آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

مدرنیسم، مانند هر تحول دامنه‏دار دیگرى، داراى زوایاى گوناگون است. اما قبل از نقد و بررسى هر بعد آن، باید به ریشه‏یابى تاریخى مدرنیسم پرداخت و بدون شناخت کافى از پیشینه آن، از داورى خوددارى کرد. تحولات مدرنیسم در بستر زمان، ما را در فهم دقیق آن یارى مى‏کند. جریانهاى فکرى اى که از مدرنیسم سرچشمه گرفته‏اند را نیز نباید از نظر دور داشت. کتاب یاد شده به روند پیدایش مدرنیسم، رشد آن و ایدئولوژیهایى که از آن تفکر، نشأت گرفته‏اند، مى‏پردازد.

متن

مقدمه
شرق و غرب از دیدگاه‏هاى مختلف، تعاریف متعددى دارد که در این کتاب، به دو مفهوم آن، اشاره شده است: 1ـ شرق و غرب تاریخى و فرهنگى؛ در آغاز حیات، آدمى در ساحت دینى مى‏زیسته؛ یعنى تمام ملل از لحاظ تاریخى ـ فرهنگى ابتداءا شرقى بوده‏اند؛ 2ـ شرق سیاسى (کشورهاى مستعمره) و غرب سیاسى (کشورهاى سرمایه‏دار).
در آغاز حیات، زندگى بشر براساس توحید بوده است که به این دوران، عصر امت واحده گویند. با فاصله گرفتن بشر از ساحت قدسى، این دوره پایان یافت و عصر تفکر میتولوژیک و سپس تفکر اسطوره‏اى آغاز شد. تفکر اسطوره‏اى، تفکرى غیب باور، اما شرک‏آلود است و نسبت قائل شدن میان انسان و طبیعت، از ویژگیهاى آن مى‏باشد. این نسبت انگارى زمینه‏ساز تفکر توتمیسم است.
صور متأخر و مسخ شده اندیشه اسطوره‏اى، صورت فاسدى از باورهاى آنتروپورمورفیستى (انسان‏واره) مى‏باشد. در این اندیشه تفسیر جهان بعد کیفى‏اندیشى دارد. حدود قرن هشتم‏ـ نهم ق.م. تفکر میتولوژیک زایل شد و تفکرى مبتنى بر اصالت عقل به نام تفکر متافیزیکى یا فلسفى ظهور یافت که با بسط تدریجى آن، تاریخ غرب فرهنگى ـ تاریخى آغاز و بتدریج فراگیر شد. در این روند، توسعه غرب، سه دوره قابل بررسى است: 1ـ غرب باستانى یا یونانى از قرن هفتم ق. م تا قرن پنجم میلادى که شامل پیدایش غرب و بسط متافیزیک فلسفه یونانى ـ رومى است؛ 2ـ غرب قرون وسطایى (مسیحى ـ کلیسایى) که ظاهرى دینى و باطنى یونانى دارد. در این دوره، زمینه‏هاى مدرنیته فراهم آمد؛ 3ـ پس از دوره قرون وسطایى، ظهور رنسانس را داریم و پس از آن، مدرنیته از اواخر قرن چهاردهم آغاز شده و تا امروزه ادامه دارد. غرب مدرن از 1750 به بعد جهانى مى‏شود که این امر در کشورهاى غیر غربى، باعث بروز شبه مدرنیته شده که همان غربزدگى است. غربزدگى مى‏تواند دو سطحِ اول(1) و دوم(2) داشته باشد که سطح دوم آن شایع‏تر و بدتر! است.
آیین یهودیت در قرون وسطى مجال ظهور نیافت، اما پس از رنسانس، زمینه ظهور آن فراهم شده و در عصر مدرن به اوج قدرت خود مى‏رسد. در واقع، غرب مدرن حاصل تغییر میراث یونانى به نفع اومانیسم و پیوند آن با سوداگرى یهودیت است. صورت مثالى از بشر مدرن، بورژواها و سرمایه‏داران مى‏باشند. فراماسونرى، نخستین تشکل بزرگ بورژوازى مدرن مى‏باشد. از دانشمندان و فلاسفه بزرگ عصر مدرن مى‏توان به دکارت، بیکن و هگل اشاره کرد.
ماهیت درونى مدرنیسم
واژه «مدرن» از لفظ لاتینى Modernus و از قید mode مشتق شده است که به معناى تازه و اخیرا مى‏باشد. مدرنیته شامل دیدگاه‏هاى بشرانگارانه و متکى بر عقل جزئى و با ماهیتى اومانیستى است. در واقع، مدرنیته و اومانیسم، به معناى اصالت یافتن عقل، جزئى مستقل از وحى مى‏باشند. اومانیسم در لغت به‏معناى بشرانگارى است. اومانیسم، باطنى شرک‏آلود دارد، اگرچه ظاهر آن مى‏تواند ملحدانه نباشد. تمامى ایدئولوژیهاى مدرن مانند لیبرالیسم، مارکسیسم و ... از اومانیسم نشأت گرفته‏اند. عقل جزئى مراتبى دارد: الف) عقل کاسموسانتریک که بنیاداندیش است؛ ب) عقل مدرن که «من» فردى را سوبژه و همه عالم را اوبژه مى‏داند. به جهت همین ویژگى (سوبژکیتویسم)، عقل مدرن، خاصیت ابزارى پیدا نموده است (عقل ابزارى)؛ ج) عقل جزئى یونانى که، کمّى‏اندیش و بنیاداندیش مى‏باشد. آمپریسم، پوزیتویسم، کاپیتالیسم مدرن و بوروکراسى مدرن همگى ماهیتى از عقل مدرن دارند. مدرنیته یک نوع نسبى‏گرایى دارد که با نادیده گرفتن ساحت قدسى بشر، آدمى و طبیعت را همتراز یکدیگر قرار مى‏دهد و دیدگاهى بنیاداندیش نفسانى دارد که صورت فراگیر آن، به صورت یک نسبى‏انگارى وابسته به اصالت تاریخ هگلى ـ مارکسى(3) یا هرمنوتیک نسبى باور گادامر خودنمایى مى‏کند. به علاوه مدرنیته اعتقاد دارد که حرکت در بستر زمان همیشه به سوى پیشرفت و ترقى است. براساس این «نظریه ترقى»، قرون وسطى را عقب مانده دانسته و تفکر دینى را باعث تحجّر بشر مى‏داند و ادعا دارد ترقى با ورود به عصر مدرنیته و دستیابى به تکنولوژى حاصل مى‏شود. در عصر مدرن، علوم جدید ظاهر شدند که ویژگیهایى دارند:
الف) محصول فلسفه مدرن و سوبژکتیسم دکارتى و زاییده تجربه‏گرایى بیکن و پوزیتویسم اروپایى؛ مى‏باشد
ب) باعث افزایش قدرت آدمى مى‏شوند؛ نه معرفت او و در آنها، اخلاق، تابع هواهاى نفسانى بشر است؛
ج) پیوند با تکنولوژى داشته و کمّى انگارند.
علوم جدید، طبیعت را منبعى از انرژى مى‏داند که باید مصرف شود و به‏حفاظت از طبیعت اهمیتى نمى‏دهد که این تفکر، از سوبژکتیسم نشأت گرفته است. هم زمان، با تحولات عصر مدرن و با به‏وقوع پیوستن انقلاب صنعتى، تکنولوژى مدرن (تکنوکراسى) به وجود آمد. در این نظام، انسانها همچون ماشینهایى تابع نظم بوروکراتیک به‏تولید سرمایه و کالا براى کاپیتالیستها مى‏پردازند و افق دیدى فراتر از افق ناسوت ندارند. تکنوکراسى براى بشر نتیجه‏اى جز افسردگى، اضطراب، فاصله طبقاتى و ایجاد فقر مدرن، نداشته است. فقر مدرن، یک رفاه ظاهرى است که همراه با کمبودهاى فراوان و دوندگى همیشگى براى رسیدن به پول و سایر آرزوهاست.
گفتیم که عقل مدرن ذاتا سکولاریست است. سکولاریزم یعنى غیر قدسى و عرفى کردن امور و حذف دین از زندگى بشر. در سیاست سکولاریستى، حکومت تنها تأمین کننده معاش مردم است و جهان را صرفا به‏نفع سرمایه‏داران خود چپاول مى‏کند؛ در نتیجه باعث بروز اختلافهاى طبقاتى، بى‏عدالتى، جنگ و فقر مى‏شود. از دیگر محصولات عصر مدرن، بوروکراسى است.
بوروکراسى، مناسبات انسانى را براساس عقل‏گرایى و کمى‏گرایى مدرن اداره مى‏کند. به علاوه، با رواج شهوترانى، امکان تخلیه انرژیهاى سرکوب شده دیگر را مى‏دهد و یک آزادى ظاهرى بوجود مى‏آورد تا مانع طغیان و بروز انقلاب شود. بوروکراسى ذاتا به توتالیتاریسم میل دارد. توتالیتاریسم بوروکراتیک در جوامع لیبرال ـ دموکراسى، کشنده خلاقیت، آزادى و فردیت در چهارچوب اهداف حسابگرانه و به نفع نظام سرمایه‏دارى است. تمدن غربى با نادیده گرفتن ساحت قدسى انسان، ماهیتى نیست انگارانه یافته است که باعث بوجود آمدن نهیلیسم (نیست انگارى) شده است. نهیلیسم فعال، بروز پرخاشگرانه یک سرى قواى سرکوب شده نفس اماره است که به‏صورت بى‏هویتى آشکار مى‏شود. نهیلیسم فعال خود را به صورت میلیتاریزم فراگیر یا به صورت توتالیتاریزم بوروکراتیک جلوه‏گر مى‏سازد. نهیلیسم فعال، ظاهرى آزادى بخش دارد ولى آدمى را به سطح حیوانى تحت کنترل، تنزل مى‏دهد. نهیلیسم سرانجام خود را نیز، نفى کرده و دچار مرگ درونى مى‏شود. در تفکر مدرن، بشر حق حاکمیت و قانونگذارى مستقل از اراده الهى را دارد (نفى توحید). مبناى این حق تشریع، عقل اومانیستى است. این تلقى بشرانگارانه از حاکمیت به‏صورت دموکراسى، بیان مى‏شود. دموکراسى واژه‏اى یونانى است و از «دموس» به معناى مردم به علاوه «کراسى» به معناى حکومت گرفته شده است؛ پس دموکراسى به معناى حکومتِ مردمى مى‏باشد. در قرن پنجم با اصلاحاتى که انجام گرفت، فقط مردم ثروتمند و طبقه متوسط آتن، حق قانونگذارى و حکومت را پیدا مى‏کردند. به این ترتیب، دموکراسى یونانى کاسموسانتریک و اشرافى شکل گرفت. دموکراسى مدرن یا دموکراسى اومانیستى ماهیتى سرمایه‏سالارانه دارد. سرمایه‏داران و بورژواها، مثالى از بشر مدرن مى‏باشند. در دموکراسى مدرن اگرچه به آراى مردم توجه مى‏شود، ولى سیاستها و عناصر هدایت کننده افکار عمومى به نحوى است که اراده طبقات سرمایه‏دار، پیاده مى‏شود.
در جامعه مدرن، یک موج کاپیتالیسم (سرمایه‏سالارى)(4) شکل گرفته است که همسو با امیال بشر مدرن بوده و از این رو فراگیر شده است. سرمایه‏سالارى مدرن در اشکال مختلفى همچون سرمایه‏سالارى لیبرال، سرمایه سالارى فاشیستى و سرمایه سالارى سوسیالیستى ظاهر شده است. در واقع، سوسیالیسم صورتى از بسط و تحقق سرمایه‏سالارى مدرن است.
دوره‏هاى تاریخى مدرنیسم
مدرنیته در مراحلِ بسط خود، هفت دوره را گذرانده است. در طى این ادوار، شک و بى‏اعتنایى به مدرنیسم شدت مى‏یابد و باعث روى آوردن جوامع به پست مدرن مى‏شود. پست مدرن مرتبه‏اى از بسط مدرنیسم است که ویژگى آن، خودآگاهى نسبت به بحران مدرنیته مى‏باشد.
دوره اول: آغاز تاریخ غرب مدرن در اواسط قرن چهاردهم مى‏باشد. در این دوره، انقلاب تجارى رخ مى‏دهد ـ تجارت در این دوران قالبى سودجویانه و آمیخته به استعمار دارد ـ در رنسانس طبقه بورژوازى و سرمایه‏سالارى بوجود مى‏آید و در آثار ادبى این دوره، شرک و دنیاگرى به‏چشم مى‏خورد. پیشروان مدرنیسم در این دوره، قطعا ظاهرى شرک‏آلود نداشته حتى برخى از آنها، ظاهرى مذهبى داشته‏اند. در حدود قرن شانزدهم با ظهور کشیشهاى اومانیستى مواجه هستیم که نشاگر نوعى رفرماسیون (اصلاح) مذهبى مى‏باشد. در این زمان، اعتراضات لوتر در مقابل خطاهاى کلیساى کاتولیک و رفتارهاى غیر اخلاقى کلیسا منجر به پیدایش جنبش پروتستانتیزم مسیحى، علیه کلیسا شد. این مکتب مسیحیت حقیقى را تسلیم تمایلات دنیوى عصر جدید مى‏کند.
دوره دوم: هم‏زمان با پیدایش فلسفه مدرن(5) است. فلسفه سیاسى مدرن(6) در قرن شانزدهم، ظهور مى‏یابد که مبناى آن، سیاست مستقل از اخلاق است. در این دوران، نخستین آثار داستانى مدرن که بعدها Nuvel(رمان) خوانده شد، ظاهر گردید. به علاوه، در این دوره رفرماسیون بسط مى‏یابد، سکولاریزم رواج یافته و قدرت اقتصادى سیاسى فئودال‏ها تضعیف مى‏شود.
دوره سوم: از نیمه قرن هفدهم تا قرن نوزدهم ادامه دارد. این دوره، عصر روشن‏فکرى و غلبه کلاسیسم است و از لحاظ تدوین جهان‏بینى، بسط عقل‏گرایى اومانیستى و تدوین مبناى نظرى لیبرالیسم، حائز اهمیت است. جهان‏بینى روشنگرى، براساس علوم تجربى و حسى طرح شده و تصویرى مکانیکى از عالم دارد. این جهان‏بینى کمّى‏انگار، سلطه‏جو و مکانیکى، آمپریستى (تجربه‏گرا) و شکاک مى‏باشد. به‏علاوه، در این زمان ژورنالیسم ظهور مى‏یابد که توسط بورژواها حمایت مى‏شود. عصر روشنگرى، آغاز انقلاب صنعتى است که از نیمه قرن هیجدهم تا قرن نوزدهم ادامه مى‏یابد. عصر روشنگرى، دوره بزرگترین انقلابهاى عصر مدرن است؛ همچون انقلاب فرانسه، انقلاب انگلیس (مبارزه سرمایه‏داران بر اشراف انگلیس) و شکل‏گیرى آمریکا به صورت یک جمهورى لیبرال ـ دموکراتیک. در قرنهاى هفدهم و هیجدهم، ظهور عقل‏گرایى اومانیستى را در ادبیات و هنر داریم (ظهور کلاسیسم).
دوره چهارم: آغاز قرن نوزدهم همراه جنگهاى ناپلئون وضعیت شدن نظامهاى فئودالى است. جنگهاى ناپلئون و بى‏رحمى و سودجویى کلاسیسم و بى‏اعتنایى این مکاتب به عواطف بشرى، منجر به رمانتیسم(7) در ادبیات و هنر این دوره مى‏شود. رمانتیسم در عصر مدرن بیشتر در ناسیونالیسم، سوسیالیسم مارکسیستى و فاشیسم(8) تبلور یافته است. گویا ناخودآگاه بشر، پس از ظهور رمانتیسم بیدار شده و در قرن بیستم در قالب سورئالیسم و هنر آوانگارد ظاهر مى‏شود. در نیمه قرن نوزدهم علوم حقوق مدرن، اقتصاد مدرن و جامعه‏شناسى و زیست شناسى مدرن تدوین شدند. به‏علاوه، در این دوران باگسترش صنعت مدرن (ظهور علوم جدید) تکنوکراسى و حاکمیت سرمایه‏سالارى روبرو هستیم. مهمترین انقلاب قرن هیجدهم انقلاب فرانسه است که منجر به روى کار آمدن نظام لیبرال بورژوایى مى‏شود؛ اگرچه این انقلاب در ظاهر ضد سرمایه‏سالارى و استثمار بود ولى در اصل بورژواها، با استفاده سیاسى از مسائل جارى به سودجویى پرداختند که این امر موجب گسترش اندیشه‏هاى سوسیالیستى بر علیه لیبرالیزم شد و تضادهاى درونى کاپیتالیسم مدرن را دامن زد.
دوره پنجم: در نیمه قرن نوزدهم ایدئولوژى لیبرال و نظام سرمایه‏سالارى لیبرالى گسترش یافت. پیشرفت انقلاب صنعتى در این دوره به فاصله طبقاتى، فقر و بى‏عدالتى دامن زده و موجب تشدید جریانهاى سوسیالیستى علیه لیبرال شد؛ به این ترتیب، سیر زوال مدرنیته آغاز مى‏شود. در اواخر قرن نوزدهم، رژیمهاى لیبرالیستى وارد فاز جدیدى به نام امپریالیزم شدند که وابسته به اقتصاد متکى بر انحصارات غول‏آساست. بالا گرفتن رقابت بین امپریالیستها در دهه دوم قرن بیستم، منجر به جنگ جهانى دوم مى‏شود. در قرن نوزدهم جنگهاى متعددى به وقوع پیوسته و امپریالیسمِ کشورهاى استعمارگر در کشورهایى همچون ایران و بالکان به‏چپاول و غارت پرداختند!
دوره ششم: در قرن بیستم پست مدرنیسم، توسعه مى‏یابد و تردیدها در مورد مدرنیسم تشدید مى‏شود. گرایش سوسیالیسم مارکسیستى در این قرن ابتداءا اوج گرفته اما بنا به دلایلى مجددا افول مى‏کند. وقوع جنگ جهانى اول در این دوره، سه تأثیر در سیاست جهان دارد:
1ـ رژیم تزارى فئودالیسم روسى منحل مى‏شود و سوسیالیسم بوروکراتیک سرمایه‏سالار مارکسیستى جانشین آن مى‏شود؛
2ـ در آلمان پس از شکست در جنگ ابتداءا یک رژیم لیبرال سرکار آمده و سپس یک دولت سرمایه‏دار فاشیستى جاى آن را مى‏گیرد که به آلمان قدرت فراوانى مى‏دهد؛
3ـ ظهور فعال امپریالیزم آمریکا در تعاملات سیاسى جهان. جنگ جهانى دوم خشونت‏بارترین جنگ در تاریخ مى‏باشد؛
پس از جنگ جهانى دوم نیز، تاریخ داراى ویژگیهایى بود:
الف) وقوع بحرانهاى گسترده رکودى در کشورهاى سرمایه‏سالار؛
ب) بسط ایدئولوژى مارکسیسم و لیبرالیسم سوسیال دموکراتیک در نقاط مختلف جهان؛
ج) توسعه پست مدرنیسم. در این دوران، دولتهاى لیبرالیستى سوسیال بر سر کار آمدند که در آنها خشونتهاى ضد کارگرى و ضد فردى تا حدى تعدیل شد تا از بروز انقلاب جلوگیرى شود.
دوره هفتم: از سال 1980، بحران مدرنیته خود را در قالب بحران رکودى نشان مى‏دهد. براى جلوگیرى از رکود مزمن و کاهش سود، رژیمهاى دموکراسى لیبرال، از بخشى از سیاستهاى حمایتى سوسیال ـ دموکراتیک خود دست کشیدند و به این ترتیب، نئولیبرالیسم شکل گرفت. به علاوه، در این دوره، رژیمهاى سوسیال ـ دموکراتیک فرو ریختند و مبانى نظرى تفکر مدرن، تخریب شده و به یک موج شبه آنارشیستى تبدیل شد، فاجعه نابودى محیط زیست فراگیر شد، پست مدرنیسم و رویکرد معنوى بسط پیدا کرد و با انقلاب اسلامى، تفکر سیاسى مبتنى بر دین در حیات بشر ظاهر شد.
ایدئولوژى و پیام‏هاى مدرنیسم
مدرنیته باعث بوجود آمدن ایدئولوژیهاى جدیدى شده است؛ همچون لیبرالیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم، فاشیسم و فمینیسم. ایدئولوژى، علم شناخت ریشه‏هاست و در لغت به معناى شناخت حصولى و هم ریشه با logic (منطق) مى‏باشد. از دیدگاه ناپلئون، ایدئولوژى، مجموعه عقاید کاذب و نادرست و آگاهى دروغین است. مارکسیست‏ها، ایدئولوژى را نظامى از عقاید و اعتقادات طبقاتى و بورژوایى کاذب مى‏دانند و در واقع، ایدئولوژیهاى مختلف با طبقات مختلف در رابطه هستند، مثل لیبرالیسم که مربوط به منافع سرمایه‏داران مى‏باشد. ایدئولوژى، منشعب از فلسفه است و در واقع، مرتبه نازل تفکر فلسفى غرب است و پدیده‏اى اومانیستى است که در آن، منشأ تمامى احکام، عقل مدرن است.
پیام‏هاى مدرنیسم عبارتند از:
دموکراسى: دموکراسى از تفکر سیاسى مدرن، نشأت مى‏گیرد و ماهیتى اومانیستى دارد. دموکراسى به حق حاکمیت و قانونگذارى دموس(مردم) اعتقاد دارد. دموس در آن تفکر، طبقه متوسط و عالى جامعه است که قادر به پرداخت مالیات مى‏باشد. دموس در ایدئولوژیهاى مختلف، معناهاى متفاوتى دارد؛ در لیبرالیسم سوسیال ـ دموکرات، به معناى اکثریت مردم و در فاشیسم؛ بشر آریایى، در ناسیونالیسم؛ نژاد و قوم خارجى و در فمینیسم به معناى زنان مى‏باشد. دموکراسى رأى اکثریت را مبناى مشروعیت حکومت مى‏داند؛ حکومتى که در آن، سیاست فقط به اداره زندگى مادى آدمى توجه دارد. حکومت در دموکراسى، ظاهرى مردمى داشته ولى در باطن گرایش طبقاتى دارد. دموکراسى مدرن، بر پایه قدرت مدرن پى‏ریزى شده، و قدرت مدرن، سرکوبگر و تصرفگر و نفسانیت مدار است، و توسط بوروکراتهاى حکومتى و کانونهاى مالى اداره مى‏شود و ماهیتى توتالیتاریستى، بورژوایى و سرمایه‏سالار دارد. در واقع، دموکراسى اصالتى ناسوتى و اومانیستى داشته و از دید معرفت شناختى؛ نسبى انگار، پراگماتیسم(9) و کمّى‏انگار مى‏باشد. از مصادیق کمى‏گرایى در آن مى‏توان، اعتقاد به رأى اکثریت را مثال زد.
ارکان سیاسى دموکراسى نیز جاى بحث دارد که به‏صورت خلاصه به‏آن اشاره مى‏کنیم:
الف) تفسیر اومانیستى از حاکمیت و اعتقاد به حاکمیت مستقل و خودبنیاد بشرى؛
ب) حقانیت نظر اکثریتِ دموس و اصالت بخشیدن به آن؛
ج) دموکراسى اعتقاد دارد تشکیل حکومت و جامعه سیاسى براساس یک قرارداد اجتماعى میان مردم است، و قرارداد، یک بار براى همیشه بسته شده و حق اعتراض به آن وجود ندارد. در این نگاه، انسان با فردیت خود تفسیر شده به نحوى که هر فرد، مزاحم منافع دیگرى است؛
د) اعتقاد به حق قانونگذارى توسط بشر؛ دموکراسى با نفى توحید، انسان را داراى حق قانونگذارى و شأن تشریعى مى‏داند، و اساسى شرک‏آلود دارد؛
ه) سکولاریسم: معناى سکولاریسم، دین‏زدایى، دنیوى کردن و عرفى کردن امور است. دموکراسى جوهرى سکولاریتى دارد.
بر مفاهیم دموکراسى ایرادهایى وارد است:
الف) گنگ بودن مفهوم دموس و نامعقول بودن پیروى کورکورانه از نظریات آن؛ ب) همتراز قرار گرفتن رأى عاقل و جاهل به‏علت کمى‏گرایى دموکراسى رأى‏سازى؛ ج) دخالت رژیم‏هاى دموکراتیک و لیبرال دموکراسى و دخالت غیر مستقیم رسانه‏ها در هدایت افکار عمومى؛ د) ماهیت بشرى سیاست‏ها و قوانین دموکرات نمى‏تواند انسان را به سرمنزل سعادت هدایت نماید.
لیبرالیسم: از Liber به معناى آزادى گرفته شده است. این واژه، در ابتدا به معناى اخلاق مبتنى بر هرزگى بوده و بعدها به یک ایدئولوژى تبدیل شده است. لیبرالیسم، سه مفهوم از آزادى ارائه مى‏دهد: 1ـ آزادى اخلاقى؛ آزادى فارغ از دین و قید و بندها و مبتنى بر لذّتجویى نفسانى؛ 2ـ آزادى دینى؛ 3ـ آزادى اقتصادى؛ خواهان آزادى سرمایه‏داران و بورژواها فارغ از محدودیتهاى اشرافى و فئودالى است و شعارهایى همچون ژورنالیسم،(10) تفکیک قوا و پارلمانتیسم را سر مى‏دهد. پارلمانتیسم به معناى انتقال قدرت به پارلمان، به منظور محدود کردن شاه و برقرار کردن حکومت بورژوایى و در دست گرفتن قدرت تحت عنوان حکومت لیبرال مى‏باشد و شعارهاى(11) تسامح و تساهل لیبرال نیز تنها در این زمینه اجرا مى‏شود. در واقع، اصل تفکیک قوا و جلوگیرى از تمرکز قدرت، پوششى است بر روى استبداد حاکم بر جوامع لیبرال. آزادى اقتصادى، خواهان آزادى در سرمایه‏اندوزى بدون هرگونه مانع و عدم دخالت دولت در اقتصاد مى‏باشد، و اعتقاد به اقتصاد(12) «لسه‏فر» دارد که به‏علت محدودیت منابع، منجر به اختلافات طبقاتى شده است.
هدف مشترک مفاهیم آزادى لیبرالیسم، تأمین منافع سرمایه‏داران مى‏باشد تا جایى که لیبرالهاى کلاسیک، حق رأى و عقل را ویژه ثروتمندان مى‏دانند. در آزادى لیبرالى، هر فرد براى برآوردن نیازهاى فردى و نفسانى خویش محدودیتى ندارد، مگر این که این آزادى براى فرد دیگرى ایجاد مزاحمت کند. از جهت حقوقى و اجتماعى، لیبرالیسم یک ایدئولوژى اتمیستى است؛ یعنى هر فرد یک اتم مستقل است که صاحب حقوق فردى بوده و براى منافع خویش تلاش مى‏کند و جامعه، فاقد اصالت مى‏باشد. البته در این نظام، هر فرد در پشت پرده آنچنان توسط افکار عمومى و مقاصد بورژواها کنترل مى‏شود که فردیت معنوى و حقیقى تحقق نمى‏یابد. این دیدگاه، حقوق بشر و حقوق هر فرد را براساس نیازهاى نفسانى او پى‏ریزى کرده و به کمال انسانى توجه نداشته و جنبه‏اى مستقل از وحى براى او قائل است.
لیبرالها اعتقاد دارند هیچ معیار مطلق اخلاقى وجود ندارد مگر اصل لذّتجویى و نفسانیت (نسبى انگارى) و مبناى قضاوتهاى اخلاقى را نفسانى و جسمانى مى‏دانند. ایدئولوژى لیبرال از قرن هفدهم تا بیستم در بسط تدریجى خود، به سه شکل ظاهر مى‏شود:
1ـ لیبرالیسم کلاسیک؛ از سال 1750 تا 1900؛
2ـ سوسیال دموکراسى؛ از اوایل قرن بیستم پدید آمد که در این دوره دولت براى جلوگیرى از اعتراضها و بروز انقلابها در قشر محروم، در اقتصاد دخالتهایى انجام مى‏دهد؛
3ـ نئولیبرالیسم؛ با ادامه روند سوسیال ـ دموکراسى؛ زیانهایى شامل حال سرمایه‏داران شد که باعث رجوع به لیبرالیسم کلاسیک در هیأت نئولیبرالیسم مى‏شود که هدف آن، حفظ منافع سرمایه‏داران است. در دوره سوسیال دموکراتیک دولت از لحاظ اجتماعى چند ویژگى دارد: الف) تکیه بر توتالیتاریسم از طریق رسانه‏ها و تحمیق افکار عمومى؛ ب) اعتقاد به نظام سرمایه‏دارى که منجر به فقر، بى‏عدالتى و اختلافات طبقاتى مى‏شود؛ ج) دولتها در این دوره، تجاوز و سرکوب را سرلوحه برنامه‏هاى خود قرار داده‏اند و ماهیتى امپریالیستى (سرمایه‏دارى انحصارى) دارند؛ د) همه مفاهیم، از جمله قانون و آزادى و ... را در چهارچوب استبداد سرمایه تعریف مى‏کند؛ ه) به‏علت ماهیت بشرانگارانه، این دولتها اسیر «الیناسیون» و از خود بیگانگى هستند.
سوسیالیسم: این واژه از ریشه لاتین Socilareبه معناى متحد و شریک شدن مى‏باشد. منظور از واژه Social، پیمان قانونى و رسمى و رابطه عاطفى و تعاون بین شهروندان مى‏باشد. سوسیالیسم، ماهیتى اومانیستى دارد و به‏مفهوم مدرنِ کار و سرمایه و اصل پیشرفت اعتقاد دارد. در این مفهوم سرمایه، ثروتى انباشت‏پذیر، فعال، خودگستر و سودجوست که ضمن انباشت، محیط را دگرگون مى‏کند. سوسیالیسم مارکسیستى اعتقاد دارد که سرمایه باید در دست دولت منتخب دموس (مردم) باشد. در واقع، سوسیالیسم، ایدئولوژى سرمایه‏سالار (کاپیتالیست) مى‏باشد که سعى در محدود کردن مالکیتهاى خصوصى و نظارت بر تولید و توزیع، و توجه نسبى به‏تأمین حداقل رفاه قشر آسیب‏پذیر دارد. در قرن بیستم و بیست و یکم سوسیال مارکسیستى تضعیف شده و موجى از سوسیال دموکراسى لیبرال به وجود آمد. سوسیال دموکراسى، خواهان دولتى کردن صنایع و سرمایه‏ها بوده و با مالکیت خصوصى مخالفتى ندارد، سوسیال دموکراتها پس از جنگ جهانى دوم و ایجاد کمونیسم اروپایى، قدرتمند شدند. سوسیال دموکراسى در اواخر قرن بیستم رنگ لیبرالیسم به خود گرفت که اندک توجهى به بى‏عدالتى داشت و به‏منظور جلوگیرى از اعتراضات، تدابیرى اندیشیده بود.
ناسیونالیسم: از واژه Nation و مشتق از کلمه nasci مى‏باشد. Nation در ادبیات ما، به معناى دین است و تعابیر ملت اسلام و ملت ابراهیم، ریشه در آن دارد. البته پس از رنسانس، مفهوم مدرن ملت به وجود آمد که حاکمیت را حق ملت مى‏داند. سرانجام در قرن هجدهم و نوزدهم ایدئولوژى ناسیونالیسم پدید مى‏آید که ماهیتى اومانیستى و سکولاریستى دارد و ملت در آن، مصداق دموس (مردم) است. این دیدگاه، اعمال قدرت و حاکمیت را حق ملت مى‏داند و گروه‏هاى بشرى را براساس دولتهاى ملى و صاحب حاکمیت و قدرت، تقسیم‏بندى مى‏کند. حق حاکمیت در این دیدگاه، از مفهوم مدرن قدرت پیروى مى‏کند. در واقع، تأمین منافع سرمایه‏داران غربى باعث به وجود آمدن ناسیونالیسم و شکل‏گیرى دولتهاى مدرن براساس خودآگاهى ملى است که با توجه به قدرت اقتصادى سرمایه‏داران، ناسیونالیسم فراگیر شد. ناسیونالیسم در دوران بسط خود، به سه نوع تقسیم مى‏شود:
1ـ ناسیونالیسم آغازین و انقلابى در اروپا؛ ماهیتى سرمایه‏سالار و انقلابى دارد و خواهان تأسیس دولتهاى ملى و وحدت سیاسى است و با حکومتهاى فئودالى و اشرافى مبارزه مى‏نماید؛
2ـ ناسیونالیسم شوونیستى و برترى طلب؛ در قرن بیستم ظاهر شد که نگاهى نژادپرستانه دارد، و از سوى سرمایه‏داران و سلطنت طلبان حمایت مى‏شود؛
3ـ ناسیونالیسم ضد استعمارى؛ در قرن بیستم در تعدادى از کشورهاى تحت سلطه همچون ایران، مصر و چین شکل گرفته و سرانجام شکست خورد. از فلاسفه مدرن که پشتوانه فکرى براى ناسیونالیسم بوده‏اند مى‏توان به ماکیاولى، ژان بدن، فیخته و هگل اشاره کرد.
فاشیسم: فاشیسم(13) ریشه در لیبرالیسم و سوسیالیسم بوروکراتیک داشته و اقتصادى امپریالیستى دارد و یک ایدئولوژى حکومتى است که از فلسفه سیاسى مدرن نشأت مى‏گیرد. فاشیسم در عصر بحران مدرنیته، به‏عنوان یک تمدن کاپیتالیستى ظاهر مى‏شود که سعى در سرکوب کردن بحران مدرنیته دارد و جنبشى سرکوبگر، خشن و با گرایشات رمانتیک مى‏باشد. شگردهاى آن، حذف پارلمانتاریسم، تکیه بر دموکراسى اوباش و لمپنها، سردادن شعارهاى لیبرالیسم و سوسیالیسم، به راه انداختن اقتصاد جنگى، سازش با سرمایه‏داران و اعمال کنترل دولت بر انحصارات امپریالیستى مى‏باشد. فاشیسم با ماهیت اومانیستى نهیلیستى خود، دموس(مردم) را ملت یا نژاد برتر فرض کرده و سیاستهاى حکومتى را بر پایه توتالیتاریسم پى‏ریزى مى‏کند. اعتقاد به نظریه اراده جمعى به عنوان جوهر دموکراسى، داشتن یک تقسیم فیخته‏اى ـ هگلى از دولت، اعتقاد به مفهوم مدرن کار و سرمایه و خودستیزى فاشیستى که به نوعى رمانتیسم افراطى است، از دیگر خصوصیات فاشیسم مى‏باشد. دولت فاشیستى صورتى از دولت مدرن بوده که دموس در آن مفهومى سکولاریستى یافته است.
از ویژگیهاى بارز ایدئولوژى فاشیسم مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:
1ـ فاشیسم طغیان اراده‏گرایانه وخشن نهیلیسم مدرن است؛
2ـ توتالیتاریسم، اراده دولت را بر هر امرى مقدم دانسته و خواهان دولتى با سیاست متمرکز مى‏باشد؛
3ـ اقتصاد فاشیستى، سرمایه‏سالار است، اما سیاستهاى اقتصادى آن بین دولتهاى لیبرال و دولتهاى سوسیال در حال نوسان است، و براى جلوگیرى از طغیان و بحران، بر ایجاد تعاونیها و نظارت دولت توجه دارد؛
4ـ امپریالیسم؛
5ـ اعتقاد به تکنوکراسى؛ فاشیسم محصول جوامع مدرن و دارنده نظامهاى تکنیکى مدرن است؛
6ـ روحیه جنگ افزارى و بهره‏بردارى از اقتصاد جنگى براى حل بحران دولتهاى مدرن؛
7ـ خشونت مدارى فاشیسم که از جوامع لیبرال و نهیلیسم منشأ مى‏گیرد.
فمینیسم: محصول قرن مدرن با ماهیتى بورژوایى، سوکولاریستى، اومانیستى و نفسانى و همراه با تنزل مقام زن مى‏باشد، در واقع، فمینیسم از لحاظ فلسفى ایدئولوژى‏اى خود بنیاد انگار بشرى با تکیه بر عقل جزئى است که گرفتار نوعى سکولاریسم مدرن و دموکراسى است و زنان را مصداق دموس مى‏داند. محققان، آغاز فمینیسم را مربوط به انتشار کتاب اثبات حقوق زن نوشته مرى والتسون کرافت مى‏دانند. فمینیسم، گرایشات متفاوتى دارد: لیبرالى، سوسیالیستى و رادیکالى. اما در مجموع خواهان فعال کردن زنان در عرصه کار و تولید مى‏باشد. از این رو، مورد حمایت سرمایه‏داران صنعتى و تجارى است. فمینیسم، طبیعت زنانه و حقوق و تکالیف زنان را نادیده گرفته و تشابه مطلق بین زن و مرد را ترویج و با تفسیرى صرفا جسمانى و ناسوتى از زن، از وى براى مقاصد ابزارى استفاده مى‏کند. زن در فمینیسم، سوبژه خودبنیادى است (من نفسانى دکارت) که زیبایى‏هاى جسمانى خود را ارائه کرده و در قبال آن، صاحب حق رأى و حاکمیت مى‏شود. در واقع، زن در فمینیسم، اتم نفسانى خودبنیادى است که یا بهره‏کش است یا استعمار کننده.
نتیجه
حاصل‏مبانى‏نظرى غرب شکل‏گیرى یک نظام طبقاتى است. مفهوم طبقه اجتماعى، مختص عصر مدرن و محصول جوامع بورژوایى است. هر طبقه، تشکیل یافته گروه‏هاى بزرگ انسانى است که در یک افق وجودى سیر مى‏کنند و از لحاظ علایق، فرهنگ، اقتصاد و درآمد، شبیه یکدیگرند. هر طبقه دو ویژگى مهم دارد: جایگاهى که در مقایسه با انسان بورژوایى و عصر مدرن دارد و وضعیت اقتصادى و سطح سرمایه. در واقع هر طبقه با توجه به نزدیکى یا دورى از بشر بورژوایى تعریف مى‏شود در صورتى که در تعالیم دینى، معیار ارزش انسانها تقواى آنهاست. امروزه در تمدن غرب، پنج طبقه کلى داریم:
1ـ طبقه سرمایه که سیاست و اجتماع را به نفع خود اداره مى‏کند؛
2ـ تکنوکراتها و بوروکراتها که در عین اختلافهایى که با طبقه اول دارند، در بسیارى از جهت مشاور و همراه آنها هستند؛
3ـ طبقه متوسط که در توزیع و خدمات، فعال است و با وجود وحدت کلى، اختلافهاى اساسى با دو طبقه قبل دارد؛
4ـ طبقه گسترده کارگر که در اتحادیه‏هاى بزرگ بوروکراتیک سازماندهى شد، و آرزوى دستمزد بیشتر و کار کمتر دارد؛
5ـ ژنده‏پوشان، آوارگان، ورشکستگان، افراد ضد اجتماع، مهاجران، رنگین‏پوستان و عناصر خارج شده از گردونه کار و سرمایه در طبقه پنجم قرار مى‏گیرند. هر چه شماره طبقه بالاتر باشد فاصله از نظام بورژوایى بیشتر بوده و بهره‏مندى از لیبرال و امپریالیسم کمتر است.
نقد
بهترین و کاملترین راهنماى بشر، تعالیم دینى و اسلامى مى‏باشد. البته نه تنها اسلام بلکه در تمامى ادیان الهى و احکام الهى، راه‏کارهایى براى زندگى اجتماعى، دینى، سیاسى و ... بشر ارائه شده است که مى‏تواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت دنیوى و اُخروى رهنمون شود. تعالیم و شریعت الهى از آنجا که توسط موجودى فراتر از قید و بندهاى بشرى و آگاه به تمام ابعاد وجودى روحانى و جسمانى انسان یعنى خداوند، پى‏ریزى شده است، پالوده از هرگونه لغزش و رهگشاى سعادت حقیقى بشر است. در طول تاریخ حیات، از امت واحده تا امروز، آدمى به علت فاصله گرفتن از ساحت قدسى و تعالیم نجاتبخش الهى و اتکا به عقل خودبینانه بشرانگارانه و منحط کردن دین و دنیاگرایى و نادیده گرفتن هدف والاى زندگى، فراز و نشیبهاى زیادى را پیموده که نتیجه آن، ظهور مکاتب و ایدئولوژیهاى مختلفى بوده است. این ایدئولوژیها هر یک به نحوى توجه تام یا نسبى به نفسانیت و زندگى مادى بشر داشته‏اند. در این سیر، اگرچه توجه به مادیات و نفسانیات رنگ و عمق بیشترى به خود مى‏گیرد، به علت محدودیت و عدم دوراندیشى آدمى و نادیده گرفتن وجه معنوى و روحانى او، نه تنها زندگى مادى بشر تأمین نشده، بلکه شاهد به وجود آمدن ناهنجاریهاى اجتماعى، روانى و شیوع سرخوردگى و افسردگى در جوامع مدرن هستیم.
از این رو، برخى از اندیشمندان و سیاست‏مداران غربى نیز، دریافته‏اند که نظام لیبرال دموکراسى به عنوان برآیند مبانى نظرى غرب مدرن، یک اندیشه و یا یک نظام سیاسى بى‏عیب نیست، اما راه‏حل این دو براى درمان و مداواى آن، متفاوت است. راه حل اندیشمندان منتقد براى بیرون بردن لیبرال دموکراسى از بن بست‏هاى فعلى، اصلاح این اندیشه و نظام فکرى لیبرال دموکراسى در چارچوب اندیشه‏ها و نظام‏هاى فکرى جدیدترى چون پُست مدرنیسم است، ولى سیاست‏مداران مى‏کوشند با ترویج یا گستراندن زورمدارانه دموکراسى به جهان غیرغرب، لیبرال دموکراسى را از بحران برهانند. وجه مشترک کار اندیشمندان و سیاست‏مداران، رویکرد انسان مدارانه در حل معضلات لیبرال دموکراسى است. اولى با منطق انسان گرایانه و دومى با ابزارهاى انسان محورانه. اما همانگونه که قبل از این هم مورد تأکید قرار گرفت، بحران و بن‏بست‏هاى لیبرال دموکراسى، تنها در دامن بازگشت به خدا و اصالت دادن به اصل خدا محورى حل مى‏شود.

________________________________________
1- غرب زدگى مدرن.
2- غرب زدگى شبه مدرن.
3- Historism.
4- براى آشنایى بیشتر با نظام سرمایه‏سالارى ر.ک.: شهریار زرشناس، سرمایه‏سالارى، کتاب صبح، 1380.
5- رنه دکارت، پدر فلسفه مدرن غربى است.
6- ماکیاول، پدر اندیشه سیاسى مدرن است.
7- ژان ژاک روسو، پدر معنوى رمانتیسم مى‏باشد.
8- فاشیسم، آن روى سکه لیبرال است و هر دو مظهرى از عقل مدرن بوده و در خشونت همچون یکدیگرند.
9- دموکراسى، نتیجه عملى یک تئورى را مبناى درست یا غلط بودن آن مى‏داند.
10- خواهان آزادى مطبوعات به نفع بورژواها مى‏باشد.
11- تسامح و تساهل سعى دارد با کاستن از تنشهاى فرقه‏اى و مذهبى، زمینه‏اى براى ایجاد دولتهاى ملى و بورژوایى فراهم آورد.
12- اگر هرکس به صورت خودخواهانه منافع خود را دنبال کند، منافع همه جامعه تأمین مى‏شود.
13- فاشیسم از ریشه Fales به معناى دسته‏هایى از ترکه است که در جمهورى رم باستان جلو کنسولها مى‏آویختند و نشانه اقتدار بوده است.

 

تبلیغات