نجات اکثریّت از دیدگاه استاد مطهرى
آرشیو
چکیده
از دیدگاه عقل، قرآن و روایات، بیشتر مردم اهل سعادت و نجاتند؛ زیرا سعادت دایر مدار اطاعت، به شرط عناد نورزیدن است. اکثریت بر دستورهاى آیین خود یا از حکم فطرت انسانى خویش در حوزه اخلاق، پیروى مىکنند، اینان به طور مستقیم یا غیرمستقیم و پس از پاک شدنشان در قیامت رهسپار بهشت مىشوند و از نعمتهاى الهى بهرهمند خواهند شد. در قیامت کسى که معذور باشد، نمىسوزد و اگر معذور نباشد، به اندازه سلب معذوریتش، عذاب خواهد شد. تنها کافران عنود، لجوج و جهول به دوزخ مىروند که اینان اندکند. هدایت، نجات و سعادت، مراتب طولى و شدت و ضعف دارند. بیشتر مردم از درجه پایین و متوسط آنها بهرهمندند و تنها اندکى از انسانها به مراتب بالا مىرسند؛ چنان که اندکى نیز از این کثرتِ طولى، بىبهرهاند. اگر چه اصولى که در این مقاله از دیدگاه متفکر شهید مطهرى مورد بحث قرار مىگیرد، چه بسا در قالب یک اصل قابلِ جمع و توصیف باشد؛ ولى نگارنده با رویکرد تشریح به مباحث استاد مىنگرد. از این رو، موضوع را در 9 اصل اثبات مىکند که عبارتند از: 1ـ اصل پیوند میان خدا و انسان؛ 2ـ اصل هدایت عامّه؛ 3ـ اصل رحمت گسترده؛ 4ـ اصل سلامت؛ 5ـ اصل علاقه به عدل، احسان و انفاق؛ 6ـ اصل تطهیر و مغفرت عام؛ 7ـ اصل شفاعت؛ 8ـ اصل تسلیم در برابر حقیقت؛ 9ـ اصل عذر (قصور).متن
خداوند متعال براى نجات انسانها پیامبران متعددى را فرستاد که هر کدام صاحب شریعت یا مبلّغ شریعتى بودند. در پایان نیز حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله را با اصول تکمیلکننده شریعت مجهز کرد و او را خاتم پیامبران و شریعتش را خاتم شریعتهاى پیشین قرار داد. پس از ایشان، مجتهدان و عالمان دینى با اصول و قواعد کلى، مبانى کلامى و احکام فرعى شرع را برداشت و موجبات رستگارى پیروان را فراهم مىآورند. در این میان، متفکر شهید، استاد مطهرى، در جهان تشیع ویژگى بارزى دارد. از آنجا که در مباحث نوین بویژه موضوعات فلسفه دین باید با ژرفبینى و بردبارى به عرصه مباحث علمى گام نهاد و با دورى از پیشداورى شتابزده و جانبدارى سیاسى و غیر علمى، بدان نگریست، مناسب است به طور فشرده، یکى از دغدغههاى کلامى بشر، یعنى نجات اکثریت را با کمک مباحث آن استاد فرزانه با رویکرد عقلانى ـ وحیانى تبیین کنیم. از این رو، این نوشتار با نگره عقلانى و در قالب اصولِ نهگانه به آیاتِ هدایت، رحمت، مغفرت و سعادت مىنگرد.
1ـ اصل پیوند میان خدا و انسان
کسى که اندک تأمل و تعمق در نظام آفرینش نماید، نه تنها پیوند خدا و انسان، بلکه ارتباط ناگسستنى خدا با همه موجودات را غیر قابل انکار مىبیند. در این زمینه استاد مطهرى بر این باور است که خداى قرآن بر خلاف خداى فلاسفه، موجودى بىتفاوت و بىروح و جداى از بشر نیست؛ اینگونه نیست که او را آفریده و سپس رها کرده باشد. خداى قرآن از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و در همه جا و همواره با اوست.(2) خدایى است که خود را با مسائل انسان درگیر کرده و تلاش مىکند انسان را به خود جذب کرده و مایه آرامش او را فراهم نماید.(3)
استاد مطهرى بر این سخن مىافزاید که نه تنها بشر با خدا انس و الفت دارد، بلکه همه اشیا او را مىخواهند و مىخوانند. همه ثناگو و تسبیحکننده اویند.(4) اگر چه ما انسانها به خاطر این که توانایى لازم را نداریم، این حمد و ثنا را نمىفهمیم؛ مگر این که روزى علم تا حدّى پیشرفت نماید که دستگاههاى اختراع شده، قابلیت شنیدن صداهایى غیر از صداى انسان را داشته باشند.
حال، سخن اینجاست: بندهاى که این قدر با خداوند پیوند دارد و اگر لحظهاى خداوند عنایتش را از بندهاش بگیرد، کسى باقى نمىماند و اگر نازى کند فرو ریزد قالبها، چگونه او مىتواند خواستار جدایى انسان از خود شود؟ مگر او خواهد گذاشت انسان به سوى شقاوت رهسپار شود؟ به یقین، او نمىخواهد انسانى حتى لحظهاى شقاوت را تجربه نماید؛ مگر این که خود فرد این عنایت را بر نتابد؛ که تعدادشان اندکند. عدل خداوند اقتضا مىکند که به تناسب قابلیتى که به انسانها اعطا شده است، عنایت شود. علامه مطهرى مىفرماید:
«عدل الهى به این معنى است که موجودات جهان هر کدام در درجهاى از هستى و در درجهاى از قابلیت فیضگیرى از خداوندند. از طرف خداوند نسبت به هیچ موجودى تا آن اندازه که امکان و قابلیت دارد از فیض دریغ نمىشود... اگر برخى موجودات با یک سلسله تجهیزات و امکانات به وجود آیند، ولى همواره از افاضه آن کمال لایق به آنها خوددارى گردد، بر خلاف عدل الهى است».(5)
از جمله کمالهایى که هم خداوند براى انسان قرار داد و هم انسان در تمام عمر خود براى رسیدنش سر از پاى نمىشناسد، بهشت و در صدر آن لقاء خداوند است. انسان بر خلاف حیوانات، داراى غرائزى است که این جهانى نیست؛ یعنى در این جهان قابل تحلیل نمىباشد و با حسابهاى این جهان جور در نمىآید؛ چون داراى سطح جاویدانى و جاودانگى است.(6) به نحوى که انسان ـ حتى انسانى که هیچگونه تعلقى به دینى ندارد ـ حاضر است براى آن انگیزههاى عالى اخلاقى، علمى و... جان تقدیم کند! همه اینها از نوعى استعداد و قابلیت براى جاویدان ماندن، حکایت دارد.
از سوى دیگر، تنها یک جاوید مطلق قابل تصور است؛ آن که از همه لحاظ مطلق و محض است و آن کسى غیر از خداوند نیست؛ از این رو، انسانها مأمن و مأوایى جز خداوند براى جاوید زیستن ندارند؛ همه خواسته یا ناخواسته به آن سو گسیلند؛ اگر چه ممکن است برخى، نظام الهى و حسابهاى طبیعى انسانى را محترم نشمارند، که ایشان نه این که خود را محروم از آن کرده بلکه راه خود را دور نمودهاند؛ زیرا پیش از وصول به حیات جاوید و جاوید مطلق باید در حمامى مانند قیامت، غسل پاکى نمایند و همین راه بر طبق حکمت الهى است. استاد مطهرى مىنویسد:
«حکمت در انسان عبارت است از خردمندى و گام برداشتن در مسیر کمال انسانى و حکمت در مورد ذات بارى عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لایقشان، به عبارتى آفرینش اشیا بر اساس سوق دادن آنها به سوى غایات و کمال لایق آنها.»(7)
از اینرو، آنکه حس «خیر محض»خواهى، «جاوید مطلق»خواهىو آرامشخواهىرا در انسان نهاد، خود طالباوست و خواستههاى او را معنامىکند(8) و این برهانى است انّى. به عبارتى دیگر، آنکه نجات انسان را به ارمغان مىآورد خداست؛ نه انسان و این منافاتى با اختیار ندارد؛زیرا معنابخشى و نجاتبخشىغیر از اجبار و سلب اختیار است. شقاوتطلبىِ بعضىافراد،ازروىعناد،دلیلىبراینمدعاست.
هدفدار بودن آفرینش
هدفدار بودن آفرینش، بحث مهمى است که در تبیین مسأله کمک شایانى مىکند؛ زیرا اگر سیر همگانى به سوى هدف اثبات شود، انحراف از آن، جاى شگفتى دارد. همانگونه که تمام ادیان و عقلاى عالم اذعان مىکنند جهان آفرینش از روى هدف، خلقت یافته است؛ یعنى حرکت اشیا بىنظم و بىهدف نیست و همه موجودات از ابتدا به سوى کمال مىروند.
شهید مطهرى، پس از نقل آیات 190 و 191 آلعمران براى هدفدارى جهان، استفاده مىکند که الآن در متن خلقت و در بطن خلقت انسان، عالم بعد از مرگ وجود دارد. الان وجود برزخى و وجود قیامتى بالقوه در همه انسانها محقق است. نه تنها انسان، بلکه همه اشیا این استعداد بازگشت به سوى خداوند را با خود دارند. بنابراین، آنچه که انسان از هستى مىبیند و درک مىکند بخشى از هستى کامل است! به ظاهر این هستى مورد نظر انسان در هنگامه مرگ به سراشیبى مىرسد؛ در حالى که دو مرتبه یک صعودى دارد و یک بازگشتى به سوى خدا!(9)
از این رو، چگونه نمىتوان اکثریت ـ اگر نگویم همگان ـ را اهل نجات دانست. اگر انسانها به سوى هدف و غایت نهایى در حرکتند و طبعا تا نرسند استعدادشان شکوفا نشده و بالفعل نمىگردد، به یقین، وصال به هدفى که پیوسته خیر و سعادت محض است، سعادت را براى آنها به ارمغان مىآورد؛ حال ممکن است آن وصال، نسبى باشد، ولى وصال است.
اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که کسانى هستند که مغضوب همیشگى خداوند قرار مىگیرند و در جهنم خالد خواهند بود. در این صورت، باید تفسیرى غیر از آنچه معروف است ارائه داد؛ یا باید بگوییم که آن عده اندک ـ که بعدا بیشتر از آنها سخن خواهیم گفت ـ اصلاً خلود در جهنم ندارند؛ یا این که در همان خلود و جاودانگى، نوعى رضایت طرفین نهفته است که هم ذات الهى خشنود است و هم فرد، خود را به غایت و هدف رسیده مىداند! زیرا عالم و تمام موجودات آن باید به سوى خداى خویش برگردند.(10) مرحوم مطهرى پس از تصریح به این که عالم هر جور که خلق مىشد ـ البته جور دیگر محال است ـ سرانجام باید به خدا، یعنى اصل خودش برگردد، مىگوید:
«این که قرآن مىگوید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»(11)، شما خیال کردهاید ما شما را بیهوده آفریدهایم و شما به سوى ما بازگشت نمىکنید، مىخواهد ما را ارجاع دهد به هستى خودمان که اگر بنا بود شما بازنگردید به خدا، شما نبودید، شما آفریده نشده بودید؛ در کمون شما چنین استعداد و قوهاى هست.»(12)
استاد مطهرى این سخن را از روى جزم مطرح نمىکند؛ ولى اذعان مىنماید که از روى تدبر و تأمل سخن مىگوید. از دستاوردهاى جالب توجه این سخن این است که دیگر نمىتوان جهنم را جایى نیستى و باطل نام برد؛ اگر چه به ظاهر، جایگاه اهل باطل مىباشد.!
چنان که استاد در صفحه 92 کتاب معاد فرمودند:
«اگر بنا باشد که هستى به سوى نیستى برود، این کار عبث و لغو است. هستى به سوى هستى کاملتر باید برود؛ موت به سوى حیات بیشتر باید برود. پس در واقع قرآن مىخواهد نفى نیستى را از عنایت هستى کرده باشد که این طور فکر نکنید که هستىها به سوى نیستى مىرود و شما این نیستىها را نیستى واقعى تصور نکنید؛ بلکه هیچ چیزى، نیست نمىشود و همه چیز، باقى مىماند و هر چیزى در هر مرتبهاى که رشد مىکند و کمال پیدا مىکند، آن کمالش واقعا از بین نمىرود و واقعا باقى است؛ بقایى که به هیچ وجه منتهى به فنا نمىشود.»
میل به خلود و تکامل تدریجى حیات
همانگونه که بحث شد، میل به خلود و جاویدخواهى به عنوان یک میل اصیل در ما نهاده شده است. وجود عطش، دلیل وجود آب است؛ یعنى انسان بر خلاف حیوان که توجه به حفظ حیات حاضر دارد، افزون بر آن توجه به آینده و بقا در آینده دارد و این آرزو ویژه انسان است که خاستگاه خود را مىطلبد. شهید مطهرى مىنویسد:
«وجود هر میل و استعداد اصیل، دلیل وجود کمالى است که استعداد و میل، به سوى آن متوجه است. گویى هر استعداد، سابقهاى ذهنى و خاطرهاى است از کمالى که باید به سوى آن شتافت(13)».
از سویى دیگر، همه موجودات به تدریج رو به تکامل مىروند؛ اساسا حیات، رو به تکامل است. هر موجود زندهاى دو گونه رشد دارد: یکى رشد ظاهرى و حجمى و دیگر رشد جوهرى که همان رشد حیاتى است؛ خود حیات به تدریج رو به کمال مىرود؛ اگر چه ممکن است کسى در ظاهر پیر و فرسوده شود، ولى بر خلاف ماده و انرژى او، روح و حیات او در حال تکامل پیدا کردن است.(14)
نقش موجودات در ساختن و تکامل آینده خویش
اگر چه ممکن است موجودات بىجان مانند آب، آتش، سنگ و خاک هیچ نقشى در تکوین و تکامل خود نداشته باشند و تحت تأثیر عوامل خارجى بوده و کمالشان را هم همان عوامل خارجى تعیین کنند، ولى جانداران مانند گیاهان، حیوانات و انسانها نقش ویژهاى در تولید مثل و به فعلیت رساندن قواى طبیعى خود دارند. در این میان، نقش انسانها به نسبت گیاهان از آن جهت متفاوت است که نباتات در ساختن آینده خویش آگاهانه و آزادانه تصمیم نمىگیرند و حیوانات اگر چه ممکن است آگاهانه باشد، ولى آزادانه نیست؛ یعنى انسانها با توجه به تعقّل و اختیارى که دارند آگاهانه و آزادانه عمل مىکنند.
به قول مرحوم مطهرى که مىفرماید:
«انسان، یگانه موجودى است که خودش باید «خویشتن» را انتخاب کند که چه باشد».(15)
این بحث از این جهت پیش کشیده شد که توهم نشود در تکامل تدریجى حیات، انسان مختار نیست؛ یعنى در همین تکامل تدریجى انسان در ساختن آینده خود نقش به سزایى دارد؛ مىتواند آیندهاى سعادتبخش را دنبال کند یا این که خود را به سوى آیندهاى شقاوتآلود بکشاند.(16)
با توجه به مباحث پیشین، مبنى بر نقش انسان در ساختن آینده خود و میلى که در او به نام جاویدانطلبى نهاده شده و او بر قایق حیات به تدریج به سوى تکامل پیش مىرود، پرسشى که به ذهن مىرسد این است:
انتهاى این تکامل کجاست؟ لنگرگاه میل به خلود کجاست؟ انسان هر نقشى ـ مثبت یا منفى ـ که در زندگى خود مىتواند داشته باشد؟ غایتش چیست؟
کمالِ مطلقطلبىِ انسان
پاسخ پرسشهاى پیش را باید در درون انسان جُست. انسان دنبال دارا شدن است. این انسان دنبال چیزى مىرود؛ تلاش مىکند که به آن برسد؛ موقتى مىیابد؛ شوقش مىخوابد و گاهى حالت تنفر و دلزدگى پیدا مىکند. دنبال چیزى مىگشته، خیال مىکرده این است، ولى نبود! استاد مطهرى در صفحه 169 معاد در این زمینه مىفرماید:
«انسان کمال مطلق را مىخواهد. انسان طالب کمال خودش است (آن هم نه کمال محدود)، انسان از محدودیت که نقص و عدم است تنفر دارد. چون به هر کمالى که مىرسد، اول همان بارقه کمال نامحدود، او را به سوى این کمال محدود مىکشاند، خیال مىکند مطلوب و گمشدهاش این است».
از این رو، مىتوان نتیجه گرفت که افزون بر کششى که از ناحیه خداوند وجود دارد، در وجود انسان نیز کمال مطلقطلبى مىجُوشد که براى تسکین و آرامش، تنها کمال مطلق را مىجوید. با نظر به جاذبهاى که در خدا و انسان قرار دارد، تنها راه فرار از عبث بودن این جذبه، قبول اتحاد ـ دست کم قرب ـ طالب و مطلوب است.
نزدیکى و ارتباط تنگاتنگ نیز بدون تأثیر، قوى در ضعیف نیست. بدینسان، انسان در این پیمایش تکاملى به کمال مىرسد. در این صورت، افزون بر درک نهایت تکامل تدریجى حیات، غایت نیل به خلود نیز معنى مىشود. بنابراین، اهل شقاوت نیز به کمال خواهند رسید؛ ولى دیرتر و پس از پالایش، قدم به ساحل آسایش خواهند گذاشت. مىمانند خالدین در جهنم، که ممکن است گفته شود، خود نرسیدن به کمال مطلق، بزرگترین سزاى آنهاست؛ ولى این وضعیت، با آنچه که خداوند در نهاد انسان قرار داد و خواستار آن است منافات پیدا مىکند؛ مگر این که توجیه پیشین را در اینجا یادآور شویم، یا بگوییم سرنوشت این عده اندک، همان جایى است که طرفین به آن راضىاند و جایى جز آنجا ممکن نیست.
ولى باور همین نکته که خداوند ذاتا مىخواهد انسان را به ساحل نجات و ساحل کمال مطلق برساند، چقدر براى انسان حتى براى اشقیا شوقانگیز و پیامآورنده محبت و عشق خواهد بود!
2ـ اصل هدایت عامه
اصل هدایت عامه که در سراسر هستى جریان دارد ناشى از نوعى بینش درباره جهان و انسان است که لازمه جهانبینى توحیدى اسلامى مىباشد. متفکر شهید این اصل را این گونه تقریر مىکند:
«خداوند متعال به حکم این که واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات است، فیاض على الاطلاق است و به هر نوعى از انواع موجودات در حدى که براى آن موجود ممکن و شایسته است تفضل و عنایت دارد و موجودات را در مسیر کمالشان هدایت مىکند. این هدایت شامل همه موجودات است».(17)
هدایت خداوند تنها به موجود خاصى اختصاص ندارد؛ همه موجودات در حال تحرّک یا تعالىاند. خداوند متعال براى هر موجودى هدایتى را در نظر گرفته است؛ گیاهان، حیوانات و انسانها، همه داراى هدایت الهى مىشوند. از همین رو، این هدایت را عامه گویند.
بنابراین، هدایت داراى موارد گوناگونى است که ریشه و اساس همه آنها به دو نوع بر مىگردد:
1ـ هدایت تکوینى: هدایتى را که خداوند به وسیله عقل و غرائز در وجود انسان و حیوان نهاده تا آنها راههاى زندگى را پیدا کنند و اداره امورشان را رهبرى کرده و به دست گیرند، هدایت تکوینى گویند.
2ـ هدایت تشریعى: هدایتى است که خداوند به وسیله پیامبران و کتابهاى آسمانى انجام مىدهد و ویژه انسانهاست.
اینهدایت تشریعى نیز دو گونهاست:1ـ ابتدایى 2ـ پاداشى. هدایتىرا که خداوند در آغاز نصیب همه انسانها مىنماید و آنها را به سوى حقیقت و حق راهنمایى مىنماید، هدایت ابتدایى نامیده مىشود.(18)
پس از این هدایت، انسانها به دو گروه تقسیم مىشوند: گروهى با انتخاب بد، هدایت الهى را نمىپذیرند و خود را محروم از فیض الهى و هدایتهاى دیگر الهى مىنمایند و عدهاى با انتخاب خوب، هدایت الهى را پذیرفته و با عقل و تدبیر خود را در مسیر هدایت الهى او قرار مىدهند؛ این گروه، از هدایتهاى دیگر الهى که همان هدایت پاداشى است، بهرهمند مىگردند. ایمان قلبى یکى از آن پاداشهاست.(19)
پرسش اینجاست: چگونه ممکن است انسانهایى که با هدایت تکوینى و هدایت تشریعى به سوى مقصد الهى در حرکتند، به مقصد شقاوت برسند؟ اگر این گونه باشد، نقض غرض خواهد شد. از این رو، همگان به آن مقصد رهنمون شده و به آن منزل مىرسند؛ مگر اندک افرادى که جهت خودکشى خود را به پایین پرت کنند!
به همین دلیل، استاد مطهرى بر این باور است که همه به سوى مقصدى روان مىباشند و علامتها نشان از نوعى میل و کشش دارد که با نیروى مرموز درونى به سوى مقصدى کشیده مىشود که همان «هدایت الهى» است؛ زیرا جهان، جهانى هدفدار بوده و همه به سوى هدف کمالى خود در حرکتند. البته، ممکن است درجات این هدایت نسبت به افراد گوناگون به شکلهاى متفاوت باشد. از این رو، خداوند به منظور این که این هدایت بدون نقص انجام شود، وحى و پیامبر فرستاد.(20)
معناى هدایت، فراختر از پنداشتِ ماست و بر اساس عقل (مانند قاعده قبح عقاب بلا بیان) و نقل (مانند آیات و روایات مربوط به نجات مستضعفان فکرى ـ فرهنگى) نجات و سعادت بر پایه «ایمان به خدا و معاد و عمل صالح» به شرط عناد نورزیدن، استوار است. بنابراین، میان بُعد عملى و بعد نظرى، تفاوتهایى وجود دارد. در بُعد عملى و از نظر سعادت اخروى، هدایت عامه و رحمت بىکران الهى ـ که از غضب او پیشى مىگیرد ـ بسیار فراگیرتر از مدعیات کلامى و اندیشهها و نظریهها عمل مىکند و شمول بیشترى دارد. هدایت، نجات و سعادت، مراتب طولى و شدت و ضعف دارند؛ زیرا بیشتر مردم از درجه کم در هدایت، نجات و سعادت بهرهمندند و تنها اندکى از انسانها به مراتبِ بالاتر مىرسند؛ چنان که اندکى نیز از آنها اصلاً به درجهاى از این مفاهیم نمىرسند.
3ـ اصل رحمت گسترده
اگر بخواهیم عوامل سعادت و نجات را برشماریم، به یقین نمىتوانیم تنها به اعمال انسانها اکتفا کنیم؛ زیرا افزون بر فعالیتها و کارهایى که هر کسى انجام مىدهد، باید عنایتى نیز در پس پرده غیب باشد تا اعمال انسانها که همواره مخلوط به نقصهاست، پذیرفته شود. هر کسى خود را بهتر مىشناسد و مىداند که تا چه میزان اعمالش خالص یا آلوده به ریا و... است. رحمت عامه خداوند شامل همه انسانها مىشود. او کسى است که لغزشها را مىبخشاید و رحمتها بر مخلوقات انتشار مىدهد.(21) آنچه که از ادعیه اسلامى استفاده مىشود این است که رحمتهاى خداوند گوناگون است؛ ولى نقطه مشترک همه آنها وسیع بودن مراتب رحمت خداوند است.(22) وسیع بودن رحمت نیز به معناى پایانناپذیرى مىباشد. از این رو، چگونه ممکن است رحمت خداوند شامل گناهکاران نشود و نجات را براى اکثریت رقم نزند؛ زیرا هر چه از رحمتش بهره گرفته شود، چیزى از آن کاسته نخواهد شد. از این رو، بیش از آن که امید انسان به عمل و کردارش باشد، به رحمت و لطف خداست.(23) البته، این سخن به معناى ناکارآمدى عمل نیست. به یقین رحمت جایى اعمال مىشود که فرد با اَعمال، خود را به جایگاهى رسانده باشد؛ نه آن که هیچ نقطه مثبت و عمل خداپسندى در پروندهاش ثبت نشده باشد.
به هر حال، رحمت، اصلى است که بر خداوند واجب است؛ یعنى خودش این اصل را در ارتباط با بندگانش بر خویش واجب نموده است. در دعاى ابو حمزه ثمالى آمده است: «تو بر ذات خویش رأفت و رحمت به بندگان را لازم کردهاى.»
از دیگر سو، شمول رحمت خداوند به معناى غضب نکردن او نیست. برخى از اعمال انسانها غضب و تنبیه از جانب او را مىطلبد؛ ولى مسأله مهم این است که با وجود رحمت و غضب داشتن، رحمت او بر غضبش پیشى مىگیرد. این مسأله، بحثى را در معارف دینى دامن زد تحت عنوان «رحمت سابقه»؛ یعنى رحمتى که از غضب سبقت مىگیرد؛ چنان که در دعاى جوشن کبیر مىخوانیم: «یا مَن وَسِعَت کُلَّ شىءٍ رحمتُهُ، یا مَنْ سَبَقَت رحمتُه غضبَه» یعنى: اى آن که رحمت واسعهاش همه اشیاء را فرا گرفته، اى آن که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است.
بنابراین، اصل رحمت الهى، از اصولى است که مىتوان بر نجات اکثریت انسانها استدلال کرد. علامه شهید مطهرى در این زمینه مىنویسد:
«در نظام هستى، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و کفرها و فسقها و شُرور، عارضى و غیراصیل مىباشند و همواره آنچه که عارضى است به سبب جاذبه رحمت تا حدى که ممکن است برطرف مىگردد. وجود امدادهاى غیبى و تأییدات رحمانى یکى از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پروردگار و زایل ساختن عوارض گناه، یکى دیگر از شواهد تسلّط و مهربانى او بر غضب و قهر مىباشد».(24)
حضرت رسول در جمله بسیار زیبایى مىفرماید: «چیزى جز عمل توأم با رحمت خدا سبب رستگارى نمىگردد.»(25)
همانگونه که بحث شد، مقام رحمانیت، بر تمام موجودات عالم غیب و شهادت احاطه دارد و برخى آیات و روایات به صراحت بر این سخن دلالت مىکنند. خداوند در آیه معروف 156 اعراف مىفرماید:
«رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» یعنى: رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است.
افزون بر متون قرآنى و ادعیه ما، روایات نیز به وضوح به این مسأله پرداخته و بر سبقت رحمت بر خشم تأکید مىورزند.(26)
از این رو، دست کم در زمینه رحمت نمىتوان جهان آخرت را با دنیا مقایسه کرد؛ بناى آن عالم بر تفضّل و رحمت است؛ آنجا همانگونه که بندگانِ گناهکارِ لجوج، از غضب خداوند در امان نیستند، بندگان گناهکار تائب نیز از رحمت او بىبهره نخواهند بود. در حدیث آمده که حق تعالى به نحوى در قیامت بسط بساط رحمت مىکند که شیطان به مغفرت او طمع مىکند.(27)
وقتى رحمت او بىپایان است، چرا ما طمع به رحمت او نکنیم و خود و اکثر انسانها را مرحوم ندانیم؟ وقتى آیات گویایى مانند آیه 156 اعراف داریم، چه جایى براى تمسک به آیات وعید است؟ اگر چه نباید از آن غافل بود و رحمت بىکران خداوند نباید باعث غرور و خودفراموشى شود که سبب خدا فراموشى خواهد بود.
دریاى رحمت الهى، آن قدر وسیع است که همه موجودات را در بر مىگیرد. البته اهل تقوى و نیکوکاران مشمول رحمت خاصه الهىاند. خداوند رحمت را بر خویشتن واجب کرده است.(28)
حتى شخص پیغمبر صلىاللهعلیهوآله چشم امیدش را به رحمت بىپایان پروردگار دوخته و نجات و پیروزى خود را از او مىطلبد. این سخنِ برگرفته از آیه 16 سوره انعام به کسانى که براى پیامبران در برابر خدا دستگاه مستقلى قائل بودند ـ همانند مسیحیان که مسیح را ناجى و نجاتدهنده مىدانستند ـ صریحا پاسخ مىدهد که حتى پیامبران نیاز به رحمت او دارند!(29)
4ـ اصل سلامت
از اصول دیگرى که از اصل رحمت و سبقت آن بر غضب مىتوان نتیجه گرفت، اصل سلامت است؛ سلامتى که برخاسته از سرشت و طبیعت انسان باشد؛ زیرا خداوند همه را بر فطرت پاک و سالم آفریده است؛ فطرتى که خیر انسان را خواسته و راهبر انسان به سوى خیر مطلق است. از این رو، خداگرایى و خداپرستى به صورت یک فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد. به عبارتى دیگر، همانگونه که دلایل عقلى و منطقى به انسان جهت مىدهد، در درون جان او نیز کششها و جاذبههایى وجود دارد که گاهى آگاهانه و گاه ناخودآگاه به او خط مىدهند. مقصود این نوشتار قسم اول است؛ یعنى جاذبههاى آگاهانه که همان فطرت مىباشد؛ نه ناخودآگاه که غریزه نامیده مىشود.
البته این جاذبه درونى که انسان را به سوى خوبیها سوق مىدهد، در جهان فیزیک نیز قابل درک است؛ چنان که نقش گلبولهاى سفید در خون براى دفاع و حفظ سلامت بدن است؛ یعنى اگر دقتى در نظام فیزیک عالم بنماییم، حق تعالى مکانیسم سالمسازى محیط و طبیعت و هستىها را در آن لحاظ کرده است. خداوند از لحاظ معنوى نیز براى حفظ سلامت و پاکى روح انسان مکانیسمهاى گوناگونى قرار داد که «آفرینش انسانها بر طبق فطرت پاک» در رأس آنهاست. چنین آفرینشى باعث شده است که حتى انسان در شدائد و سختیها به یک نیروى مرموز ماوراى طبیعى پناه ببرد و این رجوع به آن نیروى مرموز براى حل مشکلات، گواهى بر اصالت این جاذبه درونى و الهام فطرى است.(30)
چنان که از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله روایتى نقل شده است که نشان مىدهد هر نوزادى بر فطرت اسلام و دین خالى از شرک متولد مىشود و رنگهایى مانند یهودیت و نصرانیت، از طریق پدر و مادر به آنها القا مىگردد.(31)
بنابراین، یکى از چیزهایى که مىتواند عامل نجات انسانها شود، آن نیروى درونى است که در آنها به ودیعه نهاده شده است تا ایشان را از انحراف حفظ نماید و طعم شیرین رستگارى را به آنها بچشاند. استاد مطهرى مىفرمایند:
«همواره در جهان، اصالت از آن سلامت و صحت است و مرضها و بیماریها استثنایى و اتفاقىاند... در سرشت هر موجودى که از مسیر اصلى خود منحرف گردیده است کششى وجود دارد که او را به سوى حالت اولیه باز مىگرداند. به اصطلاح فلاسفه، در هر طبیعت که گرفتار قسر گردد، میلى براى رجعت به حالت طبیعت پدید مىآید؛ یعنى همیشه در جهان نیروى گریز از انحراف و توجه به سلامت و صحت حکمفرماست».(32)
یکى از بحثهایى که استاد مطهرى نیز در کتاب عدل الهى براى قاصران و نجاتیافتگان آورد، پرداختن به نظریه ابن سینا در اشارات است. که چون مفید مىنماید به بررسى آن مىپردازیم.
ابو على سینا انسانها را از لحاظ بدن به سه گروه تقسیم مىکند: 1ـ آنها که کاملاً زیبا و در صحّت و سلامت هستند؛ 2ـ کسانى که در زیبایى و صحّت معتدل مىباشند؛ 3ـ افرادى که به طور کامل زشت و مریضند.
در یک بررسى اجمالى، مىبینیم که گروه اول و سوم از شمار اندکى برخوردارند و گروه دوم زیادترند. این گروه نسبت به گروه سوم، داراى سلامت، خیر و سعادت دنیوى خواهند بود. بنابراین، اگر گروه اول را به گروه دوم اضافه کنیم، مجموع دو گروه که داراى سلامت، خیر و سعادت دنیوىاند، از گروه سوم که داراى بدى، شرّ و شقاوت دنیوىاند، بسیار زیادترند.
نابغه شرق، بو على، آن گاه انسان را از لحاظ روحى نیز بر سه دسته تقسیم مىکند: 1ـ کسانى که در عقل و اخلاق کاملند. 2ـ افرادى که در عقل و خُلق معتدل. 3ـ انسانهایى که به طور کامل بىعقل و بدخلق هستند.
گروه اول و سوم کمند و گروه دوم بسیار؛ زیرا گروه اول به یقین اهل خیر، سعادت و نجات اُخروىاند و گروه سوم نیز اهل شقاوتند؛ ولى گروه دوم، که معتدلند، تعدادشان زیاد است. از این گروه، آنها که راه شقاوت را مىپیمایند اولاً زیاد نیستند و ثانیا همیشه و همواره گرفتار شقاوت نمىباشند.
اهلِ شقاوت که از شمار اندکى برخوردارند، اهل جهل مرکبند و اکثر انسانها، گرفتار جهل بسیطند که آن نیز ضررى به معادشان نمىرساند. از سوى دیگر، همه آنهایى که گرفتار جهل مرکب مىباشند، اهل شرّ و شقاوت اخروى نخواهند بود؛ زیرا جهل مرکب دو نوع است: جهل مرکب عنادى و جهل مرکب غیرعنادى؛ جهل مرکبىِ که براى آخرت و معاد ضرر دارد، جهل مرکب عنادى است. صاحبانِ جهلِ مرکبِ عنادى نیز در حدّاقل مىباشند. بدینسان، اگر گروه اول را به سعادتمندان فراوان گروه دوم اضافه کنیم، مجموعه کثیرى از انسانها را خواهیم یافت که از گروه سوم ـ که داراى شرِّ اخروىاند ـ بسیار زیادترند و اهل نجات و سعادتند. پس در دنیا و آخرت، نجات براى اکثریت رقم مىخورد.
شیخ الرئیس، نابغه شرق، ما را از این که سعادت و نجات را منحصر در نوع واحدى بدانیم که شامل افراد خاصى گردد، یا سعادت را فقط مخصوص اهل علم بدانیم ـ اگر چه علم باعث سعادت بیشتر مىشود ـ بر حذر مىدارد؛ زیرا سعادت و نجات را شامل حال غیر اهل علم نیز مىداند. او در این زمینه مىافزاید که گناهان متفرق انسان، از بین برنده نجات نیست؛ بلکه فقط آن گناهى شقاوت ابدى و هلاکت سرمدى به دنبال مىآورد که از روى جهل مرکب (عنادى) باشد که حدّ بالاى رذیلت است. این جهل، در افرادِ اندکى، وجود دارد. بنابراین، فراتر از جهل مرکب و یا در وراى حدّ بالاى زشتکردارى، اصلاً شقاوتى نیست و اگر باشد، بسیار کم است.(33)
البته، در اینجا ممکن است سؤال شود: چرا خداوند سختیها و بلاها و ناملایمات را قرار داد تا باعث انحراف انسانها و شقاوت آنها گردد؟
مرحوم مطهرى، در آثار گوناگونش، به ویژه در عدل الهى، به طور مبسوط به این مسأله پرداخته است؛ ولى آنچه که مىتواند متناسب با بحث فعلى باشد، نگاه ویژه او به آثار دنیوى سختىهاست. او بر این باور است که سختیها براى تعالى، سلامت و سعادت انسانها مفید است.
ما پیش از پرداختن به این نظر به آیه و روایتى که ایشان اشاره مىکند مىپردازیم.
خداوند در سوره بقره، آیه 156 جمله زیبایى دارد که فهم درست آن، نقش بسزایى در جهانبینى انسان ایفا مىکند:
قطعا همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، زیان مالى و جانى و کمبود محصول، آزمایش مىکنیم و بشارت بده صابران را.
اگر چه خداوند متعال همه انسانها را آزمایش مىکند، ولى امتحان همگان یکسان نیست. تلخیها و شیرینىها که وسیله امتحان همه انسانها حتى پیامبران مىباشد، براى رفع ابهام نبوده، بلکه براى شکوفایى استعداد و پرورش انسان مىباشد. تفسیر نور با نظر به این آیه پیامهایى را ارائه مىدهد:
1ـ از سنتهاى حتمى الهى، آزمایش است.
2ـ همانگونه که درختان، استعداد باطنى خود را با میوهها و شکوفهها نشان مىدهند، انسانها نیز باید استعدادهاى خود را با صبر و استقامت نشان دهند.
3ـ ناگواریها سبب رشد است. بسیارى از صفات انسان از قبیل صبر، رضا، تسلیم، قناعت، زهد، تقوى، حلم و ایثار در سایه برخورد با تنگدستىهاست.(34)
حضرت امیر علیهالسلام (در نامه 45 نهجالبلاغه) پس از این که فهمید، استاندارش در بصره کنار سفره رنگین برخى افراد نشسته، او را از عواقب این عمل بر حذر داشته و او را دعوت به زهد کرده و به برزخ و قیامت توجه مىدهد. آنگاه براى این که توهم تأثیر واقعى تغذیه عالى را در نیرومندى و توانایى فرد از بین ببرد و تأکید نماید که افزون بر تغذیه، انسان نیازمند ناملایمات و سختىهاست، مىفرماید:
«درختى را که در بیابان خشک روید شاخه سختتر بود و سبزههاى خوشنما را پوست نازکتر و رستنىهاى صحرایى را آتش افروختهتر و خاموشى آن دیرتر»
به عبارت دیگر، حضرت امیر علیهالسلام مىخواهد بفرماید که سختىها و دورى جُستن از زندگانى اشرافى نه تنها باعث رشد و تعالى روحانى انسان مىشود، بلکه باعث قوت و توانایى جسمانى نیز مىگردد. از این رو، استاد مطهرى در بحث تأثیر سختیها در حفظ سلامت روح و جسم انسان، در صفحه 154 عدل الهى مىنویسد:
«خدا براى تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر برنامه، شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. گرسنگى، ترس، تلفات جانى و مالى، شدائدى است که در تکوین پدید آورده شده است و به طور قهرى انسان را در بر مىگیرد.»
5ـ اصل علاقه به عدل، احسان و انفاق
استاد مطهرى در صفحه 284 کتاب عدل الهى روایاتى را نقل مىکند که عذاب برخى از جهنّمیان از کفار به خاطر اعمال نیکشان برداشته مىشود یا تخفیفى در عذابشان داده مىشود. ایشان این خصلت را در ایشان به خاطر نورى از معرفت خداوند مىداند. اگر چه آنها در عمق ضمیر، خداوند و معاد را انکار مىکنند، ولى در حقیقت خدا و معاد واقعى را انکار نمىکنند؛ بلکه مورد انکار آنان چیز موهومى است. استاد در ادامه بحث در صفحه 285 مىافزاید:
«علاقه به خیر و عدل و احسان از آن جهت که خیر و عدل و احسان است، بدون هیچ شائبه چیز دیگر، نشانهاى است از علاقه و محبت ذات جمیل على الاطلاق، بنابراین، بعید نیست که این گونه کسان واقعا و عملاً در زمره کفر محشور نگردند، هر چند لسانا منکر شمرده مىشوند. و اللّه اعلم.»
نکته حائز اهمیت علاقه ذاتى انسان به خیر، عدل و احسان است. اگر تلاشهاى انسان به نحوى در حیطه این سه مقوله قرار گیرد، مىتواند دورنماى نجات او را از جهنم حتى براى کفّار و مشرکان به نمایش گذارد؛ اگر چه این علاقه را خداوند در انسان به ودیعه نهاده است، ولى ظهور آن حتى به میزان اندک، بدون پاسخ نخواهد ماند. وى در صفحه 283 کتاب عدل الهى چنین مىگوید:
«جدا معتقدیم هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیّت انجام گیرد در ردیف عملى که انگیزهاش فقط «براى خدا» است، نیست. البته، خداوند چنین کسانى را بى اجر نمىگذارد. در برخى احادیث وارد شده است که مشرکانى نظیر «حاتم» با این که مشرکند، به خاطر کارهاى خیرى که در دنیا کردهاند معذّب نخواهند بود و یا تخفیفى در عذاب آنها داده مىشود».
6ـ اصل تطهیر و مغفرت عام
استاد مطهرى از اصولى که در نظام هستى، به عنوان یکى از جلوههاى رحمت الهى نام مىبرد، اصل تطهیر است. وى ابتدا این ویژگى را در عرصه آفرینش به بحث مىگذارد و به مواردى از شستشو و تطهیر در طبیعت اشاره مىنماید؛ مانند نقشى که گیاهان و دریاها در پالایش هوا دارند؛ تجزیه لاشههاى حیوانات و زواید موجودات زنده که توسط موجودات میکروسکپى صورت مىگیرد و... . آنگاه در کتاب عدل الهى صفحه 232 درباره تسرّى دامنه این شستشو و تطهیر در معنویات مىافزاید:
«در معنویات هم مصادیقى از براى تطهیر و شستشو یافت مىشود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه، از این قبیل است. مغفرت، عبارت است از شستشو دادن دلها و روانها ـ تا حدى که قابل شستشو باشند ـ از عوارض و آثار گناهان.»
وى آنگاه به دلهایى اشاره مىنماید که عین نجاست شده و غیرقابل تطهیرند؛ مانند دلهایى که کفر و شرک در آنها استقرار یافته است. ولى دلهایى که اینگونه باشند، در نهایت قِلّت قرار دارند؛ زیرا آنهایى که بر دلهایشان مهر زده شده، دلهایىاند که هیچگونه انعطافى در برابر حق ندارند و حتّى اگر درستى و راستى به بهترین وجه و به برترین شکل برایشان طرح گردد، از پذیرش آن سرباز مىزنند. در مقابل، خیل عظیمى از انسانها اینگونه نیستند؛ زیرا اصل تطهیر و اصل غفران الهى، عام و فراگیر است. در این باره استاد در صفحه 233 همان کتاب مىفرمایند:
«اصل مغفرت، یک پدیده استثنایى نیست؛ یک فرمول کلى است که از غلبه رحمت در نظام هستى نتیجه شده است. از اینجا دانسته مىشود که مغفرت الهى، عامّ است و همه موجودات را ـ در حدود امکان و قابلیت آنها ـ فرا مىگیرد. این اصل در فوز به سعادت و نجات از عذاب، براى همه رستگاران مؤثر است».
خداوند، با کرامت و لطف خویش، در آیه 21 سوره حدید از همه انسانها دعوت مىکند تا از اصل مغفرت استفاده کرده و از او بخواهند با اعمال ناچیز انسانى، به سوى نعمتهاى بىپایان و غیرمتناهى او پرواز کنند و بهشت را در پرتو نجات الهى خریدارى نمایند:
«پیشى بگیرید به سوى مغفرتى که از پروردگار شما است و بهشتى که وسعت آن مثل وسعت آسمان و زمین است که مهیا شده است براى کسانى که ایمان آوردند به خدا و پیغمبران او. این کرمى است که خدا به هر کس مىخواهد عطا مىکند و خدا داراى کرامتهاى بزرگ است.»
راههاى نجات و استفاده از اصل مغفرت
قرآن کریم راههاى آمرزش و نجات یافتن را به همه انسانها آموزش مىدهد؛ راههایى که با تمسّک به آنها مىتوان از پلههاى نجات بالا رفت و پلهاى شکسته شده پشت سر را ـ که توسط گناه در هم ریخته است ـ از نو ساخت.
توبه، ایمان و عمل صالح، تقوى، هجرت، جهاد و شهادت، انفاق پنهانى، قرضالحسنه و پرهیز از گناهان کبیره راههایى است که قرآن در این زمینه پیشنهاد مىکند؛(35) زیرا آمرزش خدا در عالم خارج وجود دارد. در این جهان رحمت او عین وجود موجودات است و هر موجودى نسبت به حال خود، غرق دریاى رحمت اوست و در آخرت نیز رحمت او عین بهشت و مغفرت او عین به اتمام رسیدن ظلمات و با پایان یافتن استحقاقِ حقیقى عقوبت است. اما از میان قوانین و سنّتهایى که خداوند در جهان برقرار کرد و بر خود واجب نمود؛ «نجات اهل ایمان» است:
فرستادگان خود و کسانى را که [به آنان] ایمان آورند، نجات مىدهیم و همینگونه، بر ما حقّ است که مؤمنان را رهایى بخشیم.(36)
وقتى به اکثریت مردم جهان مىنگریم، هر قوم و ملّتى به گونهاى، به فرستادگان او ایمان دارند و در این میان، تنها عده معدودى هستند که از روى عناد، دین حق را بر نمىتابند و یا بسیارى، پس از حساب پسدادنى سخت، وارد بهشت مىشوند. اگر چه درجات ایمان گوناگون است و همه مؤمنان در یک سطح نیستند، ولى روى هم رفته بیشتر مردم، اهل ایمانند؛ به عبارتى دیگر، اکثریت، اهل نجاتند. اما در این میان تمسّک به قرآن، جایگاه ویژهاى در نجات و رستگارى خواهد داشت:
کسانى که ایمان آورند و کارهاى شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد صلىاللهعلیهوآله نازل شده ـ و همه حق است و از سوى پروردگارشان ـ نیز ایمان آورند، خداوند گناهانشان را مىبخشد و کارشان را اصلاح مىکند.(37)
7ـ اصل شفاعت
استاد مطهرى پس از طرح مسأله شفاعت و ردّ اشکالها، به اقسام آن پرداخته و درباره شفاعت صحیح در صفحه 223 کتاب عدل الهى مىنویسد:
«شفاعت صحیح، نوعى دیگر از شفاعت است که در آن نه استثنا و تبعیض وجود دارد و نه نقض قوانین و نه مستلزم غلبه بر اراده قانونگذار است. قرآن این نوع شفاعت را صریحا تأیید کرده است.»
وى همچنین «شفاعت مغفرت» را پس از «شفاعت رهبرى»، دومین نوع شفاعت دانسته که واسطه در مغفرت، عفو و بخشیدن گناهان است که بر طبق نظام و قانون صورت مىگیرد؛ از این رو، این نوع از واسطهگرى بین بنده و خدا باید از طریق نفوس کُمَّلین و ارواح بزرگ انبیا و اولیا به گناهکاران برسد و این لازمه نظام داشتن جهان است.
او در ادامه درباره عمومیت این نوع از شفاعت و مغفرت مىنویسد:
«نفوس کلیه و جزئیه بشرى با اختلاف مراتبى که دارند هر کدام سهمى از شفاعت دارند و این یکى از مهمترین معارف اسلام و قرآن است که تنها در مذهب مقدس شیعه به وسیله ائمه اطهار و شاگردان مکتب آنها خوب توضیح داده شده است».(38)
از آنجا که شفاعت، تنها مخصوص خداوند است(39) و شفاعت دیگران منوط به اجازه و قبول اوست؛ باید سراغ کسانى رفت که او اجازه داده(40) و مىتوانند وسیله و شفیع باشند؛ مانند:
و ما هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى آن که با اذن خداوند، مورد اطاعت (مردم) باشد و اگر آنان هنگامى که به خود ستم کردند (از راه خود برگشته و) نزد تو آیند و از خداوند مغفرت بخواهند و پیامبر هم براى آنان استغفار کند البته خداوند را توبهپذیر و مهربان مىیافتند.(41)
از این آیه استفاده مىکنیم که اولاً همه مردم باید با پیامبر خدا پیوند محکم داشته باشند؛ چه مؤمن و چه فاسق؛ مؤمن براى کسب فیض و فاسق براى درک شفاعت. ثانیا مجرمان را نباید رها کرد؛ استغفار، توبه، زیارت و شفاعت و نیز دعاى اولیاى خدا براى آنان، وسیلهاى براى بازسازى روحى آنان و حرکت به سوى نجات است.
از سوى دیگر، شفاعت صحیح جریانى است از بالا به پایین؛ یعنى از سوى خدا، که شامل حال بندگان قابل مىشود؛ بندگانى که شرایط شفاعت و مغفرت را طبق نظام صحیح یافتهاند.
از دامنه وسیع شفاعت که گاهى توسط خداوند و گاهى به وسیله پیامبران، فرشتگان و اولیاء الله ـ اگر چه به اذن خدا ـ صورت مىگیرد، در مىیابیم که خداوند افزون بر این که مؤمنان و هدایتیافتگان را زیر چتر خود نگه مىدارد، گناهکاران را نیز در دنیا و آخرت مورد عنایت داشته و خواهد داشت. همانگونه که گذشت، در شفاعت و همچنین در مغفرت، استثنا و بىعدالتى وجود ندارد؛ رحمت و عنایت او نامحدود است و هر که محروم باشد از آن جهت است که قابلیت را بکلّى از دست داده است؛ یعنى محرومیت از ناحیه لجبازان است که تن به عنایتى نمىدهند.
8ـ اصل تسلیم در برابر حقیقت
قریب به اتفاق انسانها در اصل تسلیم در برابر حق و حقیقت مشترکند. این که خداوند امتهاى پیشین را مسلمان مىخواند، به خاطر این است که «اسلام» به معناى تسلیم و خضوع در برابر خداوند در نهاد و عمل پیروان پیش از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز بوده است. از همین رو، حضرت ابراهیم علیهالسلام از خداوند براى خود، امت و نسل خویش درخواست اسلام و مسلمانى مىکرد. همچنین وى و حضرت یعقوب علیهالسلام فرزندان خود را به حالت مسلمان مردن سفارش کردند؛(42) حضرت موسى علیهالسلام پیروان خود را «مسلمان» خطاب مىکرد؛ حضرت نوح علیهالسلام مأمور بود مسلمان باشد. قرآن تصریح مىکند که دین، فقط اسلام است.(43)
از نظر شریعت اسلام، ادیان پیشین در ظرف زمانى خود با توجه به استعدادهاى مردم همان زمان، کامل و بر حق بودهاند؛ به عبارت دیگر، تمام ادیان در تسلیم حق تعالى بودن مشترکند؛ اما این که همه آنها در تمام زمانها بر حق باشند، از نظر قرآن مردود است. اساسا آنچه با ارزش است اسلام و تسلیم واقعى در برابر حق است؛ چه بسا مسلمانانى که از اسلام تنها نامش را یدک مىکشند و چه بسیار غیرمسلمانانى که در برابر حقیقت تسلیمند. از دیدگاه اسلام همه کسانى که در برابر حقیقت تسلیم هستند، اهل حقیقت و مسلمانند. اسلام توجّه زیادى به قلب انسانها دارد؛ این که فرد به طور قلبى در برابر حقیقت تسلیم باشد، بسیار حائز اهمیت است؛ این فرد اگر چه مسلمان نباشد، در دیدگاه اسلامى جایگاه ویژهاى دارد؛ زیرا مخالفت او با اسلام یا مسلمان نبودنش از روى عناد نیست.
استاد مطهرى در صفحه 269 عدل الهى مىفرماید:
«اگر کسى داراى صفت تسلیم باشد و به عللى حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بىتقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمىسازد، او اهل نجات از دوزخ است.»
خداى متعال مىفرماید: «وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً»(44)؛ محال است که خداى کریم کسى را که حجت بر او تمام نشده است، عذاب کند. اصولیّین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است، «قبح عِقاب بلا بیان» اصطلاح کردهاند و مىگویند تا خداى متعال حقیقتى را براى بندهاى آشکار نکرده باشد، زشت است که او را عذاب کند. براى نشان دادن این حقیقت که ممکن است افرادى یافت شوند که داراى روح تسلیم باشند و در عینحال، مسلماننباشند، دکارت، فیلسوف فرانسوى، نمونه خوبى است.
استاد مطهرى بر این باور است که اینها «مسلم فطرى» مىباشند.(45)
بنابراین، آنچه که در این اصل مهم است تسلیم در برابر حقیقت مىباشد؛ یعنى هر کسى را که در مقابل حق و حقیقت عناد ندارد، اگر چه مسلمان نباشد، نمىتوانیم از دایره نجات خارج بدانیم؛ به عبارت دیگر، خارج شدگان از این دایره کسانىاند که لجاجت در برابر حقیقت دارند؛ آنهایى که به قول شهید مطهرى مبتلا به آفت جحود، یعنى حالت «ستیزهگرى» با حقیقت هستند.(46) اینها کسانىاند که حقیقت را مىفهمند و در دل به آن اعتراف مىنمایند؛ ولى در واقع با آن به مخالفت مىپردازند؛ یعنى عقل و دل آنها تسلیم است؛ ولى از روى تکبر و خودخواهى و... در عین شناختِ حقیقت با حقیقت به مبارزه برمىخیزند. آنها بیماران روحىاند که به خاطر منافع شخصى و تعصّبات قبیلهاى یا حزبى با حقیقت مقابله مىکنند. قرآن در آیه 32 انفال، درون مایهشان را این گونه ترسیم مىکند:
گفتند: پروردگارا، اگر این حق است و از طرف توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکى براى ما بفرست.
این گونه افراد از شدّت تعصب و لجاجت یا عوام فریبى، حاضرند چنین نفرینهایى بر خود روا دارند؛ امّا حق را نپذیرند. تفسیر نور در ذیل این آیه از کتاب الغدیر، ج 1، ص 239 تا 266 به نقل از 30 نفر از علماى اهل سنّت، روایتى را مىآورد که گویاى نمونهاى از این افراد در صدر اسلام است: پس از تعیین على علیهالسلام براى امامت از سوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله که به فرمان خداوند در غدیر خم انجام یافت، نعمان بن حارث که از منافقان بود، نزد پیامبر آمده و گفت: ما را به توحید و نبوّت و جهاد و حج و روزه و نماز و زکات، دستور دادى، پذیرفتیم. حالا این جوان را امام ما قرار دادى؟ پیامبر فرمود: به فرمان خدا بود. او از شدّت ناراحتى به خود نفرین کرد و در نفرین، از همین آیه اقتباس کرد.(47)
در برابر این گروه، خداوند حالت کسانى را که در برابر حقیقت تسلیم و از صفت جحود و کفر مبرا هستند در آیه 112 سوره بقره این گونه توصیف مىکند:
آرى کسى که روى خود را تسلیم خدا کند (سر به خدا بسپارد) و نیکوکار باشد، پس پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.
در این باره، حضرت على علیهالسلام مطلبى دارد که با آنچه در میان مسلمانان و حتّى شیعیان متداول است، تازگى دارد و از دید ویژهاى باید به آن نگریست؛ او در حکمت 125 نهجالبلاغه اسلام را به نحوى تعریف مىکند که ناظر به عملگرایى مىباشد. او اظهار مىدارد:
اسلام را طورى تعریف کنم که دیگر قبل از من تعریف نکرده باشند: اسلام زیر بار رفتن است (الاسلام هو التسلیم) و... .
طبق تفسیر آن حضرت بسیارى از کسانى که در برابر حق تسلیم مىباشند و زیر بار حقیقت مىروند اگر چه بر خلاف منافع شخصى و گروهى آنها باشد، داخل اسلام مىگردند. در این زمینه مرحوم مطهرى در صفحه 291 کتاب عدل الهى خود، روایت جالبى از امام باقر علیهالسلام نقل مىکند:
هر چیزى که نتیجه اقرار و تسلیم و روح پذیرش حقیقت باشد ایمان است و هر چیزى که نتیجه روح عناد و سرپیچى از حقیقت باشد کفر است.(48)
با نظر به این سخن، بسیارى از مردم اهل ایمان خواهند بود؛ زیرا جحود و عنادى با حق نداشته و اگر حقیقت را بفهمند آن را در مىیابند یا دست کم با آن مخالفت نمىنمایند و همین، رمز نجات ایشان خواهد بود. بدینسان، کافر کلامى از کافر فقهى جدا مىگردد؛ زیرا کافر کلامى و اعتقادى کسى است که کفر و جحود، یعنى کفر ماجرایى و عنادورزى داشته باشد؛ در این اصطلاح، کافر به کسى اطلاق مىشود که حالت عناد و انکار در عین ادراک کشف حقیقت در او هست. از این رو، اکثریت کفّارِ فقهى نیز کافر اعتقادى و کلامى نخواهند بود؛ به بیان دیگر، اکثریت انسانها که یا موافق حقیقت هستند و یا مخالفتشان، از روى لجبازى نیست، اهل نجات خواهند بود! استاد شهید همچنین در صفحه 304 این کتاب مىگوید:
«از نظر اسلامى و با دید فقهى، آنها مسلمان نیستند؛ ولى از لحاظ حقیقت، مسلم مىباشند؛ یعنى تسلیم حقیقتند و عناد با آن ندارد.»
زیرا مخالفان حقیقتِ ستیز در نهایت، اندکند، به سختى قابل تصور است که کسى حق را بشناسد و بفهمد و به آن تن در ندهد؛ کسى که تصور درست از حقیقت داشته باشد، تصدیق به آن در دست خودش نیست؛ یعنى به طور فطرى تسلیم آن است؛ مگر این که در ظاهر مخالفت نماید؛ چنان که تصور درست از عدد دو، به یقین، تصدیق به زوجیت آن را به همراه خواهد داشت.
استاد محمدتقى جعفرى مىگوید:
«قاطعانه مىگویم تاکنون هیچ منکر و مردّدى در طول تاریخ پیدا نشده است، بلکه نمىتواند پیدا شود که «مفهوم حقیقى خدا» را دریافت کند و آن را مورد انکار یا تردید قرار دهد. منکران خدا، یک تصور ساخته ذهن خود را به عنوان خدا، براى خود مطرح مىکنند، سپس بدون توجه به این که چنان مفهومى، شایسته انطباق بر مفهوم حقیقى خدا نیست، آن را منکر مىشوند.»(49)
از این رو، مسافران کشتى نجات بسیارند و اندکند افرادى که با کشتى نجات قهر و خاندان نبوّتشان را گم کنند. پر واضح است که نجات اکثریت، منافاتى با لزوم عمل انسانها به احکام فقهى و دینى مورد یقین خود، ندارد؛ چنان که تناقضى با عدم حقّانیت برخى از آنها نخواهد داشت.
9ـ اصل عذر (قصور)
استاد مطهرى در کتاب عدل الهى به طور مبسوط به بحث قاصران و مستضعفان مىپردازد. او با استفاده از آیات 97، 98 و 99 سوره نساء(50) و برخى روایات و تفسیر علامه طباطبایى درباره این آیات، مردمى را که به عللى قاصر ماندهاند، مستضعف، یعنى بیچاره و دستنارس به شمار آورده که مورد عفو و مغفرت قرار مىگیرند. وى همچنین با بهره از لحن آیه 106 سوره توبه(51) و چند روایت، «مرجون لامراللّه» (یعنى کسانى که درباره آنها باید گفت کار اینها با خداست) را مشمول عفو و مغفرت الهى مىداند؛ یعنى تمام افرادى را که به شکلى قصور داشتهاند ـ نه تقصیر ـ خداوند معذّب نمىسازد. وى در این زمینه در صفحه 299 عدل الهى مىنویسد:
«اگر کسى در روایاتى که از ائمه اطهار علیهمالسلام رسیده است که بیشترین آنها در «کتاب الحجة» و «کتاب الایمان و الکفر» کافى گرد آمده است، دقت کند مىیابد که ائمه علیهمالسلام تکیهشان بر این مطلب بوده که هر چه بر سر انسان مىآید از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصّب و عناد بورزد و یا لا اقل در شرایطى باشد که مىبایست تحقیق و جستجو کند و نکند؛ اما افرادى که ذاتا و به واسطه قصور فهم و ادراک و یا به علل دیگر در شرایطى به سر مىبرند که مصداق منکِر و یا مقصّر در تحقیق و جستجو به شمار نمىروند، آنها در ردیف منکران و مخالفان نیستند؛ آنها از مستضعفین و مُرجَون لامرالله به شمار مىروند؛ و هم از روایات استفاده مىشود که ائمه اطهار بسیارى از مردم را از این طبقه مىدانند».
استاد شهید بحث را از دیدگاه حکماى اسلامى بررسى مىکند و سپس در صفحه 303 این کتاب نتیجه مىگیرد:
«بحث حکما، بحث صغروى است؛ نه کبروى؛ بحث آنها از ملاک عمل نیک و ملاک مقبولیت عمل نیست؛ بلکه درباره انسان است؛ این که اکثریت انسانها، به تفاوت و به طور نسبى نیکند؛ نیک مىمانند و نیک مىمیرند و نیک محشور مىگردند. حکما مىخواهند بگویند که هر چند مردمى که توفیق قبول دین اسلام مىیابند، در اقلیتند؛ ولى افرادى که داراى اسلام فطرى مىباشند و با اسلام فطرى محشور مىگردند، در اکثریّتند. به عقیده طرفداران این مشرب، منظور از این که در قرآن کریم آمده است: «انبیا از کسانى شفاعت مىکنند که دین آنها را بپسندند»، دین فطرى است؛ نه دین اکتسابى؛ یعنى از روى قصور به آن نرسیدهاند؛ ولى عنادى هم با آن نورزیدهاند.»
وى در جاى دیگر به دستهبندى انسانها از دیدگاه قرآن مىپردازد و در تحلیل آخرین آیات سوره واقعه مىگوید که خداوند مردم را به سه دسته تقسیم مىکند: مقربین، اصحاب الیمین و اصحاب الشمال (مکذّبین). مقرّبین از نظر قرآن آنهایىاند که گوى سعادت را به حد اعلى ربودهاند؛ اصحاب یمین یعنى دوستان راست، متوسطینِ اهل سعادت و اصحابِ شمال، اهل شقاوتند.(52)
با توجه به این دستهبندى که وى از تفسیر و تقسیم بالا ارائه مىدهند، اگر گروه مقربین را به اصحاب یمین بیفزاییم، به یقین، تعدادشان از اصحاب شمال بیشتر خواهند بود و نشانگر نجات اکثریت مىباشد.
________________________________________
1ـ کارشناسی ارشد فلسفه و کلام
2ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 207.
3ـ رعد / 28: «الا بذکر الله تطمئن القلوب».
4ـ اسراء / 44: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ».
5ـ مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 515.
6ـ ر.ک.: همان، ص 516.
7ـ همان، ص 518.
8ـ چنان که آخرت، دنیا را معنا مىکند. دنیا «رفتن» است و آخرت «رسیدن». مقصد همواره به حرکت و تکاپو، معنا و مفهوم مىبخشد.
9ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، معاد، صدرا، چ سوم، 1375.
10ـ بقره / 156: «انا لله و انا الیه راجعون» یعنى: ما متعلّق به خداییم و ما به سوى وى بازگشت داریم.
11ـ مؤمنون / 115.
12ـ معاد، ص 91.
13ـ مرتضى مطهرى، عدل الهى، صدرا، چاپ پانزدهم، 1379، ص 177.
14ـ معاد، ص 185 و نیز ر.ک.: حج / 7ـ5.
15ـ مقدمهاى بر جهانبینى، ص 269؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 285.
16ـ ر.ک.: دهر / 4: ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم (و براى اتمام حجت بر او رسول فرستادیم) حال خواهد هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواهد آن نعمت را کفران کند.
17ـ مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 141؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 155.
18ـ دهر/3:«إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» یعنى: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس.
19ـ ر.ک.: تغابن / 11؛ مائده / 16؛ رعد / 27؛ نور / 54؛ عنکبوت / 69.
20ـ ر.ک.: مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 141؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 155.
21ـ ر.ک.: دعاى افتتاح (وَ عَثرَةٍ قد اقلتها و رحمةٍ قد نشرتها).
22ـ ر.ک.: دعاى ابو حمزه ثمالى (و کُلُّ رحمتِکَ واسعةٌ).
23ـ ر.ک.: دعاى ابو حمزه ثمالى (و برحمتک تعلُّقى).
24ـ عدل الهى، ص 231.
25ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 863 (الّذى بعثنى بالحق لا ینجى الا عمل مع رحمة).
26ـ ر.ک.: علم الیقین، ج 1، ص 57؛ محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 2، ص 529، ح 20.
27ـ ر.ک.: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 7، ص 287، ح 1.
28ـ ر.ک.: اعراف / 156؛ انعام / 54؛ یونس / 86؛ اعراف / 72؛ فاطر / 2؛ یوسف / 53.
29ـ ر.ک.: ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ شانزدهم، ج 5، ص 173.
30ـ ر.ک.: همان، ذیل آیه 30 روم.
31ـ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 184 (کل مولود یولد على الفطرة حتى لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه).
32ـ عدل الهى، صص 233ـ232.
33ـ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، قم، 1375، ج 3، صص 328ـ325.
34ـ محسن قرائتى، تفسیر نور، مؤسسه در راه حق، قم، 1374، ج 1، صص 310 ـ 309.
35ـ ر.ک.: تحریم / 8؛ محمد / 2؛ انفال / 12؛ آلعمران / 95؛ بقره / 271؛ تغابن / 17؛ نساء / 31.
36ـ یونس / 103: «ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِى الْمُوءْمِنِینَ». خداوند در سوره روم آیه 47 نیز به طور صریح، نصرت مؤمنان را حق خود مىداند «وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُوءْمِنِینَ» که به طور طبیعى براى همه رهروان ایمان، بشارتِ لذتبخشى است.
37ـ محمد / 2.
38ـ عدل الهى، ص 235 و نیز ر.ک.: 223 و 230.
39ـ زمر / 44: «قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً» یعنى: بگو شفاعت، تمامى مخصوص خداست.
40ـ مائده / 35: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ».
41ـ نساء / 64.
42ـ ر.ک.: بقره / 128 و 132.
43ـ ر.ک.: یونس / 72 و 84.
44ـ اسراء / 15 (ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجّت تمام نشده) بشر را معذّب کنیم). از این آیه در مىیابیم که از سنتهاى خداوند آن است که کسى یا امّتى را بدون بیان و اتمام حجّت، عذاب نمىکند.
45ـ عدل الهى، صص 270ـ269.
46ـ ر.ک.: همان، صص 290ـ289.
47ـ تفسیر نور، ج 4، ص 327.
48ـ اصول کافى، ج 2، ص 387.
49ـ کتاب نقد، ش 4، ص 290.
50ـ «... لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً فَأُولئِکَ عَسَى اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُوراً».
51ـ «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَِمْرِ اللّهِ إِمّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ».
52ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، معاد، چاپ سوم، 1375، صص 50ـ49.