مقایسه اندیشه سیاسى امام خمینى قدس سره و محقق نائینى رحمه الله در مورد نقش مردم
آرشیو
چکیده
پژوهش حاضر با این سؤال اصلى آغاز مىشود که جایگاه و نقش مردم در دو حکومت; مشروطه اسلامى و جمهورى اسلامى از دیدگاه دو متفکر و عالم شیعى; محقق نائینى و امام خمینى چگونه است؟ محقق نائینى با طرح ولایت فقیه در «امور حسبیه» ، نقش سیاسى فقها را در حد «اذن و نظارت حقوقى» کاهش داده و براى مردم در «امور نوعیه خود» آزادى و حاکمیتسیاسى قائل بوده است. اما امام خمینى با طرح ولایتسیاسى فقها، عملا درگیر تاسیس حکومتشده و براى فقها نقش حاکمیتسیاسى قائل مىشود. البته این نکته به لحاظ اندیشهاى مانع از مشارکت مردم نیست. امام با طرح اصول و قواعد فقهى - سیاسى (شورا، امر به معروف و نهى از منکر و...) و تفسیر خاصى که از سیاست و شریعت دارند براى مردم مشارکت فعالى قائل مىشوند. از دیدگاه نگارنده، الگوى حکومتى آنها مثلثسهپایهاى (شریعت، ولایت و مردم) است. در این مثلث، شریعتبه عنوان عامل وحدت بخش در راس قاعده قرار مىگیرد و نیز، میزان نقش مردم تنها به «رابطه ولایتسیاسى و مردم» خلاصه نمىشود، بلکه به «رابطه مردم و شریعت» نیز مرتبط است. بنابراین چنانچه در خصوص رابطه ولایتسیاسى و مردم، «قدرت سیاسى» ، به عنوان اعمال کننده حاکمیتسیاسى قابل طرح است در خصوص رابطه شریعت و مردم، «قدرت اجتماعى» نیز به عنوان ناظر بر اعمال حاکمان سیاسى قابل طرح مىباشد.متن
مقدمه
پیش از پرداختن به این مساله، ذکر چند نکته به عنوان مقدمه، لازم به نظر مىرسد:
مراد از «حقوق سیاسى» ، بخشى از حق الناس مربوط به حوزه عمومى و در ارتباط با قدرت سیاسى است; مانند حق تعیین سرنوشت، حق آزادى، حق راى، حق انتخاب، حق نظارت و... . و مقصود از مردم در این پژوهش، همه شهروندان جامعه اسلامى است.
این پژوهش صرفا به دنبال بحث تصورى و مجزا نبوده است، بلکه در پى مقایسه و نسبتسنجى تفسیرها و تلقىها در مورد «شریعت» ، «سیاست» و «مردم» نیز مىباشد. بنابر این سؤال این است که دو اندیشه یاد شده با تفاسیرى که از شریعت ارائه نمودهاند تا چه انداره توانستهاند بین حقوق مردم و تکلیف الهى توازن و تعادل منطقى ایجاد کنند؟
به عبارت دیگر هر دو متفکر، براى مردم و حقوق آنان، اهمیت ویژهاى قائل بودهاند و این نیز بواسطه تفسیر مردم گرایانه آنها از دین بوده است و نیز هر دو به خاطر عالم شیعى بودن، دغدغه شریعت و بازگشتبه هویت اسلامى داشتهاند. از این رو براى دفاع از حقوق سیاسى مردم رهیافت دینى خاصى را مطرح نمودهاند، اما در این پژوهش، مهم نسبتسنجى و ارزیابى عناصرى است که دایره و میزان نقش سیاسى مردم را توسعه یا تضییق مىکند این عناصر به طور مشخص کدامند؟ آیا به مبانى نظریه سیاسى و حکومتى آنها مربوط است؟ یا تابع مقتضیات زمان و مکان و الزامات زمان است؟ و چه ارتباطى بین «ولایت فقهاء» و «مردم» در «سلطنتشورویه» و «جمهورى اسلامى» وجود دارد؟ آیا بین آنها تعارض استیا تعامل؟ اگر ولایت فقهاء، شرعى و انتصابى است، پس مردم چه نقشى دارند؟ آیا منطقا «حق مردم» و «تکلیف شرعى» در اندیشه سیاسى این دو متفکر، قابل جمعند؟
براى پاسخ به پرسشهاى فوق، و توضیح رابطه و نسبتسنجى اندیشههاى آنها، ابتدا به اشتراکات و سپس به افتراقات اندیشههاى آنان اشاره کرده و در پایان به جمعبندى و نتیجهگیرى این مبحث مىپردازیم.
1- محورهاى مشترک
الف) مخالفتبا استبداد
صاحبان هر دو اندیشه، مزه تلخ «استبداد» را چشیده بودند. از این رو هر دو در پى چاره اندیشى و رهایى از استبداد و ظلم بودهاند.
جامعه سیاسى شیعه، از صدر اسلام به واسطه ظلم و سرکوب از ناحیه «قدرت سیاسى» ، همواره در حاشیه قرار داشت. از این رو تاریخ گذشته شیعه مملو از ظلم ستیزى و عدالتخواهى است که گاه در چارچوب قیامها و نهضتها و یا شورش، متجلى مىشد، ولى این قیامها تا قبل از انقلاب اسلامى هیچگاه به ثمر نرسیدند و یا اگر مىرسیدند دوام نمىیافتند. البته ریشه و جوهره اندیشه ظلم ستیزى، در متن دین و سیره معصومین علیهم السلام خصوصا «نهضت عاشورا» نهفته است.
اما این روحیه ظلم ستیزى علماى شیعه، اگر چه موجب حاشیه نشینى سیاسى و جدایى از قدرت سیاسى آنها شده است، ولى به مرور زمان، «خود» به عنوان یک قدرت اجتماعى، نهادینه شد و در کنار قدرت سیاسى، «اصالت» و «استقلال» یافت که هم به لحاظ اقتصادى و معیشتى از نظام سیاسى زمان جدا بود و هم به لحاظ «اندیشهاى» . این نهاد تحت عنوان نهاد مرجعیت، در جامعه دینى و سیاسى، پایگاه قوى یافت، به نحوى که براى مردم شیعه در هنگام بحرانهاى زمانه، ملجاء و پناهگاهى مطمئن تلقى شد و در تاریخ معاصر برخى کار ویژههاى «حزب در غرب» را ایفاء مىکرد. این حزب شیعى (نهاد مرجعیتشیعه) بلحاظ عدم وابستگى به قدرت سیاسى و نیز داشتن اندیشه اصیل و مستقل از حکومت، همواره در تحدید و کنترل نظام سیاسى، نقش فعال و جدى را بازى مىکرده است.
اما در این جا یک نتیجه مهم دیگرى را نیز مىتوان گرفت و آن این که افزایش نفوذ مجتهدین در بین مردم، تناسب مستقیم با سرخوردگى مردم از حکومتهاى استبدادى و نارضایتى از حکومتهاى وقت داشت. همین مطلب، سبب شکلگیرى یک اتحاد و همبستگى سیاسى (علاوه بر وحدت دینى و فرهنگى) بین مردم و فقهاء شد که در مواقع حساس همانند (جنبش تنباکو) ملکتیاکیان اسلام را از خطرات جدى نجات داد.
اما این ظلم ستیزى و مخالفتبا استبداد، از زمان مشروطه و نیز بعد از آن به نتایج فکرى قابل توجهى نیز رسید. تجارب تاریخى حکومتهاى سلطنت مطلقه، علماء را به این نتیجه رساند که این حکومتها نه کنترلپذیر هستند و نه این که توانایى لازم را در جهت «حفظ کیان اسلام» دارند. بنابر این به کلى مشروعیت ندارند. در نتیجه علماء به دنبال آلترناتیو جدید بودند.
محقق نائینى در پى الزامات زمان خود و لزوم مبارزه با استبداد، با نظام سیاسى جدیدى (مشروطیت) مواجه شد. وى فرصت را غنیمتشمرد و به جاى این که به فلسفه بافى سیاسى بپردازد و به دنبال ایدهآلها و مدینه فاضله باشد با واقعیتسیاسى عصرش برخورد واقع بینانه مىکند و دستبه دفاع دینى از مفاهیم و ارزشهاى آن مىزند.
امام خمینى نیز وضع مشابهى داشت و «شاه» را دیگر نصیحتپذیر نمىدانست و سلطنت پادشاهى را منفور تلقى مىکرد; چرا که در برابر استعمار خارجى، مملکت را وابسته و در داخل نیز یک حکومت استبدادى تمام عیار، مستقر کرده بود، اما امام خمینى با تجربه تلخ شکست مشروطیتبه فکر آلترناتیو دیگرى است; یعنى صرف «نظارت و کنترل استبداد» را در قالب «حکومت مشروطه» نمىپذیرد و شعار «شاه سلطنت کند نه حکومت» را نیز رد مىکند. از این رو به نتیجه جامعترى مىرسد; یعنى براى اولین بار تنها فقیهى است که هم در نظر و هم در عمل، در فضاى «سلطنت اسلامى» فکر نمىکند، بلکه تنها راه نجات کشور مذهبى ایران را در تاسیس «جمهورى اسلامى» مىبیند.
ب) هر دو مجتهد اصولى هستند
«اصولىها» برخلاف اخباریها براى استنباط احکام تنها به ظاهر اخبار و احادیث تمسک نمىکنند، بلکه براى عقل حجیت قائلند. توجه به عقل به عنوان یکى از منابع کشف احکام، موجب ظهور علم اصول و نگاه عمیقتر به علم درایه شده است. این علوم در مرحله بعد، امکان بررسى احادیث و اخبار را براى مجتهد به شیوه غیر تعبدى نیز فراهم ساختند. (1) به نحوى که با راویان و دلالت احادیث، نقادانه برخورد مىنمودند. (2)
به علاوه یک اثر بسیار مهم نیز در صحنه «اندیشه سیاسى شیعه» داشت و آن توجه به مقتضیات زمان و مکان بود. (3) از این رو هر دو اندیشمند اصولى در برخورد با معضلات و پرسشهاى سیاسى - اجتماعى روز از مبناى عقل و اجتهاد، نهایتبهره بردارى را نمودهاند.
هر دو مجتهد برخلاف اخباریها جهت درک مسائل شرعى با توجه به تحولات و مقتضیات زمان و مکان، نه تنها دلیل عقل را بدعت نمىدانستند بلکه لازم و ضرورى مىدانستند. بدین لحاظ از قیود جزم و جمود، رها شده و با دیده وسیعترى قواعد و اصول فقهى (همانند اصالة الاباحة، الضرورة تبیح المحظورات، مقدمه واجب، حفظ نظام، اجماع، لازمه عقلى و...) را در عرصه زندگى سیاسى - اجتماعى دخالت داده و به وسیله آنها، قانون عرفى، راى اکثریت، آزادى، مساوات، حقوق مردم را تبیین دینى، کردهاند.
بنابر این اصولى بودن دو متفکر مورد بحث، این امکان را براى آنها فراهم نمود تا این که نسبتبه مسائل و اندیشههاى جدید از موضع فعال برخورد کنند و سنت را با توجه به الزامات جدید، بازخوانى مجدد نمایند و با بهرهگیرى از اصول و قواعد فقهى از نقش مردم و حقوق سیاسى آنها، دفاع کنند.
ج) حفظ کیان اسلام
از آن جایى که صاحبان هر دو نظریه، از بزرگترین مجتهدان و مراجع تقلید شیعى بودند، حفظ کیان اسلام و اجراى احکام شریعت، غرض اصلى آنها بوده است.
مقصد نهایى، اجراى احکام الهى است و فلسفه حکومت نیز (خواه مشروطه یا جمهورى) علاوه بر حفظ نظم، اجراى دستورات و مقررات دینى و اقامه تعالیم قرآنى مىباشد. بنابر این هر قانونى که با شریعت ناسازگار باشد، بىاعتبار است. از دیدگاه هر دو متفکر، تنها در این صورت است که مىتوان هم «کیان اسلام» را از اجانب و استعمار خارجى حفظ کرد و هم با اجراى احکام اسلامى، مردم را از استقلال و آزادى و دیگر حقوق انسانى و سیاسى برخوردار ساخت.
بنابراین هر دو نظریه در پى بازگشتبه خویشتن و هویت اصیل اسلامى بوده و در برابر اندیشههاى نوین غربى که فرهنگ و اندیشههاى «اسلام سنتى» را به چالش گرفته بودند، در پى چارهاندیشى و پاسخهاى منطقى و علمى از متن دین بودند. (4) به همین سبب از دیدگاه آنها اسلام جامع و کامل است و قدرت پاسخگویى به نیازهاى بشر در تمام زمانها را دارد. بنابراین هر دو معتقدند که نباید در برابر فرهنگ و تکنیک کشوردارى غربى اصالت اسلامى خودمان را فراموش کنیم، بلکه باید با ابزار اصول فقه و اجتهاد اصولى، براى پرسشها و پدیدههاى جدید از متن سنت اسلامى، پاسخهاى جدید و بدیع خلق کرد، در نتیجه هر دو، دین را یک نهاد فعال و پویا مىنگریستند که در دنیاى مدرن نیز کارکرد فعال دارد.
د) اندیشه دینى و مقتضیات زمان و مکان
هر دو نظریه (مشروطه اسلامى و جمهورى اسلامى) به واسطه مشى اصولى در فقه، به عنصر عقل و تحولات زمان، توجه جدى نمودهاند و «توجه آنها به مقتضیات زمان، تنها براى اثبات جامعیت اسلام و تعمیم اصول نظرى شیعه بر زمان و مکان خاص بوده است» . (5)
به همین خاطر، برخى از یک سو دانش نائینى را در فلسفه سیاسى غربى، سطحى نمىدانند; یعنى کاملا مقتضیات سیاسى عصر خود را مىشناخت و از سوى دیگر معتقدند نائینى، نسبتبه تعرض مغرب زمین به کشورهاى اسلامى و شریعت نیز حساس بود. (6) بنابراین توجه به مقتضیات زمان از یک طرف و دغدغه دینى داشتن از طرف دیگر، موجب شده است که او در کتاب «تنبیه الامة» ، در صدد تطبیق و مقایسه حکومت دمکراسى با حکومتشرعى برآید. (7)
در هر صورت توجه به مقتضیات زمان و مکان، این امکان را به آن دو داده تا سنتشریعت را با سیاست و حکومت روز، جمع نمایند و براى مشروعیت انتخابات، راى مردم، پارلمان، قانون عرفى، حکومت مشروطه، حکومت جمهورى و... دلیل و وجه شرعى بیابند. در واقع تقسیم قوانین و احکام به منصوص و غیر منصوص یا اولیه و ثانویه و یا ثابت و متغیر، ریشه در اجتهاد و توجه به مقتضیات زمان و مکان دارد. در نظر آنها فرقى بین احکام اولیه و ثانویه نیست; چرا که احکام متغیر بر اساس احکام ثابت استخراج مىشوند و با روح کلى اسلام سازگار هستند. این گرایش و رهیافتبه دین، فقیه را قادر مىکند تا همه مقررات و تصمیم گیریهاى سیاسى، اجتماعى را از منظر شریعتببیند و مشروعیت همه آنها را شرعى بنماید. بدین سبب، انتظار از دین بسیار گسترده مىشود و تمام زوایاى زندگى اجتماعى یک انسان مسلمان را شامل مىشود. ولى تشخیص شرعیت امور متغیر و عرفى، منوط به «اجتهاد فقیه» است. بنابر این از نظر هر دو، بین مجتهد و شریعت، رابطه این همانى ایجاد مىشود، به نحوى که در عصر غیبت رابطه «شریعت و سیاست» به رابطه «مجتهد و سیاست» مبدل مىشود و مشروعیت قوانین به لحاظ شرعى بودن به نظر فقهاء بر مىگردد.
ه) رهیافت فقهى - اصولى
هر دو نظریه پرداز، برجستهترین بخش اندیشههاى سیاسى آنها، به مبانى و قواعد «اصولى» و «فقهى» آنها بر مىگردد. استفاده از قواعدى همچون، مقدمه واجب، اجماع، حفظ نظام، احکام اولیه و ثانویه، ضرورت، ملازمه عقلى، مصلحت، اقل و اکثر، مقتضیات زمان و قواعد دیگر، بر همین مطلب دلالت دارند.
در واقع هر دو متفکر با فقه سنتى و اجتهاد اصولى، سعى در «احیاى هویت اسلامى» و «زدودن بدعت و زندقه از چهره اسلام» و «باز سازى دین» ، داشتند. اگر چه در تجدید بناى حکومت اسلامى، نائینى به مشروطه مىرسد و امام خمینى به جمهورى اسلامى، ولى علت آن را باید در همین چارچوب جستجو نمود; چرا که شاید اگر محقق نائینى نیز در شرایط زمانى و مکانى امام خمینى قرار مىگرفت، به همان برداشت مىرسید.
در هر صورت دفاع از حقوق سیاسى مردم و راى اکثریت، در واقع از درون همین قواعد و مبانى اصولى - فقهى استخراج مىشوند.
و) روش مشورت
توجه به برترى روش مشورت بر روش استبدادى در اداره امور کشور از ویژگىهاى مشترک هر دو اندیشه مىباشد. تمسک به آیات شورا و سیره معصومین علیهم السلام و تاکید بر نظارت مردم و اصرار بر اجراى فریضه امر به معروف و نهى از منکر نسبتبه مسؤولان حکومتى، همگى بر ترجیح روش حکومتى شورایى دلالت دارند.
دو شیوه و روش حکومتى مورد نظر آنها «سلطنتشورایى» و «جمهورى اسلامى» به نوعى بر مشارکت فعال مردم تاکید داشتهاند. اگر چه هر دو در مورد حقوق سیاسى مردم، کارشان را با واژهها و مفاهیم دمکراسى، شروع نمودهاند، ولى همه واژههاى فوق (مساوات، آزادى، راى اکثریت، مجلس شورا و...) را تفسیر دینى نموده و حدود نقش مردم را با توجه به قواعد اصولى، فقهى، سیره پیامبر، و آیات قرآن توجیه و تفسیر کردند.
اما در هر صورت، شکل حکومت مطلوب خودشان را با توجه به مقتضیات زمان، بر اساس روش شورا و حاکمیت مردم، ترسیم نمودهاند و محتواى حکومتى هر دو، ناظر به یک چیز و آن «حفظ کیان اسلام» و «انجام احکام شریعت اسلام» است.
ز) حکومت امضایى
حاکمیتسیاسى بالاصالة از آن خداوند است و هر حکومتى بدون امضاى خداوند (سازگارى باشریعت) مشروع نمىباشد.
ح) صاحبان اصلى حکومت اسلامى
صاحبان اصلى حکومت اسلامى، معصومین علیهم السلام هستند، ولى در زمان غیبت (چون اصل حکومت ضرورت دارد) به افراد آگاه به قوانین شرعى و عدول جامعه، تفویض شده است.
ط) شرایط زمامدار
مهمترین شرط زمامدار جامعه اسلامى عبارتند: فقاهت، عدالت، زهد، تدبیر.
ى) ماهیتحقوق سیاسى مردم
حقوق مردم ماهیت فطرى - الهى دارد; نه طبیعى صرف و یا قراردادى مطلق .
ک) مشروعیت الهى - مردمى
اگر چه حاکمیتسیاسى متعلق به خداوند است، ولى همان خداوند، مردم مسلمان را بر سرنوشتخویش حاکم کرد. و کسى حق ندارد این «حق الهى - مردمى» را از ایشان سلب نماید. مردم، رهبر و مدیران جامعه را از میان واجدین شرایط که خداوند مشخص کرده است، انتخاب مىکنند تا بر مبناى قانون اساسى سازگار با دین، امور عمومى جامعه را سامان دهند.
اگر چه نظریه ولایت فقهاء در اندیشه نائینى دایره حکومت و نقش مردم را در سرنوشتخود گسترش مىدهد و گاه در حد حاکمیت مطلق مردم نزدیک مىشود، ولى در نهایت، مشروعیت امور عمومى را بر نظارت و اذن فقهاء مقید مىکند.
از آن جایى که آگاهى بر احکام و قوانین خداوند (بعد از معصومین علیهم السلام) تنها در حوزه تخصصى مجتهدین علوم دینى قرار مىگیرد، حکم آنها، حکم شرع و خداوند محسوب مىشود. از این رو مشروعیت امور بر عهده فقهاء به عنوان نائبان خداوند و معصومین علیهم السلام است، اما از آن جایى که همان خداوند، مردم را به واسطه اصل شورا و مشورت، امر به معروف و نهى از منکر و نصح المومنین و... به مشارکت و نظارت بر امور عمومى مدیران جامعه، مکلف کرده است، مردم نیز به عنوان واسطه، میان خداوند و فرمانروایان تلقى مىشوند و عنصر مردمى در مشروعیتحکومت دخیل دانسته شده است.
بنابر این هر دو نظریه به واسطه «حق الهى مردم» ، براى مردم حقوق سیاسى قائلاند. و نیز بر مبناى هر دو اندیشه، حاکمیت و مشروعیت الهى، مقدم بر حاکمیت و مشروعیت مردمى و در طول آن است، نه در عرض آن; یعنى نه مردم و نه فقهاء مستقل از قوانین الهى، مشروعیتشرعى ندارند، بلکه مشروعیت و حاکمیت هر دو گروه، افاضه الهى تلقى مىشود، ولى خداوند براى هر کدام از دو دسته به واسطه جایگاه خاص خودشان، کارویژهاى مختص به خود را خواسته است.
ل) ارکان نظام سیاسى اسلام
الگوى نظام سیاسى هر دو اندیشمند، مثلثسه پایه است. به عبارت دیگر هر دو اندیشمند به همان میزان که جدایى دین و سیاست را نمىپسندیدند، از جدایى مردم از بدنه حکومت نیز نگران بودند. همچنان که بدون شریعت، نظام سیاسى جامعه اسلامى شکل نمىگیرد، بدون مردم و مجتهد نیز حکومت اسلامى محقق نمىشود; یعنى شرط فعلیت نظام سیاسى اسلام تنها ولایت (خواه سیاسى و خواه حقوقى) نیست، بلکه بدون مردم، پایه حکومت متزلزل مىشود; بدین جهتبنیادىترین عناصر نظام سیاسى از نظر هر دو اندیشمند، شریعت، ولایت و مردم است. (8)
2- تفاوتهاى اندیشههاى سیاسى دو متفکر
الف) ولایتسیاسى فقهاء
مبنایىترین و مهمترین تفاوت نظریه دو متفکر مورد بحث، به تفسیر و ادله آنها، نسبتبه قلمرو ولایت مجتهدین بر مىگردد. البته هر دو متفکر، به اصل ولایت مجتهدین معتقدند، ولى در حدود اختیارات و شؤون ولایت فقهاء، با هم اختلاف نظر دارند. (9)
اگر بر روى یک خط محور، براى قلمرو و شؤون اختیارات ولایت، دو سر طیف قائل بشویم، اندیشه دو متفکر، نسبتبه هم دیگر، در نهایت تفاوت و دورى قرار مىگیرند، به نحوى که در نظریه امام خمینى، فقیه در حوزه عمومى جامعه، کاملا مبسوطالید است. از این رو قدرت سیاسى لازم را جهت استقرار و اداره «حکومت» داراست و مشروعیت تمام امور به او بر مى گردد، ولى در نظریه محقق نائینى، فقیه در امور عمومى، مضبوطالید است و تنها در افتاء و امور حسبیه ولایت دارد و حوزه عمومى جامعه به خود مردم واگذار شده و فقیه جهت مشروعیتبخشیدن قوانین عرفى، نظارت سلبى دارد; یعنى صرفا اعلام مىکند که قوانین مصوب عمومى با شریعت مخالفت ندارد.
به عبارت دیگر فقهاء شؤونات پیامبر صلى الله علیه و آله را به سه قسم کلى تقسیم کرده (شان رسالت، شان قضاوت، شان حکومت) و شان رسالت را به پیامبر صلى الله علیه و آله اختصاص مىدهند، اما نسبتبه افتاء، قضاوت و حکومت، اختلاف نظر دارند.
امام خمینى شؤون فقیه را در افتاء و قضاوت منحصر ندانسته و ادله عقلى و نقلى را دال بر توسعه ولایت و اختیارات فقیه مىداند و این دلالت را در امور اداره حکومت، مطلق (10) و عام مىشمارد.
بنابراین از دیدگاه امام، ولایتسیاسى فقهاء تنها در چار چوب امور حسبیه خلاصه نمىشود، بلکه اختیارات حکومت ولى فقیه بر جمیع احکام الهى تقدم دارد. از دیدگاه امام، حکومتیکى از احکام اولیه است که بر تمامى احکام دیگر حکومت و تقدم رتبى دارد. (11) بنابراین فقیه «ناطق شریعت» است و حکمش به لحاظ رتبى، فراتر از احکام اولیه و ثانویه مىباشد، ولى این در مواردى نیز قید مىخورد، از جمله:
1) حرکت در چارچوب اهداف شریعت.
2) رعایت مصلحت جامعه اسلامى.
3) تصرف در حوزه عمومى نه شخصى.
اما در این جا یک سؤال کلیدى مطرح مىشود که ضمانت اجرایى این «تقیدها» چیست؟ از مجموع سخنان امام مىتوان دو نوع، ضمانت اجرایى براى کنترل فقیه، استخراج کرد:
1) کنترل درونى که به صفات ولى فقیه (عدالت، زهد، تقوا و...) بر مىگردد.
2) کنترل بیرونى که بخشى از آن به اراده عمومى (شورا و مشورت، امر به معروف و نهى از منکر، نظارت فقهاى دیگر و...) و بخشى دیگر به نهادهاى حکومتى (همانند مجلس خبرگان و...) مربوط مىشود.
در هر صورت، چنین تفسیرى از ولایتسیاسى فقهاء، در رابطه با موضوع پژوهش حاضر، نتیجه مهمى را موجب مىشود و آن این که حوزه ولایت وتصرف فقیه را به نحو گستردهاى (حوزههاى مختلف عمومى و اداره عمومى) توسعه مىدهد.
اما نظریه محقق نائینى، اختیارات و ولایت مجتهد را در حد افتاء، قضاء و امور حسبیه، کاهش مىدهد و اداره قوه مقننه و مجریه را به مردم واگذار مىکند. نائینى، «ولایتسیاسى» را براى فقهاء (به لحاظ قصور ادله شرعى) نمىپذیرد. وى در تفسیر خود از شریعت و سیاست، به «ولایتسیاسى فقهاء» نمىرسد، ولى چون وجود اصل حکومت را ضرورى مىداند، به ناچار «ولایتسیاسى جامعه» را از اختیارات و حقوق مردم مسلمان مىشمارد و قلمرو اختیارات مجتهد در حوزه عمومى را در حد «نظارت و اذن» کاهش مىدهد، اما یک سؤال جدى نیز در این جا مطرح مىشود که ضمانت اجرایى براى اذن فقیه جهت مشروعیتشرعى قوانین و تصمیمات سیاسى وى چیست؟ مرحوم نائینى در این جا پاسخ روشن و صریح ندارد، ولى از مجموع مباحث و مبانى وى مىتوان دریافت که ضمانت اجرایى به آگاهى مردم و میزان عمل به تعهدات دینى افراد مسلمان بر مىگردد. بنابراین اگر مردم در حکومتبه حلال و حرام خداوند توجه نکردند تنها مىتوان گفت که به لحاظ اعتقادى بیمار هستند و علماى دین باید احکام اسلام را تبلیغ و آنها را ارشاد کنند. به هر تقدیر، همچنان که حاکمیت و ولایتسیاسى، در جامعه اسلامى به مردم واگذار شده است، ضمانت و مسؤولیت اجرایى و حفاظت از احکام شرعى هم بر عهده خودشان نهاده شده است و تصرف سیاسى فقهاء، تنها در حد «نظارت شرعى» آن هم در حد «نصح المؤمنین» مىباشد.
طبیعى است که چنین تفسیرى از «شریعت و سیاست» میزان نقش مردم را در حد حاکمیتسیاسى توسعه مىدهد، اما این «رهیافت از دین» امکان تاسیس حکومت اسلامى را بر پایه ولایت فقهاء غیر ممکن مىکند; چرا که فقهاء را در ایجاد یک حکومت اسلامى «مبسوطالید» نمىسازد، بلکه حوزه ولایت و اختیارات فقیه را در حد دیگر شهروندان جامعه اسلامى تنزل مىدهد.
ب) رهیافت هر کدام از دو اندیشمند براى رهایى از استبداد
هر دو در پى رهایى از استبداد و استقرار عدالتبودند، ولى الزامات زمان و تفسیر خاص آنها از رابطه «شریعت و سیاست» ، به دو راهکار متفاوت، منجر شده است .
محقق نائینى با توجه به رهیافت «غصبى شمردن حکومت» و عدم مشروعیتحکومتهاى غیرمعصوم، براى رهایى از استبداد به «قاعده ضرورت» و «دفع افسد به فاسد» تمسک مىکند از این رو در پى کنترل، مشروط و محدود کردن سلطنتبر مىآید و براى این منظور مساله قانون اساسى و مجلس شورا، را به عنوان دو راهکار مهم و نهادینه شده، جهت مراقبت و نظارت بر حکومتبر مىگزیند و براى مردم حق نظارت و حاکمیتسیاسى قائل مىشود.
اما امام خمینى با تفسیرى که از رابطه «مشروعیت و سیاست» دارد به رهیافت «ولایتسیاسى فقهاء» مىرسد و تمام اختیارات حکومتى پیامبر رابراى «فقیه» لازم و ضرورى مىداند. بدین ترتیب به مشروط و محدود نمودن سلطنت استبدادى، اکتفاء نمىکند، بلکه بر مبناى تئورى حکومتى خویش، خود و مردم را به تاسیس حکومت اسلامى، مکلف مىسازد و در پى این اندیشه، تا استقرار حکومت جمهورى اسلامى، پاى مىفشرد و به هیچ گونه تغییر و اصلاح در ساختار حکومتى پادشاهى عصر خود، راضى نمىشود. او برخلاف نائینى، اصل رژیم را قبول نداشت. از این رو در مورد مشروطیت مىگوید: «جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود، البته با قبول داشتن رژیم، عدالت مىخواستند ایجاد کنند» . (12)
ج) شیوه و شکل حکومت
درست است که تمام تلاش نائینى صرف کنترل و محدود نمودن سلطنت مطلقه، شده است، اما این مطلب دال بر مشروعیت اصل سلطنت در نزد ایشان نیست، بلکه ایشان معتقد بود که اساسا سلطان عادل، مصداقش نایاب است، بالتبع «سلطنت اسلامى» هم عملا وجود خارجى نخواهد یافت:
«این مقوله استحقاق، علاوه بر همه اینها مصداقش منحصر و نایابتر از عنقاء و از [رضایتسلطان به مشارکت مردم ] تفضل است نه از باب کبریت احمرند، و رسمیت و اطرادش هم از ممتنعات است» . (13)
به همین جهت وى در هیچ جا به طور مشخص به تنظیم روابط سلطان و مشروطه نمىپردازد. (14) اگر بر این مطلب مجموعه مباحث و مفاهیمى (آزادى، مساوات، راى اکثریت، پارلمان، حکومتشورایى و...) که وى از آن بحث مىکند را اضافه کنیم، نظریه و مبانى وى به حکومت جمهورى نزدیکتر است .
ولى در هر صورت به نظر مىرسد که شکل حکومت از دیدگاه وى حداقل در آن مقطع زمانى «سلطنت مشروطه» بوده است .
به عبارت دیگر، وى معتقد است: حال که دست ما از معصوم علیه السلام کوتاه است و فقهاء هم به عنوان نائبان معصوم علیه السلام ولایتسیاسى ندارند و همه حکومتها در عصر غیبت غصبى و نامشروع هستند و سلطان عادل هم نایاب است، بنابر این عند الضروره (چون وجود اصل حکومت ضرورى است) حکومتباید به خود مردم واگذار شود. چون در این صورت حداقل به مردم ظلم نمىشود و از ظلم مضاعف جلوگیرى مىگردد. بدین ترتیب وى به تفکیک و تفرق قدرت و اقتدار سیاسى نیز مىرسد.
بنابراین، شیوه و روش حکومت، «سلطنت مشروطه» است; یعنى یک حکومتسلطنتى که به واسطه نهادهایى مثل قانون اساسى، تفکیک قواى سهگانه، نظارت قوا بر یکدیگر «سلطنت» ، محدود و مشروط مىشود. در نتیجه حکومت مشروطه «مشروعیت قانونى» مىیابد. سپس نائینى براى «مشروعیتشرعى» حکومت اسلامى، نظارت و اذن فقهاء را نیز بر آن اضافه مىکند.
ولى حضرت امام خمینى رحمه الله، «سلطنتبا نظارت مرجعیت» را حکومت موفق و کارامد نمىبیند و اساس سلطنت را مذموم و «منفور» تلقى مىکند. بنابراین وى با توجه به رهیافت «ولایتسیاسى فقهاء» نه تنها حکومت را در عصر غیبت غصبى تلقى نمىکند، بلکه آن را حق مسلم «فقهاى عادل» مىشمارد. بنابراین صریحا اعلام مىکند شکل حکومت اسلامى «نه سلطنتى است ونه مشروطه و نه استبدادى بلکه جمهورى است» . (15) اما بلافاصله اعلام مىکند:
«جمهورى اسلامى مثل سایر جمهوریهاست، لکن محتوایش قانون اسلام است» (16)
در هر صورت از نظر امام خمینى شکل حکومت جمهورى است; یعنى نحوه آرایش نهادهاى حکومتى همانند دیگر جمهوریهاست اما با این فرق که مشروعیتشرعى تمامى نهادها و تصمیمات سیاسى به امضاى «ولى فقیه» بر مىگردد. مشروعیت ولى فقیه هم نیز به واسطه نصب الهى و با انتخاب خبرگان ملت، تضمین مىشود.
د) حاکمیتسیاسى
محقق نائینى در برابر مخالفان مشروطه که حاکمیتسیاسى در عصر غیبت را از آن مجتهد به عنوان نائبان معصوم علیه السلام تلقى مىکردند، «ولایت در امور حسبیه» را تا عالىترین مرتبه که مقام سیاستگذار به آن نیازمند است، توسعه مىدهد و تکالیف امور عمومى را به نحوى داخل در امور حسبیه مىنماید، (17) اما به هر صورت مبناى حکومتى و رهیافت دینى وى به سیاست، این امکان را (به لحاظ تئوریک) به او نمىدهد تا بر اساس ولایت مجتهدین، حکومت ولایى تاسیس کند. بنابراین در حد نظارت و اذن عقب نشینى مىکند. از این رو مردم را براى رفع نیازهاى نوعى جامعه، آزاد مىگذارد و براى مردم قطع نظر و جداى از ولایت فقها و حتى فراتر از آن، حقوق سیاسى قائل مىشود. بدین ترتیب مردم در تصمیمات عمومى، نظارت و مشارکت فعال دارند بدون این که با ولایت و حیطه ولایت فقها، رابطه داشته باشد. (18) در نتیجه نائینى به «سیستم حکومتى انتخابى» بسیار نزدیک مىشود و حاکمیتسیاسى را از آن مردم مىشمارد، ولى در همان هنگام دغدغه دین و «مشروعیت دینى» هم دارد. وى در نهایت، براى حل مشروعیتشرعى حکومتبه نظارت و اذن مجتهدین اکتفاء مىکند.
اما تئورى حکومتى امام خمینى، مقید به ولایت فقهاء در امور حسبیه نیست، بلکه «ولایتسیاسى فقهاء» را بدیهى و ضرورى مىشمارد. از این رو حاکمیتسیاسى در زمان غیبت را به نائبان عام معصومین، متعلق مىداند. در نتیجه نحوه مشارکت مجتهد در سیاست و حوزه امور عمومى، غیر مستقیم نیستبلکه «ولى فقیه» رسما در راس امور قرار دارد. اگر چه امام خمینى در سالهاى اولیه مبارزات سیاسىاش (1322- 1332 ه ش) و در سالهاى تبعید در خارج کشور، همانند نائینى به «نظارت فقیه» تاکید مىکرد:
«این که مىگویند حکومتبه دست فقیه باشد، نه آن است که دقیقا باید شاه و وزیر و سرلشگر و سپاهى باشد، بلکه فقیه باید نظارت در قوه مقننه و در قوه مجریه مملکت اسلامى داشته باشد» . (19)
ولى در سالهاى بعد در پى الزامات زمان، براى فقهاء «مشارکت فعالتر» را مطرح مىکند و تفسیر خود را از ولایتحکومتى فقهاء توسعه مىدهد، ولى در کنار توسعه اختیارات ولى فقیه، هرگز از مشارکت و لزوم حضور فعال مردم در تصمیمگیرىهاى سیاسى غافل نیست. به عبارت دیگر، امام خمینى برخلاف نائینى «ولایتسیاسى فقهاء» و «حاکمیتسیاسى مردم» را در کلیت نظام تکلیفى اسلام دیده و براى هر کدام، هم حق و هم تکلیف قائل شده است. بنابر این به اعتقاد امامقدس سره «جمهورى» و «اسلامى» با هم، یک ترکیب واحد را تشکیل مىدهند در نتیجه «انتخاب و انتصاب» ، «حق و تکلیف» ، «دنیا و آخرت» ، در کنار هم و با هم هستند و هر گونه جدایى بین آنها از دیدگاه امام انحراف از شریعت تلقى مىشود. بنابراین به نظر ایشان هنر اسلامى، ترکیب نمودن این دو در سراسر تعالیم الهى مىباشد و هنر «مسلمان واقعى» این است که در مقام امتثال و اجرا، این دو را بنا بر مقتضیات زمان و مکان به طور موزون و متعادل، ترکیب کند.
ه) حوزه تصرف فقیه
لازمه ولایت مجتهد در امور حسبیه این است که دائره تصرف شرعى فقیه، به افتاء و رفع خصومت، و امور حسبیه (امورى که شارع مقدس راضى به ترک آنها نیست) خلاصه شده و نیازهاى روزمره جامعه سیاسى و ملى به خود مردم واگذار شود. بنابراین، بخش اعظم امور حوزه عمومى به خود مردم واگذار مىگردد.
اما ولایت مطلقه فقیه، شامل تمام شؤون و حوزه عمومى مردم (حتى حوزه خصوصى نیز درصورتى که با حیات عمومى مرتبط بشود داخل حوزه عمومى است) است. بنابراین همچنان که مردم از جانب خداوند در مقابل ولى فقیه صاحب حق و تکلیفند، ولى فقیه نیز در مقابل خداوند و مردم داراى حق و تکلیف است.
به عبارت دیگر همانطور که براى ولى فقیه به واسطه نقش خاصى که مىتواند داشته باشد حق حکومت و مشروعیتبخشى شرعى داده شده است، براى مردم نیز به واسطه صاحبان اصلى حاکمیت زمین (خلیفةالله) و بواسطه داشتن حقوقى همانند انتخاب مصداق رهبرى و مدیران جامعه، نظارت، مشورت، امر به معروف; حق مشروعیتبخشى قانونى گردیده است.
و) مولى علیهم
مولى علیهم در تئورى محقق نائینى (ولایت مجتهد در امور حسبیه) اختصاص به صنف خاص از مردم دارد، ولى در تئورى حکومتى امام خمینى (ولایت مطلقه فقیه) شامل عموم مردم است.
ز) حوزه ولایت
از دیدگاه مرحوم نائینى، مجتهد در حوزه عمومى و سیاسى ولایت (حکومت) ندارد و فقط در امور حسبیه (از قبیل: غیب ، قصر، سفها، مجانین، تصدى اوقاف عمومى و سرپرستى همه امور نیازمند به سرپرست) ولایت دارد، ولى از دیدگاه امام خمینى ولى فقیه نه تنها در امور حسبیه، بلکه در حوزه عمومى نیز ولایت دارد.
ح) شرایط منتخبان ملت
از نظر نائینى مدیران و زمامداران جامعه با شرایطى، توسط مردم، انتخاب مىشوند; به عنوان مثال نائینى براى «مبعوثان ملت» (نمایندگان مردم) سه شرط قائل شده است.
1- آگاهى کامل از سیاست و دین.
2- بىغرض و بىطمع بودن.
3- غیرت و خیرخواهى دین و دولت و وطن اسلامى . (20)
اما از دیدگاه امام خمینى، ضمن این که مدیران و زمامداران باید شرایط لازم را دارا بوده و مردم نیز به مدیریت آنها راضى باشند; مضافا، باید راى و رضایت مردم توسط ولى فقیه تنفیذ شود; یعنى با انتخاب مردم، صرفا مشروعیت قانونى و عرفى کسب مىشود نه شرعى. بنابر این به نظر امام تا راى منتخبان توسط ولى فقیه تنفیذ نشود مشروعیت آن کامل (قانونى + شرعى) نمىشود.
ط) حکومت در زمان غیبت
از دیدگاه نائینى، حاکمیتسیاسى در زمان حضور و غیبت، هر دو متعلق به معصوم است. از این رو هر نوع حاکمیتى در زمان غیبت، غصبى و ظلم به معصوم علیه السلام به شمار مىآید.
ولى به نظر امام خمینى حاکمیتسیاسى فقط در زمان حضور معصوم علیه السلام از آن اوست و در زمان غیبتبه دلایل عقلى و نقلى، به فقهاء تفویض شدهاست.
ى) شرایط حاکم اسلامى
از دیدگاه محقق نائینى مهمترین شرایط لازم براى زمامدارى جامعه اسلامى عبارتند از: عدالت، تدبیر، خیر خواهى مردم، بى طمعى، غیرت، آگاهى به مصلحت جامعه.
اما از دیدگاه امام خمینى این شرایط براى مدیریت جامعه کافى است، اما براى زمامدار (ولى فقیه) شرایطى دیگرى نیز لازم مىباشد; از جمله: اجتهاد، تایید خبرگان ملت و...
ک) رابطه حاکم دینى و مردم
از دیدگاه محقق نائینى رابطه حاکم دینى و مردم، نظارت و اذن فقیه (ولایت فقهى و حقوقى) است، ولى از دیدگاه امام خمینى، این رابطه تنها به نظارت و ولایتحقوقى خلاصه نمىشود، بلکه ولایتسیاسى هم جزء لاینفک ولایت مىباشد.
ل) نقش ایجابى و سلبى
به نظر محقق نائینى، مجتهد در حاکمیتسیاسى تنها نقش سلبى (اعلام عدم سازگارى با شرع) را دارد، ولى از دیدگاه امام خمینى ولى فقیه، هم نقش سلبى دارد و هم ایجابى.
م) مناصب فقیه
از دیدگاه نائینى، مجتهد فقط منصب قضا را دارا است و در مناصب دیگر فقط نظارت فقهى (نه سیاسى) دارد، ولى از دیدگاه امام خمینى، ولى فقیه، بر همه قواى مملکتى (قضائیه، مقننه، اجرایى و...) حاکمیتسیاسى دارد و در نصب و عزل کلیه مقامات اصلى حکومتى، حضور فعال دارد.
ن) نوع نظارت مجتهد
از دیدگاه نائینى نقش دین و مجتهد در جامعه سیاسى صرفا «نظارت حقوقى» مىباشد، ولى به نظر امام خمینى علاوه بر «نظارت حقوقى» ، «نظارت سیاسى» هم لازم است.
نتیجهگیرى
در مجموع، هر دو متفکر، با توجه به پیشینههاى علمى خود از قرآن و سنت، مبناى اصولى - فقهى، آگاهى از مقتضیات زمان و مکان، سیره سیاسى معصومین، تجربیات و عملکرد حکومتهاى استبدادى و سلطنتى تاریخ ایران و شناخت کافى از مفاهیم و اصول دموکراسى، در زمینه «رابطه شریعت و سیاست» تفسیر خاصى را ارائه نمودهاند. در مرحله بعد، این تفسیر ویژه، با توجه به نقش کلیدى و حساس مجتهدین شیعه در حیات دینى و سیاسى مردم، به تفسیر و نحوه رابطه بین «مجتهد و سیاست» و در خصوص موضوع پژوهش حاضر، به «ولایت و مردم» تبدیل شد.
به طور خلاصه، محقق نائینى با بررسى ادله و روایات «ولایت مجتهد» ، اعلام مىکند که ادله، فقط «ولایت در امور افتاء، قضاء و حسبه» را ثابت مىکنند و اثبات «ولایت عامه فقهاء» را (خارج از تقریر مرحوم آملى در مکاسب) براى فقهاء مشکل دانسته است. از این رو به همان «قدر متیقن» اکتفا مىکند. بنابراین فقها در «امور عمومى و سیاسى مردم» ولایت و حاکمیتسیاسى ندارند و مردم در امور «نوعیات خود» آزاد هستند و «مشروعیت قانونى» حکومت نیز به قوانین «غیر منصوص» و رضایت اکثریت مردم حاصل مىشود، ولى «مشروعیت فقهى و حقوقى حکومت» که مکمل «مشروعیت قانونى و عرفى» استبا «نظارت و اذن» فقیه حاصل مىشود. (21)
اما امام خمینى با بررسى همان روایات و ادله عقلى و آگاهى از مقتضیات زمان و تجربیات عصر مشروطه، به اصل لزوم و ضرورت تداوم «ولایتسیاسى پیامبر صلى الله علیه و آله» تاکید مىورزد و از فقها به عنوان نائبان اصلى شان حکومتى پیامبر صلى الله علیه و آله، یاد مىکند. بدین ترتیب گستره ولایت فقها، توسعه قابل ملاحظهاى مىیابد و امکان تاسیس نظام مستقل حکومت اسلامى فراهم مىشود و حقوق سیاسى مردم در درون الگوى حکومتى جمهورى اسلامى به تعادل مىرسد. (22)
پىنوشتها:
1. ر.ک: حسین آبادیان، مبانى نظرى حکومت مشروطه و مشروعه، نشر نى، تهران، 1374، ص36.
2. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص125; محمد کاظم خراسانى، کفایة الاصول، ج1، ص254.
3. مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص234; محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج2، صص133- 130.
4. مجید محمدى، دینشناسى معاصر، نشر قطره، تهران، 1374، ص 24.
5. حسین آبادیان، پیشین، ص 84.
6. فریدون آدمیت، ایدئولوژى نهضت مشروطیت، پیام، [بىتا]، تهران، ص 230.
7. رضا داورى، شمهاى از غربزدگى ما، سروش، تهران، 1363، ص 55.
8. امام خمینى، صحیفه نور، ج18، ص245، و نیز ر.ک: غلامحسن مقیمى، «نائینى، نظارت فقیه و نقش مردم» ، مجموعه مقالات کنگره نائینى.
9. تقریر مرحوم شیخ محمد تقى آملى مشعر بر پذیرش «ولایت عام فقیه» از طرف محقق نائینى است. ولى به خاطر اهمیت کتاب تنبیه الامة و دیگر آثار وى، مبناى پژوهش حاضر کتاب تنبیه الامة و تنزیه المله مىباشد.
10. مراد از مطلقه بودن ولایت در این جا، عدم تقیید به امورى از قبیل; امور حسبیه، احکام فرعیه و مانند آنهاست.
11. امام خمینى، پیشین، صص 108- 107.
12. امام خمینى، صحیفه نور، مرکزاسناد و مدارک فرهنگى، تهران، 1361، ج 7، ص 206.
13. محمد حسین نائینى، تنبیه الامة و تنزیه الملة، شرکتسهامى انتشار، تهران، 1361، ص 13.
14. ر.ک: موسى نجفى، بنیاد فلسفه سیاسى در ایران، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1376.
15. امام خمینى، ولایت فقیه، آزادى، [بىتا]، قم، ص 33.
16. امام خمینى، صحیفه نور، پیشین، ج 3، ص 41.
17. داود فیرحى، اندیشه سیاسى شیعه در دوره قاجاریه، پایاننامه کارشناسى ارشد، دانشگاه تهران، تهران، 1372، ص136.
18. همان، 137.
19. امام خمینى، کشف الاسرار، ظفر، 1323، ص 232. و نیز صص 222، 185و233.
20. محمد حسین نائینى، پیشین، صص 89- 88.
21. محمد حسین نائینى، پیشین، ص80- 76.
22. ر.ک: غلامحسن مقیمى، ولایتسیاسى در فقه شیعه، فصلنامه علوم سیاسى، شماره 13. و نیز ر.ک: غلامحسن مقیمى، درآمدى بر مفهوم جمهورى، فصلنامه علوم سیاسى، شماره 4.