اعجاز قرآن از نگاه قرآن
آرشیو
چکیده
از زمانى که قرآن کریم بر پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نازل شده است، مخالفت با این کتاب آسمانى هم آغاز شد. قرآن کریم هم بارها مخالفانش را به مبارزه طلبید. در این نوشتار، اشارهاى خواهیم داشت به اعجاز قرآن و ناتوانى همه از آوردن مثل قرآن و حتى سورهاى یا آیهاى مثل قرآن.متن
از هنگام نزول قرآن کریم بر نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله تا امروز، موافقت و مخالفت با قرآن کریم همچنان ادامه دارد. آن هنگام که قرآن کریم، جن و انس را به مبارزه طلبید تا اگر خیال مىکنند قرآن کریم، ساخته و پرداخته پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله است مانند آن بیاورند، رویارویى با آن به اوج خود رسید و اینک با گذشت هزار و اندى سال از آمدن قرآن، این کتاب مقدس، کسى نتوانست مانند آن بیاورد.
به تصریح قرآن کریم، این ـ قرآن ـ کتابى است براى همیشه تاریخ «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن به من وحى شد تا به وسیله آن، شما و هر کس را که این قرآن به او مىرسد انذار کنم»(2)
پس معجزه بودن قرآن نیز براى تمام انسانها و تمام زمانهاست؛ یعنى در حال حاضر نیز کسى نمىتواند مانند آن بیاورد.
اما مخالفان قرآن کریم هرگز از پا ننشستند. گاه متن قرآن را سخن ساده مىدانستند که اگر بخواهند، مىتوانند مثل آن بیاورند «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَْوَّلِینَ؛ چون این قرآن بر آنان تلاوت شود، گویند ما این سخنان را شنیدیم. اگر ما مىخواستیم مانند آن مىگفتیم که چیزى جز سخنان افسانه پیشینیان نیست.»(3)
و گاهى نیز آورنده آن را به انواع تهمتها آزردند و او را ساحر و کذّاب خواندند «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ؛ و تعجب کردند که رسولى از همان نژاد عرب براى پند آنان آمد و آن کافران گفتند او ساحرى دروغگوست»(4) در حقیقت با این تهمتها سعى در پاک کردن صورت مسأله داشتند تا عجز خود را به نحوى پنهان کنند و لجبازى خویش را به نوعى توجیه نمایند. البته این ترفندى بود که امتهاى گذشته نیز نسبت به پیامبران خویش داشتند؛ یعنى وقتى مىدیدند توان مقابله با آنها را ندارند، با عناوینى چون ساحر، کذاب و مجنون به پیامبران افترا مىبستند تا بدین وسیله، آنها را از سر راه خویش بردارند؛ «کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ؛ همچنان هیچ رسولى بر امم پیش نیامد جز آن که (او را تکذیب کرده و) گفتند او ساحر یا دیوانه است»(5) آرى، آنان هر چه در توان داشتند به کار بستند و هنگامى که نتوانستند جلوى پیشرفت حق را بگیرند، سعى در اخراج و قتل پیامبر صلىاللهعلیهوآله گرفتند، اما از اراده الهى غافل بودند؛ «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ؛ به یاد آر زمانى را که کافران با تو مکر مىکردند تا تو را از مقصد خود (که تبلیغ دین است) باز دارند یا به قتل برسانند یا از شهر بیرون کنند. (آنها) مکر کنند، خدا هم با آنان مکر مىکنند و خدا بهتر از هر کسى مىتواند مکر نماید»(6)
سرّش آن است که خداوند نورى را که خود برافروخت، روشن نگه خواهد داشت و حق را احیا خواهد کرد و باطل را خواهد میراند، گرچه کافران و مجرمان نپسندند؛ «یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ؛ خدا مىخواست که صدق سخنان حق را ثابت گرداند و از بیخ و بن، ریشه کافران را برکند تا حق (دین اسلام) را محقق و پایدار کند و باطل را محو و نابود گرداند؛ هر چند بدکاران را خوش نیاید.»(7)
اما آنان که در مقابل کتاب مقدس الهى قد علم کردند، هیچگاه پرچم پیکار با دین را بر زمین نخواهند گذاشت و همیشه با آن به پیکار برخواهند خواست، هر چند روش برخوردها گاهى ملایم و آرام و گاهى خشن و تند است، گاهى نیز با بیان عباراتى سعى در منطقى جلوه دادن اشکالات و مخالفتهاى خویش دارند و به تعبیر برخى بزرگان، گاهى شهرت عملى، آنان را به این راه مىکشاند و گاهى علمى.
عدهاى با نگاه ظاهرى به آیاتى چند از قرآن کریم ادعا مىکنند که قرآن کریم معجزه را نفى مىکند و در مقابل درخواست معجزه از سوى مخالفان سکوت نموده است. علاوه بر آن که مىگویند در قرآن آیاتى وجود دارد که با اساس ادبیات عرب همخوانى ندارد لذا در این نوشتار سعى مىشود تا این آیات مورد بررسى قرار گیرد و به این چند نکته پرداخته مىشود.
1ـ آیا در قرآن آیاتى وجود دارد که معجزه را نفى کند.
2ـ آیا در قرآن آیاتى وجود دارد که با اساس ادبیات عرب منافات داشته باشد.
3ـ آیا مىتوان به وسیله آیات قرآن، معجزه بودن قرآن را اثبات کرد یا خیر؟
آیات دال بر اعجاز قرآن کریم
معجزه و اعجاز، از ریشه «عجز» به معناى ناتوانى است و در اصطلاح، به نشانههایى اطلاق مىشود که پیامبران براى اثبات ادعاى رسالت خویش مىآورند؛ بدین معنا که نشانهاى از سوى خداوند به همراه دارند که بشر از آوردن مثل آن عاجز بوده و توان مقابله با آنرا ندارند.
گاهى به جاى کلمه معجزه، «خرق عادت» به کار برده مىشود که این، همان برداشتى است که «اشاعره» از معناى معجزه داشتند. اما در قرآن کریم، به جاى کلمه «معجزه» و «خرق عادت»، از کلمه «آیه» استفاده شده است.(8) هر چند ممکن است گفته شود استعمال کلمه «معجزه» در زمان ائمه علیهمالسلام نیز شایع بوده است، اما آنچه در قرآن کریم به کار برده شده است، «آیه» است.(9)
قرآن کریم، کتاب زندهاى است که براى اثبات اعجازش محتاج به غیر از قرآن نیستیم، بلکه خود، اعجاز خویش را اثبات مىکند و براى اثبات معجزه بودن قرآن کریم، به آیات متعددى مىتوان استناد کرد؛ مانند فصاحت و بلاغت(10) و اخبار از غیب(11)، اخبار از سرگذشت قومهاى پیشین، خصوصا اقوامى که در حوالى مکه و مدینه زندگى مىکردند و آنها تا حدودى از سرگذشت آنها با خبر بودند؛ مانند قوم عاد که در سرزمین احقاف در ناحیه حضرموت در جنوب جزیره عربستان زندگى مىکردند و یا قوم ثمود که در منطقه وادى القرى، بین مدینه و شام مىزیستند(12) و همچنین به آیاتى که به نبى اُمّى و درس نخوانده که کتابى این چنین آورده است، تحدّى نموده است(13) مىتوان استدلال کرد.
مرحوم علامه رحمهالله در «المیزان» جهات پنجگانهاى را با توجه به آیات، در اثبات اعجاز قرآن بیان(14) مىکند، ضمن آن که معتقد است قرآن کریم در تمام جهات و براى هر قوم و قشرى معجزه است.(15)
اما آنچه در مورد اثبات معجزه بودن قرآن کریم مىتوان گفت، آیاتى است که به صراحت، مردم را به مبارزه طلبیده و به اصطلاح تحدى نموده است که این آیات هم از حیث شمول افرادى و هم از حیث شمول ازمانى و هم از حیث شمول مورد تحدى مختلف است. از حیث شمول افرادى برخى آیات، مانند آیات سوره مبارکه یونس، هود، بقره، شامل مشرکین مىشود و برخى دیگر، مثل آیه 88 سوره اسراء، شامل تمام افراد مىگردد. همچنین این آیات شریفه، تمام انسانها را در هر عصر و زمانى به مبارزه طلبیده است و نیز در برخى از آیات به آوردن یک سوره و در برخى به ده سوره و برخى نیز به کل قرآن تحدى شده است که به آنها اشاره مىشود.
1ـ قرآن کریم مىفرماید اگر شما ادعا مىکنید قرآن را پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، از پیش خودش آورده است، پس شما نیز اگر مىتوانید، مثل آن بیاورید «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ؛ آیا کافران مىگویند قرآن را (حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله ) بافته است؟ بگو اگر راست مىگویید شما خود و هم از هر کس نیز مىتوانید کمک بطلبید و یک سوره مانند آن بیاورید این منکران، انکار چیزى را مىکنند که علمشان به او احاطه نیافته است.»(16)
در این آیه شریفه به دو نکته اشاره شده است؛ اول آن که از کلمه «من دون الله» استفاده مىشود. قرآن کریم تنها توسط «الله» ایجاد شده است و هیچ کس، حتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آن تصرفى ننموده است که کمک خواستن از غیر خداوند، شامل تمام ماسوى الله مىشود. دوم، از کلمه «بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه» استفاده مىشود که کافران، توان مقابله با قرآن را ندارند؛ لذا مشرکین همیشه با پیامبران جنگیدند و با قرآن کریم. آنها که کلمات عجیب و غریبى را به عنوان مبارزه با قرآن مطرح کردند،(17) بیشتر به شوخى شبیه است؛ لذا در این آیه شریفه، علاوه بر تحدّى، نکتهاى دیگر ـ عدم توان مقابله ـ را نیز مطرح مىکند که برگى دیگر از اعجاز قرآن کریم است.
2ـ تحدى به ده سوره: اگر مىگویید: قرآن کریم ساخته پیامبر صلىاللهعلیهوآله است ده سوره مانند آن بیاورید؛ اگر نتوانستید بدانید که به علم الهى نازل شده است، در نتیجه براى بشر دست نیافتنى است.
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ؛ آیا مىگویند این قرآن را خود او بهم بسته و به خدا نسبت مىدهد؟ بگو اگر راست مىگویید، شما هم با کمک همه فصحاى عرب، بدون وحى خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید، پس هرگاه کافران جواب ندادند، در این صورت (شما مؤمنان) یقین بدانید که این کتاب به علم ازلى نازل شده است.»(18)
3ـ تحدى به کل قرآن: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً؛ بگو اى پیامبر صلىاللهعلیهوآله اگر جن و انس اجتماع کنند که مانند این قرآن کتابى بیاورند، هرگز نتوانند؛ هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند»(19)
نکات قبل تأمل در آیه شریفه:
الف) به کل قرآن تحدى شده است که کسى را یاراى آوردن مثل قرآن نیست.
ب) این تحدى عام بوده و شامل تمام جن و انس مىشود؛ به خلاف آیات پیشین که مربوط به مشرکین بوده است.(20)
ج) این آیه شریفه هم تعجیز است و هم اخبار به غیب را در بر دارد؛ یعنى تأیید و تصدیق یک اعجاز با اعجاز دیگر که اخبار به غیب است.(21)
آیه دیگرى که به کل قرآن کریم تحدى کرده است در سوره مبارکه طور است: «فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ؛ اگر گمان مىکنید قرآن از پیش خویش ساخته است پس کلامى مانند قرآن بیاورید.»(22)
نتیجه
قرآن کریم در «تحدى»، اولا، از منکران خواسته است از هر کس که توان دارند، حتى جنّ، درخواست کمک نمایند ثانیا، آنچه در مقابل قرآن ساختهاند، خود شاهدانى را بخوانند تا قضاوت کنند(23) ثالثا، چون قرآن کریم به علم الهى نازل شده است، خبر از عدم توان مقابله با قرآن را مىدهد، در نتیجه به هر کس که قرآن کریم برسد ـ به خاطر عدم وجود چیزى که بتواند با قرآن مقابله کند ـ، قرآن را کلام الهى دانسته و بر وى حجت مىشود؛ چرا که قرآن کریم خویش را براى تمام اعصار معرفى مىکند: «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن بر من نازل شد تا شما و به هر کس که قرآن کریم به او مىرسد انذار کنم»(24) لذا در هر زمانى احکام قرآن کریم قابل عمل است و از آنجا که قرآن کریم براى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله علاوه بر تلاوت، وظیفه تعلیم را نیز قائل است(25)، پس با هدایت قرآن کریم به تعلیمات پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز رهنمون مىشود و با توجه به این که قرآن، با علم الهى نازل شده است و علم الهى زمان بردار نیست، پس قرآن کریم منادى دین زندهاى است که براى هر زمانى سخن مناسب با همان عصر و زمان را خواهد داشت.(26)
دو نکته
1ـ فایده اثبات اعجاز قرآن از نگاه قرآن
با آنچه در نتیجه بحث گذشت، به خوبى روشن مىشود در صورت اثبات اعجاز قرآن کریم، نبوت پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز اثبات مىشود؛ چرا که قرآن کریم سند صحت ادعاى رسالت نبوى است و با توجه به آن که در قرآن کریم، مباحث معاد به طور فراوان موجود است و ایمان به آنها موجب ایمان به معاد خواهد شد. به علاوه، قرآن کریم ثبوت اعجاز را دلیل وحدانیت خداوند مىداند؛ «فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ پس اگر کافران جواب ندادند در این صورت (شما مؤمنان) بدانید که این کتاب به علم ازلى خداوند نازل شده است که هیچ خدایى جز آن ذات یکتاى الهى نیست. آیا شما مردم تسلیم حکم خدا خواهید شد»(27)
در این آیه شریفه، نتیجه عدم اجابت مشرکان در آوردن سورههایى مانند قرآن، دو امر ذکر شده است؛ اول آن که به علم الهى نازل شده است و دیگر آن که خداوند داراى شریک نیست و واحد است. مرحوم علاّمه وجه دلالت عدم توان معارضه مشرکان با اثبات وحدانیت خداوند را از دو جهت مىداند؛ نخست آن که مشرکان، خدایان خود را براى مبارزه با قرآن خواندند، اما آنها اجابت نکردند، بنابراین روشن مىشود آنها خدایان واقعى و حقیقى نبودند؛ پس خداوند کسى نیست جز آن که وقتى گرفتارى او را مىخواند، جوابش را بدهد؛ مخصوصا درخواستى باشد که در آن نفع خدایان مدعو نیز باشد؛ چون قرآن کریم آنها را باطل دانسته و توجه مردم را از آنها به سوى خداوند منصرف مىکند و اگر چنین درخواستى از طرف آنها اجابت نشود، بهترین دلیل بر نفى خدا بودن آنهاست.
دوم، اگر صحت انزال قرآن کریم از نزد خداوند ثابت شود و به آنچه خبر مىدهد صادق باشد و از طرفى، چون در قرآن کریم، سخن از توحید و نفى شرک آمده است، پس عدم معارضه دیگران، نشان از صحت محتواى آن مىدهد؛ از جمله وحدانیت ذات اقدس الهى این که واحد است.(28)
2ـ سرّ عدم توان آوردن مانند قرآن توسط بشر
قرآن کریم، علاوه بر آن که تحدّى مىکند، خبر از عدم توان مقابله بشر مىدهد و این که جن و انس اگر با هم اجتماع کنند، هرگز نمىتوانند مانند آن بیاورند و خود همین خبر غیبى، یکى از شواهد اعجاز قرآن کریم است، اما به چه علت بشر نمىتواند مانند قرآن کریم بیاورد؟
قرآن کریم مىفرماید، سر آن که بشر توان مبارزه با قرآن کریم را ندارد براى آن است که به علم الهى نازل شده است و چون علم الهى براى بشر دست نیافتنى است، پس مبارزه با قرآن کریم نیز منتفى خواهد بود. علاوه بر آن که قرآن، پیش از آن که نازل شود، در مقامى برتر و بالاتر وجود داشته است و در مرتبه نزول، لباس عربیت پوشیده است و آن مکان رفیع براى کسى دست یافتنى نیست، مگر آن که از مطهران باشند: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(29) که این قرآن بسیار گرامیست در لوح محفوظ حق که جز دست پاکان بدان نرسد.
مرحوم علاّمه رحمهالله مىنویسد «مس قرآن، به معناى علم به آن است و آن در کتاب مکنون موجود است، کما این که مىفرماید: «إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ ما قرآن را به لسان فصیح عربى مقرر داشتیم تا شما در فهم آن مگر عقل و فکرت به کار بندید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ بسى بلند پایه و محکم اساسى است»(30)
استشهاد به آیاتى براى نبود معجزه در قرآن کریم
گفته مىشود در قرآن کریم، آیاتى وجود دارد که نشان مىدهد از پیامبر گرامى اسلام درخواست معجزه شده است، اما حضرت آن را به سکوت برگزار کرده است و تنها به این اکتفا کرده که «من بشرى مانند شما هستم» ـ به نظر مىرسد مهمترین آن، آیات نود تا نود و سوم سوره مبارکه اسراء باشد ـ «قالُوا لَنْ نُوءْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَْرْضِ یَنْبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَْنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلاً أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُوءْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَوءُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً»(31)
در این آیات، شش پیشنهاد به نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله شده است و ایمان آوردن به رسول اسلام را مشروط به پیشنهادهاى شش گانه زیر نمودهاند:
1ـ باید چشمه جوشانى در مکه ایجاد کنى
2ـ باید داراى باغى باشى که پر از درخت خرما و انگور بوده و در آن، چشمههاى جوشانى وجود داشته باشد.
3ـ آسمان را ـ به عنوان عذاب ـ تکه تکه کرده بر سر ما فرود آورى
4ـ خداوند و فرشته را در مقابل بیاورى که آنها را ببینیم که به رسالت تو شهادت دهند.
5ـ خانهاى از طلا داشته باشى
6ـ به آسمان رفته، در این صورت هم ایمان نمىآوریم، مگر آن که نامهاى بیاورى که ما آن را بخوانیم تا تو را تأیید کند.
خداوند به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در جواب این پیشنهادهاى ششگانه فرمود: به آنها بگو منزّه است پروردگار من؛ آیا من جز بشرى مثل شما هستم؟
آن چه در این پیشنهادها مشترک است نگاه منفعتطلبانه به موضوع رسالت است به این که رسالت باید منفعت داشته باشد، یا براى پیامبر اسلام؟ چون خانهاى از طلا داشتن و یا باغ پر از نخل و انگور داشتن یا براى منطقه منفعت داشته باشد؛ مثل ایجاد چشمه جوشان در منطقه مکه. تعبیر «لن نومن لک» (به نفع تو ایمان نمىآوریم) نشان مىدهد آنها خیال مىکردند پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله اظهار رسالت نمود تا براى خویش منصبى ایجاد نموده و از این راه سود ببرد.
وجود این دسته از آیات در قرآن کریم باعث شد برخى بگویند: «شاید بیش از بیست موضع در قرآن دیده مىشود که منکران از حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله معجزه خواستند و او در مقابل این تقاضا و بهانهجویى جوابى نمىدهد و تقاضاى معجزه را به سکوت برگزار مىکند»(32) از این رو باید دید آیا پیامبر اکرم به این پیشنهادها جواب داده است یا به سکوت برگزار کرده است؟
پاسخ پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله به پیشنهاد دهندگان
نبى مکرم اسلام در جلسهاى که برگزار شد و چنین پیشنهادهایى به حضرت شد، پاسخهایى دادهاند که قابل تأمل است.
1ـ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به عبدالله بن اُبَىّ مخزومى فرمود: این که گفتى باید چشمه جوشانى براى ما ایجاد کنى تا به تو ایمان بیاوریم، آیا اگر من چنین کنم، به خاطر این نبى هستم؟ وى گفت: نه. فرمود. آیا در طائف باغ ندارى؟ آیا در آن چشمه ایجاد نکردى؟ آیا به واسطه آن نبى شدى؟ گفت نه. فرمود: پس محمد[ص] نیز اگر چنین کارى انجام دهد دلیل بر نبوتش نیست.
2ـ این که گفتى باید باغ داشته باشى، آیا شما در طائف باغ ندارید؛ آیا به وسیله آن نبى شدید؟ گفت: نه فرمود: اگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، داشتن باغ را دلیل بر نبوت مىگرفت، این دالّ بر کذبش بود؛ چون در این صورت براى شما حجتى اقامه کرد که حجت نیست.
3ـ آیا از رسول رب العالمین مىخواهى تو را هلاک کند، در حالى که رسول رب العالمین، مهربانتر از این است که تو را هلاک کند؛ تو را هلاک نمىکند، اما حجت خداوند را بر تو اقامه مىکند. آیا طبیب، طبق پیشنهاد مریض به او دوا مىدهد، یا طبق آنچه صلاح اوست؟ شما مریض هستید و خداوند طبیب شماست.
4ـ آمدن، صفت بتهاى ناقص شماست که نه مىداند و نه مىشنود. آیا در طائف باغ ندارى و محصولات آن را به مکه نمىبرى؟ گفت بله. فرمود: آیا درست است که خریداران بگویند ما از شما قبول نمىکنیم، مگر عبدالله بن اُبَىّ بیاید از او بشنویم که شما نماینده او هستید؟ گفت نه. فرمود: اگر نماینده تو بعد از شنیدن این سخن پیش تو آمده بگوید بر خیز با من بیا چون آنها پیشنهاد دادند در صورتى سخن مرا مىپذیرند که تو با من بیایى، آیا تو مخالفت نمىکنى و نمىگویى تو فقط نماینده هستى، آمر نیستى که به من دستور دهى؟ گفت: چرا. فرمود: پس چگونه به رسول رب العالمین چنین پیشنهادى مىکنى، در حالى که براى خودت جایز نمىدانى؟
5ـ آیا عزیز مصر، خانهاى از طلا نداشت؟ گفت: بله. فرمود: آیا به وسیله آن پیامبر شد؟ گفت: خیر.
6ـ این که گفتى اگر نامه هم بیاورى به تو ایمان نمىآوریم، پس اقرار مىکنى که با حجت الهى دشمنى دارى و هیچ دوایى براى تو نیست، مگر این که تو را به دست اولیاى خودش از بشر یا ملائکه تأدیب نماید.(33)
با تأمل در سخنان پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله ، به خوبى روشن مىشود آنها نبوت را امرى بزرگ مىدانستند؛ لذا معتقد بودند باید در آن منفعتى مادى نهفته باشد. و لکن ذات اقدس الهى هرگز با صرف بهانهجویىهاى عدهاى سطحىنگر، هرگز از مدار سنت خویش خارج نمىشود و آوردن معجزه را به هواها و هوسهاى عدهاى منوط نمىسازد.
پاسخ قرآن کریم
براى روشن شدن پاسخ قرآن کریم، توجه به نکتهاى ضرورى است و آن این که پیشنهادهاى مشرکین، نشأت گرفته از ذهنیت آنها بود؛ یعنى خیال مىکردند چون پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به مقام رسالت رسید، شاید ـ العیاذ بالله ـ شریک خدا شده باشد و مانند خداوند، توان کارهاى خارق العاده را دارد. این نکته، زمانى در خور توجه است که به یاد داشته باشیم پیشنهاد دهندگان ملحد نبودند، بلکه مشرکین بودند که خیال مىکردند خداوند، عالم را آفرید و آنها را به افرادى حواله کرده است که نامرئى هستند و آنها ارباب این عالم هستند و بتها، تمثّلهاى آن موجودات نامرئى مىباشند. لذا آنها به «الله» اعتقاد داشتند.
«لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ؛ و اگر از آنها سؤال شود چه کسى آسمان و زمین را خلق کرد، هر آینه خواهند گفت «الله»»(34) و در آیه شریفه دیگر، علت پرستش بت توسط مشرکین را از زبان مشرکین چنین بیان مىکند: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛ تا این که ما را به نزد خداوند، مقرب گرداند»(35) پس مشرکین به خداوند اعتقاد داشتند؛ منتهى بتها را به عنوان ارباب عالم مىدانستند. از این رو، درخواستى که از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىنمایند، ناشى از این اندیشه است. لذا برخى از پیشنهادها محال بود؛ مثل آوردن ملائکه. برخى دیگر براى پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله منفعت داشت و برخى از پیشنهادها هم منفعت آنها را مورد توجه قرار مىداد. آنان معتقد بودند خداوند، آسمان و زمین را خلق نموده است پس پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نیز قادر به چنین کارى بوده و مىتواند خدایى بکند.
نکته دیگر آن که مشرکین وقتى گناهى انجام مىدادند، به خاطر این که از شر عقوبت خدایان نجات پیدا کنند، براى بتها قربانى انجام مىدادند تا خدایان آنها را عقوبت نکند. بر این اساس، پیشنهادهایى که براى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نمودند با تعبیر «لن نومن لک» شروع مىشود که از یک سو تهدید است؛ زیرا مىگویند هرگز به تو ایمان نمىآوریم و از سوى دیگر، تطمیع؛ چرا که «لک» یعنى به نفع تو. یعنى مىخواستند به وسیله ایمان آوردن به او، به نوعى براى خویش منفعتى کسب نمایند.
با توجه به این دو نکته، به سراغ جوابى که قرآن کریم داده است مىرویم. این جواب در حقیقت داراى دو بخش است.
الف ـ «سبحان ربى؛ منزه است پروردگار من»
ب ـ «هل کنت الا بشرا رسولاً آیا من جز بشرى فرستاده شده هستم» که در این بخش نیز دو ویژگى نبىّ اسلام، یکى بشر بودن و دیگرى رسول بودن آن بزرگوار تأکید شده است.
اما بخش اول ـ سبحان ربى ـ مىتواند پاسخ بعضى از پیشنهادات باشد؛ بدین معنا که چون در بخشى از این پیشنهاد آمده بود خداوند را براى ما بیاور، مىفرماید: منزه است از این که خداوند داراى جسم باشد؛ چرا که آمدن، از خواص جسم است و براى ذات اقدس الهى، آمدن و رفتن معنا ندارد، بلکه خداوند همه جا هست.
مىتواند هم جواب از تمام پیشنهادها باشد؛ به این معنا که چون به پیامبر صلىاللهعلیهوآله گفته شد «لن نومن لک»، بهنفعتو ایماننمىآوریم تا براى ما چنین و چنان کنى، فرمود: به آنها بگو منزه است پروردگار من کهتحت حکم بندگانش واقعشود و یا اینکه بهپیشنهاد عدهاىسطحىنگر و لجباز، کارى را انجام دهد.(36)
ممکن است براى تعجب هم باشد، به خاطر این همه سطحىنگرى و لجبازى و بهانهجویىهایى که داشتند و امور بسیار محدود و ساده و یا امور محالى را بیان کردند.(37)
با توجه به آنچه گذشت، بخش دوم جواب ـ هل کنت الا بشرا رسولاً ـ به خوبى روشن مىشود؛ یعنى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: من یک بشر هستم و کارى که شما مىخواهید از یک بشر ساخته نیست. نشانه آن که آنها این امور را از پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىخواستند نه خداوند، این است که خطاب به پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، لذا نگفتند «لن نومن لک حتى تنال ربک»، بلکه مىگفتند «لن نومن لک حتى تفجر لنا»(38) در حالى که اگر آنها پیامبر صلىاللهعلیهوآله را فرستاده خداوند مىدانستند، بایستى از او مىخواستند که از خدایش بخواهد.
مرحوم علامه طباطبایى رحمهالله بعد از بیان این که بخشى از این پیشنهادها محال و بخشى از روى لجبازى و مکابره است و این که «هل کنت الا بشرا رسولاً» تأیید مىکند که «سبحان ربى» براى تعجب است، مىنویسد:
«اگر این درخواستها براى این است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله بشر است کجا بشر چنین قدرت مطلقه نامتناهى که حتى بر محالات ذاتى احاطه داشته باشد را دارد و اگر براى این است که ادعاى رسالت کرد رسالت تنها چیزى که اقتضا مىکند این است که آنچه خداوند بر عهدهاش گذاشت از بیان امر الهى و تبلیغ آن بانذار و تبشیر آنها و رسالت به معناى تفویض قدرت غیبى به او نیست»(39)
بر این اساس، به صورت استفهام از آنها پرسید آیا من جز بشرى فرستاده شده هستم؟
ممکن است گفته شود اگر پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله به سؤالات آنها جواب مىداد (مخصوصا آنها به خاطر حسى بودن، داراى مطالبات محدود بودند) بهتر بود و بعد از آن که به او ایمان آوردند به آنها حقایق را گوشزد مىکرد به این که آنچه انجام شد ناشى از اراده الهى بود و یا شاید خودشان به خوبى مىفهمیدند که پیشنهادشان ساده و بىارزش بود.
از کجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهاى دیگرى نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوى نبى مکرم صلىاللهعلیهوآله مىپذیرفتند که این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوى خود پیامبر صلىاللهعلیهوآله ؟ ثانیا، همان طور که در جواب حضرت گذشت، بناى حضرت بر این نبود که از جهل مردم سوء استفاده کند. در بحارالانوار، در مناظرهاى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله با یهود مىکنند آمده است «حضرت نوح علیهالسلام ، نهصد و پنجاه سال در میان قومش زیست، اما عده کمى به او ایمان آوردند، در حالى که در مدتى کوتاه، آن قدر به من ایمان آوردند که به حضرت نوح علیهالسلام در طول عمرش نیاوردند.
در جواب باید گفت: اولاً، از کجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهاى دیگرى نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوى نبى مکرم صلىاللهعلیهوآله مىپذیرفتند که این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوى خود پیامبر صلىاللهعلیهوآله ؟ ثانیا، همان طور که در جواب حضرت گذشت، بناى حضرت بر این نبود که از جهل مردم سوء استفاده کند. در بحارالانوار، در مناظرهاى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله با یهود مىکنند آمده است «حضرت نوح علیهالسلام ، نهصد و پنجاه سال در میان قومش زیست، اما عده کمى به او ایمان آوردند، در حالى که در مدتى کوتاه، آن قدر به من ایمان آوردند که به حضرت نوح علیهالسلام در طول عمرش نیاوردند.(40)
استاد جوادى آملى ـ دام ظله ـ مىنویسد:
«براى آن که در دوران پیامبر صلىاللهعلیهوآله عقل بشر شکوفا شده است»(41)
نبى مکرم صلىاللهعلیهوآله در دورانى مبعوث شده است که دوران شکوفایى عقل بشر است و حضرت نیز براى شکوفایى آن، تمام همت خویش را به کار گرفته است و چنین انسانى هرگز از جهل مردم سوء استفاده نخواهد کرد.
به تعبیر استاد جوادى آملى دام ظله، «پیام بلند و اجتماعى و اخلاقى این روایت ـ مناظره حضرت با عبدالله ابن اُبَى مخزومى ـ آن است که دین الهى به محور علم و عقل استوار است؛ از این رو همواره از عالمان و خردمندان ستایش مىکند. پس عوام فریبى و سوء استفاده از جهل جاهلان، از سنّت انبیاء بدور است»(42)
نتیجه آن که: آنچه از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خواسته شده بود، امورى بود از روى عناد و مکابره که هیچ تناسبى با ادعاى نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله نداشت؛ زیرا رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود من فرستاده خداوند هستم و مىدانیم که رسول، کارش تبلیغ و بیان احکام دین است براى این که جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن که نظام هستى را به گونهاى دیگر رقم زند. به تعبیر محمدحسین فضلالله، «شأن رسالت، تغییر نظام هستى نیست، بلکه شأن آن، تغییر در نظام انسانى عملى است»(43) تا بدینسان انسانها را به سوى هدف اصل خلقت که سیر به سوى خداوند است، رهنمون شود.
بنابراین، این که گفته مىشود «منکران حضرت محمد[ص] معجزه خواستند او یا سکوت کرده یا سرباز زده است»(44)، اگر مراد این است که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به این پیشنهادها پاسخ نداده است، سخن ناصوابى است؛ چرا که هم پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در همان جلسه پاسخ داد و هم توسط قرآن کریم به آن پاسخ داده شده است و اگر مراد این است که مىبایست معجزه مىآورد، با آنچه گذشت، به خوبى روشن مىشود که پیشنهادهاى مشرکین هیچ تناسب و ارتباطى با معجزه نداشت. اما آنجا که لازم بود، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله معجزه بیاورد، معجزه آورد که در کتب متعدد تاریخى مذکور است(45) و پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز فرمود «هنگامى که معجزه لازم شد، من هم معجزات فراوان آوردم»(46) از آن جمله مىتوان به سخن گفتن سنگریزه در دست پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله اشاره کرد. ابن مسعود مىگوید: «با نبى اسلام صلىاللهعلیهوآله نشسته بودیم مىشنیدیم که طعام، تسبیح مىگفت و پیامبر صلىاللهعلیهوآله میل مىفرمود و مکرز عامرى جلو آمد، از حضرت نشانه خواست. حضرت نُه عدد سنگریزه را برداشت و در دست مبارکش تسبیح گفتند»(47)
آنچه از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خواسته شده بود، امورى بود از روى عناد و مکابره که هیچ تناسبى با ادعاى نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله نداشت؛ زیرا رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود من فرستاده خداوند هستم و مىدانیم که رسول، کارش تبلیغ و بیان احکام دین است براى این که جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن که نظام هستى را به گونهاى دیگر رقم زند.
عدم همخوانى ظاهرى برخى از آیات با اساس ادبیات عرب
وجود برخى آیات در قرآن کریم، بعضى را به این باور کشاند که این دسته آیات با اساس ادبیات عرب همخوانى ندارد. در نتیجه قرآن نمىتواند معجزه باشد؛ چرا که در این صورت مىبایست به گونهاى باشد که دیگران از آوردن مثل آن عاجز باشند؛ در حالى که گفتن عربى غیر فنى و غیر منطبق با ادبیات عرب، هنر نیست. بر این اساس، لازم است دست کم بخشى از این آیات را مورد بررسى قرار دهیم تا روشن شود آیا بر ادبیات عرب منطبق مىشوند یا خیر؟
1ـ مىدانیم «یا ایها المدثر» در اصل «یا ایها المتدثر» بود و همین موجب شد برخى خیال کنند که این آیه شریفه با ادبیات عرب موافق نیست.(48) لکن حق آن است، آنان که چنین اشکالى را مطرح مىکنند، نشان مىدهد ادبیات عرب را نمىشناسند؛ چرا که یکى از قواعد صرفى ادبیات عرب این است که هنگامى که تاء در باب افتعال بعد از «د» و «ذ» واقع شود، تبدیل به دال شده و دال در دال ادغام مىشود(49) و علت این امر را علماى ادب در مهجوره(50) بودن این دو حرف و مهوسه(51) بودن تاء مىدانند(52). همان طور که تاء باب افتعال، بعد از حروف اطباق «ص»، «ض»، «طا»، «ظا» تبدیل به تاء مىشود(53).
بنابراین، اگر در قرآن کریم چنین ذکر شد، کاملاً منطبق با ادبیات عرب بوده و اگر به صورت «یا ایها المتدثر» ذکر مىشد، جاى سؤال و پرسش بود. آیه شریفه «یا ایها المزمّل» نیز بدین گونه است و با توجه به آنچه گذشت، به خوبى روشن مىشود این آیه نیز مطابق با ادبیات عرب مىباشد؛ چرا که تاء باب افتعال وقتى بعد از «ز» قرار مىگیرد تبدیل به «ز» مىشود.
2. آیه دیگرى که مورد اعتراض قرار گرفت، آیه 161 سوره مبارکه نساء است: «لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُوءْمِنُونَ... وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُوءْتُونَ الزَّکاةَ...» که جمله «مقیمین» در حالت مرفوعى مىبایست مقیمون باشد، در حالى که مقیمین شده است.
بررسى:
در ادبیات عرب مرسوم است هنگامى که بخواهند اهمیت کلامى را نشان دهند، اعراب آن را مخالف با بقیه مىنویسند تا بدین صورت، اهتمام آن توسط خواننده درک شود؛ چرا که در گذشته نوشتن کلمه به صورت رنگى یا یکى را بزرگتر و بقیه را کوچکتر نوشتن، چندان مرسوم نبود. بر این اساس، با تغییر اعراب، هدف نویسنده به خوبى تأمین مىگشت. قرآن کریم، از آنجا که به زبان عربى نازل شده است، این قاعده را رعایت نموده است و کلمه «مقیمین» را بدین گونه نوشته است. همچنین در آیه 177 سوره مبارکه بقره «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» نیز از این قاعده پیروى نموده است.
ابن کثیر در تفسیر خویش از ابنجریر نقل مىکند که وى ضمن دفاع از کتابت «مقیمین»، آن را رایج در زبان عرب دانسته و براى تأیید این سخن به شعرى از شاعر دوران جاهلیت عرب تمسک نموده مىنویسد: «المقیمین در تمام مصاحف بزرگان چنین آمده است... در مصحف ابن مسعود «المقیمون» آمده است، اما صحیح، قرائت بزرگان است. پس قول کسانى که آن را غلط کُتّاب مىدانند، رد کرده و گفته است مقیمین منصوب است به تقدیر «امدح» کما این که در آیه دیگر آمده است «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» و این در کلام عرب جایز است؛ چنان که شاعرى مىگوید:
لا یبعدنّ قومى الذین هم سم العداة و آفة الجزر
النازلین بکل معترک و الطیبون معاقد الازر(54)
که «نازلین» به نصب خوانده شد به تقدیر «امدح النازلین» (مدح مىکنم آنها را که نازل شدند) در حالیکه مىبایست به رفع خوانده مىشد.
مرحوم طوسى رحمهالله در تبیان، ضمن موافق دانستن این آیه با ادبیات عرب، شعرى که گذشت را به عنوان شاهد ذکر مىکند(55) و در تفسیر قرطبى نیز ضمن دفاع از کتابت «مقیمین» شعر زیر را از ادبیات عرب به عنوان مؤید بیان مىکند
و کل قوم اطاعوا امر سیدهم الا نمیرا اطاعت امر غاویها(56)
که «نمیرا» مىبایست «نمیرٌ» بود و به خاطر اختصاص به «نمیرا» تبدیل شده است.
3. در سوره مبارکه حجرات، آیه 9 مىخوانیم «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ اقْتَتَلُوا؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم کار و زار کنند»، «ن» فاعل جمله، کلمه «طائفتان» است و بر حسب اصل در زبان عربى باید «اقتلتا» باشد تا با فاعل مطابقت داشته باشد.
لکن با تأمل در ادبیات عرب به خوبى روشن مىشود، این آیه شریفه نیز منطبق با ادبیات عرب است. توضیح آن که یکى از مجوّزات عدم تطابق فاعل با فعل در زبان عرب، موردى است که فاعل، به اعتبار معنى، جمع آورده مىشود. در مثال بالا چون طائفتین در معناى قوم است، لذا فاعل جمع آورده شده است، کما این که مفسرین نیز بدان اشاره نمودند(57). با آنچه گذشت، به خوبى روشن مىشود آیات قرآن کریم با ادبیات عرب کاملاً هماهنگ است و این قرآن کریم نیست که ادبیات عرب را مىسازد، بلکه ادبیات عرب وجود داشت و قرآن کریم طبق آن نازل شد. بنابراین آیاتى که گذشت و آیاتى دیگر که ممکن است مورد خدشه واقع شود، طبق دستور ادبیات عرب نازل شده است و اگر از این دستور پیروى نمىکرد، مىبایست اشکال مىنمود و آن را دلیل بر معجزه نبودن قرآن کریم حساب آورد و کسانى که چنین آیاتى را خلاف ادبیات عرب مىدانند، ظاهرا نسبت به ادبیات عرب آشنایى کامل ندارند.
یک نکته
یکى از اشکالات دیگرى که ممکن است طرح شود و مطرح شده است، اعجاز محتوایى قرآن کریم است. آنچه در قرآن کریم آمده است، همان چیزهایى است که در کتب آسمانى پیشین آمده است(58). لذا باید گفت بحث از اعجاز محتوایى قرآن، بحث بسیار دامنه دارى است که ورود در آن از حوصله این نوشتار خارج است و پژوهندگان مىتوانند به کتب تفسیرى چون جلد اول تفسیر المیزان مراجعه کنند. اما در اینجا به بحثى که هم در قرآن کریم و هم در عهد عتیق آمده است، اشاره مىکنیم تا روشن شود آیا این دو بیان، قابل جمع است تا گفته شود بیان قرآن از آنها اخذ شده است؟
داستان حضرت آدم علیهالسلام هم در عهد عتیق آمده است و هم در قرآن کریم که تفاوت این دو آن قدر آشکار است که امکان جمع کردن این دو داستان در یک جا ممکن نیست.
در عهد عتیق مىخوانیم «چون زن دید که آن درخت براى خوراک نیکوست و به نظر خوشنماست و حتى دلپذیر و دانش افزا، از آن میوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد، آنگاه چشمان هر دوى ایشان باز شد. و خداوند گفت همانا انسان مثل یکى از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده است؛ مبادا دست دراز کند و از درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند»(59)
طبق بیان عهد عتیق، دو درخت ممنوعه وجود داشت؛ یکى درخت علم و دیگرى درخت حیات و آنها توانستند از درخت علم بخورند و دانا شوند و قبل از آن که از درخت حیات بخورند، از بهشت اخراج شدند؛ چرا که از آن درخت مىخوردند مانند خداوند براى همیشه زنده مىماندند.
حال، سراغ قرآن کریم مىرویم تا روشن شود تعریفى که قرآن کریم از خداوند ارائه مىدهد چگونه تعریفى است و در داستان حضرت آدم علیهالسلام خداوند چه برخوردى با حضرت آدم علیهالسلام نمود.
قرآن کریم خداوند را قادر مطلق مىداند که بر همه چیز قادر است «هو على کل شىءٍ قدیر»(60) و به همه چیز احاطه داشته و بر همه چیز داناست؛ «بکل شى علیم»(61) و هستى همه محتاج به او هستند و خداوند، قادر بىنیاز است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(62) و شما محتاج و نیازمند خداوند و خداوند بىنیاز است) و از آنجا که هستى فعل خداوند است، کسى را یاراى رسیدن به خداوند نیست «لیس کمثله شىء»(63) (کسى مثل خداوند نیست) و با رحمت واسعه خویش به هستى مىنگرد «قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ بگو آنچه در آسمان و زمین است از آن کیست بگو از آن خداوندى است که بر خویش رحمت و بخشایش را فرض و واجب کرده است»(64) پس در نگاه قرآن، تصور رسیدن به خداوند و تصور اباى خداوند از لطف به بندگانش و جلوگیرى از نعمت بر بندگانش تصورى محال است و چون خداوند در رحمت خویش را بر روى بندگان باز نموده است و هرگز از این که به مقام خدایى برسد ابایى ندارد؛ چرا که چنین فرضى محال بوده و انسان هر چه کند، بنده و مملوک خداوند است. بنابراین، نگاه خداوند به بندهاش هیچگاه مثل نگاه به یک دشمن نیست که بترسد انسان به مقام او برسد، بلکه تا آنجا که در محدوده توان انسان است به او میدان مىدهد. حال چنین نگاهى کجا و نگاه عهد عتیق به خداوند کجا؟ آیا مىتوان تصور کرد بیان قرآن کریم از آن کتابها اقتباس شده است؟ جالب آن که آنچه در تورات آمد، نشان مىدهد خداوند علم را از بندهاش دریغ کرد، اما قرآن کریم همین داستان حضرت آدم را مطرح مىکند و مىفرماید: «علم الاسماء»(65). ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ انعام / 19.
3ـ انفال / 31.
4ـ ص / 4.
5ـ ذاریات / 52.
6ـ انفال / 30.
7ـ انفال / 8و7.
8ـ مانند زخرف / 46 در مورد معجزه حضرت موسى، اعراف / 73 در مورد معجزه حضرت صالح، یونس / 1 درباره معجزه پیامبر صلىاللهعلیهوآله و غافر / 78، معجزه تمام رسولان را آیه شمرده است.
9ـ ر.ک.: شهید مطهرى، آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، چاپ دوم، ج 2، صص 140ـ138.
10ـ یونس / 38؛ هود / 14.
11ـ هود / 49.
12ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، ج 20، صص 236 و 246.
13ـ یونس / 16.
14ـ علامه طباطبایى، المیزان، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1389 ق.، ج 1، صص 72ـ60؛ موارد پنجگانه عبارتند از: تحدى به علم، تحدى به نبى امّى، تحدى به اخبار از غیب، تحدى به عدم اختلاف، تحدى به بلاغت.
15ـ همان، ص 58؛ سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان، انتشارات اسلام، چاپ سوم، 1366، ج 1، صص 59ـ40: امور دهگانه زیر را دلیل اعجاز قرآن مىشمارد، فصاحت و بلاغت، استدلالات عقلى، تشریع احکام، دستورات اخلاقى تاریخ، اخبار غیبى، سلامت از تناقض، عدم ملالت در تلاوت، استشفاى به قرآن و استخاره به قرآن؛ ضمن آن که معتقد است سه مورد اخیر را نه براى تحدى، بلکه براى ازدیاد ایمان مؤمنین ذکر نموده است.
16ـ یونس: 38، 39؛ آیه 23 سوره بقره که مدنى هم است ـ «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ـ در خبر «مثله» دو قول است؛ یا به پیامبر صلىاللهعلیهوآله یا به قرآن که در هر دو صورت، تحدى است.
17ـ المیزان: 1/67.
18ـ هود / 14و13.
19ـ اسراء / 88.
20ـ المیزان: 10 / ص 16، ص 176.
21ـ عبدالله جوادى آملى، تسنیم، نشر اسراء، ج 2، (ذیل آیه 23 سوره مبارکه بقره)، ص 421.
22ـ طور / 34.
23ـ البته آیتالله جوادى آملى معتقد است مراد از شهداء، یاور و معین است، نه شاهد؛ ر.ک.: عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 412.
24ـ انعام / 19.
25ـ انعام / 19.
26ـ آل عمران / 64.
27ـ قرآن کریم با زمانهاى مختلف و نیازهاى بشر که در طول قرنها تحول پیدا مىکند منطبق است؛ ر.ک.: المیزان، ج 1، ص 61؛ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 115.
28ـ هود / 14.
29ـ واقعه / 79ـ77.
30ـ زخرف / 4ـ3.
31ـ نیز: سوره فرقان / 30، یونس / 20؛ رعد / 7؛ انعام / 111.
32ـ على دشتى، بیست و سه سال رسالت، ص 20.
33ـ طبرسى، الاحتجاج، نشر اسوه به اشراف جعفر سبحانى، چاپ دوم، 1416 ق.، ج 1، صص 63ـ59؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى علیهالسلام ، تحقیق و نشر مدرسه امام مهدى(عج)، چاپ اول، 1409 ق.، صص 512ـ508.
34ـ لقمان / 25.
35ـ زمر / 3.
36ـ طبرسى، مجمعالبیان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1379، ج 3، ص 440.
37ـ علامه طباطبایى، المیزان، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1397، ج 13، ص 216.
38ـ همان، ص 217.
39ـ همان.
40ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، بیروت، نشر ونا، ج 9، ص 291.
41ـ تفسیر موضوعى قرآن کریم (سیره رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله )، نشر اسراء، ج 9، بخش 7، فصل 2.
42ـ همان.
43ـ محمدحسین فضلالله، من وحى القران، بیروت، دار الطباعة و النشر، چاپ سوم، 1405 ق.، ج 14، ص 248.
44ـ على دشتى، پیشین، ص 20.
45ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابوطالب، نجف اشرف، چاپ حیدریه، 1376، ج 1.
46ـ بحارالانوار: ج 18، ص 199.
47ـ ابن شهر آشوب، پیشین، مناقب آل ابوطالب، ج 1، ص 78.
48ـ على دشتى، پیشین، ص 26.
49ـ بهاءالدین همدانى، شرح ابن عقیل، ج 2، ص 58.
50ـ حروف مهجوره یعنى حروفى که در هنگام گفتن آشکار مىشوند و 19 حرف مىباشند ظل قوّ ربض اذ غزا جند مطیع؛ لسان العرب: ج 4، ص 150.
51ـ حروف مهوسه یعنى پنهانى و آهسته که ده حرف هستند «حثه شخص فسکت»؛ همان، ج 6، ص 251.
52ـ ابن حاجب، شرح شافیه، دار الکتب العلمیه بیروت، 1359، ج 3، ص 227.
53ـ حاشیه دسوقى، دار احیاء الکتب العلمیه: ج 1، ص 17.
54ـ تفسیر ابن کثیر، دار الفکر بیروت، چاپ دوم، 1401 ق.، ج 1، ص 585؛ محمد شوکانى، فتح القدیر، دار الفکر بیروت، چاپ دوم، 1993 م.، ج 1، ص 173؛ معناى شعر: هرگز دور مباد قوم من کسانى که دشمن دشمنان و بلاى قربانیان هستند و هرگاه در هر معرکه و جنگى فرود آیند، به سر پیمانهاى خویش محکم ایستادهاند.
55ـ شیخ طوسى، التبیان، نشر مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1409 م.، ج 3، ص 391.
56ـ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 14. معنى شعر: همه قوم امر رهبر خویش را اطاعت کردند مگر نمیر که از گول زننده خویش اطاعت نمود.
57ـ تفسیر قرطبى: ج 6، ص 315.
58ـ على دشتى، پیشین، ص 20.
59ـ عهد عتیق، سفر پیدایش (تکوین)، باب سوم، آیه 7 و 8 و 23.
60ـ بقره / 20.
61ـ بقره / 29.
62ـ فاطر / 15.
63ـ شورى / 11.
64ـ انعام / 12.
65ـ بقره / 31.