غرب اندیشی و منکرات اجتماعی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده مقاله ضمن تعریف چیستى و ساختار غرباندیشى، به ذکر مشخصههاى این اندیشه پرداخته است و پیامدهاى این تفکر را در بروز منکرات مورد بررسى قرار داده است.متن
غرباندیشى یک راه و رسم و یک تفکر است که در فرد و جامعه و تمدن و نحوه اندیشیدن مردم منطقهاى از جهان پیدا شده است؛ رهآوردى از یک تمدن افسارگسیخته محسوب مىشود که سر در دموکراسى دارد و از آبشخور لیبرالیسم سیراب مىگردد و چنان اثر گذارنده است که حتى نحوه احوالپرسى را هم شامل مىشود و به عنوان یک بیمارى در حال رشد، سر ستیز با سنت و آداب ملى و قومى و دینى دارد.
در روح این اندیشه که با تعارض شدید با مذهب آغاز گردیده است، میل به آزادى فرد و لیبرالیسم و در محتواى آن نفى خدامحورى و تکیه بر اصالت انسان به گونهاى مستقل وجود دارد. در این تفکر، انسان مطلق است و هرکه مطلقاندیشتر است، انسانتر است. در این اندیشه، انسان حیوانى اقتصادى مىباشد و همین نگرش باعث ویرانى پایههاى اخلاق گردیده است. بهرهبردارى عملى و توسعه ماشینى و دستیابى به حقایق پنهان طبیعت یگانه هدف در این اندیشه است و این مسأله که مفهوم حیات چیست دیرزمانى است که اهمیت عملى خود را در میان غربیان از دست داده است.
مشخصههاى غرباندیشى
1. خودباختگى: بارزترین مشخصه غرباندیشان است به گونهاى که مثلاً آخوندزاده که خود را صاحب جریان خیالى پروتستانتیسم اسلامى مىدانست، به آسیایىها نصیحت مىکند که چون از فهم حقوق بشریت عاجزند، رسوم بندگى و آداب انسانیت را از غرب بیاموزند.
2. راحتطلبى: غرباندیش در فراغت کامل از هرگونه فکر و ابتکار است و چون هر قدمى را از روى حساب برمىدارد، شکارى به کار دیگران ندارد؛ چه رسد به اینکه در غمشان شریک باشد.
3. برترى جویى و استکبار: خود را برتر از سایرین مىشمارد و به کلى از شرق و اندیشههاى شرقى بریده است؛ لذا خصلت تواضع و فروتنى را از یاد برده است.
4. خودمحورى: از دیدگاه غرباندیش متأثر از لیبرالیسم و اومانیسم، انسان عاقل کسى است که در اندیشه خود باشد و در این مبنا، جایى براى فرهنگ ایثار و شهادت و حس مسؤولیت نیست.
5 . اعتقاد به اصالت لذت؛
6. دورى از تعبد و عبودیت: از آنجا که ذکر و دعا و مسجد را یادگار عهد باستان مىداند، «تکلیف» برایش بندى گران و نشانهاى از دوران جهل بشر است. مذهب را هم از دریچه نگرش ضدمذهبهاى مستشرق اروپایى ارزیابى مىکند.
7. اعتقاد به آزادى مطلق: در نزد وى، آزادى فاقد خط قرمز است و آزادى از هر بندى، حتى ولایت الهى، نشانه پیشرفت جامعه است. تمامى آزادى مورد نظر دموکراسى، در حصار تن است، نه فکر و اندیشه.
8 . مطلق بودن رهیافتهاى غربى: در اندیشه چنین شخصى، یافتههاى غربى جاى وحى را گرفته است.
این نکته واضح است که تساهلاندیشى و نفى قدسیتها که بنیاد همه منکرات است، به عنوان زمینه عملى زشتیهاى اجتماعى در غرباندیش رسوخ کرده است. دل سپردن به خواستههاى بىنهایت تن اولین رهآورد غرباندیشى است. او براى ارضاى خواستها، از مرزها و حدود خارج مىشود و به مرحله شهوتطلبى است وارد مىشود و با فرو رفتن در غرقاب خیال به مسلخ شیطان مىرود. براى دادن پاسخ مساعد به تمنیات نفس، منکراتى چون غصب و دزدى و چپاول، احتکار و تجاوز به حریم شخصى دیگران و... را مباح مىداند و حق دیگران براى او مفهومى ندارد. تمامى این خیالات با عقل جزئىگرا و کمیتگراى غربى پشتوانههاى کاذب مىیابد. رهآورد دیگر این اندیشه فقدان اخلاق اجتماعى است؛ زیرا اخلاق سلسلهاى از بایدها و نبایدهاى منطقى و عقلانى است که به نفع فرد و جامعه است؛ اما اخلاق در اندیشه غربى ملاک روشنى ندارد و آنچه در حیطه اخلاق محترم است، امرى نسبى است. آزادىاى که کاپیتالیسم تودههاى اجتماعى را به آن دعوت مىکند، عریان از همه محدودیتها و ارزشهاى روحى است؛ زیرا در تعیین آن ارزشها هم آزادى هست. در چنین فضایى ارتباط مشروع زن و مرد هم به هرزگى و آلودگى مىگراید؛ لذا مىتوان پدیده بدحجابى یا بىحجابى را معلول پذیرش اندیشه غربى دانست؛ زیرا اساساً کشور ما مرکز تقوا و عفاف بوده است و به همین جهت طرد نمادهاى مذهبى به عنوان صورتهاى خشنى از جاهلیت در دستور کار به لیبرالها دیکته شده است.
جام جم، 11/7/79
در روح این اندیشه که با تعارض شدید با مذهب آغاز گردیده است، میل به آزادى فرد و لیبرالیسم و در محتواى آن نفى خدامحورى و تکیه بر اصالت انسان به گونهاى مستقل وجود دارد. در این تفکر، انسان مطلق است و هرکه مطلقاندیشتر است، انسانتر است. در این اندیشه، انسان حیوانى اقتصادى مىباشد و همین نگرش باعث ویرانى پایههاى اخلاق گردیده است. بهرهبردارى عملى و توسعه ماشینى و دستیابى به حقایق پنهان طبیعت یگانه هدف در این اندیشه است و این مسأله که مفهوم حیات چیست دیرزمانى است که اهمیت عملى خود را در میان غربیان از دست داده است.
مشخصههاى غرباندیشى
1. خودباختگى: بارزترین مشخصه غرباندیشان است به گونهاى که مثلاً آخوندزاده که خود را صاحب جریان خیالى پروتستانتیسم اسلامى مىدانست، به آسیایىها نصیحت مىکند که چون از فهم حقوق بشریت عاجزند، رسوم بندگى و آداب انسانیت را از غرب بیاموزند.
2. راحتطلبى: غرباندیش در فراغت کامل از هرگونه فکر و ابتکار است و چون هر قدمى را از روى حساب برمىدارد، شکارى به کار دیگران ندارد؛ چه رسد به اینکه در غمشان شریک باشد.
3. برترى جویى و استکبار: خود را برتر از سایرین مىشمارد و به کلى از شرق و اندیشههاى شرقى بریده است؛ لذا خصلت تواضع و فروتنى را از یاد برده است.
4. خودمحورى: از دیدگاه غرباندیش متأثر از لیبرالیسم و اومانیسم، انسان عاقل کسى است که در اندیشه خود باشد و در این مبنا، جایى براى فرهنگ ایثار و شهادت و حس مسؤولیت نیست.
5 . اعتقاد به اصالت لذت؛
6. دورى از تعبد و عبودیت: از آنجا که ذکر و دعا و مسجد را یادگار عهد باستان مىداند، «تکلیف» برایش بندى گران و نشانهاى از دوران جهل بشر است. مذهب را هم از دریچه نگرش ضدمذهبهاى مستشرق اروپایى ارزیابى مىکند.
7. اعتقاد به آزادى مطلق: در نزد وى، آزادى فاقد خط قرمز است و آزادى از هر بندى، حتى ولایت الهى، نشانه پیشرفت جامعه است. تمامى آزادى مورد نظر دموکراسى، در حصار تن است، نه فکر و اندیشه.
8 . مطلق بودن رهیافتهاى غربى: در اندیشه چنین شخصى، یافتههاى غربى جاى وحى را گرفته است.
این نکته واضح است که تساهلاندیشى و نفى قدسیتها که بنیاد همه منکرات است، به عنوان زمینه عملى زشتیهاى اجتماعى در غرباندیش رسوخ کرده است. دل سپردن به خواستههاى بىنهایت تن اولین رهآورد غرباندیشى است. او براى ارضاى خواستها، از مرزها و حدود خارج مىشود و به مرحله شهوتطلبى است وارد مىشود و با فرو رفتن در غرقاب خیال به مسلخ شیطان مىرود. براى دادن پاسخ مساعد به تمنیات نفس، منکراتى چون غصب و دزدى و چپاول، احتکار و تجاوز به حریم شخصى دیگران و... را مباح مىداند و حق دیگران براى او مفهومى ندارد. تمامى این خیالات با عقل جزئىگرا و کمیتگراى غربى پشتوانههاى کاذب مىیابد. رهآورد دیگر این اندیشه فقدان اخلاق اجتماعى است؛ زیرا اخلاق سلسلهاى از بایدها و نبایدهاى منطقى و عقلانى است که به نفع فرد و جامعه است؛ اما اخلاق در اندیشه غربى ملاک روشنى ندارد و آنچه در حیطه اخلاق محترم است، امرى نسبى است. آزادىاى که کاپیتالیسم تودههاى اجتماعى را به آن دعوت مىکند، عریان از همه محدودیتها و ارزشهاى روحى است؛ زیرا در تعیین آن ارزشها هم آزادى هست. در چنین فضایى ارتباط مشروع زن و مرد هم به هرزگى و آلودگى مىگراید؛ لذا مىتوان پدیده بدحجابى یا بىحجابى را معلول پذیرش اندیشه غربى دانست؛ زیرا اساساً کشور ما مرکز تقوا و عفاف بوده است و به همین جهت طرد نمادهاى مذهبى به عنوان صورتهاى خشنى از جاهلیت در دستور کار به لیبرالها دیکته شده است.
جام جم، 11/7/79