ضرورت و راهکارهاى جنبش نرمافزارى
آرشیو
چکیده
از آن زمان که نهضت نوزایش علمى در غرب، آغاز شد تا به حال، نسبت علوم جدید با دین، همواره مورد بحث واقع شده است. امروزه، نفوذ روز افزون رایانهها، ارتباط اجتنابناپذیرى را بین جوامع دینى و تفکر غرب موجب شده است. کنارگیرى از این حرکت شتابنده، نه تنها حریف را از میدان به در نمىکند بلکه بر جرأت او مىافزاید اما ناپخته عمل کردن نیز مطلوب نیست. این نوشتار، پس از اثبات اصل ضرورت، راهکارهاى صحیح جنبش نام برده، بررسى شده است.متن
1ـ دینزدایى و نفى معنویت، روح حاکم بر رنسانس و تمدن غرب
موضوع بحث، ضرورت، تعریف و راهکارهاى جنبش نرمافزارى است. آنچه در مقدمه بحث تقدیم مىشود، این است که اساسا تحوّل اساسى و بنیادینى که پس از رنسانس به وجود آمده، این است که زندگىو حیات اجتماعى بشر، زمینى شده است و به دنبال سکولار کردن حیات اجتماعى و نفى قدسیت و معنویت از زندگى اجتماعى بشر، تلاشى جدى صورت گرفته تا «دین» دیگر به عنوان یک عامل تأثیرگذار بر فرایندهاى اجتماعى شناخته نشود.
بدون تردید در راستاى این جهتگیرى، دستاوردهایى براى دنیاى غرب حاصل شده و طبیعتا سختافزار و نرمافزار متناسب با این ایده، تولید و ساختارهاى اجتماعى آن نیز طراحى گردیده است. ولى برخلاف تمامى دستاوردها ایده دنیایى نمودن حیات اجتماعى نه تنها بشر را از سعادت حقیقى محروم کرده است بلکه نتوانسته تکامل اجتماعى را سرپرستى نماید و بحرانهاى اجتماعى را حل کند و رنجها و بیماریهاى مزمن جامعه جهانى را درمان نماید. در واقع، تا کنون نه مشکل آزادى معنوى و اجتماعى بشر حل شده است و نه مشکل امنیت روانى و اجتماعى؛ حتى مشکل رفاه جامعه جهانى نیز حل نشده است(2) و در این زمینهها دورنماى روشنى هم به چشم نمىخورد.
2ـ حضور «دین» به عنوان محور توسعه اجتماعى، شاخصه اصلى انقلاب اسلامى
انقلاب اسلامى حرکتى عظیم در جهت احیاى مجدد دین و معنویت در مقیاس جامعه جهانى است. اساسا اصلىترین شاخصه این انقلاب بزرگ که یکى از عمدهترین عوامل تأثیرگذار بر مسایل جهانى و بینالمللى در سده اخیر شناخته مىشود، این است که مىخواهد دوباره دین را به عنوان یک عامل تأثیرگذار و تعیین کننده وارد عرصه فرایندهاى اجتماعى کند؛ بویژه با توجه به این تفاوت که کیفیت حضور دین در این مقطع با کیفیت حضور دین، قبل از دورههاى مدرن کاملاً متفاوت است؛ چه اینکه قبل از مدرنیته، اصولاً دولت حداکثرى وجود نداشته است؛ به تعبیر دیگر پیش از مدرنیته، مدیریتهاى اجتماعى هیچگاه مدیریتهاى حداکثرى نبودهاند ولى امروزه اغلب مدیریتها و دولتها، حداکثرىاند. البته مقصود از حداکثرى هم این نیست که تصدیگرى دولتها یک تصدیگرى حداکثرى است بلکه مقصود این است که مدیریت دولتها، حداکثرى است؛ یعنى به دنبال «طرح توسعه جامع پایدار» هستند. بنابراین، مدیریتهاى کنونى به معناى مدیریت و دولتى است که مىخواهند همه عرصههاى اجتماعىرا تحت مدیریت واحد هماهنگ نمایند.
پیش از مدرنیته مدیریتهاى اجتماعى هیچگاه حداکثرى نبودهاند ولى امروزه اغلب مدیریتها و دولتها حداکثریند یعنى بدنبال طرح توسعه جامع پایدار هستند.
3ـ تعارض بین علوم سکولار (ابزار توسعه مادى) با دین؛ اصلىترین چالش نظام اسلامى
قبل از توضیح این بند، بیان معناى سکولاریسم ضرورى مىنماید:
به نظر مىرسد که بهترین ترجمه واژه سکولاریسم، دنیایى نمودن یا دنیایى شدن است؛ چراکه واژه سکولار Seculurاز اصطلاح لاتینى Sueculumبه معنى قرن و سده گرفته شده و به زمان حاضر و اتفاقات این جهان در مقابل ابدیت اشاره دارد. نخستین کاربردهاى این واژه در اواخر قرن سوم براى توصیف آن دسته از روحانیونى که گوشهنشینى رهبانى را به سمت زندگى در دنیا ترک مىگفتند بهکار مىرفته است. در کلیسا در سدههاى میانه، روحانیون به دو دسته تقسیم مىشدند: دنیوى (= سکولار) و منظم. روحانیون دسته اول چون «در این دنیا» خدمت مىکردند؛ نه در صومعهها و آیینهاى مقدس را اداره مىکردند، تشکیلات کلیسا را مىگرداندند و نظم و ترتیب به زندگى مردم مىدادند، به این نام نامیده مىشدند. کشیشهاى روستا، اسقفها، کاردینالها و پاپها در جرگه روحانیون دنیوى بودند.
تعبیر سکولاریزاسیون در زبانهاى اروپایى اول بار در معاهده سال 1648 وستفانى به کار رفت و مقصود از آن، توضیح و توصیف انتقال سرزمینهایى به زیرسلطه اقتدارات سیاسى غیر روحانى بود که پیشتر تحت نظارت کلیسا قرار داشت. در آن ایام، واژه یا تعبیر سکولاریس در بین مردم متداول بود و تمییز و تفکیک میان Sacred(= مقدس و دینى) و Secular(=دنیوى) که اجمالاً در حکم تمییز و تفکیک مفاهیم مابعدالطبیعى مسیحى از همه اشیا و امورى بود که اینجهانى یا غیر مقدس و ناسوتى تلقى مىشدند، تداعى کننده قول به برترى امور و مفاهیم مقدس یا دینى بود. علاوه بر این، دیر زمانى بود که کلیسا کشیشهاى موسوم به «دینى» را از کشیشهایى که دنیوى دانسته مىشدند؛ یعنى روحانیونى که در خدمت جامعه وسیعتر بیرونِ تشکیلات دینى بودند، تفکیک مىکرد. بعدها تعبیر سکولاریزاسیون به معناىمتفاوت، گرچه مرتبط با این مفهوم اولیه، به معاف و مرخص کردن روحانیون از قید عهد و پیمانشان اطلاق شد. این تعبیر، در قرن بیستم که مفهوم مورد نظر فحواهاى کلىتر اجتماعى یافت، به معناى باز هم متنوعترى به کار رفت. جامعهشناسان، از این اصطلاح براى نشان دادن مجموعهاى از جریانات استفاده مىکنند که طى آن، عنان کنترل محیط اجتماعى، زمان، امکانات، منابع و افراد از کف مقامات دینى خارج شده و روشها و رویههاى تجربى مشربانه و غایات و اهداف این جهانى به جاى شعائر و نحوه عملهاى نمادینى نشسته است که معطوف به غایات آن جهانى یا مافوق طبیعىاند.
سکولاریزاسیون، فرایندى است که طى آن، وجدان دینى، فعالیتهاى دینى و نهادهاى دینى اعتبار و اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند؛ به این معنا که دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مىشود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراء طبیعى عنایت دارند، عقلانى مىگردد. در تاریخ معاصر غرب، جدایى نهادهایى دینىو سیاسى ، که بارزترین شکلش، در جدایى کلیسا از دولت مشهود است... به معناى غیر دینى شدن جامعه است.
با توجه به این زمینه تاریخى و معناى لغوى، معناى اصلى و صحیح سکولاریزاسیون، دنیایى نمودن و یا دنیایى شدن است.(3)
اگر دین بخواهد با دولت و جریان مدیریتى یاد شده وارد تعامل بشود، بدین معناست که دین مىخواهد در عرصههاى گوناگون زندگى اجتماعى بشر نقش اساسى ایفا کند. اکنون این سوءال جدى به ذهن مىرسد که اصولاً در شرایطى که هنوز «عقلانیت نقادِ خودبنیاد بشر» و علوم و دانشهاى تجربى، تنها عوامل اصلى تأثیرگذار بر تصمیمسازیها و فرایندهاى جامعه جهانى است و همه عرصهها تحت پوشش علم و تجربه؛ آن هم تجربه دنیایى شده و سکولار قرار گرفتهاند، چگونه مىتوان یک عامل جدیدى به نام دین را هم وارد میدان کرد و معتقد هم بود که عدالت اجتماعى در عرصههاى مختلف سیاسى، فرهنگى و اقتصادى باید بر مبناى دین برنامهریزى و ساماندهى گردد؟ بنابراین، ما باید به این سوءال اساسى پاسخ بدهیم که چگونه مىتوان میان این دو عامل حداکثرى که هر دو هم مدعى حضور در تمامىعرصههاى حیات اجتماعى بشرند، جمع کرد؟
اینجاست که مىبینیم تعارض بین علم سکولار و دین کاملاً آشکار مىگردد؛ چرا که با وارد کردن دین به عنوان یک عامل حداکثرى، «طبقه مرجع» دو تا مىشوند. در شرایطى که جامعه در عرصههاى مختلف، داراى یک طبقه مرجع بوده که در آن، «کارشناسى سکولار»؛ مبنا و «کارشناسان این علوم» تنها طبقه مرجع بودهاند. حال پس از اینکه «وحى» وارد عرصه تعامل اجتماعى شده است، طبیعتا یک عامل جدید به عنوان عامل تأثیرگذار بر فرایند اجتماعى حضور پیدا مىکند و به تبع آن یک طبقه اجتماعى جدید هم به عنوان کارشناس شناخت وحى ضرورت مىیابد.
بنابراین، اصلىترین چالشى که پیش روى جامعه ما قرار دارد، این است که چگونه مىتوان بین «علم مدرن» که مىخواهد همه عرصهها و ساحتهاى حیات بشر را تحت اشراف و مدیریت خود قرار بدهد و در همه این زمینهها نظریهپردازى کند و «دین اسلام» که خود نیز به حق مدعى حضور در تمامى شوءون حیات اجتماعى است، هماهنگى و سازگارى ایجاد کرد؟
4ـ بررسى راهکارهاى پیشنهادى جهت حل چالش فوق
1ـ4ـ تئورى نظرى محض
ممکن است در این ارتباط راهحلها و راهکارهاى نظرى صرف ارائه شود؛ چه اینکه برخى همچنان بر همان نظریههاى گذشته خود اصرار مىورزند که بین علم واقعى و دین واقعى هیچ گونه تعارضى وجود ندارد و عرفان و برهان و تجربه بشرى از یک سو و قرآن و وحى از سوى دیگر یک سخن بیشتر نمىگویند و بین اینها کاملاً هماهنگى و سازگارى است.
این یک تئورى نظرى محض است که در عمل پاسخ نداده است. بر فرض که در متن ثبوت و واقع، میان اینها تعارضى وجود نداشته باشد، اما نسبت به معرفت دینى و معارف تجربى بشر و مکاشفات و شهود و معرفتهاى نظرى (چون انسان با ویژگیهاى انسانى در آنها حضور دارد.) تعارض و درگیرى ایجاد مىشود. این تعارض، اصلىترین بحران جامعه ما و جامعه جهانى است. اصولاً اساس نظریه برخورد تمدنها هم براى حل همین بحران پیشبینى شده است. جنگى که اینک در جهان، جریان دارد، جنگى است که تمدن غرب براى حل همین بحران طراحى کرده است.
2ـ4ـ ناکارآمد بودن سازوکار سیاسى براى حل بحران
هرچند امروزه مشکلات اجتماعى، گاه به دوش افراد گذاشته مىشوند و افراد را محکوم مىکنند و یا حوزه مشکلات را به دوش دانشگاه و دانشگاه به دوش حوزه و هر دو به دوش دستگاه اجرایى مىاندازند (کارى که در طول این دو سه دهه اتفاق افتاده است) ولى واقعیت این است که ما مىخواهیم دو عامل را به عنوان عامل تأثیرگذار بر همه عرصههاى حیات اجتماعى بپذیریم؛ دو عاملى که بین آنها هماهنگى وجود ندارد. به دیگر سخن، اصلىترین چالش پیش روى جامعه ما این است که بین معرفتهاى دینى جامعه و دانشهاى تجربى موجود یا به تعبیر دقیقتر؛ بین دین و آموزههاى علمى در ساز و کارهایى که براى حل معضلات اجتماعى طراحى مىگردد، هماهنگى و سازگارى وجود ندارد. شکل ساختارى این بحران، مخالفت با طرحها و لایحههاى مصوب مجلس است. تازه این حداقل درگیرى است؛ زیرا شوراى نگهبان معرفت دینى را که بر فرایندهاى تصمیمگیرى و تصمیمسازى حاکم مىکند، یک معرفت دینى ساده است و نه معرفت دینى که ناظر به عرصههاى حیات اجتماعى و اداره جامعه باشد و چنانچه دین بخواهد به طور حقیقى و همه جانبه وارد عرصه مدیریت اجتماعى بشود، این تعارض، یک تعارض بسیار گسترده مىشود؛ زیرا ایدههایى که علم مدرن براى جامعه بشرى تعریف مىکند؛ با ایدهها و آرمانهایى که دین تعریف مىکند و راهبردها و راهکارهاى عملیاتى، کاملاً تفاوت دارد. در حال حاضر، ارزشهایى که علم مدرن، بشریت را بدانها دعوت مىکند، همان ارزشهاىلیبرال دموکراسى است. جامعهشناسى، علومسیاسى، فلسفه سیاسى و آنچه در این عرصهها به عنوان علم شناخته مىشود، در پایان راهى هستند که به سوى همان ارزشها منتهى مىشوند؛ در حالى که دین، ارزشهاى دیگرى را براى حیات اجتماعى بشر در نظر گرفته است. البته این مشکل در قانون اساسى به شکل سیاسى حل شده است؛ یعنى در آنجایى که بین کارشناسى (مجلس) و فقاهت (شوراى نگهبان) در ساختارهاى تصمیمگیرى، تعارض پیدا مىشود، قانون اساسى، مجمع تشخیص مصلحت را پیشبینى و حاکم نموده است. در این فرایند، مجمع تشخیص مصلحت بر اساس مصلحتسنجى، مشکل را حل مىکند که البته این یک راه حل سیاسى است. اما اساس راه حل فرهنگى و منطقى است؛ یعنى اگر چالش و تعارضى که بین «دین» و «علم» وجود دارد، منطقا حل نشود، نه تنها با راه حل سیاسى نمىتوان این تعارض را حل کرد، بلکه بر عکس این سازوکار سیاسى به حذف وهلهاى یا کامل یکى از این دو عامل منجر مىشود.
3ـ4ـ عرفىسازى فقه و معارف دینى(براساس نظریه قبض و بسط)
راهحل دیگرى که از سوى برخى از روشنفکران ارائه شده، این است که معرفت دینى به نفع معارف تجربى و علوم تغییر یابد لذا تنها راه حل خروج از این چالش، «عرفى کردن فقه و معارف دینى» است. این طیف از روشنفکران پیشنهاد مىدهند که مىبایست سازوکارهاى علمى اداره جامعه را به رسمیت شناخت و آنجایى که بین این سازوکارها و معارف دینى تعارض ایجاد مىشود، معرفت دینىباید به نفع آن سازوکارها تغییر یابد؛ به عنوان نمونه در ضمن مباحثى نظیر «اجتهاد و مقتضیات زمان» مىگویند ما باید اقتضائات زمان و مکان را بر تفقه حاکم کنیم. و یا حتى طرحهایى براى تغییر معرفت دینى در مسیر اصلاحات اجتماعى ارائه مىدهند مثلاً مىگویند باید معرفت دینى را تغییر داده و نسبى نماییم و به تعبیر دیگر، نسبیتگرایى، تساهل و مدارا و تکثرگرایى را وارد اندیشههاى دینى جامعه کنیم. براى تحقق چنین ایدهاى حتى در سطح معرفتشناسى نظریهپردازى شده است مانند تئورى «قبض و بسط».(4) این نظریه معتقد است معرفت دینى باید به نفع معرفت علمى تغییر یابد و در تعامل بین معرفت دینى و معرفتهاى تجربى بشر، باید معرفت دینى را به تبع معارف تجربى سیّال و عرفى کنیم.
مقصود از «عرفىشدن» هم این است که «عرف تخصصى» و «معارف کارشناسانه» بر معرفتهاى دینى حاکم گردد و دائما دایره معرفتهاى دینى به نفع معرفتهاى علمى تغییر یابد. مدعیان این راهحل معتقدند اگر ما نتوانیم به نحو منطقى رابطه بین دین و علم را حل نماییم، ممکن است به همین سازوکار سیاسى که در قانون اساسى تعبیه شده است، منتهى گردد؛ سازوکارى که در پایان، ابزارى براى عرفى کردن فقه خواهد شد؛ یعنى وقتى دائما بین فقه و کارشناسى تعارض پیدا مىشود، این ساز و کار همواره کارشناسى و مصلحتشناسى کارشناسانه را در جامعه حاکم مىکند. به تعبیر دیگر، کارشناسى حاکم بر تعارض بین معرفت دینى و معارف کارشناسانه مىشود و در واقع، در پایان، کارشناسى بر فقه تصمیمگیریهاى اجتماعى حاکم مىگردد و همگان تصور مىکنند که اقتضاى دین هم همین است. به همین جهت، در یکى از مقالاتى که در این زمینه نوشته شده، تأکید بر این است که بهترین کاتالیزور براى عرفى کردن فقه، ولایت مطلقه فقیه است؛ ولایت مطلقهاى که مجمع تشخیص مصلحت را که مصلحت ملى (و نه مصلحت اسلام) را بر تعارض فقه و کارشناسى حاکم مىکند(5) حاکم کرده است. این سخن بدین معناست که از ولایت مطلقه براى عرفى کردن و تغییر نگاه جامعه به تفقه، استفاده ابزارى شود.
بر اساس این پیشنهاد، دیگر اصلاً نیازى به «جنبش نرمافزارى» به معنى تولید علم جدید نیست بلکه حاکم کردن علم مدرن و مدرنیزاسیون تنها راه پیشرفت اجتماعى است و ما فقط باید معرفت دینى را به نفع علم سکولار اصلاح نماییم که البته در این صورت، در پایان، دیگر چیزى به نام حکومت دینى باقى نخواهد ماند و اگر حکومت دینى هم باقى بماند، یک صورت ظاهرى بیش نخواهد بود؛ زیرا در این صورت، محتوایش همان محتواى حکومتهاى مدرن غیر دینى و سکولار است و فقط تحت نام حکومت دینى عمل مىکند. در واقع، تأثیرگذارى دین بر فرایندهاى اجتماعى میل به سمت صفر مىکند که طبیعتا در این راهکار، در یک روند تدریجى، ساختارهاى کلان نیز تغییر خواهند کرد؛ به عنوان نمونه، اینکه در کشور ابتدائا براى بازسازى بر اساس الگوهاى مدرن گام برداشته مىشود سپس به سمت اصلاحات و آنگاه به طرف تغییر قانون اساسى و حقوق اساسى کشور، علتش این است. اگر فرایندهاى اجتماعى صد در صد تحت حاکمیت علم سکولار شکل گیرد، دیگر دین نمىتواند عاملى تأثیرگذار در ساختارهاى اجتماعى باشد.
راهحل یاد شده، شیوههاى اداره مدرن را با همه ابعادش به رسمیت مىشناسد و معتقد است که مىبایست تفقه و فقه دینى، معارف تخصصى و فرهنگ عمومى به نفع چنین جریانى تغییر کند؛ یعنى هم معرفت دینى جامعه تغییر کند تا تعارض میان دیندارى جامعه و شیوههاى زندگى مدرن برطرف گردد و هم معرفتهاى دینى تخصصى تحت عنوان اجتهاد و مقتضیات زمان و امثال آنها تغییر یابد.
4ـ4ـ «دینى» کردن عرف و ضرورت تحقق جنبش نرمافزارى
در نقطه مقابل، نظریه دیگرى وجود دارد که صاحبان آن معتقدند باید عرف را دینى نماییم و به تعبیر دیگر معرفتهاى علمى و تجربى و عقلانى بشر را دینى کنیم. پیشفرض این نظریه این است که دانش بشرى اساسا قابل تقسیم به سکولار و دینى است و در نتیجه علم سکولار و علم دینى یا فلسفه سکولار و فلسفه دینى داریم.
اصولاً وقتى گفته مىشود علم یا دینى است و یا سکولار مقصود فقط در حوزه دانشها و علوم انسانى نیست بلکه علم به مفهوم مطلقش دینى و غیر دینى دارد و فناوریها و تکنولوژى در سطوح مختلف آن، به دینى و غیر دینى تقسیم مىشود؛(6) همانگونه که علوم در تمام سطوحش از علوم پایه تا علوم کاربردى محض، دینى و غیر دینى دارد.
این دیدگاه معتقد است به جاى اینکه ما دین را عرفى و معرفتهاى دینى جامعه را سکولار نماییم، در تعامل بین معرفتهاى دینى و سایر عرصههاى معرفتى بشر، معرفت بشرى را به نفع معرفتهاى دینى متحول نماییم. البته این اندیشه یک تفکر بدیعى است که تا کنون کمتر از آن گفتگو شده است. اندیشهاى که در جامعه فعال و مطرح است همان نظریهاى است که معتقد است بین ساز و کارهاى علمى و تجربى و دین و معرفتهاى دینى تعارضى وجود ندارد. البته حداکثر در حوزه علوم انسانى، آنهم در بخش غیر تجربى، تعامل اندکى میان دین و علم قائلند. نگاه غالب گفتمانها در نسبت بین علم و دین همین نگاه است. صاحبان این اندیشه معتقدند راه حل تعارض بین این دو مرجع تصمیمگیرى و تصمیمسازى اجتماعى این است که معرفت دینى متغیر اصلى نظام معرفتى باشد و عرصههاى دیگر معرفت، اعم از علوم پایه و علوم کاربردى، همه به نفع معرفتهاى دینى تحول یابند.
بر اساس پیشفرض این دیدگاه، همه عرصههاى معرفت بشرى، علم سکولار و علم دینى دارد؛ یعنى علم یا دینى است یا ضد دینى؛ چون معارف بشرى یا تحت ولایت وحى رشد مىکند یا مستقل از آن که در این صورت، علمى غیر دینى است. علم غیر دینى علاوه بر اینکه داراى پیشفرضهاى حسى است، نتیجه و بازدهیش نیز حسّى است. این نگاه معتقد است علوم سکولار از علوم پایه مثل فلسفه فیزیک گرفته تا فلسفه ریاضى و فلسفه حیات تا علوم کاربردى مثل شیمى کاربردى و فیزیک کاربردى تا علوم انسانى مثل مدیریت و اقتصاد و جامعهشناسى، همه و همه علوم غیر دینى هستند.
مفهوم جنبش نرمافزارى
با این بیان، جنبش نرمافزارى به معناى ایجاد تحول در نرمافزارهاى اداره، مفاهیم اداره از علوم پایه تا معادلات کاربردى، یک ضرورت غیر قابل اجتناب است؛ یعنى براى حل بحرانهاى پیش روى کشور و جامعه جهانى، محتاج به یک جنبش نرمافزارى با ایده دینى کردن مفاهیم علمى هستیم. همانگونه که مىتوان در یک تعامل، معرفتهاى دینى را علمى کرد و یک تئورى معرفت شناسانه مثل نظریههاى هرمنوتیکى و یا نظریه قبض و بسط ارائه کرد، مىتوان با یک نظریه معرفتشناسانه دیگر یک تعامل معکوس ایجاد کرد، بدون این که جایگاه عقل یا تجربه را تعطیل کنیم. داعیه این اندیشه این نیست که باید نقش عقلانیت بشر یا تجارب بشرى را از فرایندهاى اجتماعى حذف نمود بلکه تعامل بین هدایت دینى و وحى و تجارب بشر و عقلانیت بشر با محوریت دین است که فرایندهاى اجتماعى را مىسازد و اصولاً فقط هدایت وحیانى است که مىتواند از طریق هدایت دانشهاى بشرى، تکامل اجتماعى را سرپرستى کند.
ضرورت تحول و تکامل علوم کاربردى و تفقه کنونى بر پایه حجیت
نکته دیگرى که در این دیدگاه اهمیت ویژهاى دارد، این است که هم عرصه علوم تجربى و کاربردى و هم عرصه تفقه دینى باید دچار تحول و تکامل گردد؛ چراکه اگر تفقه دینى بخواهد در سطح تفقه ساده کهن باقى بماند، هرگز نمىتواند عهدهدار تکامل باشد؛ به دیگر سخن، «تفقه فردى ثباتگرا» که خود را عهدهدار تکامل نمىبیند، هیچگاه نمىتواند به عنوان عامل کنشگر در فرایندهاى اجتماعى حضور پیدا کند، آنهم حضور فعالى که علم و تکنولوژى را به نفع دین (و نه تحول) تغییر دهد. بنابراین، چنین امرى ممکن نیست مگر این که عرصه تفقه دینى دچار تکامل جدى گردد. البته تکامل معرفت دینى بدین معنا نیست که هرج و مرج در عرصه معرفت دینى حاکم شود؛ بلکه یک معرفت دینى روشمند اصولى که مىبایست به حجیت نیز برسد، باید بر جریان معرفت دینى و تکامل اندیشههاى دینى حاکم گردد و سپس این معرفت تکامل یافته باید محور اصلى ساماندهى معرفتهاى اجتماعى شود.
بنابراین، جنبش نرمافزارى یک معناى جدیدى پیدا مىکند که هم مىبایست عرصه تفقه دینى دستخوش تکامل جدى گردد به طورى که معرفتهاى دینى ناظر به تکامل اجتماعى باشد و هم عرصه علوم تجربى و دانشهاى نظرى دچار یک تحول جدى شود و در واقع، علم دینى از علوم پایه تا علوم کاربردى، ریاضیات، فلسفه فیزیک و فیزیک کاربردى اسلامى تولید گردد. این نگاه، نظریه بدیعى است که برآمده از اندیشههاى انقلاب اسلامى و امام راحل رحمهالله است.
ضرورت جنبش نرمافزارى جهت غلبه در درگیرى بین اسلام و تمدن غرب
تذکر این نکته لازم و ضرورى است که ما مدعى عدالت دینى در ابعاد سیاسى، فرهنگى و اقتصادى، آن هم در مقیاس بینالمللى هستیم. بنابراین، اگر بدون سازوکار علمى و عملى کارامد وارد عرصه تعامل اجتماعى بشویم، اسلام در دیدگاه بینالمللى تبدیل به مزاحمى مىشود که منطق عمل ندارد. اگر ما نتوانیم رابطه بین مفاهیم کاربردى و دین را برقرار کنیم، دین در عینیت، متهم به ناکارامدى مىشود. الان، چه بخواهیم و چه نخواهیم، اسلام به یکى از دو قطب اصلى قدرت در جهان تبدیل شده است. این یک واقعیتى است که دشمن نیز آنرا بخوبى درک کرده که پس از انقلاب اسلامى، موازنه قدرت در جهان تغییر یافته است. همه مىدانیم که قبل از انقلاب اسلامى، دو قدرتِ تأثیرگذار برفرایندهاى جهانى برآمده از تجدد بودهاند: جبهه لیبرال دموکراسى و جبهه سوسیالیسم و کمونیسم. مدتى است که جبهه سوسیالیسم و کمونیسم، از عرصه عوامل جدى تأثیرگذار در مسایل جهانى بیرون انداخته شده است. اما آیا واقعا یک دنیاى تک قطبى شکل گرفته، یا موازنه به گونه دیگر تغییر کرده است؟
در مقابل این پرسش، دو اندیشه اصلى وجود دارد: یکى اندیشه کسانى است که معتقدند لیبرال دموکراسى بر رقیب خود، سوسیالیسم و کمونیسم پیروز شده است و در حال حاضر تنها عامل تأثیرگذار بر فرایندهاى جهانى مىباشد و اصولاً جامعه جهانى، به سمت جهانى شدن لیبرال دموکراسى پیش مىرود و این یک قدرت بلامنازع و بدون رقیب است. این همان نظریه فوکویاما است که به نظریه «پایان تاریخ» معروف است. وى در این نظریه تأکید مىکند که پس از فروپاشى شوروى و شکست اردوگاه شرق که این را عمدتا در اثر تدبیر لیبرال دموکراسى و اقتضائات آن مىداند، لیبرال دموکراسى یک تمدن بدون رقیب و جهانگشاست و جامعه جهانى در حال رسیدن به نقطه ایدهآل خود (لیبرال دموکراسى) است.
اندیشه دیگرى که در غرب طرفداران جدى نیز پیدا کرده است، نظریه «برخورد تمدنها» (نظریه هانتینگتون) است. صاحبان این دیدگاه عرصه جهانى، عرصه تضارب و درگیرى بین قدرتهاى تأثیرگذار است؛ ولى عوامل تأثیرگذار بر جامعه جهانى تغییر کردهاند؛ هویتهاى تمدنى در حال شکلگیرى مجدد هستند که عمدهترین این تمدنها دو تمدن غرب و تمدن اسلام هستند و این تصورى بیش نیست که ما درگیریها را تمام شده تلقى کنیم بلکه درگیریهاى جدیدى در عالم در حال شکلگیرى است.
وقتى هانتینگتون این نظریه را در سال 1992 مطرح کرد، در آن تأکید نمود که آغاز قرن بیست و یکم آغاز درگیرى بین تمدنهاست. هرچند، ممکن است برخى این نظریه را پیشگویى تلقى کنند ولى قطعا پیشگویى نیست بلکه یک برنامهریزى اعلام شده است. از ابتداى مطرح شدن نظریه برخورد تمدنها، صاحبان آن اندیشه کاملاً متوجه بودند که این صرفا یک نظریهپردازى نیست (بویژه آن که با تلاش مضاعف از این نظریه دفاع مىکردند و آن را نشر مىدادند.) بلکه یک ایده عملیاتى است که به یک پروژه و برنامه نیز تبدیل گردیده است.
تفاوت نظریه هانتینگتون و فوکویاما در دو نکته است: اولاً او متوجه شده که فروپاشى سوسیالیسم بیش از آنکه مستند به ضعفهاى درونیش و یا لیبرال دموکراسى باشد، مستند به اسلام است. ثانیا این را بخوبى فهمیده بود که عامل جدیدى که به میدان آمده، در حال تبدیل شدن به یک عامل مهم و تأثیرگذار بر فرایندهاى جهانى است و کاملاً دریافته بود که سوسیالیسم اولین سنگرى است که مورد هجوم قرار گرفته است دومین سنگر لیبرال دموکراسى خواهد بود. از این رو، اظهار مىدارد میان این دو قدرتى که در عرصه جهانى رقابت مىکنند، صلح هم واقع نخواهد شد و حتما برخوردى صورت خواهد گرفت. به همین جهت، آنها در برخورد پیش دستى کردند و به گونهاى برنامهریزى نمودند که در این درگیرى نقش اول را بازى کنند.
اکنون در عالم این درگیرى، میان اسلام و تمدن غرب جریان دارد. بنابراین، لازم است دنیاى اسلام موضع خود را دقیقا در برابر مهندسى اجتماعى، تکنولوژى و علم مدرن تبیین نماید و گرنه در فرایند توسعه سکولاریسم منحل خواهد شد و جریان جهانىسازى، به نفع لیبرال دموکراسى به پایان خواهد رسید. ما گرچه از یک سو مدعى عدالت جهانى هستیم و مىتوانیم ایدههاى بلندى را تعریف کنیم و از سوى دیگر مىتوانیم به خوبى رقیب خود را نقد نماییم.(7) اما تا نتوانیم نرمافزار لازم را تولید کنیم، یک مدعى بدون منطق عمل و طبیعتا محکوم به انزوا خواهیم بود.
اکنون اصلىترین بحران کشور و دنیاى اسلام، این است که کارشناسى سکولار، بر کرسى نقد نشسته و با جسارت تمام حکومت دینى را به نقد کشیده است. اینان مىپرسند شما که مدعى عدالت دینىهستید برنامه و منطق عملتان چیست؟ مى گویند شما ارزشهاى خود را به خوبى تعریف مىکنید امّا عملگرا نیستید و براى تحقق این ارزشها سازوکار عملیاتى ارائه نمىدهید. مىگویند شما مدعى دین حداکثرى هستید اما راهکار و روشى براى تحقق عینى اسلام، ارائه نمىدهید.
در هر صورت، یک فرهنگ با چنین ایدهاى در مقابل ما قرار گرفته است. حال اگر ما بخواهیم وارد این میدان درگیرى فرهنگى بشویم چه ساز و کارى را باید در پیش بگیریم؟ بدون تردید، لیبرال دموکراسى همانند سوسیالیسم و کمونیسم از ضعفهاى بسیار جدى و فراوانى برخوردار است که اگر روزى نقّادى شود، نقد آن بسیار سنگینتر از نقادى سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود. از سوى دیگر، هرچند ایدههاى انقلاب اسلامى، ایدههاى مقدس و محبوبى است اما مهم این است که ساز و کار ما براى دستیابى به آن ایدهها در مقیاس ملّى، دنیاى اسلام و جامعه جهانى چیست. بدون تردید، تحقق ایدهها و آرمانهاى انقلاب اسلامى بدون یک جنبش نرمافزارى ممکن نیست. به دیگر سخن، ایدههاى کلى بدون یک تلاش مضاعف عالمانه و بدون یک مدیریت تحقیقات هماهنگ و سازماندهى شده، قابلیت تحقق عینى ندارند. روشن است اگر حرکتى از یک نقطه مثبتى آغاز شود و به نتایجى هم برسد، به سرعت در دنیاى اسلام طرفدار پیدا خواهد کرد. اگر ما معادلات کاربردىاى ارائه کنیم که بتواند کیفیت را بر پایه تعاریف فرهنگ مذهب بسازد و مفاهیم مذهبى فقط مفاهیم کیفى نباشند بدون تردید موازنه قدرت به نفع مذهب در عالم تغییر خواهد کرد. به تعبیر دقیقتر اگر ما بتوانیم مفاهیم کیفى و ارزشى خود را در یک نمونه به معادله کمى تبدیل نماییم و به ابزارِ تبدیلِ کیفیت دستیابیم، به گونهاى که بتوانیم یکجا آن را به آزمون بگذاریم و نتیجه هم بگیریم، بدون تردید این بیش از یک سلاح هستهاى و اتمى، موازنه قدرت را در عالم به نفع انقلاب اسلامى تغییر خواهد داد.
هرچند، جهتگیرى سیاسى انقلاب اسلامى، لیبرال دموکراسى را به چالش جدى کشانده است اما آنچه ما بدان نیازمندیم، یک ابزار علمى است که بتواند ایدههاى انقلاب اسلامى را تبدیل به معادلات کمّى کمئ و ساز و کار علمى اداره اجتماع را تبیین نماید.
مدیریت شبکهاى تحقیقات، راهحل اساسى تحقق جنبش نرمافزارى
مىدانیم که اداره غیر علمى دنیاى پیچیده امروز ممکن نیست اما اگر علم داراى فلسفه و بازدهى حسى، پیشفرضهاى حسى را کمّى مىکند. طبیعى است در این صورت، ابزار اداره حکومت، دینىنخواهد بود و طبیعتا به کارگیرى چنین علمى در تدبیر اجتماعى، جامعه را به سمت جامعه غیر دینى سوق خواهد داد. این فرایند به وضوح در دوره بازسازى و اصلاحات، قابل مشاهده است. آنچه که متأسفانه امروزه به چشم مىخورد، این است که اشکالات و ناهنجاریهاى اجتماعى بلافاصله بر عهده افراد گذاشته مىشود و افراد متهم به بىدینى و بدنیتى مىشوند. البته نمىتوان گفت افراد هیچ نقشى ندارند ولى ابزار و بسترسازیهایى که صورت مىگیرد، بیش از همه تأثیرگذار است. تمدن جدید، از طریق نظام مفاهیم سکولار، ایجاد ساختارهاى اجتماعى متناسب با آن و سپس تولید محصولات اجتماعى، گرایشى غالب و اجتماعى ایجاد کرده که به نحوى جبر اجتماعى را به دنبال داشته است. تمدن غرب از طریق ایجاد نظام مفاهیم، ساختارها و مناصب اجتماعى، ارزشگذاریهاى اجتماعى را تغییر داده است؛ یعنى پس از تولید نظام مفاهیم، مدارج علمى متناسب با آن را تعریف کرده و آنگاه متناسب با این مدارج علمى، ساختار مناصب قدرت را مشخص نموده است. آنگاه با واگذارى فرایند تصمیمسازى و تصمیمگیرى اجتماعى به این مناصب، جریان نیاز و ارضا را از طریق آنها سازماندهى کردهاند سپس به دنبال تولید محصول و خدمات، گرایش غالب اجتماعى ایجاد کرده و از این طریق، براى تغییر فرهنگ، بستر و شیب مناسب ایجاد نموده است که همگان شاهد آن هستیم.
هرچند هیچگاه مسوءولین و عموم مردم راضى نیستند که حرکت جامعه، آهنگ بىدینى داشته باشد ولى هنگامى که جریان علم سکولار بر فرایند تصمیمسازى و تصمیمگیرى حاکم مىگردد، با ایجاد بسترى مناسب براى مجارى حس، سنجش، فهم، حیات و... اخلاق اجتماعى خاصى را شکل مىدهد؛ حتى دیگر جایى براى دین فردى هم باقى نمىگذارد. به هر حال، این همان سنگر جهاد فرهنگى است که همگى باید موضع خود را در آن روشن نماییم.
راحتترین راه که برخى پیش گرفتهاند، این است که ما روى صورت مسأله، خط بکشیم (مىدانیم که انتخاب چنین راهى در بسیارى از مواقع براى فرار از زحمت است.) به همین جهت، گفتهاند ما اصلاً علم دینى و غیر دینى نداریم! ولى اگر بخواهیم وارد میدان درگیرى و جهاد فرهنگى شویم باید به دنبال تحقق جنبش نرمافزارى باشیم. براى تحقق چنین حرکتى باید این امر به فرهنگ عمومى و ضرورت اجتنابناپذیر تبدیل گردد و مباحثات این چنینى به صورت جدى و گسترده پیگیرى شود. اساسا ارزش و تأثیر چنین مباحثى از مفاهیم تخصصى کمتر نیست؛ چراکه از طریق این مباحثات، بنیادهاى مفاهیم تخصصى جامعه دگرگون مىگردد. گفتمان، مناظره و عقلانیت متعادل باید وجهه غالب شود و آنگاه یک جریان مدیریت تحقیقات، از بنیادىترین مفاهیم، کار را آغاز نماید تا به مفاهیم تخصصى برسد و سرانجام در مقابل شبکه تحقیقاتى کفار، تولید شبکه انجام پذیرد. به نظر مىرسد این تنها راه پیش روى انقلاب اسلامى و دنیاى اسلام است و اگر طى نشود، راهى جز تسلیم شدن در برابر علم سکولار و ساز و کارهاى لیبرال دموکراسى و مدیریت جهانى استکبار نخواهیم داشت.
این راه، هرچند یک راه بسیار هزینهبر و دشوار است اما باید طى شود و اگر با تلاش و پشتکار جدى نیروهاى متعهد و دلسوز نظام به نتیجه رسد و ما بتوانیم حتى یک معادله کارامد بر پایه پیشفرضهاى مذهب ارایه نماییم، پس از آزمون، تأثیرگذاریش بر فرهنگ جهان از یک جنگ طولانى نظامى بیشتر خواهد بود. مىدانیم که ظرفیت علمى کنونى، داراى مفاهیم بنیادى اندکى است. فلسفه فیزیک مدرن، سه مرحله را پشت سر گذاشته است: نیوتن، نسبیّت انشتین و کوانتوم و مىدانیم که هر کدام از این نظریهها به چه میزان بر کل دنیاى علم تأثیرگذار بودهاند. در دنیاى تحقیقات معمولاً یک قرن باید سرمایهگذارى شود تا یک نظریه تأثیرگذار بر کل جریان تحقیقات به دست آید و مقیاس تحقیقات را تغییر دهد.
در پایان، خوانندگان را به تأمل پیرامون چند سوءال اساسى (که پاسخ آن مجال وسیعى مىطلبد) فرامىخوانم: براى دستیابى به جنبشنرمافزارى چه مراحلى در پیش داریم؟ و تاکنون چه گامهایى در مجموعههاى فرهنگى نظام در این مسیر برداشته شده است؟ ادامه راه چگونه ممکن است و نیازمند چه سیاستها، برنامه و سازمانى است؟...
________________________________________
1ـ مدرس حوزه، محقق و نویسنده.
2ـ البته اینها موضوعاتى هستند که احتیاج به گفتگوهاى جدى دارند و دیدگاههاى مختلفى نیز در این زمینه قابل طرح و بررسى است.
3ـ لوکاس، تاریخ تمدن، ج1، ص498؛ براین آر.ویلسون،جداانگارى دینودنیا، ترجمهمرتضىاسعدى، مجموعه مقالات «فرهنگ و دین»، برگزیده مقالات دائرة المعارف دین، ویراسته میرچاالیاده، طرح نو، تهران، چاپاول،1374، ص124
4ـ نظریه قبض و بسط با تکیه بر یک دیدگاه از گرایشهاى هرمنوتیک به بررسى سازوکار پیدایش و تحول معرفت دینى پرداخته است. آن دیدگاه عبارت است از هرمنوتیک فلسفى بویژه با نگاه هانس گئورگ گادامر فیلسوف معاصر آلمانى به مقوله فهم متن.
5ـ سعید حجاریان، از شاهد بازارى تا شاهد قدسى، صص 83ـ82.
6ـ چه در سطح ابزار تولید محصول خاص مثل کارخانهاى که اتومبیل تولید مىکند و یا در سطح مهندسى طرح و حتّى تکنولوژى به معنى ابزار و روش مهندسى طرح.
7ـ به عنوان نمونه، لیبرال دموکراسى نتوانسته عدالت اجتماعى و برابرى و آزادى ملتها و رفاه عمومى را به نحو عادلانه تأمین کند. الان در دنیا از یک سو گرسنگان بىپناه آفریقایى به چشم مىخورد و از سوىدیگر خانههاى سگ و میمون غربیها توجه همه را به خود جلب کرده است؛ از یک سو هر روز در آمدهاى فوق میلیاردى افزوده مىشود و از سوى دیگر روزى چند صد نفر در آفریقا از گرسنگى مىمیرند و...