مقاله حاضر با توصیف این پیش فرض آغاز می شود که فلسفه غرب همواره با گفتمان تقابلی سخن گفته است. یعنی همواره تعاریف براساس غیاب وحضورواین که پدیده های عالم دو قطبی هستند شکل گرفته اند. در برابر، نگارنده ادعا می کند که ژاک دریدا(Jacques Derrida) فیلسوف فرانسوی(2004-1930) با به چالش گرفتن منطق کلامی فلسفه غرب از عصرافلاطون تا به امروز، منطقی نوین برای طرح مباحث فلسفی خود بر می گزیند. این منطق را منطق پارادوکسی(منطق تناقض نما) نامیده ام و در این تحقیق به تشریح آن از طریق شرح چند اصطلاح مهم درفلسفه واسازی(deconstruction) دریدا خواهم پرداخت. طرح این مسئله(این که منطق کلامی اندیشه دریدا چیست و با منطق کلامی متداول درفلسفه غرب چه تفاوتی دارد) می تواند پایه نخست و در واقع پیش نیازی برای طرح فلسفه واسازی محسوب گردد.
تکنولوژی و ماهیت آن، از کلیدی ترین موضوعات مورد توجه در اندیشة هایدگر است. هرچند رویکرد هایدگر با آن چه در فلسفة تکنولوژی متداول شاهد آن هستیم تفاوت چشم گیری دارد، رد پای بینش های موجود در تفکر هایدگر را می توان در فلسفة تکنولوژی معاصر، حتی در سنت فلسفة تحلیلی نیز به وضوح مشاهده کرد. در این مقاله، ابتدا کوشش می شود تا بر پایة اندیشة هایدگر، ماهیت تکنولوژی مدرن روشن شود. تحلیل هایدگر از تکنولوژی مدرن و ماهیت آن، مقدمه ای است برای فهم خطراتی که امروزه آدمی را تهدید می کند. پس از روشن شدن مفهوم گشتل به مثابة ماهیت تکنولوژی مدرن، و خطر حاکمیت آن بر جهانی که در آن زندگی می کنیم، نگرش هایدگر نسبت به رهایی از جهان بی معنای تکنولوژیک مطرح می شود. هایدگر نجات انسان معاصر را فقط با برپاشدن پارادایمی نو که در آن فهم جدیدی از موجودات، غالب شود ممکن می داند. وارستگی از اشیا در پیوند با تفکر معنوی، می تواند آمادگی انسان برای ظهور چنین پارادایمی را محقق سازد. در پایان، نقدهایی بر رویکرد هایدگر نسبت به تکنولوژی مدرن بیان خواهد شد
از مهم ترین مباحث فلسفه دین، مباحث انسان شناختی است، چون انسان هم گیرنده دین و هم مخاطب آن است. از رهگذر نگاه ما به انسان، نگاه ما به دین نیز شاید تغییر کند. مقاله حاضر نگاه دو فیلسوف، یکی از شرق و دیگری از
غرب را در مورد انسان مقایسه می کند. ملاصدرا با طرح حرکت جوهری در مرکز فلسفه خود، به تبیین انسان و جهان و نسبت میان آنها پرداخته است. این طرح که بر اصالت وجود مبتنی است، حرکت اشتدادی انسان در مراتب هستی را بنیان نهاده است و پیدایش انسان در طبیعت، زندگی دنیوی و در نهایت مرگ او را به تفصیل تبیین می کند. برخلاف ملاصدرا که به زبان فلسفه کلاسیک سخن می گوید، هایدگر در تلاش برای خلق زبان فلسفی جدیدی است، چراکه زبان فلسفی کلاسیک را برای تفسیر هستی شناسی جدید ناکافی می داند. فلسفه او نیز بر اصالت وجود مبتنی است و شباهت های بسیاری میان اندیشه های او با صدرا وجود دارد. هایدگر نیز انسان- دازاین - را پیوسته در حال شدن و صیرورت می داند که همواره در حال برون شدن از خود است و رو به آینده دارد. این جستار بر آن است تا با تبیین حرکت جوهری ملاصدرا در انسان و سیر اشتدادی انسان در مراتب هستی و همچنین بررسی خودبرون افکنی دازاین و نسبت دازاین با عالم در فلسفه هایدگر، شباهت ها و مفارقت های اندیشه دو فیلسوف را واکاوی کند.
در پاسخ به این پرسش که «متن، معناى خود را از کجا مىگیرد؟» سه نظر مطرح است: استقلال معنا از نیّت مؤلّف و تعلق آن به ساختار متن یا ذهن مخاطب؛ وابستگى تمامعیار معناى متن به نیّت مؤلّف و بالاخره، وابستگى معناى متن به نیت مؤلّف در عین استقلال آن. در این مقاله صحت دیدگاه سوم به اثبات رسیده است و معناى متن، متعیّن و همان نیت مؤلّف است که مفسّر باید براى رسیدن به آن، از طریق متن، با ضابطه مشخص تلاش کند. با عنایت به اینکه شواهد و دلایل متعدد بر الهى بودن ساختار و محتواى قرآن کریم دلالت دارند، معناى قرآن، متعیّن و همان مراد خداوند است که مفسّر باید در پى کشف آن باشد؛ بنابراین، فهم قرآن کریم باید با ضابطه و منطق صحیح و لحاظ اوصاف الهى و بر اساس واژگان و ساختار موجود قرآن انجام بگیرد.