نقد و بررسى مقاله «اسلام، وحى و نبوت»(1)
آرشیو
چکیده
شبهات عقیدتى و کلامى از رایجترین بحثهایى است که امروزه در عرصه مباحث انتقادى دینى مطرح مىشود . پاسخگویى به این گونه شبهات در دفاع از دین از مهمترین وظایف دینپژوهان دینباور است . مباحثى که در چند سال اخیر از جانب نویسنده محترم آقاى دکتر سروش مطرح شده است نوعا جنبه انتقادى نسبتبه اینگونه باورها که قرنها از جانب متکلمان دینى پذیرفته شده است دارد . آنچه که در مقاله حاضر (به تعبیر بهتر مصاحبه) مطرح شده استبه نظر این جانب از صریحترین مقالات ایشان در همین عرصه است . در این بحث نویسنده به صراحتبه مباحثى اشاره مىکند که شاید در مقالات دیگر از طرح صریح آن پرهیز داشته است . در این مقاله به گونهاى مساله ختم نبوت و دوام و جاودانگى احکام و معارف اسلامى، جهانى و فراعصرى بودن اسلام و حتى آسمانى بودن قرآن و وحى و شریعت زیر سؤال رفته است در این مقاله کوشیدهایم با دیده انصاف و کاملا تحقیقى و استدلالى به موضوعات مطروحه در این مقاله بپردازیم .متن
نوشتارى که در پیش رو دارید نقد و بررسى مقاله «اسلام، وحى و نبوت» نوشته جناب آقاى دکتر سروش است . (2)
آنچه که نگارنده را به نقد و بررسى این مقاله وا داشت مطالب بسیار مهم و اساسى است که در آن مطرح شده است . نویسنده محترم در آغاز این مقاله با ذکر شواهد و قراینى به طرح تئورى «انطباق وحى و شریعتبا محیط» مىپردازد . در این تئورى مدعى است که آموزهها و احکام شریعت اسلام متناسب با جامعه و محیط شبه جزیره حجاز بوده است . وى سپس به پارهاى از لوازم این تئورى و نیز به مناسبتبحثبه مطالب مهم دیگرى اشاره مىکند . برخى از مطالبى که نویسنده بر آن تصریح و تاکید دارد به شرح زیر است:
الف) موقتى و عصرى بودن همه احکام فقهى اسلام و عدم امکان تعمیم آن براى جوامع واعصار دیگر .
ب) وحى و شریعت، فرآورده و دست پختخود پیامبر است نه مبدا غیب .
ج) شارع و مقنن اسلام خود پیامبر بوده است نه خدا .
د) انکار حقیقتختم نبوت و بیان این که ممکن استبرخى از افراد با رسیدن به مقام نبوت و رسالت - حتى پس از خاتمیت - به این کشف نایل شوند که دیگر پیروى از اسلام بر آنها واجبنیست .
ما در آغاز، اصل تئورى را نقل و نقد خواهیم کرد و سپس به نقل ونقد لوازم آن خواهیم پرداخت .
بیان اصل تئورى
«. . . ما همیشه مجموعههایى را مىبینیم و بر این مجموعهها پوششى مىافکنیم یا طرحى مىدهیم تا تعدادى از قراین و دادهها را در آن بگنجانیم . . . ما در مورد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هم همین طور عمل مىکنیم .» سپس به عنوان مثال دو تئورى را که از مجموعهاى از قراین و دادهها مىتوان بدست آورد ذکر کرده است;
مثال اول:
«انسان گزارشات و سخنان مختلفى درباره یکى از دوستانش مىشنود و از کنار هم قرار دادن آنها به این تئورى مىرسد که فلانى که ما فکر مىکردیم دوست ماست در حقیقت دشمن ما و یا جاسوس است .» مثال دوم:
«داروین با دریافتیک سلسله اطلاعات و قراین در عالم جانداران به این تئورى مىرسد که جانداران خاصیت انطباق با محیط دارند; یعنى جانداران با محیطشان منطبق مىشوند . به همین خاطر جانورانى که نتوانستند با محیط منطبق بشوند منقرض مىشوند .» ایشان مدعى است که به همین صورت مىتوان از مجموعهاى از قراین و دادههاى دینى، به یک تئورى در باب نبوت، وحى و شریعت رسید . اصل تئورى ایشان در این رابطه این است:
«وحى و شریعت پدیدهاى است که با محیط منطبق مىشود و کاملا رنگ محیط را به خود مىگیرد، البته محیط در این جا مفهوم اعمى دارد . اعم است از آنچه که در جامعه عربى آن روز رخ مىدهد، آنچه که در شخصیت پیامبر مىگذرد، حوادثى که در طول زندگى پیامبر و درگیریهاى سیاسى و اجتماعى او پیش مىآید . زبانى که در جامعه پیامبر جارى است و چیزهایى از این قبیل .» ایشان در بیان این مطلب که چگونه به این تئورى منتقل شده استبه شواهد و امثلهاى اشاره مىکند:
«پیامبر اسلام خودش معتقد و مدعى بود که خداوند وراء زمان و مکان، بىنقش و بىصورت است . . . اما همین خدا وقتى که با پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله سخن مىگفتبه تصریح پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با او با زبان عربى سخن مىگفت; یعنى در حقیقت از بىزبانى خارج مىشد و زبان معینى را اختیار مىکرد . همین خدا وقتى که با پیامبر دیگر خودش سخن مىگفت نیز به زبان خود آنها سخن مىگفت . . . پیامبران نمىگفتند که خداوند با ما به شیوههاى خیلى اسرارآمیزى تماس مىگیرد که در آن سطح اصلا زبان مطرح نیست . . . ما این اطلاع و قرینه را بایستى این جا نگه داریم و بگوییم که فعل خداوند به تعبیر فلاسفه «تخصیص» پیدا مىکرد، به این معنا که رنگ آن محیط را مىگرفت و وقتى که به سراغ پیامبر مىآمد فعل بىرنگ، بىقید و بىشکل نبود .» شاهد و قرینه دومى که ذکر مىکند این است:
«ما حوادثى را در قرآن مىبینیم که این حوادث متعلق به زمان پیامبر صلى الله علیه و آله هستند . داستان تهمتى که بر عایشه زدند، ماجراى ابولهب، جنگهایى که براى پیامبر واقع شد و کثیرى از حوادث دوران پیامبر صلى الله علیه و آله یا اتفاقات جزیى و نادرى که رخ مىداد از این جملهاند . در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه و آله مردم در مسائل عمومى و اجتماعى از پیامبر صلى الله علیه و آله راجع به هلال، ذوالقرنین و چیزهاى دیگر سؤال مىکردند و پاسخهاى آنها هم به اجمال و تفصیل در قرآن آمده است . . .» شاهد سومى که مىآورد این است:
«آنچه ما در محصول وحى پیامبر مىبینیم، با آنچه که در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله به طور خصوصى یا عمومى گذشته استبسیار نزدیک، بلکه عجین است . این چنین نبوده است که چیزهایى از قبل آماده شده باشد . . . این آموزهها خیلى متناسب با حوادثى بود که در حیات پیامبر رخ مىداد . . . رابطه پیامبر با قوم خودش رابطه دیالوگى بود .» شاهد چهارمى که بر مدعاى خویش مىآورد این است که:
«. . . لغات غیر عربى فراوانى در آیات قرآنى دیده مىشود این لغات متجاوز از دویست لغت هستند و درست همان لغاتى هستند که در محیط عربستان و در قبایل عرب آن روز جارى بودند . . .» شاهد پنجمى که مىآورد این است که:
«کثیرى از احکامى که در قرآن بیان شده است - نظیر احکام مربوط به بردگان و حجاب - با آنچه در جامعه عربى آن روز جارى بوده است، بسیار مشابهت دارد اصلا نوى ندارد و اگر هم دارد خیلى کم است . احکام جدید به زحمتبه یک درصد مىرسد، نود و نه درصد آن، همان احکام جارى میان اعراب بوده است . . .» شاهد ششمى که از مقاله نویسنده محترم برمىآید این است که:
«آنچه از مسائل تاریخى در قرآن آمده است، همان مسائل تاریخى است که عربها با آن دستبه گریبان بودهاند . از پیامبرى به نام زرتشت در قرآن هیچ اسمى برده نشده است، ولى مثلا مجوس که طایفهاى در ایران آن روز بودند و با اعراب ارتباط داشتند، یکى دوبار ذکرى رفته است . عموم پیامبرانى که در قرآن از آنها یاد شده است، همان پیامبران بنىاسرائیل هستند که عربها کم و بیش با آنها آشنایى داشتند و داستانهایشان را مىدانستند و . . . در قرآن از آنچه در دیگر نواحى زمین مىگذرد و ادیان و فرق و مکاتبى که در نواحى دیگر زمین هست اصلا ذکرى نرفته است . من این مساله را قرینهاى مىگیرم بر آن تئورى انطباق و تناسب آیات با محیط آن روز عربستان .» نویسنده محترم پس از ذکر این موارد مىگوید:
«حال شما این دادهها را در دستبگیرید و پیش چشم بگذارید و طرحى روى اینها بیفکنید که همه اینها را توضیح بدهد و بگوید چرا اینها به این شکل است . معرفت طرحى ما این چنین است که قراین را کنار هم مىگذاریم و بر اساس قراین یک تئورى پیشنهاد مىکنیم .» مىتوانیم در تمام این موارد به این صورت پاسخ دهیم که:
«خدا خواسته است این طور بشود و بین آنها هیچ نوع ربطى برقرار نکنیم و نگوییم از طرحى واحد پیروى مىکند . بر این اساس قایل خواهیم بود به این که تک تک این پدیدهها خواست مستقیم خداوند بودهاند بر مبناى این تلقى اگر خدا مىخواست و مصلحت مىدید، قرآن را به زبان یونانى به دست عربها مىداد و . . .
این یک نوع توضیح است که هر یک از واقعیتها را مستقلا مستند به اراده بارى مىکند و مصلحتخفیهاى هم در آن منظور مىکند که عقل ما هم نمىرسد، اما خداوند آن را منظور کرده است . به گونه دیگرى نیز مىتوان تئورىپردازى کرد و آن این است که (با الهام از تئورى داروین درباره جانداران) چطور است که ما در پدیده وحى، سخن از تطابق با محیط بگوییم .(. . این جا تئورى مورد قبول خود را که در سابق آوردیم، ذکر مىکند) من در «بسط تجربه نبوى» و بحث «ذاتى و عرضى در دین» درواقع از این طرح دوم پیروى کردهام، به این معنا معتقد نیستم که هر یک از اینها را خداوند جداگانه ارائه کرده و براى هر کدام مصلحتى داشته باشد که شاید به عقل ما برسد و شاید نرسد .» نویسنده محترم بر این تئورى آثار و لوازم مهمى را بار مىکند که پس از نقد اصل تئورى، برخى از آنها را خواهیم آورد .
نقد و بررسى تئورى نویسنده محترم
سخن نویسنده محترم را تقریبا به صورت کافى و رسا - با این که قدرى طولانى شد - آوردهایم تا هم خوانندگان محترم اصل نظریه و ادله و شواهد آن را در کنار نقدهایى که بر آن مىشود در نزد خویش داشته و بهتر و آسانتر بتوانند به داورى و ارزیابى بپردازند و هم این که بر موارد نقص و کاستى آن بهتر بتوانیم انگشتبگذاریم . برخى نقدهایى که بر این تئورى قابل طرح استبه قرار زیر مىباشد:
1- نویسنده محترم هیچ دلیل روشنى ارائه ندادهاند که امثله و موارد مذکور، لزوما و یا ترجیحا باید با تئورى ایشان (انطباق دستگاه وحى و نبوت با محیط) تبیین و توجیه شوند . موارد مذکور به هیچ وجه چنین چیزى را افاده نمىکنند; زیرا به راحتى مىتوان این موارد را بر اساس تئورى دیگرى توجیه و تبیین کرد، اما باید دانست که تئورى دیگر همان چیزى نیست که نویسنده محترم آن را آورده است; زیرا ظاهرا کسى نگفته است که خداوند به صورت مستقیم و بر اساس مصالح خفیه تک تک این موارد را جداگانه بدون منظور کردن طرح واحد و جامع، اراده کرده است . به گونهاى که ممکن بود قرآن اصلا در قالب الفاظ و کلمات نباشد و یا در قالب الفاظ و کلمات عربى نباشد و یا رابطه دیالوگى میان پیامبر و مردم برقرار نباشد و پیامبر کارى به سؤالات و مجهولات و نیز عادات و آداب آنها نداشته باشد، اما بر اساس مصالح خفیه خلاف آن شده است . متاسفانه نویسنده محترم نظریه مخالفین خود را به گونهاى موهون و سستبیان کردهاند که ضعف و سستى آنها براى همگان آشکار باشد . با این که رعایت صداقت و امانت در نقل ایجاب مىکند که نظریات دیگران را به بهترین شکل ممکن توجیه و نقل کنیم .
بارى، تئورى دیگر این است که خداوند بر اساس اصل هدایت عامه و صفتحکمت و رحمتخویش اراده کرده است که هر موجودى را براى رسیدن به غایت کمالى خویش هدایت کند . این نیروى هدایتگر را در جمادات و نباتات و انسانها مىتوان از راه تحقیق و مطالعه بدست آورد . وجود غرایز و نیز ادراکات حسى، خیالى و عقلى و نیروى تعقل، تفکر و استدلال و نیز گرایشهاى معنوى و اخلاقى در انسان مؤید همین مدعا است، اما به دلیل این که این هدایتها براى رسیدن انسان به غایت کمالى خویش کافى و وافى نبود، همان اصل هدایتگرى و رحمت و حکمت الهى ایجاب مىکرده است که از آغاز آفرینش انسان، او را از راه دیگرى هدایت کند که همان راه وحى و نبوت است . فرستادن سلسله انبیا و نزول وحى و شریعت در همین راستا بوده است .
همین اصل (هدایتگرى و حکمت و رحمت الهى) ایجاب مىکرده است که آموزههاى وحى و تعلیمات انبیا که براى هدایت و سعادت بشر استبه گونهاى مطرح شود که به بهترین نحو این هدف را تامین کند . لازمه آن این است که در قالب الفاظ و کلمات درآید، آن هم الفاظ و کلماتى که مطابق با عرف آن جامعه که مخاطب مستقیم آن پیامها و آموزهها است . و نیز به سؤالات و مجهولات جامعه پاسخ دهد و از مثالها و داستانها و جریاناتى در رساندن آن مفاهیم و پیامها استفاده کند که مانوس آنها و متداول میان آنها است . با عادات و آدابى که مغایرت و منافاتى با آن آموزهها ندارد به مخالفت و ستیزه برنخیزد و . . . به نظر ما با این طرح مىتوان همه آن موارد و مثالها را به راحتى توجیه کرد .
اگر گفته شود که معناى انطباق با محیط همین است و یا حداقل این تئورى نیز نوعى انطباق با محیط را مىپذیرد مىگوییم این معنا هر چند مورد قبول است، اما لوازمى که نویسنده محترم بر تئورى انطباق با محیط بار مىکند به هیچ وجه بار نخواهد شد; (مانند این که وحى تابع پیامبر است نه به عکس، یا وحى فرآورده رسول صلى الله علیه و آله است، یا پیامبر صلى الله علیه و آله شارع و مقنن احکام و شریعتبوده است، یا احکام پیامبر تابع عرف و عادات آن زمان بوده است و براى زمانها و جوامع دیگر قابل تعمیم و تسرى نیست و یا انکار ماوراءالطبیعى بودن وحى و) . . .
قرآن کریم مىفرماید:
«ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم» (3)
یعنى: ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خویش با آنها سخن مىگفت تا براى مردم بیان کند .
در سوره زخرف آمده است:
«والکتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم» (4)
یعنى: قسم به کتاب مبین، ما آن را عربى قرار دادیم تا شما آن را فهم و درک کنید و آن در امالکتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلندپایه و استوار است .
و یا در سوره مریم آمده است «فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوما لدا» (5)
یعنى: همانا ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم تا پرهیزگاران را به وسیله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را با آن انذار کنى .
از این آیات و امثال آن، (6) استفاده مىشود که حقیقت قرآن در عالم علوى است و از دسترس بشر عادى خارج است و خداوند براى این که بشر عادى آن را فهم و درک کند آن را در قالب الفاظ و کلمات آن هم به زبان عربى فصیح و روشن قرار داده است . بنابراین اگر منظور از تطابق و تناسب با محیط همین معنا است، پذیرش آن هیچ اشکالى ایجاد نمىکند و البته آن لوازمى که نویسنده بر آن بار کرده استبار نخواهد شد، ولى اگر منظور از این ادعا این است که آموزهها و تعلیمات وحى در حد و اندازه و متناسب و متطابق با عرف آن جامعه بوده است (چنان که از برخى از عبارات نویسنده برمىآید) به هیچ وجه چنین نکتهاى استفاده نمىشود بلکه با دقت در آیات پیشین خلاف آن استفاده مىشود; زیرا از آن آیات استفاده مىشودهمان حقایق و معارف علوى که دور از دسترس بشر بوده است در قالب الفاظ و کلمات بشر تنزل یافته است . نه این که آن حقایق به کنارى افکنده شد و مطالب دیگرى در حد و اندازه و مطابق با عرف آن جامعه به پیامبر القا شد .
در مورد این که نویسنده محترم مىگوید: رابطه میان پیامبر صلى الله علیه و آله و مردم، رابطه دیالوگى بوده است و آنها از پیامبر چیزى مىپرسیدند و او جواب مىدهد، دوباره مىپرسیدند باز پیامبر جواب مىداد، باید گفت صرف نظر از نکته پیشین (پیامبر نمىتوانست نسبتبه پرسشها و مجهولات مردم خویش بىتفاوت باشد و رسالت او ایجاب مىکرده است آنچه را مردم از او مىپرسند، چه با انگیزه درک برخى از معارف و چه با انگیزه اثبات صدق و حقانیت دعواى نبوت او به آنها پاسخ درست دهد و این امر به معناى تطابق وحى و آموزههاى آن با محیط به آن معنایى که نویسنده محترم اراده کرده است نیست) همه مطالبى که قرآن و پیامبر مطرح کردهاند از این قبیل نیست . چنان که در مطالب بعدى به آن اشاره خواهیم کرد .
2- بر تئورى نویسنده محترم (تناسب و تطابق وحى و شریعتبا محیط) موارد نقض فراوانى از کتاب و سنت مىتوان یافت که هر یک از آنها براى ابطال این تئورى کافى است .
آیا معارف بلندى که قرآن درباره عالم پس از مرگ (برزخ و حشر و قیامت و بهشت و جهنم و مقامات و درجات بهشت و درکات جهنم و تجسم اعمال و) . . . مطرح کرده استبا این تئورى سازگارى دارد؟ آیا معارف مهمى که قرآن در باب عوالم غیب و ملکوت (خزائن و مفاتح غیب و فرشتگان و رسالت و ماموریت آنها و تنزل یافتگى عالم طبیعت از ماوراى طبیعت و عرش و کرسى و) . . . و یا معارف بلند و والایى که در باب خداشناسى و صفات و اسماى حسناى ذات حق و رابطه خدا با جهان در قرآن آمده است و یا داستانها و جریانات متعددى که در قرآن کریم آمده است ناقض این تئورى نیست؟
آیا آموزههاى فراوانى که در شریعت اسلام (قرآن و سنت) در باب فضائل و رذایل اخلاقى و آداب و سنن فردى و اجتماعى آمده است آموزههایى که مجلدات زیادى از کتب روایى و تاریخى را به خود اختصاص داده است مطابق و مناسب با محیط شبه جزیره حجاز جاهلى مىباشد؟ آیا اطلاعات و دانشهاى فراوانى که قرآن در باب کیهانشناسى و انسان شناسى و طبیعتشناسى مطرح کرده استسنخیتى با دانشهاى آن محیط و روزگار دارد؟ آیا احکام وسیع عبادى و بهداشتى و اجتماعى و حقوقى و قضایى که در اسلام وجود دارد نشانه روشنى از تطابق با محیط و رنگ پذیرى از محیط دارد؟ آیا مباحث کلامى و فلسفى و عرفانى مطروحه در قرآن و نهج البلاغه و کتب روایى ما متناسب و مطابق با محیط اجتماعى و عقاید کلامى و فلسفى آن زمان مىباشد؟ آیا دستورها و توصیه هاى فراوان اسلام در باب طلب علم با نفى همه محدودیتها در این رابطه یعنى نفى محدودیت مکانى «اطلبو العلم ولوکان بالصین» و نفى محدودیت زمانى «اطلبوا العلم من المهد الى اللحد» و طبق برخى از نقلها نفى محدودیت از نظر جنسیت «طلب العلم فریضة على کل مسلم و مسلمة» و نفى محدودیت از جهت کافر و مؤمن بودن معلم «خذوا الحکمة و لو من اهل الشرک» و یا «انظر الى ما قال و لاتنظر الى من قال» و چنانکه از برخى از روایات بالا استفاده مىشود نفى محدودیت از جهت رشته و موضوع علمى و نیز اصل فریضه دانستن علم و فضیلت علما و دانشمندان و مجالستبا آنها و فضیلت نگاه به چهره و درب خانه آنها و نیز آیات و روایات فراوان در باب فضیلت عقل و تعقل و تفکر که براى هر ناظر منصفى خیره کننده و شگفت آور است و این همه دعوت به اقامه استدلال و برهان و پرهیز از لغزشگاههاى فکرى; مانند تقلید کورکورانه و هواپرستى و پیروى از ظن و گمان و شتابزدگى در اظهار نظر و داورى و . . . اصلا هیچ سنخیتى با محیط بسته و رشد نایافته آن جا نداشته است .
آیا مىتوان گفت این همه دستورهاى اسلام در باب مسائل بهداشتى مانند تاکیدات فراوان درباره وضو و غسل - اعم از واجب و مستحب - شستن دست، پیش و پس از غذا و شستن میوهجات قبل از خوردن آن و دستور به استحمام و یا پرهیز از ماکولات و مشروبات غیر بهداشتى و غیر طیب و آن همه احکام در باب اطعمه و اشربه و نیز توصیه فراوان به نظیف نگه داشتن بدن و لباس و استعمال بوى خوش . . . متناسب با محیط جاهلى حجاز بوده است؟ !
آیا مىتوان این همه سفارشهاى اسلام درباره زن و منزلت و شخصیت و حقوق او را که هیچ سنخیتى با عرف و فرهنگ آن جامعه جاهلى نداشته است، بر اساس انطباق وحى و شریعتبا محیط دانست؟
نکته بسیار مهم در این جا این است که نه تنها بسیارى از تعلیمات و دستورهاى اسلام متناسب و مطابق با عرف و فرهنگ و آداب و سنن آن جامعه نبوده استبلکه در بسیارى از موارد دقیقا نقطه مقابل آن بوده است . اسلام در موارد فراوانى با باورها و ارزشهاى آن دیار به مبارزه جدى و بىامان دست زده است که به برخى از نمونههاى آن اشاره مىکنیم:
الف) مبارزه با بت پرستى و شرک
مىدانیم که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به تبعیت از وحى و قرآن به مبارزه بىامان با بتپرستى و شرک برخاسته بود . یکى از مهمترین عوامل کارشکنى و ضدیت مشرکان بویژه سران آنها همین امر بوده است . براى منصرف ساختن پیامبر صلى الله علیه و آله از این امر به هر تهدید و تطمیعى دست زدند، اما کارى از پیش نبردند قرآن کریم در این رابطه مىفرماید: «ودوا لو تدهن فیدهنون» (7) ; یعنى: آنها دوست دارند که تو سازش کنى و نرمش نشان دهى تا آنها نیز سازش و نرمش نشان دهند . جالبتر این که خداوند در قرآن در یک بیان اخطارى به پیامبر مىفرماید: «و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیوة وضعف الممات ثم لا تجدلک علینا نصیرا» ; (8) یعنى: اگر ما تو را ثابت قدم نمىساختیم نزدیک بود اندکى به آنان تمایل پیدا کنى . اگر چنین مىکردى، ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگى دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مىچشاندیم، سپس در برابر ما، یاورى براى خود نمىیافتى .
از این آیات به خوبى برمىآید که پیامبر جدا ماموریت داشت علىرغم اقتضائات و انتظارهاى محیط به مبارزه بىامان علیه اعتقادات فاسد جامعه بپاخیزد و ذرهاى از آموزههاى وحیانى کوتاه نیاید .
ب) مبارزه با رباخوارى
مىدانیم یکى از عادات زشت و غلط جاهلى رباخوارى آن هم به چند برابر وام پرداختشده بوده است . آیات قرآن شدیدا با این عادت غلط و سنت ناروا به مبارزه برخاسته است . قرآن کریم به صراحت مىفرماید: «احل الله البیع و حرم الربوا» (9) ; یعنى: خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است . و یا مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و ذروا ما بقى من الربوا ان کنتم مؤمنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون و لاتظلمون . . .» ; (10) یعنى: اى کسانى که ایمان آوردهاید از خدا بترسید و آنچه از مطالبات ربا باقى مانده، رها کنید، اگر ایمان دارید . اگر چنین نمىکنید بدانید خدا و رسولش با شما پیکار خواهند کرد و اگر توبه کنید سرمایههاى شما از آن شما است . نه ستم مىکنید و نه بر شما ستم وارد مىشود .
ج) مبارزه با کشتن و زنده به گور کردن دختران
یکى دیگر از عادات بسیار خشن و قساوت آمیز، در آن زمان کشتن و زنده به گور کردن دختران یا به خاطر نگرانى و ترس از فقر اقتصادى و یا به خاطر ننگ و عار اجتماعى بوده است . اسلام و پیامبر صلى الله علیه و آله شدیدا با این تفکر منحط و غلط به مبارزه برخاستند . قرآن مىفرماید: «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطاء کبیرا . . .» (11)
یعنى: فرزندانتان را از ترس فقر نکشید . ما آنها و شما را روزى مىدهیم . مسلما کشتن آنها گناه بزرگى است .
و یا در جایى به انگیزه تخطئه فرهنگ عرب جاهلى مىفرماید:
«و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء مابشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب الاساء ما یحکمون» ; (12) یعنى: هرگاه به یکى از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده است چهرهاش از فرط ناراحتى و خشم، سیاه مىگردد و از قوم و قبیله خود متوارى مىگردد (و با خود فکر مىکند که) آیا او را با قبول ننگ و عار نگهدارد یا در خاک پنهانش کند، آگاه باشید که بد حکم مىکنند .
د) مبارزه با فحشا
یکى از کارهاى غلط در زمان جاهلیت ارتکاب فحشا و فساد بوده است . داستانهاى زیادى در تاریخ آمده است که حاکى از رواج فحشا و فساد در میان آنها است، قرآن کریم در خطاب به آنها مىفرماید: «لا تقربوا الزنا انه کان فاحشة وساء سبیلا» ; (13) یعنى: نزدیک زنا نشوید که بسیار زشت و بد راهى است . و یا مىفرماید: «و لا تقربوا الفواحش ماظهر و مابطن» ; (14) یعنى: نزدیک کارهاى زشت و فحشا نشوید چه آشکار و چه پنهان . و یا مىفرماید: «قل انما حرم ربى الفواحش ماظهر منها و ما بطن» ; (15) یعنى: بگو همانا پروردگارم فواحش را حرام کرده است چه آشکارا و چه پنهان .
ه) قتل نفس
آدمکشى و خونریزى و جدالهاى خونین حتى به بهانههاى جزیى و پیش پا افتاده، یکى دیگر از عادات ناپسند آن زمان بوده است . پیامبر و قرآن شدیدا از آن نهى کردند و در برقرارى روح اخوت و صمیمیت و همدلى میان آنها نقش مؤثرى داشتند .
قرآن کریم در جاهاى مختلف از این عادات غلط، آنها را نهى و نکوهش کرده است; مثلا مىفرماید: «و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق» ; (16) یعنى: انسانى که خداوند محترم شمرده به قتل نرسانید مگر بحق (و از روى استحقاق .) عین همین آیه در سوره اسرا نیز آمده است (17) و یا مىفرماید: «لا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما . . .» ; (18) یعنى: دستبه کشتن همدیگر نزنید خداوند نسبتبه شما مهربان است و هر کس این عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد به زودى او را در آتشى وارد خواهیم ساخت و این کار براى خدا آسان است .
و) مبارزه با باورهاى غلط در باره زن
در شبه جزیره عربستان مانند نقاط دیگر آن روز مردم نگاه وهنآلود و تحقیرآمیزى نسبتبه جنس زن داشتند . زن را در حد و اندازه یک انسان نمىدیدند و در امر زناشویى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى براى او استقلال و اعتبارى قائل نبودند . او را مالک دسترنجخویش نمىدانستند . سهمى براى او در ارث قائل نبودند . در یک کلام زن را در آفرینش طفیل وجود مرد، مىدانستند، اما اسلام شدیدا با همه این باورهاى غلط به مبارزه برخاست . ملاک برترى را تقوى و علم و ایمان و عمل صالح دانست نه جنسیت . قرآن مىفرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة . . .» ، (19) یعنى: هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است او را به حیاتى پاک زنده مىداریم و پاداش آن را به بهترین اعمالى که انجام مىدادند خواهیم داد . و یا مىفرماید: «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى . . .» ; (20) یعنى: اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم . . . گرامىترین شما نزد خدا باتقوىترین شماست، خداوند دانا و آگاه است . (21)
درباره استقلال مالى و اقتصادى زن مىفرماید: «للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن» ; (22) یعنى: مردان نصیبى از آنچه بدست مىآورند و زنان نیز نصیبى از آنچه بدست مىآورند دارند .
و یا در مورد ارث بردن زن مىفرماید «للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون مما قل منه اوکثر نصیبا مفروضا» ; (23) یعنى: براى مردان از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جاى مىگذارند، سهمى است و براى زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جاى مىگذارند سهمى است . خواه آن مال کم باشد یا زیاد، تعیینشده و پرداختنى .
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مىفرماید:
«این آیه سنت و شیوه جدیدى را در باب ارث تشریع کرده است که با اذهان مردم مالوف نبوده استحکم ارث در اسلام پیش از اسلام معهود نبوده است عادات و رسوم بر این بوده است که عدهاى از وراث را از حق ارث محروم مىدانستند و این عادت به منزله طبیعت ثانویه آنها شده بود و با شنیدن خلاف آن عواطف آنها تحریک مىشد .» (24)
ز) مبارزه با انکار معاد و اعتقاد به انحصار حیات در حیات دنیوى
مشرکان و بتپرستان شبه جزیره حجاز، منکر حیات پس از مرگ و عالم برزخ و آخرت بودهاند . قرآن به صراحتبا این عقیده به مبارزه برخاست . قرآن کریم مىفرماید: «قالوا ا اذا اضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم . . .» ; (25) یعنى: گفتند هنگامى که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم آفرینش تازهاى خواهیم یافت؟ ! ولى آنان لقاى پروردگارشان را انکار مىکنند . بگو: فرشته مرگ که بر شما مامور شده شما را مىگیرد و سپس شما را به سوى پروردگارتان بازمىگرداند . و یا مىفرماید: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم . . .» ; (26) یعنى: براى ما مثالى زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: چه کسى این استخوانها را زنده مىکند در حالى که پوسیده است؟ ! بگو همان کسى آن را زنده مىکند که نخستین بار آن را آفرید و او به هر مخلوقى داناست . . . آیا کسى که آسمانها و زمین را آفرید، نمىتواند همانند آنان را بیافریند؟ آرى (مىتواند) و او آفریدگار داناست . (27)
ح) مبارزه با اعتقاد به تثلیث (سه خدایى: اب و ابن و روحالقدس) و ابن الله دانستن حضرت مسیح
این اعتقاد در میان مسیحیان آن سامان مانند مسیحیان نقاط دیگر رایجبود . قرآن در موارد متعددى با این افکار نیز شدیدا به مبارزه برخاست، تا آن جا که آنها را به مباهله دعوت کرد . (28)
ط) مبارزه با برخى از عادات غلط در نکاح
مثلا اسلام نکاح شغار را باطل اعلام کرده است . نکاح شغار یکى از مظاهر اختیاردارى مطلق پدران نسبتبه دختران در اهلیتبود . نکاح شغار یعنى معاوضه کردن دختران . دو نفر که دو دختر به سن ازدواج رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه مىکردند به این ترتیب که هر یک از دو دختر، مهر آن دیگرى به شمار مىرفت و به پدر او تعلق مىگرفت . اسلام این رسم را منسوخ کرد . (29)
باز یکى دیگر از رسمهاى جاهلیت در باب نکاح که اسلام آن را منسوخ اعلام کرد، اختیار مطلق پدران و برادران نسبتبه زنان در امر ازدواج بود . در جاهلیت پدران و برادران، در انتخاب همسر براى دختران و یا خواهران خود براى خود اختیار مطلق قائل بودند و دختر و یا خواهر حق هیچگونه اظهارنظر و انتخاب را در امر ازدواج نداشت . کار این اختیار مطلق به آن جا کشیده بود که پدران به خود حق مىدادند دخترانى را که هنوز از مادر متولد نشدهاند از پیش به عقد مرد دیگرى درآورند که هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى خود بداند . (30)
باز از رسمهاى غلط جاهلى این بود که مهریه را از آن پدر مىدانستند نه دختر و به همین خاطر تصمیمگیرى درباره آن و چند و چون آن را حق مطلق پدر مىدانستند . اسلام این رسم را ملغا اعلام کرد و مهریه را از آن دختر دانست و هرگونه تصمیمگیرى درباره آن را به دختر واگذار کرد .
در پایان این بحث توجه به این نکته ضرورى است ترسیمى که حضرت على علیه السلام در نهجالبلاغه از زمان جاهلیت و محیط حجاز در اوان بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دارد اگر با جامعه و امتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پس از سالها رنج و مرارت در همان محیط ساخته است مقایسه شود مشخص مىشود که تفاوت میان این دو جامعه به حدى است که مجالى براى تئورى انطباق وحى و شریعتبا محیط باقى نمىگذارد . حضرت در این رابطه مىفرماید:
خداوند پیامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله علیه و آله را هشداردهنده جهانیان مبعوث فرمود تا امین و پاسدار وحى الهى باشد . آنگاه که شما ملت عرب بدترین دین را داشتید و در بدترین خانه زندگى مىکردید، میان غارها، سنگهاى خشن و مارهاى سمى خطرناک فاقد شنوایى، به سر مىبردید، آبهاى آلوده مىنوشیدید و غذاهاى ناگوار مىخوردید، خون یکدیگر را به ناحق مىریختید و پیوند خویشاوندى را مىبریدید، بتها میان شما پرستش مىشد و مفاسد و گناهان شما را فرا گرفته بود . (31)
خدا پیامبر اسلام را زمانى فرستاد که مردم در فتنهها گرفتار شده، رشتههاى دین پاره شده و ستونهاى ایمان و یقین ناپایدار بود، در اصول دین اختلاف داشتند و امور مردم پراکنده بود، راه رهایى دشوار و پناهگاهى وجود نداشت، چراغ هدایتبىنور و کوردلى همگان را فرا گرفته بود، خداى رحمان معصیت مىشد و شیطان یارى مىگردید، ایمان بدون یاور مانده و ستونهاى آن ویران گردیده و نشانههاى آن انکار شده، راههاى آن ویران و جادههاى آن کهنه و فراموش گردیده بود . مردم جاهلى، شیطان را اطاعت مىکردند و به راههاى او مىرفتند و در آبشخور شیطان سیراب مىشدند . . . . فتنهها، مردم را لگدمال کرده و با سمهاى محکم خود نابودشان کرده و پابرجا ایستاده بود . اما مردم حیران و سرگردان، بىخبر و فریبخورده، در کنار خانه (کعبه) و بدترین همسایگان (بتپرستان) زندگى مىکردند . خواب آنها بیدارى و سرمه چشم آنها اشک بود، در سرزمینى که دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامى بود . (32)
. . . شهرهایى به وجود او (حضرت محمد) روشن گشت پس از آن که گمراهى وحشتناکى همه جا را فرا گرفته بود و جهل و نادانى بر اندیشهها غالب و قساوت و سنگدلى بر دلها مسلط بود و مردم حرام را حلال مىشمردند و دانشمندان را تحقیر مىکردند و جداى از دین الهى زندگى مىکردند و در حال کفر و بىدینى جان مىسپردند . (33)
ممکن است در مورد این اشکال اخیر (یعنى مبارزه جدى و بى امان اسلام با بسیارى از باورها و ارزشهاى جاهلى) گفته شود که صاحب تئورى فوق، منکر آن نیست و لذا این سخن، نقضى بر این تئورى به حساب نمىآید، زیرا مراد ایشان از انطباق با محیط این نیست که لزوما دادههاى وحى و نبوت، مؤید و موافق باورها و ارزشهایى است که در آن زمان و جامعه رایجبوده است، بلکه مراد ایشان این است که آموزهها و دادههاى وحى و نبوت، در حول و حوش همان چیزهایى بوده است که در آنجا مطرح بود، اعم از اینکه برخورد با آنها به شکل تاییدى بوده باشد یا تکذیبى .
در پاسخ این نکته مىگوییم چنین نیست زیرا اولا: از عبارات نویسنده محترم استظهار مىشود که مراد ایشان از انطباق، چیزى است که مستلزم نوعى همرنگى و همنوایى و همسانى با آن چیزهایى است که در آن محیط جارى بوده است مانند استناد به عربى بودن (نه یونانى بودن) وحى و شریعت و نیز بهرهگیرى وحى و نبوت از واژههاى فراوان غیر عربى، به پیروى از آنچه که در محاورات عرفى آن روز رایجبوده است و نیز تاکید بر اینکه هر پیامبرى بناچار مىبایست از همان مفاهیمى استفاده کند که در جامعه، جارى بوده است همانگونه که مىبایست از همان ابزار جنگى رایج در آن زمان استفاده کند و یا تاکید بر اینکه نود ونه درصد از احکام اسلام همان احکام جارى در میان اعراب بوده و مشابهتبا آنها دارد و احکام نویى در اسلام نیست! و اگر هم باشد خیلى کم است، و نیز تصریح بر اینکه وضع احکام در اسلام در چارچوب عرف آن جامعه بوده است و یا همانند دانستن تئورى خویش با تئورى داروین در انطباق جانداران با محیط، و نیز برخى از لوازمى که بر تئورى خویش بار کرده است مانند اینکه وحى و نبوت تابع پیامبر و پیامبر هم تابع محیط بوده است و یا تاکید فراوان بر اینکه احکام اسلام موقتى و عصرى است و رنگ و بوى همان محیط را دارد و براى محیطهاى دیگر، کارایى ندارد .
ثانیا: سعه و ضیق یک تئورى وابسته به شواهد و قراین و نیز لوازم و پیامدهایى است که براى آن منظور شده است، اعم از اینکه صاحب آن تئورى توجه کافى به آن پیدا کرده باشد یا نه؟
روح تئورى انطباق وحى و نبوت با محیط این است که وحى و نبوت نمىتواند خود را از چنگ شرایط و مقتضیات حاکم بر زمانه و جامعه رها سازد و از فراز زمانه و جامعه آموزههایى ارائه دهد . اگر چنین است چگونه وحى مىتواند بر خلاف همه مقتضیات و شرایط و ساز و کارهاى محیطى به جنگ و مبارزه بى امان و آشتى ناپذیر علیه عادات و عقاید و فرهنگ محیط برخیزد تا آنجا که همه حیثیت و توان خویش را در پاى این مبارزه بگذارد و به جهاد خونین و هجرت و آوارگى و محرومیتهاى فراوان تن در دهد و منفوریت و مبغوضیت جامعه را بر خویش آسان سازد و در مقابل، بر آموزههایى پاى فشارد که اصلا در قاموس آن زمانه و جامعه جایى نداشته است .
3- نویسنده محترم مىگوید:
«کثیرى از احکام که در قرآن بیان شده استبا آنچه که در جامعه عربى آن روز جارى بوده است، بسیار مشابهت دارد . . . .» و در باره مسائل تاریخى مىگوید:
«آنچه از مسائل تاریخى در قرآن آمده است همان مسائل تاریخى است که عربها با آن دستبه گریبان بودهاند . . .» در این رابطه باید گفت: اولا این که به صراحت اظهار مىدارید برخى از احکام اسلام و قرآن مطابق و مناسب آن محیط نبوده بلکه نقض آن چیزى بوده است که در میان آنان رایجبوده است مانند حرمت ربا و رشوه و وضع ارث براى زن و . . . خود اعتراف به یافتن موارد نقض و ابطال تئورى مورد ادعاى شما است . همان طور که خود مىدانید ویژگى تئوریهاى علمى، ابطالپذیرى آنها است; یعنى اگر موارد نقض پیدا شوند باعث ابطال تئورى مىشوند; مثلا اگر ما بتوانیم در پدیدههاى زیستى و در میان جانداران، به مواردى دسترسى پیدا کنیم که برخى از جانداران خاصیت انطباق با محیط را ندارند و در عین حال به حیات خود ادامه مىدهند همین مقدار باعث نقض و ابطال تئورى انطباق جانداران با محیط (تئورى داروین) خواهد بود .
ثانیا در مسائل تاریخى قرآن کریم به داستانهایى اشاره کرده است که یا اصلا در میان آن مردم مطرح نبوده است و یا به شکل ناقص و یا غلط مطرح بوده است . به همین خاطر قرآن کریم به دنبال ذکر برخى از داستانها مانند داستان حضرت نوح علیه السلام مىفرماید: «تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا . . .» ; (34) یعنى: این ها از خبرهاى غیب است که به تو (اى پیامبر) وحى مىکنیم نه تو و نه قومت اینها را پیش از این نمىدانستید . . . .
و یا بعد از ذکر داستان حضرت مریم علیها السلام مىفرماید: «ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک . . .» ; (35) یعنى: این از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مىکنیم .
از همه اینها گذشته ذکر آن همه موارد از تعالیم دینى که اصلا متناسب و مطابق با محیط نبوده بلکه فراتر از آن و حتى مخالف و مغایر آن بوده استخود گواه کافى بر بطلان تئورى انطباق با محیط نیست؟ ! مگر تعالیم دینى در مسائل تاریخى و یا احکام اجتماعى خلاصه مىشود؟ ! آیا مسائل اعتقادى، کلامى، فلسفى، اخلاقى و . . . که در قرآن و سنتبیان شده است جزء مسائل دینى نیست؟ !
از این گذشته صرف تایید پارهاى از احکام عبادى و یا اجتماعى مانند اصل نماز، زکات، روزه، حج و یا عقودى مانند خرید و فروش، هبه، اجاره، عاریه، مضاربه، مزارعه و . . . دلیل بر انطباق وحى و شریعتبا محیط نیست (به آن معنایى که نویسنده محترم مدعى آن است) ; زیرا اولا تعدادى از اینها برگرفته از تعالیم انبیا و شرایع الهى پیشین است; یعنى اسلام بسیارى از تعالیم آنها را تایید و تصدیق نمود و به رسمیتشناخت و ثانیا بسیارى از امور مىتواند مبناى عقلى و یا عقلایى داشته باشد; (مانند عقود و قراردادهاى اجتماعى) و تایید اسلام به معناى انطباق و شریعتبا محیط نیستبلکه به معناى تایید امور عقلى و عقلایى است . به همین خاطر اسلام همه آداب و سنتهاى جامعه عرب را امضا و تایید نکرد بلکه چنان که قبلا به مواردى اشاره کردهایم با بسیارى از آنها رسما به مبارزه برخاسته، همین امر نشاندهنده این است که تایید و تکذیب و اثبات و ابطال اسلام نسبتبه عادات و آداب و احکام آن جامعه کاملا با چشم باز و حسابشده و گزینشى بوده است و هیچ ربطى به انطباق با محیط نداشته است .
نقد و بررسى آثار و لوازم تئورى انطباق شریعتبا محیط
همان گونه که قبلا اشاره کردیم نویسنده، آثار و لوازم بسیار مهمى را بر تئورى خود بار کرده است که هر یک جداگانه نیاز به نقد و بررسى دارد . ما در این جا به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم .
1- یکى از آثار و لوازمى که نویسنده محترم بر تئورى خود بار کرده است این است که آموزههاو احکام شریعت اسلام موقتى است نه جاودانه و همیشگى; زیرا این آموزهها و احکام بر اساس تئورى انطباق با محیط، متناسب با محیط و جامعه زمان صدر اسلام بوده است نه متناسب با همه محیطها و جوامع . قهرا با تغییر و تحول شرایط محیط، آموزهها و احکام نیز باید متناسب با آن تغییر کند . در این رابطه مىنویسد:
«در احکام دینى ما عرف جامعه پیغمبر صلى الله علیه و آله خیلى جدى گرفته شده است . ما هیچ دلیلى نداریم که بگوییم عرف جامعه پیغمبر بهترین عرف ممکن در تاریخ بوده است . بالاخره چارهاى غیر از این نبود که یک عرف را مبنا بگیرند و راجع به آن عرف، حکمى صادر کنند و آن را الگوى دیگران قرار دهند، اما این دلیل نمىشود که آن عرف، بهترین عرف بوده یا بهترین مقررات در آن عرف جارى بوده است، یا بهترین تئوریهاى علمى در میان آنها رایجبوده است . ابدا چنین نیست! هر پیغمبرى در محیطى ظهور مىکرد، همان طور که با شمشیر جنگ مىکرد نه با توپ و تانک، با همان مفاهیمى که در جامعه جارى بود، کار خود را به پیش مىبرد و نمىتوانست مفاهیمى را که هنوز نیامده است از خود اختراع کند و به مردم بیاموزد و یا از مردم بخواهد که از آن مفاهیم نیامده استفاده کنند . از این رو احکام فقهى قطعا چنینند، موقت هستند، مگر اینکه خلافش ثابتبشود تمام احکام فقهى اسلام، موقتند و متعلق به جامعه پیامبر و جوامعى که شبیه به آن جامعه هستند، مگر این که خلافش ثابتبشود . به طورى که ما باید دلیل قطعى داشته باشیم که براى همیشه وضع شدهاند و نه براى آن شرایط ویژه، البته من مىدانم که راى عموم فقها بر خلاف این است; یعنى معتقدند همه این احکام ابدى است مگر این که خلافش ثابتشود، اما اگر تحلیلهاى بنده صحیح باشد لاجرم باید لوازم و نتایج آن را پذیرفت .» (36)
بر این دیدگاه ایشان ایرادات چندى مطرح است که تنها به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) همان گونه که خود ایشان به صراحت گفتهاند این نظریه در مورد احکام و آموزههاى شریعت اسلام از لوازم و نتایج تئورى ایشان درباب وحى و نبوت (یعنى انطباق وحى و شریعتبا محیط) است . با توجه به این که قبلا شواهد و قراین فراوانى بر بطلان و ناتمامى تئورى ایشان ارائه نمودهایم قهرا بطلان و ناتمامى این نظریه نیز روشن خواهد شد . شواهد ارائه شده پیشین به خوبى دلالتبر این داشته است که پیامبر اسلام بر اساس راهنماییهاى وحى الهى در صدد هدایت، ارشاد، تعلیم و تزکیه مردم بوده است . و در همین راستا معارف و آموزههایى را آورده است که به هیچ وجه، مقتضاى آن جامعه و محیط نبوده است . چنان که در همین راستا با بسیارى از عقاید و آداب و عادات و مقررات غلط و فاسد آن جامعه و زمانه به مخالفت آشکار برخاست و در جهت محکوم و منسوخ کردن آنها از هیچ تلاش و مجاهدتى فرو گذار نکرده است .
ب) این نظریه ایشان که تمام احکام فقهى اسلام، موقتى و ناپایدار است، در واقع نادیده گرفتن فطرى بودن احکام و شریعت اسلام و نیز اجتهادپذیرى متون و منابع دینى است ما معتقدیم احکام و معارف اسلام بر اساس فطرت انسانى است و فطرت انسانى ثابت و جاودانه است قهرا نوع احکام و آموزههاى اسلام، ثابت و جاودانه است . قرآن کریم در این رابطه مىفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرةالله التى فطرالناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم» ; (37) یعنى: پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن . این فطرتى است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار، ولى اکثر مردم نمىدانند . . .
البته معناى فطرى و دایمى بودن احکام و آموزههاى اسلام این نیست که هیچ حکمى هیچ گونه تحولى را نمىپذیرد . در برخى از موارد، ممکن است موضوع حکم منتفى شود و یا موضوعى به موضوع دیگر متبدل شود . در صورت اول حکم منتفى و در صورت دوم حکم متبدل خواهد شد . و یا ممکن است استنباط فقیهى از متون دینى مغایر با استنباط فقیه دیگر از همان متون دینى باشد و یا فقیهى با فقیه دیگر در تشخیص موضوع حکم و یا تبدل یافتن آن با هم اختلاف نظر داشته باشند، اما هیچ یک از این موارد، به معناى موقتى، ناپایدار و عصرى بودن احکام اسلام (آن هم همه احکام اسلام) نیست .
ممکن است گفته شود در امروز موضوعات و رویدادهاى جدیدى پیدا شده است که در قدیم سابقه نداشته است و یا برخى از موضوعات، به همان شکل و ساختار پیشین و قدیمى باقى نمانده است قهرا در این گونه موارد به دلیل نو و حادث بودن این موضوعات، اسلام اظهار نظرى نداشته است . در این گونه موارد چه باید کرد؟
در پاسخ باید گفت: اولا اسلام در متون دینى خود معیارها و اصولى را مطرح کرده است که مىتوان با اجتهاد در متون و دستیابى به آن اصول و کلیات، دیدگاه اسلام را در این موارد به دست آورد . یکى از امتیازات متون دینى وجود همین اصول و قواعد کلى در آن و اجتهاد پذیرى آن است .
شهید مطهرى جامعیت و اجتهاد پذیرى منابع دینى را از ویژگیهاى ایدئولوژى اسلام دانسته است و مىفرماید:
«همه جانبگى از جمله امتیازات اسلام نسبتبه ادیان دیگر است . و به تعبیر درستتر، از جمله ویژگیهاى صورت کامل و جامع دین خدا، نسبتبه صورتهاى ابتدایى، جامعیت و همه جانبگى است . منابع چهارگانه اسلام کافى است که علماى امت، نظر اسلام را درباره هر موضوعى کشف نمایند . علماى اسلام هیچ موضوعى را به عنوان این که بلاتکلیف است تلقى نمىکنند .
کلیات اسلام به گونهاى تنظیم شده است که اجتهاد پذیر است . اجتهاد، یعنى کشف و تطبیق اصولى کلى و ثابتبر مواردى جزیى و متغیر .» (38)
شهید مطهرى درباب فلسفه جاودانگى احکام اسلام نکته زیبایى را مطرح کردند . ایشان مىفرماید:
«به گفته فقها، وضع احکام اسلامى از نوع قضایاى حقیقیه منطق است نه از نوع قضایاى خارجیه خلاصه مطلب این است که اسلام به افراد کار ندارد بلکه حکم را روى حیثیات و عناوین کلى مىبرد و این کار نوعى قابلیت انعطاف ایجاد مى کند .» (39) «علما معتقدند اسلام که قانون وضع کرده به شکل قضایاى حقیقیه وضع کرده است; یعنى طبیعت اشیا را در نظر گرفته و روى بیعتحکمى برده است; مثلا گفته است: «خمر حرام است» یا «گوشت گوسفند حرام است» و یا «غصب حرام است» و . . . وقتى که جعل احکام به این شکل شد، تکلیف مجتهد - یعنى طرز استنباط مجتهد - فرق مىکند . . .» (40)
ثانیا این که در موضوعات جدید چه باید کرد؟ پاسخ آن هر چه باشد باعث آن نمىشود که ما همه احکام اسلام را به دلیل انطباق با محیط و عصرى بودن، موقت و ناپایدار بدانیم .
ثالثا، موقتى دانستن همه احکام فقهى نه تنها خلاف مسلمات فقه و فقها استبلکه خلاف ضروریات اسلام است . معناى موقتى بودن احکام فقه منسوخ شدن همه آنها در اعصار و جوامع بعدى است; زیرا نسخ در جایى است که احکام از آغاز موقتى وضع شدهاند (هر چند در ظاهر قید توقیت در ادله و متون دینى نیامده باشد) و مىدانیم منسوخ دانستن همه احکام فقهى اسلام خلاف ضرورت دین ما است . و مىدانیم ضروریات دین آن است که همه مسلمانان به آن عقیده دارند و آن را به دلیل وضوح و بداهتبىنیاز از دلیل و مصون از نقد و نقض مىدانند .
نویسنده محترم در توجیه انکار جاودانگى احکام اسلام و نسخ ناپذیرى آن مىگوید:
«این درست است که حلال محمد صلى الله علیه و آله تا روز قیامتحلال است و حرامش تا روز قیامتحرام . منتها بحثبر سر این است که آن حلال و آن حرام چیست؟ . . . . درست است که حلال پیغمبر حلال است الى یوم القیامه، منتها حلال و حرام شمرده شدن امرى منوط به قیود و شرایطى است که ممکن است کسى معتقد باشد الان دیگر آن قیود و شرایط وجود ندارد و بگوید الى آخرالزمان صبر کنید . . .» (41)
آیا حقیقتا معناى جاودانگى حلال و حرام خدا این است؟ ! آیا از جمله: «حلال محمد حلال الى یوم القیامه و حرامه حرام الى یوم القیامه» هرگز چنین معنایى به ذهن مىآید؟ اصولا وضع اینگونهاى احکام که مقید به شروط و قیودى است که تنها در یک عصر و جامعه کاربرد دارد چه وجهى دارد؟ آیا اگر شارع اسلام، صریحا از یک طرف پس از وضع احکام، بگوید: که این احکام جاودانه است نه موقتى و ازطرف دیگر بگوید: آگاه باشید که این احکام قیود و شروطى دارد که تنها متناسب با این عصر و این جامعه است پس از آن منسوخ مىشود، در نگاه عقلا مضحک و نامعقول جلوه نمىکند؟ !
آیا این مساله که همه احکام فقهى اسلام مقید به شروط و قیودى است که در امروز وجود ندارد از این رو قابل پیاده شدن نیستبه معناى قابل پیاده نبودن اسلام در امروز نیست؟ چه فرق است میان این گفته شما و گفته کسى که مىگوید: اسلام مربوط به 14 قرن پیش است و به درد امروز ما نمىخورد؟ چه فرق است میان این تئورى شما با گفته کسى که مىگوید: در امروز باید به شریعت اسلام به چشم یک شریعت منسوخ نگریست؟ ! از این گذشته آیا هیچ فقیهى از عامه و خاصه و از متقدمین و متاخرین تا به حال چنین نظریهاى ابراز کرده است؟ آیا این گونه اظهار نظر کردن احتیاج به کارشناسى در متون دینى و فقاهت و اجتهاد در حد بالا ندارد؟ آیا هر کسى در هر رشته علمى حق دارد با یک اجتهاد این گونهاى پایه همه احکام فقهى را سست و متزلزل سازد؟ آیا در رشتههاى دیگر نیز این گونه اظهار نظرهاى بنیادى و سرنوشتساز و تعیینکننده، با همین سهولت و بدون کارشناسى و خبرویت انجام مىگیرد؟ آیا در آن رشتهها یک فرد غیر متخصص مىتواند اظهار نظر بسیار مهمى بکند و بعد بگوید: عموم کارشناسان این رشته چیز دیگرى مىگویند و مىفهمند، اما من جور دیگرى مىفهمم؟ !
ادامه نقد و بررسى آثار و لوازم تئورى انطباق شریعتبا محیط را به شماره (11) وا مىنهیم.
پىنوشتها:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) این مقاله در مجله آفتاب شماره 15، اردیبهشت 1381 به چاپ رسیده است .
3) ابراهیم/4 .
4) زخرف/2- 4 .
5) مریم/97 .
6) دخان/58; شعراء/195- 192; واقعه/80- 77 و بروج/22- 21 .
7) قلم/9
8) اسراء/75- 74 .
9) بقره/275
10) بقره/280- 278 .
11) اسراء/31 .
12) نحل/59- 58 .
13) اسراء/32
14) انعام/151
15) اعراف/33
16) انعام/151
17) اسراء/33
18) نساء 30- 29 .
19) نحل/97 .
20) حجرات/13 .
21) در همین رابطه مىتوان به نساء/124; غافر/40; آل عمران/195; حدید/12; احزاب/35 و توبه/71 مراجعه کنید .
22) نساء/32 .
23) نساء/7 .
24) محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 4 .
25) سجده/11- 12 .
26) یس/78- 81 .
27) در این رابطه مىتوان به جاثیه/24; قیامت/10- 3 و یونس/53 مراجعه کرد .
28) در این رابطه مىتوان به نساء/61- 59 و 172- 171 و 158- 157 رجوع کرد .
29) مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، چاپ سیزدهم، 1368، ص 89 .
30) همان، 88 .
31) نهجالبلاغه، خطبه 26 .
32) نهجالبلاغه، خطبه 2 .
33) نهجالبلاغه، خطبه 151 .
34) هود/49 .
35) آل عمران/44 .
36) عبد الکریم سروش، اسلام، وحى و نبوت، مجله آفتاب، ش 15، اردیبهشت 81، ص 72 ستون دوم .
37) روم/30 .
38) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، چاپ اول 1369، ج 1، ص 241 .
39) مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، چاپ ششم 1374، ج 1، ص 46 .
40) همان، صص 20- 19 .
41) عبد الکریم سروش، پیشین .