ماهیت گزارههاى اخلاقى از دیدگاه استاد جوادى آملى
آرشیو
چکیده
مىتوان گفت: تبیین ماهیت گزارههاى اخلاقى (این که گزارههاى اخلاقى اِخبارى است یا انشایى)، مهمترین مسأله در فلسفه اخلاق است، به طورى که بیشتر مسائل مهم و اساسى فلسفه اخلاق، و حتى مکاتب مختلف آن، مبتنى بر نوع تبیین این مسأله است. آنچه در ذیل مىآید، بیان ماهیت و ویژگیهاى گزارههاى اخلاقى از منظر استاد جوادى آملى است.متن
1ـ مقدمه:
اهمیت علم اخلاق و تزکیه و تهذیب نفس بر کسى پوشیده نیست. علم اخلاق، چگونگى اتّصاف به فضایل اخلاقى و اجتناب از رذایل اخلاقى را به انسان مىآموزد. یکى از عوامل مهم بهرهمندى انسان از سعادت دنیوى و اخروى و رسیدن به مطلوب نهایى و حقیقى خود: یعنى تقرّب به خدا و مقام خلیفه اللّهى، علم اخلاق است. به همین دلیل تربیت اخلاقى انسانها، از جمله اهداف اصلى پیامبران الهى بوده است.
امّا مهم این است که علم اخلاق، خود داراى اصول و مبادى است و پیش از هر چیز باید با این اصول و مبادى (که فلسفه اخلاق را تشکیل مىدهد) آشنا شد. بدون آگاهى از مسایل فلسفه اخلاق، نمىتوان از اصول و مبانى اخلاق اسلامى در برابر سایر نظامهاى اخلاقى، دفاع موجّه و معقولى ارائه داد و برترى آن را اثبات کرد.
در میان مسائل فلسفه اخلاق، آنچه که اساسىتر و مهمتر از همه به نظر مىرسد، «ماهیت گزارههاى اخلاقى» است: یعنى این که آیا گزارههاى اخلاقى از سنخ قضایاى واقعى و خارجى است و یا از نوع قضایاى اعتبارى و اگر اعتبارى است آیا از امور اعتبارى محض است که تنها بستگى به اعتبار معتبِر دارد، یا آن که از اعتباراتى است که ریشه تکوینى و منشأ انتزاع واقعى دارد؟ خلاصه آن که گزارههاى اخلاقى از سنخ گزارههاى اِخبارى است یا انشایى؟
این مسأله در فلسفه اخلاق، جنبه کانونى و محورى دارد؛ به گونهاى که مسائل دیگر از قبیل اطلاق یا نسبیت، معیار ارزش اخلاقى، معقول و منطقى بودن گزارههاى اخلاقى، بستگى به نوع نظریهاى دارى که در این مسأله اتخاذ مىشود. از این رو، در مقاله حاضر سعى شده است که این مسأله مهم و اساسى از دیدگاه فیلسوف معاصر و بزرگ ایران و جهان اسلام، حضرت آیه الله جوادى آملى، که از منظر اسلام بدان پرداخته است مورد بررسى قرار گیرد، تا موجب معرفى بهتر نظام اخلاقى اسلام و برترى آن، نسبت به نظامهاى اخلاقى دیگر شود.
2ـ تفاوت گزارههاى اِخبارى با انشایى:
تفاوتهاى میان این دو نوع گزاره، در کتب منطقى و فلسفى به تفصیل آمده است، از این رو، ما در این بخش برخى از تفاوتهاى مهم آن را به طور خلاصه اشاره مىکنیم:
گزارههاى اخبارى معرفت بخش، قابل صدق و کذب و از نوع گزارههاى کشفى هستند: یعنى از طریق آن، واقع بر ما مکشوف مىگردد. در مقابل، گزارههاى انشایى ایجاد علم و معرفت نمىکنند، به همین دلیل قابل صدق و کذب هم نیستند و از نوع گزارههاى جعلى هستند که به جعل و اعتبار فرد یا گروه بستگى دارد.
البته باید توجه داشت که گزارههاى انشایى، خود بر دو قسماند:
الف) یا صرفاً بیان کننده عواطف، امیال و خواستههاى فرد یا گروه است؛
ب) یا حاکى از امور عینى و واقعى است و به عبارت دیگر داراى منشأ انتزاع خارجى است.
تفاوتهایى که ذکر شد، مربوط به گزارههاى انشایى از قسم اوّل است و اِلاّ گزارههاى انشایى از قسم دوّم در حکم گزارههاى اِخبارى و حاکى از امور واقعى است؛ اگرچه در ظاهر با آن فرق دارد.
حال گزارههاى اخلاقى یا از سنخ گزارههاى اِخبارى است و یا انشایى از قسم دوّم که در هر دو صورت از امور واقعى و عینى حکایت مىکنند. انشاء و باید و نبایدهاى اخلاقى، تنها در این صورت مىتواند موجّه، کلّى و مطلق باشد و مىتوان براى آن پشتوانه واقعى و ملاک حقیقى درنظر گرفت؛ زیرا اوّلاً از روى خواست و میل شخصى نیست و ثانیاً در تأمین هدف و رسیدن به مطلوب حقیقى و نهایى اخلاق موءثر است.
اما اگر حقیقت گزارههاى اخلاقى از نوع انشایى قسم اول باشد: یعنى تنها مبتنى بر اعتبار معتبِر باشد و منشأ انتزاع واقعى و عینى نداشته باشد، محذوراتى لازم مىآید که در ادامه به آنها اشاره مىشود:
الف) نیاز به انشاء کننده: از آنجاکه هر انشایى، انشا کنندهاى مىخواهد؛ اگر گزارههاى اخلاقى را از نوع انشایى صِرف بدانیم، نیازمند به وجود انشا کنندهاى خواهد بود. آن وقت این سوءال مطرح مىشود که انشاء کننده و الزام کننده این گزارهها چه کسى است؟خدا، عقل، فرد، جامعه و... ؟ سوءال دیگر آن که، به چه دلیل و با کدام مبناى ارزشى باید از آن انشأ کننده اطاعت کرد؟ امّا اگر گزارههاى اخلاقى را از نوع اخبارى و حکایتگر از واقعیت خارجى بدانیم، چنین سوءالاتى اصلاً مطرح نخواهد شد.
ب) التزام به وجود دو قوه ادراک کننده مستقل: اگر گزارههاى اخلاقى را حاکى از امور واقعى و هستها ندانیم و برایشان منشأ انتزاع خارجى قائل نباشیم؛ بلکه آنها را تنها گزارههاى انشایى براىبیان بایدها بپنداریم، در آن صورت چنان سدّى میان هستها و بایدها ایجاد کردهایم که هر یک قوه ادراکى خاص خود را مىطلبد. به عبارت دیگر، باید ملتزم به دو قوه مدرِکه شد: یکى عقل نظرى که هست و نیستها را درک کند و دیگرى عقل عملى که بایدها و نبایدها را درک کند. در حالى که ما تنها یک قوه مدرِکه داریم؛ امّا چون متعلّق ادراک (مدرُکات) متفاوت است، از این رو، مىتوان عقل را به دو قسم نظرى و عملى تقسیم کرد، نه این که واقعاً دو عقل مستقل داشته باشیم؛ بلکه دو کارکرد عقل داریم. حال اگر گزارههاى اخلاقى را اِخبارى و یا انشایى داراى منشأ انتزاع خارجى بدانیم که ریشه در مفاهیم عینى و حقیقى دارند، چنین محذورى لازم نمىآید.
ج) فقدان معیار عقلانى براى گزارههاى اخلاقى: اگر نتوان گزارههاى اخلاقى را با استدلال و برهان اثبات کرد، نمىتوان مکاتب و دیدگاههاى اخلاقى را ارزشگذارى نمود و درستى یا نادرستىآنها را مورد بررسى قرار داد. تبیین عقلانى گزارههاى اخلاقى، فقط زمانى ممکن است که میان ارزشها و بایدها از یک طرف و هستها و واقعیتها از طرف دیگر، رابطهاى منطقى برقرار باشد: یعنى گزارههاى اخلاقى یا باید از نوع اِخبارى باشد و یا انشایى حاکى از واقع؛ امّا اگر از سنخ اعتباریات و انشائیات صرف باشد، نه تنها هیچ رابطه منطقى میان خود آنها وجود نخواهد داشت؛ بلکه هیچ دلیل عقلى هم نمىتواند آنها را اثبات نماید. (تفصیل این مطلب در صفحات بعد مىآید.)
د) نسبیت گزارههاى اخلاقى: اگر گزارههاى اخلاقى، انشائى صرف باشند، تابع امیال فردی یا علایق اجتماعى بوده و هیچ ریشهاى در واقعیات خارجى نخواهند داشت. از این رو، با تغییر میل و خواست افراد یا گرایشهاى اجتماعى آنان، ارزشگذارى اخلاقى آنان نیز دستخوش تغییر و دگرگونى خواهد شد. ممکن است کارى را که امروز خوب مىدانند با تغییرات و تحولات اجتماعى، بد تلقّى کنند؛ عکس این مسأله نیز صادق است و آن این که ممکن است کارى را که در شرایط فکرى و اجتماعى خاصى بد مىپنداشتند، با ایجاد دگرگونى در آن شرایط، خوب تلقّى کنند. این همان مشکل بزرگ نسبیت است که مستلزم پلورالیزم اخلاقى و نداشتن معیار واحد عقلانى براى تشخیص درستى یا نادرستى مکاتب اخلاقى است؛ امّا اگر گزارههاى اخلاقى اِخبارى و یا انشائى، حاکى از واقع باشند، همواره کلّى و مطلق خواهند بود و نه تابع میل و خواست فرد یا گروه.
استاد جوادى آملى معتقدند که گزارههاى اخلاقى، یا از سنخ گزارههاى اِخبارى است و یا انشائى از قسم دوّم، که داراى منشأ انتزاع خارجى است. بنابراین از سنخ انشائیات صِرف و از امور اعتبارى محض نیست تا تنها به اعتبار معتبِر و خواست و اراده او بستگى داشته باشد. گزارههاى اخلاقى از سنخ امور واقعى و خارجى و به تعبیرى، از قبیل مفاهیم ماهوى نیستند؛ بلکه خودشان باید از حقایق خارجى ناشى شوند و منشأ حقیقى و تکوینى داشته باشند.(2)
همانگونه که مسائل علوم طبیعى بر اساس واقعیت است، گزارههاى اخلاقى نیز بر اساس تجرّد روح و واقعیت است نه از روى سلیقه و به همین دلیل برهانپذیر است:
«اعتبارهاى حکمت عملى که برهان پذیرند پشتوانه حقیقى خواهند داشت و به اعتضاد آن مبادى حقیقى، قابل اثبات یا سلب برهانىاند».(3)
اگرچه اخلاق، علمى اعتبارى است و گزارههاى آن نیز جزو امور اعتبارى هستند؛ امّا باید توجه داشت که از امور اعتبارى محض نیست تا به دست معتبِر سپرده شده باشد. معناى اعتبارى بودن اخلاق این است: که اخلاق، در خارج ما به ازاء ندارد: یعنى چیزى به عنوان صدق، کذب، عدل، ظلم و مانند آنها وجود ندارد که ما بتوانیم به آنها اشاره کنیم و بگوییم این حسن است و آن قبیح است؛ امّا منشأ انتزاع اعتبار این امور، در خارج وجود دارد.(4)
امور اعتبارى محض، متغیّر و نسبىاند؛ امّا اعتباریاتى که منشأ انتزاع خارجى دارند ثابت و مطلقاند. چنانچه مرحوم علامه طباطبایى، اعتباریات عملى را به دو قسم: ثابت (همچون اصل خوب و بد) و متغیّر (همچون سبک یا آداب اجتماعى) و به عبارت دیگر، به دو قسم اعتباریات حاکى از واقع و اعتباریات محض تقسیم مىکند. انسان مىتواند هر سبک اجتماعى را که روزى خوب شمرده بود، روز دیگر بد بشمارد؛ ولى نمىتواند از اصل اجتماع صرفنظر نموده و یا اصل خوبى و بدى را تغییر دهد.(5)
قبل از تفصیل نظرات استاد جوادى آملى درباره ماهیت گزارههاى اخلاقى، ابتدا به اجزاء آن: یعنىموضوع و محمول مىپردازیم تا در تبیین هر چه بهتر گزارهها موءثر باشد.
3ـ موضوع گزارههاى اخلاقى
از مجموع مباحث اخلاقى که استاد مطرح نمودند، مىتوان ویژگیهاى ذیل را براى افعال انسانى که موضوع گزارههاى اخلاقى قرار مىگیرند، در نظر گرفت:
الف) از روى عقل باشد؛
ب) بر اساس واقعیت تکوینى و فطرت یکسان و مشترک همه انسانها باشد، نه از روى سلیقه و میل شخص؛
ج) موجب سلامت و تکامل روح شود و براى مرگ، برزخ، آخرت و نظایر آنها سودمند باشد؛
د) از روى اختیار و در نتیجه بر اساس تکلیف باشد؛ یعنى علاوه بر شرط بودن عقل، ادراک و شعور؛ مختار و مکلّف بودن فاعل نیز شرط است.
به عبارت دیگر افعال اخلاقى در محدوده مکلّفهاست، به همین دلیل انسان را در بر مىگیرد؛ امّا خداوند و فرشتگان را (هر چند داراىعقل، شعور و اراده هستند) شامل نمىشود.(6)
4ـ محمول گزارههاى اخلاقى(7)
اساس مفاهیم اخلاقى را حسن و قبح و بایدها و نبایدها تشکیل مىدهند به همین دلیل ما نیز در اینجا به این چهار مفهوم پرداختهایم. و چون بحث حسن و قبح مسأله مهمىاست و از جنبههاى متعدّد کلامى، فلسفى و اصولى مورد بحث قرار مىگیرد و به همین جهت بحث مستقلى را مىطلبد، ما این دو مفهوم را به اختصار از دیدگاه استاد جوادى آملى مطرح مىکنیم:(8)
1ـ4 حسن و قبح
متفکران اسلامى معانى متعددى براى حسن و قبح ارائه دادهاند؛ از جمله این معانى کمال و نقص، ملایمت و منافرت با طبع، تناسب و عدم تناسب با هدف، و مدح و ذم است که همگى در معناى حسن و قبح به کار رفتهاند. امّا استاد معتقدند که حسن و قبح در حکمت نظرى مانند علم کلام، به موجود حقیقى و عدم آن برمىگردد که از حوزه اعتبار انسان خارج است. و در حکمت عملى هم به موجود اعتبارى و عدم آن برمىگردد که در این صورت از حوزه حقیقت بیرون است. به عبارت دیگر منظور از حسن و قبح در حکمت نظرى، هماهنگى و ناهماهنگى چیزى با نظام احسن علّى و معلولى است و مقصود از آن در حکمت عملى، ملایمت و منافرت چیزى با نظام فطرى انسان است. البته معیار در حسن و قبح حکمت عملى، ملایمت یا منافرت با اغراض شخصى افراد نیست؛ بلکه مراد تلائم و تنافر با نظام هماهنگ فطرت مشترک انسانى است که در همه انسانها مشترک است.(9)
استاد جوادى آملى قائل به حسن و قبح عقلى است و انکار آن را موجب پیامدهاى منفى مىداند. به این معنى که عقل همه انسانها، افعال خوب و بد را به طور مستقل درک مىکند و در واقع رابط و پیوند دهنده میان تکوین و تشریع است.(10) چنان که مىفرمایند:
«خداى سبحان ادراک زیبایى و زشتى کلیات مسائل اخلاقى را در نهاد انسانها به ودیعت نهاده و به آنان عقل و فطرتى عطا کرده تا مصادیق نیک اخلاقى را از زشت آن باز شناسند.»(11)
2ـ4ـ باید و نباید
مسأله باید و نباید که گاهى از آنها به عنوان ضرورت و امتناع یاد مىشود، یک جامع انتزاعى و مفهومى دارد که در همه علوم کاربرد دارد؛ امّا باید توجه داشت که معناى این دو اصطلاح در علوم نظرى و عملى متفاوت است. معناى ضرورت یا باید، در حکمت نظرى این است که این امر قطعى است؛ چه فرد، بخواهد و چه نخواهد؛ ولى معناى ضرورت یا باید در حکمت عملى، این است که این امر را حتماً باید انجام بدهیم؛ امّا از آنجا که انسان موجودى مختار است، ممکن است هم در مورد باید و هم در مورد نباید تخلّف کند. بنابراین، باید و نباید در حکمت عملى تخلّفپذیر؛ ولى در حکمت نظرى تخلّفناپذیر است. به بیان دیگر، تفاوتشان در این است که گزارههاى حکمت نظرى، از نوع اخبارى است و حکایت از واقع دارد و به همین دلیل قابل صدق و کذب است؛ امّا در حکمت عملى از نوع انشائى است و در حقیقت، اصلاً گزاره یا قضیه نیست تا قابل صدق و کذب باشد.(12)
5ـ رابطه باید و نباید با هست و نیست
امّا آیا مىتوان بین باید و نباید و هست و نیست، ارتباطى برقرار کرد؟ استاد جوادى آملى، از یک سو باید و نبایدهاى اخلاقى را مستغنى از هست و نیستها دانسته و آنها را برگرفته از باید و نبایدهاى بدیهى و اولیّه مىداند. به این معنى که، هر علمى «نظریات» خود را از «ضروریات» مناسب خود مىگیرد؛ تمام بایدهاى نظرى به یک باید بدیهى منتهى مىشود که آن را از چیزى اخذ نمىکند؛ زیرا خود بدیهى است. بنابراین، علم اخلاق نیز باید و نبایدهاى خود را از باید و نبایدهاى اوّلى و بدیهى خود کسب مىکند. امّا از سوى دیگر باید و نباید را کاملاً بىارتباط با هست و نیست نمىداند؛ یعنى این طور نیست که به تعبیر ایشان، میان باید و نباید با هست و نیست، سیم خاردارى وجود داشته باشد و هیچگونه پیوستگى بین آنها برقرار نباشد؛ بلکه مىتوان قیاسى تشکیل داد که یک مقدمه آن «هست» و مقدمه دیگر آن «باید» باشد و از آن نتیجه «باید» گرفت.(13) چنانچه استاد شهید مطهرى نیز نتیجه انشائى را از مقدمات خبرى، ممکن مىداند.(14)
ممکن است شبههاى مطرح شود به این صورت که هیچگونه تناسبى میان هست و نیست به عنوان مقدمه و باید و نباید به عنوان نتیجه وجود ندارد تا بتوان باید و نباید را از آنها استنتاج کرد؛ زیرا اوّلاً: مقدمات در حقیقت، قضیهاند و به همین دلیل قابل صدق و کذباند؛ در حالى که نتیجه، انشاء است و در واقع، قضیه نیست. ثانیاً: مقدمات، چون از نوع گزارههاى اخبارىاند، حاکى از حقایق خارجى و واقعیتهاى عینىاند؛ امّا نتیجه امرى اعتبارى است نه واقعى.
مىتوان به این شبهه چنین پاسخ داد که همانگونه که در قلمرو علوم تجربى یعنى طبیعت، خیر و شر و نفع و ضرر وجود دارد، در مسایل ماوراى طبیعت مانند اخلاق نیز، این امور وجود دارد. همان طور که در مسائل تجربى، انسان حرارت آتش را احساس مىکند و از این حکم نظرى که «آتش مىسوزاند» به حکم عملى که «باید از آتش پرهیز کرد» مىرسد؛ در مسائل اخلاقى نیز چنین حکمى را صادر مىکند. به این صورت که آنچه براىزندگى انسان نافع و سودمند «هست»، «باید» آن را انجام داد.(15)
شبهه مذکور از طرف کسانى مطرح شده که خیر و شر و نفع وضرر را محدود به طبیعت مىدانند و از مسائل ماوراى طبیعت یعنى روح، فضایل و رذایل آن، برزخ، معاد و تقرّب به خدا غافلند و به همین دلیل خیر و شر و نفع و ضرر نسبت به روح، قبر و برزخ برایشان مطرح نیست.
حاصل آن که، اگرچه انسان کارهاى خود را بر اساس باید و نباید تنظیم مىکند؛ امّا گزارههاى اخلاقى تنها به موارد باید و نباید محدود نیست؛ بلکه شامل هست و نیست هم مىشود. از همین رو علماى اخلاق، هم به عنوان هست و نیست گزارش نظرى مىدهند و هم به عنوان باید و نباید دستورالعمل اخلاقى صادر مىکنند. پس اخلاق، هم باید و نباید دارد و هم هست و نیست و آنها بىارتباط از هم نیستند.(16)
6ـ ماهیت گزارههاى اخلاقى
استاد جوادى آملى ویژگیهایى را براى گزارههاى اخلاقى مطرح مىکنند که در ذیل به آنها اشاره مىگردد:
1ـ6ـ واقعى بودن منشأ گزارههاى اخلاقى
گزارههاى اخلاقى از نوع اعتباریات است و نه از سنخ واقعیات خارجى و عینى؛ امّا باید توجه داشت که اعتباریت آن، بىارتباط با واقع و نفسالامر نیست. گزارههاى اخلاقى از امور اعتبارى محض نیستند تا تنها به اعتبار، میل و سلیقه معتبر وابسته باشند؛ بلکه از اعتباریاتى هستند که ریشه تکوینى و واقعى دارند: یعنى اگرچه خودشان ما بازاء خارجى نداند؛ امّا منشأ انتزاع اعتبار آنها در خارج وجود دارد.(17) پیوند دهنده میان اعتبار و واقعیت و یا تشریع و تکوین، عقل انسان است؛ زیرا انسان فقط در نشأه اعتبار یا فقط در نشأه تکوین محض به سر نمى برد، بلکه طرفه معجونى است که بین آن دو ارتباط برقرار مىکند. از یک سو، از اعتبار باخبر است و حسن و قبح اشیاء و افعال را درک مىکند و از سوى دیگر، از تکوین و واقعیت آینده آگاه است و مىداند که پایان کارهاى حسن و قبیح، بهشت و دوزخ است.(18)
همانگونه که در بحث محمول گزارههاى اخلاقى اشاره شد، گزارههاى اخلاقى، هم از نوع باید و نباید هستند و هم از نوع هست و نیست (و یا خوب و بد). حال اگر از نوع خوب و بد باشند، در آن صورت اِخبارى و حاکى از واقع خواهند بود. و اگر از سنخ باید و نباید باشند، باز هم منشأ واقعى خواهند داشت؛ چون یا به خوب و بد برمىگردند و یا به باید و نبایدهاى اولیّه، که در هر دو صورت حکایت از واقع دارند و دیگر اعتبارى محض نخواهند بود.
2ـ6ـ تجربى بودن گزارههاى اخلاقى
علم اخلاق که مایه سلامت یا بیمارى روح است، همچون علوم تجربى بر اساس واقعیت و تجربه است. جهان هستى و هستىآفرین، کسانى را که از راه ظلم و فساد اخلاقى زندگى مىکنند کامیاب نخواهند کرد و پایان ظلم، تعدّى، ربا و... هلاکت افراد، سقوط خانوادهها و ویرانى جامعه است. اینها مسائل تجربى است که روایات اسلامى از آنها پرده برداشته و قرآن کریم در تبیین اصول کلّى آن مىفرماید: «فَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ»(19)، یعنى: پس در روى زمین گردش کنید و ببینید سرانجام تکذیبکنندگان (آیات خدا) چگونه است. و نیز مىفرماید: «قُلْ سِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ»(20)، یعنى: بگو در روى زمین سیر کنید، ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید.
ما نباید تجربه و تواتر را مخصوص آزمایشگاهها و به عبارتى عالم طبیعت بدانیم؛ بلکه تجربه هر چیز را مناسب با همان چیز باید دانست. روح انسانى همچون بدن و بلکه قویتر از آن، داراى سلامت و مرض است و آثار آن در عالم برزخ براى کسانى که آنها را تجربه کردهاند به وضوح آشکار است. آفریننده عالم برزخ و نیز اولیاى الهى که جامع دنیا و آخرتند و هم اکنون مشاهدات برزخى فراوانىدارند، به طور مکرّر به ما گفتهاند: فضایل اخلاقى براى مرگ، قبر و مانند آنها سودمند و رذایل اخلاقى، زیانبار است. و این هم نوعى تجربه و تواتر است: یعنى کسانى که از برزخ و مرگ باخبرند، به طور متواتر گزارش دادهاند که در آنجا رذایل اخلاقى به چه صورت ظهور مىکند و فضایل اخلاقى چه جلوهاى دارد. پس گزارههاى اخلاقى نیز همچون مسائل علوم طبیعى، داراى پشتوانه تجربى است.(21)
3ـ6 برهانى بودن گزارههاى اخلاقى
این ویژگى، حاصل دو ویژگى قبل و در واقع لازمه آن دو ویژگى است.
بر اساس ویژگى اوّل، چون گزارههاى اخلاقى مبتنى بر واقعیت است، برهانپذیر و قابل اثبات و سلب است:
«خوبى و بدى مسائل اخلاقى نیز بر اساس تجرّد روح و واقعیت است نه از روىسلیقه، و چون بر اساس واقعیت است، برهانپذیر است.»(22)
به عبارت دیگر:
«اعتبارهاى حکمت عملى که برهانپذیرند پشتوانه حقیقى خواهند داشت و به اعتضادِ آن مبادىِ حقیقى، قابل اثبات یا سلب برهانىاند.»(23)
بر اساس ویژگى دوّم، چون علم اخلاق همچون علوم طبیعى، تجربى است (البته تجربه مناسب با خود یعنى تجربه برزخى)، از این رو، همانند آنها برهانى نیز هست:
«اگر ما تجربه و تواتر را مخصوص آزمایشگاه بدانیم اخلاق، جزو علوم تجربى آنچنانى نیست؛ امّا اگر تجربه هر چیز را مناسب با همان چیز دانسته و روح را مثل بدن بلکه قویتر از آن بدانیم در آن صورت، مسائل اخلاقى نیز جزو مسائل تجربى خواهد بود. بنابراین مىتوان از مقدمات تجربى و نیز از تواتر بلکه بالاتر، از علوم متعارفه کمک گرفت و مسائل اخلاقى اعم از عقاید، ملکات و نتایج اعمال را اثبات و برهانى کرد.»(24)
4ـ6 کلّى بودن گزارههاى اخلاقى
ما در زندگى خود با مصادیق متعدّدى از صداقت، امانت، عدالت و... روبرو مىشویم و پس از بررسى آنها، به مفهوم جامعى به نام اصل صداقت و اصل عدالت و نظایر آنها مىرسیم؛ که این مفاهیم کلّى غیر از آن مصادیق و افراد جزئى است. جایگاه این مفاهیم کلّى، روح مجرّد است که امرى ثابت و جاودانه است. روح مجرّدِ تغییرناپذیر، در همه انسانها وجود دارد و محدود به زمان و مکان خاصى نیست. فضایل اخلاقى هم که در جهت تهذیب روحِ ثابت و مجرّد است، به ناچار تابع اصولى ثابت، پایدار و مطلق است:
«ما با بررسى در هر یک از مسائل نظرى و مسائل حقوقى ، عملى و اخلاقى، بخشى از مسائل کلى را در دست ذهن داریم و معلوم است که کلّى را روح مجرّد درک مىکند و روح مجرّد امرى جاودانه است و اگر امرى جاودانه شد، براىتطهیر و تهذیب یک امر جاودانه مسائل جاویدان لازم است. از این جهت، اخلاق یک مسأله جاودانه: یعنى یک امر ثابت و لا یتغیّر مىشود.»(25)
استاد جوادى آملى همچنین در این باره مىفرمایند:
«کلى بودن اصول و قضایایى که در درون علم اخلاق مطرح مىشود از یک سو و نگرشى که به عنوان «فلسفه اخلاق»، از بیرون به علم اخلاق مىشود از سوى دیگر، نشانه آن است که اخلاق، امرى شخصى نیست؛ بلکه کلى است و پایگاهىثابت و جاودانه دارد؛ زیرا قضایاى کلّى بدون داشتن پایگاه ثابت و مجرّد، قابل فرض نیست. اگر اخلاق امرى شخصى باشد و پایگاهى ثابت، مجرّد و جاودانى نداشته باشد، نه از درون مىتوان براى آن، اصول و قضایاى کلّى تبیین کرد و نه از بیرون مىشود براى آن، فلسفه و براهین کلّى ذکر کرد.»(26)
7ـ پاسخ به اشکال مطلق بودن اخلاق
نظریه نسبیت اخلاقى، مبحث گسترده و دامنه دارى است که حتى مکاتب متعددى را در خود جاى داده است. دلایل رد بر این نظریه، خود نوشتار مفصل و مستقلى را مىطلبد، لیکن به مطلق بودن اخلاق نیز این اشکال وارد شده است که اگر احکام و ارزشهاى اخلاقى نسبى نباشند، همواره باید مطلق و ثابت باشند و تحت هیچ شرائط و مصالحى تغییر نکنند، در حالى که بعضى از افعال اخلاقى همچون راستگویى، در بعضى شرائط تغییر حکم مىدهد و قبیح تلقى مىشود.
استاد جوادى آملى در پاسخ به این اشکال، افعال انسان را به سه دسته تقسیم مىکنند:
الف) افعالى که علّت تامه حسن و قبح است: یعنى ذاتاً سبب تام حسن یا قبح است. مانند: عدل و ظلم. این دسته از افعال به هیچ وجه استثنا بردار نیست و همیشه و تحت هر شرایطى حکم ثابتى دارد.
ب) افعالى که نه اقتضاى حسن دارد و نه اقتضاى قبح؛ بلکه از مباحات است. مانند: قیام و قعود، که کار مباحى است، مگر آن که معروض عناوین دیگر قرار بگیرد؛ که در این صورت در کلیت و اطلاق، یا جزئیت و نسبیت، تابع همان عناوین خواهد بود و از خود، اقتضاى هیچ حکمى را ندارد.
ج) افعالى که اقتضاى حسن یا قبح را دارد: یعنى مثل دسته اوّل نیست تا ذاتاً حسن و قبح داشته باشد و از دسته دوّم هم نیست تا اقتضاى حسن و قبح را نداشته باشد؛ بلکه اقتضاى حسن یا قبح را دارد و عقل به اقتضاى آن به حسن و قبح پى مىبرد. مانند: صدق و کذب. راستگویى کار خوبى است؛ امّا نه به این معنى که انسان در همه احوال راست بگوید. اگر جان موءمنى در خطر است نباید راست گفت و مقصود از «دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز» همین است. در حقیقت این مسأله از موارد تقدیم اصلاح بر اِفساد است. پس راستگویى، همیشه در حد اقتضا خوب است و نه علّت تامّ براى خوبى و دروغ همیشه در حدّ اقتضا بد است، نه آن که ذاتاً بد و علّت تامه براى بدى باشد.(27)
8ـ خاستگاه گزارههاى اخلاقى و ماهیت منطقى آنها
این بخش از مقاله، خلاصه مباحث گذشته را با بیان دیگرى مطرح مىکند. در منطق، مبادى یا مواد قیاس را به یقینیات و غیریقینیات تقسیم مىکنند. و یقیینیات را شامل شش قسم اوّلیات، مشاهدات یا محسوسات، تجربیات، متواترات، حدسیات و فطریات مىدانند. همه این قضایا بدیهى هستند و پایه و اساس همه قضایاى دیگر را تشکیل مىدهند. از این رو هر قضیه یقینىِ از سنخ نظرى، حدّاقل به یکى از این بدیهیات باید برگردد؛ چون در غیر این صورت، دیگر یقینى نخواهد بود.
اکنون، با توجه به مباحث گذشته، مىخواهیم مشخص کنیم که اوّلاً: منشأ و خاستگاه گزارههاى اخلاقى چیست و ثانیاً: گزارههاى یقینىِ اخلاقى از سنخ کدام یک از قضایاى ششگانه مذکور است و یا به کدام یک از آنها منتهى مىشود؟
استاد جوادى منشأ و خاستگاه گزارههاى اخلاقى را عقل، وحى و تجربه مىدانند که تفصیل آن در مبحث ماهیت گزارههاى اخلاقى ذکر شد. و در مورد ماهیت منطقى آنها، معتقدند که همه اقسام یقینیات به جز حدسیات، مىتواند پایه و اساس گزارههاى اخلاقى قرار بگیرد: یعنى اصل و ریشه گزارههاى اخلاقى یا از نوع اوّلیات است؛ زیرا قضایاى نظرى همه علوم، از جمله اخلاق، به اوّلیات و بدیهیات همان علم برگشت مىکند؛ یا از نوع تجربیات است (البته تجربیات متناسب با اخلاق: یعنى تجربیات برزخى)؛ یا از باب متواترات است که در جاى خود بحث شد؛ یا از قبیل وجدانیات و یا فطریات است.
در مورد وجدان مىفرمایند:
«انسان با مراجعه به وجدان خود، به وضوح، حسن و قبح و زیبایى و زشتى بعضى از اعمال را با قطعنظر از دلیل نقلى و سازگارى و ناسازگارى آن با اغراض شخصى و تمایلات نفسانى درک مىکند. این گواهى وجدان، دلیل واضحى است که زشتى و زیبایى بعضى از اعمال، فقط از نظر موافقت و عدم موافقت با تمایلات نوعى بشر، بر اثر وجود عقل مشترک بین افراد است.»(28)
و در مورد فطرت نظرشان این است که:
«فطرت انسانها در همه، یکسان است و اگر چیزى خوب است، براى همه انسانها خوب و اگر چیزى زیانبار است، براى همه آنها زیانبار است.»(29)
و در جاى دیگر مىفرمایند:
«خداى سبحان ادراک زیبایى و زشتى کلیات مسائل اخلاقى را در نهاد انسانها به ودیعت نهاده و به آنان عقل و فطرتى عطا کرده تا مصادیق نیک اخلاقى را از زشت آن باز شناسند.»(30)
________________________________________
1ـ کارشناس ارشد فلسفه، محقق.
2ـ عبدالله جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن (جلد دهم تفسیر موضوعى قرآن)، مرکز نشر اسراء، چاپ سوّم، قم، 1379، ص25.
3ـ عبدالله جوادى آملى، فلسفه حقوق بشر، مرکز نشر اسراء، چاپ دوّم، قم، 1377، ص46.
4ـ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 28.
5ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، انتشارات صدرا، چاپ نهم، تهران، 1382، ج6، ص428.
6ـ عبدالله جوادى آملى، پیشین، صص25، 27، 28، 30، 31 و 41.
7ـ محمول گزارههاى اخلاقى در فلسفه اخلاق امروزى عبارتند از: حسن(خوب)، قبیح(بد)، باید، نباید، درست(صواب)، نادرست(خطا)، وظیفه، مسؤولیت، فضیلت و رذیلت. همه این مفاهیم به گونهاى در آثار استاد جوادى آملى مطرح شده است. امّا چون اساس مفاهیم الزامى را باید و نباید و اساس مفاهیم ارزشى را خوب و بد (حسن و قبیح) تشکیل مىدهد و سایر مفاهیم همچون وظیفه و مسؤولیت مترادف با باید و نباید و مفاهیمى نظیر درست، نادرست، فضیلت و رذیلت مترادف با خوب و بد و یا به گونهاى قابل تحویل به این دو مفهوم هستند، از این رو، به این چهار مفهوم (خوب، بد، باید و نباید) توجه بیشترى شده است.
8ـ براى آشنایى کامل با نظرات حضرت استاد جوادى آملى درباره حسن و قبح، به کتاب فلسفه حقوق بشر مبحث حسن و قبح عقلى و نیز کتاب دینشناسى مبحث عقل و دین مراجعه شود.
9ـ عبدالله جوادى آملى، فلسفه حقوق بشر، پیشین، ص49.
10ـ عبدالله جوادى آملى، دینشناسى، مرکز نشر اسراء، چاپ اوّل، قم، 1381، ص146.
11ـ آیتالله عبدالله جوادى آملى، تسنیم (تفسیر قرآن کریم)، مرکز نشر اسراء، چاپ اوّل، قم، 1382، ج5، ص387.
12ـ عبدالله جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، پیشین، ص34.
13ـ همان، ص42.
14ـ مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، انتشارات صدرا، چاپ اوّل، تهران، 1363، ص196؛ براى آشنایى بیشتر با نظر استاد شهید مطهرى به مقاله ماهیت گزارههاى اخلاقى از دیدگاه استاد مطهرى تألیف نگارنده، مجله معرفت (ویژه استادان و گروههاى معارف اسلامى دانشگاههاى کشور)، 1384، ش 25، مراجعه شود.
15ـ عبدالله جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، پیشین، صص46ـ45.
16ـ همان، صص27 و 29.
17ـ همان، صص25 و 28.
18ـ عبدالله جوادى آملى، دینشناسى، پیشین، ص148.
19ـ آلعمران / 137.
20ـ نمل / 69.
21ـ عبدالله جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، پیشین، صص32ـ30.
22ـ همان، ص28.
23ـ عبدالله جوادى آملى، فلسفه حقوق بشر، پیشین، ص46.
24ـ عبدالله جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، پیشین، ص32.
25ـ همان، ص121.
26ـ همان، صص 30ـ29.
27ـ عبدالله جوادى آملى، دینشناسى، پیشین، صص144ـ143.
28ـ عبدالله جوادى آملى، دینشناسى، پیشین، ص150.
29ـ عبدالله جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، پیشین، ص125.
30ـ عبدالله جوادى آملى، تسنیم، پیشین، ص387.