انسان، موجودى اجتماعى و مدنى بالطبع است و خواهناخواه، براى بهتر زیستن خود و تنظیم روابطش با دیگران، به وضع قانون و مقرراتى خاص، نیازمند است . پرسشى در این راستا مطرح است و آن این که، چه جاذبهاى، انسان را ملزم به اطاعت از قانون و ملتزم به اجراى احکام مىکند؟
نوشتار حاضر، درصدد استبه پاسخ این پرسش برسد که در فقه امامیه، چه مبنایى وجود دارد که بر اساس آن، انسان خود را به اطاعت از قانون ملتزم مىداند؟
نوع تعامل و رابطه احکام ثابت اسلامى با نیازها و شرایط متغیر انسانها در گذر زمانها و مکانهاى گوناگون، یکى از مباحثى است که همواره ذهن متفکران مسلمان را به خود مشغول نموده و آنها را براى ارائه راه حلى قانعکننده در این راستا به کاوش واداشته است. این نوشته با نگاهى صرفا علمى در مقام نقد و بررسى اجمالى یکى از این راه حلهاست که عرفىشدن فقه را به عنوان راهکارى اساسى در رفع این مشکل مطرح نموده است.
نوشتار حاضر قسمت دوم از سلسله مقالاتى است که به گزارش دیدگاهها و انتقادهاى برخى محافل روشنفکرى نسبت به فقه ـ بدون نقد عمیق آنها ـ مىپردازد. در این شماره به آراء روشنفکران دینى در خصوص رابطه انسان و خدا در گستره فقه و شریعت پرداخته شده است.