پرواز در ابرهای ندانستن
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى شبسترى بر آن است که براى فهم ایمان باید به دو منبع متون دینى و تجربههاى مسلمانان مراجعه کرد. ما به اصل وحى دسترسى نداریم و تنها حکایت مکتوب آن در دست ماست. ایمان پاسخى است که به خطاب خداوند مىدهیم و این خطاب را از لابلاى سنت اسلامى که مشتمل بر متون دینى و تجربههاى مسلمانان است، کشف مىکنیم.متن
براى آنکه بتوانیم تعریفى از ایمان بهدست آوریم، باید به دو منبع متون دینى (کتاب، سنت و نظریههاى متکلمان، عارفان و بعضى فیلسوفان متکلم) و تجربههاى دینى مسلمانان مراجعه کنیم. مراجعه به منبع اول به این دلیل کافى نیست که آنچه ما در این مآخذ داریم، دادههاى تاریخى است و دادههاى تاریخى همواره به گونهاى سمبلیک از واقعیاتى که در گذشته اتفاق افتاده است، حکایت مىکنند ولى هرگز خود آن واقعیات را نمىتوانند به ما نشان بدهند.
وحى پدیدهاى بود که در قالب دادههاى تاریخى - زبانى به مردم عرضه شد. به این ترتیب، هم پدیدار شدن وحى، هم مواجهه مردم با آن و هم شخصیت خود پیامبر اکرم، واقعیتهایى تاریخى هستند که ما راهى مستقیم براى شناخت آنها نداریم. آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهى نازل مىشد و از اینکه در آن فرهنگ شفاهى میان پیامبر و مخاطبانش چه ارتباطاتى برقرار مىشد، به درستى خبر نداریم؛ زیرا آن فرهنگ شفاهى، پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است و قرآنى که امروزه در دست ماست صورت مکتوب قرآن شفاهى و «حکایت» کلام خداوند است. ابزارها و روشهاى ما براى شناخت این کتاب و فهمیدن معناى آن، ابزارها و روشهاى شناخت یک فرهنگ مکتوب است. فهم یک فرهنگ شفاهى ابزارها و روشهاى کاملاً متفاوتى مىطلبد.
ایمان نیز حادثهاى است که در آن زمان رخ داده است. چه کسى مىداند آن «قصه ایمان» که پیامبر آن را بازگو مىکرد چه بود؟ ما که از مخاطبان آن مجلس قصه نبودهایم؛ پس براى رسیدن به آن راهى جز نظریهپردازى تاریخى نداریم.
در مقام نظریهپردازى، به نظر بنده ایمان دینى در جایى پدید مىآید که خطابى وجود داشته باشد؛ تا زمانى که انسان سخنى نشنود یا چیزى خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمىیابد. جوهره اصلى ایمان عبارت است از مجذوبشدن یا منعطفشدن یا تعلق خاطر پیدا کردن به یک مرکز خطابکننده، به گونهاى که این تعلق، واپسین دلبستگى یا همّ آدمى را تشکیل دهد. اقبال به خطاب الهى باید به گونهاى باشد که به صورت «هم نهایى» انسان درآید و ایمان یعنى همین اهتمام مجذوبانه.
متکلمان سعى کردهاند این اهتمام مجذوبانه به خطاب خداوند را با تحلیلهاى عقلانى توضیح دهند. مثلاً گفتهاند: «ایمان تصدیق آن چیزى است که پیامبر آورده است.» آنها غالباً به بعد معرفت ایمان توجه کردهاند؛ ولى عارفان سعى کردهاند پیش از هر چیز به تجربه زیستشده انسان مؤمن توجه کنند و به همین جهت در تعریف ایمان از واژههایى مانند «اقبال» و «اعراض» استفاده کردهاند و ایمان را اقبال به خداوند و کفر را اعراض از او دانستهاند. در مفهوم اقبال یا اعراض، وجود یا حضور کسى مفروض است.
ایمان، گونهاى تجربه دینى است که در گزارههاى اعتقادى نمود پیدا مىکند. هنگامى که شخص مؤمن درصدد بیان تجربه خویش برمىآید، گزارههاى اعتقادى به وجود مىآیند. اعتقاد، در مرتبه دوم است و به همین دلیل است که در متون دینى وحیانى، هیچ تأکیدى روى کلمه اعتقاد نمىبینید. در قرآن حتى یک بار هم این واژه بهکار نرفته است؛ در حالىکه تعبیر ایمان صدها بار بهکار رفته است. اساساً تنظیم گزارههاى اعتقادى براى سر و سامان بخشیدن به دینى است که تحقق تاریخى پیدا کرده است؛ نه براى سر و سامان بخشیدن به ایمان. در باب نسبت ایمان و عمل دینى نیز باید بگوییم که عمل دینى در واقع تراوش آن تجربه است. کسى که این تجربه را از سر مىگذراند، خواه ناخواه به گونه خاصى زندگى مىکند.
شخص مؤمن هیچگاه به آنچه دارد بسنده نمىکند؛ بنابراین یک نقّاد است. وى دائماً مىخواهد دیوار زندان را سوراخ کند یا به تعبیر مولانا مىخواهد از طریق نردبان به آسمان رود و در هیچ جا متوقف نمىشود و به هر مقامى برسد، مىگوید این اصل نیست و باید از این فراتر روم. البته سنخ این نقد با نقد فلسفى متفاوت است. اینجا یک حرکت وجودى به دنبال یک خطاب است، نه استدلال و نقد فلسفى. نمىخواهند برهان بیاورند تا به خدا برسند؛ بلکه خطابى شنیدهاند و به آن اعتماد کردهاند و با امید به دنبال آن به راه افتادهاند. من همیشه تحت تأثیر این آیه دلانگیز قرآن بودهام که: «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّآتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ»(آلعمران: 193).
تجربهگر ایمان غالباً در میان ابرهاى ندانستن راه مىسپرد. گرچه وضعیتش به گونهاى است که نمىتواند راه نرود؛ ولى در عین حال وى به آن خطاب اعتماد مىکند. در اینجاست که اعتماد نقش بنیادین خود را در ایمان نشان مىدهد؛ زیرا تا اعتماد وجود نداشته باشد، ایمان پدید نمىآید. حال در میانه راه ممکن است شک عارض فرد مؤمن شود. البته این شک از سنخ شک فلسفى نیست؛ بلکه از سنخ یأس است؛ نوعى از دست دادن امید و اعتماد است. علل و عوامل پیدایش این حالت یأس متفاوت است؛ گاهى حوادث تلخ زندگى، گاهى مشکلات ذهنى و فلسفى، گاهى نیافتن تحولى عمیق در وجود خود و یا چیزهاى دیگر؛ اما وظیفه انسان مؤمن این است که دائماً سعى کند بر این یأس غلبه کند و آن را درنوردد.
شرط احیاى ایمان آن است که شرایط مناسب را براى شنیدن آن خبر و خطاب الهى در زندگى انسانها فراهم سازیم. انسانها در هر شرایطى خبر و خطاب را نمىشنوند. عارفان ما در گذشته مىگفتند یکى از شرایط مهم این امر، فراغت بال و فراموش کردن محیط است. این خطاب هنگامى به گوش جان شنیده مىشود که بتواند خلائى را در زندگى معنوى آدمى پر کند و جان آدمى را فربهتر سازد.
براى ایمان، شنیدن خطاب لازم است و براى شنیدن خطاب باید به متن مراجعه کرد. متن کامل، آن چیزى است که اکنون سنت مسلمانان را تشکیل مىدهد. بنیانگذار این سنت، شخص پیامبر است؛ اما این سنت در جریان تاریخىاش کسانى همچون مولانا، حافظ، صدرالمتألهین و... را دیده است. مراجعه به سنت به این معنا نیست که تنها و تنها به تجربه نبى گوش فرا دهیم؛ بلکه به این معناست که به تمامى سنت گوش فرا دهیم. سنت دینى و فرهنگى مانند رودخانهاى است که از جایى سرچشمه گرفته و بعد از هر زمینى که گذشته، چیزى به آن افزوده شده و بعد از چهارده قرن به ما رسیده است. البته ممکن است کسى ادعا کند که من همان خبرى که مؤمنان چهارده قرن پیش مىشنیدند، مىشنوم. بنده چنین چیزى را ممکن نمىدانم. حکایتهاى آن خبر از لابلاى ذهن و زبان و فرهنگهاى اقوام گوناگون اسلامى بهدست ما رسیده است، نه خود آن خبر؛ آنگاه این حکایتها براى ما ایجاد خبر و خطاب مىکند؛ گویى آن خبر امواجى ایجاد کرده است که ما نیز در این فاصله دور از اصل آن حادثه، موجى از آن امواج را در مىیابیم. گویا چنین است که براى هر تجربهگر ایمان، یک خبر تازه و یک وحى جدید از سوى خداوند مىرسد و همه اینها از طریق متن اتفاق مىافتد. البته این خبرها گرچه تاریخىاند، اما مستلزم نفى فراتاریخ نیستند و نمىتوان منشأ فراتاریخى و متافیزیکى آن خبر را انکار کرد.
اشاره
1. اعتبار دادن به تجربههاى مسلمانان در کنار تجربههاى نبىصلى الله علیه وآله وسلم و آن را به عنوان منبع فهم دین به حساب آوردن، چندان معقول و پذیرفتنى نیست. حتى اگر بپذیریم که تجربههاى نبىصلى الله علیه وآله وسلم و خود وحى به تاریخ آلوده شدهاند، که چنین چیزى را نمىپذیریم، دلیلى بر حجیتیافتن نظر و عمل مسلمانان در طول تاریخ نمىشود. اگر مقصود از مراجعه به تجربههاى دینى مسلمانان آن است که آنها را حجتى در کنار تجربهها و گفتار پیامبر به حساب آوریم، سخنى بىپایه و دلیل است؛ زیرا ما امروز بر منظرى بلند مىایستیم و خطاهاى گذشتگان خود را مىبینیم و آرا و نظرات آنان را به نقد مىکشیم.
2. این مطلب که به دلیل تاریخى شدن، حجیت تجربه و گفتار پیامبر دستخوش تغییر و تحول مىشود، سخنى نادرست است؛ زیرا اولاً اعجاز وحى، آن را از تاریخىشدن باز مىدارد. یکى از وجوه اعجاز قرآن این است که در ظرفهاى زمانى متفاوت مىتواند راهنما و سرمشق فکر و عمل مؤمنان باشد و این از بعد ماورایى وحى نشأت مىگیرد و به آن معناست که وحى قرآنى آلوده به ظرفهاى تاریخى و فرهنگى نمىشود و مىتواند براى همه اعصار و سرزمینها و همه فرهنگها و جوامع قابل فهم و دستیابى باشد. ثانیاً صرف تاریخىشدن، حجیت آنها را از میان نمىبرد؛ بلکه نحوه فهم آنها را دگرگون مىکند، به این معنا که وحى در ظرف زبان و فرهنگ عصر خاص ریخته شده است ولى محتواى فراتاریخى دارد. مردم زمانهاى بعدى باید تلاش کنند با فراتر رفتن از قالبهاى زبانى و فرهنگى به محتواى فراتاریخى وحى برسند. در مقام فهم و تفسیر وحى باید مرز میان قالبهاى تاریخى و محتواى فراتاریخى را از یکدیگر بازشناخت.
3. اینکه مىگویند: «آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهى نازل شد و آن فرهنگ شفاهى پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است»، سخن درستى نیست. با اولین مراجعه به تاریخ تدوین قرآن بر همه کس روشن مىشود که قرآن در زمان خود پیامبر و به دستور ایشان به کتابت درآمده است و مکتوبات قرآنى، براى مناطق مختلف سرزمین اسلامى و تازهمسلمان ارسال مىشده است و راهنماى ذهن و ضمیر مؤمنان بوده است. در زمان نزول وحى تنها اندکى از مسلمانان با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم همصحبت بودهاند و بقیه مسلمانان از راههاى دیگر، از جمله وحى مکتوب، با قرآن آشنا مىشدهاند و به آن ایمان مىآوردهاند. به چه دلیلى گفته مىشود که قرآن مکتوب، «حکایت» کلام خداوند است؟ اگر عین کلمات وحىشده بر پیامبر در زمان ایشان و با نظارت خود پیامبر به کتابت درآمده باشند، تفاوتى میان وحى شفاهى و وحى مکتوب باقى نمىماند.
4. به علاوه قرآن خود را «کتاب هدایت براى همه انسانها» معرفى مىکند و دین اسلام دینى است جهانى و مربوط به همه زمانهاى پس از خود و لازمه این سخن این است که در بهرهبردارى از خطاب وحى، فرقى میان این زمان و آن زمان وجود نداشته باشد؛ وگرنه مسأله خاتمیت و حجیت وحى دچار خدشه مىشود که از نظر یک مسلمان پذیرفتنى نیست. آن حفظ الهى که خداوند وعده آن را در قرآن داده است، تنها به این معنا نیست که مرکبى بر کاغذى حفظ گردد و از محتوا خبرى نباشد. کلام وحى آنچنان که نازل شده است، باید براى آیندگان نیز بماند و این همان صورت مکتوب وحى است که همان خطاب را دارد که در زمان نزول وحى داشت. دعوت قرآن به ایمان به خدا و جهان آخرت، همان طراوت و تازگى را دارد که به هنگام نزول وحى داشت. البته اینکه آنجا پیامبر وجود داشت و شخصیت ایشان تأثیرى دوچندان در پذیرش این دعوت مىگذاشت، امرى کاملاً درست است؛ اما این مطلب ربطى به اصل وحى و میزان دسترسى ما به مفاهیم و معارف آن ندارد و تفاوتى میان ما و مؤمنان صدر اول از این جهت وجود ندارد.
5 . اینکه مىگویند حکایتهاى وحى از لابلاى ذهن و زبان و فرهنگهاى اقوام گوناگون بهدست ما رسیده است، سخنى است که با وحى مسیحى سازگار است، نه وحى اسلامى. گوینده محترم که دستى توانا در الهیات مسیحى دارد، نتوانسته است تفاوتهاى عمیق و فراوان قرآن و کتاب مقدس یهودى - مسیحى را دریابد و آنچه بر روششناسى فهم متون مقدس مسیحى روا مىدارند، بر فهم قرآن نیز روا داشته است؛ در حالىکه تفاوت میان آنها آشکار است. تقریباً هیچکس مدعى نیست که وحى مسیحى الفاظ مستقیم خداوند است و صورت مکتوب و شفاهى آن، یکى است. همه پژوهشگران کتاب مقدس قبول دارند که آنچه در آنجا جمع شده است، حکایتهاى تاریخى زندگى و گفتار مسیح است؛ منتهى الهىدانان مسیحى معتقدند که از لابلاى این حکایتهاى کاملاً تاریخى، تجلى الوهیت مشاهده مىشود و مىتوان با فراتاریخ مرتبط شد. اما هویت اصلى وحى قرآنى، فراتاریخى است و هرچند به تناسب پیشآمدن حوادث مختلف تاریخى نازل مىشد، اما در گرو هیچیک از آن حوادث نبود و مىتوانست بهانههاى دیگرى براى نزول وحى پیدا شود؛ علاوه بر اینکه تقدیر الهى در پیش آمدن حوادث، کار را براى فهم فراتاریخى بودن وحى آسانتر مىکند؛ یعنى خداوند نیازى ندارد در انتظار وقوع حادثهاى بنشیند تا وحى را نازل کند؛ وى، خود دستاندرکار حادثهسازى است تا آنچه اراده کرده بر پیامبرش نازل کند. به عبارت دیگر، طرح خداوند از طریق حوادث کنترلنشده دچار تشویش و دگرگونى نمىشود؛ بلکه حوادث عالم طبیعت مطابقِ طرح و تدبیر الهى پیش مىآیند.
6. آقاى شبسترى معتقدند که ایمان گونهاى تجربه دینى است. به نظر مىرسد این سخن چندان دقیق نباشد؛ زیرا یکى از ویژگىهاى تجربه دینى آن است که در اختیار انسان نیست. عرفا مىگویند تجربه دینى آمدنى است، نه کسبى. حال چگونه مىتوان پذیرفت که ایمان، که یکى از فضایل انسانى است، از نوع امور غیراختیارى باشد. اگر بخواهیم فرضى درست و نزدیک به سخن ایشان مطرح کنیم، باید بگوییم که ایمان نوعى عمل قلبى است که مىتواند منجر به تجربه دینى شود و البته شاید هم نشود؛ اما آنچه مهم است این است که ایمان زمینه انسانىِ حصول تجربه دینى را فراهم مىسازد، بقیه کار به دست خداوند است.
کیان، خرداد و تیر 79
وحى پدیدهاى بود که در قالب دادههاى تاریخى - زبانى به مردم عرضه شد. به این ترتیب، هم پدیدار شدن وحى، هم مواجهه مردم با آن و هم شخصیت خود پیامبر اکرم، واقعیتهایى تاریخى هستند که ما راهى مستقیم براى شناخت آنها نداریم. آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهى نازل مىشد و از اینکه در آن فرهنگ شفاهى میان پیامبر و مخاطبانش چه ارتباطاتى برقرار مىشد، به درستى خبر نداریم؛ زیرا آن فرهنگ شفاهى، پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است و قرآنى که امروزه در دست ماست صورت مکتوب قرآن شفاهى و «حکایت» کلام خداوند است. ابزارها و روشهاى ما براى شناخت این کتاب و فهمیدن معناى آن، ابزارها و روشهاى شناخت یک فرهنگ مکتوب است. فهم یک فرهنگ شفاهى ابزارها و روشهاى کاملاً متفاوتى مىطلبد.
ایمان نیز حادثهاى است که در آن زمان رخ داده است. چه کسى مىداند آن «قصه ایمان» که پیامبر آن را بازگو مىکرد چه بود؟ ما که از مخاطبان آن مجلس قصه نبودهایم؛ پس براى رسیدن به آن راهى جز نظریهپردازى تاریخى نداریم.
در مقام نظریهپردازى، به نظر بنده ایمان دینى در جایى پدید مىآید که خطابى وجود داشته باشد؛ تا زمانى که انسان سخنى نشنود یا چیزى خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمىیابد. جوهره اصلى ایمان عبارت است از مجذوبشدن یا منعطفشدن یا تعلق خاطر پیدا کردن به یک مرکز خطابکننده، به گونهاى که این تعلق، واپسین دلبستگى یا همّ آدمى را تشکیل دهد. اقبال به خطاب الهى باید به گونهاى باشد که به صورت «هم نهایى» انسان درآید و ایمان یعنى همین اهتمام مجذوبانه.
متکلمان سعى کردهاند این اهتمام مجذوبانه به خطاب خداوند را با تحلیلهاى عقلانى توضیح دهند. مثلاً گفتهاند: «ایمان تصدیق آن چیزى است که پیامبر آورده است.» آنها غالباً به بعد معرفت ایمان توجه کردهاند؛ ولى عارفان سعى کردهاند پیش از هر چیز به تجربه زیستشده انسان مؤمن توجه کنند و به همین جهت در تعریف ایمان از واژههایى مانند «اقبال» و «اعراض» استفاده کردهاند و ایمان را اقبال به خداوند و کفر را اعراض از او دانستهاند. در مفهوم اقبال یا اعراض، وجود یا حضور کسى مفروض است.
ایمان، گونهاى تجربه دینى است که در گزارههاى اعتقادى نمود پیدا مىکند. هنگامى که شخص مؤمن درصدد بیان تجربه خویش برمىآید، گزارههاى اعتقادى به وجود مىآیند. اعتقاد، در مرتبه دوم است و به همین دلیل است که در متون دینى وحیانى، هیچ تأکیدى روى کلمه اعتقاد نمىبینید. در قرآن حتى یک بار هم این واژه بهکار نرفته است؛ در حالىکه تعبیر ایمان صدها بار بهکار رفته است. اساساً تنظیم گزارههاى اعتقادى براى سر و سامان بخشیدن به دینى است که تحقق تاریخى پیدا کرده است؛ نه براى سر و سامان بخشیدن به ایمان. در باب نسبت ایمان و عمل دینى نیز باید بگوییم که عمل دینى در واقع تراوش آن تجربه است. کسى که این تجربه را از سر مىگذراند، خواه ناخواه به گونه خاصى زندگى مىکند.
شخص مؤمن هیچگاه به آنچه دارد بسنده نمىکند؛ بنابراین یک نقّاد است. وى دائماً مىخواهد دیوار زندان را سوراخ کند یا به تعبیر مولانا مىخواهد از طریق نردبان به آسمان رود و در هیچ جا متوقف نمىشود و به هر مقامى برسد، مىگوید این اصل نیست و باید از این فراتر روم. البته سنخ این نقد با نقد فلسفى متفاوت است. اینجا یک حرکت وجودى به دنبال یک خطاب است، نه استدلال و نقد فلسفى. نمىخواهند برهان بیاورند تا به خدا برسند؛ بلکه خطابى شنیدهاند و به آن اعتماد کردهاند و با امید به دنبال آن به راه افتادهاند. من همیشه تحت تأثیر این آیه دلانگیز قرآن بودهام که: «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّآتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ»(آلعمران: 193).
تجربهگر ایمان غالباً در میان ابرهاى ندانستن راه مىسپرد. گرچه وضعیتش به گونهاى است که نمىتواند راه نرود؛ ولى در عین حال وى به آن خطاب اعتماد مىکند. در اینجاست که اعتماد نقش بنیادین خود را در ایمان نشان مىدهد؛ زیرا تا اعتماد وجود نداشته باشد، ایمان پدید نمىآید. حال در میانه راه ممکن است شک عارض فرد مؤمن شود. البته این شک از سنخ شک فلسفى نیست؛ بلکه از سنخ یأس است؛ نوعى از دست دادن امید و اعتماد است. علل و عوامل پیدایش این حالت یأس متفاوت است؛ گاهى حوادث تلخ زندگى، گاهى مشکلات ذهنى و فلسفى، گاهى نیافتن تحولى عمیق در وجود خود و یا چیزهاى دیگر؛ اما وظیفه انسان مؤمن این است که دائماً سعى کند بر این یأس غلبه کند و آن را درنوردد.
شرط احیاى ایمان آن است که شرایط مناسب را براى شنیدن آن خبر و خطاب الهى در زندگى انسانها فراهم سازیم. انسانها در هر شرایطى خبر و خطاب را نمىشنوند. عارفان ما در گذشته مىگفتند یکى از شرایط مهم این امر، فراغت بال و فراموش کردن محیط است. این خطاب هنگامى به گوش جان شنیده مىشود که بتواند خلائى را در زندگى معنوى آدمى پر کند و جان آدمى را فربهتر سازد.
براى ایمان، شنیدن خطاب لازم است و براى شنیدن خطاب باید به متن مراجعه کرد. متن کامل، آن چیزى است که اکنون سنت مسلمانان را تشکیل مىدهد. بنیانگذار این سنت، شخص پیامبر است؛ اما این سنت در جریان تاریخىاش کسانى همچون مولانا، حافظ، صدرالمتألهین و... را دیده است. مراجعه به سنت به این معنا نیست که تنها و تنها به تجربه نبى گوش فرا دهیم؛ بلکه به این معناست که به تمامى سنت گوش فرا دهیم. سنت دینى و فرهنگى مانند رودخانهاى است که از جایى سرچشمه گرفته و بعد از هر زمینى که گذشته، چیزى به آن افزوده شده و بعد از چهارده قرن به ما رسیده است. البته ممکن است کسى ادعا کند که من همان خبرى که مؤمنان چهارده قرن پیش مىشنیدند، مىشنوم. بنده چنین چیزى را ممکن نمىدانم. حکایتهاى آن خبر از لابلاى ذهن و زبان و فرهنگهاى اقوام گوناگون اسلامى بهدست ما رسیده است، نه خود آن خبر؛ آنگاه این حکایتها براى ما ایجاد خبر و خطاب مىکند؛ گویى آن خبر امواجى ایجاد کرده است که ما نیز در این فاصله دور از اصل آن حادثه، موجى از آن امواج را در مىیابیم. گویا چنین است که براى هر تجربهگر ایمان، یک خبر تازه و یک وحى جدید از سوى خداوند مىرسد و همه اینها از طریق متن اتفاق مىافتد. البته این خبرها گرچه تاریخىاند، اما مستلزم نفى فراتاریخ نیستند و نمىتوان منشأ فراتاریخى و متافیزیکى آن خبر را انکار کرد.
اشاره
1. اعتبار دادن به تجربههاى مسلمانان در کنار تجربههاى نبىصلى الله علیه وآله وسلم و آن را به عنوان منبع فهم دین به حساب آوردن، چندان معقول و پذیرفتنى نیست. حتى اگر بپذیریم که تجربههاى نبىصلى الله علیه وآله وسلم و خود وحى به تاریخ آلوده شدهاند، که چنین چیزى را نمىپذیریم، دلیلى بر حجیتیافتن نظر و عمل مسلمانان در طول تاریخ نمىشود. اگر مقصود از مراجعه به تجربههاى دینى مسلمانان آن است که آنها را حجتى در کنار تجربهها و گفتار پیامبر به حساب آوریم، سخنى بىپایه و دلیل است؛ زیرا ما امروز بر منظرى بلند مىایستیم و خطاهاى گذشتگان خود را مىبینیم و آرا و نظرات آنان را به نقد مىکشیم.
2. این مطلب که به دلیل تاریخى شدن، حجیت تجربه و گفتار پیامبر دستخوش تغییر و تحول مىشود، سخنى نادرست است؛ زیرا اولاً اعجاز وحى، آن را از تاریخىشدن باز مىدارد. یکى از وجوه اعجاز قرآن این است که در ظرفهاى زمانى متفاوت مىتواند راهنما و سرمشق فکر و عمل مؤمنان باشد و این از بعد ماورایى وحى نشأت مىگیرد و به آن معناست که وحى قرآنى آلوده به ظرفهاى تاریخى و فرهنگى نمىشود و مىتواند براى همه اعصار و سرزمینها و همه فرهنگها و جوامع قابل فهم و دستیابى باشد. ثانیاً صرف تاریخىشدن، حجیت آنها را از میان نمىبرد؛ بلکه نحوه فهم آنها را دگرگون مىکند، به این معنا که وحى در ظرف زبان و فرهنگ عصر خاص ریخته شده است ولى محتواى فراتاریخى دارد. مردم زمانهاى بعدى باید تلاش کنند با فراتر رفتن از قالبهاى زبانى و فرهنگى به محتواى فراتاریخى وحى برسند. در مقام فهم و تفسیر وحى باید مرز میان قالبهاى تاریخى و محتواى فراتاریخى را از یکدیگر بازشناخت.
3. اینکه مىگویند: «آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهى نازل شد و آن فرهنگ شفاهى پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است»، سخن درستى نیست. با اولین مراجعه به تاریخ تدوین قرآن بر همه کس روشن مىشود که قرآن در زمان خود پیامبر و به دستور ایشان به کتابت درآمده است و مکتوبات قرآنى، براى مناطق مختلف سرزمین اسلامى و تازهمسلمان ارسال مىشده است و راهنماى ذهن و ضمیر مؤمنان بوده است. در زمان نزول وحى تنها اندکى از مسلمانان با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم همصحبت بودهاند و بقیه مسلمانان از راههاى دیگر، از جمله وحى مکتوب، با قرآن آشنا مىشدهاند و به آن ایمان مىآوردهاند. به چه دلیلى گفته مىشود که قرآن مکتوب، «حکایت» کلام خداوند است؟ اگر عین کلمات وحىشده بر پیامبر در زمان ایشان و با نظارت خود پیامبر به کتابت درآمده باشند، تفاوتى میان وحى شفاهى و وحى مکتوب باقى نمىماند.
4. به علاوه قرآن خود را «کتاب هدایت براى همه انسانها» معرفى مىکند و دین اسلام دینى است جهانى و مربوط به همه زمانهاى پس از خود و لازمه این سخن این است که در بهرهبردارى از خطاب وحى، فرقى میان این زمان و آن زمان وجود نداشته باشد؛ وگرنه مسأله خاتمیت و حجیت وحى دچار خدشه مىشود که از نظر یک مسلمان پذیرفتنى نیست. آن حفظ الهى که خداوند وعده آن را در قرآن داده است، تنها به این معنا نیست که مرکبى بر کاغذى حفظ گردد و از محتوا خبرى نباشد. کلام وحى آنچنان که نازل شده است، باید براى آیندگان نیز بماند و این همان صورت مکتوب وحى است که همان خطاب را دارد که در زمان نزول وحى داشت. دعوت قرآن به ایمان به خدا و جهان آخرت، همان طراوت و تازگى را دارد که به هنگام نزول وحى داشت. البته اینکه آنجا پیامبر وجود داشت و شخصیت ایشان تأثیرى دوچندان در پذیرش این دعوت مىگذاشت، امرى کاملاً درست است؛ اما این مطلب ربطى به اصل وحى و میزان دسترسى ما به مفاهیم و معارف آن ندارد و تفاوتى میان ما و مؤمنان صدر اول از این جهت وجود ندارد.
5 . اینکه مىگویند حکایتهاى وحى از لابلاى ذهن و زبان و فرهنگهاى اقوام گوناگون بهدست ما رسیده است، سخنى است که با وحى مسیحى سازگار است، نه وحى اسلامى. گوینده محترم که دستى توانا در الهیات مسیحى دارد، نتوانسته است تفاوتهاى عمیق و فراوان قرآن و کتاب مقدس یهودى - مسیحى را دریابد و آنچه بر روششناسى فهم متون مقدس مسیحى روا مىدارند، بر فهم قرآن نیز روا داشته است؛ در حالىکه تفاوت میان آنها آشکار است. تقریباً هیچکس مدعى نیست که وحى مسیحى الفاظ مستقیم خداوند است و صورت مکتوب و شفاهى آن، یکى است. همه پژوهشگران کتاب مقدس قبول دارند که آنچه در آنجا جمع شده است، حکایتهاى تاریخى زندگى و گفتار مسیح است؛ منتهى الهىدانان مسیحى معتقدند که از لابلاى این حکایتهاى کاملاً تاریخى، تجلى الوهیت مشاهده مىشود و مىتوان با فراتاریخ مرتبط شد. اما هویت اصلى وحى قرآنى، فراتاریخى است و هرچند به تناسب پیشآمدن حوادث مختلف تاریخى نازل مىشد، اما در گرو هیچیک از آن حوادث نبود و مىتوانست بهانههاى دیگرى براى نزول وحى پیدا شود؛ علاوه بر اینکه تقدیر الهى در پیش آمدن حوادث، کار را براى فهم فراتاریخى بودن وحى آسانتر مىکند؛ یعنى خداوند نیازى ندارد در انتظار وقوع حادثهاى بنشیند تا وحى را نازل کند؛ وى، خود دستاندرکار حادثهسازى است تا آنچه اراده کرده بر پیامبرش نازل کند. به عبارت دیگر، طرح خداوند از طریق حوادث کنترلنشده دچار تشویش و دگرگونى نمىشود؛ بلکه حوادث عالم طبیعت مطابقِ طرح و تدبیر الهى پیش مىآیند.
6. آقاى شبسترى معتقدند که ایمان گونهاى تجربه دینى است. به نظر مىرسد این سخن چندان دقیق نباشد؛ زیرا یکى از ویژگىهاى تجربه دینى آن است که در اختیار انسان نیست. عرفا مىگویند تجربه دینى آمدنى است، نه کسبى. حال چگونه مىتوان پذیرفت که ایمان، که یکى از فضایل انسانى است، از نوع امور غیراختیارى باشد. اگر بخواهیم فرضى درست و نزدیک به سخن ایشان مطرح کنیم، باید بگوییم که ایمان نوعى عمل قلبى است که مىتواند منجر به تجربه دینى شود و البته شاید هم نشود؛ اما آنچه مهم است این است که ایمان زمینه انسانىِ حصول تجربه دینى را فراهم مىسازد، بقیه کار به دست خداوند است.
کیان، خرداد و تیر 79