نقدى بر سکولاریسم از دیدگاه قرآن
آرشیو
چکیده
سکولاریسم، یکى از مباحث بسیار مهم در جوامع کنونى به شمار مىرود. بنگاههاى تبلیغاتى غرب از آن حمایت مىکنند و تلاش دارند که اذهان مسلمانان را به طرف آن جلب و جذب کنند؛ حال آن که این پروسه، پروسهاى است کاملاً بر ضدّ اسلام اصیل و مسألهاى است که با مفاد و مفاهیم آیات قرآن به طور کامل ناسازگار است.متن
مقدمه
تاریخ، نشان مىدهد که سخن از سه ضلع مثلث «انسان»، «خدا» و «جامعه»، بیشترین گفتگو را در میان مباحث بشرى به خود اختصاص داده است؛ یعنى تبیین رابطه موجود میان این سه عنصر، در طول تاریخ، افکار اندیشمندان را به خود مشغول ساخته و یکى از دغدغههاى مهم ذهنى آنان بوده است. گفتنى است که امروزه هم مثل گذشته، اظهار نظرهاى متفاوت و گفتگو میان آن سه مقوله، یکى از مباحث بسیار مهم نزد صاحبان اندیشه به شمار مىرود.
در این میان، تحولات به وجود آمده در مغرب زمین، زمینه و بستر لازم را براى پرداختن به بحث و ضرورت تنقیح آن، بیشتر فراهم نمود؛ چرا که نوع آیین حاکم بر غرب و سوء رفتار متولیان آن از یک سو و به چرخش در آمدن علم و دانش از سوى دیگر و ورود افکار متضاد و ناپخته به جامعه از سوى سوم، زمینه را براى تفسیرى خاص از رابطه میان آن سه موضوع مهیا کرد؛ یعنى بر فرض که خدا هستى آفرین است، ولى همان خدا تدبیر انسان و جامعه را به دست خود بشر سپرده است. از این رو، قانون حاکم بر زندگى جمعى، قانون بشرى و برخاسته از فکر او بوده و تنها قلمرو باقىمانده براى دین حوزه شخصى بشر است (سکولاریسم)؛ حال آن که در مشرق زمین، بویژه در جهان اسلام این فکر، نه تنها امکان تحقق ندارد بلکه بر خلاف آموزههاى قرآنى و حدیثى است (دینمدارى). نوشتار حاضر به بررسى این دیدگاه و نفى آن از منظر قرآن ـ به عنوان کتاب آسمانى اسلام ـ مىپردازد.
طرح مسأله
محققان غربى و عالمان اسلامى، در تحلیل و بررسى پدیده سکولاریسم و علل و عوامل ظهور آن، به نکات مختلفى اشاره کردهاند. از جمله خاطر نشان نمودهاند که زمینههاى مختلفى همچون عملکرد ناصحیح متولیان دستگاه کلیسا، برخى محتویات ضعیف موجود در متون اناجیل متعدد، شیفتگى مردم به دنیا بر اثر مشاهده ناگهانى رشد علم و صنعت، القاى مباحث ناپخته علوم معرفتى و نظرى از سوى برخى از فیلسوفان درباره انسان و جهان هستى و... هر یک به نوبه خود موجب تشدید تفکرات دنیامآبانه و بشرىگرایانه در انسان مغرب زمین شد و متعاقب آن، منجرّ به حذف دین از متن جامعه و اجتماع گردید و دین تابع سلیقه وذوق و احساس شخصى افراد شد (privatization). حال، پرسش این است که آیا این فرایند، در دنیاى اسلام نیز جایگاه دارد یا خیر؟ و ایا مىتوان در آموزههاى دینى، بسترى مناسب براى این نوع نگرش به دست آورد؟ آیات قرآن کریم در این زمینه چه پاسخى دارد؟ ما در پاسخ به این پرسشها، نخست نوع نگرش به انسان را با توجه به آیات قرآنى، بررسى مىکنیم و آن گاه نظرى به نوع نگرش قرآن به زندگى اجتماعى انسان مىافکنیم تا معلوم شود که مفاهیم اسلامى و قرآنى تنها به امور فردى و شخصى اختصاص دارد یا مسائل اجتماعى را نیز شامل مىشود؟
واژه سکولاریسم
در فرهنگ آکسفورد(2) معناى سکولاریسم چنین ارائه شده است:
تنظیم امور معاش از قبیل تعلیم و تربیت، سیاست، اخلاق و جنبههاى دیگرى که مربوط به انسان است، با توجه به دنیا و بدون توجه به خدا و آخرت.
در فرهنگ آریانپور هم سکولاریسم چنین آمده است:
«سکولاریسم به معناى مخالفت با شرعیات و مطالب دینى، روح دنیادارى، طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى است و سکولاریست به معناى شخصى است که مخالف با تعلیم شرعیات و مطالب دینى و طرفدار اصول دنیوى و عرفى باشد.»(3)
در هر صورت، کلمه سکولاریسم در فرهنگ لغتها و دائرةالمعارفها در معانى زیر به کار رفته است: دنیاگرایى، لادینى، بىخدایى، اعراض از دین، طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى. در تاریخ غرب نیز در مفاهیم و معانى متفاوتى مانند جدا انگارى دین و دنیا، تفکیک دین از سیاست، غیر مقدس و غیرروحانى، عقلانیت، علمگرایى، نوگرایى و تلقى عصرى و تفکر اکنونى به کار مىرود.(4)
بنابر گفته محققین، لفظ سکولار که فرانسه آن Séculiér و لاتین آن Secularis است، از Seculumبه معناى دنیا یا گیتى در برابر مینو گرفته شده است. Seculum، هم به معناى عصر و دوره و زمان و روح زمان و هم به معناى دنیاست. بنابراین، سکولاریسم یعنى گیتى گرایى یا دنیاگرایى و در یک کلام دنیاپرستى.(5)
بر اساس نقل مورخین مفهوم واژه سکولاریسم از نظر روند تاریخى دو مرحله را پیموده است:
الف) معنایى خاص و قضایى که ابتدا در معاهده سال 1648 وستفالى به کار رفت و مقصود از آن توضیح و توصیف انتقال سرزمینهایى به زیر سلطه اقتدارات سیاسى غیر روحانى بود که پیشتر تحت نظارت کلیسا قرار داشت. از این رو، مردم مثلاً از صومعهاى سکولاریزه (صومعهاى که از مالکیت کلیسا خارج شده است) سخن مىگفتند.(6)
ب) معنایى عام و اجتماعى که با مرور زمان، بویژه از زمان رنسانس، در معانى و مفاهیم جدیدى به کار رفت، از جمله: تفکیک کشیشانى که عرفى و مردمى بودند، از کشیشان دینى که در خدمت کلیسا بودند؛ تفکیک دین و سیاست؛ تسلط دولت بر کلیسا؛ حذف و تحریف دین؛ طرد دین و آموزههاى فرا طبیعى.(7)
معادل فارسى سکولاریسم
به نظر محققین، گرچه در زبان فارسى معادلهاى مختلفى همچون اعتقاد به دنیوى کردن دین، عرفى کردن دین و جداسازى دین از سیاست براى سکولاریسم ساخته شده است، اما مشکل معادلسازى بکلّى از میان نرفته است. برخى علت این امر را صِرف غربى بودن آن مىدانند.(8) برخى نیز علت آن را در روند ترکیب اندیشه سکولاریزم از ابعاد متنوع و متضاد دانستهاند.(9)
بهنظر مىرسد هر دو نظریه داراى اشکال است؛ زیرا هر چند خواستگاه سکولاریسم، اروپاست اما بعضى از معانى سکولاریسم همچون اندیشه تفکیک دین از سیاست و نظریه جدایى دین از دنیا، در جوامع اسلامى نیز وجود داشته است. بنابراین، درست نیست بگوییم ریشههاى سکولاریسم تنها در غرب است و بس. افزون بر آن، اندیشه عدم دخالت دین در حوزه سیاست با نظریه حذف دین متباین نیست، بلکه هر دو مراتب مختلف (شدید و ضعیف) یک حقیقت به نام روح دنیامدارىاند که گاهى در مفهوم تفکیک دین و سیاست، تبلور مىکند و گاهى در معناى طرد دین و ناعقلانى خواندن ماوراءالطبیعه بروز دارد.
بنابراین، به نظر مىرسد واژه دنیاگرایى از دیگر معادلها جامعتر و به مقصود سکولاریستها نزدیکتر باشد؛ زیرا دلایل آنها براى گرایش به دنیا و اعراض از مسیحیت گذشته و اصلاح در آن، عبارت است از: انسانمدارى، عقلگرایى، علمگرایى، فهم بشرى، آزادى انسان و...،(10) که همه تحت مجموعه واحدى به نام دنیاگرایى، جمع شدنىاند. از این رو، مىتوان تعریف زیر را از سکولاریسم ارائه داد:
سکولاریسم، به معناى نگرش دنیوى داشتن به ساحتهاى مختلف حیات انسانى از قبیل حکومت، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و... است.
ارائه تعاریف مختلف از سکولاریسم
شایز تعریفهاى مختلفى را براى واژه سکولاریسم مطرح مىکند که حاصل آنها را بیان مىکنیم:
1ـ هرگاه دین به تمام اشکال آن؛ یعنى نمادها و آموزهها و نهادهاى مذهبى، از متن جامعه زدوده شد و حیثیت و اعتبار آن از بین رفت، سکولاریسم صدق مىکند.
2ـ هرگاه توجه آدمیان از عوامل غیرمادى برگشت و به ضرورتهاى زندگى دنیوى و مسائل آن معطوف شد، سکولاریسم پدید آمده است.
3ـ هرگاه دین، حالت درونى و شخصى پیدا کرد و در جنبههاى زندگى اجتماعى دخالتى نداشت و جامعه را فرا نگرفت، سکولاریسم حاصل شده است.
4ـ هرگاه دانش، رفتار و نهادهایى که زمانى مبتنى بر قدرت خدایى تصور مىشدند، به پدیدههایى آفریده انسان و تحت مسؤولیت او تبدیل شوند، سکولاریسم محقق شده است.
5ـ هرگاه تقدّس موجود، در پرتو احاطه نیروهاى غیرمادى، از این جهان مادى رخت بربست و به اصطلاح، تقدس از جهان سلب گشت، سکولاریسم فراهم آمده است.
6ـ هرگاه جامعهاى پایبندیش را به ارزشها و عملکردهاى سنتى رها کند و ضمن پذیرش دگرگونى، همه تصمیمهایش را بر یک مبناى عقلانى و فایدهگرایانه انجام دهد، سکولاریسم معنا پیدا کرده است.(11)
البته ممکن است به نظر برسد که تعریف دوّم و سوم فرقى با تعریف اول ندارند و به همین جهت، تعریفهاى مستقل نخواهند بود. همینطور تمام پنج تعریف بعدى هم به همان تعریف اول برمىگردند. بنابراین وجهى براى جدا کردن آنها وجود ندارد. اما این گمان ناصواب است؛ زیرا شاید، شایز در هر تعریف به مرتبه و درجهاى از حقیقت سکولاریسم، اشاره داشته است.
به هر حال، اگر بخواهیم تعاریف یاد شده را خلاصه کنیم شامل موارد زیر خواهد بود:
الف) حذف دین از متن جامعه.
ب) عطف توجه آدمیان به مسائل بشرى.
ج) جلوگیرى از تبدیل دین به امرى اجتماعى.
د) توجیه رفتارها بر اساس قدرت انسانى نه خدایى.
ه) خلع ید نیروهاى غیبى از جهان مادى و سلب تقدس آنها.
و) مبنا قرار دادن مبانى عقلانى و فایدهگرایى، در تصمیمگیریها.
البته باید تعریف خود را نیز اضافه کنیم که عبارت بود از: نگرش دنیوى داشتن به ساحتهاى مختلف حیات انسانى از قبیل حکومت، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و...
براى اثبات مخالفت قرآن کریم با دیدگاه سکولاریستى، نخست چگونگى نگرش قرآن به انسان را مورد مطالعه قرار مىدهیم تا ثابت کنیم که بخشى از زمینههاى بروز و ظهور پدیده نامبرده، با لحاظ چنین نگرشهایى امکانپذیر نیست، چرا که دین اسلام محتواى معرفتى و شناختى (Cognitive) دارد. آن گاه جنبههاى مختلف نگاه قرآن به اجتماع را مورد بررسى و ملاحظه قرار مىدهیم تا روشن کنیم که اساسا در قرآن، نه تنها هیچ بسترى براى ظهور اندیشه سکولاریستى یافت نمىشود؛ بلکه آن فکر، درست در مقابل فلسفه نزول قرآن قرار دارد که همان اصلاح اجتماع و استمرار آن از طریق راهکارهاى ارائه شده و معین در آیات قرآن است. از این رو، به هیچ وجه نمىتوان سکولاریسم را با منطق قرآن همسو تلقى کرد.
جنبه هاى مختلف نگاه قرآن به انسان
مطالعه آیات قرآن کریم، به روشنى این موضوع را ثابت مىکند که هر گاه در قرآن، به پدیدهاى اشاره شده، تمام ابعاد آن، مورد بررسى واقع شده است؛ هم به جهات مادى و طبیعى آن توجه شده و هم به جهات معنوى و مرتبط بودن آن با ذات احدیت پرداخته شده است. مطالعه و نگرش به انسان هم از این سبک و روش مستثنا نیست. خداوند در قرآن، به زوایاى مختلف انسان اشاره مىکند: از کجا آمده؟ براى چه آمده؟ به کجا خواهد رفت؟ و ارتباطش با خود و خدا و دیگران چگونه باید باشد؟
پس انسانشناسى قرآنى، متفاوت از انسانشناسىاى است که مکاتب بشرى یا کتابهاى مقدس ارائه مىکنند. دقت در آیاتى که درباره انسان نازل شده است، این مدعا را به روشنى ثابت مىکند. اینک بخشى از نظریات قرآن را درباره انسان، بررسى و به دقت آنها را ارزیابى مىکنیم تا نوع نگرش قرآن به انسان را دریابیم.
ابعاد معرفتى قرآن
1ـ گناهکار ازلى ندانستن انسان
دین اسلام بر خلاف آیین مسیحیت که همه ذریه آدم را در گناه فطرى موروث، شریک و متحد مىداند،(12) انسان را گرامى داشته و او را «گناهکار جاودانه» به شمار نیاورده که همه نسلهاى بشرى، یکسان آن گناه ازلى را بر دوش بکشند. این آیین شریف، تعریف خاصى از انسان ارائه مىکند:
الف) او را ساخته دست خدا و دمیده شده از روح خویش معرفى کرد:
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»(13)
یعنى: [به خاطر بیاور] هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مىآفرینم. هنگامى که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، براى او به سجده افتید!
ب) همه نامها را به وى آموخت:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هوءُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(14)
یعنى: سپس علم [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] همگى را به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگویید، اسامى اینها را به من خبر دهید!
ج) قدرت آموزش با قلم را به او عطا کرد:
«الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»(15)
یعنى: همان کسى که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمىدانست یاد داد.
د) به وى عقل اندیشمند و ابزار شناخت داد:
«وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأَْبْصارَ وَ الأَْفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(16)
یعنى: و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود، در حالى که هیچ نمىدانستید و براى شما، گوش، چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را به جا آورید.
ه) نعمت آزادى و بهرهگیرى از زمین را به وى هدیه کرد:
«وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَْرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ»(17)
یعنى: او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته است.
و) گذشته از اینها، گناهکار نخستین را هم بخشید:
«فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ»(18)
یعنى: سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت [و با آنها توبه کرد.] و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبهپذیر و مهربان است.
همچنین اعلام مىدارد که بار گناه بر عهده خود گناهکار است:
«مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً»(19)
یعنى: هر کس هدایت شود، براى خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است و هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمىکشد و ما هرگز [قومى را] مجازات نخواهیم کرد، مگر آن که پیامبرى مبعوث کرده باشیم.
ز) و در نهایت، انسان را بر تمام موجودات برترى داده و مقام او را فوق همه موجودات معرفى کرد:
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً»(20)
یعنى: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم و آنها را در دریا و خشکى، [بر مرکبهاى راهوار [حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم.
از آنچه گذشت، معلوم مىشود که انسان کامل معرفى شده از ناحیه قرآن، موجودى پاک و الهى است؛ انسانى که هیچگونه آلودگى در او وجود ندارد. چنین شناختى از انسان است که موجب پذیرش آدمى مىشود؛ چرا که با عقل انسان سازگار است و با عواطف او هم تضادى ندارد. این نکته یکى از تفاوتهاى اصلى محتوایى میان قرآن و اناجیل مقدس(21) است. روشن است که چنین نگرشى، هم بهراحتى دفاع شدنى است و هم در متن جامعه کارایى دارد.
2ـ پافشارى بر مقام انسانى انسان
طبق بیان قرآن کریم، خداوند تنهاترین مقامى را که براى انسان ارزانى داشته و از براى او پذیرفته است، مقام بندگى و خلیفةاللهى اوست و ادعاى بیشتر از این را از انسان نپذیرفته است. بدان سبب هم، در موارد گوناگون به شدت، به نفى و ردّ مرتبه خدایى او پرداخته و آن را سرکوب کرده است:
الف) خداوند در داستان فرعون، کار فرعون و ویژگیهاى اخلاقى، روحى و عقیدتى او را مورد حمله قرار داده و مىفرماید:
«وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الأَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ»
یعنى: [سرانجام] فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین استکبار کردند و پنداشتند به سوى ما بازگردانده نمىشوند.
همچنین در نقل داستان حضرت موسى علیهالسلام ، باز همین مسأله را با بیان توبیخى و اظهار نشدن مقام خدایى از سوى مسیح، طرح کرده و مىفرماید:
«لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ»
یعنى: آنها که گفتند: «خدا، همان مسیح بن مریم است.» به طور مسلّم کافر شدند.
و نیز مىفرماید:
«لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ»
یعنى:آنهاکهگفتند:«خداوند، یکىاز سهخداست.»[نیز]بهیقینکافر شدند.معبودىجزمعبودیگانهنیست.
ب) از سوى دیگر، انجام معجزات از سوى پیامبران را به طور استقلالى، ردّ و آن را به اذن خود مستند مىکند و مىفرماید:
«وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ»(22)
یعنى: و هیچ پیامبرى حق نداشت معجزهاى جز به فرمان خدا بیاورد. پس هنگامى که فرمان خداوند [براى مجازات آنها] صادر شود، بحق داورى خواهد شد.
حتى شیطان [ابلیس] را در گمراه نمودن انسانها، با به همراه نداشتن اذن خدا عقیم معرفى مىکند و مىفرماید:
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلاً»(23)
یعنى: [اما بدان] تو هرگز سلطهاى بر بندگان من، نخواهى یافت. همین قدر کافى است که پروردگارت حافظ آنها باشد.
ج) به همین جهت است که وقتى مسلمانان، در معرفى پیامبر خود، مىگویند: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله.» یعنى: گواهى مىدهم که محمد صلىاللهعلیهوآله بنده و رسول خداست. این نکتهها در سایه تعلیمات رسیده از سوى چهارده معصوم علیهمالسلام است مبنى بر این که همه ما بندگان خدا هستیم و مثل شما مردم، بشرى بیش نیستیم؛ گرچه مقام ما به لحاظ وظیفه و مسؤولیت، برتر از انسانهاى دیگر هستیم.
حاصل سخن این که انسان از منظر قرآن، نمىتواند دعوى خدایى کند؛ زیرا خدا، مجرد و بسیط است ولى انسان، مادى و مرکب است. روشن است که چنین معرفتى از انسان، با عقل نقّاد انسانى مباین نیست؛ چرا که اجتناب از افراط و تفریط یک امر مهمى تلقى مىشود و مىتواند اذهاندانشمندان را به سوى خود جلب بکند و مانع بسیارى از سوء استفادهها شود. پس با چنین نگرشى به راحتى مىتوان از آموزههاى دین اسلام حمایت و در مقابل شبهات، از این دین پایدار و معتدل دفاع کرد.
3ـ تکیه بر مقام فکر و اندیشه انسان
درست است که آیین مسیحیت،(24) ایمان را جایگزین اندیشه کرد و دین را به حیرت معنا کرد و جنبههاى معرفتى را از آن سلب کرد و موجب حاشیهنشینى خود گردید اما درست در مقابل آن، دین اسلام از واژگان «یعقلون»، «یعلمون»، «یشعرون»، «یفقهون» و غیره در پذیرش دین و مسائل مربوط به آن استفاده و اعلام کرد که ایمان، در صورتى محقق مىشود که از روى فکر و تعقل صورت بگیرد. به همین جهت، به حکم اسلام، در انتخاب دین هیچ گونه اکراه و اجبارى نیست؛ چرا که راه گمراهى و راه نجات روشن است. این انسان است که باید بر اساس فکر خود، یکى از این دو راه را انتخاب کند. بنابراین، در اسلام، براى تفکر در هیچ موردى، نمىتوان خط قرمز یافت و اگر کنه و حقیقت خدا در متون روایى از جواز تفکر استثنا شده، علت آن، نجات خود انسان از انحراف بیان شده است. از دیدگاه اسلام، حق دارد درباره همه چیز پرسش کند؛ زیرا عقلانیت در نظر اسلام جایگاه والایى دارد.
از اینجا معلوم مىشود که یکى از حربهها و ادعاهاى مخالفین حضور دین در متن جامعه؛ یعنى غیرعقلانى بودن معارف دینى، امرى باطل و نادرست است و اینگونه نیست که آموزههاى دین اسلام بر پایه «راز» بیان و تعریف شده باشد.
4ـ تأکید بر مقام اخروى انسان
انسانى که قرآن به معرفى آن پرداخته است، به دنیا محدود نیست بلکه انسانى فراگیر است. انسانى است که افزون بر حضور در زندگى مادى و پستتر (الحیاة الدنیا)، در جهان دیگر و زندگى عالىتر (الحیاة الاخرة) نیز حضور واقعى دارد؛ چرا که وقتى به کاربرد دنیا و آخرت در قرآن مىنگریم، در مىیابیم در هر جا که یکى از این دو کلمه به کار برده شده است، بسیار از این پیوستگى دو طرفى گزارش داده است. از این رو، خداوند مىفرماید: «تریدون الدنیا و الله یرید الاخرة» یعنى: شما متاع ناپایدار دنیا را مىخواهید؛ ولى خداوند سراى دیگر را [براى شما[ مىخواهد.
شایان ذکر است که اینگونه آیات در مقام افاده این معنا نیستند که شما مسلمانان به مسائل دنیوى کار نداشته باشید و آنها را به اهل خود واگذار کنید و به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول شوید بلکه در مقام بیان این مطلب است که شما مسلمانان باید به این نکته توجه داشته باشید که دنیا زودگذر است. مبادا آن را براى خود هدف قرار داده و از رسیدن به مسائل اخروى غافل بمانید. پس آیه در صدد ارزشگذارى و برتر دانستن مقام اخروى از مقام دنیوى است.
5ـ توجه بر مقام مادى انسان
دین اسلام، در کنار توجه به ابعاد روحى و روانى انسان، از عنایت به جنبههاى جسمانى و مادى او نیز غافل نبوده است.
قرآن کریم در یک جا مىفرماید:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ»(25)
یعنى: بگو: چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو: اینها در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آوردهاند؛ [اگر چه دیگران نیز با آنها مشارکت دارند ولى] در قیامت، خالص [براى مؤمنان] خواهد بود.
و در جاى دیگر مىفرماید:
«وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الأَْرْضِ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»(26)
یعنى: و بهرهات را از دنیا فراموش مکن و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد.
سرگذشت پیامبران الهى و سیره و زندگى هر یک از ائمه اطهار علیهمالسلام نیز، همه حاکى از این است که آنان نسبت به امور مادى و دنیوى خود به طور کلى بىتوجه نبودهاند:
«مطالعه متون دین اسلام، نشان مىدهد، نه تنها پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله بر مسائل دنیوى تأکید مىکرد، بلکه این امر، سیره و سنت همه انبیاى الهى بوده است.»(27)
شایان توجه است که اگر در دین اسلام، در مواردى خاص، از ثروت و فرزند و مقام سخنى حاکى از ذمّ آنان به میان آمده،(28) از این باب نبوده که آنها مورد مذمت کلّى هستند بلکه از باب تنبه و توجه بوده است و هیچ مسلمانى از اینگونه مطالب، چنین برداشت نمىکند که باید براى رسیدن به آخرت، زندگى دنیا را رها کند و براى آزادى روح، نیروى حیاتى جسم خود را نابود سازد. همچنان که به ذهن آنان خطور نمىکند که دین اسلام، آنان را به ظلمپذیرى در زندگى دنیا براى رسیدن به بهشت فرا مىخواند. نتیجه این که اگر دین اسلام، تنها به جنبه آخرتى انسان توجه مىکرد و از امور دنیوى انسان سخنى نمىگفت، زمینه براى رشد این فکر که دین اسلام، به شخص انسان و روح و روان او وابسته مىباشد و به تبع آن در ابعاد اجتماعى هم سخنى نخواهد داشت، فراهم مىشد ولى اسلام با دخالت کردن در فعالیتهاى اجتماعى، از راههاى گوناگون، بر طرز تفکر سکولاریستى خط بطلان مىکشد.
6ـ تأکید بر مقام اجتماعى انسان
از نظر اسلام، انسانتنها به بعد شخصى و فردى محدود نمىشود. اسلام او را در متن جامعه مىبیند و کمال او را هم با حضور در جامعه قابلتحققمىداند و حاشیهنشینى و بىطرفى را بهشدت،نفىمىکند.(29)
شاهد بر این مدعا آن است که وقتى به آموزههاى این دین مىنگریم بعد اجتماعى آن را بیشتر و بهتر از ابعاد روحى و روانى آن مشاهده مىکنیم؛ در این دین از رهبانیت و شیوع آن، منع(30) و از پیروان آن، نهایت تلاش در باب اصلاح امور دنیوى و محیط زندگى خود، خواسته مىشود. پس در واقع از نظر قرآن، انسان هم در جامعه، حضور پیدا مىکند و هم در صدد اثرگذارى در جامعه بر مىآید:
«نبود تمایز بین نیاز فردى و اجتماعى ـ حتى نیاز شدیدتر در امور اجتماعى ـ که از سوى خود عقل تشخیص دادنى است، اثبات مىکند که گستره دین، همه ابعاد انسان را در همه شؤونات در بر مىگیرد و محدود دانستن آن به امور فردى، مورد پذیرش عقل نیست.»(31)
ابعاد نگرش اجتماعى قرآن
1ـ امور اقتصادى
دین اسلام، با توجه بر مفاد قاعده «الناس مسلطون على اموالهم.» مردم را بر مال و ثروت خود مسلط مىداند و از همه مىخواهد که این اصل کلى را رعایت کنند. هیچ کس حق ندارد بىدلیل به دارایى دیگران تجاوز کند. همچنین از مردم مىخواهد که تجارتشان از روى رضایت انجام گیرد؛ چنان که از آنان دورى از نزولخورى،(32) معامله باطل،(33) کمفروشى(34) و رشوه(35) را درخواست مىکند. گذشته از اینها، اساسا اسلام براى ارائه برنامههاى کلى، ابوابى را تحت عناوین مکاسب، مزارعه، مساقات، مضاربه، مشارکت و... مطرح مىکند. از موارد یاد شده معلوم مىشود(36) که اسلام نسبت به فعالیتهاى اقتصادى بشر ساکت نیست و سخنها دارد.
2ـ امور حقوقى
در اسلام، به ابعاد مختلف حقوقى جامعه اشارههاى خاص و روشن شده است؛ از باب مثال، حقوق خانواده(37) از جمله حقوق زن در بالاترین حد با تمام زوایاى پیچیده آن، از منظر اسلام پوشیده نمانده است. احکام ازدواج، طلاق، نفقه، سکونت، حضانت و ارث با لحاظ عدالت، پیشبینى شده و قوانین مربوط به اجاره،(38) صلح،(39) رهن،(40) ضمان(41) به طور شفاف مورد اشاره قرار گرفته است.
3ـ امور فرهنگى
اسلام، از اظهار نظر نسبت به ابعاد فرهنگى جامعه نیز غافل نیست. به این بیان که آن بخش از عاداتى را که با روح اسلامى سازگار است، قبول دارد و بخشهاى ناسازگار را رد مىکند؛ از باب نمونه، قرآن فرهنگ اسراف(42) و تبذیر را شایسته امت اسلامى نمىشناسد، مادىگرایى را محکوم مىکند و در عین حال رکود و ایستایى را مخالف سعادت آدمى مىداند. غیبت و سخنچینى و امثال آن را گناه مىشمارد و راستگویى را دوست مىدارد. افسانهپذیرى و تبعیّت تقلیدى(43) را شایسته مقام انسانى نمىداند اما بر تبعیت از الگوهاى صحیح پا مىفشارد.(44)
4ـ امور ادارى و سیاسى
این موضوع مهم را در ابعاد گوناگون، بررسى مىکنیم:
الف) حاکمیت الله
اسلام، حاکمیت را منحصر به الله دانسته است.(45) روشن است که حاکمیت الله به معناى حضور فیزیکى او نیست؛ بلکه همانند حاکمیت روح بر فعالیتهاى خود است. همچنان که تمام فعالیتهاى بشرى از روح ناشى مىگردد، همه قوانین موجود در جهان هستى هم از الله سرچشمه مىگیرد. پس نه تنها اداره جهان از جهت وجودى و تکوینى به او محتاج است،(46) از جهت قانونگذارى هم فقط او داراى چنین حقى است. به همین سبب، خداوند از متخلفان، با عناوین فاسق، کافر و ظالم یاد مىکند.(47)
ب) حاکمیت نماینده خدا (شخص معصوم)
از این که خداوند،(48) انسان را جانشین خود روى زمین معرفى مىکند، معلوم مىشود هیچ انسانى بر انسان دیگر برترى ندارد و همه آزاد و برابر آفریده شدهاند. این، همان اصل «نفى سلطنت غیر بر بشر» در اسلام است. بنابراین، این انسان است که بر سرنوشت خود در تمام عرصهها، از جمله عرصه حکومت، حاکم است.(49)
اما همین انسان براى ایجاد نظم و رسیدن به هدف زندگى نیازمند حکومت واحد و برنامه یکسان و مدوّن است. خوشبختانه، خداوند از سر لطف و عنایت خود درباره هر دو موضوع سخن گفته و راهنمایىهاى لازم را در اختیار بشر نهاده است. در همین راستا، خداوند، دو نوع حاکم را براى بشر معرفى نموده است: حاکم درونى و حاکم بیرونى.
حاکم درونى، همان عقل موجود در وجود بشر است که در منابع اسلامى(50) از آن با عنوان «رسول باطنى» نام برده مىشود. نیرویى که بشر را تا آخر عمر همراهى مىکند و وظیفه هدایت او را بر عهده دارد. حاکم بیرونى هم(51) انبیا و پیشوایان معصوم هستند که در حقیقت عقل برتر وعقل جمعى جامعه به شمار مىروند.
ج) مشروعیت الهى حکومت معصوم
چنان که گذشت، افراد معصوم کسانى هستند که به لحاظ قرار گرفتن در مرتبه بالاتر، خداوند آنها را حاکم بشر معرفى نموده و لزوم اطاعت(52) از آنان را براى مردم گوشزد کرده است.
البته این که خداوند در این حاکمیت دخالت مىکند و عقل برتر را معرفى مىکند، علتش ایناستکه غالب عقلها بر اثر مادیات، آلودگیهایى پیدا کرده و از انجام وظیفه خود ناتوان مىشوند، این است که خداوند آن عقلهاى پاک و مقرّب خدا را به مردم معرفى مىکند تا مردم در پناه آنان، به مقصود نایلآیند.
از این رو، از یک سو به پیامبر خطاب مىکند: «و ان احکم بینهم»(53) یعنى: اى پیامبر! میان آنان حکومت کن. و از سوى دیگر، روشنگرى لازم نسبت به چگونگى قوانین را هم اظهار مىدارد و نکتهاى مهم با عنوان «بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم» را گوشزد مىکند. بنابراین، از نظر اسلام نه قدرت و سرنیزه بر بشر حاکم است، نه تزویر و حیله ونه فکر و ایده یک شخص عادى، بلکه روح و فرمان خدایى است که در وجود بزرگانى چون انبیا و دیگر معصومان تجلى یافته و بر مردم حکومت مىکند.
نتیجه سخنان گفته شده، این است که قرآن، اندیشه سکولاریستى را نمىپذیرد؛ زیرا همچنان که گفته شد، بخش مهمى از آیات قرآن، ناظر به فعالیتهاى اجتماعى انسان در تمام ابعاد آن است. بنابراین، چگونه مىتوان ایده یاد شده را پذیرفت. نمىتوان قسمتى از آیات را پذیرفت و قسمتى دیگر را ردّ کرد. پذیرش اسلام با قبول تمام آموزههاى آن محقق شدنى است.
د) فلسفه تحقق حکومت اسلامى
خداوند در قرآن، وقتى به شرح وظایف انبیا مىپردازد، به طور کلى به برقرارى جامعه توحیدى و سالم نمودن ارتباط انسان با خدا و منع پرستش غیر او اشاره مىکند. خداوند این نکته را در آیات متعددى(54) یادآور مىشود. افزون بر آن، اقامه قسط و عدل را هم محور اساسى بعثت آنان معرفى مىکند.
روشن است که پیاده شدن اهداف نامبرده، با برنامهریزى و فراهم آوردن امکانات و برطرف کردن موانع میسّر است. به بیان دیگر، با تشکیلات اجرایى و دستگاههاى حکومتى مقدور است؛ چرا که در واقع، بین این دو، ملازمه عقلى و عرفى برقرار است.
علاوه بر این، خود پیامبر صلىاللهعلیهوآله در حدیثى(55) اطاعت از اولى الامر (شخص معصوم به عقیده شیعه) را در ردیف واجبات اساسى اسلام، توصیف مىکند. على علیهالسلام (56) هم ولایت را پایه دین معرفى کرده و انتخاب رهبر را یکى از واجبات الهى مىشمارد. امام صادق علیهالسلام (57) نیز مرگ شخص جاهل به امام را مرگ در حالِ جاهلیت بیان مىدارد.
خلاصه آن که، انگیزه بعثت انبیا، بویژه پیامبر صلىاللهعلیهوآله از یک سو و استمرار رسالت توسط پیشوایان معصوم از سوى دیگر، لزوم داشتن حکومت و قدرت اجرایى را توجیه مىکند:
«مصادیق اوامر ونواهى الهى، تنها در امور فردى خلاصه نمىشود، بلکه جلوههاى آن در امور اجتماعى نیز محقق است. پس نمىتوان بدون حکومت، حاکمیت و زمامدارى جامعه، از عهده اعمال نظر شرع در امور اجتماعى برآمد؛ چنان که کمى تامل در برخى از احکام شرع نسبت به مناسبات اجتماعى جامعه، روشن مىکند که موارد بسیار از اوامر و نواهى شرع، جز با حکومت الهى تحقق نمىیابد؛ مانند جهاد، دفاع، اقامه حدود، قصاص و دیات و تنظیم روابط بینالملل بر اساس حسن تفاهم و زندگى مسالمتآمیز و نفى هرگونه سلطهگرى و سلطهپذیرى و...»(58)
از آنچه گفته شد، به روشنى مىتوان این مدعا را استنباط کرد که قرآن کریم، از یک سو در صدد پیاده کردن حکومتى مبتنى بر معارف الهى و آسمانى است و هرگز حکومتى غیر متکى بر معارف قرآنى را نمىپذیرد و بر مسلمانان فرض مىداند که با فراهم کردن بستر مناسب، امکان جامه عمل پوشاندن به قوانین قرآنى را تحقق بخشند. طبق این اصل، مىتوان ادعا کرد که اندیشه سکولاریستى به طور کامل با قوانین الهى در تضاد است.
از سوى دیگر، طبق نقل تاریخ، پیامبر صلىاللهعلیهوآله نخستین پایهگذار حکومت اسلامى بودند. آن حضرت تمام مسائلى را که یک حکومت در آن زمان اعمال مىکرد، انجام مىدادند. پس از ایشان هم، گرچه در تعیین و تشخیص حاکم اختلاف شد، اما کسى در لزوم حکومت اسلامى (تلفیق سیاست و دیانت) تردیدى ننمود. به همین جهت، تمام حاکمان در سرزمینهاى اسلامى کوشش داشتند خود را حاکم اسلامى جلوه دهند. البته گرچه نطفه جدایى دین از سیاست، از زمان پدیده شوم سقیفه منعقد شد و در این میان، ظاهرا معاویة بن ابوسفیان(59) اولین شخصى بود که به صورت علنى، نغمه حکومت بدون اتکا به دین را سر داد و همه نیروهاى خود را در زنده نگه داشتن اصل حکومت اموى به کار بست و توانست امر خلافت را به امر سلطنتى و اشرافى مبدّل کند. به فرموده حضرت امام خمینى رحمهالله ،(60) این مسأله (جدایى میان سیاست و روحانیت) در زمان بنى امیه طرح شد و در زمان بنى عباس قوت گرفت. این در حالى بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله (61) اطاعت از حکومت غیر دینى را سبب ورود به جهنم دانسته بود و امامان معصوم(62) هم، مردم را از مراجعه به حاکمان طاغوت منع مىنمودند و اجازه مساعدت و همکارى با آنان را نمىدادند. همه این موارد نشان مىدهد که مسأله حکومت، یکى از دغدغههاى اصلى در حیات پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام بوده است. نکته مهم و شایان توجه این است که تلاش آنان در جهت تسلط بر مردم از راه زور نبوده بلکه براى این بوده است که ثابت کنند حکومت غیردینى داراى مشروعیت الهى نیست و حکومت، بایستى برخاسته از دین باشد. از این جهت، به انتخاب مردم ارج مىنهادند و آنجا که مردم حاکمى دیگر را برمىگزیدند از ارشاد آن هم دریغ نمىنمودند مانند على علیهالسلام (63). علامه طباطبایى در این باره مىفرماید:
«شؤون اجتماعى مخصوص به دستهاى خاص نمىباشد و در این موضوع پیغمبر نیز با دیگران مساوى بوده، هیچ امتیازى ندارد. امر حکومت به دست خود مسلمین است و این وظیفه آنهاست که با در نظر گرفتن روش رسول خدا که روش امامت بوده است، حاکمى را انتخاب کنند.»(64)
نتیجه
با تأمل در آیات قرآن، روشن مىشود که مسأله حکومت، به طور کلى یک امر بشرى و مربوط به دنیا نیست و چنین نیست که به خود بشر واگذار شده باشد و اسلام، در رابطه با آن، هیچ موضعى روشن نداشته باشد. بلکه همچنان که بخشى از آیات، حوزه شخصى انسان را شامل مىشود، بخش دیگرى از آیات هم حوزه اجتماعى انسان را در بر مىگیرد و ناظر به آن قلمرو است. بنابراین، بشرى و دنیوى دانستن مقوله حکومت از منظر اسلام، نوعى ظلم و اجحاف در حق این دین محسوب مىگردد و با آیات صریح قرآن در این زمینه مخالف است. قرآن کریم حکومتى مانند حکومت لائیک را نمىپذیرد و اندیشه سکولاریستى به طور اساسى با آیات آن تضاد دارد و نمىتوان تز سکولاریستى و لائیکى را همسو با مفاهیم قرآنى و سنت نبوى دانست.
________________________________________
1ـ مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد فلسفه و کلام، محقق و نویسنده.
2- oxford advanced Learner's dictionary, P. 1062.
3ـ عباس آریانپور کاشانى، فرهنگ کامل انگلیسى ـ فارسى، ج 5، صص 4953ـ4952.
4ـ محمدتقى جعفرى، تحلیل و بررسى سکولاریسم، قبسات، ش 1، صص 54 و 92.
5ـ سکولاریسم و فرهنگ (میزگرد)، نامه فرهنگ، ش 21، ص 18.
6ـ ر.ک.: فرهنگ و دین (مجموعه مقالات)، ویراسته میرچاالیاده، جداانگارى دین و دنیا، ص 124؛ کارل فردریش فون وایتکر، سکولاریزاسیون چیست؟، نامه فرهنگ، ش 22، ص 37.
7ـ محمدحسن قدردان قراملکى، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، صص 18ـ15.
8ـ غلامعلى حداد عادل، سکولاریسم یا جدایى دین از سیاست (سخنرانى)، نشریه مسجد، ش 5، ص 41.
9ـ برایان ویلسون، فرهنگ و دین، ص 127.
10ـ ر.ک.: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، چاپ دوم، ص 10.
11ـ ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، 1377، صص 290ـ289.
12ـ ر.ک.: ایانباربور، پیشین، ص 125.
13ـ ص / 72ـ71.
14ـ بقره / 31.
15ـ علق / 5ـ4.
16ـ نحل / 78.
17ـ غافر / 64.
18ـ بقره / 37.
19ـ اسراء / 15.
20ـ اسراء / 70.
21ـ از باب نمونه در انجیل مىخوانیم: «همه گناه کردهاند و از جلال خدا قاصر مىباشند و به فیض او مجانا عادل شمرده مىشوند، به وساطت آن فدیه که در عیسى مسیح است سه تا کفاره باشد.» (رومیان، باب 3، آیه 24).
22ـ غافر / 78.
23ـ اسراء / 65.
24ـ از باب نمونه در انجیل چنین آمده است: «با خبر باشید که کسى شما را به فلسفه و مکر نرباید.» (رساله پولس به کولسیان، باب 2، آیه 8).
25ـ اعراف / 32.
26ـ آیات 77 سوره قصص و 61 سوره هود نیز به همین مضمون اشاره دارند.
27ـ عبدالله جوادى آملى، نسبت دین و دنیا، مرکز نشر اسراء، قم، ص 71.
28ـ آلعمران / 185؛ توبه / 24؛ منافقون / 9؛ تغابن / 15.
29ـ ر.ک.: محمد بن یعقوب کلینى، فروع کافى، ج 5، ص 494.
30ـ ر.ک.: عبدالامیر الهویدى، التفسیر المعین، ص 42.
31ـ ر.ک.: عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 71.
32ـ بقره / 279 و 287؛ آلعمران / 130.
33ـ نساء / 28؛ بقره / 267.
34ـ مطففین / 3ـ1.
35ـ بقره / 188.
36ـ مرتضى مطهرى، نظرى به نظام اقتصادىاسلام، نشرصدرا، صص17ـ16؛ناصرمکارمشیرازى،پیامقرآن،ج10،ص20.
37ـ ر.ک.: بقره / 288 و 236؛ نور / 32؛ نساء / 4، 20 و 23؛ طلاق / 1؛ مائده / 106.
38ـ قصص / 27ـ26.
39ـ انفال / 1؛ نساء 34 و 127.
40ـ بقره / 283.
41ـ یوسف / 72.
42ـ سباء / 35ـ34؛ زخرف / 24ـ23.
43ـ مائده / 104؛ اعراف / 28؛ یونس / 78؛ انبیاء / 54ـ53؛ شعراء / 74.
44ـ ممتحنه / 4 و 6؛ احزاب / 21؛ توبه / 100؛ انعام / 90.
45ـ انعام / 57 و 62؛ قصص / 70؛ یوسف / 40؛ رعد / 11.
46ـ نازعات / 5.
47ـ مائده / 45ـ44 و 47.
48ـ بقره / 30.
49ـ سید محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، ص 134؛ جعفر سبحانى، مفاهیم القرآن، ج 4، ص 191.
50ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، ج 1، ص 60.
51ـ یوسف / 40.
52ـ نساء / 59.
53ـ انعام / 57.
54ـ نحل / 36 ؛ اعراف / 59، 65، 73 و 85؛ عنکبوت / 16.
55ـ ر.ک.: محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 1، ص 15.
56ـ همان، ص 18؛ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمة، ج 1، ص 157 به بعد؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 196.
57ـ محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 208.
58ـ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 156.
59ـ سید محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، ص 44.
60ـ صحیفه نور، ج 16، ص 248.
61ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 382.
62ـ همان، ج 27، ص 193؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 377؛ شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 139.
63ـ نهج البلاغه، خطبه 173.
64ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 210.