چکیده

تعریف هنر، با توجه به معیارهای متفاوتی که برای آن برشمرده‌اند، از مسائل اصلی در انسان‌شناسی هنر است. در تعریف اروپایی هنر، سه وجه یا سه نوع متفاوت را می‌توان تشخیص داد: تعریف نهادی، تعریف بر حسب ویژگیهای اشیا، تعریف ناظر بر مقصود سازنده. در تعریفی انسان شناختی از هنر باید به ویژگیهای معناشناختی و زیبایی‌شناختی اشیا، که برای نمایاندن و بازنمایاندن به کار می‌روند، توجه شود. رابطة میان هنر و انسان‌شناسی در بریتانیا و امریکا امیدبخش نبوده است؛ یعنی سرانجام مطالعة هنر و فرهنگ مادی، علی‌رغم دستاوردهای مثبت آن، رشته‌ای شد مجزا از انسان‌شناسی. در نیمة اول قرن بیستم، مطالعة صورت از مطالعة معنا و کارکرد جدا شد؛ و در دهة 1960، سه روش غالب برای تحلیل هنر وجود داشت. در پیوستن مجدد هنر به جریان اصلی انسان‌شناسی، دو عامل موثر بود: گرایش مجدد به مطالعة فرهنگ مادی؛ تأکید فزایندة انسان‌شناسی بر معنا و نمادپردازی. تحلیل صحیح هنر مستلزم توجه به جنبة مادی آن و توجه هم‌زمان به معنا و صورت (فرم) است. در این میان، مطالعة نظامهای بازنمودی، اینکه هنر چگونه معنا را به رمز در می‌آورد، و نیز توجه به سبک و زیباشناسی بسیار مهم است. این مقاله ترجمه‌ای است از:Howard Morphy، “The Anthropology of Art”، in: Tim Ingold (ed.)، Companion Encyclopedia of Anthropology، (London/ New York، Routledge، 2005)، pp. 648-680.

تبلیغات