۱.
معمولاًسینمای سیاسی را سینمایی می دانند که به یکی از امور مشخصاً سیاسی - واقعه، زندگی نامه و یا فرایند سیاسی- بپردازد. در حالی که به نظر می رسد این تعریف نه جامع و نه مانع است و در شمولیت بر فیلم هایی که سویه های هنجاری سیاسی دارند، اما ضرورتاً مسئله ای سیاسی را روایت نمی کنند، ناتوان است. از این رو لازم است با بازاندیشی در این تعریف، مؤلفه های سینمای سیاسی هنجاری را شناسایی کرد. مقاله حاضر با هدف انجام چنین کاری، به کاوش در وجوه هنجاری سیاسی آثار «عباس کیارستمی»، سینماگر مشهور ایرانی می پردازد
۲.
«جان رالز» متأثر از فلسفه اخلاقی کانت بوده و بازنمایی فلسفه اخلاق کانتی در آثارش مشهود است. در این مقاله به منظور آشکار کردن میراث کانت برای نظریه سیاسی وی، سه موضوع انسان گرایی، ارائه بدیل اخلاقی و سازنده گرایی بررسی می شود. در بخش انسان گرایی، اهمیت انسان در اندیشه های کانت و رالز تبیین شده است. کانت انسان را هدف می داند نه وسیله. همین مسئله در اندیشه های این دو، سبب ارائه بدیل اخلاقی در برابر اخلاق غایت گرایانه شد که اخلاق وظیفه گرایانه نام دارد. تأثیر کانت بر پیروانش تا آنجا بود که آنها از جمله رالز را لیبرال های وظیفه شناس یا کانتی می نامند. تلاش کانت و به پیروی از وی رالز برای ایجاد ارتباطی مناسب بین مفهوم شخص آزاد و برابر و مفهوم عدالت، سازنده گرایی خاص آنها را به وجود آورده است. در این مقاله سعی شده است تا فلسفه سیاسی و انگاره های اخلاق کانتی اندیشه رالز بر اساس روش هنجاری تبیین شود.
۳.
با توجه به نقشی که زبان در ساختار قدرت ایفا می کند - و چه بسا ممکن است که زبانِ یک گروه، تبدیل به ایدئولوژیِ حاکم شود - و با توجه به اینکه موضع یک طرف را نسبت به طرفِ دیگر تعیین می کند و با توجه به اهمیتی که هم اکنون در سازمان های بین المللی و کردارهای دیپلماتیک برای آن قائل هستند، توجه به پدیده زبان و گفتمان و کاوش در جهت تحلیلِ آن، ضرورتی است که کمتر بدان پرداخته شده و می شود. اینچنین است که توجه و پرداختنِ به مکاتب، نظریه ها و روش های موجود در تحلیل گفتمان، ضروری و اجتناب ناپذیر می گردد. این مقاله، به کاوش در رویکرد تحلیل گفتمانِ انتقادی می پردازد و می کوشد تا با استفاده از نظریات یکی از اعضای پیش رویِ آن یعنی «نورمن فرکلاف»، به آشکارسازی خصوصیات این رویکرد و وجوه تمایز آن از سایر رویکردهایِ تا حدی مشابه پرداخته، رابطه میانِ زبان، قدرت و ایدئولوژی را در آن مورد مداقه قرار دهد.
۴.
این نوشتار با هدف بررسی دیدگاه «علی شریعتی» درباره ماهیت انسان و رابطه آن با دمکراسی انجام شده است. با توجه به اینکه شریعتی در زمانه خود یکی از روشن فکران دینی تأثیرگذار بر فضای معرفت شناختی جامعه بوده است، تحلیل های متفاوتی درباره آرای شریعتی، به ویژه دمکراسی در محافل علمی و آکادمیکی صورت گرفته است، به طوری که برخی صاحب نظران اظهار می کنند که شریعتی به دمکراسی چندان روی خوش نشان نداده و حتی مخالف آن بوده است و عده ای دیگر بر این باورند که وی اعتقاد به دمکراسی متعهدانه داشته است. از این رو در این مقاله با روش اسنادی از نوع منابع دست اول، ضمن تشریح دیدگاه ایشان درباره ماهیت و نقش انسان در فرایندها و ساختارهای اجتماعی به ویژه دمکراسی، با ارائه ادله و شواهدی از آثار شریعتی، برداشت های یادشده مورد نقد قرار گرفت و با توصیف دمکراسی کثرت گرایانه، آثار شریعتی با معیارهای دمکراسی در قالب نظریه «رابرت دال» تحلیل شد. بررسی ها نشان داد که شریعتی نه تنها با دمکراسی مخالفتی نداشته، بلکه قائل به دمکراسی کثرت گرایانه بوده است.
۵.
به نظر می رسد هر اندیشه سیاسی در درون خود حاوی گونه ای جامعه سیاسی مطلوب است. این جامعه سیاسی می تواند همانند مدینه فاضله «فارابی» آشکار باشد یا همانند جامعه آرمانی «سهروردی»، نهان. نظریه پردازی درباره جامعه سیاسی مطلوب، حاصل بحران سیاسی و اجتماعی است. یکی از دوره های پرتلاطم در تاریخ ایران زمین، عصر قاجار است که با بحران های مختلف، از جمله قدرت مطلقه و استعمار مواجه است. این بحران ها، متفکران بسیاری را به تأمل واداشته است و هر کدام به فراخور خود پاسخی بدان ارائه داده اند. «شیخ محمد اسماعیل محلاتی»، یکی از این متفکران است که اندیشه سیاسی وی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به نظر می رسد پاسخ محلاتی بدین بحران ها و جامعه مطلوب سیاسی وی، تا حدودی متفاوت از هم عصرانش است. بر این اساس مقاله حاضر با این پرسش ها روبه روست: پاسخ خاص محلاتی به بحران های عصر مشروطیت چیست؟ جامعه مطلوب سیاسی وی چگونه جامعه ای است؟ این جامعه،چه ویژگی هایی دارد؟ و نهایتاً اینکه چه نسبتی می توان میان عدالت و منفعت (مصلحت) عمومی در این جامعه مطلوب برقرار کرد؟
به عنوان فرضیه می توان گفت جامعه سیاسی مطلوب محلاتی، گونه ای نظام مردم سالارانه دینی است که حول محور مفاهیمی همچون عدالت، عقلانیت، منفعت (مصلحت) عمومی، قانون، آزادی (حریت)، برابری (مساوات)، تساهل و مشارکت عمومی بنا می شود. البته معنای این مفاهیم در اندیشه سیاسی محلاتی را می بایست در بستر ذهنی، زبانی و فرهنگی همان عصر جست وجو کرد و با تفاسیر رایج مدرن در دنیای مغرب زمین تاحدودی متفاوت است. به بیان ساده، این مفاهیم در اندیشه سیاسی محلاتی به شدت صبغه دینی و بومی می یابد. همچنین به نظر می رسد که می توان میان عدالت و منفعت (مصلحت) عمومی نسبت این همانی برقرار کرد. این مقاله با بهره از روش تحلیل محتوای کیفی و چهارچوب نظری «منطق درونی»، به بازخوانی اندیشه سیاسی محلاتی می پردازد.
۶.
تاریخ عقاید که به تبیین و تحول ایده ها در طول تاریخ می پردازد، می تواند قرین و یا جزء تاریخ فکری تلقی شود. تفاوت «کوئنتین اسکینر» و «لاوجوی» در این است که اسکینر به ایده اصالت نمی دهد و برعکس، ایده ها را در دل شرایط تاریخی و اجتماعی ملاحظه می کند. این دو حوزه تحقیقاتی، هر چند در اصل به رشته تاریخ تعلق دارند، در فهم اندیشه سیاسی نیز کاربرد پیدا کرده اند. در این بین، مکتب کمبریج - و به ویژه اسکینر- توانسته اند مرز میان فلسفه تحلیلی و قاره ای را بردارند و از این طریق، بین زمینه گرایی و متن گرایی پل بزنند. راه حلی که ایشان ارائه کرده اند، راه حل سوم و بینابینی است که می توان از آن به همروی زمینه گرایی و متن گرایی تعبیر نمود. به نظر می رسد مطالعات سیاسی (اسلامی و ایرانی) علاوه بر نیاز به ملاحظه زمینه ها، می تواند با بهره بردن از مزایای این راه بینابینی، از کاستی های هر یک از دو روش فوق رها شود.
۷.
در ارتباط با مفهوم «خود»، آثار و نوشته های فراوان وجود دارد. با وجود این، یکی از تعاریف آن، به خصوص در تلقی مدرنیستی و پسامدرنیستی آن، به فضایی از استقلال و کنشگری خودمختار فاعل شناسا اشاره دارد؛ چنان که در پیشبرد خویش، «خودرانشی» و در عبارتی مانند «خودش کرد»، می توان این امر را مشاهده کرد. اساساً این تلقی از مفهوم خود در میان اندیشمندان سیاسی نیز به کرات مشاهده می شود. دو تن از این متفکران قرن بیستم که با این تلقی مطالبی را به رشته تحریر درآورده اند، «هانا آرنت» و «هربرت مارکوزه» هستند. از یکسو آرنت با مطرح کردنِ مفهومِ «تکثر انسانی»، به دنبال این ایده است که انسان ها را به عنوان «فاعل شناسا» و به عنوان موجودی متمایز و آزاد آشکار سازد. او نهایتاً این طریقه را با مفهوم «عمل» پیوند می دهد تا از این طریق، خودِ انسانی را به عنوان نقش دهندگان به نظام سیاسی معرفی کند. از طرف دیگر، هربرت مارکوزه قرار دارد که خصوصاً در کتاب «انسان تک ساحتی» به دنبال فعال ساختن انسان ها به عنوان خودهای کنشگر و مستقل از چنگال یک نوع پیوستگی است که جامعه سرمایه داری ایجاد کرده است. از این رو تا وقتی این پیوستگی وجود دارد، عمل سیاسی نیز محدود است. اساساً وجه متمایز مفهوم بندی خود در اندیشه آرنت و مارکوزه، با فلسفه سیاسی غالب پیش از خود در این است که فلسفه سیاسی پیشین، خود را به شدت وابسته به «قدرت»، «سلطه فناوری»، «تکنولوژی» و «رسانه» و از اصالت خویش دور ساخته است و این دو با پیوند مجدد سوژه با عمل سیاسیِ متکی به خویشتن، درصدد بازیابی مجدد کنشگری سوژه همت می گذارند.