نسبت معرفت دینى و علمى
آرشیو
چکیده
مسأله نسبت بین علم و دین، یکى از مسائل مهم در فلسفه دین است. در این مقاله مقایسه کلى حول چهار محور عمده (موضوع، زبان، روش و غایت) در حوزه معرفت دینى و معرفت علمى صورت گرفته است و بر اساس یک فرضیه، حیطههاى چهارگانه با همدیگر سنجیده شده و در پایان به برخى از منشأهاى احتمالى فرضیه رقیب یعنى فرضیه تعارض علم و دین پرداخته شده است. و در نهایت نسبت بین این دو معرفت را، در یک عنوان و عبارت صحیح نمىداند و قائل به نظریه تفصیل است.متن
پیشدرآمد
مراد از اصطلاح دین در این مقاله، دین نفسالامرى است، یعنى آنچه در علم الهى براى هدایت انسان به سوى رستگارى در نظر گرفته شده و از نظر مصداقى دین اسلام است که داراى 5 ضلع «دانش، بینش، منش، کنش و پرورش» است. توضیح این که برخى از گزارههاى دینى به ارائه: الف) حقایق علمى و قوانین حاکم بر طبیعت پرداخته است. به بیان دیگر دین وارد قلمرو طبیعت شده و جداى از دانش تجربى به اطلاعرسانى در این حوزه پرداخته است. به عنوان نمونه به بعضى آیات در این مورد اشاره مىکنیم.
1ـ الف: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ»(2)
2ـ الف: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها»(3)
3ـ الف: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ»(4)
ب) برخى از گزارههاى دینى علاوه بر اطلاع و آگاهى دادن، باور و اعتقاد به آن لازم و جزئى از عقاید دینى محسوب مىگردد.
1ـ ب: «قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ»(5)
2ـ ب: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»(6)
3ـ ب: «اللّهُ یَبْدَوءُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(7)
ج) برخى از گزارهها مربوط به رفتار انسان با خدا، خود و محیط شخص است. مانند باید و نبایدهایى که براى مکلفین وضع شده است.
د) برخى از گزارههاى دینى مربوط به رفتار انسان با انسانهاى دیگر و اجتماع است. مانند اخلاقیات و دستورات اخلاقى در دین.
ه) برخى از آیات قرآن اختصاص به ذکر داستان زندگى امم سابق، پیامبران و سرگذشت آنها دارد. به نظر مىرسد هدف از بیان این داستانها و همچنین تکرار آن به منظور پرورش استعدادهاى انسان به سوى هدف نهایى خلقت که نجات و رستگارى است، مىباشد و کلاً هدف زمینهسازى و آمادهسازى انسان را دارد.
همچنین مراد نویسنده از معرفت دینى عبارت از محصَّل کاوش موجَّه در مدارک حجت دین و مراد از علم اولاً علم به معناى علوم تجربى است و ثانیا منظور از معرفت علمى عبارت از حاصل کوششهاى موجه در مدارک علمى است.
مقدمه:
علم و دین در شناخت و بدهکارى به حقیقت با همدیگر مشترکاند. از این رو، شایسته است که آن دو را با یکدیگر مقایسه کنیم. در قرن بیستم نسبت بین علم و دین بر اساس یک تقسیمبندى، به چهار مقوله تعارض، استقلال، توازى و وحدت تقسیم مىگردد. فرضیه تعارض را غالبا دو گروه بدان معتقد بودند: الف) کسانى که مسلک مادى را اختیار کردند و جهانبینى آنان مادى بود. آنان واقعیت بنیادین جهان را ماده مىدانستند و تنها روش قابل اعتماد براى کسب علم را در روش تجربى مىدانستند. ب) نص گرایان مذهبى (در مسیحیت) که اصالت را به ظواهر الفاظ و متون دینى مىدادند. از این جهت، براى دفاع از دین در برابر حمله علم، چاره را در جداسازى کامل آن دو مىدیدند.
فرضیه دوم توسط عدهاى از دانشمندان صورت گرفت. براى این که بتوانند هم دانشمند و هم یک انسان معتقد و متدین باشند، چاره را در جدایى علم و دین از همدیگر دیدند. به همین علت موضوع، روش، زبان و هدف علم را جدا از دین انگاشتند.
فرضیه سوم را بعضى براى جمع بین افراط و تفریط صورت گرفته بین علم و دین پذیرفتند. اینان موارد مقایسه بین روشهاى پژوهش در هر دو حوزه معرفت را با هم مقایسه مىکردند. و بر این عقیده بودند که متکلمان مىتوانند در بسیارى از رهیافتهاى عقلى و تجربى دانشمندان شریک باشند. به عنوان مثال کولسوف دلیل مىآورد که علم هم پیشفرضهایى براى خود دارد. مثلاً قائل است که جهان قانونمند و معقول است.(8)
یا پلانک مىگوید:
«بر درگاه علم نوشتهاند: شما باید ایمان داشته باشید. این خصوصیتى است که عالم نمىتواند آن را کنار بگذارد.»(9)
و اما فرضیه وحدت، پیشفرض ما این است که خالق تکوین و نازلکننده کتاب تشریع یکى است. و او وجود حکیم و علیم على الاطلاق است. بنابراین همان طور که از موجود عاقل انتظار مىرود و نباید به اعمال و رفتار تناقض گویانه دست بزند، خداى خالق جهان و ما فیها نیز در دین چیزى بیان نمىدارد که در علم، نقیض آن ثابت شود.
براى این کار مىتوان معرفت دینى و علمى را در حول چهار موضوع مورد بررسى قرار داد. براى کلى بودن این مقایسه به نظر رسید مقایسه را در موضوع، زبان، روش و غایت معرفت دینى و علمى قرار دهیم.
الف) موضوع معرفت دینى و علمى
در قرن بیستم تلاش برخى اندیشمندان مسیحى بر این بود که نسبت تعارض بین معرفت دینى و علمى را به طریقى حل کنند. لذا برخى فرضیه جدایى موضوع این دو معرفت را طرح کردند. کارل بارت (1968ـ1886م.) متکلم پروتستانى و سوئیسى که تأثیرى عظیم بر تفکر پروتستان قرن بیستم نهاده از جمله کسانى است که به این فرضیه اعتقاد دارد. ایان باربور در این مورد مىنویسد: از نظر گاه سخت کیشى نوین [نوارتدکسى]، فرق بین روشهاى الهیات و علم ناشى از تفاوت بین موضوع معرفت آنهاست. الهیات با خداوند متعال و مرموز سر و کار دارد، و خداوند آنچنان بىشباهت به «جهان» یعنى عرصه تحقیق علم است که روشهاى یکسانى را نمىتوان در هر دو حوزه بکار برد.(10)
اندیشمندان موضوع علم را طبیعت و موضوع دین را خدا ذکر کردهاند. این دو عنوان در ظاهر با یکدیگر فرق دارند، ولى در واقع این چنین نیست. بلکه هر دو عنوان در یک عنوان عام به نام هستى و وجود با هم مشترکند. بدین معنى که موضوع دین و علم، هستى و وجود است. پیروان هر دو معرفت ادعا مىکنند که در مورد واقعیت صحبت مىکنند و خود را پیرو اصالت واقع مىشمارند. ممکن است یکى از عوامل که باعث به نظر رسیدن تفاوت موضوعى این دو معرفت مىشود، منحصر دانستن واقعیت در ماده باشد. عقیدهاى که توسط مادىگرایان و پوزیتیویسمها منطقى و تفکر غالب در علم و در عرصههاى گوناگون آن رایج گشته است. امّا اگر آن طور که گفته شد نپذیریم و هستى و وجود را اعم از ماده بدانیم، امکان قبول موارد دیگر از هستى وجود دارد. فرض موارد ممکنه از هستى در صورت همراهى استدلالهاى دقیق و متقن، پذیرش آن را معقول و مقبول مىگرداند. در مورد واقعى بودن موضوع دین، مىتوان به استدلال فلاسفه و متکلمان در برهان وجوب و امکان و نتایج حاصله از آن که در جاى خود مورد بحث قرار گرفته و اثبات شده است، بهره گرفت و موضوع دین را واقعى دانست.
ممکن است گفته شود اگر موضوع دین آن طور که مىگویید واقعى است؛ چرا تعاریف از آن واقعیت متفاوت و گوناگون است؟ در جواب خواهیم گفت که اختلاف در تعاریف، لزوما دلیل بر نفى واقعیت نیست، بلکه ناشى از تصورات ذهنى ما از آن واقعیت است. چون موضوع دین قابل مشاهده حسى نیست، بنابراین در توصیف آن از تعابیر متفاوت استفاده مىشود. بالاتر از این اساسا علم وامدار واقعیات فوق طبیعت محسوس و غیرقابل مشاهده است. از جمله موارد این وامدارى، اغراض و اهداف یک محقق در شناسایى و تعقیب نظریهها و همچنین اعتراف فیلسوفان به عدم شناخت فصل حقیقى اشیا و اکتفاء به آنچه که قابل شناخت است (فصل منطقى) مىباشد. بنابراین موضوع هر دو معرفت، هستى است و هستى داراى مراتب تشکیکى است. مرتبه مادون هستى، طبیعت (جماد، نبات، حیوان و انسان) و مرتبه اعلى آن خداوند که موضوع دین است، مىباشد. خداوند، همان وجودى است که در متون دینى از او با عبارت «اول و آخر، ظاهر و باطن و...» نام برده شده است. اول به او گفته مىشود، چون علت وجودى عالم هستى است. آخر به او گفته مىشود؛ زیرا تمام کمالات و صفات کمالیه را داراست. محقق واقعى لازم است که به این نکته توجه داشته باشد و ظاهر اشیا و موضوعات آن را از اصل واقعیت جدا نکند. همچنین از مطالب گفته شده معلوم گردید که مباحث دین همانند علم، معرفتزا و ناظر به واقع است؛ و آن طور که برخى از مکتبهاى فلسفى اعلام کردهاند که تنها مباحث علمى ناظر به واقع است، صحیح نیست.
ب) زبان معرفت دینى و علمى
براى تناقض و تعارض داشتن دو موضوع نسبت به همدیگر اهل منطق هشت اتحاد و سه اختلاف را شرط ذکر کردهاند.(11) و شاعر آن را به نظم درآورده است:
در تناقض هشت وحدت شرط دان وحدت موضوع، محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل قوه و فعل است در آخر زمان
با توجه به مطالب فوق برخى از دانشمندان براى حل تعارض بین علم و دین در مسیحیت به فرضیه تفکیک زبان این دو معرفت قائل شدند و بدین صورت مشکل را در پیش خود و خوانندگان کتابهاىشان توجیه کردند.
در مورد زبان این دو معرفت برخى دانشمندان مانند گالیله براى حل مشکل تعارض علم و دین معتقد شدند که زبان دین و علم با یکدیگر فرق دارند.(12) پوزیتیویست منطقى اعلام داشت که گزارههاى دینى بىمعنا هستند.(13) به عبارت دیگر چون مفهوم گزارههاى آن، قابل تجربه و مشاهده حسى نمىباشد، بنابراین، معیار معنادارى گزارهها را ندارد. در مقابل، فیلسوفان تحلیل زبانى علاوه بر پذیرش ضمنى معیار سنجش گزارهها، به کارکردهاى زبانى معتقد شدند، یعنى آنان پذیرفتند که گزارههاى دینى قابل تجربه حسى نیستند و معرفت بخش نمىباشند، اما آن گزارهها داراى نقش و کارکرد دیگرى هستند. از این رو نوشته مىشود: «وظیفه زبان علمى پیشبینى و مهار است، حال آنکه وظیفه زبان دینى پرستش است.»(14) به عبارت دیگر وظیفه زبان معرفت علمى، ناظر به واقع و معرفتزاست و زبان دینى فقط بیان ابراز احساسات شخصى است. به بیان دیگر، زبان علم چگونگى است و زبان دین چرائى است.
به نظر نگارنده این چنین نیست، زبان معرفت دینى و علمى در ظاهر با هم متفاوت و از هم بیگانهاند؛ ولى در واقع و در عین تفاوتها با یکدیگر داراى نقطه مشترک هستند. توضیح آن که، نباید زبان معرفت دینى را به صورت کلى و در یک کلمه خلاصه و بیان کرد، بلکه در هر بخشى از اضلاع پنجگانه دین، زبان دین متفاوت است و یک شیوه خاص ندارد. زبان دین اضلاع دانش و بینش دین، زبان توصیف و تحریک است. وقتى به عنوان مثال قرآن مىگوید: «و ارسلنا الریاح لواقح» یا «الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون» و آیات نظیر آن، زبان، زبان توصیف است. همانگونه که علم در بیان موضوعات خود از زبان توصیف استفاده مىکند.
اما زبان دین در ضلع «منش» زبان راز و نیایش است. انسان در حال عبادت و گفتگو با خداى خود نه تنها به بندگى خود جهت مىدهد بلکه براى رسیدن به هدف خود از او یارى مىخواهد. و این همان نقشى است که حتى فیلسوفان تحلیل زبانى بر خلاف فیلسوفان همین نحله در سالهاى 1940 به آن نکته پى بردند و نتوانستند نقش آن را انکار کنند. بنابراین تنها زبان توصیف مهم نیست و حتى زبان راز و دعا مهم است. علاوه بر این همین جا نیز مىتوان گفت که ظاهر کلام راز و نیایش است، اما در واقع گفتگو میان دو وجود واقعى است، یکى وجود عالى و دیگرى موجود نیازمند. دعا گزارش از واقعیت درونى یک موجود دانى به یک موجود عالى و لذا مهم و معرفت بخش است.
در مورد گزارههاى اخلاقى، در صورتى که در فلسفه اخلاق معیار خوب و بد را، حسن و قبح عقلى بدانیم و ماهیت گزارههاى اخلاقى را که به صورت دستور و انشاء بیان مىگردد، اخبارى بدانیم، یعنى قائل به منشاء انتزاع در جهان خارج شویم، زبان این گزارهها توصیفى خواهد شد.
همچنین در مورد داستانهایى که در کتاب مقدس ما یعنى قرآن آمده است، زبان دین در این ضلع نیز زبان توصیفى خواهد شد.
با توجه به طولانى شدن کلام در یک جمله بیان مىگردد که زبان دین حداقل در اضلاع دانش، پرورش ناظر به واقع است و شاهد بر این مطلب وجود بیش از 750 آیه درباره طبیعت یا نقل تاریخ و سرنوشت ملل و اقوام گذشته در قرآن است.
بنابراین نه زبان معرفت دینى منحصر در نیایش است؛ و نه زبان معرفت علمى منحصر در مشاهده و تجربه حسى؛ بلکه هر دو زبان ناظر به واقع و معرفتزا هستند. همچنین در هر دو معرفت، از غیر زبان تجربه استفاده مىشود. زیرا در علم نیز بعضى از قواعد علمى و قضایاى کلى ادعا شده قابل تجربهپذیرى حسى نیستند. کلیت بعضى از قضایا در علوم مختلف و یا ارائه مفاهیم کلى را چگونه مىتوان با ابزار تجربه بدست آورد؟ آیا آن دعاوى کاذب است، یا صادق؟ اما راه رسیدن به آنها از طریق تجربه نیست. به عنوان مثال در علم شیمى وقتى نقطه جوش یا ذوب عناصر را ذکر مىکنند، آیا این عمل را در تمام عالم و تمام آن عناصر یک به یک مورد آزمایش و تجربه قرار دادهاند. پس این که در بعضى از موارد علم ادعاى کلى را بیان مىکند، این کلیت را از چه راهى و چگونه سنجیده و بدست آورده است؟
بنابراین اگر قبول کنیم که زبان این دو معرفت داراى نقاط مشترک هستند، آن وقت مىتوان ادعا کرد که معرفت دینى در برخى از موضوعات به کمک علم مىآید و بحث ضدیت دین و علم مطرح مىشود. وقتى ما قرآن را مطالعه مىکنیم و مىبینیم که خداوند در مورد هستى، آفرینش و قوانین حاکم بر آن صحبت کرده و همچنین از ما دعوت به مسافرت در طبیعت مىکند. و خواسته است در آن به تفحص و تفکر بپردازیم. این عمل انگیزه شناخت هستى را در انسان تقویت کرده و باور شناخت هستى و تسلط بر آن را در او ایجاد مىکند. و همین عامل تا امروز موجب گسترش علم گردیده است از اینرو برخى از نویسندگان مىنویسند: گالیله و سایر متفکران در فرآیند تولد علم جدید، واقعیت فیزیکى را به شیوهاى کاملاً متفاوت از قدما شناختند، زیرا آنها تصویرى اساسا متفاوت از جهان داشتند و این تصویر برگرفته از تلقى خاصى از خداوند و راه و رسم وى بود. برخلاف دیدگاه یونانى، اعتقاد یهودى ـ مسیحى در باب خلقت، تعلیم مىدهد که خداوند آفرینش جهان را مختارانه اختیار کرد.(15) یا علم را وامدار معرفت دینى در پیش فرضهاى اساسى مانند: «طبیعت مادى واقعیت دارد»، «طبیعت قابل فهم است» «طبیعت یکنواخت است» و... مىدانند.(16)
بنابراین به نظر مىرسد که در مورد زبان این دو معرفت، معتقد شویم که زبان این دو معرفت هماهنگ با هم هستند و بین آنها مشابهت وجود دارد.
ج) روش معرفت دینى و علمى
در مورد روش معرفت علمى از زمان ارسطو تا کنون در غرب، دو شیوه متفاوت براى کسب معرفت علمى بیان شده است. یک شیوه روش ارسطویى است که در غالب موارد براى کسب معرفت از شیوه موسوم به قیاس منطقى یعنى، از نظریه کلى به موارد جزئى و مصداق خارجى حرکت صورت مىگیرد. و دیگرى شیوه معروف به استقرا است. در روش استقرا به ادعاى فرانسیس بیکن مخترع آن شیوه، علم انباشت موارد جزئى و مشاهدهپذیر است. در مورد روش استقراء لازم به توضیح است که هم علم یونان و هم علم قرون وسطى عمدتا قیاسى بود و نه استقرایى، اما از قرن شانزدهم بیکن استقراگرایى را به عنوان نظریه روش علمى طرح کرد.
در مورد معرفت دینى هر چند در غرب روش واحدى بیان نشده است و روش بحثهاى الهیات در دوران قرون وسطى، قرن هفدهم و نوزدهم با یکدیگر متفاوت است؛ امّا در اسلام فرقه عدلیه (امامیه و معتزله) در این مورد تقریبا نظر واحدى را قائلند. آنان معتقدند که در معرفت دینى، شیوه عقلى و نقلى شیوه غالب در کسب معرفت دینى است.(17) در روش غالب کسب معرفت دینى، دانستن این نکته لازم است که روش عقلى و نقلى به طور یکسان در همه بخشهاى معرفت دینى، نبوده و نیست. بلکه در بعضى از موضوعات مانند اثبات وجود خدا روش عقلى مقدم بر روش نقلى است و اساسا استفاده از روش نقلى در آن مورد موجب دور منطقى خواهد شد. در بعضى موضوعات روش نقلى صرف، وجود دارد و به طور کلى عقل در آن موضوع ساکت است. مانند بحث از اوضاع و احوال عالم برزخ، بهشت، جهنم و... و در بعضى موضوعات مانند ضرروت نبوت عامه، هر دو روش جایگزین مىتوانند مورد استفاده قرار گیرند. و در برخى موارد مانند روحانى و جسمانى بودن معاد هر دو روش به صورت ترکیبى مورد استفاده واقع مىشود و اصطلاحا گفته مىشود روشها در طول همدیگرند.
امّا آنچه در مقام مقایسه لازم است به آن بپردازیم این است که براى روشن شدن روش این دو معرفت بجاى آن که به ظاهر اصطلاحاتى از قبیل قیاس، استقرا یا عقل و نقل توجه داشته باشیم، بهتر است که توجه خود را به ماهیت این روشها جلب کنیم. ماهیت قیاس، استفاده از عقل و برهان است و ماهیت استقرا عبارت از تکیه بر مشاهده موارد جزئى و در نهایت نتیجهگیرى کلى از آن است. در دین اسلام براى رسیدن به معرفت دینى گاهى با استدلال عقلى و منطقى موضوعى را اثبات مىکنیم و گاهى براى رسیدن به حکم شارع مقدس، مراجعه به متون دینى و فحص از موارد داریم.
متون دینى ما شامل عقاید، احکام و... است. برخى از عبارات آن نصّ، ظاهر، مطلق و یا عام است. از حیث نصّ بودن جاى هیچ تأمل نیست و حجت است اما براى تمسک به ظاهر عبارت، یا باید به دنبال یافتن قرائن لفظیه متصله یا منفصله بود، یا قرائن حالیه و مقالیه. در هر صورت متون دینى از حیث جستجو کردن نه جمع آورى مصادیق جزئى، مشابهت به عمل استقرا در علوم تجربى دارد. مثلاً کلمه یجب، یحرم که نص در وجوب و حرمت مىباشند در صورتى که بر عمل یا فعلى تعلق گیرند، آن عمل از نظر شرعى و تکلیفى واجب و حرام مىشود. امّا صیغه امر و نهى ظاهر در وجوب و حرمت است؛ و براى تمسک به ظاهر آن باید تفحص و جستجو کرد تا قرینه بر خلاف آن پیدا نشود. در اطلاق و تقیید یا عام و خاص نیز وضع به همین منوال است. البته عمل استقراء در هر دو معرفت از نظر نتیجه با همدیگر تفاوت دارند. عمل استقراء در علوم تجربى غالبا مفید ظن بوده و یقینآور نیست. اما عمل استقراء و جستجو در متون دینى در صورتى که به نقل از معصوم ختم شود و دلالت آن تام باشد، یقینآور است.
بنابراین به نظر مىرسد، ماهیت روش معرفت علمى، با هر دو مبنایى که بیان شد، با ماهیت روش معرفت دینى تفاوت چندانى ندارد. گرچه مىپذیریم که در کیفیت روش با همدیگر تفاوت دارند. بدین معنى که در معرفت علمى، بیشتر از روش استقرا براى پیدا کردن مصادیق مشابه استفاده مىشود و در معرفت دینى، ماهیت از نظر بود یا نبود قرینه دنبال مىشود.
ولى هر دو معرفت از عقل و فحص به تناسب موضوعات استفاده مىکنند. بنابراین این روش داراى نقطه اشتراک مىباشند.
د) غایت معرفت دینى و علمى
گاهى علوم از طریق غایات از همدیگر متمایز مىگردند. همچنان که گاهى نیز در غایت تمایزى وجود ندارد. در مورد معرفت علمى، غایت معرفت در دوران قرون وسطى و قبل از آن شناخت حقیقت و صورت کامل آن به عنوان علت غایى بود. ایان باربور مىنویسد: مقصود و مطلوب اصلى، توصیف و پیشبینى و مهار یک پدیده محدود نبود ـ چنان که در علم جدید هست ـ بلکه درک و دریافت معنایى بود که هر جزء در رابطه با کل و در درجه اول با خداوند داشت.(18) ولى از زمان نیوتن و گالیله هدف علم، تسلط بر طبیعت و شیوه آن تبیین و توصیف قلمداد شد و از این رو گالیله دیگر سؤال نمىکرد، چرا اشیا سقوط مىکنند بلکه سؤال مىکرد چگونه اشیا سقوط مىکنند. همین تغییر نگرش در هدف علم منحصر نگردیده و به شیوه و ابزار روش کسب علم نیز سرایت کرد. اما غایت معرفت دینى همواره، ثابت اعلام گردیده است.
توضیح مطلب بدین صورت است که، غرض از معرفت دینى، شناخت عقلى و دقیق گزارههاى دینى، تبیین آنها و ایجاد زمینه مناسب جهت پذیرش دین و در نهایت رسیدن به سعادت اخروى و کمال نهایى است. به بیان دیگر غایت معرفت دینى تعلیم و تربیت است.
قرآن در سوره ابراهیم خطاب به پیامبر اسلام هدف از نزول خود را این چنین بیان مىدارد: «کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزیز الحمید»(19) یعنى: (این کتابى) است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکىها (ى شرک و ظلم و جهل)، به سوى روشنایى (ایمان و عدل و آگاهى) به فرمان پروردگارشان درآورى، به سوى راه خداوند عزیز و حمید.
قرآن همچنین در آیات دیگر هدف از بعثت را تزکیه و تعلیم ذکر مىکند.
«هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین»(20) یعنى: و کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پیش از آن در گمراهى آشکار بودند.
لقد منالله على المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین»(21) یعنى: خداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت، که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد، هر چند پیش از آن، در گمراهى آشکار بودند.
بنابراین غایت معرفت دینى، ابتدا و اصالتا شناخت است و به تبع آن انسان به لذت پایدار و سعادت اخروى مىرسد. به بیان دیگر شناخت جنبه آلى و مقدمى، جهت رسیدن به سعادت پایدار را دارد و غایت اصلى همان رستگارى اخروى است. و اینجاست که رابطه انسان با خالق و خداى خود طرح مىشود و این یکى از روابط چهارگانه (رابطه انسان با خدا، خود، دیگران و طبیعت) است که در دین به آن توجه شده است.
اما غایت معرفت علمى همانطور که قبل از این بیان شد در میان دانشمندان غربى اختلافى است. عدهاى مانند فلیسین شاله غایت معرفت علمى را تسلط بر طبیعت دانسته.(22) و عدهاى مانند ایان باربور غایت معرفت را شناخت نظرى طبیعت دانستند.(23) کارل پوپر غایت علم را نظرى مىداند. وى مىنویسد:
«به نظر من هدف علم یافتن توضیحات رضایت بخش براى هر چیز است که به نظر ما نیاز به توضیح دارد مقصود از توضیح (توضیح علىّ) دستهاى گزارههاست که بوسیله آنها کسى مىتواند حالت امور توضیح دادنى را توصیف و بیان کند»(24)
بنابر دو مبناى ذکر شده، غایت معرفت علمى با معرفت دینى فرق مىکند. در مبناى اول مطلب واضح است امّا بنابر مبناى دوم، بدین جهت غایت آنها با همدیگر فرق دارند که، در معرفت علمى شناخت، منحصر در عالم طبیعت است و از آن مرتبه فراتر نمىرود. در حالى که شناخت در معرفت دینى، اعم از طبیعت و ماوراى آن بوده و گذارههاى دینى در هر دو موضوع داراى بیان است.
در چنین اندیشهاى (هدف علم تنها تسلط بر طبیعت) است که جهان را از طریق کشف قوانین فیزیک و مکانیک مىتوان مهار کرد و دیگر نیازى به اندیشه خدا نیست یا اگر باشد، آن هم در اندیشهاى مانند ساعت ساز لاهوتى است. با چنین تصورى از غایت معرفت علمى، اصول اخلاقى و کلیه ارزشها ویران مىشوند و در جهان مادى دیگر شوقى به سمت خیر مطلق و رستگارى نخواهد بود. بنابراین میان این دو اندیشه در مورد غایت معرفت تمایز وجود دارد. و مىتوان ادعا کرد که احتمال دارد در بحث فرضى تعارض علم و دین یکى از منشأهاى تعارض همین مطلب باشد. یعنى فرض کردهاند که هدف علم، تسلط علم بر طبیعت یا شناخت نظرى آن است. همچنان که یکى دیگر از منشأهاى تعارض مىتواند علممدارى و اینکه علوم تجربى دوا و درمان هر درد و پاسخگوى هر سؤالى باشد، است. به بیان دیگر جهانبینى مادى خود موجب تعارض بین علم و دین در اهداف آن گردیده و تا زمانى که این جهانبینى، حاکم بر اندیشه است نباید انتظار افول این بحث را داشت.
بنابراین در نظر نگارنده معرفت دینى و علمى در غایت معرفت با همدیگر تفاوت دارند اما این تفاوت از نظر ما قابل حل مىباشد بدین معنى که گرچه هدف علم تسلط بر طبیعت است اما این هدف جنبه مقدمى و آلى براى رسیدن به نجات و رستگارى اخروى دارد.
خلاصه کلام این که در بحث نسبت بین دو معرفت دینى و علمى نمىتوان با یک عنوان و یا کلام نسبت را بیان داشت در بعضى از موضوعات و حتى اضلاع دین لازم است که تفصیل قائل شد و یک پارچه حکم و نسبت واحدى را بر آن نگذارد.
پی نوشتها:
1ـ استادیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد اراک و تهران جنوب.
2ـ الرحمن / 5.
3ـ یس / 38.
4ـ حجر / 22.
5ـ ابراهیم / 48.
6ـ فتح / 28.
7ـ روم / 11.
8ـ ایان باربور، علم و دین، ترجمه خرمشاهى، ص 158.
9ـ مهدى گلشنى، از علم سکولار تا علم دینى، ص 52.
10ـ ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 146.
11ـ محمدرضا مظفر، المنطق، ص 167.
12ـ امیرعباس على زمانى، دین و علوم تجربى، تعارضها و راهحلها، ص 72
13ـ ایان باربور، پیشین، ص 278.
14ـ همان، ص 286.
15ـ مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، ص 385.
16ـ همان، ص 383.
17ـ معتزله در بحثهاى کلامى و نیز تفسیر آیات قرآن از عقل و تفکر عقلانى استفاده مىکردند و هر گاه نتایج استدلالهاى عقلى آنان با ظواهر دینى مخالفت داشت، دست به تأویل ظواهر زده و بدین وسیله میان عقل و دین ایجاد هماهنگى مىکردند. على ربانى گلپایگانى، فرق و مذاهب اسلامى، ص 263.
18ـ علم و دین، صص 21ـ20.
19ـ ابراهیم / 1.
20ـ جمعه / 2.
21ـ آل عمران / 164.
22ـ فلیسین شاله، شناخت روش علوم با فلسفه علمى، ترجمه یحیى مهدوى، صص 42ـ37.
23ـ ایان باربور، پیشین، صص 184ـ183.
24ـ کارل پوپر، شناخت عینى، ترجمه احمد آرام، ص 215.