سیاست دینی و سیاست عرفی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
«دولت دینى» و جمهورى اسلامى از دو مؤلفه «جمهوریت» و «اسلامیت» تشکیل شده است؛ پرسش این است که این دو مقوله که یکى عرفى و دیگرى دینى است، چگونه قابل جمعاند و در جهانى که رو به عرفىشدن پیش مىرود چگونه مىتوان «دولت عرفى دینى» تشکیل داد. نویسنده ضمن ارائه دیدگاههاى مختلف، معتقد است که اگر احکام دینى از معبر دستگاههاى عرفى مردمسالار (مثل مجلس شورا و مجمع تشخیص مصلحت) بگذرد و مصالح عمومى از طریق این نهادها، فتاوى فقهى را تعدیل کند، هم پدیده سکولاریزاسیون (عرفىشدن) رخ خواهد داد و هم دولت دینى بوجود خواهد آمد.متن
ما در جهانى که به قول جامعهشناسان به سمت سکولاریزه و عرفىشدن پیش مىرود، دولت دینى تشکیل دادهایم. سخن این است که معناى دولت دینى و جمهورى اسلامى که در آن هم عنصر «جمهوریت» به عنوان مهمترین عنصر عرفى و هم عنصر اسلامیت به عنوان رکن دینى نظام حضور دارد، چیست؟ آیا اساساً این دو پدیده با یکدیگر قابل جمعاند؟
ما دولتهاى گوناگونى بخصوص در عصر پیشامدرن داشتیم:
1. آگوستین معتقد بود که دولت و دین مانعةالجمع هستند. دو دولت وجود دارد: دولت زمینى که آدمیان تشکیل مىدهند و دولت آسمانى که قدیسان تشکیل مىدهند و مسیح در آنجا پادشاهى مىکند. دولت زمینى غاصب و منحط است و اساساً نمىتوان دولتى دینى را در زمین تشکیل داد. این نظریه از بدو پیدایش مسیحیت تا قرن دوازدهم میلادى ادامه داشت؛
2. از عصر توماس آکویناس (قرن سیزدهم) کمکم تئولوژى مسیحیت، عقلانى و زمینى مىشود و اشکال مختلفى از دولتهاى دینى امکان تحقق خارجى مىیابند که اولین آنها روحانىسالارى (clericalism) است و در آنجا سلطنت متعلق به ارباب کلیساست. در اینجا مفهوم شهروندى هنوز درست نشده است، بلکه همه رعیت کلیسا هستند؛
3. شکل دیگر دولت دینى، سلطنت متدینین است؛
4. نوع دیگر، به اصطلاح «قیصر و پاپى» (سزارُ پاپیسم) گفته مىشود. در این نوع حکومت حوزه دینى از حوزه سیاست تفکیک شده است ولى قیصر قدرت پاپ را هم به دست مىگیرد؛ درست برخلاف حکومت روحانىسالارى که پاپ قدرت قیصر را بهدست مىگرفت؛
5 . جلوتر که مىآییم، اشکالى از جمهورى مؤمنان (جمهورى مسیحى) در مقام تئورى مطرح مىشود که بر مبناى مصالح عمومى مسیحیان شکل گرفته است. در جهان اسلام هم اشکال مختلفى از دولت دینى شکل گرفته است که عبارت است از: خلافت، شوراى اهل حل و عقد و بالاخره امامت که ما دولت خود، جمهورى اسلامى و ولایت فقیه را تداوم امامت مىدانیم.
اما دولتهاى عرفى چیست؟ دولتهاى عرفى در مقابل دولتهاى دینى قرار دارد. «عرف» یعنى هنجارى که در نزد مردم معروف و پسندیده است و کار عرفى یعنى کارى که مورد مذمت عقلا واقع نشود. به قول بعضى آقایان، بر طبق آیه «وأمر بالعرف» وظیفه ما توصیه کردن مردم به این است که تابع هنجارها باشند و ارزشهاى مطلوب جامعه را زیر پا نگذارند. شاید یکى از معانى امر به معروف، امر به عرف باشد. حالا به این معنا، وسیعترین معناى دولت عرفى، دولتى است که قواعد و مقررات خود را مطابق با هنجارهاى پذیرفته شده عرف تنظیم مىکند. قدرى پیچیدهتر، معناى دولت عرفى این است که در قانونگذارى خود، نه از عرف خاص (عرفى که متعلق به یک گروه اجتماعى است) بلکه از عرف عام تبعیت کند. از این منظر، نظریههاى اصلى مربوط به سکولاریزاسیون پیدا مىشوند. در لغت، سکولاریزاسیون (secularization) یعنى افتراق کارکردى و تمایزپذیرى نهاد دین و نهاد سیاست، نهاد دین - نه خود دین - که اعم از نهاد روحانیت، متون مقدس جوامع روحانى، متدینین و غیره است و نهاد دولت که در آن بوروکراسى و قدرت رزمى و پلیس و هم ابزارهاى کاربرد مشروع قهر و قدرت است. این دو نهاد اگر از همدیگر جدا شدند، مىگوییم جامعه سکولاریزه شده است.
البته سکولاریزه شدن فقط در عرصه سیاست نیست، بلکه در عرصه آموزش و پرورش، نظام قضایى و... نیز هست. در گذشته، نهاد دین چند کارکردى بود ولى بهتدریج بر اثر تقسیم کار اجتماعى این وظایف از هم تفکیک شده است. بنابراین سکولاریسم یک ایدئولوژى است مبنى بر این که باید حوزههاى مختلف زندگى اجتماعى را از دسترس و چنگاندازى نهاد دین خلاص کرد، در حالى که سکولاریزاسیون یک فرایند تاریخى است که رخ مىدهد.
حال ببینیم فصل ممیز میان دولت دینى و دولت عرفى چیست؟ بعضى گفتهاند که باید دید حاکم یک شخص روحانى و ربانى است یا یک شخص عرفى. این مبنا به نظر من خوب نیست، چون دینى بودن یک فرد به هیچ وجه به معناى دینى بودن نظام سیاسى نیست. برخى پیشنهاد دادهاند که ببینیم آیا در سیستم حکومتى، دستگاه روحانیت در دستگاه دولتى ادغام شده است یا نه؟ این هم مبناى خیلى خوبى نیست چون کم اتفاق مىافتد که سلسله مراتب روحانى و دولتى کاملاً بر هم منطبق شوند. بعضى دیگر گفتهاند که منشأ مشروعیت را مبنا قرار دهیم، به این معنا که مشروعیتهاى سنتى و بعضاً کاریزماتیک را مبناى دولت دینى و مشروعیتهاى قانونى - عقلانى را مبناى دولت عرفى مىدانند. البته این هم مبناى مناسب و مفیدى است ولى مبنایى که من مىپسندم، مبناى مصلحت (منفعت) است. مصلحت دائرمدار هر نوع حکومتى است. مصلحتهاى عمومى در دولتهاى عرفى توسط عموم مشخص مىشود. چنانکه ما در قانون اساسى خود داریم که حاکمیت از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت خود حاکم کرده است. به این معنا ما دولت عرفى داریم، چون مبناى تشخیص و تعیین مصالح براى ما، عرف عمومى است. یعنى عرف مسلمین و متدینینى که در این مملکت زندگى مىکنند، تعیینکننده نظام سیاسى و قانونگذارى ماست.
اما ما دولت دینى هم هستیم. جمع میان جمهوریت و اسلامیت این است که بسیارى از پیشینههاى فرهنگى و قانونى ما از اسلام و دستگاه فقاهت اخذ شده است، منتها دستگاه فقاهت و قواعد دینى ما در مجلس شوراى اسلامى از معبر عرف عمومى گذشته، تبدیل به قانون مىشود. فتوا را یک ذهن که ذهن فقیه است استنباط مىکند و مثلاً مىگوید گرفتن زیان در تأخیر پرداختن دَیْن، ربا محسوب مىشود، اما نمایندگان مجلس رأى مىدهند که این ربا نیست. حتى در فتاوى امام(ره)، چون فتاوى یک فرد است، اگر بخواهیم فتواى ایشان را اجرا کنیم، اول باید آن را از معبر عرف عمومى بگذرانیم و قانونى کنیم و بعد که قانونى شد، لازم الاجرا و لازم الاعتبار مىشود.
بنابراین یک راه براى جمع میان دولت عرفى و دولت دینى این است که مقررات دینى را از نهاد یک معبر عرفى به نام مجلس شوراى اسلامى عبود داده، آن را به جمهوریت وصل کنیم. راه دیگر، تأسیس مجمع تشخیص مصلحت است. مجمع، بر مبناى مصالح عمومى مردم تصمیم مىگیرد و نظر شوراى نگهبان را وتو مىکند. یعنى ما یک عنصر عرفى به تمام معنا را بر بالاى شوراى نگهبان گذاشتهایم. حال اگر انتخابات خبرگان وتعیین مصداق رهبرى در این مملکت کاملاً با مکانیسمهاى جمهوریت صورت بگیرد و فیلترهایى که ایجاد انسداد سیاسى مىکنند، مانع نشوند که رهبرى از طرق و قواعد عرفپسند مشخص شود ما هیچ مشکلى پیدا نخواهیم کرد. در این صورت همه نهادهاى منبعث از رهبرى اعم از شوراى نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و قوه قضاییه، نهادهایى خواهند شد که بر مبناى مصالح عمومى رفتار خواهند کرد.
اشاره
آنچه در این گفتار آمده است، در سالهاى گذشته توسط نویسنده محترم در مقالاتى با نام مستعار «جهانگیر صالحپور» در نشریه کیان ارائه شده بود.(1) فهم دقیق نظرات ایشان و ناگفتههایى که در اینجا به ابهام آمده است، از مراجعه به آن مقالات به روشنى معلوم مىشود. اشاره به همه نکات درست و نادرست این مقاله، مجالى بیشتر مىطلبد؛ از این رو، به ناچار به یادکرد چند نکته بسنده مىکنیم:
1. ایشان و دیگر روشنفکران مسلمان در کشور ما سخت بر تمایز میان سکولاریسم [ = عرفگرایى] و سکولاریزاسیون [ = عرفىشدن] تأکید مىورزند و از برچسب «سکولاریسم» بر تفکر خود پرهیز دارند. البته آنچه در جامعهشناسى دین در تفکیک میان این دو حوزه بیان شده است، اجمالاً مورد پذیرش است؛ ولى باید دانست که رویکرد جامعهشناسان دین به فرایند عرفىشدن با آنچه نویسنده و روشنفکران ایرانى مطرح مىکنند، متفاوت است. آنان به تحلیل یک پدیده خاص اجتماعى که در دوران جدید غرب رخ داده است، مىپردازند و احیاناً شرایط وقوع یا عدم وقوع چنین پدیدهاى را در دیگر جوامع مورد مطالعه قرار مىدهند؛ حال آنکه نویسنده و همفکرانش دغدغه جامعهشناختى ندارند، بلکه آشکارا عرفىشدن را تجویز و توصیه مىکنند و نقطه مقابل آن، یعنى دینى کردن حکومت را ناشایست و ناکارآمد مىدانند. چنانکه خواهیم دید «توصیه به عرفىشدن» [ یا به تعبیر دقیقتر «عرفىسازى»] با سکولاریسم فاصله چندانى ندارد. به نظر مىرسد که این گروه براى پرهیز از تقابل با فرهنگ اسلامى جامعه، با تمسک به سکولاریزاسیون، یک نوع سکولاریسم معتدل را تبلیغ مىکنند. [ رک.: مقاله «عرفىشدن یا عرفىسازى»، علیرضا شجاعىزند، بازتاب اندیشه، همین شماره] اندیشمند معاصر مالزیایى، دکتر نقیبالعطاس، از این پروژه روشنکفرى با تعبیر زیباى «دنیوى شدن گرایى» (secularizationism) یاد مىکند. [ رک.: نقیبالعطاس، اسلام و دنیاگرایى (سکولاریسم)].
جالب اینجاست که آقاى حجاریان خود در جاى دیگر روایت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم (الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فى الدنیا، قیل یا رسولاللَّه و ما دخولهم فى الدنیا قال: اتباع السلطان... .) را به سکولاریسم تفسیر مىکند و مىنویسد: «به نظر مىرسد منظور از سلطان، مطلق قدرت دولتى است (نه سلطان جور) و با این حساب هر نوع دخول در دنیا (به معنایى که از علمانیّت [ = سکولاریسم ]مستفاد مىشود) که ملازمه تام با نهاد دولت دارد، مىتواند سرمایههاى قدسى نهاد دین را ذوب و ناکارکرد سازد».[ کیان، ش 24].
2. نویسنده علىرغم نظر مترجمان توانمند، از ترجمه اصطلاح سکولاریزاسیون به «دنیوى شدن» یا «دنیاگرایى» سخت پرهیز مىدارد و آن را به «عرفىشدن» ترجمه مىکند؛ اما با تأمل بر آنچه اندیشمندان غربى در این خصوص گفتهاند و حتى با مطالعه آنچه خود ایشان در مقالات مختلف باز گفته است، معلوم مىشود که اصطلاح «دنیوىگرایى» نه تنها درست و دقیق است، بلکه اساساً تعبیر «عرفى» با مفهوم یادشده چندان منطبق نیست؛ چراکه اینان مفهوم سکولار را در مقابل «قدسى» گرفتهاند و سکولاریزاسیون را «جدا شدن افکار، اعمال و اشیایى که داراى غایات قدسى بودهاند، از مبانى مقدسشان و مورد شناسایى و پذیرش مجدد قرار دادن آنها به خاطر اهمیت و سودمندى ذاتىشان» تعریف کردهاند. [ کیان، ش 24]
نویسنده خود در جاى دیگر به برابرى دو مفهوم عرفى و دنیوى تصریح کرده است: «معنى اول «عرفىشدن»، دنیایى شدن و به قول عربها عَلْمانیت است. در این معنا عرفىشدن عبارت است از عبور مفاهیم و مقولات از ساحه قدسى به ساحه ناسوتى که علىالقاعده با فرسایش توأم است.»[ کیان، ش 24]
3. ایشان از یک سو عرف را به معناى «کارى که مورد مذمت عقلاء (بماهم عقلاء) قرار بگیرد» [ نیز رک.: کیان، ش 24] تعریف مىکند و از سوى دیگر عرف را به خردابزارى که بر مبناى «محاسبه هزینه - فایده» عمل مىکند، تفسیر مىکند. پوشیده نیست که این دو بیان به یک معنا نیست و به یک نتیجه منجر نمىشود؛ چراکه اولى همان «عقل عملى» است و دومى «عقل ابزارى» است. به نظر مىرسد که تعریف اول و بویژه تفسیر نادرست ایشان از آیه «وأمر بالعرف» براى بومى کردن مفهوم سکولاریزاسیون و نزدیک کردن این اندیشه غربى با ذهنیت دانشجویانِ معارف دینى مىباشد، وگرنه تعریف آکادمیک این مفهوم دقیقاً با همان خردابزارى سازگار است.
4. عرفى گرایى یا عرفىشدن بنا به اعتراف جامعهشناسان دین یک مفهوم همگانى و همهجایى نیست؛ بلکه در فرهنگهاى مختلف مفهوماً و مصداقاً تفاوت مىیابد. مفهوم «عرفىشدن» از دو مؤلفه اصلى برخوردار است که تعریف ما از این دو مفهوم، عرفىشدن را دچار تغییر و دگرگونى اساسى مىسازد؛ یکى مفهوم «دین» و دیگرى مفهوم «عرفى» [ = سکولار]. به نظر مىرسد که تعاریف غربیان از این دو مفهوم با آنچه در فرهنگ اسلامى مطرح است، تفاوت اساسى دارد و روشنفکران بدون توجه به این گونه تفاوتها، نظریات غربى را کلیشهوار وام گرفته و بر واقعیت جامعه اسلامى ما تطبیق مىکنند. جامعهشناسان غربى به پیروى از دورکیم، دین را با امر قدسى برابر گرفته و آن را خردگریز، غیرعقلانى، رمزآمیز، نازمانمند و غیرزمینى تعریف مىکنند و هرگاه عنصرى از این قبیل در باور یا آیینى راه یابد، آن را مصداق عرفىشدن مىدانند. با این تعریف، چنانکه تصریح کردهاند، انواع خرافات، طلسمات، جادوگرى و کلیه آیینهاى رمزى و رازورانه در زیرعنوان دین طبقهبندى مىشوند و هر چه آیینى خرافىتر و غیرعقلانىتر باشد به مفهوم دین نزدیکتر است.
بدیهى است که چنین تعریفى از دین نه تنها در فرهنگ اسلامى مورد پذیرش نیست، بلکه اساساً قرآن به مقابله جدى با این انگاره از دین برخاسته است. از این رو، ماکس وبر و دیگران آشکارا گفتهاند که ادیان توحیدى، بویژه اسلام، در فرایند عرفىسازى جوامع بشرى نقش داشتهاند. اسلام آیینى است که تفکر را با تعبد، غیب را با شهادت و دنیا را با آخرت درهم آمیخته و از اساس اینگونه تفکیکها را جایز نمىشمارد. نه تنها مبانى اسلامى، خردآشنا و آگاهىپذیر است، بلکه اسلام حتى احکام و اخلاق را برپایه مصالح دنیوى و اخروى، هردو، استوار مىسازد. بنابراین در تفکر اسلامى، نه صرفاً «قدسىبودن» نشانه دینى بودن است و نه دنیوى بودن با تقدس و دینى بودن ناسازگار است. از این رو، اندیشه سکولاریسم و پدیده سکولاریزاسیون و را باید بر پایه تفکر اسلامى از نوشناخته و مورد نقد و ارزیابى قرار داد.
5 . مفهوم «عرف» [ سکولاریته] نیز در این راستا جاى تأمل جدى دارد. آنچه در غرب از مشخصههاى عرفى بودن مىدانند، دقیقاً با فرایند مدرنیته همسو و همآواز است. عقلانیت ابزارى و نظام بوروکراتیک در اروپاى قرن هجدهم و نوزدهم بر بستر اقتصاد بورژوایى - سرمایهدارى و بر ایدئولوژى لیبرالیسم و اومانیسم شکل گرفت. بدیهى است که دنیوىگرى و مؤلفههاى آن (یعنى خردابزارى، دیوانسالارى و رشد نظام تکنولوژیک) لزوماً در فرهنگ دیگر به همان نتایج و محصولات نمىانجامد. در فرهنگ دنیاگریزىِ مسیحیت، طبعاً میدان براى توسعه دنیامدارى فراهم مىشود، ولى در مکتب اسلام که به سازندگى و بهرهمندى دنیاى انسان در راستاى کمال معنوى توجه مىشود، توسعه اقتصادى - اجتماعى دقیقاً بر بنیادهاى اخلاقى و در چارچوب ارزشهاى الهى شکل مىگیرد. مفهوم «تمدن اسلامى» دقیقاً به چنین معنایى اشاره دارد.
اما تفسیر آیه شریفه (وأمر بالعرف) به پذیرش هنجارهاى حاکم بر جامعه، بسیار شگفتانگیز است. اساساً فلسفه دین تغییر عرف جامعه و هدایت به ارزشهاى مطلوب است نه پذیرش عرف زمان. معروف و منکر در شریعت اسلام تعریف شده و مصادیق آن بیان گشته است. تفسیر نویسنده به یک نسبیتگرایى تمامعیار مىانجامد و با این بهانه مىتوان همه احکام و ارزشهاى دینى را تحریف و منزوى ساخت.
6. نویسنده عرف را برابر «مصلحت عمومى» [ = منفعت عمومى] مىداند و مصلحت را با فرایند مردمسالارى یکسان انگاشته است. این دو گزاره (یعنى برابر انگاشتن مصلحت عمومى با فرایند عرفىسازى در مدرنیته و برابر دانستن مصلحتگرایى و مردمسالارى) از مبانى ایدئولوژى لیبرال دموکراسى است. امروزه حتى در اندیشه غرب نیز این دو معادله قابل اثبات نیست و بویژه در دهههاى اخیر، بسیارى از اندیشهوران مغربزمین بر این باورها انتقاد کردهاند.
مفهوم کلیدى این نظریه، مسأله «مصلحت عمومى» است که در فلسفه سیاسى بر شفاف و کارآمد بودن این تعریف انگشت تردید گذاشتهاند. اجمالاً یادآور مىشویم که نظر جناب آقاى حجاریان در باب سیاست عرفى تنها براساس تعریف امثال میلر (Miller B. D. J. ) از مصلحت عمومى درست مىآید. میلر معتقد است که مصلحت عمومى به معناى «علاقه مشترک» به چیزى است. منتقدان نشان دادهاند که این تعریف نه تنها با کاربردهاى مختلف از مفهوم مصلحت ناسازگار است، بلکه در نهایت از ارائه یک تعریف غیرپارادوکسیکال از «مصلحت» نیز فرو مىماند. بنابراین تعریف، مردم نمىتوانند در تشخیص مصلحت عمومى خویش اشتباه کنند، حال آنکه خود مردم بر این حقیقت گواهى مىدهند که گاه در تشخیص مصلحت گمراه شدهاند. [ رک.: فلسفه سیاسى، ویراسته آنتونى کوئین، مقاله «مصلحت عمومى» از بریان بارى] یادآور شویم که در دوران معاصر برخى از دانشوران غرب، همچون کارل پوپر، با آنکه لیبرالیسم را پذیرفتهاند، اما حکومت اکثریت را همواره مستلزم مصلحت و «حکومت قانون» ندانستهاند. [ رک.: اندیشه سیاسى کارل پوپر، جرمى شىیرمر، فصل پنجم]
وانگهى، تعریف مصلحت به «منفعت» بر پایه مکتب سودگرایى است. این مکتب از سوى اندیشمندان غربى بویژه در دهههاى اخیر سخت مورد انتقاد قرار گرفته و نظریههاى بدیل و استوارترى ارائه شده است.
7. گذشته از مباحث علمى و آکادمیک، برابرانگارى عرف [ = مصلحت عمومى] با مردمسالارى از نظر وقوع خارجى نیز موارد نقض فراوان دارد. براى مثال، حکومتهاى مارکسیستى با آنکه بیشترین تلاش را در جهت عرفىگرایى انجام دادهاند ولى هرگز نظام مردمسالار نبودهاند. از آن سو، حکومتها و جنبشهاى مذهبى خاورمیانه در دهههاى اخیر که پشتوانه مردمى فراوانى داشتهاند، از نگاه جامعهشناسان، فرایند عرفىگرایى را دچار رکود و گسست کردهاند، [ رک.: ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، فصل 15]
8 . اشتباه دیگر آقاى حجاریان در خلط میان مصلحت در مفهوم سکولار با مصلحت در حکومت دینى است. در حکومت دینى معیار مصلحت پیش و بیش از هر چیز، سلامت معنوى و بسط کلمه توحید در همه ابعاد زندگى است. در این نگاه، مصلحتسنجىها براى یافتن بهترین راه در اجراى منویات الهى است نهتحقق آمال مدرنیته. وانگهى در بیان ایشان، برخلاف تصریح قانون اساسى و نظریه ولایت فقیه، مشروعیت نظام و قوانین کشور به رأى مردم باز مىگردد. ایشان علىرغم ادعاى اولیه، با اصل قراردادن مصلحت مادى و تضعیف نقش شوراى نگهبان و ولى فقیه، در واقع از اسلامیت و دینى بودن نظام تنها نامى را به یادگار گذاشته است.
9. سالها پیش یکى از روشنفکران سکولار در خارج از کشور در مقالهاى نوشت: «امکان قبول عرفىشدن اسلام تا حدودى هم به پاسخهاى فکرى و موضعگیریهاى سیاسى نیروهاى عرفى (روشنفکران) وابسته است. چندان بعید نیست که نیروهاى عرفىگرا، با یک استراتژى سنجیده بتوانند «عرفىشدن ذهنى» اسلام به معنى عدم اعتبار دین در سطح تجربه بشرى را ترغیب کنند. دوم اینکه، لازم است تلاش خود را معطوف به تحقق نوعى «عرفىشدن عینى» اسلام کنند که این خود متضمن جدایى ساختارى اسلام از حوزه حکومت است.» [ مهرزاد بروجردى، مقاله «آیا مىتوان اسلام را عرفى کرد؟»، کیان، ش 49 ]چنانکه پیداست نویسنده آشکارا پرده مىگشاید و مرز میان سکولاریسم و عرفىشدن را به کنار مىنهد. ظاهراً جد و جهد روشنفکرى در خصوص قبض و بسط معرفت دینى و «عرفىشدن فقه» و امثال آن را باید در راستاى پروژه «عرفىشدن ذهنى» تحلیل کرد؛ هرچند ایشان همزمان و بىهیچ درنگى، مقدمات عینى سکولاریسم را نیز تدارک ببیند.
پی نوشت:
1) مقالات یادشده عبارت است از: 1. دین دموکراتیک حکومتى (کیان، ش 20) که در تأیید و تکمیل دیدگاه دکتر سروش (حکومت دموکراتیک دینى؛ کیان، ش 11) ارائه شد؛ 2. فرایند عرفىشدن شریعت مسیح (کیان، ش 21)؛ 3. فرایند عرفىشدن فقه شیعى (کیان، ش 24)و 4. امام خمینى؛ فقیه دورانگذار (کیان، ش 46).
حیات نو، 11 و 12/4/79
ما دولتهاى گوناگونى بخصوص در عصر پیشامدرن داشتیم:
1. آگوستین معتقد بود که دولت و دین مانعةالجمع هستند. دو دولت وجود دارد: دولت زمینى که آدمیان تشکیل مىدهند و دولت آسمانى که قدیسان تشکیل مىدهند و مسیح در آنجا پادشاهى مىکند. دولت زمینى غاصب و منحط است و اساساً نمىتوان دولتى دینى را در زمین تشکیل داد. این نظریه از بدو پیدایش مسیحیت تا قرن دوازدهم میلادى ادامه داشت؛
2. از عصر توماس آکویناس (قرن سیزدهم) کمکم تئولوژى مسیحیت، عقلانى و زمینى مىشود و اشکال مختلفى از دولتهاى دینى امکان تحقق خارجى مىیابند که اولین آنها روحانىسالارى (clericalism) است و در آنجا سلطنت متعلق به ارباب کلیساست. در اینجا مفهوم شهروندى هنوز درست نشده است، بلکه همه رعیت کلیسا هستند؛
3. شکل دیگر دولت دینى، سلطنت متدینین است؛
4. نوع دیگر، به اصطلاح «قیصر و پاپى» (سزارُ پاپیسم) گفته مىشود. در این نوع حکومت حوزه دینى از حوزه سیاست تفکیک شده است ولى قیصر قدرت پاپ را هم به دست مىگیرد؛ درست برخلاف حکومت روحانىسالارى که پاپ قدرت قیصر را بهدست مىگرفت؛
5 . جلوتر که مىآییم، اشکالى از جمهورى مؤمنان (جمهورى مسیحى) در مقام تئورى مطرح مىشود که بر مبناى مصالح عمومى مسیحیان شکل گرفته است. در جهان اسلام هم اشکال مختلفى از دولت دینى شکل گرفته است که عبارت است از: خلافت، شوراى اهل حل و عقد و بالاخره امامت که ما دولت خود، جمهورى اسلامى و ولایت فقیه را تداوم امامت مىدانیم.
اما دولتهاى عرفى چیست؟ دولتهاى عرفى در مقابل دولتهاى دینى قرار دارد. «عرف» یعنى هنجارى که در نزد مردم معروف و پسندیده است و کار عرفى یعنى کارى که مورد مذمت عقلا واقع نشود. به قول بعضى آقایان، بر طبق آیه «وأمر بالعرف» وظیفه ما توصیه کردن مردم به این است که تابع هنجارها باشند و ارزشهاى مطلوب جامعه را زیر پا نگذارند. شاید یکى از معانى امر به معروف، امر به عرف باشد. حالا به این معنا، وسیعترین معناى دولت عرفى، دولتى است که قواعد و مقررات خود را مطابق با هنجارهاى پذیرفته شده عرف تنظیم مىکند. قدرى پیچیدهتر، معناى دولت عرفى این است که در قانونگذارى خود، نه از عرف خاص (عرفى که متعلق به یک گروه اجتماعى است) بلکه از عرف عام تبعیت کند. از این منظر، نظریههاى اصلى مربوط به سکولاریزاسیون پیدا مىشوند. در لغت، سکولاریزاسیون (secularization) یعنى افتراق کارکردى و تمایزپذیرى نهاد دین و نهاد سیاست، نهاد دین - نه خود دین - که اعم از نهاد روحانیت، متون مقدس جوامع روحانى، متدینین و غیره است و نهاد دولت که در آن بوروکراسى و قدرت رزمى و پلیس و هم ابزارهاى کاربرد مشروع قهر و قدرت است. این دو نهاد اگر از همدیگر جدا شدند، مىگوییم جامعه سکولاریزه شده است.
البته سکولاریزه شدن فقط در عرصه سیاست نیست، بلکه در عرصه آموزش و پرورش، نظام قضایى و... نیز هست. در گذشته، نهاد دین چند کارکردى بود ولى بهتدریج بر اثر تقسیم کار اجتماعى این وظایف از هم تفکیک شده است. بنابراین سکولاریسم یک ایدئولوژى است مبنى بر این که باید حوزههاى مختلف زندگى اجتماعى را از دسترس و چنگاندازى نهاد دین خلاص کرد، در حالى که سکولاریزاسیون یک فرایند تاریخى است که رخ مىدهد.
حال ببینیم فصل ممیز میان دولت دینى و دولت عرفى چیست؟ بعضى گفتهاند که باید دید حاکم یک شخص روحانى و ربانى است یا یک شخص عرفى. این مبنا به نظر من خوب نیست، چون دینى بودن یک فرد به هیچ وجه به معناى دینى بودن نظام سیاسى نیست. برخى پیشنهاد دادهاند که ببینیم آیا در سیستم حکومتى، دستگاه روحانیت در دستگاه دولتى ادغام شده است یا نه؟ این هم مبناى خیلى خوبى نیست چون کم اتفاق مىافتد که سلسله مراتب روحانى و دولتى کاملاً بر هم منطبق شوند. بعضى دیگر گفتهاند که منشأ مشروعیت را مبنا قرار دهیم، به این معنا که مشروعیتهاى سنتى و بعضاً کاریزماتیک را مبناى دولت دینى و مشروعیتهاى قانونى - عقلانى را مبناى دولت عرفى مىدانند. البته این هم مبناى مناسب و مفیدى است ولى مبنایى که من مىپسندم، مبناى مصلحت (منفعت) است. مصلحت دائرمدار هر نوع حکومتى است. مصلحتهاى عمومى در دولتهاى عرفى توسط عموم مشخص مىشود. چنانکه ما در قانون اساسى خود داریم که حاکمیت از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت خود حاکم کرده است. به این معنا ما دولت عرفى داریم، چون مبناى تشخیص و تعیین مصالح براى ما، عرف عمومى است. یعنى عرف مسلمین و متدینینى که در این مملکت زندگى مىکنند، تعیینکننده نظام سیاسى و قانونگذارى ماست.
اما ما دولت دینى هم هستیم. جمع میان جمهوریت و اسلامیت این است که بسیارى از پیشینههاى فرهنگى و قانونى ما از اسلام و دستگاه فقاهت اخذ شده است، منتها دستگاه فقاهت و قواعد دینى ما در مجلس شوراى اسلامى از معبر عرف عمومى گذشته، تبدیل به قانون مىشود. فتوا را یک ذهن که ذهن فقیه است استنباط مىکند و مثلاً مىگوید گرفتن زیان در تأخیر پرداختن دَیْن، ربا محسوب مىشود، اما نمایندگان مجلس رأى مىدهند که این ربا نیست. حتى در فتاوى امام(ره)، چون فتاوى یک فرد است، اگر بخواهیم فتواى ایشان را اجرا کنیم، اول باید آن را از معبر عرف عمومى بگذرانیم و قانونى کنیم و بعد که قانونى شد، لازم الاجرا و لازم الاعتبار مىشود.
بنابراین یک راه براى جمع میان دولت عرفى و دولت دینى این است که مقررات دینى را از نهاد یک معبر عرفى به نام مجلس شوراى اسلامى عبود داده، آن را به جمهوریت وصل کنیم. راه دیگر، تأسیس مجمع تشخیص مصلحت است. مجمع، بر مبناى مصالح عمومى مردم تصمیم مىگیرد و نظر شوراى نگهبان را وتو مىکند. یعنى ما یک عنصر عرفى به تمام معنا را بر بالاى شوراى نگهبان گذاشتهایم. حال اگر انتخابات خبرگان وتعیین مصداق رهبرى در این مملکت کاملاً با مکانیسمهاى جمهوریت صورت بگیرد و فیلترهایى که ایجاد انسداد سیاسى مىکنند، مانع نشوند که رهبرى از طرق و قواعد عرفپسند مشخص شود ما هیچ مشکلى پیدا نخواهیم کرد. در این صورت همه نهادهاى منبعث از رهبرى اعم از شوراى نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و قوه قضاییه، نهادهایى خواهند شد که بر مبناى مصالح عمومى رفتار خواهند کرد.
اشاره
آنچه در این گفتار آمده است، در سالهاى گذشته توسط نویسنده محترم در مقالاتى با نام مستعار «جهانگیر صالحپور» در نشریه کیان ارائه شده بود.(1) فهم دقیق نظرات ایشان و ناگفتههایى که در اینجا به ابهام آمده است، از مراجعه به آن مقالات به روشنى معلوم مىشود. اشاره به همه نکات درست و نادرست این مقاله، مجالى بیشتر مىطلبد؛ از این رو، به ناچار به یادکرد چند نکته بسنده مىکنیم:
1. ایشان و دیگر روشنفکران مسلمان در کشور ما سخت بر تمایز میان سکولاریسم [ = عرفگرایى] و سکولاریزاسیون [ = عرفىشدن] تأکید مىورزند و از برچسب «سکولاریسم» بر تفکر خود پرهیز دارند. البته آنچه در جامعهشناسى دین در تفکیک میان این دو حوزه بیان شده است، اجمالاً مورد پذیرش است؛ ولى باید دانست که رویکرد جامعهشناسان دین به فرایند عرفىشدن با آنچه نویسنده و روشنفکران ایرانى مطرح مىکنند، متفاوت است. آنان به تحلیل یک پدیده خاص اجتماعى که در دوران جدید غرب رخ داده است، مىپردازند و احیاناً شرایط وقوع یا عدم وقوع چنین پدیدهاى را در دیگر جوامع مورد مطالعه قرار مىدهند؛ حال آنکه نویسنده و همفکرانش دغدغه جامعهشناختى ندارند، بلکه آشکارا عرفىشدن را تجویز و توصیه مىکنند و نقطه مقابل آن، یعنى دینى کردن حکومت را ناشایست و ناکارآمد مىدانند. چنانکه خواهیم دید «توصیه به عرفىشدن» [ یا به تعبیر دقیقتر «عرفىسازى»] با سکولاریسم فاصله چندانى ندارد. به نظر مىرسد که این گروه براى پرهیز از تقابل با فرهنگ اسلامى جامعه، با تمسک به سکولاریزاسیون، یک نوع سکولاریسم معتدل را تبلیغ مىکنند. [ رک.: مقاله «عرفىشدن یا عرفىسازى»، علیرضا شجاعىزند، بازتاب اندیشه، همین شماره] اندیشمند معاصر مالزیایى، دکتر نقیبالعطاس، از این پروژه روشنکفرى با تعبیر زیباى «دنیوى شدن گرایى» (secularizationism) یاد مىکند. [ رک.: نقیبالعطاس، اسلام و دنیاگرایى (سکولاریسم)].
جالب اینجاست که آقاى حجاریان خود در جاى دیگر روایت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم (الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فى الدنیا، قیل یا رسولاللَّه و ما دخولهم فى الدنیا قال: اتباع السلطان... .) را به سکولاریسم تفسیر مىکند و مىنویسد: «به نظر مىرسد منظور از سلطان، مطلق قدرت دولتى است (نه سلطان جور) و با این حساب هر نوع دخول در دنیا (به معنایى که از علمانیّت [ = سکولاریسم ]مستفاد مىشود) که ملازمه تام با نهاد دولت دارد، مىتواند سرمایههاى قدسى نهاد دین را ذوب و ناکارکرد سازد».[ کیان، ش 24].
2. نویسنده علىرغم نظر مترجمان توانمند، از ترجمه اصطلاح سکولاریزاسیون به «دنیوى شدن» یا «دنیاگرایى» سخت پرهیز مىدارد و آن را به «عرفىشدن» ترجمه مىکند؛ اما با تأمل بر آنچه اندیشمندان غربى در این خصوص گفتهاند و حتى با مطالعه آنچه خود ایشان در مقالات مختلف باز گفته است، معلوم مىشود که اصطلاح «دنیوىگرایى» نه تنها درست و دقیق است، بلکه اساساً تعبیر «عرفى» با مفهوم یادشده چندان منطبق نیست؛ چراکه اینان مفهوم سکولار را در مقابل «قدسى» گرفتهاند و سکولاریزاسیون را «جدا شدن افکار، اعمال و اشیایى که داراى غایات قدسى بودهاند، از مبانى مقدسشان و مورد شناسایى و پذیرش مجدد قرار دادن آنها به خاطر اهمیت و سودمندى ذاتىشان» تعریف کردهاند. [ کیان، ش 24]
نویسنده خود در جاى دیگر به برابرى دو مفهوم عرفى و دنیوى تصریح کرده است: «معنى اول «عرفىشدن»، دنیایى شدن و به قول عربها عَلْمانیت است. در این معنا عرفىشدن عبارت است از عبور مفاهیم و مقولات از ساحه قدسى به ساحه ناسوتى که علىالقاعده با فرسایش توأم است.»[ کیان، ش 24]
3. ایشان از یک سو عرف را به معناى «کارى که مورد مذمت عقلاء (بماهم عقلاء) قرار بگیرد» [ نیز رک.: کیان، ش 24] تعریف مىکند و از سوى دیگر عرف را به خردابزارى که بر مبناى «محاسبه هزینه - فایده» عمل مىکند، تفسیر مىکند. پوشیده نیست که این دو بیان به یک معنا نیست و به یک نتیجه منجر نمىشود؛ چراکه اولى همان «عقل عملى» است و دومى «عقل ابزارى» است. به نظر مىرسد که تعریف اول و بویژه تفسیر نادرست ایشان از آیه «وأمر بالعرف» براى بومى کردن مفهوم سکولاریزاسیون و نزدیک کردن این اندیشه غربى با ذهنیت دانشجویانِ معارف دینى مىباشد، وگرنه تعریف آکادمیک این مفهوم دقیقاً با همان خردابزارى سازگار است.
4. عرفى گرایى یا عرفىشدن بنا به اعتراف جامعهشناسان دین یک مفهوم همگانى و همهجایى نیست؛ بلکه در فرهنگهاى مختلف مفهوماً و مصداقاً تفاوت مىیابد. مفهوم «عرفىشدن» از دو مؤلفه اصلى برخوردار است که تعریف ما از این دو مفهوم، عرفىشدن را دچار تغییر و دگرگونى اساسى مىسازد؛ یکى مفهوم «دین» و دیگرى مفهوم «عرفى» [ = سکولار]. به نظر مىرسد که تعاریف غربیان از این دو مفهوم با آنچه در فرهنگ اسلامى مطرح است، تفاوت اساسى دارد و روشنفکران بدون توجه به این گونه تفاوتها، نظریات غربى را کلیشهوار وام گرفته و بر واقعیت جامعه اسلامى ما تطبیق مىکنند. جامعهشناسان غربى به پیروى از دورکیم، دین را با امر قدسى برابر گرفته و آن را خردگریز، غیرعقلانى، رمزآمیز، نازمانمند و غیرزمینى تعریف مىکنند و هرگاه عنصرى از این قبیل در باور یا آیینى راه یابد، آن را مصداق عرفىشدن مىدانند. با این تعریف، چنانکه تصریح کردهاند، انواع خرافات، طلسمات، جادوگرى و کلیه آیینهاى رمزى و رازورانه در زیرعنوان دین طبقهبندى مىشوند و هر چه آیینى خرافىتر و غیرعقلانىتر باشد به مفهوم دین نزدیکتر است.
بدیهى است که چنین تعریفى از دین نه تنها در فرهنگ اسلامى مورد پذیرش نیست، بلکه اساساً قرآن به مقابله جدى با این انگاره از دین برخاسته است. از این رو، ماکس وبر و دیگران آشکارا گفتهاند که ادیان توحیدى، بویژه اسلام، در فرایند عرفىسازى جوامع بشرى نقش داشتهاند. اسلام آیینى است که تفکر را با تعبد، غیب را با شهادت و دنیا را با آخرت درهم آمیخته و از اساس اینگونه تفکیکها را جایز نمىشمارد. نه تنها مبانى اسلامى، خردآشنا و آگاهىپذیر است، بلکه اسلام حتى احکام و اخلاق را برپایه مصالح دنیوى و اخروى، هردو، استوار مىسازد. بنابراین در تفکر اسلامى، نه صرفاً «قدسىبودن» نشانه دینى بودن است و نه دنیوى بودن با تقدس و دینى بودن ناسازگار است. از این رو، اندیشه سکولاریسم و پدیده سکولاریزاسیون و را باید بر پایه تفکر اسلامى از نوشناخته و مورد نقد و ارزیابى قرار داد.
5 . مفهوم «عرف» [ سکولاریته] نیز در این راستا جاى تأمل جدى دارد. آنچه در غرب از مشخصههاى عرفى بودن مىدانند، دقیقاً با فرایند مدرنیته همسو و همآواز است. عقلانیت ابزارى و نظام بوروکراتیک در اروپاى قرن هجدهم و نوزدهم بر بستر اقتصاد بورژوایى - سرمایهدارى و بر ایدئولوژى لیبرالیسم و اومانیسم شکل گرفت. بدیهى است که دنیوىگرى و مؤلفههاى آن (یعنى خردابزارى، دیوانسالارى و رشد نظام تکنولوژیک) لزوماً در فرهنگ دیگر به همان نتایج و محصولات نمىانجامد. در فرهنگ دنیاگریزىِ مسیحیت، طبعاً میدان براى توسعه دنیامدارى فراهم مىشود، ولى در مکتب اسلام که به سازندگى و بهرهمندى دنیاى انسان در راستاى کمال معنوى توجه مىشود، توسعه اقتصادى - اجتماعى دقیقاً بر بنیادهاى اخلاقى و در چارچوب ارزشهاى الهى شکل مىگیرد. مفهوم «تمدن اسلامى» دقیقاً به چنین معنایى اشاره دارد.
اما تفسیر آیه شریفه (وأمر بالعرف) به پذیرش هنجارهاى حاکم بر جامعه، بسیار شگفتانگیز است. اساساً فلسفه دین تغییر عرف جامعه و هدایت به ارزشهاى مطلوب است نه پذیرش عرف زمان. معروف و منکر در شریعت اسلام تعریف شده و مصادیق آن بیان گشته است. تفسیر نویسنده به یک نسبیتگرایى تمامعیار مىانجامد و با این بهانه مىتوان همه احکام و ارزشهاى دینى را تحریف و منزوى ساخت.
6. نویسنده عرف را برابر «مصلحت عمومى» [ = منفعت عمومى] مىداند و مصلحت را با فرایند مردمسالارى یکسان انگاشته است. این دو گزاره (یعنى برابر انگاشتن مصلحت عمومى با فرایند عرفىسازى در مدرنیته و برابر دانستن مصلحتگرایى و مردمسالارى) از مبانى ایدئولوژى لیبرال دموکراسى است. امروزه حتى در اندیشه غرب نیز این دو معادله قابل اثبات نیست و بویژه در دهههاى اخیر، بسیارى از اندیشهوران مغربزمین بر این باورها انتقاد کردهاند.
مفهوم کلیدى این نظریه، مسأله «مصلحت عمومى» است که در فلسفه سیاسى بر شفاف و کارآمد بودن این تعریف انگشت تردید گذاشتهاند. اجمالاً یادآور مىشویم که نظر جناب آقاى حجاریان در باب سیاست عرفى تنها براساس تعریف امثال میلر (Miller B. D. J. ) از مصلحت عمومى درست مىآید. میلر معتقد است که مصلحت عمومى به معناى «علاقه مشترک» به چیزى است. منتقدان نشان دادهاند که این تعریف نه تنها با کاربردهاى مختلف از مفهوم مصلحت ناسازگار است، بلکه در نهایت از ارائه یک تعریف غیرپارادوکسیکال از «مصلحت» نیز فرو مىماند. بنابراین تعریف، مردم نمىتوانند در تشخیص مصلحت عمومى خویش اشتباه کنند، حال آنکه خود مردم بر این حقیقت گواهى مىدهند که گاه در تشخیص مصلحت گمراه شدهاند. [ رک.: فلسفه سیاسى، ویراسته آنتونى کوئین، مقاله «مصلحت عمومى» از بریان بارى] یادآور شویم که در دوران معاصر برخى از دانشوران غرب، همچون کارل پوپر، با آنکه لیبرالیسم را پذیرفتهاند، اما حکومت اکثریت را همواره مستلزم مصلحت و «حکومت قانون» ندانستهاند. [ رک.: اندیشه سیاسى کارل پوپر، جرمى شىیرمر، فصل پنجم]
وانگهى، تعریف مصلحت به «منفعت» بر پایه مکتب سودگرایى است. این مکتب از سوى اندیشمندان غربى بویژه در دهههاى اخیر سخت مورد انتقاد قرار گرفته و نظریههاى بدیل و استوارترى ارائه شده است.
7. گذشته از مباحث علمى و آکادمیک، برابرانگارى عرف [ = مصلحت عمومى] با مردمسالارى از نظر وقوع خارجى نیز موارد نقض فراوان دارد. براى مثال، حکومتهاى مارکسیستى با آنکه بیشترین تلاش را در جهت عرفىگرایى انجام دادهاند ولى هرگز نظام مردمسالار نبودهاند. از آن سو، حکومتها و جنبشهاى مذهبى خاورمیانه در دهههاى اخیر که پشتوانه مردمى فراوانى داشتهاند، از نگاه جامعهشناسان، فرایند عرفىگرایى را دچار رکود و گسست کردهاند، [ رک.: ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، فصل 15]
8 . اشتباه دیگر آقاى حجاریان در خلط میان مصلحت در مفهوم سکولار با مصلحت در حکومت دینى است. در حکومت دینى معیار مصلحت پیش و بیش از هر چیز، سلامت معنوى و بسط کلمه توحید در همه ابعاد زندگى است. در این نگاه، مصلحتسنجىها براى یافتن بهترین راه در اجراى منویات الهى است نهتحقق آمال مدرنیته. وانگهى در بیان ایشان، برخلاف تصریح قانون اساسى و نظریه ولایت فقیه، مشروعیت نظام و قوانین کشور به رأى مردم باز مىگردد. ایشان علىرغم ادعاى اولیه، با اصل قراردادن مصلحت مادى و تضعیف نقش شوراى نگهبان و ولى فقیه، در واقع از اسلامیت و دینى بودن نظام تنها نامى را به یادگار گذاشته است.
9. سالها پیش یکى از روشنفکران سکولار در خارج از کشور در مقالهاى نوشت: «امکان قبول عرفىشدن اسلام تا حدودى هم به پاسخهاى فکرى و موضعگیریهاى سیاسى نیروهاى عرفى (روشنفکران) وابسته است. چندان بعید نیست که نیروهاى عرفىگرا، با یک استراتژى سنجیده بتوانند «عرفىشدن ذهنى» اسلام به معنى عدم اعتبار دین در سطح تجربه بشرى را ترغیب کنند. دوم اینکه، لازم است تلاش خود را معطوف به تحقق نوعى «عرفىشدن عینى» اسلام کنند که این خود متضمن جدایى ساختارى اسلام از حوزه حکومت است.» [ مهرزاد بروجردى، مقاله «آیا مىتوان اسلام را عرفى کرد؟»، کیان، ش 49 ]چنانکه پیداست نویسنده آشکارا پرده مىگشاید و مرز میان سکولاریسم و عرفىشدن را به کنار مىنهد. ظاهراً جد و جهد روشنفکرى در خصوص قبض و بسط معرفت دینى و «عرفىشدن فقه» و امثال آن را باید در راستاى پروژه «عرفىشدن ذهنى» تحلیل کرد؛ هرچند ایشان همزمان و بىهیچ درنگى، مقدمات عینى سکولاریسم را نیز تدارک ببیند.
پی نوشت:
1) مقالات یادشده عبارت است از: 1. دین دموکراتیک حکومتى (کیان، ش 20) که در تأیید و تکمیل دیدگاه دکتر سروش (حکومت دموکراتیک دینى؛ کیان، ش 11) ارائه شد؛ 2. فرایند عرفىشدن شریعت مسیح (کیان، ش 21)؛ 3. فرایند عرفىشدن فقه شیعى (کیان، ش 24)و 4. امام خمینى؛ فقیه دورانگذار (کیان، ش 46).
حیات نو، 11 و 12/4/79