند در مباحث ماهوى، هم به لحاظ تحلیل و هم در شکل استدلال، بهرههاى زیادى داشته باشد. عمیقتر شدن پارهاى از استدلالها، ابداء احتمالات جدید، توجه بیشتر به بناهاى عقلایى، استفاده از ادبیات مشترک و معطوف به اجرا، بهره بردن از دکترینهاى حقوقى مختلف و حقوق تطبیقى، از فوایدى است که مستقیماً بر نوع مباحث فقهى ما تأثیر مىگذارد و در مقابل، توجه بیشتر به متون دینى، عمق بخشیدن به استدلالها، بهرهبردارى از کتب ارزشمند فقهى و نیز سوق پیدا کردن به مشترک و همخوانى با زبان دینى، از جمله فوایدى است که بیشتر از پیش مباحث حقوقى را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد. در عین حال، قدر مسلم اینکه برجستگى توان حقوقدانان در قالب قانونى بخشیدن به دیدگاههاى فقهى قابل انکار نیست؛ کما اینکه تلاش فقیهان در استخراج حقوق اسلامى از منابع دینى بىبدیل است.
اشاره
توجه نویسنده محترم به تفکیک دو حوزه «اجتهاد فقهى» و «قانونگذارى» و نیز تفکیک میان «الزام شرعى» و «الزام سیاسى» نکته مهمى است که کمتر مورد توجه قرار مىگیرد؛ امّا اینکه دقیقاً چه رابطهاى میان این دو مقوله وجود دارد، نیاز به تحلیل بیشتر در حوزههایى چون فلسفه سیاسى، فلسفه فقه و فلسفه حقوق دارد. اجمالاً مىتوان گفت که براى حل این مسأله حداقل سه مسأله را پیشاپیش باید تعریف کرد: 1. کارکرد اجتماعى فقه؛ 2. ماهیت حقوق و قانون در یک نظام اسلامى و بالاخره 3. تحلیل ماهیت حکومت به طور کلى و هدف حکومت در اندیشه سیاسى اسلام. ایشان بهاختصار به پارهاى مطالب یادشده اشاره کردهاند؛ ولى چنانکه یادآور شدهاند، این مباحث باید دقیقتر و شفافتر مطرح شود تا پرسش یادشده پاسخ مناسب بیابد. شاید نکات زیر تا حدودى راه را براى تأملات بیشتر فراهم سازد:
1. «شریعت» اسلامى متکفل بیان اصول، ارزشها و چارچوب رفتار فردى و اجتماعى انسان و «حکومت» اسلامى عهدهدار ولایت و سرپرستى اجتماع، جهت رشد و توسعه جامعه اسلامى به سوى اهداف و مقاصد دین در چارچوب احکام و ارزشهاى اسلامى است. یکى از ابزارهاى حکومت در سرپرستى و هدایت عمومى به اهداف موردنظر، قانون و قانونگذارى است؛ بنابراین، «قانونگذارى» که در حوزه ولایت سیاسى قرار مىگیرد، توأمان از دو عنصر مهم بهره مىگیرد: شریعت و «مصلحت». امّا چنانکه در تعریف حکومت یاد کردیم، مصلحت در اینجا صرفاً یک امر عرفى نیست؛ بلکه در چارچوب مقاصد و اهداف شریعت که دقیقاً در منابع دینى مطرحشده، قابل تعریف و توصیه است.
از اینجا معلوم مىشود که در حکومت اسلامى، علم فقه و علم حقوق دو رشته متفاوت هستند که اولى به حوزه «معرفت دینى» و دومى به حوزه «ولایت دینى» مربوط است و علم حقوق در طولِ علم فقه تعریف مىشود؛ نه مستقل از آن.
2. به همین دلیل، در نظام سیاسى اسلام، ولایت و سرپرستى جامعه در سطح کلان باید برعهده دینشناسان و فقیهان باشد. و از همین جا مىتوان استدلال کرد که در نهایت باید نظر دینشناسانه ولىفقیه محور و میزان قانونگذارى قرار گیرد، وگرنه ولایت فقیه هیچ ضرورتى نخواهد داشت و حضور یک شوراى نگهبان براى بررسى انطباق مواد قانونى با نظریه مشهور فقها یا مطابقت با احتیاط و... کافى خواهد بود. وانگهى، با توجه به اینکه قانونگذارى در صحنه حکومت غالباً در مورد مصادیق جزئى و خاص است و در اینگونه موارد اولاً شهرت فتوایى وجود ندارد و ثانیاً احکام جزئى با مصالح عینى پیوند نزدیک و ارگانیک دارد و در مجموع باید یک نظر را که مطابق با هر دو (شریعت و مصلحت) باشد برگزید، حضور نظر فقهى ولى فقیه بیشتر احساس مىشود. البته ملاحظاتى از این قبیل را مىتوان در نظر گرفت:
الف) همچنان که ولى فقیه باید به صورت مستمر و نهادینه از جامعه علمى و کارشناسى استفاده کند، باید تدبیرى اندیشید که جامعه فقهى و دینشناسى نیز با حضور در عرصه نیازهاى اجتماعى، ابعاد گوناگون موضوع را مورد بررسى اجتهادى قرار داده، ولى فقیه را در انتخاب فتواى درستتر کمک نماید. به نظر مىرسد که اگر حوزه فقاهت در این امور فعال شود، از دامنه اختلافات فقهى نیز بهتدریج کاسته مىگردد.
ب) مىتوان تدبیرى اندیشید و حتى مقرراتى تدوین کرد که نظر فقهى ولىفقیه را مقید و محدود به ضوابطى چون رعایت حتىالامکان قول مشهور، اولویت مطابقت با احتیاط در موادى که دلیل برتر یا مصلحت اقوایى نباشد و... نمود. به هر حال، از مطالب نویسنده معلوم نمىشود که بالاخره کدامین فتوا را باید در قانونگذارى اصل قرار داد.
3. با توجه به آنچه گفته شد، یکى از عناصر تأثیرگذار در حل ارتباط میان فقه و مسأله قانون، توجه به کارشناسى اجتماعى و کارکرد تخصصهاى گوناگون در حکومت اسلامى و ولایت دینى است. در این مقاله، به این مسأله توجه لازم صورت نگرفته است. تردیدى نیست که باید به گسترش حوزه فقاهت پرداخت و استنباط فقهى را به موضوعات نوشونده و مدرن کشاند، امّا تحلیل دقیق از خود موضوعات جدید پیش از استنباط فقهى در مورد آن ضرورى است. در اینجاست که دو نگاه و نگرش مطرح است: در یک نگاه، موضوعات جدید اقتصادى، سیاسى، امنیتى و... همه مدلول مناسبات دوران مدرن است که قهراً حاصل مىشود و باید آن را پذیرفت و موضع دین را در برابر آن تعیین کرد. در این صورت، فقه تنها باید موضع مؤمنان را در قبال اینگونه از حیات اجتماعى تعیین کند.
امّا از نگاه دیگر مىتوان نشان داد که موضوعات جدید غالباً در یک ساختار اجتماعى ویژه تولید شده که آن ساختار، برخاسته از ایدئولوژى و نظریههاى خاص فلسفى، انسانشناختى و اجتماعى بوده است. در این فرض، توسعه فقه به معناى اول، جز انفعال مؤمنان و حکومت دینى در برابر عینیت اجتماعى نیست و بالاخره فقاهت در این حالت نمىتواند مؤمنان را به یک حیات معقول و مطلوب اسلامى هدایت کند. اما بنابر فرض اخیر، در کنار تجهیز فقه و بالا بردن ظرفیتهاى درونى اجتهاد (که نویسنده محترم بهخوبى بر آن تأکید ورزیده است)، باید به شناخت و تأسیس منطق درست کارشناسى، متناسب با ارزشها و غایات دینى پرداخت. تنها با در دست داشتن چنین منطقى است که مىتوان عنصر «مصلحت» در جامعه اسلامى را بهدرستى شناخت و آن را در کنار شریعت براى قانونگذارى و ولایت اجتماعى بهکار گرفت.
پژوهش و حوزه، ش 3
1. شریعت اسلامى، بیانگر اراده تشریعى خداوند است و فقه نیز با ابزارهاى خود آن را شناسایى مىکند. از طرفى، قانون خواست حکومت را بیان مىکند و ضمانت اجرایى آن بر عهده حکومت است؛ بنابراین وقتى یک حکم شرعى چهره قانونى پیدا مىکند، در این صورت علاوه بر الزام شرعى، الزام قانونى که نمونهاى از الزام سیاسى است در مورد اجراى این حکم پیدا مىشود.
به این معنا، قانون و قانونگذارى منافاتى با شریعت ندارد. حکم شرعى و حکم قانونى، هر یک از مبناى الزام خاصى حکایت مىکنند؛ نهایت اینکه در جامعه اسلامى الزام حکومت نباید با الزام شریعت مغایر باشد. بر این اساس مىتوان گفت قانونگذارى گرچه در محتوا کاشف نظر شارع است، امّا در ناحیه الزام و صورتبندى قانونى، به انشا و الزام حکومت نیاز دارد. مبناى صحت محتواى قانون و چنین فرضى، انطباق آن با شریعت اسلامى است، امّا مشروعیت الزام قانونى آن را نمىتوان به صرف انطباق با شرع توجیه کرد؛ زیرا فرض بر این است که حکومت این حکم شرعى را با الزامات خود ضمانت مىکند و از ولایت خود در به کرسى نشاندن آن حکم سود مىجوید و روشن است که هرگونه الزامى غیر از الزام صادر از خداوند متعال به مبدأ مشروعیت نیازمند است.
2. با توجه به وجود آرا و فتاواى مختلف فقهى، دولت اسلامى کدامیک را به صورت قانون در مىآورد؟ فتواى مشهور فقها، فتواى ولى فقیه، فتواى فقهاى تنظیمکننده قانون، فتواى مطابق با احتیاط یا فتواى سادهتر یا ... ؟ در زندگى شخصى، هر فرد فتواى مرجع تقلید خویش را مبناى عمل قرار مىدهد، امّا آنگاه که فتوا صورت قانون پیدا مىکند، مسأله شکل دیگرى مىیابد.
براى مثال، این نظر که کلیه امور تابع فتواى فقیهى است که در رأس حکومت است، جاى تأمل و درنگ دارد؛ زیرا لزوم انتساب همه قوانین به ولىفقیه روشن نیست. به علاوه، امکان ندارد که شخص ولىفقیه در تکتک قوانین اعمالنظر کند. از سوى دیگر، این نظر نیز که ملاک، دیدگاه فقهى فقهایى است که به تشخیص رهبر در شوراى نگهبان بر امر قانونگذارى نظارت مىکنند، محل بحث و گفتوگو است. امتیاز آراى این فقها نسبت به آراى دیگران صرفاً از آن روست که رسمیت و قانونیت دارد و حکومت اسلامى آن را تأیید مىکند؛ بنابراین شاید بتوان گفت پذیرش آراى فقیهانِ دیگر از سوى این افراد نیز مىتواند محمل شرعى و قانونى پیدا کند.
3. اساساً محدوده قانون شامل چه حوزهاى از احکام شریعت و فقه است؟ آیا هر حکمى را که در شریعت آمده است مىتوان به قانون تبدیل کرد؟ آیا اجراى همه واجبات و محرمات به عهده حکومت است؟ براى مثال، آیا دولت اسلامى حق دارد افراد را ملزم به پرداخت کفارات کند، آنچنانکه مثلاً قاتل را ملزم به پرداخت دیه مىکند؟
اینکه از ادله امر به معروف و نهى از منکر و نیز از ادله تعزیرات بتوان استفاده کرد که حکومت موظف به تعقیب اهداف شریعت در تمامى زمینههاست و اختصاصى به احکام اجتماعى دین ندارد، قابل تأمل است؛ زیرا براى این دو واجب شرعى شرایطى بیان شده است که با چنین اختیارات وسیعى سازگار نیست. همچنین جواز تعزیر براى ارتکاب هر حرام شرعى محل تأمل و تردید است.
4. بسیارى از مناسبات که بین اشخاص به عنوان معاملات و روابط خصوصى تلقى مىشود، آنگاه که به صورت قانون مطرح شود، از منظر عمومى مورد لحاظ قرار مىگیرد. تجربه قانونگذارى در جمهورى اسلامى نشان مىدهد که در موارد زیادى، اختلافنظر فقیهان با پیشنهاددهندگان قانون در همین نقطه بوده است. به عنوان مثال، رابطه کارگر و کارفرما از منظر پارهاى فقیهان صرفاً قراردادى خصوصى و تابع اراده طرفین و در چارچوب عقد و شرایط ضمن آن است. امّا دولت اسلامى براى تحقق عدالت اجتماعى موظف است از حقوق کارگران دفاع کند و قوانینى در جهت منافع آنان وضع کند، یا مثلاً براى دفاع از حقوق زنان، حق طلاق مردان را تعدیل کند. از این روست که در گذار از فقه به قانون، عنصر مصلحت عامه و اهداف حکومت اسلامى نقش بسیار مهمى دارد.
بخشى از تفاوت نگاه حقوقدانان با فقیهان معطوف به همین مسأله است. حقوق به نظم قانونى و سازگارى نظام حقوقى با مصالح عمومى جامعه توجه دارد و در مقابل، فقه بیشتر متوجه به استنباط احکام اولى است. امّا این تفاوتِ کارکرد نباید مانع از این شود که حقوقدان دغدغه دینى بودن قوانین را کنار بگذارد و یا فقه توجهى به جنبه عمومى احکام نداشته باشد.
بسیارى از آنچه در دورانهاى قدیم در حوزه خصوصى حل و فصل مىشده است، امروزه در حوزه کارکرد حتمى دولت قرار دارد، مسائلى از قبیل برنامهریزى براى کنترل جمعیت، محیط زیست، منابع و معادن زیرزمینى و آموزش و پرورش که امروزه به صورت جدى نیازمند برنامهریزى و قانونگذارى است، در دوران گذشته بهندرت نیاز به تصمیمگیرى دولت داشت؛ از این رو نمىتوان در فقه، اینگونه مواد را نادیده گرفت.
در هر صورت، بحث در مورد حیطه نفوذ و قلمرو قانونگذارى و نیز احکام مربوط به حکومت و به تعبیرى «فقه الحکومة» مىتواند ابعاد جدیدى از مباحث فقهى را مطرح کرده، نوع نگرش به رفتارها و افعال مکلفین را تغییر دهد.
5 . قانون در مقام تنظیم روابط موجود در هر جامعه و براساس نیازهاى هر دوران به وجود مىآید. بر این اساس، فقه براى حضور در عرصه قانون و قانونگذارى باید از ظرفیت لازم برخوردار باشد. تولید قواعد فقهى مورد نیاز قانون، اولین و اساسىترین کارکرد فقه در این مرحله است. آنچه در فقه ما تحت عناوین معاملات، جزائیات، مرافعات و احکام آمده است، تنها بخشى از نیازهاى یک جامعه را در حوزه قانون مرتفع مىکند. اگرچه در کتب فقهى ما بسیارى از مباحث با دقت فوقالعاده بحث و بررسى شده، ولى به نظر مىرسد که این مقدار کافى نیست. گسترش انواع روابط اقتصادى و نهادها و تأسیسات جدید، اقدامات اساسىترى را ایجاب مىکند. مناسبات بانکدارى جدید، انواع شرکتها، مسأله سهام، اوراق قرضه و انواع شخصیتهاى حقوقى و نیز در حوزه حقوق اساسى، مسائلى از قبیل حقوق مردم در نظام اسلامى، پارلمان، قواى سهگانه و شوراها در نظام قضایى، آیین دادرسى جدید، بهویژه در مسائل ماهوى، نظیر ادله اثبات دعوى، مرور زمان، تجدید نظر، وحدت رویه و... مسائلى است که نمىتوان پذیرفت که مورد توجه فقیهان نباشد. در هر صورت، طرح مباحث نو در قالب «مباحث مستحدثه» کافى نیست؛ چراکه باعث مىشود اوّلاً، اینگونه مباحث جنبه حاشیهاى پیدا کنند و ثانیاً متون آموزشى فقه ما متعرض آن نشوند.
6. بسیارى از مباحث فقهى با مباحث حقوقى مشترک است و لذا این دو علم، به لحاظ موضوع در حیطه بسیار وسیعى از وحدت قلمرو برخوردارند؛ بنابراین، صرف نظر از نکاتى که در بیان تفاوت میان این دو علم به لحاظ هدف و نوع و شیوه استدلال مطرح مىشود، از آنجا که موضوعات بسیار زیادى در قاعده مشترک این دو علم قرار مىگیرد و هر دو سعى در پیشنهاد قواعد نظم رفتار جامعه دارند، ارتباط علمى میان دو گروه حقوقدانان و آشنایان با فقه مىتواند در مباحث ماهوى، هم به لحاظ تحلیل و هم در شکل استدلال، بهرههاى زیادى داشته باشد. عمیقتر شدن پارهاى از استدلالها، ابداء احتمالات جدید، توجه بیشتر به بناهاى عقلایى، استفاده از ادبیات مشترک و معطوف به اجرا، بهره بردن از دکترینهاى حقوقى مختلف و حقوق تطبیقى، از فوایدى است که مستقیماً بر نوع مباحث فقهى ما تأثیر مىگذارد و در مقابل، توجه بیشتر به متون دینى، عمق بخشیدن به استدلالها، بهرهبردارى از کتب ارزشمند فقهى و نیز سوق پیدا کردن به مشترک و همخوانى با زبان دینى، از جمله فوایدى است که بیشتر از پیش مباحث حقوقى را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد. در عین حال، قدر مسلم اینکه برجستگى توان حقوقدانان در قالب قانونى بخشیدن به دیدگاههاى فقهى قابل انکار نیست؛ کما اینکه تلاش فقیهان در استخراج حقوق اسلامى از منابع دینى بىبدیل است.
اشاره
توجه نویسنده محترم به تفکیک دو حوزه «اجتهاد فقهى» و «قانونگذارى» و نیز تفکیک میان «الزام شرعى» و «الزام سیاسى» نکته مهمى است که کمتر مورد توجه قرار مىگیرد؛ امّا اینکه دقیقاً چه رابطهاى میان این دو مقوله وجود دارد، نیاز به تحلیل بیشتر در حوزههایى چون فلسفه سیاسى، فلسفه فقه و فلسفه حقوق دارد. اجمالاً مىتوان گفت که براى حل این مسأله حداقل سه مسأله را پیشاپیش باید تعریف کرد: 1. کارکرد اجتماعى فقه؛ 2. ماهیت حقوق و قانون در یک نظام اسلامى و بالاخره 3. تحلیل ماهیت حکومت به طور کلى و هدف حکومت در اندیشه سیاسى اسلام. ایشان بهاختصار به پارهاى مطالب یادشده اشاره کردهاند؛ ولى چنانکه یادآور شدهاند، این مباحث باید دقیقتر و شفافتر مطرح شود تا پرسش یادشده پاسخ مناسب بیابد. شاید نکات زیر تا حدودى راه را براى تأملات بیشتر فراهم سازد:
1. «شریعت» اسلامى متکفل بیان اصول، ارزشها و چارچوب رفتار فردى و اجتماعى انسان و «حکومت» اسلامى عهدهدار ولایت و سرپرستى اجتماع، جهت رشد و توسعه جامعه اسلامى به سوى اهداف و مقاصد دین در چارچوب احکام و ارزشهاى اسلامى است. یکى از ابزارهاى حکومت در سرپرستى و هدایت عمومى به اهداف موردنظر، قانون و قانونگذارى است؛ بنابراین، «قانونگذارى» که در حوزه ولایت سیاسى قرار مىگیرد، توأمان از دو عنصر مهم بهره مىگیرد: شریعت و «مصلحت». امّا چنانکه در تعریف حکومت یاد کردیم، مصلحت در اینجا صرفاً یک امر عرفى نیست؛ بلکه در چارچوب مقاصد و اهداف شریعت که دقیقاً در منابع دینى مطرحشده، قابل تعریف و توصیه است.
از اینجا معلوم مىشود که در حکومت اسلامى، علم فقه و علم حقوق دو رشته متفاوت هستند که اولى به حوزه «معرفت دینى» و دومى به حوزه «ولایت دینى» مربوط است و علم حقوق در طولِ علم فقه تعریف مىشود؛ نه مستقل از آن.
2. به همین دلیل، در نظام سیاسى اسلام، ولایت و سرپرستى جامعه در سطح کلان باید برعهده دینشناسان و فقیهان باشد. و از همین جا مىتوان استدلال کرد که در نهایت باید نظر دینشناسانه ولىفقیه محور و میزان قانونگذارى قرار گیرد، وگرنه ولایت فقیه هیچ ضرورتى نخواهد داشت و حضور یک شوراى نگهبان براى بررسى انطباق مواد قانونى با نظریه مشهور فقها یا مطابقت با احتیاط و... کافى خواهد بود. وانگهى، با توجه به اینکه قانونگذارى در صحنه حکومت غالباً در مورد مصادیق جزئى و خاص است و در اینگونه موارد اولاً شهرت فتوایى وجود ندارد و ثانیاً احکام جزئى با مصالح عینى پیوند نزدیک و ارگانیک دارد و در مجموع باید یک نظر را که مطابق با هر دو (شریعت و مصلحت) باشد برگزید، حضور نظر فقهى ولى فقیه بیشتر احساس مىشود. البته ملاحظاتى از این قبیل را مىتوان در نظر گرفت:
الف) همچنان که ولى فقیه باید به صورت مستمر و نهادینه از جامعه علمى و کارشناسى استفاده کند، باید تدبیرى اندیشید که جامعه فقهى و دینشناسى نیز با حضور در عرصه نیازهاى اجتماعى، ابعاد گوناگون موضوع را مورد بررسى اجتهادى قرار داده، ولى فقیه را در انتخاب فتواى درستتر کمک نماید. به نظر مىرسد که اگر حوزه فقاهت در این امور فعال شود، از دامنه اختلافات فقهى نیز بهتدریج کاسته مىگردد.
ب) مىتوان تدبیرى اندیشید و حتى مقرراتى تدوین کرد که نظر فقهى ولىفقیه را مقید و محدود به ضوابطى چون رعایت حتىالامکان قول مشهور، اولویت مطابقت با احتیاط در موادى که دلیل برتر یا مصلحت اقوایى نباشد و... نمود. به هر حال، از مطالب نویسنده معلوم نمىشود که بالاخره کدامین فتوا را باید در قانونگذارى اصل قرار داد.
3. با توجه به آنچه گفته شد، یکى از عناصر تأثیرگذار در حل ارتباط میان فقه و مسأله قانون، توجه به کارشناسى اجتماعى و کارکرد تخصصهاى گوناگون در حکومت اسلامى و ولایت دینى است. در این مقاله، به این مسأله توجه لازم صورت نگرفته است. تردیدى نیست که باید به گسترش حوزه فقاهت پرداخت و استنباط فقهى را به موضوعات نوشونده و مدرن کشاند، امّا تحلیل دقیق از خود موضوعات جدید پیش از استنباط فقهى در مورد آن ضرورى است. در اینجاست که دو نگاه و نگرش مطرح است: در یک نگاه، موضوعات جدید اقتصادى، سیاسى، امنیتى و... همه مدلول مناسبات دوران مدرن است که قهراً حاصل مىشود و باید آن را پذیرفت و موضع دین را در برابر آن تعیین کرد. در این صورت، فقه تنها باید موضع مؤمنان را در قبال اینگونه از حیات اجتماعى تعیین کند.
امّا از نگاه دیگر مىتوان نشان داد که موضوعات جدید غالباً در یک ساختار اجتماعى ویژه تولید شده که آن ساختار، برخاسته از ایدئولوژى و نظریههاى خاص فلسفى، انسانشناختى و اجتماعى بوده است. در این فرض، توسعه فقه به معناى اول، جز انفعال مؤمنان و حکومت دینى در برابر عینیت اجتماعى نیست و بالاخره فقاهت در این حالت نمىتواند مؤمنان را به یک حیات معقول و مطلوب اسلامى هدایت کند. اما بنابر فرض اخیر، در کنار تجهیز فقه و بالا بردن ظرفیتهاى درونى اجتهاد (که نویسنده محترم بهخوبى بر آن تأکید ورزیده است)، باید به شناخت و تأسیس منطق درست کارشناسى، متناسب با ارزشها و غایات دینى پرداخت. تنها با در دست داشتن چنین منطقى است که مىتوان عنصر «مصلحت» در جامعه اسلامى را بهدرستى شناخت و آن را در کنار شریعت براى قانونگذارى و ولایت اجتماعى بهکار گرفت.
پژوهش و حوزه، ش 3