ضرورت فقه و مکانیزم های تحول آن (2)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى عابدینى در ادامه این گفتگو اظهار مىدارد که احکام تابع مصالح و مفاسد واقعى است. گرچه ممکن است مصالح و مفاسد احکام را نفهمیم، ولى در بحث اجتماعیات چون قرینههاى مختلفى وجود دارد، بیشتر مىتوان فهمید. در احکام عبادى، اصل بر ثبات حکم است؛ مگر آنکه دلیلى برخلاف آن باشد؛ اما در امور اجتماعى، اصل بر تغییر و تحول احکام شرع است؛ مگر آنکه ثبات حکم اثبات شود.متن
از فرمایشات شما مىتوان استنباط کرد که در هر مقطع تاریخى به یک مناسکى مىرسیم؟
بله، به یک مناسکى مىرسیم؛ ولى چرا و چطور مىرسیم، موضوع بحث اینجاست. سؤال از ضرورت وجودى احکام، فىالواقع پاسخ به همین چرایى است. تشخیص عقل ما کافى نیست؛ چون عقل سابقه و لاحقه ما را نمىداند و حتى در حال حاضر با تمامى پیشرفتهاى حاصله در علم، به تمامى زوایاى وجودى ما پى نبرده است و دانش بشر هر چه پیش مىرود، هر روز بیشتر به مجهولات خود اذعان مىکند؛ بنابراین، من در اینجا هم ضرورت وجود مطلق قالب را توجیه کردم و هم قالب ثابت را.
به طور خلاصه، به جهت نقصان عقل ماست که کسى از جانب خدا مىباید طریق رسیدن به هدف را به ما بگوید. عقل، تنها قادر به فهم پارهاى از امور است که به زندگى دنیایى ما مربوط مىشود؛ به همین خاطر، دین در این زمینه یا سخنى ندارد، یا به جهتدهىهاى کلى اکتفا کرده است. آنجا که ما عاقلیم، نیازمند راهنما نیستیم. آنجا که جاهلیم نیازمندیم و چگونگى عبادت از مواردى است که ما جاهلیم و حیران. در امور روزمره زندگى، عقل ما راهنماى ماست و شرع نیز کلیاتى را مىگوید که عقل خودش، آنها را درک مىکند. به قول استاد ما، نیازى نیست کسى به ما بگوید هر وقت نان خواستید به نانوایى رجوع کنید. این امور را خودمان مىفهمیم، ولى چطور خدا را عبادت کنیم و چطور روح خود را تکامل دهیم، نیاز به وحى الهى دارد. این مسلم است که در امور عبادى چون هیچ دسترسى به معیارهایى براى کشف راه صحیح نداشتیم، براى ما راه را یکى یکى مشخص کرده است؛ امّا آیا در امور اجتماعى، خداوند راه یا قالب را مشخص کرده است، یا فقط در زمانهاى خاصى مشخص کرده است؟ شکى نیست که پیامبر در زمان خود احکام اجتماعى هم داشته است. حال، هر کجا حکم معصوم را در این زمینه حکمى عام فهمیدیم، عام خواهد بود و هر حکم که عام نفهمیدیم، نه.
امّا مشکلاتى هم در قرآن داریم. من درباره احکام مذکور در قرآن زیاد فکر کردهام و هنوز به جایى نرسیدهام. براى مثال، قصاص یا حدّ زنا، آیا صد ضربه شلاق براى این است که زنا در جامعه محقق نشود، یا یک امر تعبدى است؟ اگر در زمان حاضر یافتیم که راه بهترى غیر از شلاق زدن براى این هدف وجود داد، آیا مىتوان آن را انجام داد؟ افرادى هستند که به احکام متغیر اعتقاد دارند؛ ولى با این حال همه احکام قرآنى را ثابت مىدانند. خود من هم به این نظر بىمیل نیستم. امّا در مواردى مثل حدّ شرب خمر که در قرآن نیامده است و در اوایل شرابخوار را با کفش یا نعلین مىزدند و در پایان عصر پیامبر، چهل ضربه شلاق مىزدند و توسط حضرت علىعلیه السلام به هشتاد ضربه افزایش یافت، در این موارد از قرائن معلوم مىشود که این حکم براى دور کردن مردم از شرابخوارى است. حال اگر امروزه به جاى شلاق زدن، مثلاً او را در ادارات استخدام نکنیم، یا شناسنامهاش ندهیم، در او مؤثرتر واقع مىشود. بنابراین ما از تغییر همین حکم در صدر اسلام و در زمان معصومین مىفهمیم که حکمهاى مربوط به امور اجتماعى فىالجمله قابل تغییر است.
این تغییر، زمانى خواهد بود که بفهمیم سخن دین اولاً و بالذات ناظر به تأمین مقصود خاصى است؟
آنجا که دین قالبها را مشخص کرده، یعنى حکم نماز، زنا و امثال آن در قرآن مشخص شده است، مىفهمیم که گویا شارع به قالبهاى خاص، عنایتى خاص داشته است. به این جهت، قرآن به بعضى از احکام تصریح دارد؛ نه به تمامى آنها. این سنخ احکام را، یعنى احکامى را که در قرآن تصریح شده است، مىبایست جزء ثابتات به شمار آورد. درست است که میزان جزا در برخى آیات بهدقت آمده و حکم نیز منصوص العلة است، اما عنایتى بوده که به همان میزان خاص باقى بماند.
در این حیطه، تنقیح مناط موضوعیت ندارد؟
نه، ندارد. بىجهت نیست که مىبینیم در زنا چهار شاهد عادل مىخواهد، اما در کشتن مىفرماید دو شاهد کافى است و تازه براى چهار شاهد هم شرایطى قرار داده است که اثبات نشود.
به رغم آنکه فرمودید کشف مناط احکام کار مشکلى است، آیا به طور کلى ما مىپذیریم که احکام تابع مصالح و مفاسد نفسالامرى هستند؟
بله، حتماً ما قبول داریم که احکام تابع مصالح و مفاسد نفسالامرى هستند؛ اما مىگوییم که در عبادات، مصالح و مفاسد را شاید ما نفهمیم؛ امّا در بحث اجتماعیات چون قرینههاى مختلفى هست، بیشتر مىتوانیم بفهمیم. البته ما بحث مشکلى داریم که هنوز نتوانستهایم آن را حل کنیم؛ یعنى بحث «ملاک جدایى علّت از حکمت». وقتى مطلبى علّت حکم باشد، تعمیم مىیابد. در بعضى مواضع شارع مطلبى را بیان کرده؛ اما ما نمىدانیم علّت است یا حکمت.
راهى که من در ذهنم هست، این است که اگر پیامبر اکرم براى حکمى علتى آورده، اما امام دیگرى مخالفت کرده و غیر آن عمل کرده است، معلوم مىشود آنچه ما فکر مىکردیم علّت است، حکمت بوده؛ و الّا امام مخالفت نمىکرد.
اصل، خصوصاً در احکام عبادى، بر ثبات حکم است؛ مگر اینکه دلیلى برخلاف آن داشته باشیم؛ اما در امور اجتماعى، اصل بر تغییر است. اگر جایى دیدیم اصرار زیاد بود و همه ائمه آن را فرمودهاند، مىفهمیم که حکم ثابتى است. البته این ملاکها که عرض مىکنم، هنوز چکش نخورده است و باید پخته شود. بنابراین، ما در هر موضوعى ابتدا به شرع رجوع مىکنیم که سخن ثابتى را مىیابیم یا نه. اگر سخن ثابتى یافتیم، خوب، پیروى مىکنیم؛ امّا اگر نیافتیم، دنبال عقل خود را مىگیریم. بنابراین در هر مسألهاى که براى ما پیش مىآید، از این باب که ممکن است ما مخالفت شرع بکنیم و نهایتاً جهنم برویم، در نظر ما در زمره امور مهم است و اصلاً ما امور غیرمهمه نداریم که بگوییم ما در امور غیرمهمه به شرع رجوع نمىکنیم. هر مسألهاى که فکر مىکنیم که شرع در آن نظر داشته باشد، از امور مهمه است و لذا براى یافتن هر حکم کلى باید ابتدا به شرع رجوع کرد؛ حتى در این مسأله که کدخداى ده چه کسى باشد، یا در بچهدارى هم ابتدا باید به شرع رجوع کنیم.
اشاره
در این خصوص در شماره قبل با تفصیل بیشتر به تحلیل و نقد آراء ایشان پرداختیم و اینکه مطالب ایشان از منطق روشن و انسجام لازم برخوردار نیست و بیشتر به مجموعهاى از احتمالات و فرضیات مىماند تا مباحثى که بر بنیاد یک روششناسى علمى استوار باشد. در این قسمت از گفتگو نیز ابهاماتى وجود دارد که جاى تأمل و دقت بیشترى دارد:
1. آنچه ایشان در آغاز در باب ضرورت شریعت و ثبات آن گفتهاند، کاملاً درست و معقول است؛ امّا اینکه، در این مورد، میان عبادات و اجتماعیات فرق مىگذارند و صریحاً احکام اجتماعى اسلام را متغیر و متحول مىدانند، هیچ دلیل و پشتوانه منطقى ندارد. ایشان بیان نکرده است که اگر به قول ایشان، «ما از هر طرف با مجهولات مواجهیم» و «تشخیص عقل ما کافى نیست؛ چون عقل، سابقه و لاحقه ما را نمىداند»، با این وصف، چگونه مىتوان در باب مناسبات پیچیده اجتماعى که در حیات مادى و معنوى و سعادت انسانى سخت مؤثر است، بهراحتى حکم کرد که خود ما مىتوانیم اسباب و شرایط آن را بازشناسیم.
2. ایشان با قاطعیت اظهار مىدارد که احکام اجتماعى اسلام متغیر استمگر آنکه دلیلى برخلاف آن ثابت شود. معلوم نیست که این قاعده کلى را ایشان از کجا استنباط کردهاند. چنانکه لازمه دین خاتم است و فقیهان شیعه و سنى عموماً بر این اعتقاد بودهاند، اگر کتاب یا سنت بر حکمى دلالت کند، آن حکم، خواه عبادى باشد یا اجتماعى، به عنوان حکم ثابت شریعت تلقى مىشود؛ مگر آنکه دلیل قاطعى وجود داشته باشد که معلوم شود آن حکم به شرایط یا دوره خاصى اختصاص داشته است. کسانى که احکام اجتماعى اسلام را علىالاصول متحول و متغیر مىدانند و سرنوشت حیات اجتماعى انسان را کاملاً بهدست عقل و عرف بشرى مىسپارند، عملاً دین را به حوزههاى کاملاً فردى و درونى فرو مىکاهند و نقش جامعهسازى و تمدنپرورى دین را بهدست فراموشى مىسپارند. هرچند دیدگاه جناب آقاى عابدینى با این نظریه فاصله دارد ؛ژ، ولى مىتوان پیشبینى کرد که ناخودآگاه سرنوشتى مشابه را در پیش دارد.
3. ایشان احکام اجتماعىاى را که در قرآن تصریح شده است، حتى اگر منصوص العلة باشد، ثابت و متعین مىداند، ولى احکامى را که در سنت پیامبر و اهل بیتعلیهم السلام آمده است، حتى اگر منصوص العلة نباشد، امورى متحول و قابل تغییر و جایگزینى با احکام عرفى و عقلى مىداند. این تفکیک میان قرآن و سنت در تفکر شیعه، بلکه در بین بسیارى از فقهاى بزرگ اهل سنت مردود است. امّا به صرف اینکه گاه احکامى در طول زمان توسط ائمهعلیهم السلام به گونههاى متفاوت مطرح مىشد، نشان نمىدهد که ما مختاریم هر گونه مىخواهیم حکم کنیم؛ بلکه اولاً گاهى این تغییرات به دلیلِ آماده نبودن شرایط اجتماعى براى بیان حکم نهایى بوده است؛ چنانکه حکم حرمت شرب خمر نیز در قرآن بهتدریج نازل شده است. فقها در اینگونه موارد با روش اجتهادى، حکم واقعى را استنباط مىکنند. ثانیاً برخى از این احکام، از احکام حکومتى بوده است که حدود و ثغور آن در شریعت ثابت است و پارهاى از جزئیات آن به فقیه جامعالشرایط واگذار شده است. باید دانست که احکام حکومتى تابع مصلحتسنجىهاى شخصى یا عرفى نیست؛ بلکه ولىفقیه باید با کارشناسى دقیق از شرایط زمانى و مکانى و در نظر گرفتن مصلحتهاى مادى و معنوى که از متن مکتب استخراج شده است، بهترین حکم را تشخیص و ابلاغ نماید.
4. جناب آقاى عابدینى در بخش پایانى گفتگو مطلبى بیان کردهاند که ظاهراً با آنچه پیشتر گفته بودند، منافات دارد. وى در پایان اظهار داشته است: «در هر مسألهاى که براى ما پیش مىآید (فردى یا اجتماعى، مهم یا غیرمهم) نخست باید به شریعت مراجعه کرد و اگر در شریعت حکم ثابتى وجود نداشت، دنبال عقل خود را مىگیریم.» کسى که از پیش مفروض گرفته است که احکام اجتماعى علىالاصول متحول است و ما خود مىتوانیم علل و اسباب امور اجتماعى را بشناسیم، تنها در مسائل محدود و مهمى که احتمال مىرود که شریعت بر آن تأکید ویژه دارد به متون دینى مراجعه مىکند و مناسبات اجتماعى را علىالاصول بر مبناى عقل و عرف تنظیم مىکند؛ بنابراین چگونه ایشان مىگویند که در هر مسألهاى ابتدا باید به شریعت رجوع کرد؟
پی نوشت:
1) قسمت اول این گفتگو در بازتاب اندیشه، شماره 10 تلخیص و مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
عصر ما، ش 197
بله، به یک مناسکى مىرسیم؛ ولى چرا و چطور مىرسیم، موضوع بحث اینجاست. سؤال از ضرورت وجودى احکام، فىالواقع پاسخ به همین چرایى است. تشخیص عقل ما کافى نیست؛ چون عقل سابقه و لاحقه ما را نمىداند و حتى در حال حاضر با تمامى پیشرفتهاى حاصله در علم، به تمامى زوایاى وجودى ما پى نبرده است و دانش بشر هر چه پیش مىرود، هر روز بیشتر به مجهولات خود اذعان مىکند؛ بنابراین، من در اینجا هم ضرورت وجود مطلق قالب را توجیه کردم و هم قالب ثابت را.
به طور خلاصه، به جهت نقصان عقل ماست که کسى از جانب خدا مىباید طریق رسیدن به هدف را به ما بگوید. عقل، تنها قادر به فهم پارهاى از امور است که به زندگى دنیایى ما مربوط مىشود؛ به همین خاطر، دین در این زمینه یا سخنى ندارد، یا به جهتدهىهاى کلى اکتفا کرده است. آنجا که ما عاقلیم، نیازمند راهنما نیستیم. آنجا که جاهلیم نیازمندیم و چگونگى عبادت از مواردى است که ما جاهلیم و حیران. در امور روزمره زندگى، عقل ما راهنماى ماست و شرع نیز کلیاتى را مىگوید که عقل خودش، آنها را درک مىکند. به قول استاد ما، نیازى نیست کسى به ما بگوید هر وقت نان خواستید به نانوایى رجوع کنید. این امور را خودمان مىفهمیم، ولى چطور خدا را عبادت کنیم و چطور روح خود را تکامل دهیم، نیاز به وحى الهى دارد. این مسلم است که در امور عبادى چون هیچ دسترسى به معیارهایى براى کشف راه صحیح نداشتیم، براى ما راه را یکى یکى مشخص کرده است؛ امّا آیا در امور اجتماعى، خداوند راه یا قالب را مشخص کرده است، یا فقط در زمانهاى خاصى مشخص کرده است؟ شکى نیست که پیامبر در زمان خود احکام اجتماعى هم داشته است. حال، هر کجا حکم معصوم را در این زمینه حکمى عام فهمیدیم، عام خواهد بود و هر حکم که عام نفهمیدیم، نه.
امّا مشکلاتى هم در قرآن داریم. من درباره احکام مذکور در قرآن زیاد فکر کردهام و هنوز به جایى نرسیدهام. براى مثال، قصاص یا حدّ زنا، آیا صد ضربه شلاق براى این است که زنا در جامعه محقق نشود، یا یک امر تعبدى است؟ اگر در زمان حاضر یافتیم که راه بهترى غیر از شلاق زدن براى این هدف وجود داد، آیا مىتوان آن را انجام داد؟ افرادى هستند که به احکام متغیر اعتقاد دارند؛ ولى با این حال همه احکام قرآنى را ثابت مىدانند. خود من هم به این نظر بىمیل نیستم. امّا در مواردى مثل حدّ شرب خمر که در قرآن نیامده است و در اوایل شرابخوار را با کفش یا نعلین مىزدند و در پایان عصر پیامبر، چهل ضربه شلاق مىزدند و توسط حضرت علىعلیه السلام به هشتاد ضربه افزایش یافت، در این موارد از قرائن معلوم مىشود که این حکم براى دور کردن مردم از شرابخوارى است. حال اگر امروزه به جاى شلاق زدن، مثلاً او را در ادارات استخدام نکنیم، یا شناسنامهاش ندهیم، در او مؤثرتر واقع مىشود. بنابراین ما از تغییر همین حکم در صدر اسلام و در زمان معصومین مىفهمیم که حکمهاى مربوط به امور اجتماعى فىالجمله قابل تغییر است.
این تغییر، زمانى خواهد بود که بفهمیم سخن دین اولاً و بالذات ناظر به تأمین مقصود خاصى است؟
آنجا که دین قالبها را مشخص کرده، یعنى حکم نماز، زنا و امثال آن در قرآن مشخص شده است، مىفهمیم که گویا شارع به قالبهاى خاص، عنایتى خاص داشته است. به این جهت، قرآن به بعضى از احکام تصریح دارد؛ نه به تمامى آنها. این سنخ احکام را، یعنى احکامى را که در قرآن تصریح شده است، مىبایست جزء ثابتات به شمار آورد. درست است که میزان جزا در برخى آیات بهدقت آمده و حکم نیز منصوص العلة است، اما عنایتى بوده که به همان میزان خاص باقى بماند.
در این حیطه، تنقیح مناط موضوعیت ندارد؟
نه، ندارد. بىجهت نیست که مىبینیم در زنا چهار شاهد عادل مىخواهد، اما در کشتن مىفرماید دو شاهد کافى است و تازه براى چهار شاهد هم شرایطى قرار داده است که اثبات نشود.
به رغم آنکه فرمودید کشف مناط احکام کار مشکلى است، آیا به طور کلى ما مىپذیریم که احکام تابع مصالح و مفاسد نفسالامرى هستند؟
بله، حتماً ما قبول داریم که احکام تابع مصالح و مفاسد نفسالامرى هستند؛ اما مىگوییم که در عبادات، مصالح و مفاسد را شاید ما نفهمیم؛ امّا در بحث اجتماعیات چون قرینههاى مختلفى هست، بیشتر مىتوانیم بفهمیم. البته ما بحث مشکلى داریم که هنوز نتوانستهایم آن را حل کنیم؛ یعنى بحث «ملاک جدایى علّت از حکمت». وقتى مطلبى علّت حکم باشد، تعمیم مىیابد. در بعضى مواضع شارع مطلبى را بیان کرده؛ اما ما نمىدانیم علّت است یا حکمت.
راهى که من در ذهنم هست، این است که اگر پیامبر اکرم براى حکمى علتى آورده، اما امام دیگرى مخالفت کرده و غیر آن عمل کرده است، معلوم مىشود آنچه ما فکر مىکردیم علّت است، حکمت بوده؛ و الّا امام مخالفت نمىکرد.
اصل، خصوصاً در احکام عبادى، بر ثبات حکم است؛ مگر اینکه دلیلى برخلاف آن داشته باشیم؛ اما در امور اجتماعى، اصل بر تغییر است. اگر جایى دیدیم اصرار زیاد بود و همه ائمه آن را فرمودهاند، مىفهمیم که حکم ثابتى است. البته این ملاکها که عرض مىکنم، هنوز چکش نخورده است و باید پخته شود. بنابراین، ما در هر موضوعى ابتدا به شرع رجوع مىکنیم که سخن ثابتى را مىیابیم یا نه. اگر سخن ثابتى یافتیم، خوب، پیروى مىکنیم؛ امّا اگر نیافتیم، دنبال عقل خود را مىگیریم. بنابراین در هر مسألهاى که براى ما پیش مىآید، از این باب که ممکن است ما مخالفت شرع بکنیم و نهایتاً جهنم برویم، در نظر ما در زمره امور مهم است و اصلاً ما امور غیرمهمه نداریم که بگوییم ما در امور غیرمهمه به شرع رجوع نمىکنیم. هر مسألهاى که فکر مىکنیم که شرع در آن نظر داشته باشد، از امور مهمه است و لذا براى یافتن هر حکم کلى باید ابتدا به شرع رجوع کرد؛ حتى در این مسأله که کدخداى ده چه کسى باشد، یا در بچهدارى هم ابتدا باید به شرع رجوع کنیم.
اشاره
در این خصوص در شماره قبل با تفصیل بیشتر به تحلیل و نقد آراء ایشان پرداختیم و اینکه مطالب ایشان از منطق روشن و انسجام لازم برخوردار نیست و بیشتر به مجموعهاى از احتمالات و فرضیات مىماند تا مباحثى که بر بنیاد یک روششناسى علمى استوار باشد. در این قسمت از گفتگو نیز ابهاماتى وجود دارد که جاى تأمل و دقت بیشترى دارد:
1. آنچه ایشان در آغاز در باب ضرورت شریعت و ثبات آن گفتهاند، کاملاً درست و معقول است؛ امّا اینکه، در این مورد، میان عبادات و اجتماعیات فرق مىگذارند و صریحاً احکام اجتماعى اسلام را متغیر و متحول مىدانند، هیچ دلیل و پشتوانه منطقى ندارد. ایشان بیان نکرده است که اگر به قول ایشان، «ما از هر طرف با مجهولات مواجهیم» و «تشخیص عقل ما کافى نیست؛ چون عقل، سابقه و لاحقه ما را نمىداند»، با این وصف، چگونه مىتوان در باب مناسبات پیچیده اجتماعى که در حیات مادى و معنوى و سعادت انسانى سخت مؤثر است، بهراحتى حکم کرد که خود ما مىتوانیم اسباب و شرایط آن را بازشناسیم.
2. ایشان با قاطعیت اظهار مىدارد که احکام اجتماعى اسلام متغیر استمگر آنکه دلیلى برخلاف آن ثابت شود. معلوم نیست که این قاعده کلى را ایشان از کجا استنباط کردهاند. چنانکه لازمه دین خاتم است و فقیهان شیعه و سنى عموماً بر این اعتقاد بودهاند، اگر کتاب یا سنت بر حکمى دلالت کند، آن حکم، خواه عبادى باشد یا اجتماعى، به عنوان حکم ثابت شریعت تلقى مىشود؛ مگر آنکه دلیل قاطعى وجود داشته باشد که معلوم شود آن حکم به شرایط یا دوره خاصى اختصاص داشته است. کسانى که احکام اجتماعى اسلام را علىالاصول متحول و متغیر مىدانند و سرنوشت حیات اجتماعى انسان را کاملاً بهدست عقل و عرف بشرى مىسپارند، عملاً دین را به حوزههاى کاملاً فردى و درونى فرو مىکاهند و نقش جامعهسازى و تمدنپرورى دین را بهدست فراموشى مىسپارند. هرچند دیدگاه جناب آقاى عابدینى با این نظریه فاصله دارد ؛ژ، ولى مىتوان پیشبینى کرد که ناخودآگاه سرنوشتى مشابه را در پیش دارد.
3. ایشان احکام اجتماعىاى را که در قرآن تصریح شده است، حتى اگر منصوص العلة باشد، ثابت و متعین مىداند، ولى احکامى را که در سنت پیامبر و اهل بیتعلیهم السلام آمده است، حتى اگر منصوص العلة نباشد، امورى متحول و قابل تغییر و جایگزینى با احکام عرفى و عقلى مىداند. این تفکیک میان قرآن و سنت در تفکر شیعه، بلکه در بین بسیارى از فقهاى بزرگ اهل سنت مردود است. امّا به صرف اینکه گاه احکامى در طول زمان توسط ائمهعلیهم السلام به گونههاى متفاوت مطرح مىشد، نشان نمىدهد که ما مختاریم هر گونه مىخواهیم حکم کنیم؛ بلکه اولاً گاهى این تغییرات به دلیلِ آماده نبودن شرایط اجتماعى براى بیان حکم نهایى بوده است؛ چنانکه حکم حرمت شرب خمر نیز در قرآن بهتدریج نازل شده است. فقها در اینگونه موارد با روش اجتهادى، حکم واقعى را استنباط مىکنند. ثانیاً برخى از این احکام، از احکام حکومتى بوده است که حدود و ثغور آن در شریعت ثابت است و پارهاى از جزئیات آن به فقیه جامعالشرایط واگذار شده است. باید دانست که احکام حکومتى تابع مصلحتسنجىهاى شخصى یا عرفى نیست؛ بلکه ولىفقیه باید با کارشناسى دقیق از شرایط زمانى و مکانى و در نظر گرفتن مصلحتهاى مادى و معنوى که از متن مکتب استخراج شده است، بهترین حکم را تشخیص و ابلاغ نماید.
4. جناب آقاى عابدینى در بخش پایانى گفتگو مطلبى بیان کردهاند که ظاهراً با آنچه پیشتر گفته بودند، منافات دارد. وى در پایان اظهار داشته است: «در هر مسألهاى که براى ما پیش مىآید (فردى یا اجتماعى، مهم یا غیرمهم) نخست باید به شریعت مراجعه کرد و اگر در شریعت حکم ثابتى وجود نداشت، دنبال عقل خود را مىگیریم.» کسى که از پیش مفروض گرفته است که احکام اجتماعى علىالاصول متحول است و ما خود مىتوانیم علل و اسباب امور اجتماعى را بشناسیم، تنها در مسائل محدود و مهمى که احتمال مىرود که شریعت بر آن تأکید ویژه دارد به متون دینى مراجعه مىکند و مناسبات اجتماعى را علىالاصول بر مبناى عقل و عرف تنظیم مىکند؛ بنابراین چگونه ایشان مىگویند که در هر مسألهاى ابتدا باید به شریعت رجوع کرد؟
پی نوشت:
1) قسمت اول این گفتگو در بازتاب اندیشه، شماره 10 تلخیص و مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
عصر ما، ش 197