فیلتر های جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۶۱ تا ۸۰ مورد از کل ۶۳۴ مورد.
حوزه های تخصصی:
رایج ترین نظریه ای که آغازگر بحث تبیین در قرن بیستم است، نظریه ی قانون فراگیر تبیین، شامل دو الگوی قیاسی- قانونی و استقرایی- آماری است. کارل همپل بیان دقیقی از ایده ی تبیین علمی را که توسط هیوم و میل صورتبندی مبهمی داشت، به تصویر می کشد. نقدهای جدی که در نیمه ی دوم قرن بیستم درخصوص این نظریه مطرح شد، راه را برای نظریه های دیگر گشود. الگوی وحدت بخشی تبیین که طرح اولیه ی آن توسط مایکل فریدمن مطرح و توسط فیلیپ کیچر توسعه یافت، از مهم ترین این الگوهاست. بنابر رویکرد کیچر علم، فهم ما نسبت به جهان را به کمک وحدت بخشیدن پدیده های مختلف افزایش می دهد. وحدت بخشی در چارچوب معرفت علمی، با به حداقل رساندن شمار الگوهای استنتاج و به حداکثر ارتقا دادن شمار نتایج تولید شده، به دست می آید. در این جستار با شرح و بازسازی الگوی وحدت بخشی تبیین، نشان خواهیم داد این الگو برخی از مشکلات سنتی مدل قانون فراگیر را حل می کند.
جزم گرایی در مبانی فکری از منظر ریچارد پاول و علامه جعفری(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن پاییز ۱۳۹۴ شماره ۶۳
حوزه های تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی معرفت شناسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی معرفت شناسی
معرفت شناسی فضیلت، بازگشتی به گذشته و جهشی به سوی آینده(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
معرفت شناسی معاصر تحت تأثیر علم گرایی حاکم بر فلسفه تحلیلی قرن بیستم، رویکردی یکسره مکانیستی به معرفت را اتخاذکرده و تمامی وجوه غیرمعرفتی را از معرفت شناسی زدوده است. این رویکرد باعث نوعی رکود در معرفت شناسی معاصر شده است. اما در سال های اخیر از بطن همین معرفت شناسی، رویکردی جدید روییده است که جریان غالب را برنمی تابد و با الهام از معرفت شناسان گذشته، معتقد است نقش عوامل روانی غیرمعرفتی فاعل شناسا را نمی توان در حصول معرفت نادیده گرفت. دو تن از چهره های برجسته این نظریه که «معرفت شناسی فضیلت» نامیده می شود، عبارتند از ارنست سوزا و لیندا زاگزبسکی. آنها معرفت را محصول کارکرد درست قوایی در فاعل شناسا می دانند که همگی شاید قوای معرفتی، به معنای رایج، تلقی نشوند. آنها شروط معرفت را نه در باور بلکه در فاعل شناسا و عامل شناخت می جویند. در این مقاله ضمن تمرکز بر تأکید معرفت شناسی فضیلت بر نقش عوامل غیرمعرفتی در حصول معرفت، نشان داده شده است که این مؤلفه می تواند افق های جدیدی را در معرفت شناسی معاصر بگشاید و آن را از رکود فعلی خارج کند.
تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر باور دینی از دیدگاه ویلیام جیمز (Review of the Effect of Non-Epistemic Factors on Religious Belief from the Perspective of William James)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مباحث مهمّی که امروزه در حوزة معرفت شناسی مطرح است، بحث میزان تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر باور دینی انسان می باشد. بررسی امکان تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت، به عهدة معرفت شناسان است و در این مقاله می کوشیم تا دریابیم که آیا فرایند تکوین باورهای انسان در مسیری جدای از ساحت غیرعقیدتی شکل می گیرد یا آنکه ساحت های وجودی انسان در عین تمایز از یکدیگر، چنان در تأثیر و تأثّر متقابل با یکدیگرند که به سادگی نمی توان به استقلال ساحت عقیدتی از دیگر ساحت ها حکم داد و پنداشت که ساحت معرفتی باور انسان می تواند به نحو استقلالی وارد حوزة شناخت شود. در این زمینه، ویلیام جیمز برای نخستین بار در میان هشت عاملی که در فرایند تکوین باور مؤثّر می داند، تنها یکی را به استدلال اختصاص می دهد و هفت عامل دیگر را عوامل غیرمعرفتی می داند. این مقاله مشخّص می کند که انسان بدون توجّه به آنچه که در شخصیّت و درونش می گذرد، نمی تواند به معرفت دست پیدا کند، البتّه باید به این نکته توجّه داشت که این تأثیر تنها شامل تأثیرهای منفی نمی شود و کسانی مانند ویلیام جیمز علاوه بر توجّه بر تأثیرهای منفی، بر تأثیرهای مثبت نیز توجّه داشته اند و ما در این مورد، به کلام کسانی چون ویلیام جیمز که معتقدند باورهای انسان همواره در پرتو عوامل غیرمعرفتی شکل می گیرد، رهنمون می شویم.
باور دینی و خودآیینی عقلانی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
خودآیینی عقلانی بیانگر آن است که آدمی چگونه می تواند فاعلیت معرفتی خود را محفوظ بدارد و اختیار تنظیم و اداره ی عقلانی خود را داشته باشد. این ارزش معرفتی غالباً در مقابل دگرآیینی عقلانی طرح شده که مطابق آن، باورنده، به علل درونی یا بیرونی، فاقد توانایی لازم برای اِعمال فاعلیت معرفتی خود است. از آغاز دوران مدرن، برخی فیلسوفان و متفکران به تصریح یا تلویح گمان کرده اند که باور دینی ناقض خودآیینی عقلانی است. با این حال، روایت مسئولیت محور از معرفت شناسی فضیلت گرا به خوبی نشان می دهد که خودآیینی به مثابه یک فضیلت عقلانی به معنای اتکا به قوای معرفتی خود و بی نیازی معرفتی از دیگری نیست بلکه نحوه ی تنظیم فاعلیت معرفتی باورنده را در تعامل های فکری او با دیگری تجویز می کند. بر این اساس، باورنده ی خودآیین بر شناخت اقسام روابط معرفتی خود با دیگری و تنظیم مستقل آن توانا است. این معنا از خودآیینی عقلانی با برگرفت و نگه داشت باورهای دینی در تعارض نیست. باور دینی می تواند خودآیین باشد اگر باورنده ی متدین نقش دیگری را به مثابه ناقل، ناقد، حامی، الگو یا مرجع در باورهای دینی خود دریابد و وجدان مدارانه و به اتکای آراستگی به فضایل عقلانی، نحوه ی مداخله ی معرفتی دیگری را در باورهای دینی خود تنظیم کند.
تأملی بر طبیعت گرایی مک داول(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسألة اصلی در این مقاله تبیین و توضیح شرایطی است که جان مک داول[1] برای تحقق شناختی عینی، یعنی تحقق وضعیتی که در آن فعالیت عقلانی ما پاسخگو به واقعیت است، تعیین می نماید. با توضیح این شرایط، درواقع راه حل مک داول برای حل مسألة معرفت شناختی ارتباط ذهن و جهان و به عبارت دقیق تر نسبت تفکر با جهان روشن می گردد. بدین جهت نظریات مک داول در دو محور مطرح می شود: اول تحلیل درمانگرانة او در مورد علل ایجاد این مسأله و دوم نظریات ایجابی او که بیانگر طرز تلقی خاص او در مورد جهان، ذهن، طبیعت گرایی در فلسفة ذهن و جایگاه تجربه در نظام توجیه است.
کلیات نزد لاک و بارکلی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کلیات در طول تاریخ فلسفه یکی از مهم ترین و بحث برانگیزترین مسایل بوده است. برخی تا اندازه ای به آن اهمیت داده و که آن را وجه تمایز انسان از حیوان دانسته اند و برخی دیگر آن را در حد یک نام تنزل داده اند. اهمیت این موضوع در ادوار مختلف تاریخ فلسفه متفاوت بوده، اما در دوره قرون وسطی بسیار بیش از سایر دوره ها به این موضوع اهمیت داده می شده است. لاک و پس از او، بارکلی که هر دو میراث دار فلسفه قرون وسطی نیز بودند، ناگزیر به این موضوع پرداخته و نظریات بدیعی را در این باب ارائه کرده اند. این مقاله به بحث درباره نظریات این دو فیلسوف اختصاص دارد. در ابتدا نظریه لاک و مشکلات آن و سپس آن نظریه بارکلی و نقاط قوت و ضعف آن بیان می شود و در ادامه، یک طریق میانه برای توصیف کلیات ارائه خواهد شد که جامع نظر هر دو فیلسوف و دربرگیرنده نقاط قوت هر دو خواهد بود.
Plantinga’s Reformed Epistemology and Religious Extremism: Some Historical Evidences(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
According to Plantinga’s reformed epistemology, as perceptual beliefs, religious beliefs are properly basic, and therefore need no additional justification. But as it has been said frequently, this idea may lead to relativism. In this paper, first, we argue that not only its relativistic aspect allows for religious extremism, but also it could be used to justify that kind of extremism. Then, reciting some historical testimonies, including John Calvin, Khawarij, Ibn Taymiyye and Seyyed Qutb, we suggest that in principle, for many centuries extremists have derived a benefit from an idea similar to reformed epistemology to justify committing violence and other unacceptable behaviors.
ارزیابی باورهای دینی بر اساس فضیلت گرایی معرفتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
.بررسی تطبیقی مبناگرایی خطاناپذیر دکارت و علّامه طباطبائی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن زمستان ۱۳۹۴ شماره ۶۴
حوزه های تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید دکارت تا کانت عقل باوری ( قرون 16 و 17)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی معرفت شناسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات مکتب های فلسفی حکمت متعالیه
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلاسفه اسلامی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی معرفت شناسی
در دفاع از استدلال دور و تسلسل بر مبناگروی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۳۹۴ شماره ۶۱
حوزه های تخصصی:
تأملی در بسنده انگاری فضایل عقلانی در کسب معرفت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نقض های گتیه به تعریف «باور صادق موجّه»، معرفت شناسان را بر آن داشت تا درصدد ارائه تعریفی جامع و مانع برآیند. در رویکرد نوینِ معرفت شناسی فضیلت محور، ادعا می شود که تنها اگر در فرآیند معرفت از فضایل عقلانی و معرفتی مدد گرفته شود، عامل معرفتی به حقیقت دست می یابد و معرفت یعنی: «باور برآمده از فعالیت فضایل عقلانی». این رویکردِ نوپا و سرایت دادن نظریه فضیلت به ساحت معرفت شناسی، با چالش های فراوانی روبروست؛ برخی از این اشکالات مربوط به اصلِ به کارگیری فضایل است که از آن جمله می توان به ابهام در کم و کیف فضایل عقلانی، عدم ارائه راهکار برای حالت تعارض این فضایل، دلایل ناکافی در تفکیک فضایل عقلانی از فضایل اخلاقی و ابهام در کارکرد معرفتی قوه حکمت عملی اشاره نمود. از سوی دیگر، این ادعا که به کارگیری فضایل عقلانی متناسب با هر موقعیت معرفتی، چراغ هدایت به صدق است، هم به صورت ادعای اجمالی و هم به صورت ادعای انحصاری محل مناقشه است. گذشته از محاسن این نظریه، دلایل نقضی و حلّی حاکی از آن است که بسنده انگاری در کارکرد فضایل عقلانی برای نیل به صدق باورها ناصواب است. این مقاله با گزارش مختصری از این رهیافت به تقریر زگزبسکی، این ادعا را که کارکرد فضایل عقلانی برای کسب معرفت، لازم و کافی باشند، به چالش می کشد.
قوام ""اصل"" اینهمانی در دوره ی پیشا سقراطی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مهم ترین مسایل مورد توجه بشر ""اصل"" اینهمانی است. مراد از این
""اصل"" چیست؛ چگونه آغاز گرفت؟ آیا اساساً بحث از آغاز چیزی- در اینجا ""اصل"" اینهمانی- امکان پذیر است؛ آیا اصول، اموری هستند که به مرور زمان آشکار و یا کشف می شوند؟ متفکران اولیه یونان هر یک با معرفی عنصر اولیه، بطور ضمنی نگرش خود نسبت به مسائلی چون وحدت و کثرت و همانی و نه آنی را نشان دادند. ادراکی که در ابتدا بصورت ثبات و عدم تغیّر عنصر نخستین در طی زمان بود. در واقع این بی تغیّری عنصر نخستین در طی زمان تعریف آنان از این همانی بود؛ امری که بیشتر بصورت وحدت آرخه ادراک می شد. تلاش آنان در تفسیر عالم بدون تمییز مفهوم منطقی ""اصل""، در نهایت به قوام ""اصل اینهمانی"" منجر گردید. اصل که علی رغم اهمیت انکار نشدنی آن، بستری گردید تا از خلال آن، وجود تنها به مثابه موجودات تلقی گردد.
تلاش می شود تا با بررسی سرآغازهای یونانی در یابیم آنچه را که تفکر یا فلسفه یونانی می نامند، چیست. این کار با بررسی چند تن از مهمترین فلاسفه پیش سقراطی انجام می شود. اما برای این کار مقدمه ای در باب نگرش و نحوه تفکر یونانی لازم است.
در پاسخ به «چرایی»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در پاسخ به چراییِ پدیده ها دست به تبیین آن ها می زنیم، و تبیین چیزی نیست جز نسبت دادن پدیده ها به پدیده های شناخته شده ی دیگر و در نهایت طرح نظریه ای فراگیر جهت وحدت بخشیدن میان پدیده های متکثر. در این مقاله ابتدا از روی کرد وحدت انگارانه به معرفت دفاع می شود و در ادامه با پرداختن به بحث شی انگاری کلمه، جلوی پیش داوری های واقع گرایانه گرفته می شود.
تأثیرپذیری معرفت از مؤلفه های غیر معرفتی از دیدگاه لیندا زگزبسکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
معرفت از مهم ترین دستاوردهای بشر در مواجهه با پدیده ها و حقایق هستی است که با توانایی شناختی خویش به آن دست می یابد. در طول تاریخ فلسفه همواره این دغدغه وجود داشته است که آیا باورهای انسان از ساحت های غیرمعرفتی وی و نیز عوامل بیرونی تأثیر می پذیرد یا خیر و اگر چنین است، آیا به لحاظ معرفتی امری مقبول است یا باید عامل را از این تأثیرات آگاه کرد و او را از این تأثیر برحذر داشت. زگزبسکی، از معرفت شناسان جدید است که بیشتر با نظریه معرفت شناسی فضیلت محور شناخته می شود، وی در فرایند نظریه پردازی خود از تأثیر برخی عوامل غیرمعرفتی سخن می گوید که به مثابه بنیان معرفت به شمار می روند. عواطف و احساسات، فضایل و رذایل، اراده انسان و زمینه های اجتماعی از جمله مهم ترین این عوامل هستند که وی از آنها نام می برد و نظریه خویش را نیز بر همین موارد بنا می نهد. در مقاله به بررسی این عوامل و فرایند تأثیر آنها بر سامان یافتن معرفت می پردازیم.
دگرگونی نظریه های حقیقت در فلسفه های قاره ای و تحلیلی قرن بیستم
حوزه های تخصصی:
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی دوره معاصر (قرون 20 و 21) فلسفه تحلیلی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی دوره معاصر (قرون 20 و 21) فلسفه قاره ای
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق گروه های ویژه تاریخ فلسفه
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی معرفت شناسی
فلسفه های قرن بیستم زیر دو عنوان مهم قاره ای و تحلیلی، دسته بندی می شوند. از سوی دیگر، تطابق، انسجام و عمل گرایی، شایع ترین نظریه های مطرح در تبیین کیفیت رابطه ذهن و عین، در قالب نظریه های صدق یا همان حقیقت می باشند. حال، اگر بخواهیم نظریه های حقیقت را در متن دو سنت بزرگ قاره ای و تحلیلی، ارزیابی کنیم، با دو سوال مهم مواجه خواهیم بود: اول اینکه با عنایت به واگراییِ انکارناشدنیِ جغرافیایی، تاریخی و محتواییِ سنن مذکور، در جهت تقریب آنها آیا حتی به کاربرد تعبیر تشابه خانوادگی نیز نمی توان امیدوار بود؟ آیا می شود با معیار سنت گرایان در رویکرد به دین، از معبر اشتراک معنوی، این دو جریان را دو اعتبار از حقیقتی واحد انگاشت؟ سوال دوم این است که آیا همین رویه در قبال نظریه های حقیقت، قابل اِعمال است؟ آیا رهیافت اندیشمندانِ دو سنت قاره ای و تحلیلی به مقوله صدق یا حقیقت، واجد هسته های مشترکی هست تا از رهگذر آنها بتوان هم دو سنت مذکور و هم نظریه های صدق در قرن بیستم را زیر چتر واحدی جمع کرده یا حداقل از اشتراک حداکثری آنها سخن گفت؟ چنین می نماید که تلاش در جهت یکسان سازیِ سهم ذهن و عین در نظریه های حقیقتِ قرن بیستم، مرزهای تطابق ارسطوییِ، بازنماییِ دکارتی و سوبژکتیویسم کانتی را که رویکردی دوآلیستی دارند، درنوردیده و انسجام و عمل گرایی را وانهاده است.