۱.
شیعه، عدل را به مثابه یکی از صفات خداوند، در ردیف اصول دین قرار داده است؛ زیرا در مسأله عدل بود که شیعیانِ عقل گرا همواره با اهل سنّت اختلاف نظر داشته اند. اما آیا عدل الاهی در میان فرقه های مختلف شیعه از جایگاه یکسانی برخوردار است؟ عدل، در آثار اندیشمندان دوازده امامی در سطوح مختلف مورد بررسی است؛ اما در آثار اسماعیلیان بسیار گذرا و تلویحی بوده است. در این بررسیِ تطبیقی کوشش بر آن است تا جایگاه عدل الهی و مباحث پیرامون آن همچون رابطه حسن و قبح عقلی و عدل خداوند، در شیعه دوازده امامی و اسماعیلی از منظر اندیشمندان تأثیرگذار هر یک شناسایی و تحلیل شود. با توجه به قابلیت عقلانی شیعه، از دل بحث جبر و اختیار، مسئله عدل خداوند بیرون می آید زیرا همبستگی مستقیمی میان باور به اختیار و عدل از یک سو و اعتقاد به جبر و نفی عدل از سوی دیگر وجود دارد. از چشم اندازی تاریخی، از دوران اسماعیلیه فاطمی که بر جایگاه امام مبالغه شد تا اسماعیلیه الموت، سنگین کردن مفهوم امام، سبب سبک شدن خردگرایی اسماعیلیان شد؛ از حسن و قبح عقلی دور شده و بنابراین کمتر به عدل الهی پرداخته اند. اسماعیلیه تحت تأثیر دو عامل اصلی «وجهه ضدتعقلیِ اصل تعلیم» و «پیوند با تصوّف» تاکید بیش از اندازه ای بر جایگاه امام در نظام آفرینش، در تعلیم و هدایت، در مسایل سیاسی و اجتماعی، در تأویل و تفسیر شریعت، در عصمت و قائم القیامه بودن او دارند. از مهم ترین یافته های این پژوهش این است که به جهت همین مبالغه در اصل «تعلیم» از امام و نیز تأثیرپذیری از «تصوّف» در دوران هایی خاص، اسماعیلیه متمایل به حسن و قبح شرعی شده و از آموزه های اساسی شیعه دوازده امامی مبنی بر اصالت عدل، حرمت عقل و شخصیت آزاد انسان دور افتاده است.
۲.
در این جستار دیدگاه های عبدالکریم جیلی در خصوص ادیان مورد بررسی قرار گرفته است. در این راستا، نشان داده می شود که جیلی تحت تأثیر نظریه اله المعتقد ابن عربی چگونه در مورد دیگر ادیان (بت پرستان، اهل طبایع، دوگانه پرستان، براهمه، یهود، مسیحیت و ...) قضاوت کرده است. علاوه بر این، گزارش هایی که جیلی در باب ادیان بیان می کند در برخی موارد مشابه با آثار دیگر و ناشی از نظریات دیگر نویسندگان تا عصر خویش است. در این میان، تفسیر جیلی از دین اسلام، تفسیر ویژه ای است. با توجه به اهمیت حقیقت محمدی در دیدگاه ها و نظریات جیلی، او تعبیر دین کلی را در مورد دین اسلام به کار برده و دین سایر انبیاء را دین جزئی دانسته است. «دین کلی» در این تعبیر ناشی از معیت کبری و مقام جمع الجمعی پیامبر (ص) است که در تمامی عوالم وجود و مراتب هستی و تمامی اشخاص انسانی حضور دارد. این حضور با ظهور «وجه الله» در مکاشفات عرفا مطابقت دارد.
۳.
در مقاله حاضر تلاش شده است الگوی علم و آراء معرفت شناختی حکیمان اسلامی به ویژه حکمت صدرایی از دو منظر معرفت شناسانه و هستی شناسانه مورد تحلیل و بررسی قرار گی رد و به برخی از ابهامات و نابسامانی ها و ناتوانی های آن در تبیین مقوله علم اشاره شود. بنابه تحلیل ارائه شده، ماهیت از منظر حکمت صدرایی فاقد هرگونه محتوای معرفتی است؛ تلقی وجودشناسانه ملاصدرا از هویات علمی با ابهامات و ناسازگاری های چندی در نظام فلسفی او روبروست؛ هیچ ملاک روشنی برای اعتبارسنجی ادراکات علمی و مطابقت آن ها با خارج ارائه نگردیده است و سازوکار تحصیل ادراکات عقلی در معرض مناقشات جدّی قرار دارد. در قسمت پایانی مقاله در مقام ارائه راه حل به سه اشکال بنیادی در الگوی ماهوی علم اشاره شده است: 1- انفصال عین و ذهن؛ 2- ذات گرایی؛ 3- دوگانه انگاری مقوله معنا و هستی. به باور نگارنده در چهارچوب فلسفه صدرایی، نظریه اصالت پدیداری معنا راه حلّ نهایی برون شد از معضلات یاد شده است.
۴.
لغت «دین» دارای معنای لغوی و اصطلاحی معینی است که طاعت و انقیاد از لوازم معنایی و اصطلاحی آن است. اصطلاح «دین علی (ع)» که دارای معنایی متفاوت از کاربرد کلمه سنت برای خلفای پیامبر (ص) است (سنت ابوبکر، سنت عمر)؛ توسط ائمه (ع)، پیروان علی (ع) و دشمنان وی استعمال شده است. در روایات فریقین، اضافه نام شخص به کلمه «دین» منحصر به علی (ع) نیست، بلکه در مورد عثمان، معاویه، یزید بن معاویه، اوصیاء، ملائکه، فاطمه (س) و حسنین (ع) نیز اطلاق شده است. در نهایت با بررسی منابع روایی مشخص می شود که رویکرد فقهی و قضائی و رویکرد سیاسی علی (ع) علت انحصار اضافه کلمه «دین» به نام علی (ع) در میان خلفا است. برخلاف اعتقاد برخی خاورشناسان، «دین علی (ع)» همان «دین محمد (ص)» است. شایان ذکر است، علی (ع) دارای مبانی معین و مشخص فقهی، قضائی و سیاسی متمایز از خلفا بود؛ اما به علت عدم تبعیت مردم از قوانین مورد نظر وی و اصرار آن ها بر اجرای سنن خلفا پیشین، ناگزیر برخی از این سنت ها در حکومت علی (ع) نیز اجرائی شد، ولی این هرگز به معنایی عدم تحقق سنت و سیره فقهی-قضایی علی (ع) نیست.
۵.
علامه محمدباقر مجلسی، از بزرگ ترین احیاگران حدیث شیعه و از مروّجان کم نظیر و پر توفیق کلام امامیه در مکتب فکری اصفهان به شمار می آید. قطع نظر از ابتکارات و خدمات فقهی و حدیثی این عالِم شیعی، منظومه معرفتی او با دستاوردهای کلامی و دین شناختی ماندگاری عجین است. اما متأسفانه این ساحت از اندیشه مجلسی نسبت به ساحت روایی و حدیثی آن، کمتر مورد عنایت محققان واقع شده است. نظر به این خلأ پژوهشی، نوشتار حاضر بر آن است تا با الهام از آراء و مبانی فکری و روشی علامه مجلسی، به بازسازی و ارائه مدل فهم دین، در اندیشه کلامی او بپردازد. بازخوانی و تحلیل انتقادی مؤلفه ها و عناصر معرفتی این مدل از قبیل: اخبارگرایی و تقدّم انگاری نقل بر عقل، توجه به پارادایم و فضای پیرامونی صدور متن و کلام، لزوم وفاداری به متن با رویکرد حداقلی در أخذ تأویل به مثابه روش، واقع نمایی عُرفی زبان دین، و اصل کنترل آگاهانه پیش فرض ها در فرایند فهم، از مهم ترین یافته های این پژوهش محسوب می شوند. اما از آنجاکه الگو و اسلوب اخبارگرایی مجلسی، خالی از کاستی های روش شناختی نبوده، نگارنده در رفع این نقیصه و تکمیل و تنقیح مدل ادراکی وی، أخذ رویکرد برهانی و اصل حجیت و اعتبار عقل را به عنوان یکی از مؤلفه های اساسی در منطق فهم دین، پیشنهاد و تبیین نموده است.
۶.
تناسخ، تعلق روح بعد از تلاشی بدن به بدن دیگری است که متناسب با آن باشد. ابن سینا دو برهان در ابطال تناسخ اقامه می نماید که طبق برهان نخست، لازمه تناسخ اجتماع دو نفس در یک بدن و طبق برهان دوم لازمه تناسخ فاصله زمانی یافتن میان قطع تعلق از بدن اول و تعلق به بدن دوم است. انتقادات رازی به برهان اول ناشی از خلط و مغالطه در این موارد است: وحدت نوعی نفوس انسانی، بطلان اراده جزافی، نیازمندی نفس به بدن در انجام افعال، قابلیت وجودی و نه ماهوی بدن نسبت به نفس و اولویت نداشتن نفس تناسخی نسبت به نفس حادث در تعلق به بدن. اشکالات رازی به برهان دوم ناشی از عدم تدبر در این موارد است: قاعده «لا معطل فی الوجود»، تعلق یافتن نفوس جزئی به بدن افلاک، نیاز نداشتن نفس به بدن در صورت به فعلیت رسیدن و مساوی نبودن نفوسی که می میرند با نفوسی که تولد می یابند.
۷.
فلسفه تامس نیگل، فیلسوف آمریکایی، دربرگیرنده گستره متنوعی از مسائل فلسفی، از فلسفه ذهن تا فلسفه سیاسی است اما رشته پیوند میان تمام این قلمروهای متنوع و متکثر فلسفی در تفکر او، مسأله عینی و ذهنی است. توانایی نگریستن آدمی به مسائل فلسفی از چشم اندازهای عینی و ذهنی و تقابل میان این دو نظرگاه، مجموعه ای از مسائل فلسفی را پدید می آورد که حل و فهم آن ها از نظر او، بدون توجه به نگاه عینی و ذهنی ممکن نیست. در این مقاله، من کوشیده ام تا شرح و تبیینی از نگاه نیگل به مسأله عینی و ذهنی به دست دهم و معنای عینی انگاری نیگلی را روشن کنم. من بر بنیاد دو کتاب نگریستن از هیچ کجا و حرف آخر نشان می دهم که عینی انگاری نیگل چگونه تحول یافته است. بر بنیاد این تحلیل، عینی انگاری نیگل دو شکل پیدا می کند: عینی انگاری بر بنیاد خودی عینی که می تواند خویش را از نظرگاه های خاص و محدود جدا کند و فهمی جامع تر از خود و واقعیت کسب کند و عینی انگاری بر بنیاد ساختار ذهن آدمی که محدود به قیود معرفتی خاص در نگریستن به جهان و حتی شک در بنیادهای معرفت خویش است یعنی همان محدودیت ناشی از افکاری که گریز و گزیری از آن ها نیست. من سپس به این نکته اشاره خواهم کرد که این دو درک و دریافت از عینی انگاری و بیان این دعوی که در برخی از قلمروهای فلسفی می بایست از نوع اول و در برخی قلمروهای دیگر از نوع دوم استفاده کرد، در وهله نخست نوعی ناسازگاری را در فلسفه نیگل پدید می آورد اما توجه به چهارچوب کلی عینی انگاری نیگلی، می تواند رافع این ناسازگاری باشد.بود را با اهرم نسخ از میان برداشتند.