بررسى ریشهها و خاستگاههاى تکثرگرایى
آرشیو
چکیده
کثرتگرایى دینى، به عنوان یکى از مسائل مهم کلام جدید در عالم غرب ظهور و بروز کرد، به همین جهت جایگاه غربى دارد. متفکران دینى در غرب، براى احیاى مجدد الهیات مسیحى و ارزشهاى دینى و... پلورالیزم دینى را مطرح نمودند. تبیین ریشهها و خاستگاههاى پلورالیزم دینى (که نقش اساسى در پیدایش چنین تفکرى داشت) از اهمیت خاصى برخوردار است. از این رو، طرح این بحث به طور مستقل و منسجم، باعث توجه و نگاه عمیق و دقیقترى به پلورالیزم دینى خواهد شد. این مقاله در صدد است بستر چنین رهآوردى را براى علاقهمندان به کلام جدید مهیا نماید. گفتنى است که در این پژوهش از ریشهها و عوامل اصلى و تأثیرگذار بر کثرتگرایى دینى سخن به میان آمده است. از این رو، از بعضى خواستگاههاى جانبى دیگر صرف نظر شده است.متن
طرح بحث
یکى از مسائلى که در حوزه فلسفه دین مطرح است «کثرتگرایى دینى»(2) یا به عبارتى پلورالیزم دینى است. بحث پلورالیزم دینى زاییده تفکر غرب است. زمانى که این بحث به دنیاى اسلام و به دنبال آن در ایران آورده شد، همانند این که جلاى وطن کرده باشد همواره احساس غربت مىکرد: یعنى به جایى آورده شده است که هیچ موطن و موقفى برایش نیست؛ چون او ناخواسته و سرخورده، وارد وطنى شده است که اولاً: نیازى به او نبوده و ثانیا: بستر و زمینه رشد و تکاملش هم مهیا نبود. ما در این پژوهش به بررسى عوامل و خاستگاههاى تولّد و زایش پلورالیزم دینى (کثرتگرایى دینى)، خواهیم پرداخت. غرض آن است که آیا عواملى که باعث تولد چنین تفکرى در غرب شده، در جامعه دینى ما نیز متحقق است؟ آیا به راستى طرح بحث پلورالیزم دینى در عالَم اسلامى، یک مسأله ضرورى است؟ این مسأله (کثرتگرایى دینى) چه معضل درون دینى از عالَم اسلام و مسلمانان را خواهد زدود؟
بحث پلورالیزم دینى در اصل، اندیشهاى غربى است و تولدش هم در غرب بوده و در آنجا نیز مشترى فراوان دارد؛ اما این بحث به زبان عدهاى از هموطنان ما هم خوش آمده است، به همین جهت با آب و تاب خاصى که کاملاً در تأیید تفسیر غربى است، تبیین کردهاند. ما مسلمانان مفتخریم که در همه اعصار به اصول دین مبین اسلام معتقدیم و در زندگى روزمرهمان آن را به عنوان اصل تردیدناپذیر، پذیرفتیم و جایگاه آن در عالیترین مرتبه از عقایدمان، منزل کرده است؛ بنابراین، نیازى نداریم براى حفظ دین و احیاى ارزشهاى دینى و ایمان دینى خود، آن را جایگزین نماییم.
استاد شهید مرتضى مطهرى در این مورد چنین فرموده است:
«قرآن هرگز کلمه دین را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. از نظر قرآن آنچه وجود داشته است به دین بوده و نه ادیان... قرآن کریم که دین خدا را از آدم تا خاتم یک جریان پیوسته معرفى مىکند، نه چند تا، یک نام روى آن مىگذارد و آن اسلام است. البته مقصود این نیست که در[هر یک از] دورههاى مختلف دین خدا با این نام خوانده شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده است؛ بلکه مقصود این است که حقیقت دین، داراى ماهیتى است که بهترین تصرّف آن لفظ اسلام است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(3).»(4)
غربیها با شروع دوره رنسانس و با ورود به دروازههاى مدرنیته، ارزش دین و دیندارى را به نفع علم، تکنولوژى و مدرنیته فدا کردند. اندیشمندانى چون شلایر ماخر (1834ـ 1768 م) و به دنبال آن جان هیک (1922 م) تلاش و کوشش فراوان نمودند تا در ابتدا به داد دین و دیندارى برسند و حیثیت و اعتبار و ارزشهاى دینى از دست رفته را با پلورالیزم دینى دوباره بدست آورند و بعد به آزادیهاى اعتقادى انسانها هم وقعى بنهند.
مقدمه
سعى و تلاش ما در مقدمه این بحث، این است که جَستى در بنیان تفکر غرب زنیم و اساس و اصول نگرش غرب را درباره علم، دین و الهیات از قبل و بعد دوره مدرن بدست آوریم تا بتوانیم درک درستترى از عوامل و خاستگاههاى پلورالیزم دینى را مد نظر قرار دهیم.
اگر بخواهیم زیربناى عوامل و خاستگاههاى پلورالیزم دینى (کثرتگرایى دینى) را در منشأ فلسفى آن جستجو کنیم، باید به سراغ پدر فلسفه جدید غرب، رنه دکارت (1596ـ1650م) برویم. دکارت مؤسس فلسفه جدید غرب است و از طرف دیگر، تاریخ تفکر غرب پس از اتمام دوره قرون وسطى و به دنبال دوره رنسانس، دورهاى آغاز شد که از آن تعبیر به دوره مدرن کردن و تفکر حاکم بر این دوره را مدرنیته (Modernity) نامیدند.(5) اما تفکر در دوره قرون وسطى چگونه بوده است؟
قرون وسطى وقتى شروع مىشود که تفکر دینى مسیحى نحوى معقولیت براى خودش پیدا مىکند. یعنى داراى یک جور شأن عقلى و فلسفى مىشود. تعالیم دینى آن همانگونه که در اناجیل آمده، شأن دینى دارد؛ اما توجیه عقلىاش با سنت اگوستین (354ـ430 م) پیدا شده است. اینجاست که تفکر قرون وسطى با معنایى از یقین، حاصل شد و آگوستین با لحاظ الهى و ایمانى و دینى آن را تعریف کرده بود. آگوستین نیز مانند دکارت با شک آغاز کرد؛ ولى شک او در جهت تحکیم و پایدارى ایمانى بود که در پى فهم و ادراک است.
در قرون وسطى یقین انسانى، حاصل وحى و تعالیم کلیسا بود. به همین جهت فهمى که از عالم، آدم و غیره دارند، فهم دینى است. تفکر، ریشه در ایمان دینى دارد و چون ایمان نه تنها شکل دهنده به حقیقت؛ بلکه ضامن آن نیز محسوب مىشده است، از این رو حقیقت را بر همین اساس، یقین دینى مىانگاشتند و منفک از یکدیگر تصور نمىکردند.(6)
چگونه این نوع تفکر و نگرش دینى متزلزل شده است؟
وقتى به عصر دکارت نظر مىکنیم، مىبینیم او در دورهاى بود که دو قرن از قرون وسطى گذشته بود و عصر رنسانس هم، انسان و عالَمِ تازهاى را به همراه آورده بود. از این رو، دکارت در دورهاى بود که انسان مىخواست خود را از حجیّت، تبعیت دین، کلیسا و تعالیم آن برهاند. در این دوره بود که یقین دینى قرون وسطایى که اگوستین بنا نهاده بود، تبدیل به شک شد. دکارت مصمم بود که یقین کاذبى را که کسانى چون مونتینى در این دوره مدعى بودند که مىتوان با شک به آن رسید، به یقین جدیدى که آن را حقیقى مىدانست، تبدیل کند.(7)
این یقین دکارتى، یقین مدرنیته است که مبتنى بر معناى جدید عقل است. این عقل جدید، خود مختار است و مبتنى بر «Cogito»(8) و چنین چیزى در قرون وسطى نبوده است؛ چون عقل در آنجا، یک عقل تابع ایمان است. عقلى است مخلوق، مطیع و خواهان رستگارى و فلاح.(9)
دکارت عصر جدیدى را تأسیس کرد که در آن، انسان معیار و ملاک وجود است: یعنى سوبژکتیویسم (Subjectivism) یا خودبنیادى بشر آغاز گردید، که در نهایت به اومانیسم(10) ختم شده است.(11) از طرف دیگر دکارت کسى است که حوزه الهیات را از فلسفه جدا کرده و بر بىاعتبارى مباحث الهیات که مبتنى بر یافتههاى متألهان مسیحى بود تا حدودى بىرمق کرده بود.
کانت (1724ـ1804 م) با ورود خود در عرصه فلسفه، اصل سوبژکتیویسم دکارت را تحکیم کرد. از طرفى حمله وى به ما بعدالطبیعه، رشد فلسفههاى تجربهگرا در دین را به دنبال داشت. مسیحیت غربى، به جاى آن که جایگاه خود را در نقد مبانى مختلف نشان دهد، واکنشهایى در قالبهاى مختلف، که در بعضى موارد هم فلسفى بود، نشان داد؛ غافل از آن که این رویکرد، نه تنها دین را در برابر آن شبهات نجات نمىدهد؛ بلکه به انکار بسیارى از مبانى دینى مىانجامد.
در عالم جدید که امروز تعبیر به مدرن و مدرنیته شده است، انسان، همان انسان دوره قبل نیست. نگاه و نظر انسان در عالم جدید عوض شده است. گویى که انسان بکلّى هویت خودش را تغییر داده است. در واقع همه چیز بر پایه سوبژکتیویته (انسان) است. مدار عالم، خدا و به طور کلى همه چیز را انسان (سوژه) تعیین، ابقاء و محو مىنماید. دنیاى انسان مدرن و متجدّد، عالمى است که تمام توجهاش به دنیاى مادى، ارزشهاى دنیوى و پیشرفت در حوزه علوم تجربى است. او مىخواهد تکنولوژى به حد اعلاى خود برسد، به همین جهت باید سکولار(12) باشد، البته قبل از آن اومانیسم شده است. پس خدا، در کجاى دنیاى انسان مدرن قرار دارد؟ در هیچ جا. چون خدا فراموش شده است. ارزشهاى والاى الهى در جامعه مدرن (و در مدرنیته)، از بین رفته است.(13)
در دوره جدید، انسان از قید و بند دین و شریعت، آزاد است. او خودش را لیبرال(14) مىداند. دیگر دین در عرصه سیاست، فرهنگ، اجتماع و قوانین آن دخالت ندارد و تمام همّ و غم دانشمندان و اندیشمندان، رسیدن به تعالى و تکامل دنیایى است و تمام تعلّقات متوجه همین جا (سکولاریسم) است.
در چنین دنیاى متجدّد غربى، که همه ارزشهاى دینى و الهى از دست رفته است، عدهاى از متفکران دینى از سر خلوص در صدد احیاى ارزشهاى الهى و دینى برآمدند. کسانى مانند شلایر ماخر (1834ـ1768م) و به دنبال او جان هیک (1922 م) و دیگران، سعى در رهایى از قید و بند و مشکلات الهیات و وضع موجود زمان خود، نمودند. از این رو مباحثى را طرح کردند که امروزه به آن، مسائل کلام جدید مىگویند. سؤال اصلى اینجاست که آیا با طرح پلورالیزم دینى و یا تجربه دینى و مانند آن، اعتبار و ارزشهاى والاى الهى که از دست رفته است مجددا احیا خواهد شد؟!
به نظر نگارنده، متفکران دینى غرب، اگر براستى خواهان برپایى و احیاء حقیقى دین و ارزشهاى دینى هستند، لازم است دین و معرفت دینى را در تمام عرصههاى زندگى مدرن غرب، جارى کنند تا غربیان با نوشیدن نور حقیقى دین، همراه با محصولات تکنولوژى، به سوى سعادت ره سپار شوند. در غیر این صورت با طرح مباحث کلامى جدید که به صورت بسیار فرعى، مؤثر در عالم دینى غرب است، کارى از پیش نخواهند برد. ذکر این نکته در اینجا ضرورى به نظر مىرسد و آن این که عالم اسلام، مشکلات و تنگناهاى عالم غرب را نداشته است و حتى امروزه هم، خدا، وحى و سنت پیامبر او حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله در تمام عرصههاى زندگى مسلمانان نقش اصلى و اساسى را ایفا مىکند و نیازى نیست براى احیاء ارزشهاى از دست رفته به مباحثى مثل پلورالیزم دینى تمسک نمایند. این مباحث، در عالم اسلام به صورت فرعى ـ نه از باب عوامل و خاستگاهى که در غرب دارد ـ مطرح شده است. البته در عالم اسلام مشکلات دینى خاصى وجود دارد و متفکران دینى و فلسفى، باید در رفع آن و جایگزین کردن مباحث جدید، تلاش زیادى را متحمل شوند تا با استعانت از خداوند متعال، دین الهى بتواند الگوى مناسبى براى زندگى همه انسانهاى خداجو و مؤمن گردد. انشاء الله.
مباحث این پژوهش (بررسى عوامل و خاستگاه کثرتگرایى دینى ـ پلورالیزم دینى)، در دو بخش طرح شده است. بخش اول به لحاظ معرفتى است؛ که این بخش داراى پنج نکته است. و بخش دوم به لحاظ زمینههاى سیاسى، فرهنگى و اجتماعى است که داراى چهار نکته است و نتیجهگیرى این مباحث در پایان آمده است.
بخش اول ـ بررسى عوامل و خاستگاه پلورالیزم دینى (کثرتگرایى دینى) به لحاظ معرفتى
این بخش داراى نکاتى است:
نکته اول:
در بحث معرفت و علم، در غرب چرخش عظیمى رخ داده است. چون علم و معرفت در فلسفه یونان باستان و نیز در فلسفه قرون وسطى، کاشف حقیقت بود. اگر علم حاصل مىشد، آن علم ناظر به حقیقت است؛ اما با ورود به دوره مدرنیته و در عصر جدید، علم، آن مقام خودش را از دست داد. علم دیگر مطلقنگر و حقیقتیاب نبود. نسبیّت در علم و این که معرفت و علم انسانى مطابق واقع نیست، از ویژگیهاى دوره مدرن است.
این جریان شکاکیت که باعث تردیدهایى در اعتقادات دینى گردید از آنجا آغاز شد که هیوم (1711ـ1776م) با ایرادات جدى خود در باب علّیت، به معرفت و شناخت جزمى خدشه وارد کرده و سرانجام کانت را به فلسفه نقّادى کشاند. در ادامه این جریانِ عقلگریزى و عقل ستیزى، مکاتب اگزیستاسنیالیزم، پوزیتیویسم، پوزیتیویسم منطقى و فلسفههاى تحلیل زبانى پدید آمدند.(15) به همین جهت، بعضى از دانشمندان، فلاسفه و متکلمان غربى با این دیدگاه به ادیان نگریستند. چون در هر چیزى با دیده نسبیت و شک نگاه مىکنند، یک نگرش جدید و نو به دین و الهیات نمودند و سؤالاتى را طرح کردند: از کجا معلوم دین مسیح حق باشد؟ و بعد مىپرسند چرا بقیه ادیان حقّ هستند؟ (مثل دین اسلام، بودا و ...)
در واقع در طول تاریخ اندیشه و تفکر، چنین جریاناتى (شک) بارها اتفاق افتاده است. مثلاً در دوره فلاسفه پیش از سقراطیان درباره اصل و مادة المواد (آرخه) عالَم، نظرات مختلف و در بعضى موارد متضادى ارائه شد. سوفسطاییان براى رهایى از چنین اوضاعى ظهور کردند و براى رفع تردید و شک در جامعه، قائل شدهاند به این که معیار هر چیزى انسان است. معیار هر حقیقتى خود انسان است. هر انسانى هر چه را درست و حقیقى دانست همان درست و حقیقت است.(16)
در دوره معاصر، در فلسفه دین و کلام جدید چنین وضعى به وجود آمد. از این رو، برخى از متفکرین غربى (شلایر ماخر، جان هیک و ...) براى رفع چنین تردیدهایى، نظراتى مثل پلورالیزم دینى و تجربه دینى را ارائه نمودند.
به عبارت دیگر بعضى از متکلمان مسیحى حتى در اصول دین مسیحى نیز دچار شک و تردید شدهاند. آیا دین مسیحیت حقّ است یا نه؟ اینها در خصوص خود حضرت عیسى مسیح هم شک کردند. آیا پیامبرى به نام عیسى وجود داشته است یا نه؟ در بعضى موارد در رابطه با کتاب مقدس (تورات و انجیل) هم شک کردند: ما مىدانیم که این کتابها دست نوشته است و دستنوشتههاى صحابه عیسى هم نیست؛ بلکه دستنوشتههاى صحابه صحابه است. کتابهاى تورات و انجیل سالها بعد از پیامبران نوشته شدهاند.(17)
این عوامل باعث شده است که بعضى از متکلمان مسیحى، بحث پلورالیزم دینى را مطرح کنند و بگویند نه تنها دین ما حق نیست، بلکه شاید ادیان دیگر هم حق نباشند. و در نهایت اگر دین ما حق است، همه آن ادیان دیگر هم حق است. بنابراین با توجه به نسبیّت در علم و معرفت، اینها به پلورالیزم دینى روى آوردند تا بتوانند شک و تردیدها را از بین ببرند و جان تازهاى به جسم بىرمق الهیات مسیحى بدهند.
نکته دوم:
یکى از عوامل و خاستگاههاى نظریه پلورالیزم دینى، تلقى جدید نسبت به ایمان است. از زمانى که نقش عقلانیت و استدلال و برهان در نظریات دینى، خاصیت خودش را از دست داد، مقوله ایمان، از شأن استدلالى و عقلى به شأن تجربى، شخصى، احساسى و عاطفى تغییر هویت داد. در این چرخش باید به نقش شلایر ماخر توجه کرد. وى با طرح مسأله تجربه دینى و به دنبال آن پلورالیزم دینى، در واقع به دنبال احیاى مسیحیت بود.(18)
شلایر ماخر عقیده داشت:
«مبناى دیانت، نه تعالیم وحیانى است چنان که در سنتگرایى مطرح است، نه عقل معرفتآموز(19)، چنان که در الهیات طبیعى (عقلى) مطرح است، نه حتى اراده اخلاقى(20) چنان که در نظام فلسفى کانت مطرح است؛ بلکه در انتباه دینى(21) است که با همه آنها فرق دارد. دیانت، موضوع تجربه زنده است نه عقاید رسمى مرده. و قابل تحویل به اخلاق یا حکمت عملى یا حکمت نظرى نیست؛ بلکه باید با خودش سنجیده شود و بر وفق معیارهاى خودش فهمیده شود... الهیات را باید از بازاندیشى تجربه دینى برآورد.»(22)
تلاش شلایر ماخر و به دنبال آن رواج نظریه تجربه دینى، یکى از خاستگاههاى مهم حوزه معرفت و شناخت در رابطه با بحث پلورالیزم دینى است.
نکته سوم:
رواج نظریات مختلف در حوزه فلسفه علم و تأثیر آنها در حوزههاى معرفتى، بویژه معرفت دینى، از عوامل دیگر بروز پلورالیزم دینى بوده است.
امورى که مرتبط با اثباتپذیرى، ابطالپذیرى و بخصوص صدق و کذب گزارهها بودند، سبب شد که عدهاى در این جریان به اثباتناپذیرى و در نهایت به بىمعناانگارىِ گزارههاى دینى روى آورند. بدین سبب و رویکردهاى جدیدى در خصوص زبان دین به وجود آمد. ابطالگرایان در این سیر، بىمعناانگارى گزارههاى دینى را نپذیرفتند؛ اما سرانجام، با تأکید بر اثبات ناپذیرى این گزارهها، نتیجهاى مشابه در حوزه معرفت دینى به بارآوردند. بدیهى است که توجه به نظریههاى زبانى و ابتناى پلورالیزم بر آن، واکنشى در جهت رهایى از این قبیل شبهات جدّى فلسفى بود.(23)
نکته چهارم: تعارض علم و دین
تعارض علم و دین در کلام مسیحى کاملاً مشهود بوده است. آباء کلیسا در دوران قرون وسطى: یعنى زمانى که حاکمیت بدست آنها بود، تلاش زیادى کردند تا تعالیم دینى و کلیسا را در تمام عرصههاى زندگى، حوزههاى علوم تجربى، نجوم و حتى در مسائل سیاسى جاى دهند. به این معنى که هیچ نظریه، برنامه یا طرح علمىاى نباید بى اجازه کلیسا مطرح شود. بعد از دوره رنسانس، تحوّل فکرى جدیدى که به وجود آمد و در پى آن نگرش جدیدى نسبت به علوم طبیعى، تجربى، نجوم و فلسفه صورت گرفت (انقلاب کپرنیکى در نجوم، انقلاب فلسفى دکارت، فلسفه نقادى کانت). از همان ابتداى نگرش نوین به عالَم و آدم، آباء کلیسا به مخالفت با آنها پرداختند و با کمک احکام دینى و نفوذ و قدرت اجرایى خود، مانع آن شدند.
این دو جریان (علم و دین) در نتیجه تضارب و تعارض، هر یک به راه خود رفتند و از اینجا جدایى دین و علم شروع شد. البته خود این جریان تعارض، باعث بروز شکاکیت در هر دو حوزه (علم و دین) شد. با فلسفه دکارت و یقین اوّلیه غیرقابل تردید او (Cogito) شک از دامن علم زدوده شد و به همین سبب کوجیتوى دکارت، سرآغاز مدرنیته و مبدأ اومانیسم در غرب شده است. شکاکیت در حوزه دین هم رسوخ کرد و باعث تردیدهاى جدى در اعتقادات دینى گردید. البته این شکاکیت با تردیدهایى که هیوم وارد کرد، مسأله را تشدید کرد. از این رو، سیر الهیات در غرب، راهى بسیار دشوار و سختى را پیش رو داشت.
از طرف دیگر از این جدایى علم و دین، با پیشرفتى که در علوم تجربى و فیزیک به وجود آمد در نهایت به نفع علم و به ضرر و رکود دین منجر شد؛ تا جایى که استدلالیون قرن هیجدهم مانند بیل و فلاسفه دائرة المعارفى فرانسه به طور کلى، دیگر مقام و منزلتى براى دین قائل نبودند.(24) در چنین اوضاعى شلایر ماخر و متکلمان بعدى براى احقاق حق در مورد دین، بپاخاستند و با طرح مسائلى چون تجربه دینى، پلورالیزم دینى و... در کلام جدید، خواهان احیاى تفکر دینى و مانع رکود و سکون تحرکات دینى در افکار و عقاید مردم شدند.
نکته پنجم:
عامل پنجم در حوزه معرفت در پیدایش پلورالیزم دینى، انحصارگرایى دینى است. ما این عامل را در ذیل بخش اول نهادیم (حوزه معرفت و شناخت)؛ زیرا انحصارگرایان تنها راه رسیدن به معرفت حقیقى را فقط در دین خاص خود (مسیحیت) امکانپذیر مىدانند، از این رو به مخالفت با اندیشههاى دیگر در حوزههاى مختلف پرداختند.
انحصارگرایى، بیش از همه در دین مسیح ظهور نموده است. در قرون وسطى تفکر مسیحى میدان وسیعى را به خود اختصاص داد؛ تا جایى که کلام مسیحى از تفکر ناب، فاصله گرفت و به سمت ظاهر نصوص رفت. از تفاسیر ظاهرى و سطحى کتاب مقدس (انجیل) برداشتهایى مىکردند که تنها راه نجات را مسیح و کلیسا معرفى مىکرد.(25) این تفکر انحصارگرایى دینى مسیحى تا جایى پیش رفت که قائل شدهاند، حضرت موسى یا حضرت ابراهیم از اهل بهشت نیستند؛ چرا که ایشان غسل تعمید نیافته بودند. از این رو عدهاى از متکلمان مسیحى معتقد بودند که حضرت عیسى براى نجات آنها اقدام مىکند. به همین سبب نصگرایى افراطى مسیحى، یکى از عوامل ظهور انحصارگرایى در دنیاى غرب بوده است.(26) متکلمان انحصارگراى مسیحى، مستندات خود را از کتاب مقدس (انجیل یوحنا) اخذ کردهاند: «من راه و حقیقت و حیات هستم»(27) و «کسى به پدر آسمانى نمىرسد مگر به وسیله من»(28)
به عنوان مثال کارل بارث (1968ـ1886م) متأله پروتستان معتقد است که رستگارى، فقط در گرو تجلّى راستین خداوند است. خداوند به این طریق، خود را به ما نشان مىدهد و عرضه مىکند.
«تنها یک تجلّى وجود دارد: تجلى میثاقى، تجلّى اراده اصیل و بنیادین خداوند... ما بدون عیسى مسیح و مستقل از او مطلقا نمىتوانیم درباره خداوند و انسان و رابطه آنها با یکدیگر چیزى بگوییم.»(29)
در واقع پلورالیزم دینى نوعى واکنش نسبت به نظریه انحصارگرایى دینى است که در ابتدا توسط شلایر ماخر و در ادامه و به صورت مدون به وسیله جان هیک تأسیس وتدوین شد.
بخش دوم: بررسى زمینههاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى پلورالیزم دینى
این بخش هم داراى چند نکته است.
نکته اول: لیبرالیسم سیاسى
یکى از عوامل مهم در ظهور پلورالیسم، لیبرالیسم سیاسى است. لیبرالیسم را مىتوان به طور دقیق، نگرشى به زندگى و مسائل آن وصف کرد که تأکیدش بر ارزشهایى همچون آزادى براى افراد و اقلیتها و ملتها است.(30)
لیبرالیسم مىگوید: آزادى نامحدود انسان را هیچ نیرو یا منبعى نمىتواند مقید کند و بایدها و نبایدهایى را براى او تعیین کند.(31)
لیبرالها در مجموع عقلگرا بودهاند و در نهایت، چیزى را توسعه دادند که منجر به نگرشى دنیوى و گرایش به آن سکولار (Secular) نام گرفت. از نظر لیبرالها، دین عقیدهاى همانند عقاید دیگر است که تحمّل مىشود و کلیسا یک نهادى خصوصى است و آن را همانند نهادهاى دیگر باید پذیرفت. از نظر لیبرالها، دستیابى به آزادى کامل دینى، مستلزم دنیوى یا غیردینى ساختن زندگى عمومى است.
لیبرالیسم در عرصه سیاست، خواهان آزادى فرد در مقابل کنترل یا هدایت دولت است. علاوه بر دولت، هر مؤسسه و نهاد دیگرى که بخواهد آزادى فرد را کنترل کرده یا بر آن نظارت داشته باشد، از نظر لیبرالیسم سیاسى مردود است.(32)
در واقع لیبرالیسم، بازتابى سیاسى نسبت به کثرت اعتقادات داخل جامعه مسیحى بود. اکثر لیبرالها بر این امر اتفاق نظر دارند که مىبایست لیبرالیسم را تا دوره پس از اصلاحگرایى دنبال کرد. در ابتدا، آزادى وجدان نسبت به امر دینى به وجود آمد و سپس دامنه آن به زمینههاى دیگر مربوط به اعتقادات کشیده شد. بنابراین، تسامح نسبت به آزادى دینى، مبتنى به لیبرالیسم سیاسى است و شاید بتوان کثرتگرایى دینى را از راه رسیدهاى به شمار آورد که براى این تسامح در صدد یافتن مبنایى الهیاتى است. یکى از خصوصیات لیبرالیسم سیاسى تقسیمبندى دقیق بین قلمرو خصوصى و قلمرو عمومى است. به این معنى، که افراد از حقوقى بهرهمندند که قلمرو خصوصى آنها را از دخالت دولت مصون نگه مىدارد.(33)
به نوعى سکولاریسم نخستین ثمره تفکیک امور عمومى از امور خصوصى توسط لیبرالها است. حق آزادى عقیده، از نخستین حقوقى است که حافظ قلمرو خصوصى افراد محسوب مىشود، به خصوص عقیده دینى که به تدریج به آزادى بیان مبدل شد.(34)
نفوذ و تأثیر لیبرالیسم بر پلورالیزم کاملاً مشهود است. زیرا دیدگاهى براى فشار و حمله به حجّیت دینى ارائه مىکند. حجیّت دینى بر معرفت دینى بویژه بر معرفت اوامر الهى مبتنى است؛ از این رو یک نهاد دینى، مدّعى حجیّت براى تبلیغ و الزام مردم به رعایت آن اوامر است. لیبرالها حقّ حجیّت دینى را انکار مىکنند، زیرا معتقدند مردم بر اساس حقوق فردى مىتوانند اعتقادات دینى مخصوص به خود داشته باشند. به نظر ایشان هر گونه تفاوتى از جمله تفاوتهاى دینى، باید مجاز شمرده شود، مگر آن که مخل حقوق و آزادى دیگران شود.
این دیدگاه لیبرالیسم سیاسى در ایجاد و رشد پلورالیزم مؤثر بوده است. حتى پلورالیزم دینى قدمى فراتر از لیبرالها نهادهاند. آنها مدعىاند که حقیقت دینى در سنتهاى دینى مختلفى وجود دارد؛ بنابراین نهادهاى هیچ سنت دینىاى نمىتواند مدّعى معرفت انحصارى بشود و حجیت خود را بر پایه آن استوار سازد.(35)
نکته دوم: لیبرالیسم فرهنگى
لیبرالیسم فرهنگى بر آزادى فردى، تساهل و تسامح، اومانیسم و سکولاریزم در عرصه فرهنگ و اندیشه، در عرصههاى مطبوعاتى، سینما، تئاتر و مانند آن تأکید مىورزد و هرگونه مداخله و انحصار دولت یا نهاد دیگرى را در عرصه فرهنگى مردود مىداند.(36)
اومانیسم عبارت است از اعتقاد داشتن به این که در همه امور، انسان به تنهایى حاکم بر خویش است و سعادت خود را به وسیله عقل و دانش خویش کسب مىکند و هیچ نیازى به یک منبع مافوق بشرى چون خداوند، وحى و انبیاء ندارد.
البته یک شاخه مهم لیبرالیسم فرهنگى، لیبرالیسم مذهبى است که به معناى آزاد بودن هر فرد در انتخاب مذهب یا دین از یک سو و انتخاب ایمان و یا بىایمانى از سوى دیگر است. از این رو، از نگاه لیبرالى، مذهب یا دین یک امر فردى و شخصى محسوب مىگردد و نه یک امر اجتماعى و سیاسى.(37)
در نتیجه، لیبرالیسم فرهنگى در تولد و رشد پلورالیسم، نقش مهمى را ایفا کرده است.
نکته سوم: پروتستانتیسم لیبرال (کلام لیبرال) (Liberal theology)
پروتستانها در دهه 1760 م. فقط به دلیل پروتستان بودن، مورد آزار و اذیت قرار مىگرفتند و حتى در بعضى مواقع اعدام مىشدند.(38) به همین دلیل، براى بقاء و رهایى از ظلم و فشارهاى اجتماعى، در پیدایش و رشد لیبرالیسم تلاش زیاد مىکردند.
پروتستانهاى لیبرال، در حوزه دین هم دست به ابتکار جدیدى زدند؛ چون از یک طرف مدرنیسم و نوخواهى توسعه مىیافت و از طرف دیگر سنتگرایان؛ و بدین جهت آنها واسط بین این دو بودهاند. از این رو، یک لیبرالیسم کلامى(39) در حوزه تفکر پروتستان حاکم شد.(40)
لیبرالیسم کلامى در پیشرفت علوم تجربى و نظریه تکامل با مدرنیسم موافق بود؛ اما با وجود این، عقیده داشت که مدرنیسم از آراء قدما درباره خداوند و انسان خیلى فاصله گرفته است. بنابراین در لیبرالیسم کلامى به جاى الهیات طبیعى (عقلى) یا وحیانى (نقلى)، تجربه انسانى معیار شده است.(41)
اما پروتستانتیسم لیبرال داراى چهار ویژگى است:
1ـ تفاسیر غیرمتعارف (Unorthodox) از کتاب مقدس و همچنین از اعتقادات را به راحتى مىپذیرد، به خصوص زمانى که این تفاسیر مهم، از توجه به ادعاهاى علوم طبیعى و تاریخ باشد؛
2ـ شکاکیت عام نسبت به تأملات نظرى در الهیات؛
3ـ تأکید بر حمایت دینى از اصول اخلاقى مدرن و اصلاح اجتماعى سازگار با آن اصول؛
4ـ این آموزه که گوهر دین نه در اصول جزمى، شریعت، اجتماع دینى یا مناسک؛ بلکه در تجربه دینى شخصى نهفته است.(42)
سیر تکامل از پروتستانتیسم لیبرال به سوى کثرتگرایى دینى به تدریج صورت مىگرفت: یعنى از خاستگاههاى پلورالیزم دینى در آثار شلایر ماخر که بنیانگذار پروتستانتیسم لیبرال است کاملاً قابل استناد است. همان کسى که مهمترین مدعى پلورالیزم دینى یعنى جان هیک از افکار او متأثر بوده است.(43) خلاصه برخى از افکار و عقاید شلایر ماخر در این زمینه چنین است:
شلایر ماخر مدافع برترى مسیحیت نسبت به ادیان دیگر بود. با این وجود، او دین را ذاتا امرى شخصى و خصوصى مىپنداشت. به نظر وى گوهر دین، نه در نظامهاى اعتقاد دینى و نه در شکلهاى ظاهرى دیگر؛ بلکه در روح انسان محو شده در احساس، بدون واسطه بىنهایت نهفته است. او معتقد است تجربه دینى باطنى، گوهر همه ادیان است. منشأ دین نه در معرفت و اخلاق؛ بلکه در احساس بدون واسطه، که خود پاسخى است به بىنهایت پیدا مىشود. این احساس در قالب ادیان تاریخى نمود مىیابد. از نظر شلایر ماخر کثرت ادیان، نتیجه احساسات و تجربیات دینى متنوع است و به همین دلیل، همه ادیان در بردارنده حقیقت الهى هستند. با این حال، این ادیان مىتوانند بازتاب مراحل مختلف رشد معنوى نیز باشند.(44)
از آنچه که در این نکته بیان شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که پلورالیزم دینى پیامد پروتستانتیسم لیبرال است به این معنى که:
1ـ ناگزیر به تفسیر غیرمتعارف کتاب مقدس و تعلیمات مسیحیت است، تا از راههاى دیگرى غیر از مسیحیت دستیابى به نجات میسر گردد؛
2ـ نسبت به براهین عقلى موافق با برترى باورهاى مسیحیت تردید دارد؛
3ـ به اصول اخلاقى جدید تسامح و ردّ تعصّب متوسل مىشود؛
4ـ بر عوامل مشترک ایمان شخصى، خصوصا بر بُعد باطنى و توجه به بىنهایت تأکید مىکند، در حالى که براى نمودهاى ظاهرى دین، یعنى شریعت، مراسم و عقاید دینى اهمیت کمترى قائل است.
این چهار ویژگى کثرتگرایى دینى با آن چهار ویژگى پروتستانتیسم لیبرال که قبلاً ذکر شد، مطابقت دارد.
بنابراین، پلورالیزم دینى، نهفتى بود مربوط به الهیات مبتنى بر ارزشهاى لیبرالیسم سیاسى و مستقیما از پروتستانتیسم لیبرال به وجود آمده بود.(45)
نکته چهارم: رمانتیسیسم (Romanticism):
تأثیر رمانتیسیسم بر پلورالیزم دینى را نباید نادیده گرفت؛ زیرا رمانتیسیسم در شکلگیرى پروتستانتیسم لیبرال به کثرتگرایى دینى (پلورالیزم دینى) مؤثر بوده است. رمانتیسیسم به عنوان یک نهضت هنرى ادبى در نیمه اول قرن نوزدهم مطرح شد؛ اما اندیشه شاعران، نقاشان و حتى موسیقى دانان دوره رمانتیک، تأثیر بسزایى در تفکر فلسفى و دینى داشت.
از خصوصیات نهضت رمانتیک، اهمیت دادن به احساسات و شهود، در مقابل نظریه عقلى و حسابگرى است. زیبایىشناسى و هنر در نظر آنها از امور فلسفى وعملى مهمتر بوده است. آنها به طبیعت توجه خاصى داشتند. با وجود این که در دوره انقلاب صنعتى، اروپا در حال رشد مدرنیته بوده، رمانتیستها به خودانگیختگى، وحدت شخصیت و آزادى فردى روآورده بودند.(46)
گوتهوله افرایم لیسنگ(47) (1729ـ1281م) یکى از صاحبنظران نهضت روشنگرى آلمان و نهضت رمانتیک است. او مدعى است که گوهر دین در اعمال با فضیلت نهفته است. همه ادیان خوب هستند و هیچ دینى حقیقت مطلق نیست.(48)
اشخاص دیگرى در نهضت رمانتیک صاحبنظر و از بزرگان آن هستند و ما به جهت اختصار از بیان آنها صرفنظر مىکنیم.
خلاصه بحث در این نکته چنین است که پروتستانتیسم لیبرالِ شلایر ماخر، عکسالعملى خودآگاه و تأکیدى بر رمانتیسیسم رایج بود. موضوعات ویژه رمانتیسیسم که شلایر ماخر آنها را اعلام کرد، عبارت است از:
تأکید بر زندگى باطنى، نوآورى، خودانگیختگى، ادغام دیدگاه دینى در دیدگاه هنرى و امکان این مسأله که حقیقت دینى، مىتواند شکلهاى عجیب و غریب به خود بگیرد.(49)
تأکید شلایر ماخر بر استقلال دین از تعالیم و احکام اخلاقى، نکته مهمى است که این موضوعات از نهضتهاى رمانتیک اخذ کرده است.
به هر حال رمانتیسیسم به نوعى تأثیر خود را بر تفکر و اصول پلورالیزم دینى گذاشته است. این عوامل و خاستگاههاى پلورالیزم دینى، همانند زنجیرهاى هستند که به هم متصلند و در ظهور و بروز پلورالیزم دینى نقش اساسى ایفا کردهاند.
نتیجه بحث
نتیجه این پژوهش این است که آنچه از عوامل و خاستگاههاى پلورالیزم دینى در عالم مسیحیت غربى بیان شد، در عالم اسلام وجود نداشته است. بر عکسِ عالم مسیحیت غربى، مبانى دینى اسلام، دیندارى و ایمان اسلامى دچار رکود و تزلزل نشده است، تا بخواهیم با مباحثى مانند پلورالیزم دینى، تجربه دینى و مانند آن، در تدارک احیاى آن باشیم. به عبارت دیگر ضرورت طرح پلورالیزم دینى، مبتنى بر خاستگاههاى آن است. اگر عوامل بروز و ظهور پلورالیزم دینى در جامعهاى وجود نداشته باشد، طرح آن هم هیچگونه ضرورتى ندارد.
در حوزه معرفتشناسى دینى اسلام، هیچ کدام از خاستگاههاى مذکور رخ نداده است. به همین سبب به دلیل اتقان عقلى حوزه معرفت اسلامى و رویکرد عرفانى، شهودى و همچنین هماهنگى ذاتى علم و دین در اسلام، گرایش به پلورالیزم دینى در این حوزه اهمیت زیادى نداشت و خاستگاهها و ریشههاى پلورالیزم دینى در غرب، اساسا در عالم اسلامى متحقق نبوده است.(50) در نتیجه، طرح بحث پلورالیزم دینى در عالم اسلامى هیچگونه ضرورتى ندارد. از طرف دیگر، این بحث نمىتواند معضل درون دینى اسلامى را برطرف کند؛ زیرا طرح بحث پلورالیزم دینى در غرب، براى احیاى ارزشهاى از دسترفته الهیات مسیحى بود. و عوامل و خاستگاههایى که در عالم غرب موجود بود، باعث ظهور و بروز پلورالیزم دینى شد، در حالى که در عالم اسلامى اصلاً چنین چیزى متحقق نبوده است: یعنى در عالم اسلام، مسلمانان مشکلات درون دینى عالم غرب بعد از رنسانس و دوره مدرنیته را نداشتهاند. البته در عالم اسلام مشکلات فراوانى بوده است. عوامل درونى و بیرونىاى وجود داشتند که موجب انحطاط جامعه مسلمانان شدند؛(51) اما هیچ یک از آن عوامل، باعث رکود و تزلزل مبانى ایمان اسلامى نگردید. در تفکر اسلامى، علم، فلسفه، عقل، دین، عرفان، هر یک از جایگاه خاص خود برخوردارند. البته هر یک از اینها فراز و نشیب فراوانى داشتهاند؛ ولى در دیالوگى (مضمر، ظاهر) مستمر بودهاند. درست بر عکس آنچه که در عالم غرب اتفاق افتاد. کمتوجهى و بىتوجهى به عقل و فلسفه بعد از رنسانس، در جهت تفسیر و تحلیل متون دینى و کنار گذاشتن عرفان شهودى در عرصه حیات دینى و جدایى کامل علم و دین به نفع علم و به ضرر دین، موجب شد تا ارزشهاى دینى و ایمان دینى مسیحى، متزلزل و نابود شود.
دکتر سید حسین نصر در این باره چنین گفته است:
«مسیحیّت انسان را به صورت ارادهاى مىدید که عقل بر او افزوده شده است و عقل به معنى مذهبى و فلسفى براى انسان طریق نجات نبود. در اسلام جریان درست بر عکس است: یعنى انسان عقلى است که اراده بر او افزوده شده است... اختلاف فلسفه اروپایى با فلسفه اسلامى، که قرنها سیر متشابهى داشته است، این است که در مسیحیت، آن عرفان که جنبه علمى داشت با مایستراکهارت(52) و عرفاى بزرگ آلمان در اواخر قرون وسطى و اوایل دوره رنسانس از بین رفت. و آنچه که به آن «میستیسیسم»(53) مىگویند در اروپا باقى ماند که فقط جنبه احساسات و عواطف دارد. به همین جهت، انسان ناچار بود بین دو چیز یکى را انتخاب کند، یا یک راسیونالیسم(54) فلسفى صرفا استدلالى یا یک نوع میستیسیسم احساساتى دینى. وقتى دین ضعیف شد، در واقع چیزى که جاى آن را گرفت این نوع مکاتب اگزیستانسیالیستى(55) بود. سپس در واقع یک نوع وحدت در فلسفه اسلامى، بین جنبه تلاقى با واقعیت و شهود عرفانى از یک سو و عقل از سوى دیگر، وجود دارد که این وحدت حتى در قدیم هم در مسیحیت غربى کم بود و در چند قرن اخیر اصلاً دیده نمىشود.»(56)
از بررسى عوامل و خواستگاه پلورالیزم دینى، روشن شد که بىشک یکى از عوامل بسیار مؤثر در ظهور و بروز پلورالیزم دینى در حوزه مسیحیت غربى، احیاء دین و ایمان مسیحى است و تلاشهاى شلایر ماخر نمونه آشکار آن است. شلایر ماخر در عصرى مىزیست که از یک سو مباحث عقلى، در فضاى فکرى غرب رکود و افول کرده و الهیات طبیعى (عقلى) هم، با ظهور فلاسفهاى از قبیل هیوم و کانت به شکست انجامیده و یا به حوزه اخلاق محدود شده بود و دین نیز کاملاً از حوزه معرفت نظرى جدا شده بود؛ و از سوى دیگر علم جدید بىرقیب، میداندارى مىکرد و ارزشهاى دینى و دیندارى و معنویت دینى، تماما بىهویت شده بود. در این اوضاع و احوال، متفکرانى مانند شلایر ماخر و دیگران، با طرح مباحثى همچون پلورالیزم دینى، ارزشهاى والاى دینى از دست رفته را تا حدى جبران کردند. به یقین چنین وضعى در عالم اسلام رخ نداده است. از این رو، بحث پلورالیزم دینى مسأله غرب است نه مسأله عالم اسلام (اصلاً این بحث براى مسلمانان مسأله نیست تا به آن براى رفع مشکل و مسألهشان بپردازند). پلورالیزم دینى اصولاً شأن غربى دارد و آنها براى احیاى هویت دین و ایمان دینى خود نیاز به این گونه مباحث دارند.
بنابراین، طرح مباحثى چون پلورالیزم دینى و مانند آن، در حوزه معرفت دینى ما، اولاً: نمىتواند جنبه اساسى و اصلى و ضرورتى داشته باشد؛ ثانیا: نمىتواند هیچگونه مشکلى را از عالم اسلامى ما برطرف کند؛ ثالثا: باعث تزلزل در ایمان دینى اسلامى مىشود؛ رابعا: اسلامى کردن آن، چیزى جز مغالطهاى بیش نیست.
در پایان این بحث کلام استاد شهید مطهرى قدسسره را در اینباره متذکر مىشویم که فرمودند:
«دین حق در هر زمانى یکى بیش نیست و بر همه کس لازم است از آن پیروى کند. این اندیشه که میان برخى از مدعیان روشنفکرى، اخیرا رایج شده است که مىگویند همه ادیان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسان اند، اندیشه نادرستى است. البته درست است که میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعى وجود ندارد؛ اما این سخن به این معنا نیست که در هر زمانى چندین دین حق وجود دارد و طبعا انسان مىتواند در هر زمانى هر دینى که مىخواهد بپذیرد.»(57)
________________________________________
1ـ دانشجوى دکترى فلسفه.
2- Religious plularism .(پلورالیسم دینى)
3ـ آلعمران / 19.
4ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 182.
5ـ شهرام پازوکى، دکارت و مدرنیته، فصلنامه فلسفى، ش 1، 1379، ص 171.
6ـ همان، ص 173.
7ـ شهرام پازوکى، تأملى در معناى یقین در فلسفه دکارت، فرهنگ فلسفى، ش 11، 1371.
8- Cogito ergo sum من فکر مىکنم پس هستم.
9ـ شهرام پازوکى، دکارت و مدرنیته، پیشین، ص 173.
10- Humanism.
11ـ شهرام پازوکى، پیشین، ص 178.
12- Secular.
13ـ شهرام پازوکى، پیشین، صص 218ـ180.
14- Liberal.
15ـ سید حسن حسینى، پلورالیزم دینى، پلورالیزم در دین، انتشارات سروش، ص 26.
16ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه: سید جلال الدین مجتبوى، انتشارات سروش، ج 1، ص 106.
17ـ محمدحسن قدردان قراملکى، کلام فلسفى، انتشارات وثوق، ص 100؛ ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ سوم، ص 130.
18ـ سید حسن حسینى، پیشین، ص 27.
19- Cognitive reason.
20- Ethical will.
21- Religious awareness.
22ـ ایان باربور، پیشین، صص 132ـ131.
23ـ سید حسن حسینى، پیشین، ص 27.
24ـ حسین نصر، معارف اسلامى در دنیاى معاصر، تهران، 1371، صص 257ـ252.
25- Extra ecclesian unla salus (در بیرون از قلمرو کلیسا نجات و رستگارى وجود ندارد)
26ـ سید حسن حسینى، پیشین، ص 24.
27ـ کتاب مقدس، انجمن پخش کتاب مقدس، 1362، صص 151ـ143.
28ـ همان.
29ـ پترسون مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، طرح نو، چاپ سوم، صص 403ـ402.
30ـ جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ترجمه: محمدسعید حنایى کاشانى، نشر مرکز.
31ـ بهاءالدین خرمشاهى، مکتبهاى سیاسى، چاپ پازارگاد، ص 176.
32ـ داریوش آشورى، فرهنگ سیاسى، ص 148.
33ـ محمد لگنهاوزن، اسلام و کثرت گرایى دینى، ترجمه: نرجس جواندل، مؤسسه فرهنگى طه، ص 14.
34ـ همان.
35ـ همان.
36ـ آیت قنبرى، نقدى بر اومانیسم و لیبرالیسم، نشر فراز اندیشه، ص 132.
37ـ همان، ص 132.
38ـ آنتولى آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه: عباس فجر، نشر مرکز، چاپ سوم، ص 280.
39- Theological Libralism.
40ـ ایان باربور، پیشین، صص 132ـ130.
41ـ همان، ص 130.
42ـ محمد لگنهاوزن، پیشین، ص 18.
43ـ همان.
44ـ همان، ص 29.
45ـ همان، ص 32.
46ـ همان، صص 28ـ27.
47- Gothold ephraim lessing.
48ـ محمد لگنهاوزن، پیشین، ص 28.
49ـ همان، ص 31.
50ـ سید حسن حسینى، پیشین، ص 12.
51ـ مهدى منفرد، نقد دیگاه (ژیلسون) درباره فلسفه اسلامى، رواق اندیشه، سال سوم، ش 20، ص 59.
52- M. ekhart.
53- Mysticism.
54- Rationalism.
55- Existentialist.
56ـ سید حسین نصر، پیشین، صص 213ـ210.
57ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 275.