۱.
یکی از مفاهیم جاری در بیان فلاسفه و مورد استفاده در الهیات به معنای اعم و اخص و طبیعیات، مفهوم نامتناهی است که انواع گوناگونی دارد. در این میان، معنای قابل اطلاق به واجب تعالی، نامتناهی شدّی است که باید تفسیر صحیحی از آن ارائه شود. مراد از نامتناهی شدّی، وسعت و شدّت در وجود است. این تفسیر مبتنی بر مبانی خاصّ فلسفه صدرایی چون اصالت وجود، تشکیک خاص الخاصّی، علیّت به معنای تشأن و بسیط الحقیقه است. نامتناهی بودن خداوند دلایل متعددی دارد که مهم ترین ثمره آن، اثبات وحدت شخصی وجود است. از وحدت شخصی وجود، به دست می آید که میان این دو تلازم است؛ یعنی از هریک می توان دیگری را نتیجه گرفت و تمام دلایل مثبِت هریک، مُثبِت دیگری نیز خواهد بود.
۲.
مقاله حاضر به دنبال پاسخ به این سؤال است که اندیشه کلامی، عرفانی و اخلاقی امام محمد غزالی بر چه پایه و اساسی می باشد. هدف آنچه غزالی به نام اخلاق تعلیم می دهد تربیت صوفیانه است؛ اخلاق عرفانی غزالی در قالب شیوه تهذیب نفس در کتاب احیاء علوم الدین منعکس شده است. این کتاب از مهم ترین آثار کلامی، عرفانی و اخلاقی است که همواره توجه علمای جهان اسلام و فراتر از آن را به خود جلب کرده است. او در حوزه های معرفت یا شناخت شناسی، هستی شناسی، روش شناسی، انسان شناختی و جامعه شناختی با اتکاء بر بازخوانی اخلاقی و عرفانی منابع و نصوص دینی موجب تغییرات و بازاندیشی های فراوانی شد. طریق عرفانی و سلوک غزالی ده مرحله یا مقامات اصلی دارد که هریک از این مقامات مخصوص کسب یکی از صفات رستگاری یا منجیات است. اندیشه عرفانی و اخلاقی غزالی نشأت گرفته از نگاه کلامِ اسلامی وی است. غزالی در کتب مختلف خود مثل الجام العوام عن العلم الکلام ، تهافت الفلاسفه و احیاء علوم الدین به رد فلسفه و کلام پرداخته؛ اما در جاهایی هم خودش به این دو علم پرداخته است. غزالی بیشتر به عوام الناس توصیه می کند تا به کلام و فلسفه نزدیک نشوند. وی به عرفان، اخلاق و سیاست در الملک و الدین توأمان و هم زمان با هم، توجه کرده است. غزالی در فقه، شریعت، کلام، فلسفه، عرفان، اخلاق و سایر علوم مرتبط، در زمره نامداران جهان اسلام به شمار می آید.
۳.
بر اساس نظریه استعاره مفهومی، مفاهیم انتزاعی به واسطه مفاهیم عینی در چهارچوب استعاره مفهومی فهمیده می شوند. استعاره های مفهومی، هم در زبان روزمره و هم در متون علمی، یافت می شوند. جهت دوری – نزدیکی در معنای تحت اللفظی اش به رابطه میان اجسام در عالم طبیعت اشاره دارد؛ اما ملاصدرا از این جهت برای توصیف امور متافیزیکی بهره برده است. به کارگیری جهت دوری – نزدیکی به منظور تبیین مفاهیم و اصول فلسفی را می توان در چهارچوب نظریه استعاره مفهومی صورت بندی کرد. بخشی از استعاره های مفهومی مرتبط با دوری – نزدیکی در آثار ملاصدرا عبارت اند از: «امکان استعدادی به مثابه امر دارای نزدیکی و دوری نسبت به حصول»، «امکان به مثابه نزدیکی به حصول و امتناع به مثابه دوری از حصول»، «موجودات هستی به مثابه امور دارای نزدیکی و دوری نسبت به ذات باری تعالی»، «باری تعالی به مثابه نزدیک ترین امر به هر موجودی»، «تکامل و تعبد به مثابه تقرب به سوی ذات الهی»، «علت بی واسطه به مثابه علت قریب»، «علت تام به مثابه علت قریب و علت ناقص به مثابه علت بعید»، «عشق و محبت به مثابه نزدیکی» و «تشبه به مثابه تقرب».
۴.
مسئله اسماء و صفات الهی و خلق وخوی انسانی از بنیادی ترین مباحث فلسفه و عرفان اسلامی است. صدرا به صفات پروردگار در قوس نزول و صعود پرداخته و از خلق وخو با عنوان «شاکله و فطرت ثانویه» یاد کرده است. این پژوهش به روش توصیفی – تحلیلی در صدد بررسی دیدگاه حکمت متعالیه درباره تأثیر اسماء الهی بر خلق وخوی انسان است. یافته های پژوهش بیانگر آن است که از نگاه ملاصدرا، انسان ها فطرت یکسان، اما خُلق های متفاوتی دارند، که از آن به عنوان فطرت اولیه و ثانویه نیز یاد می شود. فطرت اولیه، تجلی اسم رحمت است که همه انسان ها بر آن سرشته شده اند. قلب انسان میان دو اسم «الهادی» و «المضل» است که متناسب با سرشت و استعداد و با اعمال اختیاری خود تجلیگاه یکی از آن ها می شود. اسماء الهی در خلق وخوی انسان نقش کلیدی دارند و در سعادت یا شقاوت او تأثیر بسزایی دارند و از طرفی، اشراف اسمائی خداوند بر انسان در قوس نزول، مانع اختیار انسان در به فعلیت رساندن و آینه وجودی اسماء شدن توسط او نمی شود. همچنین، قضا و قدر در این مسئله، تبیین عرفانی می یابد.
۵.
یکی از مباحث مهم فلسفی، مبحث حرکت بوده است که مثبتین آن از یونان تاکنون همواره در تفسیر آن کوشیده اند. یکی از تفاسیر رایج آن در فلسفه اسلامی، تفسیر به «خروج تدریجی از قوه به فعل» است. اکنون سؤال این است که در نگاه شارحان معاصر بنا بر مبانی حکمت متعالیه، قوه و فعل چیست؟ و بنا بر هویت جدید قوه و فعل در حکمت متعالیه، حرکت چگونه تفسیر خواهد شد؟ در نوشتار حاضر با روش توصیفی – تحلیلی حاصل شد که بر پایه مبانی فلسفه صدرا و در نگاه شارحان معاصر حکمت متعالیه، قوه و فعل مفهومی انتزاعی و معقول ثانی فلسفی است که از مقایسه وجود ضعیف در حال حرکت با مرتبه بعدی آن، انتزاع می شود. با قرائت مذکور، تفسیر حرکت به معنای «خروج تدریجی از قوه به فعل» تفسیری معرفت شناسانه و حاکی از عالم اثبات و تعریف آن به «اشتداد در وجود»، تعریفی وجودشناسانه و حاکی از عالم ثبوت و واقع خواهد بود. تشریح و تبیین این نکات بنیادی، همان وظیفه ای است که این مقاله بر عهده گرفته است.
۶.
اگرچه امامیه به پیروی از اهل بیت(علیهم السلام) به فاعلیت حقیقی و نفی جبر باورداشته اند، اما متکلمان امامیه در ادوار مختلف تاریخی قرائت ها و تبیین های متفاوتی از نحوه فاعلیت انسان ارائه داده اند. در مدرسه حله که روش کلامی و مفاهیم پایه متکلمان به فلسفه نزدیک شد، تبیین متکلمان از فاعلیت نیز تغییر کرده است. این نوشتار سعی دارد تا نشان دهد اگرچه متکلمان حله با اثبات قدرت بر فعل و ترک پیش از انجام فعل و اراده ای که مخصص قدرت است، نقش انسان در پدید آمدن افعال را تأکید کردند، اما از سوی دیگر با پذیرش الگوی علّیت فلسفی، از دیدگاه متکلمان پیش از خود فاصله گرفتند. در تبیین متکلمان حله از یک سو قدرت و اراده انسان در یک نظام طولی معلول اراده و قدرت حق تعالی است و از سوی دیگر علت تامه برای صدور فعل تلقی می شود که لازمه این دیدگاه، صدور ضروری فعل خواهد بود.
۷.
مسئله آفرینش و خلقت عالم هستی یکی از چالش های فلاسفه، متکلمان و دانشمندان فیزیک در همه اعصار بوده است. هدف این پژوهش که به شیوه توصیفی – تحلیلی تنظیم شده، بررسی دیدگاه هاوکینگ درباره پیدایش جهان هستی با دیدگاه ملاصدرا بر اساس آموزه های حکمت متعالیه است. در این مقاله ضمن بررسی این دو دیدگاه درباره خلقت عالم هستی، به مقایس مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی ملاصدرا و نظریه هاوکینگ در چگونگی آفرینش نیز پرداخته شده است تا در سایه آن، وجوه اشتراک و اختلاف آراء و تفوق یکی بر دیگری معلوم شود. در این مقاله روشن می گردد که مفاهیم «هیچ» و «خلأ» در نظریه هاوکینگ درباره خلقت جهان، با مفهوم خلأ در حکمت متعالیه بسیار متفاوت است و به معنای نیستی محض نیست. همچنین، ملاصدرا با التفات به آموزه های دینی و براساس مبانی عقلی خویش، همچون اصالت وجود و حرکت جوهری، ضمن پذیرش خلق از عدم، به اثبات عقلانی حدوث زمانی عالم (به معنای خاص) می پردازد. به اعتقاد ایشان، فیض الهی چنان مستمر و غیرمنفک از خداوند است که تصور آغازی برای خلقت در زمان حقیقی یا زمان موهوم رفع می شود.
۸.
این پژوهش به تحلیل صفت عارفانه اخلاص از منظر مراتب سیروسلوک در برخی از مهم ترین آثار برجسته عرفانی تا قرن نهم هجری می پردازد. این بررسی که با روشی توصیفی – تحلیلی نگارش یافته، نشان می دهد که اخلاص در سخن برخی از عارفان، در هریک از مراتب سه گانه سلوک دچار تحول و تبدل محتوایی شده است؛ چنان که در مرتبه نخست سلوک (فرق)، ویژگی ایجابی و کوشش مدارانه دارد. در این ساحت سالک در اتصاف به اخلاص و پرهیز از آفات آن کوشش داشته، با وصف مخلِص شناخته می شود. در مرتبه دوم (فنا)، جذبه الهی سالک را از وجود مجازی و همه صفاتش فانی می سازد؛ لذا، اخلاص در عارف خصوصیتی سلبی و تنزیهی یافته، اتصافش به اخلاص ترک می شود و با وصف مخلَص شناخته می شود. در مرتبه سوم (بقا)، عارف مظهر اسماء و صفات الهی می گردد؛ ازاین رو، اخلاص در عارف پس از سلب، مجدداً به شکل ایجابی، امّا تحوّل یافته، نمود می یابد. همچنین، وصف مخلِص در این مرتبه هم بر عارف و هم بر حق جایز می شود. نتیجه این بررسی نشان می دهد با وجود این ه سخنان بیشتر عارفان از اخلاص با ویژگی های مرتبه فرق، مطابقت دارد؛ اما سخنان عده ای از آنان از اخلاص علاوه بر مرتبه فرق، با خصوصیات مرتبه فنا و بقا هم پوشانی دارد.
۹.
کتاب اسفار اربعه و بیانیه شورای نیقیه از مهمترین آثار فلسفه اسلامی و جهان مسیحیت است. در این دو منبع، به ویژه اسفار، مفاهیم صدور و ولادت فراوان تکرار شده است، که با بررسی این دو مفهوم نتایج زیر به دست می آید: نخست، با تحلیل این دو مفهوم به لوازم مشترکی همچون خروج چیزی از چیزی، ازلیت، سنخیت بین والد و مولود یا مصدر و صادر و ضرورت وجود وسائط در قوس نزول می رسیم؛ دوم، لوازم به دست آمده از تحلیل دو مفهوم یاد شده، در دو منبع پذیرفته شده اند؛ سوم، در این منابع صدور و ولادت به جای یکدیگر به کار برده می شوند؛ چهارم، فلسفه افلوطین که صدور، انبجاس و جوشش در آن محوریت دارد، بر این دو منبع اثرگذار بوده است. البته در دو نگاه برای دوری جستن از معنای مادی انگار ی خداوند توجیهاتی را ذکر کرده اند که در نهایت، نزدیکی دو مفهوم یاد شده در دو منبع را نشان می دهد.
۱۰.
در فلسفه مدرن، کانت بیشترین تأثیر را بر شلایرماخر داشته است. شلایرماخر، اصطلاح شهود را بارها در کتاب « درباره دین» و دیگر آثار خود به کار می برد، اما آیا مراد او از شهود، همان مفهومی است که کانت در فلسفه استعلایی خویش در نظر داشته است؟ در این مقاله پس از ارائه سیری تاریخی و اجمالی از مفهوم شهود تا دوره ی مدرن، مفهوم این اصطلاح نزد شلایرماخر بر اساس کتاب « کتاب «درباره دین»» مورد بررسی قرار می گیرد. مفهوم شهود، نزد شلایرماخر و پرسش از مفهومی و یا غیر مفهومی بودن شهود در کتاب کتاب «درباره دین»، بخشی از پرسش پژوهشی مقاله حاضر است. در نهایت، دیدگاه شلایرماخر از نظرگاهی تطبیقی با مفهوم شهود نزد کانت بررسی می شود. چنان که ریچارد کروتر، مترجم اثر کتاب «درباره دین» و یکی از پژوهشگران اندیشه شلایرماخر، شهود او را دارای بیشترین مشابهت و تناسب با شهود، نزد کانت می داند. اما پژوهش حاضر بر آن است که به رغم تأثیرپذیری شلایرماخر از کانت، مفهوم شهود نزد او ریشه در اندیشه افلاطونی دارد؛ زیرا شهود شلایرماخر هرچند دارای ویژگی های مشابهی با شهود حسی کانت است، اما شهود را در ارتباط با حس مطرح نمی کند. او حتی شهود را همانند شهود عقلی کانت نیز تبیین نکرده است، بلکه آن را به صورت متضایفِ با احساس برای تبیین ذات دین به کار می برد. از نظر او شهود با ذات دین و احساس پیوند خورده است و به نوعی انسان را به سوی کشف سوق می دهد.
۱۱.
حقیقت نفس از مسائل بنیادین مباحث نفس شناسی و مبنای نظریات مختلف هستی شناختی، انسان شناختی، و معرفت شناختی است. افلاطون در بیان حقیقت نفس قائل به ثنویت گرایی طبیعی عقلی می شود که مبتنی بر دیدگاه او در باب نظریه یادآوری و تمثیل غار است. ارسطو با ارائه دو تعریف از نفس درصدد ارائه حد حقیقی از نفس است که به نظر می رسد تعریف او خالی از اشکال نباشد. فارابی در توافق با افلاطون در ثنویت گرایی انسان و عدم توان بشر در وصول به حد حقیقی اشیاء، و برخلاف ارسطو، ارائه حد حقیقی ماهیات را در توان انسان وابسته به ماده نمی داند و شناسایی را از طریق خواص و لوازم امور میسر می داند که به ارائه تعاریف مختلف از نفس منجر می شود. تعاریف فارابی توجه ویژه او را به مبحث سعادت و مبادی، مانند هیئات طبیعی و ارادی در وصول به مرتبت عقل بالفعل، و لوازم آن، مانند آثار عقل عملی قوه ناطقه نشان می دهد. گزینش واژه «استکمال» نشان گر جامعیت مباحث فلسفی معطوف به سعادت در تعریف نفس است. فارابی با رویکرد انتقادی به مباحث الجمع پرداخته، و تعاریف کارکردی الجدل و کتاب الاخلاق را به عنوان وظایف نفس ناطقه لحاظ کرده است.