فیلتر های جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۸۱ تا ۱۰۰ مورد از کل ۱۸۹ مورد.
بررسی و تطبیق بین مدینه فاضله افلاطون و جامعه دینی، الهی امام زمان
حوزه های تخصصی:
از دیرباز انسان ها به دنبال آرمان شهری بودند که با امنیت و آسایش کامل و بدون ترس و تبعیض، به زندگی روزمره و به کسب فضایل و سعادت و کمال بپردازند. افلاطون از جمله فیلسوفانی است که چنین تفکری را در سر می پروراند. اما آیا مدینه فاضله وی تحقق پذیر بوده است؟ این تفکر دست کم تاکنون تحقق نیافته و افلاطون هم اصرار به تحققش نداشته است.
اما جامعه دینی الهی و آرمانی که فراگیر و جهانی باشد و سعادت همه افراد جامعه را تامین نماید، وعده خداوند متعال در قرآن به انسان هاست. راستی چنین جامعه دینی چه وقت تحقق خواهد یافت؟
با استناد به آیات و روایات، تحقق آرمان شهر دینی که در آن سعادت افراد جامعه تامین می شود، با ظهور امام عصر حضرت مهدی تعیین گردیده است. در این مقاله، به بررسی و تطبیق مدینه فاضله افلاطون با جامعه دینی عصر ظهور پرداخته ایم. امیدواریم که این اثر سرآغاز پژوهش های کامل و دقیق تر گردد.
اللهم عجل فی فرج مولا نا صاحب الزمان واجعلنا من اعوانه و انصاره و شیعته.
بررسی چیستی مرگ از دیدگاه افلاطون و ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
قبسات ۱۳۸۶ شماره ۴۶
حوزه های تخصصی:
انسانی را بررسی کند تا به وجوه تشابه و تمایز آنها راه یابد. مرگ در اندیشه افلاطون اشتیاق و تمنای موت در افلاطون و ملاصدرا وجود دارد. این نوشتار میکوشد با تحلیل محتوای علم النفس معطوف به مرگ افلاطون و ملاصدرا، ویژگیهای مرگ با اسطوره پیوند خورده است. همچنین او به وجود پیشین نفس معتقد است که در وجود پیش از بدن مشاهده حقایق کرده است. در صدرالمتألهین نیز مفهومی به نام مرگ طبیعی برخاسته از حرکت جوهری و حدوث جسمانی نفس وجود دارد. در پایان بیان میشود افزون بر پیش فهمهای زمانهای، تفاوت مبانی نفس شناسی نیز سبب شده است که بهرغم شباهتها، افلاطون و ملاصدرا فهم متفاوتی از مرگ داشته باشند. افلاطون مرگ را بازگشتی به عالم حقایق میداند؛ چون مرگ جدایی از عالم شدنهاست و فیلسوف مشتاق آن است؛ حال آنکه در اندیشه ملاصدرا مرگ، مرحلهای از تکامل است که پیشتر با حرکت جوهری آغاز شده است و عالم ماده زمینه ساز معرفت حقیقی است.
آیا افلاطون مرتبه عالم محسوس را پایین آورده است(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
افلاطون را معمولاً سرسلسله کسانی می شمارند که عالم محسوس و اشیای طبیعی را در برابر عالمی معقول و موجوداتی ماورای طبیعی قربانی کرده اند. این سخن تا اندازه ای درست است. در آثار افلاطون به شواهد فراوانی برمی خوریم که از پایین تر بودن مرتبه عالم محسوس نسبت به مرتبه عالم معقول، و پایین تر بودن مرتبه ادراک حسی نسبت به مرتبه معرفت عقلی، حکایت می کند. اما اولاً، کسانی جلوتر از او بوده اند که حس و محسوسات را بی اعتبار خوانده اند؛ ثانیاً، شکاکیت نظری و آشفتگی عملی ناشی از حس گرایی باعث شده است که افلاطون در عالمی معقول به دنبال یقین نظری و ثبات عملی بگردد؛ و ثالثاً، عالم محسوس در نظر او بهره مند از واقعیت است و همین بهره مندی باعث می شود که نتوانیم آن را توهم محض بشماریم. وجود عالم محسوس و ادارک حسی آن مقدمه ای ضروری برای رسیدن به معرفت عالم معقول است. از منظر هستی شناختی نیز فرض عالم معقول چیزی از واقعیت عالم محسوس نمی کاهد.
هستی شناسی و شناخت شناسی تطبیقی افلاطون و سهروردی
حوزه های تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی یونانِ باستان و روم سقراط تا ارسطو افلاطون (428-348 ق.م)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق گروه های ویژه فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی متافیزیک
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی معرفت شناسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات مکتب های فلسفی فلسفه اشراق
نقد و بررسی نظریه مثل افلاطون و انتقادات وارده بر آن با نگاه ویژه به ارسطو (مقاله علمی وزارت علوم)
اتهام افلاطون یا کورنفورد! نقدی بر یک تفسیر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقاله حاضر، بررسی شرح و تفسیر کورنفورد راجع به اتهام افلاطون است. اتهام این است که افلاطون نظریه «امتناع وجود اضداد در شی واحد» (= خلو شی از اضداد) را به ناحق بر ذهن و زبان پروتاگوراس می گذارد و سرانجام او را به عنوان متفکری که به نسبیت گرایی و نگرش اصالت فاعل شناسا معتقد است، معرفی می کند؛ در حالی که از نظر تاریخی پروتاکوراس به نظریه «معیت وجودی و آمیخته اضداد در خود اشیا» قایل بوده است. از نظر کورنفورد این انتساب ناروای افلاطون، خود در تفسیر نادرست قاعده انسان معیاری پروتاگوراس ریشه دارد. بدین ترتیب از نگاه کورنفورد، پروتاگوراس معرفی شده در رساله ته یه تتوس با خود پروتاگوراس واقعی و تاریخی اختلاف فاحشی دارد. کورنفورد در طرح و تایید مدعای خویش به دو مورد تاکید می کند: اول، متن رساله ته یه تتوس (خصوصا فقره 152) و دوم، گزارش سکستوس آمپیریکوس. نوشته حاضر، با بازنگری در همین دو مورد و با اتکا به آن ها، از دو چشم انداز به نقد نظریه کورنفورد می پردازد: اول، استدلال منطقی و دوم، استناد تاریخی.