تفکرى نوین در مکتب استاد مطهرى
آرشیو
چکیده
تفکر، گاهى شیطانى است و گاهى دینى. گاهى نیز تفکر دینى با حجابهایى از شیطنت آلوده مىشود که نیازمند اصلاح و ارشاد است. تفکر دینى با ایجاد و تقویت ایمان، حیات معنوى را براى انسان به دنبال خواهد داشت که فراتر از حیات محدود مادى است. احیاى دینى، انسان را از حیوانیت تا قرب الاهى بالا مىبرد و در جهانبینى الاهى تحقق پیدا مىکند. در زمان حیات استاد شهید مرتضى مطهرى؛، گروهى از روشنفکران با انگیزههاى دینى آمدند و تفکر دینى را در چارچوب یافتههاى فکرى و علمى جدید ارائه کردند؛ اما استاد، حقیقت تفکر و دین را به شایستگى درک کرده و بر احیاى انسان در بُعد فردى و جمعى با تفکر دینى کوشید و به جاى احیاى تفکر دینى، به احیاى دینى تفکر انسان همت گماشت. در این پژوهش نشان مىدهیم، شهید مطهرى بر این عقیده بود که تفکر دینى، مرگ و احیا ندارد؛ بلکه دین، چشمه جوشان حیات است که از حَىّ قیّوم سرچشمه گرفته و جریان یافته است و با فکر دینى مىتوان فرد انسانى و جامعه را زنده کرد. او در این مسیر، تمام اندیشههاى مادى را به چالش کشید تا با نشان دادن چهره مخدوش جهانبینى مادى، مردم را از محصور شدن در شؤون حیات مادى رهایى و تعالى بخشد و حیات معنوى را به جامعه معرفى نماید. و در این راستا، روشنفکران را به محور قرار دادن تفکر دینى فراخواند و نیروى سوم روشنفکرى را پایهگذارى نهاد.متن
مقدمه
تمدن اسلامى پس از گذر از دوران طلایى خود، در سراشیبى افول فرو غلطید و همواره رو به پستى نهاد. در این سیر نزولى، اندیشمندانى آمدند تا نداى دین را برآورند و امت اسلامى را از این مصیبت بزرگ نجات دهند. کسانى که در سوگ مرگ تمدن اسلامى ناله سر دادند بسیارند، اما همه را مىتوان در دو گروه عمده طبقهبندى کرد؛ نخست آنها که کوشیدند با وامگیرى از تمدن غربى و محصولات دانش و اندیشه بشرى، به احیاى تفکر دینى بپردازند، اما راهى را در پیش نگرفتند که آنها را به سرمنزل مقصود برساند؛ زیرا حقیقت فکر دینى را به خوبى نشناختند و با شفقت و تعصب بر دین، به گمان خود در احیاى تفکر دینى، تلاش کردند، و گروه دیگر که استاد مطهرى نیز در این گروه بود کوشیدند تا با تفکر دینى، روح و حیات در کالبد به مردم بدهند. استاد مطهرى با ژرفنگرى دینشناسانه و تفکر خلاق و قوى خود، مکتبى را پایهگذارى کرد که احیاى دینى جامعه و تحقق حیات معنوى را در صدر اهداف خود داشت.
ماهیت تفکر دینى
تفکر دو گونه است؛ یا بر پایه امور دنیایى و براى جلب منافع این جهانى است و یا بر پایه امور معنوى و براى شناخت و کشف حقیقت است.
تفکر دینى آنگاه رخ مىدهد که انسان حداقل براى لحظهاى خود را از محدودیت در حواس مادى و هوسهاى عادى رها مىبیند و نداى حقیقت را مىشنود. در تفکر دینى، حقایق هستى از حجاب غفلت و نادانى بیرون مىآید. طنین نداى حق، حرکتى را پدید مىآورد که استاد مطهرى آن را چنین بیان مىکنند: «تفکر دینى، از بسائط، مرکبات ساختن و از مفردات، قضایا ساختن و از قضایا، قیاسات تشکیل دادن و نتیجه گرفتن است.»(2)
فکر، نوعى حرکت باطنى است و محور اصلى بحث در سیر باطنى سه چیز است: متحرک، مسافت و هدف.
[بر این اساس] سیر باطنى سه گونه است:
«1ـ این که این سه امر، جداى از یکدیگر باشد؛ مثلاً در جایى که انسان درباره نظم جهان براى پى بردن به توحید خالق مىاندیشد، «روح اندیشمند» او متحرک، «نظم جهان» مسافت و «پى بردن به توحید خالق» هدف است؛ یعنى او نظم جهان را بررسى مىکند و به این مقصد مىرسد که خالق خداى یکتاست. هر متحرک، محرکى را طلب مىکند و محرک کل، خداى واحد است...
2ـ این که متحرک و مسافت یکى و هدف، جدا باشد مانند انسانى که در راه معرفت نفس، تلاش و کوشش مىکند و از راه خودشناسى، به خداشناسى مىرسد... در این صورت، متحرک و مسافت، خود نفس و هدف، رسیدن به توحید خداست.
3ـ این که نفس از راه بررسى عمیق، هدف را از راه خود هدف مىشناسد و مسافت و هدف یکى مىشود، مانند کسانى که بر اساس «برهان صدیقین»، با تأمل در حقیقت هستى پى مىبرند که حقیقت هستى، خداست؛ چنان که امیرالمؤمنین على7 در دعاى «صباح» به خداى سبحان عرض مىکند «یَا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ». در این قسم از اندیشه و حرکت، مسافت و هدف یکى و متحرک، جداست؛ یعنى روح متحرک و اندیشمند در خود خدا نظر مىکند و از خود خدا پى به وجود او مىبرد.»(3)
در هر سه گونه تفکر، محرک و راهنما خداوند است. اگر به نخستین و عامترین تعبیر جان دیویى از تفکر دقت کنیم، این واقعیت بهتر معلوم مىشود؛ او مىنویسد:
«در وهله اول، فکر عبارت است از آنچه در ذهن مىآید. در اینجا فکر به معناى آگاهى از آنچه به ذهن مىآید است»(4)
در این عبارت، در گام اول، انسان منفعل است: «آنچه به ذهن مىآید» نداى حق است؛ چنان که خداوند متعال در قرآن کریم فرمود «عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ(5)؛ خداوند به انسان، آنچه را که مىدانست آموخت.»
اما گاهى انسان نداى حق را در صفا و خلوصش درک مىکند و گاهى آلودگیهاى نفس انسان، حجاب آن شده و پیام شیطان را در آن مىشنود و گاهى حجابهاى جهل یا هوس زیاد نیست و انسان، الهام الهى را با کجشنوى و دو بینى دریافت مىکند.
در صورت اول، تفکر دینى پدید مىآید، اما در صورت دوم، تفکر، تفکر دنیایى است؛ هر چند مضامین و ظواهر دینى داشته باشد. و در صورت سوم، اندیشههاى معنوى نادرست و ناتمامى که نیاز به اصلاح و ارشاد دارد، رخ مىنماید. شهید مطهرى؛، در زمانى به تبلیغ و ترویج تفکر دینى پرداخت که از سویى تفکر مادى ترویج مىشد و از دیگر سو، شکل ناتمام تفکر دینى در تلاش بود تا اندیشه دینى را احیا کند؛ یعنى تفکراتى از نوع دوم و نوع سوم که چه بسا با انگیزههاى خوب، ولى آگاهىهاى نادرست نوع اخیر تفکر دینى را پدید آورده بود و مىخواست با محصولات دانش و اندیشه بشرى، اندیشه دینى را احیا کند. استاد در آثار متعدد خود کوشید تا تفکر دنیایى، جهانبینى مادى، شناخت حس محض و اندیشههاى برآمده از آن را به نقد و چالش بکشند.
کارکرد تفکر دینى
تفکر دینى، جان و جامعه انسانى را زنده مىکند و به عالیترین نوع حیات مىرساند.
امام حسن مجتبى7 فرمودهاند: «التفکر حیاة قلب البصیر(6)؛ اندیشه، زندگى جان بیناست.» امام على7 فرمودند: «لا حیاة الا بالدین(7)؛ زندگى نیست مگر با دین.» و نیز فرمودند:«التوحیدحیاةُالنفس»(8)
تفکر همان است که خدا و رسول9 او مردم را به آن فرا مىخوانند تا آنها را زنده کنند. چنان که در قرآن، هدف خداوند و پیامبر9، زنده کردن مردم معرفى شده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ، اى کسانى که ایمان آوردهاید، خدا و رسول را اجابت کنید وقتى شما را فرا مىخوانند تا زنده کنند.»
هم از این رو در دین اسلام بر تفکر بسیار تأکید شده است؛ تا آنجا که امام رضا7 مىفرمایند: «لَیْسَ الْعِبادَه کَثْرةُ الصلوةِ و الصومِ، انّما العبادَةُ التَّفَکُّرُ فِى أمْرِاللّه؛(9) عبادت، در زیادى نماز و روزه نیست؛ بلکه در اندیشه براى معرفت خداوند است.» نیز روایات بسیارى که لحظهاى تفکر را از عبادت سالیان برتر معرفى مىکند.
قرآن مجید، هدف از خلقت انسان را عبادت و بندگى مىداند.(10) ولى عبادت، هدف متوسط آفرینش انسان است و هدف نهایى، رسیدن به معرفت و یقین است که با تفکر و دریافت انوار هدایت الهى حاصل مىشود و قرآن مجید در این باره فرموده است «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ(11)؛ عبادت و بندگى پروردگارت را به جاى آور تا به اوج معرفت و یقین برسى.»
بنابراین، خداوند انسان را آفرید؛ به گونهاى که از درجات پایین حیات، یعنى زندگى مادى و دنیایى به بالاترین و نابترین مراتب زندگى یعنى حیات معنوى و الهى برسد و در مقام قرب خداوند، حیات ابدى پیدا کند و سیر این مراحل تنها با تفکر ممکن است؛ چون تفکر، انسان را زنده مىکند و به حضرت حى قیوم ابدى مىپیوندد.
مفهومشناسى احیا
واژه «احیا» از ماده «حى» و بر وزن «افعال» است و معناى زنده کردن مىدهد. یعنى چیزى که زنده است، چیز دیگرى را که مرده است، زندگى مىبخشد. اما زنده بودن و زندگى به چه معناست؟ بىتردید این لغت، دایره مفهومى گستردهاى دارد که از حیات گیاهى مبتنى بر عوامل فیزیولوژیکى تا حیات الهى را که یکى از صفات خداوند است، شامل مىشود. هم از این رو استاد معتقدند:
«بسیارى از مسائل مربوط به حیات و زندگى هنوز براى بشر مجهول است. ما این مقدار مىتوانیم بفهمیم که حیات و زندگى یک نورى است که از افق عالیتر و بالاترى بر ماده تاریک ظلمانى مىتابد»(12)
مىتوان شاخصهایى را جستجو کرد که مفهوم حیات در همه مصداقهایش، آن شاخصها را دارا باشد. علامه طباطبایى حیات را عبارت از منشایى مىدانند که قدرت حرکت و اعمال ویژهاى را در موجود پدید مىآورد و در انسان، حیوانات و گیاهان، به فراخور حالشان وجود دارد.(13) اما حیات در انسان از سطوح مختلفى تشکیل مىشود. زمانى، حیات انسان چیزى بیش از حیات حیوانى نیست، و گاهى دیگر استعدادهاى انسانى، خود را آشکار نموده و رو به شکوفایى مىرود و این حیات انسانى است. استعدادهاى انسان در بعد بینش و گرایش، او را از سطح حیوانى به مقام حیات الهى مىکشد و گام به گام او را در راه اوج گرفتن به پیش مىبرد.
«حیات، نحوه خاص از هستى است که مبدأ ظهور علم و قدرت شده و عامل هماهنگکننده «اندیشه علمى» و «انگیزه عملى» است و به طورى که اندیشه علمى بر انگیزه عملى اشراف و نظارت داشته و انگیزه عملى تحت هدایت اندیشه علمى به صورت کوشش عینى ظهور مىیابد.
«هر اندازه حیات قویتر باشد، موجب شکوه اندیشه علمى و قدرت انگیزه علمى خواهد بود و هر اندازه اندیشه و انگیزه نیرومندتر باشد، کاشف کمال حیات و شدت آن است.»(14)
برترین مرتبه حیات انسان با تفکر توحیدى تحقق مىیابد؛ تفکرى که اندیشه و انگیزه انسان را در توحید خالص مىکند؛ «هنگامى که انسان، معارف توحیدى را فرا گیرد و از اندیشهاى استوار در آن برخوردار شد، حقیقت حیات در جانش نقش مىبندد و آن حیات بىپایانى است که براى بعضى سعادت همیشگى و براى برخى دیگر، شقاوت پیوسته به دنبال دارد»(15) استاد در کتاب «ولاءها و ولایتها»، حیات معنوى را که زاده تفکر معنوى است، چنین معرفى مىکنند «انسان در باطن حیات ظاهرى حیوانى خود یک حیات معنوى دارد. حیات معنوى انسان که استعدادش در همه افراد هست، از نظر رشد و کمال، از اعمال و اهدافش سرچشمه مىگیرد. کمال و سعادت انسان و همچنین سقوط و شقاوت او وابسته به حیات معنوى اوست که وابسته به اعمال و نیات و اهداف او و به این که با مرکب اعمال خود به سوى چه هدف و مقصدى پیش مىرود.»(16) بنابراین، این تفکر اساس حیات حقیقى انسان در بعد فردى و اجتماعى است. تفکر، هم ساحت معرفتى انسان را رشد مىدهد؛ چنان که امام على7 فرمودند: «اَلْفِکْرُ جَلاءُ الْعُقُول؛(17) فکر، عقلها را صفا مىدهد.» نیز فرمودند «اَلْفِکْرُ یُفیدُ الْحِکْمَةَ؛(18) اندیشه، حکمت به بار مىآورد.» و هم در بعد عملى موجب هدایت انگیزه و گرایش انسان مىشود «التَّفَکُّرُ یَدْعُو اِلَى الْبِرِّ وَ الْعَمَل بِه؛(19) اندیشیدن، به سوى نیکى و انجام آن فرا مىخواند.»
بنابراین، تفکر دینى ـ که در مقابل تفکر شیطانى و دنیایى (نکرا) قرار دارد ـ موجب شکوه و صفاى اندیشه و هدایت و خلوص انگیزه مىگردد. و این دو، کاشف از این حقیقتند که با تفکر دینى، انسان به حیات الهى زنده مىشود.
استعداد انسان براى حیاتى دیگر
استاد مطهرى در کتاب انسان و ایمان به مقایسه انسان و حیوان در زمینه بینش و گرایش مىپردازد و چهار تفاوت عمده را مىشمارد:
«آگاهى حیوان از جهان تنها به وسیله حواس ظاهر است؛ از این رو سطحى و ظاهرى است، به درون روابط درونى اشیا نفوذ نمىکند؛ ثانیا فردى و جزئى است، از کلیت و عمومیت برخوردار نیست؛ ثالثا منطقهاى است، محدود به محیط زیست حیوان است و به خارج محیط زیست او راه پیدا نمىکند؛ رابعا حالى است، یعنى بسته به زمان حال است، از گذشته و آینده بریده است. ... سطح خواستهها و مطلوبهاى حیوان، مانع شعاع شناخت و آگاهىاش از جهان و حداکثر به جفت و فرزندش.»(20)
استاد معتقدند انسان در شناختها و خواستهها، هر چهار ویژگى حیوان را پشت سر نهاده و از آنها برترى یافته است: «آگاهى انسان و شناخت او، از ظواهر اشیا و پدیدهها عبور مىکند و تا درون ذات و ماهیت آنها و روابط و وابستگیهاى آنها و ضرورتهاى حاکم بر آنها نفوذ مىنماید. آگاهى انسان نه در محدوده منطقه و مکان زندانى مىماند و نه زنجیره زمان آن را در قید و بند نگه مىدارد؛ هم مکان را در مىنوردد و هم زمان را. از این رو، هم به ماوراى محیط زیست خویش آگاهى پیدا مىکند، تا آنجا که دست به شناخت کرات دیگر مىیازد و هم بر گذشته و آینده خویش وقوف مىیابد، تاریخ گذشته خویش و جهان، یعنى تاریخ زمین و آسمان، کوهها، دریاها، گیاهان و جانداران دیگر را کشف مىکند و درباره افقهاى دوردست مىاندیشد. بالاتر این که انسان، اندیشه خویش را درباره بىنهایتها و جاودانگیها به جولان مىآورد و به برخى بىنهایتها و جاودانگیها شناخت پیدا مىکند. آدمى از شناخت فردیت و جزئیت پا فرا مىنهد، قوانین کلى و حقایق عمومى و فراگیرنده جهان را کشف مىکند و به این وسیله، تسلط خویش را بر طبیعت مستقر مىسازد.
«انسان از نظر خواستهها و مطلوبها نیز مىتواند سطح والایى داشته باشد. انسان موجودى است ارزشجو، آرمان خواه و کمال مطلوب خواه؛ آرمانهایى را جستجو مىکند که مادى و از نوع سود نیست؛ آرمانهایى که تنها به خودش و حداکثر همسر و فرزندش اختصاص ندارد،... گرایشهاى والا و معنوى و فوق حیوانى انسان آنگاه که پایه و زیربناى اعتقادى و فکرى پیدا کند، نام «ایمان» به خود مىگیرد.
پس نتیجه مىگیریم که تفاوت عمده و اساسى انسان با جانداران دیگر که ملاک «انسانیت اوست و انسانیت وابسته به آن است، علم و ایمان است.»(21)
همانطور که خواندیم، استاد مطهرى شاخصهاى حیات انسانى را با دقت تبیین نموده و افق حیات انسانى را در منظر روشنى قرار مىدهند.
پس از تبیین تفاوتهاى حیات حیوانى و انسانى که استاد به طور مینیاتورى و با دقت، ظرایف آن را ترسیم نمودند، این مسأله پیش مىآید که انسان هم از حیات حیوانى برخوردار است و هم از حیات ویژه انسانى؛ اینها چه نسبتى با هم دارند و چگونه در وجود انسان جمع مىشوند؟
«حقیقت این است که سیر تکاملى انسان از حیوانیت آغاز مىشود و به سوى انسانیت کمال مىیابد. ... انسان در آغاز وجود خویش جسمى مادى است، با حرکت تکاملى جوهرى تبدیل به روح یا جوهر روحانى مىشود. «روح انسان» در دامن جسم او زاییده مىشود و تکامل مىیابد و به استقلال مىرسد. حیوانیت انسان نیز به منزله لانه و آشیانهاى است که انسانیت او در او «رشد» مىیابد و متکامل مىشود. همانطور که خاصیت تکامل است که موجود متکامل به هر نسبت که تکامل پیدا مىکند، مستقل و قائم به ذات و حاکم و مؤثر بر محیط خود شود... یک فرد انسان تکاملیافته، فردى است که بر محیط بیرونى و درونى خود تسلط نسبى دارد. فرد تکامل یافته وارسته از محکومیت محیط بیرونى و درونى و وابسته به عقیده و ایمان...»(22)
به نظر استاد، حیات حیوانى مقدمهاى است که زمینههاى لازم براى احیاى دیگر در آن فراهم مىشود و آن حیات معنوى است؛ حیاتى که در اثر آن، قدرت و غلبه انسان افزایش مىیابد، یعنى در بُعد عملى ارتقا پیدا مىکند و این ارتقا در گرو ارتقاى بعد نظرى است و این دو با هم در ایمان جمع مىشوند؛ زیرا ایمان و آگاهى راسخى است که انسان را به جهت خاصى مىکشد؛ چنان که استاد در تبیین تفاوتهاى میان علم که آگاهى تنهاست و ایمان که انگیزهساز و گرایش خیز است، مىنویسند: «علم، به ما روشنایى و توانایى مىبخشد و ایمان، عشق و امید و گرمى؛ علم ابزار مىسازد و ایمان مقصد، علم سرعت مىدهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب دانستن؛ علم مىنمایاند که چه هست و ایمان الهام مىبخشد که چه باید کرد»(23)
حیات انسانى زمانى تحقق مىیابد که هم علم انسان توحیدى و بالنده باشد و هم عمل او صالح و با انگیزه توحیدى. علمى که تنها براى مادیات و بهرهکشى از طبیعت و تمتع در حیات دنیایى باشد، نشانه حیات مادى و حیوانى، نه حیات معنوى و انسانى. از این رو استاد مىنویسند: «بدون شک، بعضى از علوم هدف است؛ مثل معارف ربوبى و خداشناسى و آنچه از شؤون خداشناسى شمرده مىشود.»(24) عبادتهاى ظاهرى هم که از روى علم نباشد، نشانه حیات انسانى نیست. ایمان، هم علم را بالنده مىکند وهم دست به دست، عمل صالح و با انگیزه توحیدى انسان را بالا مىبرد. ایمان در هر دو شاخص حیات انسانى تأثیرگذار است و رشد ایمان در گرو تفکر است.
تفکر دنیایى و تفکر دینى
هر چه تفکر و قدرت تعقل و تدبیر انسان قویتر شود، از حیوانیت فاصله مىگیرد. «انسان، کارهاى تدبیرى خویش را با نیروى عقل و اراده انجام مىدهد، بر خلاف کارهاى التذاذى که به حکم احساس و میل صورت مىگیرد... انسان، هر اندازه از ناحیه عقل و اراده تکامل یافتهتر باشد، فعالیتهایش بیشتر تدبیرى است تا التذاذى و هر اندازه به افق حیوانیت نزدیکتر باشد، فعالیتهایش بیشتر التذاذى است تا تدبیرى.»(25)
تدبیر تفکر به بیان استاد این است که: «نیروى حسابگر عقل، خیر و کمال یا لذتى را در دوردست مىبیند و راه وصول به آن را که احیانا صعب العبور است کشف مىکند و طرحوصول به آنرا مىریزد»(26). اما این تدبر و تفکر براى انسان شدن کافى نیست؛ زیرا ظرفیت و استعدادهاى عظیم انسانى اگر با ایمان و تفکر دینى هدایت نیابد، انسان به زندگى بدتر از حیوانات دچار مىشود. «جنایت آمیزترین فعالیتهاى بشرى احیانا با تدبیرها و تیزهوشیها و مآلاندیشیها و طرحریزیها و تئورىسازیها صورت مىگیرد... در اصطلاح اسلامى، نیروى تدبیر آنجا که از گرایشهاى انسانى و ایمانى جدا مىشود و در خدمت اهداف مادى و حیوانى قرار مىگیرد، «نکرا» و «شیطنت» نامیده شده است.»(27)
اما وقتى تفکر با گرایشهاى عالى انسان همراه مىشود، انسان در راه شکوفایى استعدادهایش به درستى حرکت مىکند. اندیشه انسان در جهانبینى دنیایى و مادى به حیوانات نزدیکتر مىشود؛ زیرا ماوراى این جهان را نمىبیند، اما در جهانبینى الهى و تفکر دینى، انسانیت شکوفا مىگردد. «مادى، واقعیت را در ماده، در آنچه جسم و جسمانى است، در آنچه به نحوى داراى طول و یا طول و عرض یا طول و عرض و عمق است، در آنچه قابل اشاره حسى است، در آنچه محسوس است، در آنچه محدود و نسبى است، محصور مىداند و به واقعیتى ماوراى این واقعیتها قائل نیست. اما الهى، واقعیت را در انحصار این امور نمىداند؛ به واقعیت غیرمادى و نامحسوس و مجرد از زمان و مکان و به واقعیت ثابت و جاودانه مطلق نیز ایمان دارد.»(28)
استاد در بخش عمدهاى از آثار خود کوشیدند تا اسوههاى برگزیده تفکر دینى و حیاتیافتهگان حقیقى را معرفى کنند. هم از اینرو کتابهاى متعددى را در زمینه سیره معصومین به رشته تحلیل درآوردند که در آنها زوایا و ویژگیها و آثار حیات انسانى آن بزرگان تبیین شده است.(29)
تفکر دینى، جهانبینى الهى را در منظر انسان مىگشاید و عرصه عظیمى را براى حیات معنوى فراهم مىکند؛ حیاتى که بر محور ایمان، این میوه گواراى شجره طیبه تفکر دینى مىروید. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً؛(30) کسى که عمل نیک انجام دهد به شرط ایمان داشتن، همانا او را به حیاتى پاک زنده مىکنیم». هم از اینرو، استاد در برنامههاى احیاى دینى جامعه بر ایمان تأکید بسیار داشتند؛ زیرا ایمان است که تفکر دینى را به حیات معنوى مىرساند.
آزادى در تفکر دینى
دین، براى ایجاد تفکر در انسان و انتخاب راه حق از میان راههاى نادرست و باطل آمده است؛ چنان که استاد در کتاب «امدادهاى غیبى» مىنویسد: «تفاوت تفکر مادى و تفکر الهى در همین جاست. از نظر یک فرد مادى، در حساب عالم هیچگونه تفاوتى میان راه حق و راه ناحق نیست؛ ولى از نظر انسان الهى، در حساب کلى جهان، میان این دو تفاوت است؛ حقیقتى در کار است و به حمایت مردان راه حق بر مىخیزند.»(31)
اما این تفکر باید خودجوش و تربیتپذیر بار بیاید، نه با زور و تلقین و تقلید. «در قرآن کریم، ایمان را بر پایه تعقل و تفکر گذاشته است. قرآن همواره مىخواهد که مردم از اندیشه به ایمان برسند.»(32)
با اجبار نمىتوان کسى را هدایت کرده و به بهشت برد. با اجبار نمىتوان کسى را به احیاى دینى رساند؛ «یک جملهاى است که جزء آیةالکرسى و معروف است: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ؛ در کار دین اجبار وجود ندارد، راه حق از راه باطل آشکار است»؛ یعنى شما راه را روشن براى مردم بیان کنید که حقیقت، خودش آشکار است. یعنى کسى را نباید مجبور کرد به این که دین اسلام اتخاذ کند.
آیه دیگر، آن آیه معروف است: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛(33) مردم را بخوان به سوى پروردگارت...» با چه؟ با زور؟ با شمشیر؟ نه، با حکمت، با منطق، با برهان و دیگر با موعظه نیک...»(34)
اما چرا در اسلام به جنگ نیز اشاره شده است؟ استاد در کتاب «جهاد»، پاسخ این پرسش را چنین مىدهند که جهاد براى رفع سلطه ستمگران است تا آزادى ترویج دین، آزادى تفکر و آزادى مردم در انتخاب حق به دست آید.(35) «ملتى را نمىشود به زور تحمیل کرد. نمىتوانیم کسى را با زور به چیزى معتقد کنیم و ایمان به چیزى را در دل او با زور به وجود بیاوریم.»(36) «مسأله ایمان، قطع نظر از این که آیا از حقوق انسانى است یا نه، خودش به طبع خودش زوربردار نیست. فرضا ما بخواهیم با زور، ایمان به وجود بیاوریم، خود ایمان با زور درست شدنى نیست. ایمان یعنى اعتقاد به گرایش. ایمان یعنى مجذوب شدن به یک فکر و پذیرفتن یک فکر. مجذوب شدن به یک فکر، دو رکن دارد؛ یک رکنش جنبه علمى مطلب است که فکر و عقل انسان بپذیرد، یک رکن دیگر، جنبه احساساتى آن است که دل انسان گرایش داشته باشد و هیچ کدامش در قلمرو زور نیست؛ نه جنبه فکرىاش و نه جنبه احساسىاش. فکر، تابع منطق است. جنبه گرایش و احساساتى و محبتى همین جور است.»(37)
شخص باید با آگاهى کامل، حقیقت را بشناسد و بفهمد که چه مىخواهد. در این صورت، به حیات معنوى احیا مىگردد. ایمان و حیات، هر چند که از حقوق مسلم انسانى است، اما هر کس باید براى این حقوق، حرکت و قیام کند؛ هم در درون و هم در جامعه؛ درون خود را به آگاهى آراسته کند و بیرون را از ستمگرانى که جهل و هوس را ترویج مىکنند و مردم را از حق ایمان و حیات معنوى و تفکر پاک دینى محروم مىسازند، پیراسته مىسازد. اما باید دقت داشت که آگاهى بر اساس منطق روشن و برهان واضح و درست باشد. در غیر این صورت، از اصیلترین حقایق، با منطق نادرست و برهان ناتمام اثبات شود، مىتواند مخرب و تباهگر حیات و انسانیت باشد؛ زیرا ممکن است بعدا ضعف منطق و برهان آن معلوم شود و تمام آن حقایق زیر سؤال برود و انسان به حیرت و تردید و شک که همانا مرگ معنوى است، دچار شود.
استاد با این که آزادى تفکر را بىتردید مىپذیرند و به روشنى نسبت آن را با فرضیه مقدس جهاد تعریف مىکنند، با دقت تمام که استادى ایشان را در مسائل فکرى نشان مىدهد، در کتاب «جمهورى اسلامى، میان آزادى فکر و عقیده فرق مىگذارند. و آزادى عقیده را بر نمىتابند؛ زیرا عقیده هم مىتواند بر اساس تفکر پدید آید و هم مىتواند از تعصبها ریشه بگیرد. عقیدهاى که با تفکر همراه است، قابل احترام بوده و از حق آزادى برخوردار مىباشد، اما عقایدى که بر اساس جهل، خرافات و تعصبات پدید آمده، ویرانگر انسان و حیات حقیقى اوست. ایشان بین ملکه انگلستان و حضرت ابراهیم7 مقایسهاى مىکنند، از این قرار که وقتى ملکه انگلستان به هندوستان رفت، پیش از رسیدن به کفشکن بتخانهاى، پاى خود را برهنه کرد و گفت اینجا معبد است و براى بعضى مقدس و من به عقیده آنها احترام مىگذارم؛ ولى حضرت ابراهیم7 بتها را شکست و آشکار و نهان مردم را از پرستش بتها و گرایش و پذیرش آنها باز مىداشت؛(38) زیرا حضرت ابراهیم7، به راستى در پى آزادسازى انسانها بود تا زمینه احیاى دینى از طریق تفکر دینى و ایمان برایشان فراهم شود؛ زیرا رسالت پیامبر9 این است که «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَْغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ؛ بندها و زنجیرههاى مردم را که بر آنها بسته شده، فرو ریزد».
آثار احیاى دینى انسان
حیات معنوى، آثارى دارد که به خوبى مىتوان با دیدن این آثار، زندگان و مردگان حقیقى را از هم باز شناخت. استاد، تحت عنوان «آثار و فواید ایمان» که ستون خیمه حیات معنوى است، نشانههاى آن را بر شمردهاند.
«ایمان مذهبى، آثار نیک فراوان دارد؛ چه از نظر تولید بهجت و انبساط، چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعى و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهاى ضرورى که لازمه ساختمان این جهان است.
1ـ بهجت و انبساط: انسان با ایمان که خود را در پیوند با معدن بىپایان حکمت، عدالت و زیبایى، قدرت و شادمانى مىبیند، در حقیقت با عالمانى دیگر انس گرفته و حیاتى برتر از حیات خام مادى دارد. و آثار آن را مىبیند.
1ـ1ـ خوشبینى: «حالت فرد با ایمان در کشور هستى، مانند حالت فردى است که در کشورى زندگى مىکند که قوانین و تشکیلات و نظامات آن کشور را صحیح و عادلانه مىداند.»(39)
1ـ2ـ روشندلى: «همین که انسان به حکم ایمان مذهبى، جهان را به نور حق و حقیقت روشن دیده، این روشنبینى، فضاى روح او را روشن مىکند و در حکم چراغى مىگردد که در درونش روشن شده باشد؛ بر خلاف یک فرد بىایمان که جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالى از درک و بینش و روشنایى است. به همین سبب، خانه دل خودش هم در این تاریکخانه که خودش فرض کرده تاریک و مظلم است»(40)
1ـ3ـ امیدوارى: «از نظر منطق مادى، جهان نسبت به مردمى که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالت یا راه ظلم، راه درستى یا راه نادرستى مىروند، بىطرف و بىتفاوت است؛ نتیجه کارشان بسته است به تنها یک چیز: «مقدار تلاش» و بس... ولى در منطق فرد با ایمان، جهان نسبت به تلاش این دو دسته بىطرف و بىتفاوت نیست؛ عکسالعمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیست، بلکه دستگاه آفرینش، حامى مردمى است که در راه حق و حقیقت و درستى و عدالت و خیرخواهى تلاش مىکنند: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ(41)؛ اگر خدا را یارى مىکنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یارى مىکند».
1ـ4ـ آرامش خاطر: انسان با ایمان، روشنبینى و روشندلى، حیات بلند مرتبهاى را براى خود تصور مىکند و با امیدوارى به رسیدن به این همه سعادت و سرور، غرق آرامش و شادى مىشود.(42)
1ـ5ـ لذت معنوى: «انسان دو گونه لذت دارد: یک نوع، لذتهایى است که به یکى از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقرارى نوعى ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکى از مواد خارجى حاصل مىشود؛ مانند لذتى که چشم از راه دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن و لامسه از راه تماس مىبرد؛ نوع دیگر، لذتهایى است که [به] عمق روح و وجدان آدمى مربوط است و به هیچ عضو خاص مربوط نیست... لذات معنوى از لذات مادى هم قویتر است و هم دیرپاتر. لذت عبادت و پرستش خدا براى مردم عارف حقپرست از این گونه است.»(43)
2ـ بهبود روابط اجتماعى: «انسان مانند برخى از جانداران دیگر، اجتماعى آفریده شده است. زندگى سالم اجتماعى آن است که افراد، ارزشهاى اخلاقى را محترم بشمارند، با یکدیگر مانند اعضاى یک پیکر، متحد و متفق باشند. آن چیزى که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار مىسازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمى نفوذ مىدهد، به ارزشهاى اخلاقى اعتبار مىبخشد، شجاعت مقابله با سیستم ایجاد مىکند و همه افراد را مانند اعضاى یک پیکر به هم پیوند مىدهد و متحد مىکند، ایمان مذهبى است.»
3ـ کاهش ناراحتىها: «ایمان مذهبى در انسان نیروى مقاومت مىآفریند و تلخیها را شیرین مىگرداند... از نظر روانشناسان، مسلم و قطعى است که اکثر بیماریهاى روانى که ناشى از ناراحتیهاى روحى و تلخیهاى زندگى است، در میان افراد غیرمذهبى دیده مىشود. افراد مذهبى به هر نسبتى که ایمان قوى و محکم داشته باشند، از این بیماریها مصونترند.»(44)
آثار ایمان و حیات معنوى در پرتو آن زمانى به شایستگى تحقق مىیابد که به ایمان مذهبى با تفکر دینى درست و برهان قاطع و روشن، احیاى دینى را رقم بزند. اما اگر تفکر دینى با سطحىنگرى و سستاندیشیها و توهمات و جهلها و خرافات و تعصبات آلوده شود، بدون شک، احیاى دینى به شایستگى ایجاد نمىگردد. حیرتها و تردیدها به درستى برطرف نمىشود.
بنیانگذار نیروى سوم روشنفکرى
روشنفکرى در جامعه ما سه جهتگیرى متفاوت داشت که با نگاهى جامعهشناختى، سه نیروى اجتماعى متفاوت و بلکه متضاد را پدید آورده است:
نیروى اول کسانى هستند که نظرشان پژواک طنین شیطان است و در «نکرا» فرو رفتهاند؛ کسانى که غرق حجابهاى نفسانى بوده و اوهام و هوسهاى خود را در تفکر خود منعکس مىبینند. این نیروى اول روشنفکرى است که سراسر مسحور و مفتون ظواهر و زخارف دنیایى و تمدن و تفکر غربى است و معتقد است باید از نوک پا تا فرق سر غربى شد. آنها با تکیه بر فرآوردههاى دانش و اندیشه بشرى، به جنگ با دین و تفکر دینى و حیات معنوى مىروند. نیروى اول روشنفکرى را با عنوان غربزده مىتوان معرفى کرد.
نیروى دوم روشنفکرى، نداى حق را از پس حجابهاى جهل و اوهام خود مىشنود و تفکر دینى را به نحوى ناتمام و نادرست عرضه مىکند. اینها کسانىاند که مىکوشند با تیغ اندیشه و دانش نوین بشر، نه به کشتار تفکر دینى، بلکه به مسلح کردن و تجهیز و تزیین تفکر دینى بپردازند. آنها اندیشه دینى را رو به احتضار دیده و خود را فرشتهاى مىدانند که با دانشهاى جدید و اندیشههاى بشر، روح تازهاى بر این فرتوت رو به مرگ مىدمد. هم از اینرو این گروه را که روشنفکران دینى مىنامیم، از احیاى تفکر دینى دم مىزنند. و این دفاع غلط از دین شاید چند صباحى رونق کاذبى براى دین باشد، اما در آینده به حجاب انسان در برابر تعلیم و تفکر دینى تبدیل شده و حیات معنوى را به مخاطره مىاندازد.
اما نیروى سوم روشنفکرى که استاد مطهرى و مکتب بحثى او پیش قراول و پرچمدار آن است، جریان «روشنفکرى متدین است» که تفکر دینى را توانا بر نقد و اصلاح دانشها و اندیشههاى بشرى مىبیند و مىکوشد انسان مرده و محصور در حیات مادى را با تفکر دینى احیا کند و حیات معنوى را با احیاى دینى براى جامعه ارمغان بیاورد. استاد در تمام آثارشان بویژه در «فلسفه تاریخ، مسأله شناخت و پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئالیسم» و حتى در درسهاى «شرح منظومه» و غیره، به نقد اندیشههاى فلسفى، معرفتى و اجتماعى غرب پرداختند و کسانى چون هگل، مارکس، دکارت، کانت و بزرگان اندیشه غرب را در برابر تفکر دینى به چالش کشیدند.
او در زمانى قیام علمى و اجتماعى خود را آغاز کرد که هر دو نیروى روشنفکرى در جامعه فعال بودند. خود او مىگوید: «هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئىاش از یک طرف و قصور یا تقصیر بسیارى از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که اندیشههاى اسلامى در زمینههاى مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد.»(45)
ایشان تصریح مىکنند: «این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیه برخى از کسانى که مدعى حمایت از آن هستند، ضربه و صدمه مىبیند.»(46)
در ادامه، دیدگاه استاد نسبت به هر دو گروه روشنفکران غربزده و روشنفکران دینى را بررسى مىکنیم.
مکتب استاد در برابر نیروى اول روشنفکرى
نیروى اول روشنفکرى که غربزده است، هیچ حرفى از خود براى گفتن ندارد. هم از اینرو براى رد اندیشههاى تقلیدى آنان که از تفکر و منطق کافى تهى است، مىتوان به منابعشان رجوع کرد و با نقادى آنها، ریشه اینها را نیز خشکاند. نیروى اول روشنفکرى خود دو دستهاند که استاد درباره آنها مىگویند:
«در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکران خودباخته ـ که تعدادشان هم کم نیست ـ دو دستهاند؛ یک دسته مىگویند ما باید مکتب غربیها را از کشورهاى آزاد بگیریم ـ لیبرالیسم ـ و عدهاى دیگر مىگویند ما باید مکتب را از بلوکهاى دیگر غربى بگیریم ـ کمونیسم ـ .»(47)
هم از اینرو، با این که استاد هدف خود را از نوشتن کتابها و مقالات، حل مسائل اسلامى مىدانند، در بسیارى از آثار خود به اندیشه متفکرانى مىپردازند که شرق و غرب بر اساس آراى آنها زندگى مىکرد؛ مثلاً عمده مسائل کتاب «فلسفه تاریخ»، نقد تاریخ گرایى مارکس است؛ زیرا گروه گستردهاى از روشنفکران غربزده در آن زمان بر اساس آموزههاى حزب توده به مارکسیسم و کمونیسم روى آورده بودند و استاد با نقد بزرگان اندیشه مادى، در حقیقت به مبارزه با نیروى اول روشنفکرى در جامعه همت گماردند.
مکتب استاد در برابر نیروى دوم روشنفکرى
این نیرو با آمیختگى و التقاط میان تفکر دینى و فراوردههاى دانش و اندیشه نوین، گویى حرفى تازه براى گفتن داشت. دست کم در صورت بیان مباحث، شیوه نوینى را پیش گرفته بودند. هم از اینرو، استاد مستقیم با این گروه مواجه شده و در نقد آرا و آثارشان مىکوشید.
استاد پس از اشاره به دو گروه روشنفکرى غربزده از نیروى اول به نیروى دوم روشنفکرى توجه کرده و مىنویسد:
«بدبختانه گروه سومى هم پیدا شدهاند که به یک مکتب التقاطى معتقد شدهاند. اینها قسمتى از ریش کمونیسم را گرفته با چند تا مویى از سبیل اگز یستانسیالیسم ترکیب کردهاند و بعد هم به ریش اسلام چسباندهاند. آن وقت مىگویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست.»(48)
براى نمونه، استاد در کتاب «وحى و نبوت»، به نقد نظریه دکتر شریعتى درباره معجزه(49) و در کتاب «اصول فلسفه» به رد نظریه دیالکتیکى وى در باب تاریخ ادیان پرداختهاند.(50) همچنین در کتاب «تجربهگرایى و سیانتیسم»، آراى مهندس بازرگان را در براهین توحید نقد کرده(51) و در کتاب «توحید»(52) و «نبوت»(53) و «معاد»(54) کتاب «راه طى شده» ایشان را مورد بررسى و انتقاد قرار دادهاند.
حاصل پژوهش
استاد با محور قرار دادن تفکر دینى و سنجش اندیشهها و علوم گوناگون با آن معیار متین، جریان تازهاى را در میان روشنفکران پدید آوردند که به مطالعه و پژوهشهاى علمى بر اساس تفکر دینى مىپردازد. ایشان نه با دانش و اندیشه بشر، به نقد و ارزیابى و تبیین دین مىپردازد و نه این که تفکر دینى را یکسره با تکیه بر دانش و اندیشه بشرى مخدوش و مردود به شمار مىآورد. بلکه معتقد است که در تفکر دینى باید ایمان و اندیشه توحیدى را با علم جمع کرد، اما مبنا و محور، توحید و تفکر دینى است. «اسلام دینى است که با توحید آغاز مىگردد... و مدخل این منطقه هم از نظر قرآن تمام صفحه کائنات است، کارت ورودىاش علم و تحصیل است، ابزار و وسیله گردش در این منطقه، قوه تفکر و استدلال منطقى است.»(55)
او از برخى کارهاى روشنفکران دینى تقدیر مىکرد؛ مثلاً تحقیق علمى مهندس بازرگان با عنوان «باد و باران در قرآن» را تقدیر مىنمود، هر چند که جاى نقد را براى آن باز مىگذاشت. اما به هر حال، آنچه را که مىکوشید به نسل جوان و تحصیل کرده و روشنفکران اهل قلم آموزش دهد این بود که در کوششهاى علمى و استفاده از علوم و اندیشههاى گوناگون، تفکر دینى را ملاک قرار دهید تا از آن ایمان برآید و اندیشه شما و جامعهتان احیا شود. استاد معتقد بود ما باید نشان بدهیم جهانبینى اسلامى، نه با جهانبینى غرب منطبق است و نه با جهانبینى شرق و به هیچ کدامشان وابسته و محتاج نیست. وى در این باره مىگوید: «من به عنوان نصیحت مىگویم، کسانى که این چنین فکر مىکنند، یعنى مىخواهند مکتب اسلامى را با مکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصرى از آن مکتب را در اسلام وارد کنند، چه بدانند چه ندانند، در خدمت استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار از خدمت آنها که عامل استعمار سیاسى یا استعمار اقتصادى هستند، به مراتب بیشتر هست و به همین نسبت، خیانت آنها به ملت، بیشتر و عظیمتر؛ از این رو، با توجه به این خطرات، براى حفظ انقلاب اسلامى در آینده از جمله اساسیترین مسائلى که باید مد نظر داشته باشیم، حفظ و اشاعه استقلال مکتبى و ایدئولوژیک خودمان است.(56)
علت این که استاد وابستگى فکرى را خطرناکتر مىداند، این است که وابستگى سیاسى و اقتصادى، معلول نمود محدودیت انسان در حیات مادى و محرومیت از حیات معنوى و احیاى دینى است. اما وابستگى فکرى و علمى، علت از دست دادن حیات معنوى است.
تأکید استاد بر حفظ اشاعه استقلال مکتبى در واقع بنیانگذارى و اعلام اساسیترین اصل مانیفست نیروى سوم روشنفکرى، یعنى روشنفکرى متدین است که با هدف دستیابى به تفکر دینى و احیاى دینى جامعه، کوشش علمى و اجتماعى مىکند.
پی نوشتها:
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1357، ج 6، ص 245.
3ـ عبدالله جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، نشر اسراء، چاپ سوم، 1378، صص 273ـ272.
4- Dewey, johg: How we think, New York, P.C. Heathand Co 1910, P. 1.
5ـ علق / 5.
6ـ محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، انتشارات دارالحدیث، چاپ دوم، ج 10، ص 4706، باب تفکر، حدیث 16191.
7ـ همان، ج 3، حدیث 4509.
8ـ همان، حدیث 4510.
9ـ همان، حدیث 16212.
10ـ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس را نیافریدم مگر براى عبادت و بندگى (زاریات / 56).
11ـ حجرات / 99.
12ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ج 3، صص 109ـ108.
13ـ علامه سید محمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات بیروت، 1417 ق.، ج 10، صص49ـ48.
14ـ عبدالله جوادى آملى، حیات عارفانه، امام على7، نشر اسراء، چاپ اول، 1380، ص 15.
15ـ علامه سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 6، ص 169.
16ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ج 3، ص 293.
17ـ محمدى رىشهرى، پیشین، باب تفکر، حدیث 16175.
18ـ همان، حدیث 16174.
19ـ همان، حدیث 16193.
20ـ مرتضى مطهرى، پیشین، 1374، ج 2، ص 22.
21ـ همان، صص 24ـ23.
22ـ همان، ص 27.
23ـ همان، ص 32.
24ـ مرتضى مطهرى، بیست گفتار، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1358، ص 200.
25ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، صص 53ـ52.
26ـ همان، ص 52.
27ـ همان، ص 54.
28ـ همان، ج 3، ص 36.
29ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، 17 و 18.
30ـ نحل / 79.
31ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، ج 3، ص 350.
32ـ همان، ص 59.
33ـ نحل / 125.
34ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، چاپ دوم، 1381، ج 20، صص 236ـ235.
35ـ همان، ص 250.
36ـ همان، ص 248.
37ـ همان، ص 247.
38ـ مرتضى مطهرى، پیرامون جمهورى اسلامى، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1374، صص 103ـ100.
39ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، ج 2، صص 44ـ43.
40ـ همان، ص 24.
41ـ محمد / 7.
42ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، ص 45.
43ـ همان، ص 46.
44ـ همان، صص 49ـ48.
45ـ همان، ج 1، ص 38.
46ـ همان، ص 380.
47ـ مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا، ص 129.
48ـ همان، ص 129.
49ـ همان، ج 2، صص 208ـ197.
50ـ همان، ج 6، ص 790.
51ـ همان، ص 893.
52ـ همان، چاپ دوم، 1374، ص 179.
53ـ همان، صص 384ـ371.
54ـ همان، صص 687ـ681.
55ـ مرتضى مطهرى، بیست گفتار، پیشین، ص 221.
56ـ مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، پیشین، ص 131.