مقالات
حوزه های تخصصی:
علاوه بر مکاتب و دیدگاههایی که سعی در «علت یابی» جنگ داشته اند، دیدگاه هایی نیز هستند که به رابطه جنگ با ساختار توزیع قدرت در سطح جهانی پرداخته اند و معتقدند که جنگ ها خود نیز موجب تغییرات کلان ساختاری در نظام بین الملل و توزیع قدرت گشته اند. بحث اصلی این مقاله این است که تغییرات کلان، مشخصا تغییر در «نظم جهانی»، رابطه ای دیالکتیکی با جنگ داشته است. تاریخ اروپای غربی گواه این حقیقت است که ماهیت جنگ بین دولتها همواره به شکل و نوع روابط تضادی موجود میان آن دول وابسته بوده، که این روابط نیز به نوبه خود تحت تاثیر جنگ قرار گرفته اند. در این مقاله تلاش شده است، اهمیت تاریخی و ساختاری جنگ برای شکل گیری و از پاشیدن نظام های جهانی از قرن شانزده میلادی به این سو، نشان داده شود.
ناسیونالیسم، دولت و توسعه
حوزه های تخصصی:
جوامع در حال نوسازی برای تحقق توسعه به انسجام اجتماعی و بسیج ملی در پرتو ناسیونالیسم و به رهبری یک دولت ملی نیاز دارند. برای نقش و کارکرد دولت در توسعه، نظریه های گوناگونی مطرح شده اند؛ ولی همان طور که تجربه تاریخی ملل توسعه یافته نشان می دهد، ملت سازی در کنار صنعتی شدن برای تقویت بنیان های اجتماعی و مادیِ دولت و کشور ضروری هستند. در واقع، ناسیونالیسم، دولت ملی و مدرن، سرمایه داری و توسعه صنعتی در چارچوب آن، با یکدیگر ملازمه دارند. اما کشورهای جهان سوم از دوره سلطه استعمار تا دوره استقلال و تا کنون اغلب از چندپارگی قومی-قبیله ای و مذهبی رنج برده و فاقد هویت و همبستگی ملی و انسجام اجتماعی و در نتیجه دارای دولت های ضعیف، فاسد و ناکارآمد و شبه ملی بوده اند. این مقاله می کوشد رابطه مستقیم و مثبت بین ناسیونالیسم و توسعه را با نقش و کارکرد دولت ملی و توسعه خواه، برجسته سازد و بررسی نماید که چگونه فقدان انسجام اجتماعی و هویت همبستگی ملی در کنار دولت های ضعیف و فاقد مشروعیت، وضعیت توسعه نیافتگی را در بیشتر کشورهای جهان سوم تثبیت کرده است.
مداخله بشردوستانه در میانه نظم میان دولتی و نظم جهان وطن گرایانه
حوزه های تخصصی:
وقوع جنگ های داخلی که با بحران های انسانی؛ یکی از مهم ترین چالش های امنیتی دوره جدید بین المللی است. تلفات و خسارات گسترده این جنگ ها و پیامدهای مهلک انسانی آن همراه با گسترش و توسعه جنبش بین المللی حقوق بشر با احیای آموزه مداخله بشردوستانه همراه شد. این شکل از مداخله در موارد متعددی به کار گرفته شده و در طی سال های اخیر و پس از خیزش های مردمی در جهان عرب در لیبی نیز مجدداً به کار گرفته شد. در این مقاله در پی پاسخ به این هستین که، چه نسبتی میان آموزه مداخله بشردوستانه و رویه عملی دولت ها در انجام آن وجود دارد؟ مداخلات دولت ها و سازمان های بین المللی تا چه میزان قابل انطباق با مدعیات مداخله بشردوستانه بوده است؟ یافته ها نشان می دهند که، برغم تغییر در شرایط و بستر معنایی نظام بین الملل و تأثیر آن بر افزایش امکان پذیری این شکل از مداخله، در عمل ملاحظات دیگری باعث شده تا فاصله ای میان آموزه نظری مداخله بشردوستانه و رویه عملی دولت ها در تحقق آن وجود داشته باشد. با بررسی چهار مداخله بشردوستانه در سومالی(1992)، رواندا (1994)، عراق (2003) و لیبی(2011) اهداف و انگیزه های مداخله گران، پیامدهای مداخله، تأثیر منافع ملی بر مداخله و فرایند تصمیم گیری در مورد مداخله فرضیه مقاله مورد بررسی و تأیید قرار می گیرد.
شورش های اجتماعی و مساله ی محرومیت نسبی (مطالعه موردی: قیام 15 خرداد در ورامین)
حوزه های تخصصی:
اهمیت قیام 15 خرداد در پیروزی انقلاب اسلامی امری نیست که بر کسی پوشیده باشد. در واقع اگر بخواهیم بر نقطه عطفی در روابط میان دولت و ملت در رژیم انگشت بگذاریم، باید بر همین امر تاکید کنیم. پیروزی هر انقلابی به مجموعه ای از عوامل عینی و ذهنی وابسته است؛ از جمله؛ رهبری، سازماندهی نیروها و نارضایتی عمومی که عمدتا در شکل خشونت های اجتماعی نظیر اعتصابات، تظاهرات، شورش ها و جنگ داخلی بروز می یابد. انقلاب اسلامی سال 1357 نیز خارج از این قاعده نمی باشد و در پیروزی آن تمامی این عوامل را می توان به نوعی جستجو کرد. صرف نظر از عوامل دخیل در پیروزی انقلاب ها، شورش های اجتماعی بحثی اساسی در نظریه های انقلاب هستند که به واسطه ی همین اهمیت، نظریه های مختلف کوشیده اند آن را توضیح دهند. یکی از مهم ترین این نظریه ها، نظریه محرومیت نسبی می باشد. تا آنجا که به انقلاب سال 57 مربوط می شود، بدون تردید مهم ترین این شورش ها را باید در شورش اجتماعی 15 خرداد سال 1342 جستجو کرد. مقاله حاضر می کوشد با تمرکز بر یکی از مهم ترین کانون های این شورش اجتماعی یعنی منطقه ی ورامین و در پرتو نظریه محرومیت نسبی به بررسی زمینه های شکل گیری این شورش اجتماعی بپردازد.
چالش های عمده در تبیین پدیده جهانی شدن
حوزه های تخصصی:
در زمینه جهانی شدن متفکرین بسیاری قلم زده اند و نظرات گسترده ای در این زمینه مطرح گردیده است. اگر ما بخواهیم به نحوی شایسته ادبیات جهانی شدن را طرح نماییم، باید دسته بندی نسبتاً شفافی از این نظریات ارائه دهیم تا حول محورهای مشخصی ادبیات جهانی شدن را ترسیم کنیم و در دام پراکنده گویی گرفتار نیاییم. اگر این نظریات را پیرامون متغیرهای اصلی مقوم در زمینه جهانی شدن گردهم آوریم، به شکل مناسبی از این دسته بندی ها دست یافته ایم. با نگاهی کلی به ادبیات جهانی شدن در می یابیم که غالب مجادلات جامعه شناختی و سیاسی حول محور پنج پروبلماتیک و چالش اصلی ارائه شده اند: چالش عام گرایی و خاص گرایی، چالش ماهیتی: فرهنگی یا اقتصادی بودن پدیده جهانی شدن، چالش مدرنیسم و پست مدرنیسم ،چالش پروژه، پروسه و پدیده و جهانی شدن و آینده دولت ملی.
تقابل دیدگاه های وحدت گرا و کثرت گرا در روش پژوهش علمی
حوزه های تخصصی:
با توجه به اهمیت نوع روش شناسی در پژوهش های علمی و تاثیرگذاری این امر در نتایج حاصل از پژوهش و همچنین صحت و کاربردی بودن آن، بحث روش شناسی به یکی از مهم ترین موضوعات مورد توجه در نظریات مختلف با توجه به نوع دیدگاه فکری آنها تبدیل شده است. در این مقاله با توجه به اهمیت بحثهای روششناختی بهخصوص در علوم اجتماعی، با دستهبندی نظریهپردازان مختلف به دو دسته طرفداران رویکرد وحدت در روش پژوهش علمی و طرفداران رویکرد وجود کثرت در روش پژوهش علمی، به تشریح دیدگا های هر یک از این دو رویکرد و انتقادهای وآرده بر آنها پرداخته خواهد شد. نکته مورد توجه نگارنده در ابتدای بحث ارائه تعریف مشخص از مفاهیم اصلی مورد بحث یعنی روش پژوهش، علم، وحدت روش علمی و بالاخره کثرت روش علمی است. در این راستا نیز تمایزات روش پژوهش علمی به عنوان موضوع مورد بحث مقاله با روش آموزش علمی روشن خواهد شد. در تشریح نظریات هر یک از دو رویکرد اصلی در ابتدا به مبانی فکری آنها پرداخته شده؛ به نحوی که نوع دیدگاه آنها در روش شناسی را در مبانی فکری آنها در مورد هستی شناسی، موضوع علوم و نحوه ارتباط بین علوم مختلف ریشه یابی می شود.
طراحی الگوی هستی شناسی و معرفت شناسی مردم سالاری دینی در مقایسه با الگوی لیبرال دموکراسی
حوزه های تخصصی:
تفکر اساس همه تمدن ها است و اساس تمدن جدید معرفت شناسی و هستی شناسی است؛ که امروزه به یکی از ویژگی های اصلی علم سیاست تبدیل شده است. براین اساس، برای درک مقایسه دو نظام سیاسی مردم سالاری دینی با لیبرال دموکراسی نیازمند نگاهی معرفت شناسانه مبتنی بر روش شناسی های جدید هستیم. فرض اساسی نوشتار حاضر بر این اصل استوار است که تحولات نظامهای سیاسی در ارتباط کامل با تحولات پارادایمیک معرفت شناسانه و هستی شناسانه است. لذا سوال اصلی بیان می دارد که طراحی الگوی معرفت شناسانه و هستی شناسانه مردم سالاری دینی چگونه تأثیری بر مقایسه آن با لیبرال دموکراسی داشته است؟ بی شک امروزه نمی توان بدون نگاه معرفت شناسانه، به مقایسه و درک صحیحی از نظامهای سیاسی دست یافت. لذا با توجه به بدیل بودن نظریه مردم سالاری دینی و رویارویی آن با لیبرال دموکراسی، فرضیه حاضر که به رئالیسم انتقادی نزدیک می باشد طراحی الگوی هستی شناسی و معرفت شناسی این دو ساختار سیاسی و مقایسه آن دو را منوط به نگاه روش شناسی رئالیسم انتقادی می داند.