ابهام و پیچیدگى؛ رهآورد تمدن کنونى بشر
آرشیو
چکیده
«ابهام» اگر در حد مقدمه باقى بماند، صفتى خوب و در برخى موارد، لازم است؛ زیرا تا این حالت نباشد، ضرورت تفکر براى رسیدن به حقیقت، رخ نمىنماید. اما اگر ثابت و پا برجا بماند نه تنها مفید نبوده بلکه مانند خورهاى به جسم و جان بشر افتاده و او را از پا در مىآورد. حال اگر ابهام، صفت یک تمدن قرار گیرد، طبعا همه شؤون جوامع درگیر با آن را دچار اختلال مىکند. در این نوشتار، نویسنده ضمن تعریف و تبیین واژه ابهام، تمدن غرب را به آن گرفتار مىبیند. البته به بیان درد بسنده نکرده، راههاى درمان را نیز بیان مىکند. خیز تا از در میخانه گشادى طلبیم به ره دوست نشینیم و مرادى طلبیم بود آیا که در میکدهها بگشایند گره از کار فرو بسته ما بگشایند(2) ما در برههاى از بسترِ زمان زندگى مىکنیم که دقیقا در حاشیه پایانى تاریخ و زمان واقع شده، فردا به تاریخ ملحق خواهد شد؛ و این زمانى است که فقط از همین لحاظ، مىتوان «آخرالزمان»ش نامید؛ اما نمىتوان بصراحت، آخرالزمان موعود را بر این برهه تطبیق نمود. با این همه بایسته است که وضع موجود را به بحث و بررسى کشیده و با به چالش گذاردن همه داشتهها و یافتههاى تمدن امروز، آخرالزمان (به معناى اعم و اخص) را بکاویم و «تمدن توسعه یافته کنونى غرب» را تحلیل کرده و رگههاى تفکر و عمل آن را بازیابى و بازخوانى کنیم، تا از این رهگذرِ پر حادثه به رهیافتهایى ناب در رابطه با «آخرالزمان موعود» نایل آییم. به همین جهت، نوشتار حاضر ابتدا به کاوش در ماهیت اساسى تمدن غرب پرداخته و با رهآوردهاى نقّادانه، به بررسى آخرالزمان موعود مىپردازد. «ابهام» که به عنوان یک بستر اساسى و ساز و کار بنیادى براى تحقق تمدن کنونى معرفى مىشود، نظریه نوینى را پیشروى متفکران و اندیشمندان قرار مىدهد. ما تنها به بررسى اجمالى این نظریه و عوامل پیدایش ابهام در بستر تمدن پیشرفته غرب، مىپردازیم.متن
جزء جدایىناپذیر از ماهیت تمدن کنونى
مهمترین رهآوردِ پیشرفت و تکاملِ چند صد سال اخیر در مغرب زمین، با وجود شکوه و گستردگى و با صرف نظر از برخى نقاط متعالى و جهانشمولِ آن، ابهام است. این ابهام به قدرى بىسر و صدا و آرام در بستر و تار و پود فرهنگ و تمدن کنونى خزیده و رسوخ کرده که هیچ کس جز نیکاندیشان و بلند پروازان آسمان عقل و اندیشه، به وجود آن توجه نکرده است:
آلفرد نورث وایتهد، فیلسوف و ریاضىدان انگلیسى (1947ـ1861) درباره این ویژگى تمدن امروز، چنین مىگوید:
«در هر جامعه بشرى، اندیشهاى اساسى که با جزء جزء فعالیتهاى آن جامعه درآمیخته، وجود دارد که عبارت است از تصور عمومى [آن جامعه] نسبت به جایگاه هر یک از افراد آن گروه، بدون در نظر گرفتن هر گونه امتیاز و برجستگى خاص افراد مزبور. هنگامى که چنین جوامعى به مرحله تمدن وارد مىشوند، هر یک از اعضاى آنها یکدیگر را به عنوان افرادى که با لذّات عاطفى، راحتى و رنج، ادراکات، امیدها و ترسها، و مقاصد گوناگون سرگرم هستند، مىشناسند. همچنین قواى ادراک عقلانىاى وجود دارند که درگیر تفکیک و گروهبندى جزئیات شخصیتها، قضاوت درباره «درست یا غلط»، «زشت یا زیبا»، و «خوب و بد» هستند. ما زندگى خود را به ابهام گذرانیده و شتابزده و کورکورانه سرگرم گروههایى از این تجربیات هستیم و همین راه زیستن را به دیگران نیز نسبت مىدهیم.»(3)
ویل دورانت از این ابهام، چنین شکوه مىکند:
«حتى عصر ما نیز، پس از آن که ما خود اکثرا فراموش شدیم، ممکن است عظیم و درخشان جلوهگر شود. در آن وقت، قلههاى شامخ دوران ما از تیرگى و ابهام زمان سر به در آوردهاند.»(4)
ابهام و پیچیدگى چنان اندام تنومند تمدن پیشرفته را بیمار کرده که با همه تار و پودش در سستى روزافزونى، به سراشیبى انحطاط افتاده است ولى باز هم در این سقوط مرگبار، تلاش براى ادامه حیات را امرى ضرورى مىبیند.
آلبرت انیشتین، آنمرد ژولیدهو بلند پرواز آسمان اسرار خلقت، عصر کنونى را چنین توصیف مىکند:
«به عقیده من، تکامل وسائل و ابهام و پیچیدگى هدفها یکى از خصوصیات عصر ماست.»(5)
معنا و حقیقت ابهام
ابهام گرچه با واژههاى دیگرى چون پیچیدگى، آشفتگى، بىسامانى و گسیختگى و عدم انسجام در امور و... تعبیر مىشود، ولى برگشت همه این تعابیر به یک حقیقت بوده و همه آنها در مقام شرح و چه بسا تعیین مصداق ابهام هستند. حقیقت ابهام نیز حقیقتى مشهود در بستر جامعه و عبارت از آمیختگى و پیچیدگى حقانیتهاى نسبى با پلیدیها مىباشد؛ در نتیجه، نفاق یکى از نمودهاى واضح و روشن آن است. به همین جهت، شناخت و تشخیص مسائل و همچنین یافتن راهِ راست در لابلاى پیچیدگیها و آشفتگیهاى بىشمار، بسیار سخت و دشوار است. درک و دریافت معنا و حقیقت ابهام بسیار ساده است و در عین حال خالى از دشوارى نیست (سهل ممتنع). این دوگانگى به خاطر بدیهى بودن وجود آن در زوایاى گوناگون زندگى بشر امروز است که با اندک تأملى آشکار مىشود و به سبب همین بداهت، در این کنج و زاویههاى پیچ در پیچ، پنهان گشته، از این رو، فهم معنا و وجود آن دشوار مىنماید. در واقع، ابهام با زندگى اهالى دهکده واحد جهانى به گونهاى در هم آمیخته و به بسترى اجتماعى ـ فرهنگى تبدیل شده که بازخوانى و درک حضورش در ابعاد گوناگون زندگى بر عموم مردم دشوار است. بررسى و تعمق در این خاصیت، ما را به جایگاههاى فکرى بسیار اساسى در مورد «آخرالزمان موعود» و «سرنوشت آیین ظهور مهدى» رهنمون مىگردد؛ زیرا این آشفتگى و بىسامانى است که بشریت را به خواست درونى و فطرى ظهور منجى، مىکشاند. از این روست که رنه گنون، بازیافتهاى فکرى مقایسه میانتمدنیونان و عصر جدید را یکى از عناصر تعیینکننده سرنوشت آیین ظهور مهدى معرفى مىکند:
«مقایسهاى که از بعضى لحاظ، مىتوان میان این زمان [تمدن زمان یونان] و زمان ما نمود، شاید یکى از عناصر تعیین کننده سرنوشت آیین ظهور مهدى، آشفتگى و بىانتظامى باشد که امروزه بهوجود آمده است.»(6)
با صرف نظر از این توصیف و شکوه از ابهام، به شرحِ چگونگى و مقدار آن مىپردازیم.
چگونگى و مقدار ابهام
ابهام، جزئى جدایىناپذیر از ماهیت «تمدن توسعه یافته کنونى بشر» است و هر قدر به «ظهور» آن «ولىّ آخرین دوران رنج» نزدیکتر مىشویم، ابهام نیز بیشتر از هر زمانى به ظهور مىرسد و با ظهورش، همه امور و زوایاى زندگى انسانها را تحت سیطره خود قرار مىدهد. سیطره این ابهام از این رو که، همه ابعادِ جامعه جهانى بشر بوده و از محلىترین ساختارها، تا عالىترین سیستمهاى علمى و عقلانى انسان متمدن را شامل مىشود، سخن پى یر روسو بهترین گواه بر چیرگى ابهام بر اندام تمدن است:
«جدیدترین اکتشافات در دیرینشناسى نوع بشر، به جاى آن که تاریخ این موضوع را براى ما روشن سازد، معلوم مىدارد که مبادى آدمى بسیار پیچیده و مبهم است و این ابهام تاکنون در حال افزایش است.»(7)
آلفرد وایتهد در ناله از چنین جریان خزیده در بستر تمدن، دانشمندان متهوّر را عامل اصلى چنین روند تأسف بارى دانسته و چنین اظهار مىدارد:
«آهسته بودن جریان تبدیل اندیشههاى کلى [یعنى آرمانهاى انسانى و متعالى] به نتایج عملى، تنها به خاطر عدم کارایىِ نهاد انسانى نیست؛ مشکلى وجود دارد که باید حل شود؛ مشکلى که غموض آن بر حسب عادت از طرف محققین متهور به فراموشى سپرده مىشود. مشکل مزبور دقیقا این است که شاید تجدید سازمان جامعه [در عالىترین رشد انسانى]، به منظور رفع پارهاى از شرور مسلّم، به نحوى که سازمان اجتماعى و تمدن آن جامعه ویران نگردد، امکان نداشته باشد. به عبارت مشابه، هیچ راه شناخته شدهاى براى از میان برداشتن شرور اجتماعى، بدون عرضه داشتن شرور بدتر از آن، وجود ندارد.»(8)
این تأسف و اظهار درد از سوى وایتهد، همان ناله درد آگاهانه وى، از روند انحرافى مکاتب بشرى جریان یافته در بافتها و ساختارهاى گوناگون مربوط به «تمدن کنونى بشر» است که چنین ابهامى را به ارمغان آوردهاند؛ به طورى که در ادامه مطلب، به این مسأله تصریح کرده و سیاست، تفکر فلسفى جدا از دین، اخلاق بدون عنصر فطرت و... را بىارزش معرفى مىکند.(9)
عصر ظلمت و سیطره کمیت
شمول و وسعت این پیچیدگى که رنهگنون علائم آخرالزمان را از «سیطره کمیت» آن مىجوید(10) و عصر ابهام را از رهگذر پىجویى آن، «عصر ظلمت» تعبیر مىکند،(11) وحشتانگیز است.
آرى! تحت سیطره کمیت است که گفتار، رفتار، نوشتار و پندار بشر امروز در هالهاى از ابهام فرو رفته، نفاق که خود، پدیدهاى باطنى و مخفى است، به قدرى «پنهان» مىشود که آثار و علائم ذکر شده در ادیان و مکتبهاى روانشناسى نیز، توان بازشناسى آنرا به هیچ انسانى نمىدهد. از این راه، علوم و اصطلاحهاى مربوط به آن نیز در ورطه لفافهگویى گرفتار آمده، سرگردانى اهالى دهکده واحد جهانى را افزونتر مىگرداند. به همین جهت، هر مسألهاى که در زندگى و سعادت بشر نقش داشته باشد، رنگ ابهام به خود مىگیرد. صفا و خلوص نیز در گرد باد ابهامها فرو رفته، دغلبازیها در همه زوایاى بشر میداندار مىشود. پاکدلان نیز در حسرت جامعهاى پاک، چنین ترنم مىکنند:
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخىّ غم چون زهر گشت بانگ نوش شاد خواران یاد باد(12)
ابهام، تکلفهاى بشرى
ابهام، همه تکلفهایى است که به دست تمدنِ امروز بشر ساخته و پرداخته شده است. تکلفات را به سختگیریهاى بیجا و دورى از منطق و فطرت تعریف مىکنیم که به وفور در جاى جاى تمدن کنونى، بهچشم مىخورد. امور زندگى امروز بسادگى و با آرامش، قابل حل و بررسى هستند ولى چنان در روندهاى پیچیده غیرمعقول و حیوانى گرفتار آمدهاند که مشکلات و تناقضهاى رفتارى و اجتماعى دنیاى امروز را به بار مىآورند (مسائلى مثل حقوق بشر، اقتصاد، ازدواج و... از جمله قربانیان این تکلفهایند).
دوش با من گفت پنهان کاردانى تیز هوش و ز شما پنهان نشاید کرد سرّ مى فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روى طبع سخت مىگردد جهان بر مردمان سخت کوش(13)
بسیارى از مشکلات که در حقیقت سادهترین مسائلند، در ساز و کارهاى بسیار پیش پا افتاده و معمولى و به دور از بوروکراسیهاى بیهوده قابل حلند ولى براى بررسى آنها تعداد زیادى همایش و میزگرد و جلسات بىثمر ترتیب داده و با طرح امور نامربوط با آن مشکلات، مسأله را چنان پیچیده و غیرقابل حل مىگردانند که سالهاى سال در سطح جامعه به عنوان معضل و ناهنجارى اجتماعى مطرح بوده و همگان از رویارویى با آن، وحشت دارند. بخشى از این تکلفات در حقیقت، حاصل از کشته شدن «تمدن دینى و الهى» توسط رنسانس مىباشد.(14)
این پدیده، عاملى بسیار اساسى در عدم نیل بشر امروز (از قرن هفدهم به بعد) به محتواى واقعى و حقیقى امور رایج در متن هستى است.
عوامل اساسى در سرعت گرفتن تکلفات (ابهام):
الف) تکنولوژى
گسترش بیش از حد تکنولوژى و فناورى نیز در تسریع تولید تکلّفات خود ساخته بشر، پس از رنسانس، نقش غیرقابل اغماضى دارد. عملکرد رنسانس و تکنولوژى با وجود دورى زمانى آن دو از یکدیگر، چنان در هم پیچیده است که عده قابل ملاحظهاى از اندیشمندان، تکنولوژى را محصول مستقیم رنسانس مىدانند؛(15) حتى شهید عزیز سید مرتضى آوینى مىگوید:
«امروز که زندگى ما تا اعماق، وابسته به فرآوردههاى مدرن تکنولوژى است، دریافت عمق فاجعه، بسیار مشکل و غالبا محال است.»(16)
از این رو، سیطره این تکلفات نیز، به اندازهاى ابعاد گوناگون مردم دنیا را فرا گرفته است که در شرایط فعلى، تسلط بر فرایند پیچیده و حتى گریز از حیطه شمول آن، براى کسى مقدور نیست. این امر بظاهر محال فقط در دو حالت امکان دارد: رهایى از تکلفها و ابهام، حادثهاى بزرگ.
رهایى از تکلفات و ابهام
این امر، تنها از افلاکیان و سوختگانِ مقام ولایت (انسان کامل) انتظار مىرود و بس؛ چرا که ایشان یگانه میداندار عرصه شهود حقایق در عالم بوده و اذن تصرف در عالم را از مولاى خود، امیر عارفان، على علیهالسلام به ارث بردهاند؛ همو که فرمود:
تدبیر کننده جهان با چشم تن مشاهده نمىشود لکن قلبها هستند که آن ساحت مقدس را به سبب حقایق ایمان رؤیت مىکنند.(17)
چون حقایق ایمان، فقط بر قلبهایى تجلى مىکند که خالى از اغیار و اضداد باشد:
خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید(18)
از این رو، با نزول و ظهور حقایق بر صفحه دل پاک آن ولایت پیشگان، پردههاى توهمها و تکلفها و از این راه، ابهام، از وجود و نظرگاه ایشان کنار رفته، «ابهام زدایى» از امور را، هم براى خود و هم براى پاک باختگان حریم حقطلبى، به ارمغان مىآورند. این پدیده در این جایگاه بسیار بلند، جلوهاى است از اسم پر برکت «الهادى» از اسماى الهى که در سایه بازگشت به خویشتن و خودسازى، در وجود انسانهاى وارسته به ظهور مىرسد، تا تجلى حیات ابدى خداوندى شده و با گفتار، کردار، نوشتار و دل خویش، به هدایت گمراهان راه طلب بپردازند (بماند روند این هدایت و جلوهگرى از ساحت مقدس «الهادى» که خود فرصتى مجزا از این قلم مىطلبد.)
حادثهاى بزرگ
مسأله یاد شده فقط تحت شرایط اعجاز تحقق یافته، تمدن کنونى بشر از حصر ابهام درآمده و حدود تکلفات آن با ظلمت عالمگیرى که دارد، در هم خواهد شکست. این معجزه، همان حادثه بزرگى است که رنه گنون آن را تنها راه چاره براى خروج غرب از بن بست بیان کرده است:
«آیا دنیاى متجدد تا قعر این سراشیب مرگبار، پیش خواهد رفت و یا همانطور که در دوران انحطاط جهان یونان و آتن اتفاق افتاد، این بار نیز پیش از آنکه جهان به قعر ورطهاى که بدان کشیده شده است برسد، تجدید حیات و تهذیب نوینى پیش خواهد آمد؟
چنین به نظر مىآید که توقف در نیمه راه دیگر ممکن نباشد و بر طبق جمیع اشارات موجود در مشربهاى معنوى، ما به راستى، به مرحله نهایى «Kali,yuya»، در مظلمترین دورانهاى این «عصر ظلمت»، در این وضع اضمحلال و تلاش گام نهادهایم، که برون شدن از آن فقط بر اثر یک حادثه عظیم امکانپذیر است؛ زیرا اینجا دیگر موضوع یک تجدید حیات و تهذیب سادهاى مطرح نیست، که در آن صورت ضرورت دارد، بلکه تجدید و احیاى تام و تمامى لازم است.»(19)
به هر حال، ابهام در عصر تکنولوژى و پیشرفت، مسألهاى کاملاً اجتنابناپذیر است که اثرات شوم آن بر هر نیکاندیش و خوش ذوقى، نیک آشکار است.
ب) تضاد دردها و لذّتها
یکى دیگر از عوامل بروز و شدت ابهام و تکلفها که در بستر تمدن امروز جارى است، گسیختگى لذتهاى زندگى به واسطه دردهاست؛ به این بیان که، تضاد بین لذّتها و دردهاى عارض شده بر آنها، روند اساسى زندگى مردم و بسترهاى فرهنگى اجتماع انسانى، تمدن مترقى را دچار از هم گسیختگى فکر، علم، عمل و جریان اصلى زندگى، کرده است. دردِ فرزندان عشق آزاد (زنا) در پس لذت چند ثانیهاى، دردى در پى یک لذت است که نظام زندگى یک زن متمدن را از هم مىگسلد. این نوع درد که در پى لذت است، دردى است که از خود لذت زاییده مىشود و دردهایى که در پى لذات (نه از ذات لذت بلکه از محیط و اجتماع، یا طبیعت و...) نمایان مىشوند مانند زلزله، بمباران هوایى شهرها توسط دشمن و...، نیز همسان با درد ناشى از ذات لذات، گسیختگى در روند اصلى و مسیر مداوم زندگى ایجاد مىکنند. این از هم گسیختگى بافتهاى زندگى، باعث ایجاد تکلفها و ابهامهاى اساسى و گریزناپذیر در ساختار تمدن امروز، مىشود. استاد جعفرى در کتاب ایدهال زندگى و زندگى ایدهآل، در زمینه ابهام حاصل از گسیختگى بافتهاى اساسى زندگى، چنین مىنویسد:
«آنچه که مشاهده مىشود، لذایذ گسیختهاى در جویبار زندگانى است. مانند حبابهایى که در حال بروز و از بین رفتن هستند، غروب این لذایذ ممکن است به علت بروز آلامى بوده باشد که درست مخالف لذت را براى زندگانى پیش مىآورد. ممکن است انگیزگى خود لذت، تمام شود و سطوح جویبار زندگى، بدون هیچ یک از نقاط مثبت و منفى (لذت و ألم) جریان داشته باشد. ممکن است دامنه حداقل لذت، فقط به چشیدن طعم زندگى پایان بیابد.
خلاصه، نقاط لذت، محدود و با نظر به سطح دائمى جریان زندگانى، گسیخته است. با ملاحظه این گسیختگى در لذایذ، مخصوصا بروز نقاط منفى (آلام) و عدم ثبات چشیدن طعم زندگى مطلوب، رو بناى زندگى گسیخته و بىسامان خواهد بود. از آن جهت که همین پدیدههاى گسیخته یا نقاط مثبت و منفى، با جریان اصلى زندگى ارتباط دارد، در نتیجه گسیختگى رو بناى زندگى، اصل جریان زندگى، وحدتِ مرتبط خود را از دست خواهد داد، یا حداقل دائما یک نوع تضاد میان آنها بروز خواهد کرد که نتیجهاى جز ابهام زندگى نخواهد داشت.»(20)
این که امام صادق علیهالسلام فرمود: «دنیا پیچیده به دردهاست.»(21) توضیحش این است که پیچیدگى دنیا به دردها و رنجها حقیقتى اجتنابناپذیر است و هیچ انسانى نمىتواند فقط لذت و خوشى از دنیا بجوید؛ زیرا لذتجویى صرف از دنیا و غفلت از دردها و بلایاى مقرون به آن لذتها، چنان تضادها و گسیختگىها را در زندگى بشر به وجود مىآورد که رهایى از آنها امرى بسیار دشوار است.
پیچیدگى و اوج این گسیختگى در زندگى و تضاد میان لذات و دردها، زمانى بیشتر حس مىشود که در گیر و دار لذتهاى تعریف شده در چارچوب تمدن پیشرفته، دردهاى جانسوز و مصیبتبارى پیش آید که هر انسانى به تناسب ترقى تکنولوژیکى در بستر اجتماعى ـ جغرافیایى تمدن امروز، با قدرت خود، به قلع و قمع کردن آن دردها مىپردازد. اما در این ماجراى کاملاً فرو رفته در ورطه ابهام و تکلف، با برچیده شدن دردى از دردها، درد و دردهاى بدتر و وحشتانگیزترى جایگزین آنها مىشود. به همین جهت، انسان متمدن در کورانى از حوادث مبهم به سر مىبرد که زیستن در این زندگى از دو جهت، مورد نفرت اوست:
1ـ ابهام زندگى متمدن، او را چنان سرگردان مىکند که حتى یک راه چاره هم براى گریز از این سرگردانى نمىیابد. پس زندگى بدترین شر است و بدترین چیزى است که انسان با گشودن چشم، آن را مىبیند. پس سرگردانى و بلا تکلیفى، انسان را از زندگى نومید مىگرداند.
ویل دورانت به نقل از شاعر پرآوازه ماگارا که شهرى یونانى است، نومیدى از چنین دنیاى پر درد و مشقت را اینگونه توصیف مىکند:
«در جهان نعمتى وجود ندارد، بزرگتر از آن که انسان زاده نشود و خورشید را نبیند. اگر انسان زاده شد، سعادت آن است که هر چه زودتر بمیرد و در خاک بیارامد.»(22)
2ـ انسان پیچیده به انواع دردها، به حکم و اقتضاى طبیعت زندگى، محکوم به تحمل گسیختگىها و تکلفات است و این عامل اساسى دیگرى براى نفرت از زندگى و دنیاست.
راههاى رویارویى با دنیاى پیچیده به دردها
با همه نفرتهاى یاد شده فقط سه راه براى رویارویى با این دنیا وجود دارد که هر یک به سهم خود، طرحى قابل توجه است: یا باید خودکشى کرد و یا به هر حال بایستى زندگى را به سر برد. اگر بنا بر زندگى باشد؛ انسانهایى بر این باورند که آینده در دست قلمزنى نقاش چون خود انسان است و زندگى و روند اساسى آینده را به دست خود رقم زده و آن را از ابهام در مىآورد و انسانهایى نیز بر خلاف قسم اول حاضرند بدون کوچکترین تحولى در سیستم فکرى ـ عملى، روزگار بگذرانند؛ زیرا بر اثر ابهام حاصل از آشفتگى سیستم زندگى و نیز اثرات این ابهام، کمترین تغییر و تحولى را ممکن نمىشمارند و اى بسا با اعتقاد به تقدیر و قضاى جبرگرایانه، تسلیم رضاى خداوند شوند که در حقیقت تسلیم ترس و از خودباختگى خویش هستند.
ج) در هم ریختن مرز دانشها
عامل سوم که در ایجاد و افزایش ابهام نقشى اساسى دارد، در هم کوبیدن مرز دانشها توسط غیر متخصصین است (دردى بسیار جانکاه). هر کسى علاوه بر تخصص علمى خود، به علوم دیگر نیز با دید تخصص مأبانه نگاه مىکند و گزارههاى علمى و تخصصى را به صورت خام و بدون مبنا پذیرفته و مروّج آن علوم مىشود. به هر کسى که خوب شعر مىسراید، مىگویند عرفان هم تدریس کن، و هر کس خوشبیان است، به او پیشنهاد مىکنند به تدریس تفسیر نیز بپرداز و هزاران نوع از این دخالتهاى نابجا که بر رنج متخصصان و دردآشنایان هر دانشى افزوده و ابهام توده مردم در ابعاد مختلف را بیشتر مىکند. این روند در سرتاسر دنیا جریان دارد و ابعاد ابهام روز به روز در این روند شدیدتر و گستردهتر مىشود. فرایند تولید ابهام در این روند بدین شکل است که هرگاه غیر متخصصین در زمینه علوم مختلف نظریهپردازى کنند، متخصصین آن علوم به برخورد با این کجفهمىها پرداخته و بحثهاى مفصلى را ارائه مىدهند که باعث ابهام اصل مطلب و حقیقت امر مىشود. نظریات متناقض پزشکان در مورد مسائل مختلف پزشکى، نظریهپردازى دانشمندان متخصص و غیر متخصص در دینشناسى یا اسلامشناسى درباره دین و اسلام و... و فرو رفتن این مسائل در ورطه ابهام از جمله نمودهاى این عامل به شمار مىروند. البته این عامل در پیدایش ابهام، فراتر از نظر وایتهد است که دانشمندان متهوّر را عامل اصلى معرفى کرد.
________________________________________
1ـ محقق.
2ـ حافظ.
3ـ آلفرد نورث وایتهد، سرگذشت اندیشهها، ترجمه عبدالرحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ اول، 1370، ج 1، ص 55.
4ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، انتشارات علمى، فرهنگى، تهران، ج 2، ص 329.
5ـ مقالات علمى انیشتین، ص 232. به نقل از: محمدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، انتشارات اسلامى، چاپ سیزدهم، ج 9، ص 69.
6ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، ترجمه ضیاءالدین دهشیرى، امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1372، ص 15.
7ـ آلفرد نورث وایتهد، پیشین، ص 49 (توضیحات استاد جعفرى)؛ و نیز: پى یر روسو، تاریخ صنایع و اختراعات، صفارى، صص 20ـ19.
8ـ آلفرد نورث وایتهد، پیشین، ص 79.
9ـ همان.
10ـ رنه گنون، سیطره کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمه على محمد کاردان، انتشارات مرکز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ اول، 1361 (در این کتاب، سیطره کمیت به عنوان بسترى در مقابل سیطره کیفیت و حقیقت، مورد بررسى قرار گرفته است.)
11ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، پیشین، ص 1.
12ـ حافظ. 13ـ حافظ.
14ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، پیشین، ص 16: تعبیر کشتن شدن تمدن دینى توسط رنسانس، اقتباسى از رنه گنون مىباشد.
15ـ سید مرتضى آوینى، توسعه و مبانى تمدن غرب، نشر ساقى، تهران، 1376، چاپ دوم، ص 171؛ و نیز بحران دنیاى متجدد، ص 15، رنه گنون مبدأ بحران عصر جدید را دوران قرون وسطى معرفى مىکند.
16ـ سید مرتضى آوینى، پیشین، ص 69.
17ـ نهجالبلاغه صبحى صالح، اسوه، تهران، 1373، چاپ اول، ص 344.
18ـ حافظ.
19ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، پیشین، ص 19.
20ـ محمدتقى جعفرى، ایدهآل زندگى و زندگى ایدهآل، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفرى، تهران، چاپ اول، 1379، ص 110.
21ـ محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 8، ص 304، حدیث 469.
22ـ ویل دورانت، پیشین، ج 2، ص 114.