رابطه معامله گرى انسان با دین گریزى
آرشیو
چکیده
خداباورى نهالى است که در باغ دل هر بشرى، کاشته شده است. اگر این نهال، بارور شود به درختى تنومند تبدیل مىگردد که تبر تیز دیو صفتان، در آن کارا نیست. اما بیشتر آدمیان، مقصد خود را ناکجاآباد گمراهى قرار دادهاند. ریشهیابى این مسأله، کاوشى ارزشمند را مىطلبید که نویسنده این نوشتار به آن همت گمارد.متن
میل به مذهب که صلاح و رستگارى انسان را به همراه دارد، برخاسته از نهان انسانى است و هر کس با تأمل در خویش، این خواسته و میل را مىیابد. امروزه از این میل به «عاطفه دینى» یا «احساس دینى» و یا «احساس مذهبى» تعبیر مىکنند(2) و در زبان دین آن را «فطرت خدا جویى»(3) مىنامند.
مسألهاى که در تقابل با این میل، قرار دارد، مسأله دینگریزى برخى افراد بشر است و زمانى این نکته در خور تامل بیشتر خواهد بود که مقایسهاى بین انسانهاى دین مدار و انسانهاى دین گریز صورت پذیرد؛ چرا که انسانهاى دین گریز، شمار قابل توجهى را تشکیل مىدهند، حتى برخى از کسانى که در ظاهر به دینى وابستهاند در عمل چندان به آن پایبند نیستند و در بین متدینین، دینمداران حقیقى اندکند. به تعبیر زیباى حضرت اباعبد الله الحسین علیهالسلام :
مردم بنده مالند و تنها به زبان، دین را پذیرفتهاند و آنچه از دین را که براى زندگى آنها مفید است، حفظ مىکنند و هنگامى که دچار بلا شوند اهل دین کم هستند.(4)
از این رو، لازم است روشن شود چرا برخى انسانها از یک امر فطرى، گریزانند؟
گرچه براى گریز از دین، عوامل متعددى وجود دارد (از جمله اعتقاد به دین موجب مىشود تا انسان در یک چارچوب حرکت کند و یله و رها نباشد و همین امر براى برخى خوشایند نیست یا برخوردها و اعمال عدهاى از متدینان که از حقایق دین آگاه نیستند اثر سوئى در افراد مىگذارد و موجب بیزارى آنها از دین مىشود) اما به نظر مىرسد یکى از عوامل مهم دینگریزى انسان را باید در معاملهگرى وى جستجو کرد و از آنجا که انسان عجول است و همیشه به دنبال نقد و محسوس مىرود و دین چنین ویژگىاى ندارد، از آن مىگریزد. براى تبیین دقیق این مسأله، لازم است به بررسى چند نکته بپردازیم:
1ـ انسان معامله گر است؛
2ـ انسان به دنبال محسوس است.
1ـ انسان معاملهگر است
بر اساس قانون هدایت عمومى(5) تمام اشیاء، در حال رشد و حرکت رو به جلو هستند و انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ البته انسان داراى دو بعد است: بعد جسمى و مادى و بعد معنوى و روحانى و رشد این دو با هم فرق مىکند.
براى رشد بعد مادى، تغذیه، پوشاک و مسکن مناسب و... لازم است؛ هر چند این بدن تا حدّ معینى به اوج مىرسد و سپس تحلیل مىرود و به ضعف مىگراید: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ»(6) اما به وسیله خوردن و آشامیدن نمىتوان بعد روحانى را تقویت کرد بلکه خوردن و آشامیدن زیاد، باعث مکدر شدن روح انسانى مىگردد و از آنجا که بعد مادى مربوط به عالم ماده است، نیازهایش نیز در عالم ماده تأمین مىشود ولى بعد معنوى مربوط به عالم بالا و عالم ملکوت است. رشد آن نیز متناسب با خودش است و چون این بعد جلوهاى از خداست (نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)(7)؛ فقط خداوند عامل رشد این بعد انسانى را مىداند و درک نیازهاى آن بدون امداد الهى مقدور نیست. از این رو، پیامبرانى را براى راهنمایى بشر و بالندگى بعد روحانى فرستاد تا گنجینه مدفون عقل را ـ که راه رسیدن به عالم بالا را نیک مىداند ـ در منظر مردم قرار دهد.(8)
از طرف دیگر انسان، مختار آفریده شده است و در پذیرش دین نیز اکراهى وجود ندارد؛ پس باید با میل خود به این سمت حرکت کند تا با پذیرش دین، بعد ملکوتى خود را رشد دهد.
بنابراین، انسان داراى دو حرکت است: یکى حرکت در جهت رشد بعد ملکى و مادى و دیگرى حرکت در جهت رشد ملکوتى و معنوى؛ یعنى انسان در این دنیا یا در جهت رشد مادى گام برمىدارد یا در جهت رشد معنوى و این همان تعامل است که در عنوان بحث از آن یاد شد. پس انسان یک معاملهگر است که سرمایه او عمر اوست که با گذراندن آن، یا بعد مادى را تقویت مىکند و به خوراک و پوشاک و آسایش بهتر دست مىیابد یا بعد روحانى را تقویت مىکند و آرامش دنیا و آسایش آخرت را به دست مىآورد.
شایان ذکر است که تجارت و خرید و فروش داراى معناى رایجى است که در معامله به کار مىرود مبنى بر این که فروشنده و خریدار جنس را در برابر پول معاوضه مىکنند مانند خرید و فروش باغها، خانهها و... اما یک اصطلاح دیگرى از خرید و فروش در آیات و روایات وجود دارد که به اموال خارجى و دنیوى تعلق نمىگیرد بلکه مربوط به خود انسان و اعمال او مىشود و خسران و زیان واقعى در مورد این نوع از بیع استفاده مىشود؛ یعنى زیانکار واقعى کسى است که در این معامله، سرمایه خود (عمر) را بیهوده از دست بدهد و زیان نماید.
مراد ما در این نوشتار همین قسم از معامله است نه معامله در اموال خارجى.
نکته دیگر آن که اگر کسى که به سراغ بعد مادى برود بعد روحانى را فراموش خواهد کرد ولى کسى که در جهت رشد بعد معنوى کوشید از بعد مادى خویش غافل نخواهد ماند و در حال تلاش براى رسیدن به عالم افلاکى، آنچه را از عالم خاکى که نردبان حرکت اوست به دست مىآورد.
به دیگر سخن، انسانى که در صدد معامله براى نفع بردن در بعد معنوى و روحانى است به ناچار از آنچه در این عالم خاکى است بهره مىگیرد و آخرت چیزى جز باطن همین دنیا نیست. به همین جهت، هر کارى را که صورت مىدهد اگر رنگ خدایى داشته باشد توشهاى است براى آخرت. قرآن کریم کافران را کسانى مىداند که به ظاهر دنیا چسبیدهاند و از آخرت غافل شدهاند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»(9)
در روایت آمده است بهاى بدن شما بهشت است؛ آن را به چیز دیگرى نفروشید: «اما ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها.»(10) بعضى از بزرگان در شرح این حدیث شریف آوردهاند:
مشترى خداست، فروشنده نفوس آدمى، مبیع ابدان، ثمن بهشت باقى، دنیا مکان تسلیم مبیع به بایع. به این بیع راضى شوید و مبیع را تسلیم کنید تا سود زیادى ببرید چون اگر مبیع به بایع تسلیم نشود و تلف شود بیع فسخ مىشود... .
برخى گفتهاند این که حضرت فرمود: «بهاى بدن شما بهشت است؛ آن را به چیز دیگرى نفروشید.» به این معناست که جان، قیمتى دارد که آن خود خداوند است. گویى امام چنین فرمود که ثمن بدن شما، بهشت و ثمن جان شما، خداوند است.(11) پس در معامله براى عالم ملکوت، هم بعد مادى در معرض فروش قرار مىگیرد و هم بعد معنوى؛ یعنى هم نفس و هم بدن هر دو مورد معاملهاند.
با توجه به آنچه گذشت در اثبات معاملهگر بودن انسان باید گفت روح معاملهگرى، در نهان انسان نهفته است؛ یعنى انسان به گونهاى آفریده شده است که کارهایش را در مقابل عوض و منفعتى انجام مىدهد. براى همین است که هیچ کارى را بدون داشتن هدف وغرض معین انجام نمىدهد. به دیگر سخن، انسان معاملهگر بودن را در وجود خویش احساس کند.
انسان اگر مىخورد، براى آن است که زنده بماند و اگر به دیگرى کمک مىکند چنانچه فردى معتقد و متدین است، براى آن است که از خداوند متعال پاداش بگیرد و اگر فرد معتقدى هم نباشد براى آن است که روز تنگدستىاش به کمک او برخیزند. در حقیقت، دست یارى به سوى دیگران دراز مىکند، تا دست کمکخواهى او، از طرف دیگران رد نشود و کارى را نمىتوان نام برد که از انسانى صادر بشود، اما براى هدف و غرضى نباشد.
مرحوم شهید مطهرى رحمهالله در این باره مىنویسد:
«انسان در دنیا نمىتواند اکتساب نکند. انسان دائما در حال معامله است. یا مبادلهاى که نتیجهاش خسران زیاد و عذاب الیم است به تعبیر قرآن یا مبادله ى که نتیجهاش سعادت ابدى است. امروزیها اصطلاحى دارند به نام «اصل تأثیر متقابل» و حرف خوبى هم هست که امروزه گفتهاند. البته در گذشته هم مىگفتند ولى امروزه بیشتر روى آن تکیه مىکنند. اصل تأثیر متقابل معنایش این که در دنیا چیزى نیست که یکطرفه اثر بگذارد، همیشه تاثیرها دو طرفه است. درباره یک انسان هم مطلب همین است و ما با این عالم بیرونى در تأثیر متقابل هستیم.»(12)
بنابراین، تاثیر و تأثر انسان از عالم و این که همیشه انسان در حال معامله است، امر روشنى است. مرین گرانت زیر عنوان «شهادت چند دانشمند» که در کتاب اثبات وجود خدا به چاپ رسیده مىنویسد:
«ویلیام جیمز روانشناس و فیلسوف مشهور آمریکایى مىگوید: ما همواره با خداى خود معامله مىکنیم و در این معامله است که مقدرات اصلى ما تعیین مىشود.»(13)
قرآن کریم نیز اصل معاملهگر بودن انسان را به رسمیت شناخته است. از این رو در مواجهه با انسان، از تعابیرى استفاده مىکند که در کسب و معامله به کار مىرود. به چند نمونه اشاره مىکنیم:
الف) در قرآن کریم از بنده مؤمن و خداوند به بایع و مشترى تعبیر شده است:
«إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُوءْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(14)
یعنى: خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهاى بهشت خریده است.
مرحوم علامه طباطبایى رحمهالله ، در تفسیر شریف المیزان، در توضیح آیه شریفه مىنویسد:
خداوند خودش را مشترى قرار داد و مؤمنین را فروشنده و جانها و مالهایشان را مبیع و بهشت را ثمن و تورات و انجیل و قرآن را سند خرید و فروش و این از تمثیلهاى لطیف است.(15)
ب) کتاب آسمانى مسلمانان، کافران را چنین معرفى مىکند که به جاى هدایت، ضلالت را خریده و زیان کردند:
«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(16)
یعنى: ایشانند که گمراهى را به جاى راه راست خریدند پس تجارت آنها سودى نکرد.
در جاى دیگر، مؤمنان را به تجارت نجاتبخش راهنمایى مىکند:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تُوءْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ...»(17)
یعنى: اىاهل ایمان! آیا شما را به تجارتىسودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم؟(آنتجارت ایناستکه) به خدا و رسول او ایمان آورید و با جان و مال در راه خدا جهاد کنید.
د)کسانىکه عمل صالح انجاممىدهند بهآنها بهتر از آنچهکه انجاممىدهند مزد و پاداشدادهمىشود:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(18)
یعنى: هر زن و مردى که کار نیکى انجام دهد، در صورتى که مؤمن باشد، ما او را در زندگى خوش و با سعادت زنده (ابد) مىگردانیم و اجر و پاداش بسیار بهترى از عمل نیکى که کرده است به او عطا مىکنیم.
ه) همه مردم بجز اندکى در این معامله، ورشکسته شدهاند:
«إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...»(19)
یعنى: به درستى که همه انسانها در زیان هستند مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.
از این دو آیه شریفه چند نکته استنباط مىشود:
1ـ همه انسانها معاملهگر هستند؛ زیرا خسران، در مورد سرمایهاى که در معامله به کار مىرود، استعمال مىشود.
2ـ مقتضاى طبیعت انسانها در معامله یاد شده این است که سرمایه از کف مىدهد و به ورشکستگى دچار مىشود؛ مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که در این صورت زیان نخواهند کرد.
3ـ ایمان و عمل صالح، عدم زیان انسان را تضمین مىکند؛ اما عدم ضرر را تضمین نمىکند. به دیگر سخن، این آیات در صدد نفى زیان و خسران از مؤمن هستند، نه نفى ضرر؛ یعنى ممکن است مؤمن نیز در این معامله ضرر کند، اما زیان نمىبیند.
توضیح آن که، هرگاه انسان در معامله اصل سرمایه را از دست بدهد، گفته مىشود زیان کرده است (خسران در مورد نقصان در سرمایه به کار مىرود.)(20) اما ضرر در جایى است که در معامله نفعى برده نشود و یا نفع آن کمتر از حد عقلایى آن باشد.(21)
بر طبق این آیات، مقتضاى طبیعت انسانها این است که زیانگرند و در اصل سرمایه خویش، دچار ورشکستگى و خسران مىشوند، مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که در این صورت زیان نمىکنند؛ یعنى اصل عمر خویش را که بزرگترین بلکه تنها سرمایه انسانى است، هدر نمىدهند. اما نمىفرماید که چنین انسانهاى مؤمنى ضرر هم نمىکنند؛ چرا که ایمان و عمل صالح یک حداقلى دارد و یک حداکثرى. آنها که به حداکثر آن دست یافتهاند (مانند ائمه علیهمالسلام ) از زیان و ضرر در امان هستند ولى آنها که داراى ایمان و عمل حداقلى هستند و مىتوانستند بیشتر از آنچه استفاده کردهاند منفعت ببرند اما چنین نکردند، دچار ضرر شدهاند. نامگذارى روز قیامت به «یوم الحسرة»(22) نیز به این دلیل است که آنان که هیچ کار نیکى نکردند و عمر خویش را تباه ساختند ناراحتند که چرا کارى صورت ندادند(23) و آرزو مىکنند که برگردند تا عمل صالح انجام دهند(24) و آنها که مؤمن هستند نیز حسرت مىخورند که چرا از عمر خویش استفاده بهترى نکردند.(25)
علاوه بر آیاتى که گذشت در قرآن کریم از تعبیراتى چون «جزأ»(26) و «قرض»(27) و «حرث»(28) استفاده شده است که بیانگر به رسمیت شناخته شدن معاملهگرى انسان توسط قرآن کریم است.
نتیجه این که دلیل بر معاملهگرى انسان، وجدان آدمى است و علاوه بر آن، سخنان عدهاى از بزرگان و آیاتى چند از قرآن مجید مؤید این ادعاست.
2ـ انسان به دنبال محسوس
علاوه بر معاملهگرى و میل به سعادت، دو امر طبیعى دیگر در ذات انسان نهفته است:
اول آن که میل دارد سریعتر به مقصد برسد و معاملهاى که صورت مىدهد سریع نتیجه آن را بیابد.
دوم آن که اهل خطر کردن نیست؛ بدین معنا که نوع انسان به سراغ امورى که احتمال شکست در آن وجود داشته باشد نمىرود. از این رو، اغلب مردم دچار روزمرگى مىشوند. خطر نکردن انسان را باید در طبیعت وى جستجو کرد؛ زیرا خود در عالم ماده تربیت شده و به شرایط عالم ماده خو گرفته است و طبیعت همیشه آسانترین راه را برمىگزیند. به همین جهت، اغلب مردم به دنبال مسیرهاى طى شده هستند و حاضر نیستند راههاى جدیدى را بپیمایند و دقیقا به همین دلیل است که کسانى که سدهاى روزمرگى را مىشکنند و راههاى نپیموده را مىپیمایند نخبه معرفى مىشوند. تجلیل از نخبگان از یک طرف بیانگر روح ستایشگرى بشر در مورد چنین انسانهایى است و از طرف دیگر بیانگر عدم حرکت همه مردم به سمت ناشناختههاست.
قرآن کریم در مورد عجول بودن انسان مىفرماید:
«خُلِقَ الإِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»(29) یعنى: انسان از عجله خلق شده است
مؤلف تفسیر گرانسنگ المیزان، در توضیح آیه شریفه مىنویسد:
«[این آیه ]کنایه است از زیادى عجله انسان و بلوغ آن به نهایت درجهاش؛ آن قدر که گویى اصلاً آدمى از عجله خلق شده است و غیر از عجله چیزى نمىشناسد. نظیر این که گفته مىشود فلانى تمامش خیر است و یا سر تا پا شر است.»(30)
و در آیه دیگر مىفرماید:
«وَ یَدْعُ الإِْنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الإِْنْسانُ عَجُولاً»(31)
یعنى: انسان که خیر و منفعت خود را مىجوید چه بسا به نادانى، شر و زیان خود را مىطلبد و انسان بسیار بىصبر و شتابکار است.
انسان هرچه را مطابق هوى و هوس او باشد طلب مىکند و به سراغ آن مىرود، بدون آن که فکر کند و جوانبکارى را که انجام مىدهد بسنجد تا آنچه را براىاو مفید است اخذ کند؛ بلکه هر آنچه را با تمنیاتدرونى وى همخوانى داشتهباشد مىپذیرد و چونزود بهمقصد مىرسد بههمان، دلخود را خوش کرده و به فکر امور دیگر نیست. از آن رو که شاید آنچه مىکند نه تنها براى وى نفعى نداشته باشد که حتى او را به ورطه سقوط بکشاند و علت اصلى چنین حالتى در انسان، به عجول بودن وى باز مىگردد.
در مورد اهل خطر نبودن انسان نیز، اشاراتى در قرآن مىبینیم.
اشکالاتى که از قول منکرین و معارضین انبیا، در قرآن کریم مطرح شده است نشان مىدهد آنها به زندگى عادى خو گرفتهاند و میل ندارند که از آن دست بکشند. از این رو وقتى به آنها گفته شود به خداوند ایمان بیاورید، مىگویند: ما به آنچه پدرانمان بر آن بودند پابر جا هستیم و از آنها تبعیت کنیم. و در جواب این سخن انبیا که آنچه پدرانتان بر آن بودند چیزى جز ضلالت نبود اما ما شما را به راه راست هدایت مىکنیم، مىگفتند ما به آنچه داریم بسنده مىکنیم:
همچنین ما هیچ رسولى پیش از تو در هیچ شهر و دیارى نفرستادیم جز آن که اهل ثروت و مال آن دیار به رسولان گفتند: ما پدرانمان را بر آیین و عقایدى یافتیم و از آنها البته پیروى خواهیم کرد. رسول ما به آنان گفت: اگر من به آیینى بهتر از دین باطل پدرانتان شما را هدایت کنم باز هم از پدرانتان تقلید مىکنید. آنها پاسخ دادند: ما به آنچه شما آوردید کافر هستیم.(32)
از طرفدیگر، منشأ انکار قیامتتوسط آنها نیز بر اساس منطق نبود؛ یعنى هیچگاه براى انکار قیامت استدلال نکردند بلکه آن را امرى بعید مىشمردند. بنابراین، علت انکار، استبعاد بود نه استدلال وقیامت را از آنجهت بعید مىشمردند که امر دورىمىنمود اما دنیا قابلدسترسى بود و اگر قیامت را مىپذیرفتند مىبایست از دنیا دست بکشند. به همین جهت، مىپرسیدند: ما که مردیم آیا واقعا دوباره زندهمىشویم؟
«أَإِذا مِتْنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ»(33)
یعنى: آیا چون ما مردیم و استخوان ما خاک شد باز زنده و برانگیخته مىشویم.
این دو امر طبیعى که در نهان انسان وجود دارد به انضمام این نکته که امور مادى سریعالوصول است و انسان به آن قانع شده و خو مىگیرد و از آخرت غافل مىشود، باعث مىشود از آنچه او را از این عادت دور کند، بگریزد و کار دین این است که انسان را از این عادات رها نماید.
نتیجه آن که از آنجا که انسان معاملهگر است، اگر به سراغ دنیا برود به امیال خویش مىرسد و امور دنیوى، نقد و محسوس است و انسان براى رسیدن به مقصد عجله دارد، به امور مادى قانع شده و به آن عادت مىکند و چون اهل خطر کردن نیست، مىترسد در صورت اقبال به آخرت از دنیا بماند. به همین جهت، به سراغ دین نمىرود؛ در حالى که دین دنیا را از دست کسى نمىگیرد بلکه به او گوشزد مىکند آنچه در دنیاست وسیله کار اوست براى زندگى که در پیش دارد نه آن که به آن دل خوش کرده و از هدف اصلى خویش باز بماند.
پاسخ به دو پرسش
پرسش اول
همان گونه که گذشت، امیال متعددى در انسان وجود دارد که گاهى بین آنها تعارض ایجاد مىشود. حال ببینیم در این صورت باید کدام یک از امیال را برگزید و آیا معیارى براى گزینش یک میل از بین امیال گوناگون وجود دارد؟
پاسخ: گرچه در انسان امیال مختلفى هست، اما آن گونه که علماى علم اخلاق مىگویند همه امیال تحت چهار میل اصلى قرار مىگیرند. مرحوم شیخ عباس قمى رحمهالله در المقامات العلیه مىنویسد:
«بدان که روح در مملکت تن به منزله سلطان است و از براى او اعضا و جوارح، لشکر و خدم بسیار است که هریک را خدمتى مقرر و شغلى معین است و از میان ایشان چهار قوه است که حکمران مملکت و سرداران لشکرند و سایر قوا زیردستان و فرمانبردارند و این چهار قوه یکى عقل است که به منزله وزیر است از براى روح و دوم شهوت است که مانند عامل خراج است طماع و دروغزن که همیشه مخالف عقل است و سوم غضب است که مانند شحنه تیز و بىباک و شریر است و چهارم وهم است که شغل او مکر و حیله است.»(34)
درگیرى اصلى بین قوه عقل و شهوت است. هر گاه عقل پیروز میدان باشد هدف انسان با هدف الهى هماهنگ خوا هد بود. و در صورت پیروزى شهوت، انسان محدود به این عالم خاکى مىشود و چنین انسانى تنها هدف از زندگى را تنها خوردن و لذت بردن مىداند.
ویل دورانت، از قول مارتین لوتر، بنیانگذار مکتب پروتستان، مىنویسد:
«با یاران خوشگذران خویش معاشرت کنید، بنوشید، بازى کنید، سخنان رکیک بر زبان رانید و خوش باشید! کاش مىتوانستم گناهى بیابم که به یارى آن شیطان را گوشمالى دهم.»(35)
چنین انسانهایى به تعبیر زیباى حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام هدفشان رفت و آمد بین آشپزخانه و دستشویى و نگاهشان به هستى، نگاه شتر گرسنه به گیاه بهارى است:
«نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه یخضمون خضمه ا لابل نبته ا لربیع.»(36)
اما در صورت برترى عقل، انسان به سوى زندگى حقیقى راهنمایى شده و چنین انسانى محدود به عالم ماده نیست. به همین جهت، هدف وى با آنچه خالق او، وى را براى آن خلق کرد هماهنگ است و در این صورت، جنبه الهى و خداجویى را مقدم خواهد کرد، چرا که تنها همین بعد است که مىماند.
در قرآن کریم، تنها از ایمان حضرت ابراهیم علیهالسلام نام برده شده است که در مواجهه با ستاره و ماه و خورشید ابتدا آنها را به عنوان رب پذیرفته و بعد از دیدن افولشان از آنها روى گردانده و به خدایى که او را آفریده ایمان آورده است(37) گرچه مفسرین معتقدند این سخنان از باب مماشات (همراهى) با قوم بود(38) ولى همین مطلب نیز درباره هیج پیامبرى ذکر نشده است. جالب آن که قرآن در مورد حضرت ابراهیم بحث تعارض دو میل را مطرح مىکند: یکى میل به فرزند که از طرف خداوند مأمور به ذبح آن شده بود و دیگرى دستور الهى. آن حضرت امر الهى را برمىگزیند:
«إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُوءْمَرُ»(39)
یعنى: در خواب مىبینم که تو را ذبح مىکنم. نظرت چیست؟ حضرت اسماعیل گفت: به آنچه امر شدهاى عمل کن!
نتیجه آن که انتخاب هریک از میلها بستگى به نوع نگاه انسان به خود و عالم دارد که آیا خویش را منحصر در این عالم مىداند یا خیر؟
پرسش دوم
پیشتر گفتیم در نگاه قرآن، انسانى که به سراغ دنیا رفت دچار زندگى حیوانى خواهد شد. حال اینپرسش به ذهن مىرسد که آیا متدینین حق استفاده از منابع الهى همچون معادن، باغها، خانهها و... را ندارند و به دیگر سخن، آنچه در دنیاست، تنها براى اهل دنیاست یا مؤمنین نیز مىتوانند از این امور بهره ببرند؟
پاسخ: آنچه در روى زمین است، نعمتهاى الهى است که دو جهت دارد:
1ـ هرگاه مواهب الهى در زمین، با زمین مقایسه شود، زینت آن محسوب مىشود؛ مثلاً وقتى زمینى که بایر بوده و داراى هیج نوع پوششى نباشد (نه باغى در آن وجود داشته باشد و نه نهرى در آن جریان یابد) با زمینى که پر از درختان میوهدار و سبزههاى دلانگیز است (و رودى در آن جارى است و صداى چهچه بلبل از آن به گوش مىرسد) مقایسه شود، دلآزار بودن اولى و دلانگیز بودن دومى بخوبى مشهود است.
2ـ همین امور که زینت زمین محسوب مىشود وسیله کار براى انسان است تا به وسیله آن توشهاى براى آخرت برگیرد:
«إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَْرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(40)
یعنى: ما آنچه را بر روى زمین است زینت زمین قرار دادیم تا ایشان را امتحان نموده و بیازماییم که کدام نیکوکارترند.
مراد از این که شیطان، انسان را گول مىزند این است که جاى این دو را عوض کرده و زینت زمین را زینت انسان جلوه مىدهد:
«لأَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَْرْضِ»(41)
یعنى: آنچه را بر روى زمین است براى آنها زینت مىدهم.
وقتى انسان این نعمتها را زینت خود محسوب مىکند، به آن دل خوش کرده و به حیات دنیوى قانع مىشود و براى حفظ آنچه دارد و به دست آوردن آنچه ندارد، سخت تلاش مىکند تا با آن به تفاخر و تکاثر بپردازد؛ در حالى که زینت واقعى انسان تقواست که به وسیله همین امور مادى بدست مىآید:
«لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإِْیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»(42)
یعنى: ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و در دلهاتان زینت داده است.
بنابراین، در استفاده از دنیا، مؤمن و کافر فرقى ندارند، بلکه در نوع نگاه به دنیا متفاوتند. انسان الهى از دنیا بهره مىبرد تا توشهاى براى آخرت ذخیره کند، اما کافر به آن سرگرم شده و به آن بسنده مىکند.
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372، صص4ـ3.
3ـ روم / 30.
4ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، نشر وفا، بیروت، ج44، ص195.
5ـ براى اطلاع از قانون هدایت عمومى ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، مؤسسه نشر اسلامى، 1374، ص 180.
6ـ یس / 68.
7ـ حجر / 29.
8ـ نهجالبلاغه، خطبه 1.
9ـ روم / 7.
10ـ محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، دار الکتب الاسلامیه، ج 1، ص 190.
11ـ ملا محمد صالح مازندرانى، شرح اصول کافى، ج 1، ص 188.
12ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، نشر صدرا، ج7، صص34ـ33.
13ـ اثبات وجود خدا، ویراستار: جان کلوور، ترجمه احمد آرامودیگران،نشرآموزشانقلاباسلامى،چپنجم،1362،ص193.
14ـ توبه / 111.
15ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج9، ص418.
16ـ بقره / 16.
17ـ صف / 11ـ10.
18ـ نحل / 97.
19ـ عصر / 3ـ2.
20ـ ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى، ج13، ص299 و ج 18، ص 190 و ج20، ص 356؛ خلیل بن احمد فراهیدى، العین، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409 ق.، ج 4، ص 195؛ علامه حلى، مختلف الشیعة، مؤسسة النشر الاسلامى، 1413 ق.، ج 5، ص 227.
21ـ ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 2، ص 194 و 196؛ شیخ طوسى، المبسوط، المکتبة المرتضویة، 1387 ق.، ج 3، ص 120.
22ـ مریم / 29.
23ـ انعام / 31.
24ـ مومنون / 99.
25ـ علامه مجلسى، پیشین، ج 8، ص345.
26ـ نحل / 96.
27ـ حدید / 16.
28ـ شورى / 20.
29ـ انبیا / 37.
30ـ المیزان، پیشین، ج14، ص316.
31ـ اسراء / 11.
32ـ زخرف / 24ـ23.
33ـ صافات / 16.
34ـ شیخ عباس قمى، المقامات العلیه، نشر نسیم کوثر، چاپ اول، 1383، ص10.
35ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه مرزبان و دیگران، نشر آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ج 6، ص 446.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ انعام / 79ـ75.
38ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج7، ص197.
39ـ صافات / 102.
40ـ کهف / 7.
41ـ حجر / 39.
42ـ حجرات / 7.