بحران دوگانگی در قدرت
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جنبشهاى اجتماعى و سیاسى، مولود عقبماندگى ساخت سیاسى در برابر رفتار سیاسى تودهاى مردم است. وقتى که حاکمیت دوگانه، یعنى حاکمیت همزمان نهادهاى سنتى و دموکراتیک، توأم با تقسیم کار نباشد، این وضع پایدار نمىماند؛ بلکه یا با انقلاب و کودتا به یک حاکمیت یگانه تبدیل مىشود و یا با انجام اصلاحات، به حاکمیت دوگانه کارکردى که همراه با تقسیم کار است متحول مىگردد.متن
شرایط نرمال سیاسى به عواملى بستگى دارد که دو شاخص مهم آن عبارت است از:
1. توده مردم به سرنوشت خود اهتمام داشته باشند و بتوانند حقوق خود را استیفا کنند و همه مردم بتوانند از بین گزینهها و برنامههاى مختلف سیاسى، انتخابى آزادانه داشته باشند و در انتخاباتى منصفانه، نخبگان سیاسى امکان چرخش داشته باشند و تداول قدرت وجود داشته باشد.
2. وجود کالاهاى سیاسى در بازار سیاست و وجود بنگاههاى سیاسى (احزاب) که بتوانند کالاهاى خود را که برنامهها و کارپایههاى سیاسى است، به مردم عرضه کنند. البته بازار سیاسى با بازار اقتصادى تفاوتهایى دارد. برخلاف مطالبات اقتصادى، همه اقشار مردم براى همیشه طالب کالاى سیاسى نیستند. این نکته دلایلى دارد که از آن جمله، عدم وجود کالاى سیاسى در بازار یا تککالایى و تکبنگاهى بودن بازار (در کشورهاى تکحزبى) است و در برخى کشورها اصلاً بنگاه سیاسى وجود ندارد (رژیمهاى سلطنتى). از سوى دیگر، گاه بنگاههاى سیاسى فراوانى وجود دارد؛ امّا مردم میل کمى به مشارکت سیاسى دارند و به اصطلاح، گرایش انزواجویانه سیاسى (lsolationism) دارند و کارى به سیاست ندارند و سرگرم کار و اقتصاد و هنرند؛ لذا مردم بسیارى از کشورها، مثل شمال اروپا و حتى ژاپن، وارد بازار سیاست نمىشوند؛ در حالىکه بنگاهها در حال کار هستند. دلیل این امر شاید این باشد که مردم فکر مىکنند حضورشان در بازار سیاست اثربخش نیست و سیاست پشت درهاى بسته و در معاملات سیاسى رقم مىخورد. از نظر آنها، احزاب تنها زرورق دموکراسى هستند و رأى آنها در سرنوشتشان تأثیرى ندارد. برخى دیگر از مردم نیز مىگویند که کالاى همه احزاب شبیه هم است و خواستهها و احزاب وجود ندارد و اجازه بروز به آن ندادهاند؛ مثل طرفداران احزاب کمونیست و فاشیست که در برخى کشورهاى اروپایى ممنوعاند. پس ممکن است شرایط انزواجویى سیاسى و سیاستگریزى، ناشى از رقابت ناکامل باشد.
امّا انسداد سیاسى (Political exiclusionism) دو حالت دارد که حالت اول، انسداد کامل و قفلشده است و دیگرى، باریکشدگى فضاى سیاسى است که در این حالت، سیاست به قشر خاصى تعلق مىگیرد و فقط نخبگان خاص حق سیاستورزى دارند. این هم نوعى انسداد است. امّا در انسداد واقعى سیاسى، مردم براى طرح مطالبات خود هجوم مىبرند؛ اما ظرفیت اجابت در رژیمها پایین است و نمىتوانند به آن پاسخ دهند و آن را در خود جذب کنند. نظامها باید کمکم ظرفیتسازى کنند تا در مواقع حساس دچار مشکل نشوند. دولتها باید به گونهاى فکر کنند که مردمشان تکامل پیدا کنند.
جوامع به سمت شهرنشینى پیش مىرود و سواد عمومى گسترش مىیابد؛ لذا دولتها باید از قبل در مورد آن برنامهریزى داشته باشند و ظرفیتهاى لازم را در خود به وجود بیاورند. اگر دولتها به این کار اقدام نکنند، مجبور خواهند بود انسداد ایجاد کنند. در واقع جنبشهاى اجتماعى و سیاسى، مولود عقبماندگى ساخت سیاسى در برابر رفتار سیاسى تودههاى مردم است. البته چنانکه گفتیم گاه ممکن است مردم انزواجویى سیاسى و سیاستگریزى (Pacifism) را پیشه خود سازند. در این کشورها نمىتوان گفت که انسداد سیاسى وجود دارد. انسداد سیاسى در شرایطى به وجود مىآید که جنبش اعتراضىاى وجود داشته باشد.
در جوامعى که در حال گذار به سر مىبرند و جنبش اجتماعى در آنها نمود دارد، میان نیروهایى که در نهادهاى دموکراتیک به صورت انتخابى وجود دارند و نیروهایى که در نهادهاى انتصابى، قدرت اصلى را در دست دارند، تعارضاتى به وجود مىآید که به پدیده حاکمیت دوگانه (Dual sovereignty) مىانجامد. البته این حاکمیت دوگانه معمولاً به دو شکل به وجود مىآید: یکى حاکمیت دوگانه کارکردى (Functional) است که بهنوعى یک تقسیم کار سیاسى بدون تداخل مرزها وجود دارد. براى مثال، در مشروطیت، یک نهاد مردمسالارى به نام «عدالتخانه» مطرح شد که وظیفهاش تقنین بود و قدرت اجرایى در دست شاه باقى مىماند. در انگلستان شاید هفت یا هشت قرن حاکمیت دوگانه کارکردى وجود داشته و دوام آورده است. البته یک حاکمیت دوگانه ناکارکردى (Disfunctional) هم داریم که دوام نمىآورد و باید مسأله حل شود؛ یعنى یا باید به سیستم حاکمیت دوگانه کارکردى تبدیل شود و یا به حاکمیت یگانه تبدیل شود و بر روى یک پایه قرار گیرد. این یکپایگى مىتواند به نفع دموکراسى و یا به نفع سلطنت و یا الیگارشى نظامى (با کودتا) تمام شود. بنابراین، فرایند تعارض میان نیروهاى دموکراتیک و ساختار سنتى، در خشنترین حالت به انقلاب یا کودتا مىانجامد.
امّا اگر حاکمیت دوگانه ناکارکردى بخواهد به حاکمیت دوگانه کارکردى تبدیل شود، نیازمند حرکت اصلاحى است و به خشونت و انقلاب نیازى ندارد. منظور ما از رفورم سیاسى و دموکراتیزاسیون همین است که راهها و روشهاى آن نیاز به بحث مفصل داد.
به هر حال، در قدرت، ثروت، معرفت و منزلت و کالاهاى کمیاب که همه بشریت به دنبال آن هستند، افراد بعد از دستیابى به آن، به دنبال ایجاد انحصار و انسداد خواهند رفت. در قرون وسطى، صنفهاى اقتصادى اساسشان بر انسداد بود و عقیده داشتند که حرفه خود را نباید به دیگران بیاموزند. تشکیل کارتلها و تراستها در عصر جدید نیز مبتنى بر اصل انحصار است. پس انسداد و انحصار، ذات کسانى است که قدرت. ثروت، منزلت و معرفت دارند. اما این یک روى سکه است و روى دیگر سکه به کسانى مربوط مىشود که چالشگرند و آن کاست و طبقه را به چالش فرا مىخوانند. این چالش، در دنیایى که همه چیز آن جهانى شده و بازارها دیگر ملى نیست و بینالمللى شده، بر سیاست نیز تأثیر گذارده و چالش در عرصه سیاست موجب شده است که احزاب جدید سیاسى به وجود آیند.
اشاره
1. در این گفتگو به دو شاخص در مورد شرایط نرمال سیاسى اشاره شده است؛ امّا عوامل مهم دیگرى نیز وجود دارد که بدون آنها شاخصهاى یادشده نمىتواند نشانگر یک وضعیت طبیعى سیاسى باشد. یکى از شاخصها، آگاهى مردم از حقوق خود و توجه به مصالح و آرمانهاى فردى و اجتماعى است. اگر «آزادى» توأم با «آگاهى» و «اندیشه» نباشد، گزینشهاى آزادانه نیز نمىتواند به رشد و توسعه مادى و معنوى انسان بیانجامد.
شاخص دیگر، توزیع عادلانه قدرت (قدرت اقتصادى، سیاسى، اطلاعاتى یا تبلیغاتى) در جامعه است. یکى از انتقادهاى رایج بر لیبرالیسم و دموکراسى در دهههاى اخیر دقیقاً به همین نکته باز مىگردد که گاه علىرغم وجود آزادى صورى، در واقع قدرت انتخاب وجود ندارد. به عبارت دیگر. باید بین «آزادى روانشناختى» و «آزادى جامعهشناختى» تفکیک کرد. اینکه فرد ظاهراً در انتخاب گزینهها احساس آزادى مىکند، با اینکه او توان تأثیرگذارى بر فرایند شکلگیرى و برآیند قدرت داشته باشد، تفاوت آشکار وجود دارد. چنانکه ایشان خود نیز تصریح کرده است، در جوامع غربى با وجود تمرکز قدرت اقتصادى و اطلاعاتى در یک گروه اقلیت، رأى اکثریت همواره در خدمت منافع اقلیت قرار مىگیرد و امروزه مردم اروپا و آمریکا روز به روز بیشتر از این آزادى کاذب آگاه مىشوند.
از دو شاخصه آگاهى و قدرت که بگذریم، شاخصه «حقیقت» و «ارزش» را نباید فراموش کرد. در اندیشه لیبرالیسم که حقیقت به نسبیت مىگراید و حق به یک امر صرفاً اعتبارى تقلیل مىیابد و تابع هواها و امیال تعریف مىشود، شاید بتوان گفت که نفس وجود آزادى، در استیفاى حقوق کافى است؛ اما بنابر مبانى دینى و عقلانى که حقایق و ارزشها را امورى اصیل و واقعى مىداند، طبیعى است که بدون توجه و تأکید بر این اصول و ارزشها، در حوزه عمومى وضعیت نرمال سیاسى هرگز تحقق نخواهد یافت. اگر مردم در یک جامعه سیاسىگزینههایى را انتخاب مىکنند که با ارزشهاى انسانى و اخلاقى در تضاد است. این نکته خود نشان از وجود یک ناهنجارى (آنرمالیتى) سیاسى در جامعه دارد.
2. جناب آقاى حجاریان با اشاره به ناپایدارى حاکمیت دوگانه غیرکارکردى، معتقد است که تنها در صورت تقسیم کار میان نهاد سنتى و نهاد دموکراتیک مىتوان به ثبات سیاسى دست یافت؛ اما باید توجه کرد که:
الف) تفسیر ما از بحران موجود در حاکمیت دوگانه و راههاى حل بحران، دقیقاً بستگى به نظریه سیاسى ما و الگوى مطلوب ما از یک نظام سیاسى دارد. ایشان ناخودآگاه تحت تأثیر هژمونى لیبرال دموکراسى قرار گرفته و گویا راهحل نهایى را (پس از دوران گذار) در تحقق یک نظام لیبرال دموکراتیک مىداند. بدیهى است که با پذیرش «جمهورى اسلامى» به عنوان یک نظریه نوین سیاسى در دوران معاصر، باید به جاى طرح «تقسیم کار بین نهادهاى سنتى و نهادهاى دموکراتیک» که به سکولاریسم مىانجامد، به ساز و کارهایى اندیشید که در سایه آن، فرهنگ ناب اسلامى در بستر مردمسالارى دینى به عینیت جامعه راه یابد.
ب) در گفتههاى ایشان منظور از «نهادهاى سنتى» بهدرستى معلوم نشده است و گویا آگاهانه یا ناآگاهانه، این واژه بهطور یکسان هم بر استبداد قاجار و پهلوى و هم بر نهادهاى دینىِ مصرَّح در قانون اساسى که کاملاً پشتوانه مردمى دارند (ولایت فقیه و شوراى نگهبان) اطلاق شده است.(1) باید پرسید ایشان به چه دلیل هیأت دولت و کارگزاران دولت را نهاد دموکراتیک مىداند، ولى ولایت فقیه و شوراى نگهبان را که مستند به رأى مردم انتخاب شدهاند، غیردموکراتیک تلقى مىکند؟ اساساً باید گفت که در نظام جمهورى اسلامى، هیچ نهادى که بتوان آن را غیردموکراتیک یا دموکراتیک (به مفهوم لیبرالیستى آن) دانست، وجود ندارد.
در یک کلام، مىتوان گفت که در چارچوب قانون اساسى، بحران دوگانگى در قدرت وجود ندارد و اگر در شرایط فعلى حقیقتاً چنین پدیدهاى وجود داشته باشد، احتمالاً یا ناشى از این است که گروهى از صاحبان قدرت به جایگاه قانونى خود بسنده نمىکنند و یا ناکارآمدى در سیستم اجرایى و فرایند تصمیمسازى وجود دارد.
پی نوشت:
1) این نکته با مراجعه به متن اصلى مقاله و مثالهاى مطرحشده در آنجا کاملاً معلوم مىشود.
جامعه مدنى، ش 17
1. توده مردم به سرنوشت خود اهتمام داشته باشند و بتوانند حقوق خود را استیفا کنند و همه مردم بتوانند از بین گزینهها و برنامههاى مختلف سیاسى، انتخابى آزادانه داشته باشند و در انتخاباتى منصفانه، نخبگان سیاسى امکان چرخش داشته باشند و تداول قدرت وجود داشته باشد.
2. وجود کالاهاى سیاسى در بازار سیاست و وجود بنگاههاى سیاسى (احزاب) که بتوانند کالاهاى خود را که برنامهها و کارپایههاى سیاسى است، به مردم عرضه کنند. البته بازار سیاسى با بازار اقتصادى تفاوتهایى دارد. برخلاف مطالبات اقتصادى، همه اقشار مردم براى همیشه طالب کالاى سیاسى نیستند. این نکته دلایلى دارد که از آن جمله، عدم وجود کالاى سیاسى در بازار یا تککالایى و تکبنگاهى بودن بازار (در کشورهاى تکحزبى) است و در برخى کشورها اصلاً بنگاه سیاسى وجود ندارد (رژیمهاى سلطنتى). از سوى دیگر، گاه بنگاههاى سیاسى فراوانى وجود دارد؛ امّا مردم میل کمى به مشارکت سیاسى دارند و به اصطلاح، گرایش انزواجویانه سیاسى (lsolationism) دارند و کارى به سیاست ندارند و سرگرم کار و اقتصاد و هنرند؛ لذا مردم بسیارى از کشورها، مثل شمال اروپا و حتى ژاپن، وارد بازار سیاست نمىشوند؛ در حالىکه بنگاهها در حال کار هستند. دلیل این امر شاید این باشد که مردم فکر مىکنند حضورشان در بازار سیاست اثربخش نیست و سیاست پشت درهاى بسته و در معاملات سیاسى رقم مىخورد. از نظر آنها، احزاب تنها زرورق دموکراسى هستند و رأى آنها در سرنوشتشان تأثیرى ندارد. برخى دیگر از مردم نیز مىگویند که کالاى همه احزاب شبیه هم است و خواستهها و احزاب وجود ندارد و اجازه بروز به آن ندادهاند؛ مثل طرفداران احزاب کمونیست و فاشیست که در برخى کشورهاى اروپایى ممنوعاند. پس ممکن است شرایط انزواجویى سیاسى و سیاستگریزى، ناشى از رقابت ناکامل باشد.
امّا انسداد سیاسى (Political exiclusionism) دو حالت دارد که حالت اول، انسداد کامل و قفلشده است و دیگرى، باریکشدگى فضاى سیاسى است که در این حالت، سیاست به قشر خاصى تعلق مىگیرد و فقط نخبگان خاص حق سیاستورزى دارند. این هم نوعى انسداد است. امّا در انسداد واقعى سیاسى، مردم براى طرح مطالبات خود هجوم مىبرند؛ اما ظرفیت اجابت در رژیمها پایین است و نمىتوانند به آن پاسخ دهند و آن را در خود جذب کنند. نظامها باید کمکم ظرفیتسازى کنند تا در مواقع حساس دچار مشکل نشوند. دولتها باید به گونهاى فکر کنند که مردمشان تکامل پیدا کنند.
جوامع به سمت شهرنشینى پیش مىرود و سواد عمومى گسترش مىیابد؛ لذا دولتها باید از قبل در مورد آن برنامهریزى داشته باشند و ظرفیتهاى لازم را در خود به وجود بیاورند. اگر دولتها به این کار اقدام نکنند، مجبور خواهند بود انسداد ایجاد کنند. در واقع جنبشهاى اجتماعى و سیاسى، مولود عقبماندگى ساخت سیاسى در برابر رفتار سیاسى تودههاى مردم است. البته چنانکه گفتیم گاه ممکن است مردم انزواجویى سیاسى و سیاستگریزى (Pacifism) را پیشه خود سازند. در این کشورها نمىتوان گفت که انسداد سیاسى وجود دارد. انسداد سیاسى در شرایطى به وجود مىآید که جنبش اعتراضىاى وجود داشته باشد.
در جوامعى که در حال گذار به سر مىبرند و جنبش اجتماعى در آنها نمود دارد، میان نیروهایى که در نهادهاى دموکراتیک به صورت انتخابى وجود دارند و نیروهایى که در نهادهاى انتصابى، قدرت اصلى را در دست دارند، تعارضاتى به وجود مىآید که به پدیده حاکمیت دوگانه (Dual sovereignty) مىانجامد. البته این حاکمیت دوگانه معمولاً به دو شکل به وجود مىآید: یکى حاکمیت دوگانه کارکردى (Functional) است که بهنوعى یک تقسیم کار سیاسى بدون تداخل مرزها وجود دارد. براى مثال، در مشروطیت، یک نهاد مردمسالارى به نام «عدالتخانه» مطرح شد که وظیفهاش تقنین بود و قدرت اجرایى در دست شاه باقى مىماند. در انگلستان شاید هفت یا هشت قرن حاکمیت دوگانه کارکردى وجود داشته و دوام آورده است. البته یک حاکمیت دوگانه ناکارکردى (Disfunctional) هم داریم که دوام نمىآورد و باید مسأله حل شود؛ یعنى یا باید به سیستم حاکمیت دوگانه کارکردى تبدیل شود و یا به حاکمیت یگانه تبدیل شود و بر روى یک پایه قرار گیرد. این یکپایگى مىتواند به نفع دموکراسى و یا به نفع سلطنت و یا الیگارشى نظامى (با کودتا) تمام شود. بنابراین، فرایند تعارض میان نیروهاى دموکراتیک و ساختار سنتى، در خشنترین حالت به انقلاب یا کودتا مىانجامد.
امّا اگر حاکمیت دوگانه ناکارکردى بخواهد به حاکمیت دوگانه کارکردى تبدیل شود، نیازمند حرکت اصلاحى است و به خشونت و انقلاب نیازى ندارد. منظور ما از رفورم سیاسى و دموکراتیزاسیون همین است که راهها و روشهاى آن نیاز به بحث مفصل داد.
به هر حال، در قدرت، ثروت، معرفت و منزلت و کالاهاى کمیاب که همه بشریت به دنبال آن هستند، افراد بعد از دستیابى به آن، به دنبال ایجاد انحصار و انسداد خواهند رفت. در قرون وسطى، صنفهاى اقتصادى اساسشان بر انسداد بود و عقیده داشتند که حرفه خود را نباید به دیگران بیاموزند. تشکیل کارتلها و تراستها در عصر جدید نیز مبتنى بر اصل انحصار است. پس انسداد و انحصار، ذات کسانى است که قدرت. ثروت، منزلت و معرفت دارند. اما این یک روى سکه است و روى دیگر سکه به کسانى مربوط مىشود که چالشگرند و آن کاست و طبقه را به چالش فرا مىخوانند. این چالش، در دنیایى که همه چیز آن جهانى شده و بازارها دیگر ملى نیست و بینالمللى شده، بر سیاست نیز تأثیر گذارده و چالش در عرصه سیاست موجب شده است که احزاب جدید سیاسى به وجود آیند.
اشاره
1. در این گفتگو به دو شاخص در مورد شرایط نرمال سیاسى اشاره شده است؛ امّا عوامل مهم دیگرى نیز وجود دارد که بدون آنها شاخصهاى یادشده نمىتواند نشانگر یک وضعیت طبیعى سیاسى باشد. یکى از شاخصها، آگاهى مردم از حقوق خود و توجه به مصالح و آرمانهاى فردى و اجتماعى است. اگر «آزادى» توأم با «آگاهى» و «اندیشه» نباشد، گزینشهاى آزادانه نیز نمىتواند به رشد و توسعه مادى و معنوى انسان بیانجامد.
شاخص دیگر، توزیع عادلانه قدرت (قدرت اقتصادى، سیاسى، اطلاعاتى یا تبلیغاتى) در جامعه است. یکى از انتقادهاى رایج بر لیبرالیسم و دموکراسى در دهههاى اخیر دقیقاً به همین نکته باز مىگردد که گاه علىرغم وجود آزادى صورى، در واقع قدرت انتخاب وجود ندارد. به عبارت دیگر. باید بین «آزادى روانشناختى» و «آزادى جامعهشناختى» تفکیک کرد. اینکه فرد ظاهراً در انتخاب گزینهها احساس آزادى مىکند، با اینکه او توان تأثیرگذارى بر فرایند شکلگیرى و برآیند قدرت داشته باشد، تفاوت آشکار وجود دارد. چنانکه ایشان خود نیز تصریح کرده است، در جوامع غربى با وجود تمرکز قدرت اقتصادى و اطلاعاتى در یک گروه اقلیت، رأى اکثریت همواره در خدمت منافع اقلیت قرار مىگیرد و امروزه مردم اروپا و آمریکا روز به روز بیشتر از این آزادى کاذب آگاه مىشوند.
از دو شاخصه آگاهى و قدرت که بگذریم، شاخصه «حقیقت» و «ارزش» را نباید فراموش کرد. در اندیشه لیبرالیسم که حقیقت به نسبیت مىگراید و حق به یک امر صرفاً اعتبارى تقلیل مىیابد و تابع هواها و امیال تعریف مىشود، شاید بتوان گفت که نفس وجود آزادى، در استیفاى حقوق کافى است؛ اما بنابر مبانى دینى و عقلانى که حقایق و ارزشها را امورى اصیل و واقعى مىداند، طبیعى است که بدون توجه و تأکید بر این اصول و ارزشها، در حوزه عمومى وضعیت نرمال سیاسى هرگز تحقق نخواهد یافت. اگر مردم در یک جامعه سیاسىگزینههایى را انتخاب مىکنند که با ارزشهاى انسانى و اخلاقى در تضاد است. این نکته خود نشان از وجود یک ناهنجارى (آنرمالیتى) سیاسى در جامعه دارد.
2. جناب آقاى حجاریان با اشاره به ناپایدارى حاکمیت دوگانه غیرکارکردى، معتقد است که تنها در صورت تقسیم کار میان نهاد سنتى و نهاد دموکراتیک مىتوان به ثبات سیاسى دست یافت؛ اما باید توجه کرد که:
الف) تفسیر ما از بحران موجود در حاکمیت دوگانه و راههاى حل بحران، دقیقاً بستگى به نظریه سیاسى ما و الگوى مطلوب ما از یک نظام سیاسى دارد. ایشان ناخودآگاه تحت تأثیر هژمونى لیبرال دموکراسى قرار گرفته و گویا راهحل نهایى را (پس از دوران گذار) در تحقق یک نظام لیبرال دموکراتیک مىداند. بدیهى است که با پذیرش «جمهورى اسلامى» به عنوان یک نظریه نوین سیاسى در دوران معاصر، باید به جاى طرح «تقسیم کار بین نهادهاى سنتى و نهادهاى دموکراتیک» که به سکولاریسم مىانجامد، به ساز و کارهایى اندیشید که در سایه آن، فرهنگ ناب اسلامى در بستر مردمسالارى دینى به عینیت جامعه راه یابد.
ب) در گفتههاى ایشان منظور از «نهادهاى سنتى» بهدرستى معلوم نشده است و گویا آگاهانه یا ناآگاهانه، این واژه بهطور یکسان هم بر استبداد قاجار و پهلوى و هم بر نهادهاى دینىِ مصرَّح در قانون اساسى که کاملاً پشتوانه مردمى دارند (ولایت فقیه و شوراى نگهبان) اطلاق شده است.(1) باید پرسید ایشان به چه دلیل هیأت دولت و کارگزاران دولت را نهاد دموکراتیک مىداند، ولى ولایت فقیه و شوراى نگهبان را که مستند به رأى مردم انتخاب شدهاند، غیردموکراتیک تلقى مىکند؟ اساساً باید گفت که در نظام جمهورى اسلامى، هیچ نهادى که بتوان آن را غیردموکراتیک یا دموکراتیک (به مفهوم لیبرالیستى آن) دانست، وجود ندارد.
در یک کلام، مىتوان گفت که در چارچوب قانون اساسى، بحران دوگانگى در قدرت وجود ندارد و اگر در شرایط فعلى حقیقتاً چنین پدیدهاى وجود داشته باشد، احتمالاً یا ناشى از این است که گروهى از صاحبان قدرت به جایگاه قانونى خود بسنده نمىکنند و یا ناکارآمدى در سیستم اجرایى و فرایند تصمیمسازى وجود دارد.
پی نوشت:
1) این نکته با مراجعه به متن اصلى مقاله و مثالهاى مطرحشده در آنجا کاملاً معلوم مىشود.
جامعه مدنى، ش 17