حقوق بشر از نگاه اسلام و غرب
آرشیو
چکیده
در این مقاله، نگارنده محترم به بحث پیرامون حقوق بشر از نگاه اسلام و غرب پرداختهاند . ابتدا در مبحث نخستبه برخى از مزیتهاى نظام حقوق بشر از منظر اسلام اشاره کرده و بهترین تعریف از نظام حقوقى بشر را تعریف فراگیر اسلام از آن دانسته و نظام حقوقى ارائه شده از سوى آن را برهانپذیر برشمردند . سپس به منظور تحقق و تامین حقوق بشر، با طرح پایههاى ضمانت اجرا و جایگاه ارزشهاى اخلاقى و با استناد به آیاتى از قرآن کریم و فراتر از دستنوشتههاى بشرى براى آن (حقوق بشر) ضمانت اجرایى ویژهاى قائل شدهاند و حقوق بشر در اسلام را برگرفته از قرآن کریم و مانند آن از انسجام، تناسب و سازگارى برخوردار دانستهاند . در مبحث دوم نیز اعلامیه جهانى حقوق بشر را به عنوان محصول نظام حقوقى غرب مورد بررسى قرار داده و با ذکر دلایلى از کتاب و سنتبه علل و عوامل ناکامیها و وضعیت موجود آن و یادآورى نقش صهیونیزم و جریان حق وتو در ناکامیها و نابسامانیهاى حقوق جهانى بشر پرداختهاند . در این بررسى، تنها به برخى از مزیتهاى نظام حقوق بشر در اسلام اشاره مىکنیم تا خطوط کلى مطلب روشن شود . سپس اعلامیه جهانى حقوق بشر را که محصول نظام حقوقى غرب است، به اختصار مورد بررسى قرار مىدهیم .متن
مبحث اول: مزایاى حقوق بشر در اسلام
گفتار اول: برترى زیرسازها
در «منطق» بیان شده است که بهترین و فراگیرترین تعریف آن است که از زیرسازهاى داخلى، فاعلى و غایى شىء مورد تعریف خبر دهد . همین سخن در باب «نظام حقوق بشر» نیز صادق است . بهترین نظام حقوقى آن است که این هر سه زیرساز در آن تعریف شده باشند و نیز این تعریف از صلابتبرخوردار باشد . اگر تنها زیرساز داخلى در تعریف گنجانده شود، یعنى فقط به ماده و صورت یک چیز براى تعریف و شناساندن آن توجه شود، چنین تعریفى کم فایده و ناتمام است . این از آن روست که حقیقت هر چیز در پیوندش با علت فاعلى و غایى خود تجلى مىیابد . اگر پدید آورنده یک چیز و هدفى که آن چیز پیش رو دارد، شناخته نشود، نمىتوان به حقیقت آن پى برد . بر همین قیاس، «حد تام» و تعریف استوار یک نظام حقوقى آن است که هم از زیر ساز داخلى آن نظام و هم از زیرسازهاى فاعلى و غایىاش خبر دهد، البته منظور تعریف ماهوى با جنس و فصل نیستبلکه مقصود، تعریف مفهومى است .
این گونه تعریف را قرآن کریم، در عمل، به ما آموخته است . آنگاه که قرآن از شناخت جهان سخن مىگوید، هم پدیدآورنده آن را به ما مىشناساند و هم هدف آن را معرفى مىکند و هم ساختار درونىاش را تبیین مىسازد . براى نمونه به این آیه توجه کنید تا چگونگى سخن گفتن از زیرساز فاعلى نظام هستى را بنگرید .
«الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله على کل شیء قدیر و ان الله قد احاط بکل شیء علما» (2)
یعنى: خداست آن که هفت آسمان را آفرید و زمین را نیز همسان آنها ساخت . امر خدا در هفت آسمان و زمین فرود مىآید تا بدانید که او بر هر چیزى تواناست و دانش او همه هستى را فرا پوشانده است .
بر اساس این آیه، خداوند زیرساز فاعلى نظام هستى است و امر او زیرساز نظام داخلى، و نیز معرفت انسانها به قدرت و علم پروردگار، زیرساز غایى نظام هستى است . زیرساز فاعلى در نظام حقوق بشر اسلام، فرمان پروردگار و راهنمایىهاى قرآن و عترت است; بر خلاف حقوق بشر مکتبهاى غیرالهى که خود را بىنیاز از فرمان خداوند و راهبران الهى دانسته و تماما بر منابع بشرى مانند عرف، آداب، آراى حقوقدانان و اراده دولتها تکیه کردهاند .
در جنبه زیرساز داخلى نظام حقوق بشر نیز نظام اسلامى برتر است . زیرساز داخلى نظام حقوق بشر در اسلام، عبارت است از قواعد تنظیمگر روابط فردى و اجتماعى انسانها . در این نظام، بسیارى از تکالیف و وظایف فردى در حوزه مسائل حقوقىاند، اما نظام غیر الهى، بسیارى از تکالیف و وظایف فردى را از حیطه مسائل حقوقى بیرون مىشمارد و آنها را تنها امورى اخلاقى مىداند کهتصمیمگیرى درباره آنها بر عهده خود فرد یا جامعهاى است که در حوزه نیازها و روابط فردى تصمیممىگیرد .
هدف و زیرساز غایى نظام حقوق بشر در نظام حقوقى اسلام، نورانى ساختن جامعه انسانى است، البته سالک این راه، در میانه مسیر، از منزلگاه عدل و قسط هم مىگذرد و - به تعبیر پیشین - عدل هدف متوسط این نظام است، اما زیرساز غایى نظام حقوق بشر در غرب - اگر خوشبینانه بدان بنگریم - این است که انسانها از «استاندارد» ها و هنجارهاى مطلوب یک زندگى متمدنانه بهره گیرند . و تعیین کننده این «میزان» ها و «هنجار» ها چیزى جز آرزوها، خواستها، بلندپروازىها، رغبتها و در یک واژه «هوس» ها نیست .
براى نمونه، مىتوان برترىهاى نظام حقوق بشر اسلامى را در مساله تکالیف و احکام خانوادگى نگریست; امورى همچون میراث برى، نفقهپردازى، همدلى با همسر و رعایتحقوق او، همه از مسائل فردىاند، اما کاملا حقوقى به شمار مىآیند و تصمیمگیرى پیرامون آنها در زمره اختیارات دادگاه اسلامى، براساس مواد حقوقى الهى است; یعنى «خانواده» در نظام حقوق بشر اسلامى یک بنیاد اصیل است و همه آن احکام در خدمت این بنیادند .
در کدام نظام حقوقى، مىتوان روابط دو شریک را چنین بهنجار و باشکوه - که از آن، به «حق شفعه» تعبیر مىشود - یافت؟ در کدام نظام، روابط همسایگان، میزبانان و مهمانان، حاضران در صحنههاى مختلف اجتماعى و . . . تا این اندازه متین، بایسته و شایسته، آن هم در قالب تعالیم حقوقى تنظیم شده است؟
با مقایسه نظام حقوقى اسلام و نظام حقوقى غیردینى مىتوان دریافت که زیرساز داخلى حقوق غیر دینى تا چه اندازه سست است و چگونه بسیارى از امور انسانى از حیطه حقوق بیرون مىروند . این، خود، برخاسته از همان برترى نظام حقوقى اسلام در زیرسازهاى فاعلى و غایى است . هنگامى که تعالیم الهى مبناى حقوق باشد و نورانى ساختن جامعه هدف آن، آنگاه خود به خود زیرساز داخلى آن نظام نیز کاملا برتر جلوه مىکند .
گفتار دوم: برهان پذیرى
برترى دیگر نظام حقوق بشر در اسلام این است که قابلیت و زمینه برهان پذیرى را داراست . نظام حقوقى برهانپذیر آن است که بتوان بر سودمند یا زیانبار بودن آن، برهان اقامه کرد، البته هنگامى این برترى کامل است که برهان اقامه شده، برهانى عقلى باشد نه تجربى .
سر برهانناپذیرى نظام حقوق بشر غیر الهى، این است که حقوق بشر غربى مجموعهاى از قواعد و مقررات اعتبارى است که هرگز در امور واقعى و تکوینى ریشه ندارند . پیداست که امور قراردادى و اعتبارى، به تار موى انتزاع متصلند و هرگز نمىتوان با استدلال در پى اثبات آنها برآمد . چه بسا در جایى و زمانى، چنین انتزاعى، حق و پذیرفته شده تلقى شود و در جا و زمان دیگر، نه، اما حقوق بشر اسلامى مجموعهاى است از قوانینى که داراى ریشههاى تکوینىاند . این قوانین از اصالت و واقعیتبرخوردارند و تنها زاییده انتزاع در یک یا چند شخص حقیقى یا حقوقى نیستند . هر چیز که خود، تکوینى باشد یا ریشه در تکوین و جهان واقعیت داشته باشد، برهانپذیر است .
از دیگر سو، برهان آنگاه کارآمد و بسزاست که عقلى باشد، نه تجربى . برهان تجربى همواره مىتواند دستخوش بهانهها و معاذیر گوناگون شود; مثلا اگر براى بطلان یک قانون، برهان تجربى آورده شود، ممکن است کسانى بگویند این قانون، خود، سودمند و شایسته است، اما کارگزاران نتوانستهاند در عمل آن را به شایستگى اجرا کنند . از این رو سودمند نیفتاده است، اما در برهان عقلى، جایى براى چون و چرا و بهانه آورى نیست; مثلا هم اینک برخى از مارکسیستها بهانه مىآورند که اگر قوانین مارکسیزم به درستى اجرا مىشد، هرگز کوس رسوایى آن در جهان نواخته نمىشد .
سخن دیگر این است که گر چه نظام حقوقى برهانپذیر، نظامى استبرتر، اما این برترى هنگامى افزون مىشود که آن برهان عقلى، «برهان لمى» باشد، آن هم برهانى که در حد وسط آن، علت فاعلى یا علت غایى رخ بنماید . زیرساز درونى - علت مادى یا صورى - نیز مىتواند در حد وسط قرار گیرد، ولى هرگز در بردارنده فایده قابل وصول از طریق قرار گرفتن علل فاعلى و غایى در حد وسط نیست . زیرا علل مادى و صورى تضمین کنندههاى ماهیتند (علل قوام) در حالى که علل فاعلى و غایى عهدهدار تامین وجودند (علل هستى .) با عنایتبه این که اصالت از آن هستى است نه ماهیت، علل فاعلى و غایى نیرومندتر و سودمندتر از علل مادى و صورىاند . از این گذشته، همه موجودات جهان داراى ماده و صورت نیستند، در حالى که جز خداوند، همه موجودات، نیازمند دو مبدا فاعلى و غایىاند; مثلا اندیشهها، فرشتهها، ارواح و جز آنها داراى مبدا مادى نیستند، ولى همه اینها مبدا فاعلى و غایى دارند . به این ترتیب، اگر این دو، در حد وسط یک برهان قرار گیرند بر عمق و کارآیى آن مىافزایند .
نظام حقوق بشر اسلامى از این نظر نیز برتر است که برهان اقامه شده در اثبات آن، داراى حد وسطى این چنین است . تدوینگر اصلى و مبدا فاعلى این نظام، پروردگار و علت غایى آن نیز لقاى بارى تعالى است . خداوند متعال مبدئى است که هیچ فاعلى پیش از او نبوده و پس از او نخواهد بود . نیز هیچ کس جز او غایتبالذات نیست . همان گونه که فاعلهاى بالعرض باید به فاعل بالذات منتهى شوند، غایتهاى بالعرض نیز باید به همان غایتبالذات انتها یابند .
در برابر، نظام حقوق بشر غیر دینى هرگز از این مزیتبرخوردار نیست . مبدا فاعلى این نظام، خواست و میل بشر است و علت غایى آن، برقرارى نظامى ساختگى و بىروح در جامعه است . از این رو هرگز نمىتوان در اثبات درستى و شایستگى این نظام حقوقى، برهان عقلى اقامه کرد، چه رسد به این که آن برهان از ویژگىهاى مزبور برخوردار باشد .
گفتار سوم: برخوردارى از ضمانت اجرا
یکى از برجستهترین امتیازات نظام حقوق بشر اسلامى این است که بر خلاف مکاتب و نظامهاى آرمان خواه غربى و شرقى، در محدوده کتابها و مقالات باقى نمىماند و ضمانت اجراى آن به همراهش پیشبینى شده است . شرح این سخن در دو بخش ارائه مىشود:
الف) بنیانهاى ضمانت اجرا
ضمانت اجراى هر قانون و قاعده حقوقى بر دو بنیان استوار است: یکى هراس از شرمندگى نزد دیگران; و دیگرى بیم از کیفر، اما اگر در برخى از موارد، هیچ یک از این دو یافت نشود، انگیزهاى بشرى براى اجراى قانون باقى نمىماند . قانون شکنى اگر در پنهان صورت پذیرد، قانون شکن خود را از نگاه نقدآمیز جامعه و شرمندگى عمومى رها مىشمارد . نیز اگر قانون شکن داراى اقتدار و نفوذ اجتماعى باشد، مىتواند از کیفر بر کنار بماند و با توان خویش راه مجازات را ببندد . گر چه این دو بنیان اساسى همواره مهمترین تضمینهاى اجراى قانون بودهاند، اما نمونههاى فراوان حاکى از آنند که استثنائات قاعده مزبور چندان کمیاب نیستند . اکنون این سؤال پیش مىآید که اگر آن دو بنیان مفقود شوند، ضمانت اجراى قانون در چیست؟ چه انگیزهاى مىتواند در پنهان، بازدارنده قانون شکنى باشد؟ چه عاملى مىتواند افراد زورمند و صاحب نفوذ را از قانون شکنى باز دارد؟ پیداست که اجراى قانون انگیزه مىخواهد . طبعا قانون شکنى در نظر انسان سودمند است; زیرا منافع شخصى، غرایز و لذتها و خوى جاه خواهى او را تامین مىسازد . از دیگر سو، نظام حقوقى بدون ضمانت اجرا ارزش ندارد; زیرا کافى است راه تخلف باز شود تا آنگاه همه جا و همه کس را در بر گیرد .
در این میان، نظام حقوقى اسلام داراى افتخار آمیزترین کارنامه است . زیرا که همه شریعتهاى آسمانى و بویژه اسلام، به انسان چنین پیام دادهاند که اجراى قانون کارى استبایسته که تنها با نیت نزدیکى به پروردگار و در همه جا و همه دم باید بدان وفادار بود; زیرا آن کس که شرمندگى نزد وى بسیار رنجآور استخداست; و نیز آن کس که گناهکاران را کیفر جاوید مىدهد خداست . و چنین شاهد منتقمى در همه جا و همه گاه، انسان و کارهایش را مىنگرد و در شمار مىآورد:
«هو معکم اینما کنتم و الله بما تعملون بصیر» (3)
یعنى: هر جا باشید، او با شماست . و خداوند بدانچه انجام مىدهید بیناست .
بر این پایه، هرگز کسى براى اجراى قانون، بىانگیزه نخواهد بود و همواره این صداى پیچیده در جهان هستى را مىشنود:
«الم یعلم بان الله یرى» (4)
یعنى: آیا ندانست که خدا مىبیند؟
بنیان دوم (بیم از کیفر) نیز در نظام حقوق بشر اسلام استوار است . در تفکر اسلامى، هرگز کسى را نمىتوان یافت که بدان پایه و مایه از قدرت دستیابد که توان جلوهنمایى در برابر قانون الهى را داشته باشد یا خود را از کیفر قانون شکنى برهاند . در این نظام، هیچ کس به جایگاهى نمىرسد که از قلمرو حکومت پروردگار بیرون باشد; گر چه خدا فراموشان چنین پندارند:
«و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون» (5)
یعنى: کافران هرگز مپندارند که پیش رفتهاند و در قبال اراده الهى سبقت گرفتهاند . به راستى، آنان توان ایستادن در برابر حق را ندارند .
به این ترتیب، زمینه سرکشى و قانون شکنى از میان مىرود و کسى به گمان رهایى از کیفر، به قانون شکنى روى نمىآورد و همواره به یاد دارد که:
«ان ربک لبالمرصاد» (6) یعنى: به راستى، پروردگارت بر کناره کمینگاه است .
ب) جایگاه اخلاق در پایبندى به قانون
گفته شد که هر دو بنیان نهادین ضمانت اجراى قانون، در نظام حقوقى اسلام استوار شدهاند . اکنون بنگرید که چگونه در نظام حقوق بشر اسلام، از رهگذر پایبندى به ارزشهاى اخلاقى، ضمانت اجراى قوانین حقوقى تامین مىشود .
قرآن کریم رهنمودهاى اخلاقى را برترین ضامن اجراى احکام الهى مىشمارد . هر گاه قرآن مسالهاى اخلاقى را طرح مىسازد، از آرمانهاى اخلاقى نیز یاد مىکند: «لعلکم تذکرون» (7) یعنى: بدین امید که یادآور شوید . و نیز: «لعلکم تفلحون» (8) یعنى: باشد که رستگار گردید . این گونه یادکردهاى اخلاقى، همراه با همه دستورهاى قرآن و از جمله رهنمودهاى حقوقى، به چشم مىخورند . اکنون نقش این آرمانجویى اخلاقى را در تضمین اجراى قانون، ضمن مثالى باز مىگوییم:
یکى از والاترین بخشهاى زندگى اجتماعى انسان، اقتصاد و گردش مال در جامعه است . بسیارى از مقررات حقوقى نیز براى تنظیم همین بخش بر نهاده شدهاند . قرآن کریم، آنگاه که از این بخش سخن مىگوید، باز از فلاح و رستگارى سخن مىگوید:
«و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» (9)
یعنى: آنان که از بخل ورزى نفس خویش رهایى یابند، رستگارند .
این که فلاح انسان در این زمینه چیست، خود، در قرآن کریم تبیین شده است . سیر این تبیین را بسیار کوتاه عرضه مىداریم تا روشن شود که چگونه پایبندى به ارزشهاى اخلاقى، فرد را به سوى اجراى قانون هدایت و خود به خود ضمانت اجراى قانون را تامین مىکند .
قرآن، نخستبه انسانها پیام مىدهد که خداوند از آنان مىخواهد تا زمین را آباد کنند و آن را زیر امر خویش در آورند . آنگاه مىفرماید که روزى انسانها در چهار فصل قرار داده شده است:
«و قدر فیها اقواتها فی اربعة ایام» (10)
یعنى: خداوند روزىهاى زمین را طى چهار فصل در دل آن قرار داد .
سپس در سومین بخش - و در ادامه همان آیه - این حقیقت را بیان مىکند که امکان بهرهبردارى از نعمتهاى زمین براى همگان به یکسان مقرر شده است: «سواء للسائلین» یعنى: و آن بهرهها براى همه جویندگان یکسانند . این سخن قرآن بدین معناست که خداوند در نعمتبخشیدن هیچ کس را بر دیگرى برترى نداده است . اگر تفاوتى در بهرهورى از نعمتها به چشم مىخورد، از آن روست که یکى بهتر و فراتر «سؤال» مىکند و روزى مىجوید; و دیگرى در این کار، استعدادى فروتر دارد . این قاعده در همه جا جارى است و همه موجودات نیاز خود را از این راه بر مىآورند .
بنابراین جهان، بستر یک جستجوى همگانى است، اما جستجوگران یکسان نیستند . روایت نقل شده از مرحوم «کلینى» نشانگر همین تفاوت است:
«الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة» (11)
یعنى: مردم معدنهایىاند همانند معادن زر و سیم .
همانگونه که در نهاد زمین، معدنهاى گوناگون نهاده شدهاند، در دلهاى مردم نیز معادن گوناگونى قرار دارند . استعداد هر کس با دیگرى متفاوت است و پیامبران آمدهاند تا این استعدادهاى متفاوت را شکوفا کنند و از دل هر معدن گنجى به تناسب آن، بیرون کشند:
«و یثیروا لهم دفائن العقول» (12)
یعنى: تا گنجینههاى عقلهاشان را بشوراند و برانگیزد .
برآمد همه این پیامهاى قرآن این است که انسان باید با تلاش اقتصادى در همه زمینهها در جستجوى نعمتهاى خداوند برآید تا به قدر استعداد خویش بهره گیرد . هنگامى که چنین است، پس انسان وظیفه دارد که بلند همت و سرافراز باشد و چنین فردى همواره در پى دهش به دیگران است و نه کاهش از ایشان .
هنگامى که کار بدین جا رسد، آنگاه فروغ احسان و بخشش همه جا را فرا مىگیرد . وقتى انسان دریابد که وظیفه اقتصادى او چیست و بداند که همه این تلاشها و خیزشهاى مالى و مادى، باید در خدمت هدف بلند باشند، مال اندوزى و افزون خواهى و زیادهجویى را به دهش و بخشش تبدیل مىکند . این پیوند میان اخلاق و حقوق، ضامن اجراى همه تعالیمى است که قانونگذاران تاریخ، عمر خود را بر سر آن صرف کردهاند تا انسان به حق دیگران چشم آز ندوزد و حقوق دیگران را محترم شمارد .
انسان مسلمان با دریافت پیامهاى قرآن و دل بستن بدانها، خود به خود، به همه آن تعالیم حقوقى گردن مىنهد; و البته تا بسى والاتر از این منزلگاهها نیز پر مىگشاید . براى چنین انسانى، آن همه تذکرات در نکوهش دنیا و ثروتهاى آن به درستى تفسیر مىشوند . و آنگاه روشن مىشود که چرا از یک سو انسان به جستجو ترغیب و از دیگر سو، ثروت، پیشواى ظالمین [ «یعسوب الظلمة» (13) شمرده شده است . همین شناخت مرزهاى ثروت مطلوب و ثروت منفور، پشتوانه انسان در پایبندى به قانون و تعهدات حقوقى مربوط به این بخش است; چنان که در بخشهاى دیگر حقوقى نیز اخلاق و معرفت اخلاقى همین نقش را دارد .
گفتار چهارم: سازگارى و هماهنگى
برترى دیگر نظام حقوق بشر در اسلام این است که از انسجام و تناسب برخوردار است . جلوه فرازین این هماهنگى را مىتوان در قرآن کریم یافت و از رهگذر آن، پى برد که چرا نظام حقوقى اسلام از این ویژگى برخوردار است . قرآن کتابى است که در زمانى با نشیب و فرازهاى گوناگون فرود آمده است . در طول دوران نزول قرآن، مسلمانان در وضعیتهاى بسیار متفاوت مىزیستند . گاه در تنگدستى بىمانند و گاه بر اریکه حکومت; گاه زیر فشار خویش و بیگانه و گاه محبوب قلبهاى همگان، اما با این همه تفاوت، قرآن کریم از همگونى و هماهنگى ویژهاى برخوردار است . قرآن، خود، راز این انسجام را باز مىگوید:
«و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (14)
یعنى: اگر قرآن کتاب خدا نبود، بىتردید در آن ناهماهنگىهاى فراوان مىیافتند .
از این «قیاس استثنایى» مىتوان نتیجه گرفت که هر چه از خدا باشد، داراى هماهنگى; و هر چه از سوى دیگران طراحى شود، دچار آشفتگى و پریشانى است . این قاعده در بر گیرنده همه شکلهاى گویش، نگارش، رفتار، و هر گونه کنش دیگر است .
نظام حقوق بشر نیز چنین است . نظام بر گرفته شده از اندیشه و خواستهاى متفکران بشرى یا دولتها و ملتها همواره داراى اختلاف و ناسازگارى درونى است . آنچه در طول چند دهه اخیر از سوى «سازمان ملل» و ارکان آن صدور یافته، هرگز از هماهنگى و یکدستى برخوردار نبوده است; و همین، یکى از برجستهترین دلایل شکست و ناکامى آن به شمار مىرود .
گذشته از این برهان کوتاه و فشرده، برهانى گستردهتر نیز در اثبات هماهنگى نظام حقوق اسلامى مىتوان یافت . در قرآن و آثار عترت علیهم السلام، میان عقاید، اخلاق، احکام و حقوق نوعى اثرگذارى متقابل به چشم مىخورد . نه تنها هر یک از این واحدها با یکدیگر هماهنگى و تناسب دارند بلکه زیرسازهاى هر واحد نیز از همین ویژگى برخوردارند . نمونه این هماهنگى همه جانبه را مىتوان در تاثیرات نماز نگریست . قرآن کریم مىفرماید:
«ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنکر» (15)
یعنى: همانا نماز باز دارنده انسان از زشتى و بدکارى است .
تفاوت ندارد که این زشتى و بدکارى در حیطه اخلاقى باشد یا عقیدتى یا حقوقى یا رفتارى; زیرا هنگامى که قرآن ویژگىهاى نمازگزاران را باز مىشمارد، از شایستگىهایى سخن مىگوید که به هر چهار زمینه مربوطند . در آیات نوزدهم تا سى و پنجم از سوره «معارج» ، برخى از ویژگىهاى زشت طبیعت انسان آمدهاند . آنگاه نمازگزاران از این میان استثنا شدهاند و برترىهاى آنان ذکر شده است . از مطالعه این نمونه مىتوان دریافت که عبادت یک نمازگزار بر همه جنبههاى دیگر زندگىاش اثر مىگذارد . به همین سان، آلوده شدن به کژىها و پستىها نیز انسان را از توفیق عبادت و نمازگزارى محروم مىسازد . همانگونه که باور درست و عقیده شایسته، باز دارنده انسان از گناه است، بر کنارى از گناه هم انسان را به باور درست مىرساند . این حقیقتبه شکلى زیبا در این آیه بیان شده است:
«کان عاقبة الذین اساءوا السوءى ان کذبوا بایات الله» (16)
یعنى: سرانجام گناهکاران این بود که نشانههاى خداوند را دروغ پنداشتند .
این تاثیر گذارى دو جانبه در همه ابعاد شریعت لحاظ شده است; مثلا به ما هشدار داده شده است که اگر کسى به حق دیگران تجاوز کند، خداوند دعایش را نمىپذیرد و نیازش را پاسخ نمىگوید . (17) به بیان دیگر، اگر کسى حقوق دیگران را محترم شمارد، در زمینه عبادت نیز توفیق مىیابد . به همین سان، اگر کسى از عابدان باشد، در اجراى قوانین حقوقى نیز موفقتر است .
از مطالب پیشین به دست مىآید که اسلام با پیوند دادن زمینههاى گوناگون زندگى، و بویژه عبادت و حقوق، بر آن است که با ایجاد انسجام و سازگارى درونى، نظام حقوقى خود را پیراسته و استوار سازد . در این جا مىتوان مفهوم آن روایتشکوهمند امام صادق علیه السلام را فهمید که فرمود: پروردگار در همه رفتارها و حالات یک انسان وظیفه شناس تجلى مىکند; انسانى که به حقوق دیگران احترام گذارد:
«و ما یتقرب الى عبد من عبادى بشىء احب مما افترضت علیه و انه لیتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته کنت اذا سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى یبطش بها، ان دعانى اجبته و ان سالنى اعطیته .» (18)
یعنى: هیچ بندهاى از بندگان من با چیزى دوست داشتنىتر از انجام واجباتى که براى او معین کردهام، به من نزدیکى نمىجوید . و همانا بنده من با انجام «مستحبات» آن قدر به من نزدیک مىشود که او را دوست مىدارم . و آن گاه که او را دوستبدارم، خود، گوش او مىشوم که با آن مىشنود; چشم او مىشوم که با آن مىبیند; زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید; و دست او مىشوم که با آن مىگیرد . هر گاه مرا بخواند، اجابتش مىکنم و هر گاه خواهش کند روا مىسازم .
گفتار پنجم: تناسب و دوام ابزار سنجش
از دیگر ویژگىهاى برجسته نظام حقوق بشر در اسلام این است که انسان را در میان انبوهى از کلیات حقوقى، بدون ابزار سنجش و تشخیص رها نکرده است . انسان در هر عرصهاى نیازمند ابزارى براى تشخیص درست از نادرست و حق از باطل است . بهترین نظام حقوقى آن است که ابزار این تشخیص را به تناسب مختصات خود برگزیند و به پیروانش عرضه کند . اگر این تناسب رعایت نشود، ارائه آن ابزارها چندان کار ساز نخواهد بود . از این گذشته، چنین ابزارى هنگامى سودمند و کارگشاست که همواره و در هر وضعیتى با انسان همراه باشد . شاید بتوان براى برخى از تشخیصها از ابزارهاى پیشرفته و نوساخته کمک گرفت، اما چه سود هنگامى که بشر آن ابزارها را همواره در اختیار نداشته باشد؟ آیا مىتوان یک نظام حقوقى را تنها مقید به همان لحظههایى کرد که بشر آن ابزارها را در اختیار دارد؟
قرآن کریم و عترت علیهم السلام ابزار سنجش در نظام حقوق بشر اسلامى را به انسان معرفى کردهاند . نظام حقوقى با روح و جان انسان پیوند دارد . از این رو ابزار شناختحق از باطل باید از روح آدمى ریشه گیرد . نیز باید در هر حال، بتوان از آن بهره برد . این ابزار عبارت است از «پسند و ناپسند خود» . با این میزان، انسان، که خواستار لذتها و خیرات براى خود است، همانها را براى دیگران هم مىخواهد; و نیز ستم و تعدى را که براى خود نمىپسندد، براى دیگران نیز روا نمىدارد . امام امیرالمؤمنین علیه السلام این معیار را براى فرزندش حسن بن على علیهما السلام چنین باز مىگوید:
«اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک» (19)
یعنى: خواستخود را در روابط میان خویش و دیگران معیار قرار ده .
این بدان معناست که هر چه را براى خویش مىپسندى، براى دیگران نیز بپسند; و هر چه را براى خود دوست نمىدارى، براى دیگران هم دوست مدار .
این معیار بهترین ابزار سنجش حق و باطل حقوقى است . بر همین مبناست که قرآن کریم انسانها را فرا مىخواند تا همواره «خود» باشند و از «خود» نروند و بدانند که معیار تشخیص حق و باطل حقوقى، همان «خود» آنهاست:
«علیکم انفسکم» یعنى: بر شما باد که «مواظب خود» باشید .
مبحث دوم: نگاهى به اعلامیه جهانى حقوق بشر
گفتار اول: اعلامیه جهانى حقوق بشر و دلیل ناکامىها
الف) گسستگى از خدا در تدوین و اجرا
ممکن استبرخى گمان کنند که ریشه ناکامى حقوقدانان غربى و تنظیم کنندگان «اعلامیه جهانى حقوق بشر» در نادرستى مواد حقوقى مندرج در آن اعلامیه است . گر چه نمىتوان این علت را نادیده گرفت، ولى دلیل اصلى این ناکامى را باید در منابع و مبانى حقوق بشر غربى و الحادى جستجو کرد . از این رو ترجیح مىدهیم که عمده این مبحث را به نقد آن اعلامیه از بعد فلسفه حقوق اختصاص دهیم; بویژه که بررسى مواد حقوقى بدون توجه به منابع و مبانى حقوقى کارى بىثمر است .
آنگاه که از این بعد به نقد «اعلامیه جهانى حقوق بشر» بپردازیم، در مىیابیم که اساسىترین عامل ناکامى آن، گسستن از آفریدگار هستى و فاصله گرفتن از فطرت الهى انسانها در تدوین و اجراست . این فاصله سبب شده است که حقوقدانان با تفکرى مادى به جستجوى منابع و مبانى حقوق بپردازند و در این میان، توجه خویش را به امورى ناپایدار، مورد اختلاف، و گاه واهى معطوف دارند . روشن است که اگر براى تنظیم روابط حقوقى انسانها، به عناصر اصلى روح انسان و مختصات تکوینى وى توجه نشود و تعالیم آفریننده و پروردگار جهان فراموش شود، هرگز نباید انتظار داشت که قواعد حقوقى در عرصه نظرى و عملى پیروز و سرافراز شوند .
ب) تراضى بر غیر محور فطرت
معمولا در کتب فلسفه حقوق، یکى از منابع حقوق بشر با عنوان «تراضى ملتها» معرفى مىشود . گر چه گفتیم که تراضى ملتها نیز نمىتواند منبعى شایسته و در خور براى تدوین مبانى و مواد حقوق بشر باشد، ولى باید گفت که همین ادعاى حقوقدانان غربى نیز واهى و بىپایه است . در حقیقت، آنچه منبع حقوق غربى است، تراضى دولتهاست نه ملتها; آن هم دولتهایى که با نیروى سلاح یا نیرنگ بر مردم خویش چیره شدهاند . این دولتها به همان سان که زورمندانه حاکم شدهاند، زورمندانه نیز کرسى آراى سازمانهاى بین المللى را در اختیار گرفتهاند و به نام مردم خود، گرد هم مىنشینند و توافق خود را بر جهان تحمیل مىکنند .
در برابر، اسلام به تراضى ملتها در دایره حکم خدا احترام مىنهد . به همین نحو، در روابط حقوقى، «تراضى» یک پایه مهم به شمار مىرود، اما در این جا نیز سلامت ارکان تدوین حقوق به جاى خود باقى است; یعنى باید مواد حقوقى درست و شایسته را شناخت تا سپس در مورد آنها تراضى کرد . گیریم که واقعا ملتها بر نظام کنونى حقوق بشر تراضى کرده باشند، اما آیا آنها مىدانند حق کدام است و باطل کدام، تا مواد حقوقى شایستهاى تنظیم کنند؟ مگر نه این است که اکنون دنیاى غرب به دلیل تراضى و توافق نادرست و کالا پنداشتن روح انسان، به این ورطه تباهى افتاده است؟ آیا مىتوان ناموس و شرافتیک خانواده را امرى بىبها پنداشت و تراضى انسانها در مورد آن را کافى دانست؟ همانگونه که در مسائل مالى، جز «تراضى» شرطى دیگر (تجارت) نیز در کار بود، در این جا نیز تنها تراضى کافى نیستبلکه باید دید که مساله مورد تراضى در حیطه تصرف کیست . آیا انسان مىتواند روح خود را با توافق، به دیگران بفروشد؟ آیا جز این است که اینک با همین تراضى، زورمندان جهان، مظلومان را زیر تازیانه گرفتهاند و نام آورترین متمدنان دنیا، وحشیانهترین جنایتها را انجام مىدهند؟ بارى; تراضى در قلمرو «فطرت» امرى ارزشمند و معتبر است، اما در بیرون از آن، هیچ انسانى حق تراضى با دیگرى را ندارد .
ج) شباهت ظاهرى مواد حقوقى مکتبها و تفاوت در تفسیر
در بررسى «اعلامیه جهانى حقوق بشر» و میثاقهاى تدوین شده در این باب، چه بسا مواد خوشنما و زیبا چهرهاى را بیابیم که در ظاهر، با مواد حقوقى اسلام یکسان باشند; مثلا آنگاه که سخن از آزادى، امنیت عمومى، رفاه، آموزش و پرورش و مانند آنها به میان مىآید، دیده مىشود که بعضى از مواد حقوقى آن اعلامیه با تعالیم اسلام ظاهرا همنوا و هماهنگند . همه مکاتب حقوقى به ظاهر مىخواهند که انسان آزاد و سرافراز زندگى کند و در جامعه نظم و آسایش حکمفرما شود و انسانها به سعادت و کامرانى دستیابند . بسى کمیابند کسانى که جز این نظر داشته باشند .
اما نباید بدین صورت فریبا دل بست . باید دید وراى این واژهها، چه اندیشهها و مفاهیمى تعبیه شدهاند . باید نگریست که تفسیر هر مکتب از آزادى و سعادت و رفاه چیست؟ آیا تنظیم کنندگان «اعلامیه جهانى حقوق بشر» ، همان مفهوم را از آزادى و نظم اراده مىکنند که قانونگذار آسمانى اراده مىکند؟ روشن است که این اختلاف برداشت، در ناهمگونى واژهها ریشه ندارد . هرگز نمىتوان با یکپارچه ساختن دستمایههاى صورى فرهنگ، از قبیل زبان و آداب و رسوم، به تفاهم فرهنگى دستیافت . این اختلاف تفسیر، در چند گونگى جهان بینىها ریشه دارد . هنگامى که تفسیر آزادى متفاوت باشد، پیداست که دو ماده حقوقى همشکل، در عرصه اجرا آنقدر تفاوت مىیابند که هرگز نمىتوان آن دو را از یکدیگر باز شناخت . از همین روست که برخى از اندیشه وران اسلامى، در معبد باورهاى غربى به کرنش در مىآیند، بدین خیال پوچ که سخن غرب با سخن وحى یکسان است و با این ادعا که اگر تعصب کنار نهاده شود، تفاوتى در میان نیست . اینان غافلند که در گیراگیر تفاوت دو جهانبینى، جز با فدا شدن آرمانهاى اصیل یک مکتب، تفاهم حاصل نمىشود .
بدین سان، در بررسى «اعلامیه جهانى حقوق بشر» و نمونههاى همتراز آن باید به هوش بود که ظاهر مواد حقوق ما را نفریبد . باید دانست که یک ماده حقوقى براى اجرا، پیرو تفسیر و برداشت هر مکتب است . بسا که از رهگذر تفسیرهاى گوناگون، دو تطبیق متضاد از یک ماده حقوقى صورت پذیرد .
گفتار دوم: از ادعا تا عمل
در مطالعه حقوقى، مىتوان در سه جایگاه از حق سخن گفت: سخنپردازى، قانون نویسى و اجرا . دو مرحله نخستبسیار سادهترند . مىتوان بسى زیبا و دلپذیر از ویژگىهاى دلرباى حق سخن گفت و آنگاه با واژگانى خیره کننده آن ویژگىها را در بستر مواد حقوقى جارى نمود . در «اعلامیه جهانى حقوق بشر» ، به گونهاى دلپذیر از حق آزادى قلم و آزادى بیان، حق استفاده از مسکن مناسب، حق استفاده از منابع طبیعى و از این قبیل حقوق انسانى سخن رفته است، اما آیا قانونگذاران بینالمللى به هنگام اجراى این مواد، همین گونه زیبا و دلپذیر رفتار مىکنند یا این که جهان را به بوى تعفن عملکرد زشتخویش مىآلایند؟
باید هشیار بود که واژگان زیبا و گوشنواز، انسان را نفریبند . خداوند متعال به پیامبر گرامى مىفرماید:
«و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم» (20)
یعنى: آنگاه که بدیشان مىنگرى، پیکرهاشان تو را به شگفتى وا مىدارد; و هر گاه که سخن مىگویند، به گفتارشان گوش فرا مىدارى .
این نشان مىدهد که منافقان و ملحدان در عرصه ادعا و سخنورى، توانى سرشار و شگفتىزا دارند و گفتارشان چنان دلرباست که گوش آدمى را به استماع جذب مىکند . از همین رهگذر مىتوان فهمید که چرا گفتهاند براى آزمودن انسان عالم و تشخیص آموختگىهاى یک فرد، باید به عمل او نگریست . با این میزان مىتوان فهمید که آیا کسى مطلبى را به راستى آموخته استیا خیر . و نیز به همین دلیل است که هر جا سخن از دانش است، از نور و هدایت نیز اثر هست . علم و دانش، بىفروزش چراغ عمل صالح، تاریک است و تاریکى افزا .
گفتار سوم: کاستىهاى بنیادین اعلامیه جهانى حقوق بشر
با شرحى که گذشت، روشن شد که این اعلامیه داراى ناراستىها و کاستىهاى اساسى است که ریشه در انحرافهاى فکرى مکاتب غیر دینى دارند . اکنون به برخى از آن کاستىها اشاره مىگردد .
الف) گسستن از فطرت
قانونگذاران بین المللى تنها به «طبیعت» بشر نظر کردهاند و «فطرت» انسان را نادیده گرفتهاند . براى تبیین این سخن، ناگزیریم که خطوط اصلى روابط حقوقى را بر اساس فطرت ترسیم کنیم . این خطوط سه گانه عبارت است از: حق بهرهورى معتدل و سازمان یافته از مزایا و نعمتهاى جهان; وظیفه عدم تجاوز به حقوق دیگران; و وظیفه پاسدارى از حقوق دیگران .
قانونگذاران بین المللى در رهنمودها و میثاقهاى حقوقى خود ساخته، دو خط نخست را کم و بیش ترسیم کردهاند، اما از خط سوم سخنى به میان نیاوردهاند . آنچه در بعضى از مواد این اعلامیه، براى نظارت بر روابط حقوقى آورده شده، در حقیقت تاکیدى استبر خط اول، در این اعلامیه و همانندهاى آن، سخنى از حفظ حقوق دیگران و نبرد در این راه، به عنوان یک وظیفه، نیست . این غفلت، برخاسته از کنار نهادن «فطرت» و غرق شدن در «طبیعت» است .
در تفکر دینى، حمایت از مظلوم به عنوان یک وظیفه عینى یا کفایى مطرح شده است . اگر کسى بداند که مظلومى زخم خورده است، باید زخم او را التیام بخشد و به فراخور توان، دشمن وى را سرکوب کند . در نظام طبیعت، ضعیف پایمال توانمندان است، اما در نظام فطرت، بر توانایان لازم است همواره از ناتوانان حمایت کنند:
«و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها . . . .» (21)
یعنى: چه شده استشما را که در راه خدا و مردان و زنان و کودکان ناتوان نبرد نمىکنید; همانها که مىگویند: «پروردگارا، ما را از این سرزمین ستمگران بیرون ببر . . .» ؟
اصولا در نظام فطرت، خیر و برکت در وجود همین مستضعفان ریشه دارد و باید آنها را تکریم کرد . پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در یکى از عرصههاى نبرد، به لشکریان اسلام گفت:
«اولا تعلمون انکم تنصرون بضعفائکم؟» یعنى: مگر نمىدانید که خداوند شما را به برکت افراد ناتوانتان یارى مىبخشد؟
به راستى، آیا نظام «طبیعت» که بر روابط حقوقى مندرج در این اعلامیه حکم مىراند، هیچ شباهتى با این تفکر برتر دینى دارد؟ کدام جلوه حقوقى زیباتر از این بیان حضرت «مسیح» علیه السلام است که: «التارک لشفاء المجروح شریک لجارحه .» (22)
یعنى: کسى که در اندیشه بهبود یک زخم خورده نباشد، با زخم زننده وى همدست است .
ب) غفلت از رابطه انسان و جهان آفرینش
مکتبهاى غیر الهى نتوانستهاند رابطه انسان و جهان آفرینش را به درستى ارزیابى کنند . این مکتبها غافل از آنند که انسان گاه با برخى از کارهایش رابطه خویش را با جهان تیره مىکند و گاه نیز وضع جهان را به سامان مىآورد . این غفلتسبب شده است که قانونگذاران بین المللى براى رفع آلودگىهاى مادى احساس مسؤولیت کنند، اما بر آلودگىهاى حقیقى جهان چشم بر بندند; آلودگىهایى که حاصل سیاهکارىها و گناهان خود انسانند . بدین ترتیب، «اعلامیه جهانى حقوق بشر» براى آلودگى محیط زیست و حتى اعماق دریاها دل مىسوزاند - که البته این، به جاى خود شایسته است - ، ولى تاثیر رفتار سوء انسان را در جهان نادیده مىگیرد .
قرآن کریم همواره به ما هشدار مىدهد که به این رابطه عمیق انسان با جهان، هوشیارانه توجه کنیم:
«و ان لو استقاموا على الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا» (23)
یعنى: اگر مردم در راه درست پایدارى کنند، ایشان را از بارانى سرشار بهرهمند مىسازیم .
این پیوند میان پدیدههاى آفرینش و رفتار آدمى، از سوى آنان که دیده حق بین ندارند، قابل درک نیست . این رابطه در همه شریعتهاى الهى مورد عنایتخدا است، اما قانونگذاران بین المللى که بعضا مدعى پیروى از کتابهاى آسمانىاند، از این پیوند، سراسر غافل ماندهاند و به همین سبب، نتوانستهاند در تدوین مواد حقوقى، به گونهاى تدبیر کنند که تیرگىهاى حقیقى جهان را روشنى بخشند و آلودگىهاى پایدار و مرگزا را از پیکر هستى بشویند .
ج) غفلت از رابطه انسان با خداوند
از دیگر کاستىهاى بنیادین «اعلامیه جهانى حقوق بشر» این است که انسان را در برابر خدا آزاد پنداشته است . ثمره چنین پندارى آن است که مثلا در ماده سىام، به انسان حق داده است هر که را که مىخواهد، به همسرى برگزیند . در این دیدگاه، انسان در انتخاب راه شخصى خود آزاد فرض مىشود، اما در دین الهى، میان دو مفهوم آزادى فرق نهاده شده است . هر گاه انسان را در قلمرو دین و حفظ رابطهاش با خداوند جهان آفرین، بنگریم، او را آزاد مىبینیم، اما آنگاه که او را در برابر خدا ملاحظه کنیم، در مىیابیم که یک بنده محض است .
یکى از برترین نمونههاى این آمیختگى آزادى و بندگى، امام على علیه السلام است . آن امام بزرگ در شکوهمندترین سخنان، سه گونه آزادى اخلاقى، عرفانى و حقوقى را تبیین و ترویج فرموده است . به این سخن با شکوه بنگرید:
«الا حر یدع هذه اللماظة؟» (24)
یعنى: آیا آزادهاى نیست که از این «خرده طعام مانده در میان دندانهاى نسل پیشین» درگذرد؟
اگر به این سخن نیک بنگریم، در مىیابیم که آغاز آن، آزادى اخلاقى و فرجامش، آزادى عرفانى - وارستگى و گسستگى از همه بندها و دامهاى جهان - است . در همه صحنههاى زندگى، بویژه براى ما که نسل پیشین را در هواى ظلمت آلوده طاغوت پهلوى تجربه کردهایم، این سخن جارى است . این ریاستخواهىها و دنیا جویىها که برخى در پى آنند، همان خرده طعامى است که لابلاى دندانهاى آن نسل مانده است . آزاد، کسى است که بداند داراى چه مایه از ارج و عزت است و خود را بدین پس مانده بویناک و عفن مشغول ندارد . اگر از این مرحله فراتر رویم، سرانجام راه، همان آزادى عرفانى و بریدن از همه تعلقات فرومایه است .
در کلام مولا امیرالمؤمنین علیه السلام به آزادى حقوقى نیز اهتمام شده است:
«و اکرم نفسک عن کل دنیة و ان ساقتک الى الرغائب» (25)
یعنى: جان خود را از هر فرومایگى بپالاى، اگر چه دوست داشتنى و دلخواه تو باشد .
همان امام همام شرح داده است که چرا باید به این آزادى حقوقى ارج نهاد و آن را شیوه خود کرد: «فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا .» (26)
یعنى: تو هرگز در برابر آنچه از جانت مایه مىگذارى، برابرى در خور و شایسته نمىیابى .
این قصرها و ریاستها و دارایىها هرگز نمىتوانند با کرامت نفس انسان برابرى کنند . هر کس کرامت روح را بدهد و آنها را بگیرد، زیانکار است .
پس هر سه گونه آزادى، مورد تایید دین است، اما در برابر خداوند، هیچگونه آزادى و اختیارى در میان نیست . نزد خدا همه عبدند و مملوک:
«ان کل من فى السماوات و الارض الا اتی الرحمن عبدا» (27)
یعنى: هیچ کس در آسمانها و زمین نیست مگر آنکه بنده وار به سوى خدا مىآید .
بدین سان، چگونه مىتوان با تدوین مواد حقوقى، این اختیار را به انسان سپرد که در برابر خدا و احکام او آزادانه تصمیم بگیرد؟ آیا آزادى انتخاب راه و همسر و پیشه و . . . بدون توجه به این بندگى، سرانجامى جز وضعیت کنونى جهان دارد؟ قانونگذاران بین المللى باید این مایه از انصاف را در تدوین «اعلامیه جهانى حقوق بشر» به کار مىبستند که هر کس را در گستره دین و آیین خود آزاد بگذارند، تا موحدان و خداجویان در شیوه خود و دیگران در راه خویش به انتخاب دست زنند، اما آزاد نهادن یک فرد دیندار براى انتخاب هر چیز و هر کس، به معناى ترغیب او به شکستن پیمان و عهدى است که با خداى خویش دارد; عهد و پیمان بندگى در برابر او . کسى که به این پیمان گردن نهاده است، هرگز خود را در انتخاب آزاد نمىداند . و نیز همین کس، در گستره دین و پیمان خود، هرگز تن به بندگى هیچ کس و هیچ چیز نمىدهد و در اوج آزادگى به سر مىبرد .
گفتار چهارم: تجربهاى تلخ و عبرتآموز
به راستى، اکنون که پس از چندین دهه، به کارنامه تلاشهاى قانونگذاران بین المللى و نهادهایى چون «جامعه ملل» و «سازمان ملل متحد» مىنگریم، چه مىبینیم؟ آیا برآمد این تلاشها توانسته است پاسخگوى تشنگىها و نیازمندیهاى بشر باشد؟
الف) عملکرد نادرستبرنامهریزان جهان
جامعه چند میلیاردى امروز را چه کسانى رهبرى مىکنند؟ هیات مدیره این تشکیلات غیر دینى، قدرتهاى مستکبرى هستند که در غارت و قتل، کارنامهاى سیاه و دیر هنگام دارند . آنها با استناد به همین مواد حقوقى و با پشتوانه همین تشکیلات بین المللى، توانستهاند آنچه را مىخواهند بر جهان تحمیل کنند . آنها پیمان شکنانىاند که با دیدگاهى صهیونیستى به جهان مىنگرند و حتى در حفظ یک امانت کم بها نمىتوان به آنان اعتماد ورزید:
«و منهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا ما دمت علیه قائما» (28)
یعنى: برخى از اهل کتاب، چنانند که اگر یک دینار نزدشان امانت نهى، به تو باز نمىدهند، مگر این که نزدشان بایستى و هوشیار باشى .
آیا کسانى که از یک دینار در نمىگذرند، امانت جهان را به دیده احترام مىنگرند؟ به همین دلیل است که اکنون حتى قوانین خود ساخته همین هیات مدیره، تنها براى سرکوب مظلومان و مستضعفان جهان به کار بسته مىشود .
در این چند دهه، این حاکمان، نخستبه تدوین «اعلامیه جهانى حقوق بشر» دست زدند . آنگاه براى آن که این اعلامیه را الزام آور کنند، «میثاق بین المللى حقوق بشر» را تنظیم کردند . سپس تدابیر اجرایى این میثاق را بر نهادند تا روشن شود که سرپیچان از این قوانین چه کیفرى دارند . (29) با این همه، در کدام گوشه از جهان، «سازمان ملل متحد» با ابزارهاى تشکیلاتىاش توانسته ستبیداد و خونریزى را فرو نشاند و داد مظلومان را بستاند؟ هنگامى که مقدسترین باورهاى بیش از یک میلیارد انسان مسلمان مورد هجوم قرار مىگیرد، این هیات مدیره از مهاجم دفاع مىکند یا او را به مجازات مىرساند؟ !
ب) تبعیض در اجراى قوانین حقوق بین الملل
یکى از سیاهترین بخشهاى کارنامه «سازمان ملل متحد» و حاکمان بر آن، روا داشتن تبعیض در اجراى قوانین بین المللى است .
در حقوق بشر اسلامى، به قواعدى جهان شمول بر مىخوریم که به هیچ گروه یا منطقهاى اختصاص ندارند و باید بدون تبعیض، درباره همه انسانها و مناطق جهان اجرا شوند . از آن میان، به این روایت ارزنده اشاره مىکنیم:
«ثلاث ملعون من فعلهن: المتغوط فى ظل النزال و المانع الماء المنتاب و الساد الطریق المسلوک» (30)
یعنى: از رحمت ویژه خدا، سه دسته بىبهرهاند: آن دسته که محیط زیست را آلوده کنند; آنها که مردم را از آب نوبهاى که به ایشان تعلق دارد، محروم کنند; و کسانى که راه آمد و شد آزادانه دیگران را ببندند .
این گونه تعالیم هرگز به مناطق مسلمان نشین محدود نمىشوند . مسلمانان نیز مجاز نیستند که هیچ یک از این سه کار و امورى از این قبیل را به زیان غیر مسلمانان مرتکب شوند، اما آیا حاکمان کنونى جهان همین گونه قوانین حقوقى را - که از قضا در مواد حقوقىشان فراوان بدانها پرداخته شده است - در حق مظلومان و مسلمانان رعایت مىکنند؟
به راستى، این تبعیض ظالمانه در کدام اندیشه ریشه دارد؟ این فکر برخاسته از همان منطق صهیونیستى است که قرآن کریم آن را معرفى مىکند:
«ذلک بانهم قالوا لیس علینا فى الامیین سبیل» (31)
یعنى: خیانت آنها در امانت از این روست که مدعىاند: «ما درباره مسلمانان تعهدى نداریم» .
بر پایه این منطق صهیونیستى که امروز جهان غرب را فرا گرفته است، هر کس از دین و نژاد آنان نباشد، از قوانین حقوق بین الملل بهرهاى ندارد . آنها که خود را در بازگرداندن امانت آزاد مىدانند، بىتردید در قراردادهاى بین المللى و داد و ستدها نیز به همین شیوه عمل مىکنند . اکنون بنگرید که چه فاصله شگفتى است میان آن منطق و منطق دینى که امام معصومش (امام سجاد علیه السلام) مىفرماید:
«فو الذى بعث محمدا بالحق نبیا لو ان قاتل ابى الحسین بن على ائتمننى على السیف الذى قتله به لادیته الیه» (32)
یعنى: سوگند به آن که محمد را پیامآور حق ساخت، اگر کشنده پدرم حسین بن على علیه السلام، همان شمشیر را که با آن پدرم را به شهادت رساند، نزد من به امانتسپارد، من بدو خیانت نمىورزم .
روشن است که از هیات مدیره کنونى جهان با این منطق صهیونیستى جز این انتظار نمىرود که حق «وتو» را با همه رسوایىاش براى قدرتمندان تصویب کند . با وجود حق وتو براى قدرتمندان، چگونه مىتوان این ادعا را پذیرفت که همه دولتها و ملتها در برابر قوانین بین المللى یکسانند؟ این یکسانى جز بدین معنا نیست که همه مردم جهان باید در برابر خواسته قدرتمندان و دارندگان حق وتو تسلیم باشند . شگفتا که دستاویز این همه تبعیض، همان «تراضى» دولتهاست!
نتیجه این تبعیض قلدرانه آن است که ملتهاى جهان و نه تنها دولتها، در برابر زورمندان تحقیر شوند . در «شوراى امنیت» سازمان ملل متحد، پنج عضو دائم حضور دارند که معیار گزینش آنها نه فضل و کمال که پیروزىشان در جنگ جهانى و قدرت برتر سیاسى و نظامى است . در برابر، اعضاى متغیر این شورا هر دو سال یک بار انتخاب مىشوند و گزینش پیاپى آنها ممکن نیست; مبادا که به اقتدار همیشگى آن اعضاى دائم لطمهاى بزنند . با این همه، اگر حتى یکى از همین پنج عضو هم قانونى را با سود خود سازگار نبیند، مىتواند آن را «وتو» کند . رسوایى همین تبعیض، هیات مدیره جهان را بر آن داشت تا در سال 1950 در قطعنامه «اتحاد براى صلح» چارهاى بیندیشد . آن چارهاندیشى که در حقیقت، تکملهاى بر حق «وتو» - و نه تعدیل آن - بود، مقرر داشت که هر گاه اعضاى شوراى امنیت نتوانند در مورد برخى از مسائل به تفاهم دستیابند، مساله به «مجمع عمومى سازمان ملل» باز گردد . پیداست که این، گریز گاهى بود براى رهایى از بن بست «وتو» .
به این ترتیب، قانونگذاران بین المللى حتى براى اجراى مواد حقوقى به ظاهر عادلانه نیز راه را بر جهان بستهاند و با ابزارى به نام حق «وتو» ، آخرین روزنهاى روشنایى را کور کردهاند .
پیداست که در چنین وضعیتى، از تشکیلات وابسته «سازمان ملل متحد» و دیگر نهادهاى بینالمللى که بر همان سیاق رفتار مىکنند، نمىتوان انتظار خیر داشت.
پىنوشتها:
1) براى مطالعه تفصیلى این موضوع، ر . ک .: کتاب «فلسفه حقوق بشر» از همین نویسنده .
2) طلاق/12 .
3) حدید/4 .
4) علق/14 .
5) انفال/59 .
6) فجر/14 .
7) انعام/152; اعراف/57; نحل/90; و . . .
8) بقره/189; آل عمران/130; مائده/35; و . . .
9) حشر/9; تغابن/16 .
10) فصلت/10 .
11) کافى، ج 8، باب 8، ص 177، روایت 197 .
12) بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 60، روایت 70 .
13) بحارالانوار، ج 38، باب 61، ص 127، روایت 77 .
14) نساء/82 .
15) عنکبوت/45 .
16) روم/10 .
17) کافى، ج 2، ص 334، روایت 18 .
18) همان، ص 352، روایت 8 .
19) نهج البلاغه، نامه 31، ص 126، بند 55 .
20) منافقون/4 .
21) نساء/75 .
22) کافى، پیشین، ص 345، روایت 545 .
23) جن/16 .
24) نهج البلاغه، حکمت 456، ص 190 .
25) نهج البلاغه، نامه 31، ص 128، بند 86 .
26) همان .
27) مریم/93 .
28) آل عمران/75 .
29) براى مطالعه بیشتر ر . ک: «حقوق بشر از دیدگاه مجامع بین المللى» ، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1372 .
30) کافى، پیشین، ص 292، روایت 12 .
31) آل عمران/75 .
32) بحارالانوار، ج 72، باب 50، ص 144، روایت 3 .