مقالات
حوزه های تخصصی:
این مقاله در جستجوی اثبات این نکته است که برخی از مبانی و اصول معرفت شناختی و وجود شناختی افلاطون در فاصله میان محاورات دوره اولیه و دوره میانی تغییر کرده است. هر چند این نتیجه به نوعی به تقویت دیدگاه تحول گرایان در خصوص رابطه میان محاورات اولیه و میانی می انجامد، با توجه به اثبات این تحول در وجودشناسی و معرفت شناسی افلاطون، ضمن بسط آن، به تحولی عمیق تر از تحول مد نظر تحول گرایان اشاره می کند. این واقعیت که وجودشناسی و معرفت شناسی دوقطبی و گسسته محاورات اولیه جای خود را به وجودشناسی و معرفت شناسی سه بخشی و هم بسته در محاورات میانی می دهد، نشانگر تحول دیدگاه افلاطون نسبت به مفاهیم وجود و معرفت است.
انسجام «معرفت تصوری» و «معرفت تصدیقی» به باری تعالی، در پرتو تحلیل گزاره «کمال معرفته التصدیق به» از خطبه اول نهج البلاغه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بخش اول از نخستین خطبه نهج البلاغه، بیانی برهانی در توصیف و تبیین مراتب دین، معرفت، اخلاص و توحید باری تعالی است. امیر المومنین علیه السلام در عبارت «کمال معرفته التصدیق به» از این خطبه، به بیان رابطه معرفت باری تعالی با تصدیق او می پردازد. پژوهش جاری در صدد است تا با روی آورد تحلیلی - منطقی و ابزارهای مخلتف آن، چگونگی ارتباط و انسجام «معرفت باری تعالی» با «تصدیق او» در گزاره مذکور از نهج البلاغه را توصیف و تبیین نماید. ره آورد تحلیل این گزاره، نشان از تشکیک پذیری معرفت، و عینیت - و نه صرفاً استلزام - «کمال معرفت تصوری» با «معرفت تصدیقی» باری تعالی دارد. امکان عینیت دو نوع معرفت تصوری و تصدیقی، تنها در بستر مبانی معرفت شناختی حکمت متعالیه قابل ارائه و تقریری صحیح است. گزاره مذکور از نهج البلاغه، همچنین قابلیت تبدیل به گونه ای از برهان وجودی بر اثبات باری تعالی را دارا است. نقد «خلط مفهوم و مصداق» و «عدم امکان راهیابی از معرفت تصوری به معرفت تصدیقی» بر این گزاره و دیگر براهین وجودی نیز، مردود بوده و سعی می گردد تا پاسخی صحیح برای آن ارائه گردد.
گذر یا عدم گذر حکمت متعالیه از رئالیسم خام به رئالیسم انتقادی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تحقق معرفت به گونه رئالیسم خام و رئالیسم انتقادی از دغدغه های مهم اندیشمندان بوده است. نظریه مطابقت که به عنوان تئوری صدق حکمت متعالیه به حساب می آید، تاب آن را دارد که به گونه رئالیسم خام و رئالیسم انتقادی تعبیر و تفسیر شود. مسائل حکمت متعالیه به گونه ای سامان یافته اند که بر هر دو تفسیر می توان شواهدی ارائه نمود. با توجه به ناسازگاری میان دو تفسیر باید یکی را به عنوان نظر نهایی ملاصدرا انتخاب نمود. با توجه به اینکه رئالیسم خام در چارچوب حکمت متعالیه با مشکلات و نقدهای جدی روبرو می شود و نظرات نهایی ملاصدرا و شواهد قوی تری از حکمت متعالیه با رئالیسم انتقادی سازگار تر است، به نظر می رسد انتخاب رئالیسم انتقادی به عنوان نظر نهایی حکمت متعالیه در این باب مناسب تر باشد.
محدوده شناخت از نفس از دیدگاه ابن سینا و کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله به دنبال پاسخ به این سؤال است که آیا ماهیت و وجود نفس از دیدگاه ابن سینا و کانت قابل شناخت است. به نظر می رسد ابن سینا علم ما به وجود نفس خود را، حضوری و نسبت به ماهیت نفس، با واسطه و از طریق استدلال می داند. اما کانت دیدگاهی متفاوت با ابن سینا دارد. به اعتقاد وی، ما صرفاً با وحدت آگاهی ها مواجه هستیم نه یک موضوع مشخص. وی حمل مقولات بر نفس و فراتر از محدوده تجربه ممکن را موجب مغالطه می داند. کانت، عقل نظری را قادر به شناخت نفس نمی داند، اما در نقد عقل عملی به گونه ای دیگر پیش می رود. ما نخست به بیان کیفیت حصول شناخت، سپس به بررسی چگونگی شناخت وجود نفس، و در انتها به احکام نفس از دیدگاه آن ها می پردازیم.
بررسی مقایسه ای عوامل مشهورات از دیدگاه فارابی و ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله درصدد جستجوی علل شکل گیری آرایی است که در منطق به نام مشهوره شناخته می شوند. مشهورات از دیدگاه فارابی به عنوان فیلسوف مدنی جهان اسلام و ابن سینا به عنوان یکی از بزرگ ترین وارثان حکمت مشاء بررسی خواهد شد. در آثار فارابی، هیچ گونه تصریحی در باب عوامل مشهورات نشده است؛ لیکن از حاصل تأمل در اقسام و آثار مشهورات و اصناف علم مدنی وی می توان به عوامل شکل گیری مشهورات پی برد. ابن سینا برخلاف فارابی به صورت منسجم به عوامل مشهورات پرداخته و در مهم ترین آن ها با فحوای کلام فارابی هم رأی است. در مجموع می توان گفت که هدف مبحث مشهورات فارابی در راستای منشأ شکل گیری این آراء (هدف اجتماعات) وصول به سعادت حقیقی است و در ابن سینا مشهورات به عنوان عامل مؤثر در راستای تغییرات مثبت اجتماعات اخذ می شود. سرانجام فارابی و ابن سینا تحقیق و تفصیل در حوزه حکمت عملی و فلسفه سیاسی را بر عهده مکتب داران و وارثان علمی خود نهاده اند.
نظام مندی فلسفه سیاسی هگل از نظر روش مندی: قانون طبیعی یا حقوق طبیعی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تفسیر فلسفه سیاسی هگل همواره مسئله ساز بوده است. در این میان تفسیری را می توان بهتر دانست که این مسئله سازی را بر اساس محور اصلی آن آشکار کند. به نظر می رسد یکی از اساسی ترین تمایزها میان سنت قدمایی قانون طبیعی و سنت مدرن حقوق طبیعی، از نوع انسان شناسی فلسفی آن ها ناشئ می شود. در مورد فلسفه سیاسی هگل نیز می توان این پرسش را تجدید کرد؛ اینکه «آیا فلسفه حق مستلزم نوعی انسان شناسی فلسفی است یا خیر؟». آشکار است که این پرسشئ بنیادی و فراگیر است؛ اما یکی از مقدمات طرح این پرسش، بررسی نسبت فلسفه سیاسی هگل با دو سنت کلی پیش از آن است. این نوشته به تحلیل این نسبت از منظر نظام مندی فلسفه حقمی پردازد؛ و به دلایلی که خواهد آمد این نظام مندی را از نظر روش مندی مد نظر قرار می دهد. نتیجه این تحلیل صرفاَ صورت بندی دقیق تر همان پرسش خواهد بود: آیا خود نظام مندی – یا روش مندی – فلسفه سیاسی هگل مستلزم نوعی انسان شناسی فلسفی است؟
استنتاج بهترین تبیین و «ایراد گروه بد»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مطابق با استنتاج بهترین تبیین (IBE)، فرضیه ای که بهترین تبیین را برای دسته ای از پدیده ها ارائه می دهد، احتمالاً صادق است. وَن فِراسِن (1989) با استدلالی که به «ایراد گروه بد» مشهور است، این ادعا را به چالش کشیده است. بر طبق این اشکال، این باور که بهترین تبیین به احتمال بسیار تبیینی صادق است مستلزم این باور پیشینی است که تبیین صادق به احتمال زیاد در میان تبیین های رقیب در دسترس (ارزیابی شده) جای دارد؛ باوری که هیچ دلیلی برای آن نداریم. بسیاری از فیلسوفان کوشیده اند تا نادرستی «ایراد گروه بد» را نشان دهند. از این میان، چهار استدلال که آن ها را استدلال از طریق بیزگرایی، استدلال از طریق زوج متناقض، استدلال از طریق خود شکنی و استدلال از طریق تمایز میان ماده و صورت IBE می نامیم از اهمیت بسزایی برخوردارند (Niiniluoto, 2004) ;(Lipton, 1993); (Lipton, 1993) ;(Schupbach, 2013). در این نوشتار با بررسی استدلال های یاد شده نشان می دهیم که سه استدلال نخست نادرستند و تنها استدلال از طریق تمایز میان ماده و صورت IBE می تواند کارساز باشد.
تأملی بر مسئله آگاهی از منظر نظریه پیچیدگی و آشوب(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
علوم مختلف (از جمله فیزیک، زیست شناختی و فلسفه) از زوایای گوناگون در راستای توصیف چیستی آگاهی، کوشیده اند و همه دست کم در یک نتیجه هم داستانند: آگاهی موضوع پیچیده ای است. پارادایم غالب در کنکاش پیرامون آگاهی، حوزه علوم عصبی و شناختی است. مقاله حاضر، پس از مروری بر جایگاه آگاهی در گستره علوم مرتبط با آن، دریچه ای نوین از منظر نظریه پیچیدگی و آشوب در باب این مبحث می گشاید. برای این منظور با یاری گرفتن از دو مفهوم کنترل آشوب و اصل ظهور، کوشش شده است توضیحی اولیه در باره مسئله آگاهی ارائه شود. بر اساس این رویکرد، یک نیروی بی نهایت کوچک، از طریق اعمال انرژی های بسیار بسیار کوچک ممکن است بتواند کنترل سیستم پیچیده و آشوبناک مغز را در دست گیرد و منشاء اصلی مسئله شناخت باشد. در نتیجه، آگاهی می تواند شکلی بی اندازه پیچیده از تجلی پدیده ظهور، از خلال شبکه تعاملات عصبی مغز برشمرده شود.