بحث و سئوال از پیوند اقتصاد با فلسفه سابقه ای طولانی دارد، هر چند اهمیت موضوع از دهة 1920 به بعد بیشتر گردیده است. تأثیرپذیری اقتصاد از پارادایم اثبات گرایی منطقی در دهه های 1920 و 1930 و تداوم این تأثیر در شکل گیری جریان اصلی اقتصاد (یعنی نئوکلاسیک) در دهه های 1950 و 1960 حساسیت پژوهش در عرصه های فوق الذکر را بالا برده است. تحولات فلسفة علم از 1970 به بعد و تأثیرگذاری پارادایم های جدید در اواخر قرن 20 و اوایل قرن حاضر، بر اهمیت بحث افزوده است. این مقاله در نظر دارد به کنکاش در این ارتباط اقدام نماید. قسمت اول به طرح موضوع و معرفیهای کلی اختصاص دارد. قسمت های دوم تا چهارم به تحلیل محورهای اصلی ارتباط فلسفه و اقتصاد مبادرت مینماید و سرانجام بر نکات قابل ملاحظه تأکید میشود.
الگوهای اقتصاد رفتاری از یافته های پژوهشی علم اقتصاد هستند که می توانند ظرفیت تحلیلی این علم را بالا برند. زیرا شکل گیری اقتصاد رفتاری هم نوعی تحول معرفت شناختی و روش شناختی در علم اقتصاد به حساب می آید و هم به توسعه قلمرو آن کمک می کند. اهمیت پیدایش این گرایش جدید اقتصادی چنان برجسته گردیده که سخن از انقلاب اقتصاد رفتاری در میان پژوهشگران اقتصاد را معنا دار نموده است. اهمیت این موضوع بویژه پس از بحران مالی و اقتصادی 2012-2007 بیشتر شده است.این مقاله بر مبنای روش های تحلیلی، تحلیل محتوا و با کمک نظریه های اقتصادی و نظریه های علوم شناختی به کنکاشی در اقتصاد رفتاری و ظرفیت اصلاح گری آن می پردازد. تبیین چارچوب الگوهای اقتصاد رفتاری، رفع برخی سوء برداشت ها وتحلیل روند تکاملی آن از محورهای کلیدی این مقاله هستند. یک یافته این پژوهش آن است که رویکرد اقتصاد رفتاری این قابلیت را دارد که به اصلاح برخی دشواری های الگوهای حاکم اقدام کند. از این رو (و برخلاف برداشت های غیر کارشناسانه) اقتصاد رفتاری می تواند همگرایی کارسازی با رویکرد حاکم داشته باشد.