راه و رسم فرمانروایى در اندیشه نظامى گنجوى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
آیین حکمرانى از دیدگاه حکیم نظامى داراى شرایط و اهداف و اصول و فروعى است که هر حکمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حکومتش مشروعیت، مقبولیت و مداومت داشته باشد. نظامى این آیین را گاهى در قالب نقل قول از حاکمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مىکند تا افکار خود را بیان و جامعه را بدان سو سوق دهد.متن
مقدمه
ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکى مقلب به نظام الدین و متخلص به نظامى در سال 530 هجرى1 در شهر گنجه به دنیا آمد. برخى او را قمى الاصل دانستهاند.2 وى تقریباً همه عمر را در گنجه سپرى کرد و سرانجام بین سالهاى 598 تا 614 دیده از جهان بست.
نظامى بخش عمده عمرش را در انزوا به سر برد و آثار ماندگارش در این سالها خلق گردید. وى در علوم مختلف تحصیل کرده بود. هر چند از اساتید و نحوه تحصیل وى اطلاعى در حافظه تاریخ ثبت نشده است، ولى از اشعارش پیداست که از علوم مختلف چون عرفان، حکمت، کلام، صرف و نحو، نجوم و تاریخ شناخت داشته است.3
خردمندى، هنرمندى و حکمرانى
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
سخنهایى ز رفعت تا ثریا
به اسباب مهیا شد مهیا
وگر چون مقبلان دولت پرستى
طمع را میل درکش باز رستى
زمن داناترین کاین شعر گفتند
به بازوى ملوک این لعل سفتند
فلک را چتر بد سلطان ببایست
که الحق چتر بىسلطان نشایست4
***
به دستورى او شوى شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ و گنج
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتى در خور است
هنر هر کجا یافت قدرى تمام
به دولت خدائى برآورد نام
همان دولتى کارجمندى گرفت
ز راى بلندى بلندى گرفت
چو خواهى که بر مه رسانى سریر
ازین نردبان با شدت، ناگزیر5
***
خردمند را خوبى از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست
کسى کو بدین ملک خرسند نیست
به نزدیک دانا خردمند نیست
خرد نیک همسایه شد آن بد است
که همسایه کوى نابخرد است
چو در کوى نابخردان دم زنى
به ار داستان خرد کم زنى
درین ره کسى خانه آباد کرد
که گردن ز دهقانى آزاد کرد
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود برتراش
به مهمانى خوش تا روز مرگ
درختى شو از خویشتن ساز برگ
چه پیله ز برگ کسان خورد گاز
همه تن شد انگشت و قى کرد باز6
مکن تکیه بر زور بازوى خویش
نگهدار وزن ترازوى خویش
بر آتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن
وز آنجاست رایت بر افراشتن
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار7
اندیشه یکى از ارزشهاى والاى انسانى است، به طورى که بعضى از اندیشمندان ارزش انسان را به اندیشه او دانستهاند و برخى آن را فصل ممیز انسان و حیوان خواندهاند. در آیات و احادیث اسلامى تفکر نه تنها یک ارزش معرفى شده، بلکه ملاک ارزشمندى هر عمل انسانى نیز عنوان شده است؛ براى مثال در قرآن کریم تفصیل و تبیین آیات و ذکر قصههاى قرآنى را براى وادار کردن مردم به اندیشه بیان مىکند: «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ؛8 این چنین خداوند آیات را برایتان آشکار ساخت بدان امید که شما اندیشه نمایید».
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛9 پس قصهها را بازگو کن تا این که به فکر بپردازند».
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛10 یقیناً در آن نشانههایى است براى قومى که فکر مىکنند».
قرآن نه تنها اندیشه فردى را مىستاید، بلکه مردم را به اندیشه جمعى نیز دعوت مىکند. جامعه رشد یافته جامعهاى است که عموماً اهل اندیشه باشند. بنابراین یکى از کارهاى اجتماعى و وظایف دولتمردان در رشد و تعالى جامعه این است که مروج اندیشه و حافظ آن باشند.
نظامى با توجه به این تعلیمات قرآنى و اسلامى، مىگوید دولت باید حفظ اندیشه و فرهنگ تفکر را در رأس امور بداند و اساساً دولت براى حفظ اندیشه است. بنابراین اگر حکومت و دولتى از نقد درست مردم به تفکر غفلت کند، مقبولیت شرعى و عقلى نخواهد داشت.
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
بدین جهت، از دیدگاه نظامى، دولتى موفق است که متکى به مشاوره و راهنمایى افراد خردمند و متفکر باشد؛ از این رو در داستان اسکندر، پدرش او را به ارسطو مىسپارد تا آیین مردانگى و فرزانگى و مردمدارى و هنر کشوردارى را به وى بیاموزد. از نظر نظامى وقتى قدرت با هنر عجین شود، جامعه تعالى مىیابد.
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتى در خور است
هنر هر کجا یافت قدرى تمام
به دولت خدائى بر آورد نام
همان دولتى کارجمندى گرفت
ز راى بلندى بلندى گرفت
انسان خردمند کسى است که قبل از هر چیز خود را بشناسد تا بتواند خدایش را بشناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». حکمران خردمند و خودشناس خود را متکى به قدرت لایتناهى خداوند قادر مىداند و از کسى نمىهراسد و در بسط عدل و داد مىکوشد. او خود را در پناه خدا برده است تا مردم در پناه او ایمن گردند.
خردمند را خوبى از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست
چنین حاکمى قبل از حکومت بر دیگران، بر هواى نفس خویش حاکم شده و قبل از فتح اقالیم، اقلیم تن را فتح کرده است. اول، سرمایه وجودى خودش را کشف کرده و سپس به ضبط و مدیریت سرمایههاى دیگران مىپردازد. در این صورت، اگر همه مردم از او رو بگردانند باز او سلطان است، زیرا هنوز حافظ سرمایه ابدى خویش است.
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود بر تراش
از نظر نظامى قدرت و ثروت شرط لازم حکمرانى است نه شرط کافى. حاکمانى که با تکیه بر زر و زور حکومت کردهاند، چند صباحى بیشتر دوام نیاوردهاند. اساس حکومت باید بر ناموس متکى باشد. حکومت بر اساس ناموس [یعنى قانون] مستلزم حکیم بودن حاکم به این امور است که در این صورت خود میزان الاعمال دیگران مىشود، زیرا او صاحب عیار واقعى است؛ اما حاکمِ متکى بر زر و زور به همان اندازه زر و زور ارزش دارد که با ترازوى مادى قابل محاسبه است. از این رو نظامى مىگوید: حاکم هیچ گاه نباید به زور بازوى خود متکى باشد، بلکه باید ارزش خودى و خودشناسى را محفوظ بدارد. با جنگ و سختگیرى و سرکوب جز خشم و نفرت روز افزون چیزى حاصل نمىشود.
مکن تکیه بر زور بازوى خویش
نگهدار وزن ترازوى خویش
بر آتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن
وز آنجاست رایت بر افراشتن
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار
زن و حکومت
مسأله حکومت زن از دیرباز مطرح بوده و دیدگاههاى گوناگونى در این خصوص ارائه شده است. بعضى مخالف حکومت زن بوده و برخى موافق آن. نظر غالب بر عدم جواز حکومت زن است. نظامى در قصه اسکندر، پادشاه روم و نوشابه که حاکم یک منطقهاى بوده است دیدگاههاى خود را مطرح کرده است. به نظر وى اساس حکومت فکر و اندیشه و عدل و انصاف است. حاکم چه مرد باشد و چه زن باید به این فضایل و اخلاق حسنه متخلق باشد. از این رو نظامى وقتى از نوشابه خانم تعریف مىکند او را به صفات پسندیده مانند عفت، چالاکى و صفات مردانه مىستاید.
قوى راى و روشن دل و نغز گوى
فرشته نفس بلکه فرزانه خوى
زنى از بسى مرد چالاک تر
به گوهر ز دریا بسى پاکتر
قوى راى و روشن دل و سرفراز
به هنگام سختى رعیت نواز
به مَردى کمر بر میان آورد
تفاخر به نسل کیان آورد
کله داریش هست و او بىکلاه
سپهدار و او را نبیند سپاه
غلامان مردانه دارد بسى
نبیند ولى روى او را کسى11
از دیگر صفات پسندیده این سلطان خانم این است که روزها در قصر سلطنتى بر تخت امارت مىنشیند، اما شب هنگام در کلبه محقرى با خداى خود به راز و نیاز مىپردازد. چون روزش براى مردم است در خانه سلطنتى که متعلق به کشور است به سر مىبرد، اما شبش که براى خود اوست از خانه خلق خارج شده و به کلبه درویشى خویش رفته و با خداى خود سخن مىگوید.
اگر چه پس پرده دارد نشست
همه روز باشد عمارت پرست
سرائى ملوکانه دارد بلند
بساطى کشیده در او ارجمند
ز بلور تختى برانگیخته
به خروار گوهر بر او ریخته
نشیند بر آن تخت هر بامداد
کند شکر بر آفریننده یاد
زن کاردان با همه کاخ و گنج
ز طاعت نهد بر تن خویش رنج
ز پرهیزگارى که دارد سرشت
نخسبد در آن خانه چون بهشت
دگر خانه دارد ز سنگ رخام
شب آنجا رود ماه تنها خرام
در آن خانه آن شمع گیتى فروز
خدا را پرستش کند تا به روز
نه شب فازغ است از پرستشگرى
نه روز از تماشا و جان پرورى
خورند از پى او و یاران او
غم کار او کارداران او12
از نظر نظامى زن با حفظ سیره زنانگى، نمىتواند حکومت کند. زنانى که سلطنت کردهاند، مردانه صفت بودهاند، زیرا طبیعت حکمرانى با طبیعت زنانگى سازگار نیست؛ از این رو نوشابه به اسکندر مىگوید:
اگر چه زنم زن سیر نیستم
ز حال جهان بىخبر نیستم
منم شیر زن گر توئى شیر مرد
چه ماده چه نر شیر وقت نبرد
چو بر جوشم از خشم چون تند میغ
در آب آتش انگیزم از دود تیغ
کفلگاه شیران بر آرم به داغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ13
اسکندر وقتى درایت و مردانگى نوشابه را ملاحظه مىکند، متعجب شده، ضمن اذعان به قابلیت او براى حکومت، مىگوید: لایقترین کار براى زن این است که به امور زنانه مشغول باشد تا امور مردانه:
به دل گفت کاین کاردان گر زن است
به فرهنگ مردى دلش روشن است
زنى کو چنین کرد و اینها کند
فرشته بر او آفرینها کند
ولى زن نباید که باشد دلیر
که محکم بود کینه ماده شیر
زنان را ترازو بود سنگزن
بود سنگ مردان ترازو شکن
زن آن به که در پرده پنهان بود
که آهنگ بىپرده افغان بود
چه خوش گفت جمشید با راى زن
که یا پرده یا گور به جاى زن
مشو بر زن ایمن که زن پارساست
که در بسته به گر چه دزد آشناست14
با همه این حرفها، نظامى دو مؤلفه کاردانى و نیک رأیى را اصلِ در حکومت تلقى کرده و آنها را ستوده است.
به دل گفت کاین کاردان گر زن است
به فرهنگ مردى دلش روشن است
هزار آفرین بر زن خوب رأى
که ما را به مردى شود رهنماى
ز پند تو اى بانوى پیش بین
زدم سکه زر چو زر بر زمین
چو نوشابه آن آفرین کرد گوش
زمین را ز لب کرده یاقوت نوش15
آیین حکمرانى
گفت کافسر خداى داد به من
این خداداد شاد باد به من
بر خدا خوانم آفرین و سپاس
کافرین باد بر خداى شناس
پشت بر نعمت خدا نکنم
شکر نعمت کنم چرا نکنم
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
کارهایى کنم خداى پسند
آن کنم گر خداى بگذارد
که ز من هیچکس نیازارد
با من اى خاصگان درگه من
راست خانه شوید چون ره من
از کجى به که روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
گر نگیرید گوش راست به دست
اى بسا گوش چپ که خواهد خست
روزکى چند چون بر آسایم
در انصاف و عدل بگشایم
آنچه ما را فریضه افتادست
ظلم را ظلم و داد را دادست
کار من جز درود و داد مباد
هرک ازین شاد نیست شاد مباد16
***
پایه گاه دشمنان بشکست
بر جهان داد دوستان را دست
مردمى کرد در جهان دارى
مردمى به ز مردم آزارى
خصم را نیز چون ادب کردى
صد بکشتى یکى نیازردى
کادمى را به وقت پروردن
کشتن اولىتر است از آزردن17
آیین حکمرانى از دیدگاه نظامى داراى شرایط و اهدافى است که هر حکمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حکومتش مشروعیت و مقبولیت و مداومت داشته باشد. آنچه نظامى از زبان سلاطین و پادشاهانى چون بهرام گور، اسکندر و خسرو مىگوید، در واقع کلام خود نظامى است نه دیگران، زیرا چه بسا بهرام یا اسکندر آن گونه که نظامى توصیف مىکند نبوده باشند. آنچه مهم است این که حکمرانى صحیح داراى اصول و فروعى است و نظامى آیین حکمرانى را گاهى در قالب نقل قول از حاکمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مىکند تا افکار خود را بیان کرده و جامعه را بدان سو سوق دهد. آنچه وى از زبان بهرام و دیگران در آیین حکمرانى نقل مىکند عبارتند از:
1. حکومت نعمتى است الهى براى انسان الهى؛
2. شکر نعمت حکومت جلب رضایت خداست؛
3. رضایت خدا در خدمت به خلق خداست؛
4. قدرت وسیلهاى است براى انجام کارهاى خداپسندانه: کسى که حکومت را نعمتى الهى و وسیله امتحان خداوندى مىداند با آن که حکومت را محصول زور بازو زیرکى، حیله و سیاست شخصى خود مىداند، بسیار فرق دارد. اوّلى هدفش انجام وظیفهاى است که عقل و دین او بر عهدهاش نهادهاند و دومى هدفش حفظ قدرت و حکومت براى خود به هر قیمتى که باشد، است؛ اوّلى تا زمانى که وسیله حکومت و خدمت فراهم است حکمرانى کرده و وقتى شرایط از بین برود خود را کنار مىکشد، اما دومى حاضر است ملیونها نفر کشته شوند. ولى او از حکومت به کنار نرود؛ اوّلى خلق را براى خدا مىخواهد و دومى خلق را براى خود؛ اوّلى امنیت جامعه را تأمین مىکند تا مردم به آرامش برسند و دومى امنیت را براى آرامى مردم مىخواهد. اوّلى ملاک درستى عمل را پسند خدا مىداند و دومى ملاک درستى را پسند خود.
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
کارهایى کنم خداى پسند
5. راستى و صداقت حاکم و اطرافیان او؛
6. رستگارى حاصل از راستى است؛
7. آسایش حاکم در گسترش عدل و انصاف است؛
8. دفع ظلم لازمه تحقق عدل است:
از کجى به که روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
کارگزاران ظالم یک حکومت شاید به دروغ و نیرنگ بتوانند مدتى حقایق را از مردم پنهان نگه دارند، ولى پرتو حقیقت همیشه زیر ابر سیاه باطل باقى نمىماند و در آن روز، طغیان خشم عمومى بنیان باطل و اهل نیرنگ را ویران خواهد ساخت؛ اما در آن روز راستکاران رستگارند. بدین جهت حاکم باید علاوه بر خود و خاندانش، مواظب کارگزاران حکومتى نیز باشد تا از طریق راستى و درستى عدول نکنند. حاکم حقیقى آن است که حکومتش موجب بسط عدل و داد باشد و حاکم عادل زمانى بیاساید که جامعه در آسایش باشد و جامعه آنگاه بیاساید که با عدالت حاکم، ظلم و ظالم مقهور و منفور گردد. علىعلیه السلام زنده ماندن احکام اجتماعى را در گرو عدالت دانسته18 و مىفرماید: قوام رعیت در پرتو عدالت است19 و جامعه را جز از راه عدالت نمىتوان اصلاح کرد.20 عدل تنها میزان الهى در میان خلق است.21
حیات جامعه به گسترش عدالت و دفع ظلم است. هیچ اجتماعى بدون عدالت، هر چند اندک، پایدار نمىماند.
دوام و بقاى قدرت یک حاکم به اندازه دوام عدالت اوست. علىعلیه السلام فرمود: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ»22؛ عدالت بورز تا قدرتت دوام یابد.
روزکى چند چون بر آسایم
در انصاف و عدل بگشایم
آنچه ما را فریضه افتادست
ظلم را ظلم و داد را داد است
کار من جز درود و داد مباد
هرکِ ازین شاد نیست شاد مباد
مراد از ظلم را ظلم و داد را داد این نیست که به ظالم ظلم کنیم و با عادل به عدالت رفتار کنیم. بلکه مراد این است که عدالت را در حق ظالم و عادل یکسان اجرا کنیم. اقتضاى عدالت این است که ظالم مجازات گردد ولو خود ظالم این عمل را به حق خود ظلم بداند.
9. جهاندارى در گرو مردمدارى است؛
10. مردمدارى با مردم آزارى حاصل نمىشود؛
11. آزار در هر صورت منتفى است، هر چند در حق دشمن.
نظامى مىگوید: لازمه جهاندارى مردمدارى است. آن که نتواند دل مردم را به سوى خود جلب کند نخواهد توانست بر آنان حکمرانى کند. شاید چند صباحى به ظلم و زور بر آنان تسلط داشته باشد، اما همیشه در بیم و هراس قیام و آشوب مردم به سر خواهد برد. مردم وقتى دلداده حاکمى مىشوند که از او آزار و اذیت نبیند. حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: «أَحْسِنْ إِلى مَنْ شَئتَ تَکُنْ أَمْیرُهُ؛23 نیکى به هر کس که مىخواهى بکن، تا امیرش شوى».
خصم را نیز چون ادب کردى
صد بکشتى یکى نیازردى
کادمى را به وقت پروردن
کشتن اولىتر است از آزردن
12. آگاهى از احوال مردم؛
13. امکان دسترسى مردم به حکمران؛
14. پىگیرى و جدیت در کارها.
بدون آگاهى از احوال مردم نمىتوان مدیریت سالم و صحیح کرد؛ زیرا مدیریت در خصوص امور مجهول امکانپذیر نیست. آگاهى از امور مردم راههاى گوناگونى دارد، لکن مطمئنترین و صحیحترین راه ارتباط مستقیم حاکم با مردم و اخذ اخبار از خود آنهاست. علىعلیه السلام به مالک اشتر نخعى مىفرماید:
فَلا تَطُولَنَّ احْتِجابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجابَ الْوُلاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیْقِ وَ قِلَّةٌ عِلْمِ بِالْأُمُورِ24؛ مبادا دورى تو از رعیتت به طول انجامد، زیرا دورى والیان از رعایاى خود نوعى تنگنایى بوده و باعث غفلت و بىآگاهى از امور آنها مىگردد.
دلخوش کردن به گزارش مأموران مخفى و غیر مخفى که انواع دخل و تصرفها در آن محتمل است، گناهى نابخشودنى است. حاکم باید زمانهاى مشخصى را براى ملاقات مستقیم با مردم در محیطى آرام و صمیمى، معین کند و با آنها به گفت و گو بپردازد.25
مسأله دیگر پىگیرى و جدیت در کار است. چه بسا حکمرانى با رعایاى خود مرتبط باشد، ولى در بر آوردن حاجات آنها جدیت و پىگیرى لازم را نداشته باشد. وقتى مدیران و کارگزاران حاکم ببینند که وى دستورهاى خود را پىگیرى نمىکند، به راحتى پروندهها و بخشنامهها را بایگانى کرده و به دنبال کارهاى شخصى خود مىروند. از این رو حاکم باید:
ز بزم طرب تا به شغل شکار
ندیدى به بازیچه در هیچ کار
15. استفاده از کارآگاهان در کشوردارى، مانند:
الف) نیروى مسلح؛
ب) افسونگران و حیلهگران در رشتههاى مختلف؛
ج) خطیبان و سخنوران؛
د) حکیمان؛
ه .) پیران و زاهدان و عابدان؛
و ) پیامبران.
انجام هر امرى مستلزم آگاهى از علوم و فنون مرتبط با آن است. مهمترین امور جامعه، کشوردارى است؛ از این رو، حاکم یا باید خود در علوم مختلف متخصص باشد و یا از مشاوران متخصص بهره گیرد، و چون همه چیز را همگان مىدانند پس حاکم باید از مشاورت مشاوران بهره گیرد. نظامى یکى از رموز موفقیّت اسکندر را استفاده از خبرگان و اهل حلّ و عقد در امور کشورى دانسته و مىگوید: اسکندر در همه حال شش گروه از خبرگان در امور مختلف کشورى را به همراه خود داشت و در مواقع مناسب از آنها استفاده مىکرد:
گروه اول، جنگجویان و قهرمانان فراوان که در لشکر کشىها آماده به خدمت بودند. امروزه از آنها به نیروى مسلح نام مىبرند. حفظ حدود و ثغور یک مملکت از تعدى و تجاوز دشمنان مستلزم وجود مرزداران و نیروهاى مسلح قوى آن است.
گروه دوم، افسونگران و حیله گران: اینان به رموز و اسرار غیر عادى جنگ آگاهند. نیروهاى مسلح فقط طریقه جنگ و مبارزه را مىدانند، ولى در جنگ اسرارى هست که گاهى با دانستن آن یک حاکمى بدون خونریزى یا با کمترین خون ریزى به فتح بزرگى مىرسد. در قدیم ساحران و افسونگران و حیلهگران به این کار مشغول بودند و اکنون سازمانهاى اطلاعاتى و جاسوسى و ضد اطلاعاتى به این امور مىپردازند.
گروه سوم، خطیبان و سخنوران: مسأله زباندانى و سخندانى و سخنرانى یکى از مسائل مهم سیاسى و اجتماعى است. گاهى با یک سخن آتش یک فتنه جهانى خاموش شده و گاهى نیز روشن مىشود. به قول مولوى:
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
مجرم آن قومى که چشمان دوختند
وز سخنها عالمى را سوختند
گاهى حقوقى از راه گفت و گو زنده مىشود که با صدها جنگ قابل احیا نیست. گاهى نیز با سخن و گفت و گو حقوقى پایمال مىشود که خسارت آن از چندین جنگ بیشتر است. امروزه بنگاههاى سخن پراکنى در سراسر دنیا شبانه روز مشغول فعالیت هستند و چه جنگها که این بنگاهها زمینه سازى نکردند. در جهان امروزه گستره فعالیتى گروه سوم وسیعتر از گروههاى قبلى است.
گروه چهارم، حکیمان باریک بین: گروهى که صلاح و رشد و تعالى یا فساد و تنزل جامعه را بهتر از دیگران تشخیص مىدهند. اینان مغز متفکر جامعه هستند.
گروه پنجم، پیران زاهد: اینان عمر خود را به پاکى و صفا سپرى کرده و همیشه در حلقه عبادت و بندگى خدا بودهاند. دلشان به نور عبادت روشن شده و باغ دلشان به نور دلدارشان گلشن گشته است.
به قول سعدى:
دیوانه عشقت را جائى نظر افتاده است
کانجا نتواند رفت اندیشه دانائى
آن زمان که همگان در پیچ و خم اسباب و علل گیر افتادهاند و به ذهن و زبانشان قفل حیرت زده شده است، زاهدان شب زندهدار که در دل تاریکىهاى شبانه به نور خدا چشم دوخته بودند، اکنون در پرتو همان انوار، فکر تاریک و حوصله باریک درماندگان ورطه سیاست را به بیان معنوى و الهى روشن ساخته و صلاح امت را به آنها مىنمایانند. از این رو نظامى این گروه را گروه پایانى قرار داده که وقتى همه گروهها درمانده و عاجز مىشوند، حکمران به این گروه پناهنده شده و گشایش کار را از اینان التماس مىکند. مقام اینان بالاتر از سایر مقامات و پایینتر از مقام انبیاست.
گروه ششم، پیامبران: در ضرورت پیامبرى همین بس که وقتى از هیچ گروهى کارى برنمىآید و جامعه در بنبست مطلق قرار مىگیرد، در درون دل و عمق فطرتشان ندایى مىرسد که باید عدهاى باشند که ما را از ظلمت حیرت و گمراهى نجات دهند؛ آنان نمایندگان الهى بر روزى زمین هستند که حقایق را به وحى خداوندى مىیابند. پناه همه بىپناهان و چراغ راه در راهماندگان و امید امیدوارانند.
نظامى هیچ دولت و حکمرانى را بىنیاز از این شش گروه نمىداند، همان گونه که اسکندر مقدونى با همه جهانگیرىاش نیازمند اینان بود. وى این گروهها را چنین معرفى مىکند.
به تدبیر کار آگهان دم گشاد
ز کار آگهى کار عالم گشاد
شنیدم که هر جا که راندى چو کوه
نبودى درش خالى از شش گروه
ز پولاد خایان شمشیر زن
کمر بسته بودى هزار انجمن
ز افسونگران چند جادوى چست
کز ایشان شدى بند هاروت سست
زبان آورانى که وقت شناب
کلیچه ربودندى از آفتاب
حکیمان باریک بین پیش از آن
که رنجانم اندیشه خویش از آن
ز پیران زاهد بسى نیم کرد
که در شب دعائى توانند کرد
به پیغمبران نیز بودش پناه
وزین جمله خالى نبودش سپاه
22. ارتباط با خداوند: ارزش هر آدمى به اندازه ارتباطى است که با خداى خویش دارد. پیامبران و اولیاى الهى بدان جهت با کمالترین و گرامىترین انسانها بودند که بیش از همه با خداى خود مرتبط بوده و او را پرستش مىکردند.
قرآن کریم در آیات متعددى مردم را به این نکته متوجه ساخته که «همه آنهایى که غیر خدا را مىخوانند (با خدا پیکار مىکنند) قدرت ندارند تا یک پشهاى را بیافرینند، و اگر پشه چیزى از آنها بگیرد (خونشان را بمکد) قدرت بازپسگیرى ندارند. طالب و مطلوب هر دو ضعیفاند. آنان قدرت و عظمت خدا را نفهمیدهاند، در حالى که حقیقتاً فقط خداوند قدرتمند و عزیز است».26
علاوه بر این، انسان حکمران به قدرت و توان بیشترى نیاز دارد تا بتواند کارهاى سنگین و مهم جامعه را انجام دهد. از این رو او بیش از دیگران خود را محتاج خداوند متعال مىداند، خدایى که «هُوَ القَدیر» و «هُوَ الْقَوى»؛ پس لازم است بیشتر از دیگران با خداى خود خلوت کند و از او یارى طلبد.
از این رو نظامى در حالات اسکندر مىنویسد: او وقتى از همه جا ناامید مىشد و هیچ کدام از شش گروه یاد شده نمىتوانستند به داد او برسند، رو به بارگاه غنى مطلق و قدیر و حکیم حقیقى آورده و با عرض نیاز به آن بىنیاز به رفع معضل مىپرداخت:
کجا دشمنى یافتى سختکوش
که پیچیدى از سختکوشیش کوش
به پیغام اول زر انداختى
به زر کار خود را چو زر ساختى
اگر دشمن زر بدى دشمناش
به آهن شدى کار چون آهناش
گر آهن نبودى بر آن در کلید
به افسونگران چاره کردى پدید
گر افسونگر از چاره سر تافتى
به مرد زباندان فرج یافتى
چو زخم زبان هم نبودى پسند
ز راى حکیمان شدى بهرهمند
ز چاره حکیم ار هراسان شدى
به زهد و دعا سختى آسان شدى
گر از زاهدان بودى آن کار بیش
به پیغمبران بردى آن کار پیش
و گر زین همه بیش بودى شمار
به ایزد پناهیدى انجام کار
23. اعتدال: یکى از صفات حکمرانى و شهریارى حفظ اعتدال در همه امور است. افراط و تفریط دو آفت بزرگ جامعه است. و جهل یکى از علل آن است. در حدیث آمده است: «لا یُرى الْجاهِلُ إِلّا مُفْرِطاً اَوْ مُفَرّطاً؛ جاهل همیشه در یکى از دو حالت افراط و تفریط قرار دارد». شهریاران باید در عین دست و دلبازى و بخشش، حسابگر و دقیق باشند. در سایه رعایت اعتدال است که شخصیت افراد مورد توجه قرار گرفته و هر کسى در حد شأن خود از الطاف حکمران بهرهمند مىگردد؛ مناصب بزرگ به افراد کوچک و مناصب کوچک به افراد بزرگ داده نمىشود؛ از این رو نظامى مىگوید: شهریار نباید غذاى پیل را به مورچه و غذاى مورچه را به فیل بفرستد. از جمله، پادشاه نباید به صفات مذموم خست و بخل متصف باشد که از اعتدال به دور است.
خرد گفت کان کس بود شهریار
که باشد پسندیده در هر دیار
به داد و دهش چیره بازو بود
جهانبخش بى هم ترازو بود
به مور آن دهد کو بود مورخوار
دهد پیل را طعمه پیلدار
نه چون خامکارى که مستى کند
به خامه زدن خام دستى کند
رهاورد مورى فرستد به پیل
دهد پشه را راتب جبرئیل
همه کار شاهان شوریده آب
از اندازه نشناختن شد خراب
که یک ره سر از نیزه نشناختند
به مستى کلاهى برانداختند
وقتى اعتدال اساس امور قرار نگیرد، بزرگان خُرد مىشوند و خُردان بزرگ، به وقت بخشش، بخل ورزیده مىشود و در هنگام بخل، بىحساب بخشش مىشود.
25 و 24. مردم دوستى و عاقبت اندیشى: صفت عاقبتاندیشى را عقل و شرع ستودهاند. عاقباندیشى گاهى فردى است و گاهى اجتماعى. آن که براى آینده خود برنامهریزى مىکند، آیندهاش را دوست دارد و همیشه دغدغه آن را دارد؛ اما برخى افراد به دلیل علاقه به اجتماع و بندگان خدا، دغدغه جامعه خود را نیز دارند. از نظر نظامى، حکمران باید عاقبتاندیش باشد. در سایه عاقبتاندیشى مىتوان به بسیارى از بحرانهاى اجتماعى غلبه کرد؛ لکن این عاقبت اندیشى زمانى ارزش انسانى و دینى پیدا مىکند که براى مردم و رضاى خداوند باشد نه براى تضمین حکومت خود. وى در این خصوص، قصه قحطى زمان بهرام رامثلزده و مىگوید: عاقبت اندیشى بهرام باعث شد که مردم بدون این که تلفاتى بدهند از بحران عبور کنند و چهار سالِ دوران قحطى را بدون هیچ مشکلى پشت سر گزارند.
شاه چون دید قدر دانه بلند
در انبار برگشاد ز بند
سوى هر شهر نامهاى فرمود
که در او از ذخیره چیزى بود
تا امینان شهر جمع آیند
در انبار بسته بگشایند
با توانگر به نرخ در سازند
بى دِرم را دهند و بنوازند
و آنچه ز انبار خانه ماند باز
پیش مرغان نهند وقت نیاز27
نظامى در این ابیات به چند مسأله اساسى که حاکم باید بدان واقف و عامل باشد اشاره کرده است:
الف) آذوقه هر شهر باید در آن شهر ذخیره گردد، تا در مواقع بحران دسترسى بدان آسان باشد؛
ب) خزانهداران هر شهر باید از افراد امین و صادق باشند تا اموال مردم را صحیح و سالم حفظ کنند؛
ج) در مواقع ضرورى و بحران، دولت باید شأن اقشار مختلف جامعه را دریافته و رعایت کند.
د) حاکم همان گونه که به فکر مردم جامعه است، باید به فکر لوازم زندگى و ثروتهاى طبیعى نیز باشد. از این رو بعد از رسیدگى به احوال مردم و آسوده شدن از آنها، باید به فکر حیوانات و جانداران دیگر نیز باشد. این همان مسأله حقوق حیوانات است.
تا در ایام او ز بى خوردى
کس نمیرد ز هى جوانمردى
آنچه از دانه بود دربارش
هر کسى مىکشد از انبارش
اشترانش ز مرز بیگانه
مىکشیدند نو به نو دانه
جهد مىکرد و گنج مىپرداخت
چاره کار هر کسى مىساخت
لاجرم چار سال بى بر و کشت
روزى خلق بر خزینه نوشت
کارش آن بود کان کیائى یافت
از چنان پیشه پادشائى یافت
جمله خلق جان ز تنگى برد
جز یکى تن که او به تنگى مُرد
شاه از آن مرد بینوا مرده
تنگدل شد چو آب افسرده
روى از آن رنج در خداى آورد
عذر تقصیر خود به جاى آورد
گفت کاى رزق بخش جانوران
رزق بخشیدنت نه چون دگران
ناید از من و گر چه کوشم دیر
کاهوئى را کنم به صحرا سیر
توئى آن کز برات پیروزى
یک به یک خلق را دهى روزى28
از نظر نظامى، حکمران نباید تنها به نظم عمومى و رفاه نسبى جامعه دلخوش باشد، بلکه باید دغدغه تکتک افراد جامعه را داشته و گرسنگى یک شخص براى او همانند گرسنگى یک جامعه سنگین باشد؛ بدین جهت تلف شدن یک فرد در حکومت بهرام براى او به قدرى طاقتفرسا مىشود و خود را گنهکار مىداند که به خدا پناه برده و استغفار مىکند. با این حال طبیعى است که امور ناشایستى در جامعه اتفاق خواهد افتاد که حکمران از آن بىخبر بوده یا دیر خبردار مىگردد؛ بدین جهت نظامى در عذر تقصیر بهرام به خداوند سبحان، چنین سروده است.
توئى آن کز برات پیروزى
یک به یک خلق را دهى روزى
گر ز تنگى یکى ز جانوران
مرد جرمى مرا نبود در آن
کز حسابش خبر نبود مرا
چونکه مرد او خبر چه سود مرا
شاه چون شد چنین تضرع ساز
هاتفى دادش از درون آواز
کایزد از بهر نیکرائى تو
برد فترت ز پادشائى تو
چون تو در چار سال خرسندى
مردهاى را ز فاقه نپسندى
چار سالت نوشته شد منشور
کز دیار تو مرگ باشد دور
فرخ آن شه که او به نعمت و ناز
مرگ را داشت از رعیت باز29
نظامى در این ابیات، علاوه بر منافع اجتماعى حاکم عاقبتاندیش و مردمدوست، به یک مسأله مهم دیگر نیز اشاره مىکند که در احادیث نیز از قول پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهم السلام بیان شده است و آن برکات الهى و غیبى است که به برکت وجود حکمران عادل عاید جامعه مىشود. در قصه نظامى، چهار سال مرگ و میر از جامعه بهرام دور گشت، زیرا او چهار سال به خلق خدا مخلصانه خدمت کرده بود؛ بنابراین وجود حاکم دیندار و مردمدوست موجب نزول برکات الهى مىشود.
26. اجتناب از خونریزى: قرآن کریم مىفرماید: «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً؛30 پس در قتل اسراف مکن که قتل مورد نصرت است». خونریزى هر چند بحق، باید در حداقل و به مقدار ضرورت باشد. درست است که زمین باید از لوث وجود انسانهاى جنایتکار و مفسد پاک شود، ولى حاکم موفق کسى است که با مدیریت خود امکان رشد و پرورش این گونه افراد را از بین ببرد، یعنى زمینه شیوع جنایت و ازدیاد جنایتکار را از بین ببرد تا مجبور نگردد که آنها را از دَم تیغ بگذراند. در سطح بینالمللى حتىالامکان باید با گفت و گو و صلح از تحقق جنگ و کشتار جلوگیرى کند. هر چند نیروى نظامى و انسانى قوى داشته باشد.
به خون ریختن کمتر آور بسیج
در اندیش ازین کنده پاى پیچ
چه خواهى ز چندین سر انداختن
بدین گوى تا کى گرو باختن
بسا آب دیده که در میغ تست
بسا خون که در گردن تیغ تست
نترسى که شمشیر گردن زنت
بگیرد به خون کسى گردنت
کژاوه چنان ران که تا یک دو میل
نیندازدت ناقه در پاى پیل
ببین تا چه خون در جهان ریختى
چه سرها به گردن درآویختى
بسا مملکت را که کردى خراب
چه پرسند چون داد خواهى جواب
بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلى چند را سر در آرى به داغ31
27. دلیرى و فرماندهى: شجاعت و دلیرى، از نظر نظامى، از صفات لازم و ضرورى فرماندهى و حکمرانى است. ترسو بودن آفت رهبرى است. شجاعتى که نظامى مىگوید، شجاعت ذاتى فرمانده است نه شجاعت متکى به لشکر و قدرت حکومتى. آن که ذاتاً دلیر است همیشه دلیر است، چه در اوج قدرت باشد یا در گوشه زندان باشد.
آن که دلیرى و آزادگىاش متکى به فهم و تربیت و شخصیت وجودى خودش است، همیشه چنین است؛ اما آنکه به زور بازوى دیگران دلیرى مىکند، به محض جدایى از آنان، خود را تُهى دیده و تن به پستى مىدهد. نظامى مىگوید: فرمانده باید آن گونه دلیر باشد که لشکر از او قوّت و قدرت بگیرد؛ یعنى پشتوانه لشکر و کشور باشد نه لشکر پشتوانه او گردد.
به نیک و بد کار زارش رَهست
نبرد آزماى است و کار آگهست
بپرسید کان چیست در کار زار
که از بهر پیروزى آید به کار
سپه را چه تدبیر دارد به جاى
چه سختى کند مرد را سست پاى
نبرد آزماى جهاندیده گفت
که پیروزى آن پهلوان راست جفت
که در لشکر چون تو شاهى بود
به فر تو یک تن سپاهى بود
شنیدم ز جنگآزمایان پیش
که از زور تن زهره مرد بیش
دلیرى است هنجار لشکر کشى
سرافکندگى نیست در سرکشى32
دلیرى به تنهایى ممکن است آفتزا گردد، از این رو نظامى آن را به صفاتى دیگر وابسته دانسته و گفته است: فرمانده دلیر باید علاوه بر دلیرى، دانا، مؤمن به خدا و باگذشت باشد. اگر دلیرى با صفات ذکر شده قرین نباشد سر از طغیان و آدمکشى درمىآورد. نظامى در این باره مىگوید: بر خود متکى باش و بر خدا متوکل، جز خدا بر کسى توکل نکن و پیروزىات را نتیجه توکل بر خدا بدان، اگر پیروز شدى با اسیران مدارا کن، راه فرار را بر دشمن مبند، وقتى پیروز شدى از پیروزى در برقرارى صلح و آرامش استفاده کن نه در دشمنکشى و دشمنتراشى.
از نظر نظامى لشکر بر دو رکن اساسى استوار است: صبورى و توکل به خدا. فرماندهى که پشتوانهاش خدا باشد خود پشتوانه لشکرش مىشود:
به هنگام لشکر برآراستن
ز لشکر نباید مدد خواستن
صبورى ز خود خواه و فتح از خداى
که لشکر بدین هر دو ماند به جاى
چو پیروز باشى مشو در ستیز
مکن بسته بر خصم راه گریز
گه ناامیدى به جان باز کوش
که مردانه را کس نمالید گوش33
پىنوشت
*) مدرس حوزه و دانشگاه.
1. ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران (تهران: انتشارات فردوس) ج2، ص 800.
2. شعراء العجم یا تاریخ شعر و ادبیات ایران، ترجمه سیدمحمد تقى فخر داعى گیلانى، ج1، ص 227.
3. ر.ک: کلیات، ص 858 و 972.
4. کلیات، خسرو و شیرین، ص 128، 129 و 130.
5. کلیات، شرفنامه، ص 882.
6. همان، ص 292.
7. همان، ص 931.
8. بقره (2) آیه 266.
9. اعراف (7) آیه 176.
10. رعد (13) آیه 3.
11. کلیات، شرفنامه، ص 999.
12. همان، ص 1000.
13. همان، ص 1006.
14. همان، ص 1007.
15. همان، ص 1010.
16. هفت پیکر، ص 660.
17. همان، ص 662.
18. «العدل حیاة الاحکام» عبدالواحد آورى، غرر و درر آمدى (تهران: چاپ دانشگاه) ج 1، ص 104.
19. «العدل قوام الرعیه»، همان، ص 183.
20. «الرعیة لا یصلحها الا العدل»، همان، ص 354.
21. «إنّ العدل میزان اللَّه سبحانه الذى وضعه فى الخلق»، همان، ص 508.
22. همان، ج 2، ص 178.
23. همان، ج2، ص 184.
24. نهج البلاغه، نامه 53.
25. ر.ک: همان.
26. «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». حج (22) آیه 73.
27. کلیات هفت پیکر، ص 663.
28. همان.
29. همان، ص 664.
30. اسراء (17) آیه 33.
31. کلیات، هفت پیکر، ص 1295.
32. کلیات، شرفنامه، ص 966.
33. همان، ص 966.
ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکى مقلب به نظام الدین و متخلص به نظامى در سال 530 هجرى1 در شهر گنجه به دنیا آمد. برخى او را قمى الاصل دانستهاند.2 وى تقریباً همه عمر را در گنجه سپرى کرد و سرانجام بین سالهاى 598 تا 614 دیده از جهان بست.
نظامى بخش عمده عمرش را در انزوا به سر برد و آثار ماندگارش در این سالها خلق گردید. وى در علوم مختلف تحصیل کرده بود. هر چند از اساتید و نحوه تحصیل وى اطلاعى در حافظه تاریخ ثبت نشده است، ولى از اشعارش پیداست که از علوم مختلف چون عرفان، حکمت، کلام، صرف و نحو، نجوم و تاریخ شناخت داشته است.3
خردمندى، هنرمندى و حکمرانى
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
سخنهایى ز رفعت تا ثریا
به اسباب مهیا شد مهیا
وگر چون مقبلان دولت پرستى
طمع را میل درکش باز رستى
زمن داناترین کاین شعر گفتند
به بازوى ملوک این لعل سفتند
فلک را چتر بد سلطان ببایست
که الحق چتر بىسلطان نشایست4
***
به دستورى او شوى شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ و گنج
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتى در خور است
هنر هر کجا یافت قدرى تمام
به دولت خدائى برآورد نام
همان دولتى کارجمندى گرفت
ز راى بلندى بلندى گرفت
چو خواهى که بر مه رسانى سریر
ازین نردبان با شدت، ناگزیر5
***
خردمند را خوبى از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست
کسى کو بدین ملک خرسند نیست
به نزدیک دانا خردمند نیست
خرد نیک همسایه شد آن بد است
که همسایه کوى نابخرد است
چو در کوى نابخردان دم زنى
به ار داستان خرد کم زنى
درین ره کسى خانه آباد کرد
که گردن ز دهقانى آزاد کرد
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود برتراش
به مهمانى خوش تا روز مرگ
درختى شو از خویشتن ساز برگ
چه پیله ز برگ کسان خورد گاز
همه تن شد انگشت و قى کرد باز6
مکن تکیه بر زور بازوى خویش
نگهدار وزن ترازوى خویش
بر آتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن
وز آنجاست رایت بر افراشتن
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار7
اندیشه یکى از ارزشهاى والاى انسانى است، به طورى که بعضى از اندیشمندان ارزش انسان را به اندیشه او دانستهاند و برخى آن را فصل ممیز انسان و حیوان خواندهاند. در آیات و احادیث اسلامى تفکر نه تنها یک ارزش معرفى شده، بلکه ملاک ارزشمندى هر عمل انسانى نیز عنوان شده است؛ براى مثال در قرآن کریم تفصیل و تبیین آیات و ذکر قصههاى قرآنى را براى وادار کردن مردم به اندیشه بیان مىکند: «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ؛8 این چنین خداوند آیات را برایتان آشکار ساخت بدان امید که شما اندیشه نمایید».
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛9 پس قصهها را بازگو کن تا این که به فکر بپردازند».
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛10 یقیناً در آن نشانههایى است براى قومى که فکر مىکنند».
قرآن نه تنها اندیشه فردى را مىستاید، بلکه مردم را به اندیشه جمعى نیز دعوت مىکند. جامعه رشد یافته جامعهاى است که عموماً اهل اندیشه باشند. بنابراین یکى از کارهاى اجتماعى و وظایف دولتمردان در رشد و تعالى جامعه این است که مروج اندیشه و حافظ آن باشند.
نظامى با توجه به این تعلیمات قرآنى و اسلامى، مىگوید دولت باید حفظ اندیشه و فرهنگ تفکر را در رأس امور بداند و اساساً دولت براى حفظ اندیشه است. بنابراین اگر حکومت و دولتى از نقد درست مردم به تفکر غفلت کند، مقبولیت شرعى و عقلى نخواهد داشت.
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سفتن جز به الماس
بدین جهت، از دیدگاه نظامى، دولتى موفق است که متکى به مشاوره و راهنمایى افراد خردمند و متفکر باشد؛ از این رو در داستان اسکندر، پدرش او را به ارسطو مىسپارد تا آیین مردانگى و فرزانگى و مردمدارى و هنر کشوردارى را به وى بیاموزد. از نظر نظامى وقتى قدرت با هنر عجین شود، جامعه تعالى مىیابد.
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتى در خور است
هنر هر کجا یافت قدرى تمام
به دولت خدائى بر آورد نام
همان دولتى کارجمندى گرفت
ز راى بلندى بلندى گرفت
انسان خردمند کسى است که قبل از هر چیز خود را بشناسد تا بتواند خدایش را بشناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». حکمران خردمند و خودشناس خود را متکى به قدرت لایتناهى خداوند قادر مىداند و از کسى نمىهراسد و در بسط عدل و داد مىکوشد. او خود را در پناه خدا برده است تا مردم در پناه او ایمن گردند.
خردمند را خوبى از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست
چنین حاکمى قبل از حکومت بر دیگران، بر هواى نفس خویش حاکم شده و قبل از فتح اقالیم، اقلیم تن را فتح کرده است. اول، سرمایه وجودى خودش را کشف کرده و سپس به ضبط و مدیریت سرمایههاى دیگران مىپردازد. در این صورت، اگر همه مردم از او رو بگردانند باز او سلطان است، زیرا هنوز حافظ سرمایه ابدى خویش است.
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود بر تراش
از نظر نظامى قدرت و ثروت شرط لازم حکمرانى است نه شرط کافى. حاکمانى که با تکیه بر زر و زور حکومت کردهاند، چند صباحى بیشتر دوام نیاوردهاند. اساس حکومت باید بر ناموس متکى باشد. حکومت بر اساس ناموس [یعنى قانون] مستلزم حکیم بودن حاکم به این امور است که در این صورت خود میزان الاعمال دیگران مىشود، زیرا او صاحب عیار واقعى است؛ اما حاکمِ متکى بر زر و زور به همان اندازه زر و زور ارزش دارد که با ترازوى مادى قابل محاسبه است. از این رو نظامى مىگوید: حاکم هیچ گاه نباید به زور بازوى خود متکى باشد، بلکه باید ارزش خودى و خودشناسى را محفوظ بدارد. با جنگ و سختگیرى و سرکوب جز خشم و نفرت روز افزون چیزى حاصل نمىشود.
مکن تکیه بر زور بازوى خویش
نگهدار وزن ترازوى خویش
بر آتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن
وز آنجاست رایت بر افراشتن
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار
زن و حکومت
مسأله حکومت زن از دیرباز مطرح بوده و دیدگاههاى گوناگونى در این خصوص ارائه شده است. بعضى مخالف حکومت زن بوده و برخى موافق آن. نظر غالب بر عدم جواز حکومت زن است. نظامى در قصه اسکندر، پادشاه روم و نوشابه که حاکم یک منطقهاى بوده است دیدگاههاى خود را مطرح کرده است. به نظر وى اساس حکومت فکر و اندیشه و عدل و انصاف است. حاکم چه مرد باشد و چه زن باید به این فضایل و اخلاق حسنه متخلق باشد. از این رو نظامى وقتى از نوشابه خانم تعریف مىکند او را به صفات پسندیده مانند عفت، چالاکى و صفات مردانه مىستاید.
قوى راى و روشن دل و نغز گوى
فرشته نفس بلکه فرزانه خوى
زنى از بسى مرد چالاک تر
به گوهر ز دریا بسى پاکتر
قوى راى و روشن دل و سرفراز
به هنگام سختى رعیت نواز
به مَردى کمر بر میان آورد
تفاخر به نسل کیان آورد
کله داریش هست و او بىکلاه
سپهدار و او را نبیند سپاه
غلامان مردانه دارد بسى
نبیند ولى روى او را کسى11
از دیگر صفات پسندیده این سلطان خانم این است که روزها در قصر سلطنتى بر تخت امارت مىنشیند، اما شب هنگام در کلبه محقرى با خداى خود به راز و نیاز مىپردازد. چون روزش براى مردم است در خانه سلطنتى که متعلق به کشور است به سر مىبرد، اما شبش که براى خود اوست از خانه خلق خارج شده و به کلبه درویشى خویش رفته و با خداى خود سخن مىگوید.
اگر چه پس پرده دارد نشست
همه روز باشد عمارت پرست
سرائى ملوکانه دارد بلند
بساطى کشیده در او ارجمند
ز بلور تختى برانگیخته
به خروار گوهر بر او ریخته
نشیند بر آن تخت هر بامداد
کند شکر بر آفریننده یاد
زن کاردان با همه کاخ و گنج
ز طاعت نهد بر تن خویش رنج
ز پرهیزگارى که دارد سرشت
نخسبد در آن خانه چون بهشت
دگر خانه دارد ز سنگ رخام
شب آنجا رود ماه تنها خرام
در آن خانه آن شمع گیتى فروز
خدا را پرستش کند تا به روز
نه شب فازغ است از پرستشگرى
نه روز از تماشا و جان پرورى
خورند از پى او و یاران او
غم کار او کارداران او12
از نظر نظامى زن با حفظ سیره زنانگى، نمىتواند حکومت کند. زنانى که سلطنت کردهاند، مردانه صفت بودهاند، زیرا طبیعت حکمرانى با طبیعت زنانگى سازگار نیست؛ از این رو نوشابه به اسکندر مىگوید:
اگر چه زنم زن سیر نیستم
ز حال جهان بىخبر نیستم
منم شیر زن گر توئى شیر مرد
چه ماده چه نر شیر وقت نبرد
چو بر جوشم از خشم چون تند میغ
در آب آتش انگیزم از دود تیغ
کفلگاه شیران بر آرم به داغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ13
اسکندر وقتى درایت و مردانگى نوشابه را ملاحظه مىکند، متعجب شده، ضمن اذعان به قابلیت او براى حکومت، مىگوید: لایقترین کار براى زن این است که به امور زنانه مشغول باشد تا امور مردانه:
به دل گفت کاین کاردان گر زن است
به فرهنگ مردى دلش روشن است
زنى کو چنین کرد و اینها کند
فرشته بر او آفرینها کند
ولى زن نباید که باشد دلیر
که محکم بود کینه ماده شیر
زنان را ترازو بود سنگزن
بود سنگ مردان ترازو شکن
زن آن به که در پرده پنهان بود
که آهنگ بىپرده افغان بود
چه خوش گفت جمشید با راى زن
که یا پرده یا گور به جاى زن
مشو بر زن ایمن که زن پارساست
که در بسته به گر چه دزد آشناست14
با همه این حرفها، نظامى دو مؤلفه کاردانى و نیک رأیى را اصلِ در حکومت تلقى کرده و آنها را ستوده است.
به دل گفت کاین کاردان گر زن است
به فرهنگ مردى دلش روشن است
هزار آفرین بر زن خوب رأى
که ما را به مردى شود رهنماى
ز پند تو اى بانوى پیش بین
زدم سکه زر چو زر بر زمین
چو نوشابه آن آفرین کرد گوش
زمین را ز لب کرده یاقوت نوش15
آیین حکمرانى
گفت کافسر خداى داد به من
این خداداد شاد باد به من
بر خدا خوانم آفرین و سپاس
کافرین باد بر خداى شناس
پشت بر نعمت خدا نکنم
شکر نعمت کنم چرا نکنم
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
کارهایى کنم خداى پسند
آن کنم گر خداى بگذارد
که ز من هیچکس نیازارد
با من اى خاصگان درگه من
راست خانه شوید چون ره من
از کجى به که روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
گر نگیرید گوش راست به دست
اى بسا گوش چپ که خواهد خست
روزکى چند چون بر آسایم
در انصاف و عدل بگشایم
آنچه ما را فریضه افتادست
ظلم را ظلم و داد را دادست
کار من جز درود و داد مباد
هرک ازین شاد نیست شاد مباد16
***
پایه گاه دشمنان بشکست
بر جهان داد دوستان را دست
مردمى کرد در جهان دارى
مردمى به ز مردم آزارى
خصم را نیز چون ادب کردى
صد بکشتى یکى نیازردى
کادمى را به وقت پروردن
کشتن اولىتر است از آزردن17
آیین حکمرانى از دیدگاه نظامى داراى شرایط و اهدافى است که هر حکمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حکومتش مشروعیت و مقبولیت و مداومت داشته باشد. آنچه نظامى از زبان سلاطین و پادشاهانى چون بهرام گور، اسکندر و خسرو مىگوید، در واقع کلام خود نظامى است نه دیگران، زیرا چه بسا بهرام یا اسکندر آن گونه که نظامى توصیف مىکند نبوده باشند. آنچه مهم است این که حکمرانى صحیح داراى اصول و فروعى است و نظامى آیین حکمرانى را گاهى در قالب نقل قول از حاکمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مىکند تا افکار خود را بیان کرده و جامعه را بدان سو سوق دهد. آنچه وى از زبان بهرام و دیگران در آیین حکمرانى نقل مىکند عبارتند از:
1. حکومت نعمتى است الهى براى انسان الهى؛
2. شکر نعمت حکومت جلب رضایت خداست؛
3. رضایت خدا در خدمت به خلق خداست؛
4. قدرت وسیلهاى است براى انجام کارهاى خداپسندانه: کسى که حکومت را نعمتى الهى و وسیله امتحان خداوندى مىداند با آن که حکومت را محصول زور بازو زیرکى، حیله و سیاست شخصى خود مىداند، بسیار فرق دارد. اوّلى هدفش انجام وظیفهاى است که عقل و دین او بر عهدهاش نهادهاند و دومى هدفش حفظ قدرت و حکومت براى خود به هر قیمتى که باشد، است؛ اوّلى تا زمانى که وسیله حکومت و خدمت فراهم است حکمرانى کرده و وقتى شرایط از بین برود خود را کنار مىکشد، اما دومى حاضر است ملیونها نفر کشته شوند. ولى او از حکومت به کنار نرود؛ اوّلى خلق را براى خدا مىخواهد و دومى خلق را براى خود؛ اوّلى امنیت جامعه را تأمین مىکند تا مردم به آرامش برسند و دومى امنیت را براى آرامى مردم مىخواهد. اوّلى ملاک درستى عمل را پسند خدا مىداند و دومى ملاک درستى را پسند خود.
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
کارهایى کنم خداى پسند
5. راستى و صداقت حاکم و اطرافیان او؛
6. رستگارى حاصل از راستى است؛
7. آسایش حاکم در گسترش عدل و انصاف است؛
8. دفع ظلم لازمه تحقق عدل است:
از کجى به که روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
کارگزاران ظالم یک حکومت شاید به دروغ و نیرنگ بتوانند مدتى حقایق را از مردم پنهان نگه دارند، ولى پرتو حقیقت همیشه زیر ابر سیاه باطل باقى نمىماند و در آن روز، طغیان خشم عمومى بنیان باطل و اهل نیرنگ را ویران خواهد ساخت؛ اما در آن روز راستکاران رستگارند. بدین جهت حاکم باید علاوه بر خود و خاندانش، مواظب کارگزاران حکومتى نیز باشد تا از طریق راستى و درستى عدول نکنند. حاکم حقیقى آن است که حکومتش موجب بسط عدل و داد باشد و حاکم عادل زمانى بیاساید که جامعه در آسایش باشد و جامعه آنگاه بیاساید که با عدالت حاکم، ظلم و ظالم مقهور و منفور گردد. علىعلیه السلام زنده ماندن احکام اجتماعى را در گرو عدالت دانسته18 و مىفرماید: قوام رعیت در پرتو عدالت است19 و جامعه را جز از راه عدالت نمىتوان اصلاح کرد.20 عدل تنها میزان الهى در میان خلق است.21
حیات جامعه به گسترش عدالت و دفع ظلم است. هیچ اجتماعى بدون عدالت، هر چند اندک، پایدار نمىماند.
دوام و بقاى قدرت یک حاکم به اندازه دوام عدالت اوست. علىعلیه السلام فرمود: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ»22؛ عدالت بورز تا قدرتت دوام یابد.
روزکى چند چون بر آسایم
در انصاف و عدل بگشایم
آنچه ما را فریضه افتادست
ظلم را ظلم و داد را داد است
کار من جز درود و داد مباد
هرکِ ازین شاد نیست شاد مباد
مراد از ظلم را ظلم و داد را داد این نیست که به ظالم ظلم کنیم و با عادل به عدالت رفتار کنیم. بلکه مراد این است که عدالت را در حق ظالم و عادل یکسان اجرا کنیم. اقتضاى عدالت این است که ظالم مجازات گردد ولو خود ظالم این عمل را به حق خود ظلم بداند.
9. جهاندارى در گرو مردمدارى است؛
10. مردمدارى با مردم آزارى حاصل نمىشود؛
11. آزار در هر صورت منتفى است، هر چند در حق دشمن.
نظامى مىگوید: لازمه جهاندارى مردمدارى است. آن که نتواند دل مردم را به سوى خود جلب کند نخواهد توانست بر آنان حکمرانى کند. شاید چند صباحى به ظلم و زور بر آنان تسلط داشته باشد، اما همیشه در بیم و هراس قیام و آشوب مردم به سر خواهد برد. مردم وقتى دلداده حاکمى مىشوند که از او آزار و اذیت نبیند. حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: «أَحْسِنْ إِلى مَنْ شَئتَ تَکُنْ أَمْیرُهُ؛23 نیکى به هر کس که مىخواهى بکن، تا امیرش شوى».
خصم را نیز چون ادب کردى
صد بکشتى یکى نیازردى
کادمى را به وقت پروردن
کشتن اولىتر است از آزردن
12. آگاهى از احوال مردم؛
13. امکان دسترسى مردم به حکمران؛
14. پىگیرى و جدیت در کارها.
بدون آگاهى از احوال مردم نمىتوان مدیریت سالم و صحیح کرد؛ زیرا مدیریت در خصوص امور مجهول امکانپذیر نیست. آگاهى از امور مردم راههاى گوناگونى دارد، لکن مطمئنترین و صحیحترین راه ارتباط مستقیم حاکم با مردم و اخذ اخبار از خود آنهاست. علىعلیه السلام به مالک اشتر نخعى مىفرماید:
فَلا تَطُولَنَّ احْتِجابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجابَ الْوُلاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیْقِ وَ قِلَّةٌ عِلْمِ بِالْأُمُورِ24؛ مبادا دورى تو از رعیتت به طول انجامد، زیرا دورى والیان از رعایاى خود نوعى تنگنایى بوده و باعث غفلت و بىآگاهى از امور آنها مىگردد.
دلخوش کردن به گزارش مأموران مخفى و غیر مخفى که انواع دخل و تصرفها در آن محتمل است، گناهى نابخشودنى است. حاکم باید زمانهاى مشخصى را براى ملاقات مستقیم با مردم در محیطى آرام و صمیمى، معین کند و با آنها به گفت و گو بپردازد.25
مسأله دیگر پىگیرى و جدیت در کار است. چه بسا حکمرانى با رعایاى خود مرتبط باشد، ولى در بر آوردن حاجات آنها جدیت و پىگیرى لازم را نداشته باشد. وقتى مدیران و کارگزاران حاکم ببینند که وى دستورهاى خود را پىگیرى نمىکند، به راحتى پروندهها و بخشنامهها را بایگانى کرده و به دنبال کارهاى شخصى خود مىروند. از این رو حاکم باید:
ز بزم طرب تا به شغل شکار
ندیدى به بازیچه در هیچ کار
15. استفاده از کارآگاهان در کشوردارى، مانند:
الف) نیروى مسلح؛
ب) افسونگران و حیلهگران در رشتههاى مختلف؛
ج) خطیبان و سخنوران؛
د) حکیمان؛
ه .) پیران و زاهدان و عابدان؛
و ) پیامبران.
انجام هر امرى مستلزم آگاهى از علوم و فنون مرتبط با آن است. مهمترین امور جامعه، کشوردارى است؛ از این رو، حاکم یا باید خود در علوم مختلف متخصص باشد و یا از مشاوران متخصص بهره گیرد، و چون همه چیز را همگان مىدانند پس حاکم باید از مشاورت مشاوران بهره گیرد. نظامى یکى از رموز موفقیّت اسکندر را استفاده از خبرگان و اهل حلّ و عقد در امور کشورى دانسته و مىگوید: اسکندر در همه حال شش گروه از خبرگان در امور مختلف کشورى را به همراه خود داشت و در مواقع مناسب از آنها استفاده مىکرد:
گروه اول، جنگجویان و قهرمانان فراوان که در لشکر کشىها آماده به خدمت بودند. امروزه از آنها به نیروى مسلح نام مىبرند. حفظ حدود و ثغور یک مملکت از تعدى و تجاوز دشمنان مستلزم وجود مرزداران و نیروهاى مسلح قوى آن است.
گروه دوم، افسونگران و حیله گران: اینان به رموز و اسرار غیر عادى جنگ آگاهند. نیروهاى مسلح فقط طریقه جنگ و مبارزه را مىدانند، ولى در جنگ اسرارى هست که گاهى با دانستن آن یک حاکمى بدون خونریزى یا با کمترین خون ریزى به فتح بزرگى مىرسد. در قدیم ساحران و افسونگران و حیلهگران به این کار مشغول بودند و اکنون سازمانهاى اطلاعاتى و جاسوسى و ضد اطلاعاتى به این امور مىپردازند.
گروه سوم، خطیبان و سخنوران: مسأله زباندانى و سخندانى و سخنرانى یکى از مسائل مهم سیاسى و اجتماعى است. گاهى با یک سخن آتش یک فتنه جهانى خاموش شده و گاهى نیز روشن مىشود. به قول مولوى:
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
مجرم آن قومى که چشمان دوختند
وز سخنها عالمى را سوختند
گاهى حقوقى از راه گفت و گو زنده مىشود که با صدها جنگ قابل احیا نیست. گاهى نیز با سخن و گفت و گو حقوقى پایمال مىشود که خسارت آن از چندین جنگ بیشتر است. امروزه بنگاههاى سخن پراکنى در سراسر دنیا شبانه روز مشغول فعالیت هستند و چه جنگها که این بنگاهها زمینه سازى نکردند. در جهان امروزه گستره فعالیتى گروه سوم وسیعتر از گروههاى قبلى است.
گروه چهارم، حکیمان باریک بین: گروهى که صلاح و رشد و تعالى یا فساد و تنزل جامعه را بهتر از دیگران تشخیص مىدهند. اینان مغز متفکر جامعه هستند.
گروه پنجم، پیران زاهد: اینان عمر خود را به پاکى و صفا سپرى کرده و همیشه در حلقه عبادت و بندگى خدا بودهاند. دلشان به نور عبادت روشن شده و باغ دلشان به نور دلدارشان گلشن گشته است.
به قول سعدى:
دیوانه عشقت را جائى نظر افتاده است
کانجا نتواند رفت اندیشه دانائى
آن زمان که همگان در پیچ و خم اسباب و علل گیر افتادهاند و به ذهن و زبانشان قفل حیرت زده شده است، زاهدان شب زندهدار که در دل تاریکىهاى شبانه به نور خدا چشم دوخته بودند، اکنون در پرتو همان انوار، فکر تاریک و حوصله باریک درماندگان ورطه سیاست را به بیان معنوى و الهى روشن ساخته و صلاح امت را به آنها مىنمایانند. از این رو نظامى این گروه را گروه پایانى قرار داده که وقتى همه گروهها درمانده و عاجز مىشوند، حکمران به این گروه پناهنده شده و گشایش کار را از اینان التماس مىکند. مقام اینان بالاتر از سایر مقامات و پایینتر از مقام انبیاست.
گروه ششم، پیامبران: در ضرورت پیامبرى همین بس که وقتى از هیچ گروهى کارى برنمىآید و جامعه در بنبست مطلق قرار مىگیرد، در درون دل و عمق فطرتشان ندایى مىرسد که باید عدهاى باشند که ما را از ظلمت حیرت و گمراهى نجات دهند؛ آنان نمایندگان الهى بر روزى زمین هستند که حقایق را به وحى خداوندى مىیابند. پناه همه بىپناهان و چراغ راه در راهماندگان و امید امیدوارانند.
نظامى هیچ دولت و حکمرانى را بىنیاز از این شش گروه نمىداند، همان گونه که اسکندر مقدونى با همه جهانگیرىاش نیازمند اینان بود. وى این گروهها را چنین معرفى مىکند.
به تدبیر کار آگهان دم گشاد
ز کار آگهى کار عالم گشاد
شنیدم که هر جا که راندى چو کوه
نبودى درش خالى از شش گروه
ز پولاد خایان شمشیر زن
کمر بسته بودى هزار انجمن
ز افسونگران چند جادوى چست
کز ایشان شدى بند هاروت سست
زبان آورانى که وقت شناب
کلیچه ربودندى از آفتاب
حکیمان باریک بین پیش از آن
که رنجانم اندیشه خویش از آن
ز پیران زاهد بسى نیم کرد
که در شب دعائى توانند کرد
به پیغمبران نیز بودش پناه
وزین جمله خالى نبودش سپاه
22. ارتباط با خداوند: ارزش هر آدمى به اندازه ارتباطى است که با خداى خویش دارد. پیامبران و اولیاى الهى بدان جهت با کمالترین و گرامىترین انسانها بودند که بیش از همه با خداى خود مرتبط بوده و او را پرستش مىکردند.
قرآن کریم در آیات متعددى مردم را به این نکته متوجه ساخته که «همه آنهایى که غیر خدا را مىخوانند (با خدا پیکار مىکنند) قدرت ندارند تا یک پشهاى را بیافرینند، و اگر پشه چیزى از آنها بگیرد (خونشان را بمکد) قدرت بازپسگیرى ندارند. طالب و مطلوب هر دو ضعیفاند. آنان قدرت و عظمت خدا را نفهمیدهاند، در حالى که حقیقتاً فقط خداوند قدرتمند و عزیز است».26
علاوه بر این، انسان حکمران به قدرت و توان بیشترى نیاز دارد تا بتواند کارهاى سنگین و مهم جامعه را انجام دهد. از این رو او بیش از دیگران خود را محتاج خداوند متعال مىداند، خدایى که «هُوَ القَدیر» و «هُوَ الْقَوى»؛ پس لازم است بیشتر از دیگران با خداى خود خلوت کند و از او یارى طلبد.
از این رو نظامى در حالات اسکندر مىنویسد: او وقتى از همه جا ناامید مىشد و هیچ کدام از شش گروه یاد شده نمىتوانستند به داد او برسند، رو به بارگاه غنى مطلق و قدیر و حکیم حقیقى آورده و با عرض نیاز به آن بىنیاز به رفع معضل مىپرداخت:
کجا دشمنى یافتى سختکوش
که پیچیدى از سختکوشیش کوش
به پیغام اول زر انداختى
به زر کار خود را چو زر ساختى
اگر دشمن زر بدى دشمناش
به آهن شدى کار چون آهناش
گر آهن نبودى بر آن در کلید
به افسونگران چاره کردى پدید
گر افسونگر از چاره سر تافتى
به مرد زباندان فرج یافتى
چو زخم زبان هم نبودى پسند
ز راى حکیمان شدى بهرهمند
ز چاره حکیم ار هراسان شدى
به زهد و دعا سختى آسان شدى
گر از زاهدان بودى آن کار بیش
به پیغمبران بردى آن کار پیش
و گر زین همه بیش بودى شمار
به ایزد پناهیدى انجام کار
23. اعتدال: یکى از صفات حکمرانى و شهریارى حفظ اعتدال در همه امور است. افراط و تفریط دو آفت بزرگ جامعه است. و جهل یکى از علل آن است. در حدیث آمده است: «لا یُرى الْجاهِلُ إِلّا مُفْرِطاً اَوْ مُفَرّطاً؛ جاهل همیشه در یکى از دو حالت افراط و تفریط قرار دارد». شهریاران باید در عین دست و دلبازى و بخشش، حسابگر و دقیق باشند. در سایه رعایت اعتدال است که شخصیت افراد مورد توجه قرار گرفته و هر کسى در حد شأن خود از الطاف حکمران بهرهمند مىگردد؛ مناصب بزرگ به افراد کوچک و مناصب کوچک به افراد بزرگ داده نمىشود؛ از این رو نظامى مىگوید: شهریار نباید غذاى پیل را به مورچه و غذاى مورچه را به فیل بفرستد. از جمله، پادشاه نباید به صفات مذموم خست و بخل متصف باشد که از اعتدال به دور است.
خرد گفت کان کس بود شهریار
که باشد پسندیده در هر دیار
به داد و دهش چیره بازو بود
جهانبخش بى هم ترازو بود
به مور آن دهد کو بود مورخوار
دهد پیل را طعمه پیلدار
نه چون خامکارى که مستى کند
به خامه زدن خام دستى کند
رهاورد مورى فرستد به پیل
دهد پشه را راتب جبرئیل
همه کار شاهان شوریده آب
از اندازه نشناختن شد خراب
که یک ره سر از نیزه نشناختند
به مستى کلاهى برانداختند
وقتى اعتدال اساس امور قرار نگیرد، بزرگان خُرد مىشوند و خُردان بزرگ، به وقت بخشش، بخل ورزیده مىشود و در هنگام بخل، بىحساب بخشش مىشود.
25 و 24. مردم دوستى و عاقبت اندیشى: صفت عاقبتاندیشى را عقل و شرع ستودهاند. عاقباندیشى گاهى فردى است و گاهى اجتماعى. آن که براى آینده خود برنامهریزى مىکند، آیندهاش را دوست دارد و همیشه دغدغه آن را دارد؛ اما برخى افراد به دلیل علاقه به اجتماع و بندگان خدا، دغدغه جامعه خود را نیز دارند. از نظر نظامى، حکمران باید عاقبتاندیش باشد. در سایه عاقبتاندیشى مىتوان به بسیارى از بحرانهاى اجتماعى غلبه کرد؛ لکن این عاقبت اندیشى زمانى ارزش انسانى و دینى پیدا مىکند که براى مردم و رضاى خداوند باشد نه براى تضمین حکومت خود. وى در این خصوص، قصه قحطى زمان بهرام رامثلزده و مىگوید: عاقبت اندیشى بهرام باعث شد که مردم بدون این که تلفاتى بدهند از بحران عبور کنند و چهار سالِ دوران قحطى را بدون هیچ مشکلى پشت سر گزارند.
شاه چون دید قدر دانه بلند
در انبار برگشاد ز بند
سوى هر شهر نامهاى فرمود
که در او از ذخیره چیزى بود
تا امینان شهر جمع آیند
در انبار بسته بگشایند
با توانگر به نرخ در سازند
بى دِرم را دهند و بنوازند
و آنچه ز انبار خانه ماند باز
پیش مرغان نهند وقت نیاز27
نظامى در این ابیات به چند مسأله اساسى که حاکم باید بدان واقف و عامل باشد اشاره کرده است:
الف) آذوقه هر شهر باید در آن شهر ذخیره گردد، تا در مواقع بحران دسترسى بدان آسان باشد؛
ب) خزانهداران هر شهر باید از افراد امین و صادق باشند تا اموال مردم را صحیح و سالم حفظ کنند؛
ج) در مواقع ضرورى و بحران، دولت باید شأن اقشار مختلف جامعه را دریافته و رعایت کند.
د) حاکم همان گونه که به فکر مردم جامعه است، باید به فکر لوازم زندگى و ثروتهاى طبیعى نیز باشد. از این رو بعد از رسیدگى به احوال مردم و آسوده شدن از آنها، باید به فکر حیوانات و جانداران دیگر نیز باشد. این همان مسأله حقوق حیوانات است.
تا در ایام او ز بى خوردى
کس نمیرد ز هى جوانمردى
آنچه از دانه بود دربارش
هر کسى مىکشد از انبارش
اشترانش ز مرز بیگانه
مىکشیدند نو به نو دانه
جهد مىکرد و گنج مىپرداخت
چاره کار هر کسى مىساخت
لاجرم چار سال بى بر و کشت
روزى خلق بر خزینه نوشت
کارش آن بود کان کیائى یافت
از چنان پیشه پادشائى یافت
جمله خلق جان ز تنگى برد
جز یکى تن که او به تنگى مُرد
شاه از آن مرد بینوا مرده
تنگدل شد چو آب افسرده
روى از آن رنج در خداى آورد
عذر تقصیر خود به جاى آورد
گفت کاى رزق بخش جانوران
رزق بخشیدنت نه چون دگران
ناید از من و گر چه کوشم دیر
کاهوئى را کنم به صحرا سیر
توئى آن کز برات پیروزى
یک به یک خلق را دهى روزى28
از نظر نظامى، حکمران نباید تنها به نظم عمومى و رفاه نسبى جامعه دلخوش باشد، بلکه باید دغدغه تکتک افراد جامعه را داشته و گرسنگى یک شخص براى او همانند گرسنگى یک جامعه سنگین باشد؛ بدین جهت تلف شدن یک فرد در حکومت بهرام براى او به قدرى طاقتفرسا مىشود و خود را گنهکار مىداند که به خدا پناه برده و استغفار مىکند. با این حال طبیعى است که امور ناشایستى در جامعه اتفاق خواهد افتاد که حکمران از آن بىخبر بوده یا دیر خبردار مىگردد؛ بدین جهت نظامى در عذر تقصیر بهرام به خداوند سبحان، چنین سروده است.
توئى آن کز برات پیروزى
یک به یک خلق را دهى روزى
گر ز تنگى یکى ز جانوران
مرد جرمى مرا نبود در آن
کز حسابش خبر نبود مرا
چونکه مرد او خبر چه سود مرا
شاه چون شد چنین تضرع ساز
هاتفى دادش از درون آواز
کایزد از بهر نیکرائى تو
برد فترت ز پادشائى تو
چون تو در چار سال خرسندى
مردهاى را ز فاقه نپسندى
چار سالت نوشته شد منشور
کز دیار تو مرگ باشد دور
فرخ آن شه که او به نعمت و ناز
مرگ را داشت از رعیت باز29
نظامى در این ابیات، علاوه بر منافع اجتماعى حاکم عاقبتاندیش و مردمدوست، به یک مسأله مهم دیگر نیز اشاره مىکند که در احادیث نیز از قول پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهم السلام بیان شده است و آن برکات الهى و غیبى است که به برکت وجود حکمران عادل عاید جامعه مىشود. در قصه نظامى، چهار سال مرگ و میر از جامعه بهرام دور گشت، زیرا او چهار سال به خلق خدا مخلصانه خدمت کرده بود؛ بنابراین وجود حاکم دیندار و مردمدوست موجب نزول برکات الهى مىشود.
26. اجتناب از خونریزى: قرآن کریم مىفرماید: «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً؛30 پس در قتل اسراف مکن که قتل مورد نصرت است». خونریزى هر چند بحق، باید در حداقل و به مقدار ضرورت باشد. درست است که زمین باید از لوث وجود انسانهاى جنایتکار و مفسد پاک شود، ولى حاکم موفق کسى است که با مدیریت خود امکان رشد و پرورش این گونه افراد را از بین ببرد، یعنى زمینه شیوع جنایت و ازدیاد جنایتکار را از بین ببرد تا مجبور نگردد که آنها را از دَم تیغ بگذراند. در سطح بینالمللى حتىالامکان باید با گفت و گو و صلح از تحقق جنگ و کشتار جلوگیرى کند. هر چند نیروى نظامى و انسانى قوى داشته باشد.
به خون ریختن کمتر آور بسیج
در اندیش ازین کنده پاى پیچ
چه خواهى ز چندین سر انداختن
بدین گوى تا کى گرو باختن
بسا آب دیده که در میغ تست
بسا خون که در گردن تیغ تست
نترسى که شمشیر گردن زنت
بگیرد به خون کسى گردنت
کژاوه چنان ران که تا یک دو میل
نیندازدت ناقه در پاى پیل
ببین تا چه خون در جهان ریختى
چه سرها به گردن درآویختى
بسا مملکت را که کردى خراب
چه پرسند چون داد خواهى جواب
بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلى چند را سر در آرى به داغ31
27. دلیرى و فرماندهى: شجاعت و دلیرى، از نظر نظامى، از صفات لازم و ضرورى فرماندهى و حکمرانى است. ترسو بودن آفت رهبرى است. شجاعتى که نظامى مىگوید، شجاعت ذاتى فرمانده است نه شجاعت متکى به لشکر و قدرت حکومتى. آن که ذاتاً دلیر است همیشه دلیر است، چه در اوج قدرت باشد یا در گوشه زندان باشد.
آن که دلیرى و آزادگىاش متکى به فهم و تربیت و شخصیت وجودى خودش است، همیشه چنین است؛ اما آنکه به زور بازوى دیگران دلیرى مىکند، به محض جدایى از آنان، خود را تُهى دیده و تن به پستى مىدهد. نظامى مىگوید: فرمانده باید آن گونه دلیر باشد که لشکر از او قوّت و قدرت بگیرد؛ یعنى پشتوانه لشکر و کشور باشد نه لشکر پشتوانه او گردد.
به نیک و بد کار زارش رَهست
نبرد آزماى است و کار آگهست
بپرسید کان چیست در کار زار
که از بهر پیروزى آید به کار
سپه را چه تدبیر دارد به جاى
چه سختى کند مرد را سست پاى
نبرد آزماى جهاندیده گفت
که پیروزى آن پهلوان راست جفت
که در لشکر چون تو شاهى بود
به فر تو یک تن سپاهى بود
شنیدم ز جنگآزمایان پیش
که از زور تن زهره مرد بیش
دلیرى است هنجار لشکر کشى
سرافکندگى نیست در سرکشى32
دلیرى به تنهایى ممکن است آفتزا گردد، از این رو نظامى آن را به صفاتى دیگر وابسته دانسته و گفته است: فرمانده دلیر باید علاوه بر دلیرى، دانا، مؤمن به خدا و باگذشت باشد. اگر دلیرى با صفات ذکر شده قرین نباشد سر از طغیان و آدمکشى درمىآورد. نظامى در این باره مىگوید: بر خود متکى باش و بر خدا متوکل، جز خدا بر کسى توکل نکن و پیروزىات را نتیجه توکل بر خدا بدان، اگر پیروز شدى با اسیران مدارا کن، راه فرار را بر دشمن مبند، وقتى پیروز شدى از پیروزى در برقرارى صلح و آرامش استفاده کن نه در دشمنکشى و دشمنتراشى.
از نظر نظامى لشکر بر دو رکن اساسى استوار است: صبورى و توکل به خدا. فرماندهى که پشتوانهاش خدا باشد خود پشتوانه لشکرش مىشود:
به هنگام لشکر برآراستن
ز لشکر نباید مدد خواستن
صبورى ز خود خواه و فتح از خداى
که لشکر بدین هر دو ماند به جاى
چو پیروز باشى مشو در ستیز
مکن بسته بر خصم راه گریز
گه ناامیدى به جان باز کوش
که مردانه را کس نمالید گوش33
پىنوشت
*) مدرس حوزه و دانشگاه.
1. ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران (تهران: انتشارات فردوس) ج2، ص 800.
2. شعراء العجم یا تاریخ شعر و ادبیات ایران، ترجمه سیدمحمد تقى فخر داعى گیلانى، ج1، ص 227.
3. ر.ک: کلیات، ص 858 و 972.
4. کلیات، خسرو و شیرین، ص 128، 129 و 130.
5. کلیات، شرفنامه، ص 882.
6. همان، ص 292.
7. همان، ص 931.
8. بقره (2) آیه 266.
9. اعراف (7) آیه 176.
10. رعد (13) آیه 3.
11. کلیات، شرفنامه، ص 999.
12. همان، ص 1000.
13. همان، ص 1006.
14. همان، ص 1007.
15. همان، ص 1010.
16. هفت پیکر، ص 660.
17. همان، ص 662.
18. «العدل حیاة الاحکام» عبدالواحد آورى، غرر و درر آمدى (تهران: چاپ دانشگاه) ج 1، ص 104.
19. «العدل قوام الرعیه»، همان، ص 183.
20. «الرعیة لا یصلحها الا العدل»، همان، ص 354.
21. «إنّ العدل میزان اللَّه سبحانه الذى وضعه فى الخلق»، همان، ص 508.
22. همان، ج 2، ص 178.
23. همان، ج2، ص 184.
24. نهج البلاغه، نامه 53.
25. ر.ک: همان.
26. «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». حج (22) آیه 73.
27. کلیات هفت پیکر، ص 663.
28. همان.
29. همان، ص 664.
30. اسراء (17) آیه 33.
31. کلیات، هفت پیکر، ص 1295.
32. کلیات، شرفنامه، ص 966.
33. همان، ص 966.