آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸

چکیده

کانت با اثبات عدم توانایی شناخت عقلانی از امر نامشروط و مفهوم خدا سبب اولین مضمون سازی ها از فلسفه دین شد. درمقابلْ هگل صراحتاً اعلام داشت موضوع فلسفه همان موضوع دین یعنی خدا است. این امر پرسشی اساسی را پدیدار می کند، اگر موضوع فلسفه همان دین است، آیا هگل به شیوه پیشاکانتی به تفوق دین بر فلسفه باور دارد و فلسفه را در چارچوب درک مسیحی می فهمد؟ یا بالعکس؟ هر یک از مفسرین پاسخی متفاوت به این پرسش داده اند و مسئله این مقاله نیز در همین هنگام شکل می گیرد. تأمل در این موضوع سبب می شود تا در هنگام خوانش دیدگاه دینی هگل به واسطه این تفسیرها دچار خلط روش شناسی نشویم. بنابراین، می کوشیم در ضمن واکاویِ علل اختلاف آراء مفسرین، تفسیرها را دسته بندی کنیم. سپس به تحلیل آن ها پرداخته، نقاط شباهت و افتراق شان را نشان می دهیم و روش شناسی هر یک را تبیین می کنیم. درنهایت، می کوشیم تا ضرورت حفظ تکثر پارادایم های تفسیری را به واسطه امکان ها و عقلانیت های مختلف آن ها نشان دهیم و از این طریق تبیین کنیم که اساساً نباید به دنبال جمع تفسیری بود. زیرا علاوه بر اینکه هر تفسیری سبب مواجهه ای نو و پاسخی جدید به مسئله ها می شود، اساساً هرگونه داوری برای ترجیح یک تفسیر بر دیگر تفسیرها تابعی از معیارها و پیش فرض هایی است که هیچ ترجیحی بر یکدیگر ندارند.

Re-reading the views of contemporary commentators on Hegel's philosophy of religion

Hegel explicitly declared that the subject of philosophy is the same as that of religion, namely, God. This raises a fundamental question: if the subject of philosophy is religion, does Hegel believe in the superiority of religion over philosophy in a pre-Kantian manner and understand philosophy within the framework of Christian understanding, or vice versa? Each commentator has provided a different answer to this question, and the issue of this article arises from these differing opinions. Reflecting on this issue prevents us from methodological confusion when reading Hegel's religious views due to these interpretations. Therefore, we strive to categorize the interpretations while examining the reasons for the differences in the commentators' views. Subsequently, we analyze them, highlight their similarities and differences, and explain the methodology of each. Finally, we endeavor to demonstrate the necessity of preserving the plurality of interpretive paradigms through their various possibilities and rationalities. In this way, we explain that seeking reconciliation between interpretations is fundamentally unnecessary. Each interpretation leads to a new encounter and a novel answer to problems, and any judgment to prefer one interpretation over another is inherently based on criteria and presuppositions that have no intrinsic preference over one another.

تبلیغات