آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

«ابهام» اگر در حد مقدمه باقى بماند، صفتى خوب و در برخى موارد، لازم است؛ زیرا تا این حالت نباشد، ضرورت تفکر براى رسیدن به حقیقت، رخ نمى‏نماید. اما اگر ثابت و پا برجا بماند نه تنها مفید نبوده بلکه مانند خوره‏اى به جسم و جان بشر افتاده و او را از پا در مى‏آورد. حال اگر ابهام، صفت یک تمدن قرار گیرد، طبعا همه شؤون جوامع درگیر با آن را دچار اختلال مى‏کند. در این نوشتار، نویسنده ضمن تعریف و تبیین واژه ابهام، تمدن غرب را به آن گرفتار مى‏بیند. البته به بیان درد بسنده نکرده، راه‏هاى درمان را نیز بیان مى‏کند. خیز تا از در میخانه گشادى طلبیم به ره دوست نشینیم و مرادى طلبیم بود آیا که در میکده‏ها بگشایند گره از کار فرو بسته ما بگشایند(2) ما در برهه‏اى از بسترِ زمان زندگى مى‏کنیم که دقیقا در حاشیه پایانى تاریخ و زمان واقع شده، فردا به تاریخ ملحق خواهد شد؛ و این زمانى است که فقط از همین لحاظ، مى‏توان «آخرالزمان»ش نامید؛ اما نمى‏توان بصراحت، آخرالزمان موعود را بر این برهه تطبیق نمود. با این همه بایسته است که وضع موجود را به بحث و بررسى کشیده و با به چالش گذاردن همه داشته‏ها و یافته‏هاى تمدن امروز، آخرالزمان (به معناى اعم و اخص) را بکاویم و «تمدن توسعه یافته کنونى غرب» را تحلیل کرده و رگه‏هاى تفکر و عمل آن را بازیابى و بازخوانى کنیم، تا از این رهگذرِ پر حادثه به رهیافتهایى ناب در رابطه با «آخرالزمان موعود» نایل آییم. به همین جهت، نوشتار حاضر ابتدا به کاوش در ماهیت اساسى تمدن غرب پرداخته و با ره‏آوردهاى نقّادانه، به بررسى آخرالزمان موعود مى‏پردازد. «ابهام» که به عنوان یک بستر اساسى و ساز و کار بنیادى براى تحقق تمدن کنونى معرفى مى‏شود، نظریه نوینى را پیش‏روى متفکران و اندیشمندان قرار مى‏دهد. ما تنها به بررسى اجمالى این نظریه و عوامل پیدایش ابهام در بستر تمدن پیشرفته غرب، مى‏پردازیم.

متن

جزء جدایى‏ناپذیر از ماهیت تمدن کنونى
مهمترین ره‏آوردِ پیشرفت و تکاملِ چند صد سال اخیر در مغرب زمین، با وجود شکوه و گستردگى و با صرف نظر از برخى نقاط متعالى و جهان‏شمولِ آن، ابهام است. این ابهام به قدرى بى‏سر و صدا و آرام در بستر و تار و پود فرهنگ و تمدن کنونى خزیده و رسوخ کرده که هیچ کس جز نیک‏اندیشان و بلند پروازان آسمان عقل و اندیشه، به وجود آن توجه نکرده است:
آلفرد نورث وایتهد، فیلسوف و ریاضى‏دان انگلیسى (1947ـ1861) درباره این ویژگى تمدن امروز، چنین مى‏گوید:
«در هر جامعه بشرى، اندیشه‏اى اساسى که با جزء جزء فعالیتهاى آن جامعه درآمیخته، وجود دارد که عبارت است از تصور عمومى [آن جامعه] نسبت به جایگاه هر یک از افراد آن گروه، بدون در نظر گرفتن هر گونه امتیاز و برجستگى خاص افراد مزبور. هنگامى که چنین جوامعى به مرحله تمدن وارد مى‏شوند، هر یک از اعضاى آنها یکدیگر را به عنوان افرادى که با لذّات عاطفى، راحتى و رنج، ادراکات، امیدها و ترسها، و مقاصد گوناگون سرگرم هستند، مى‏شناسند. همچنین قواى ادراک عقلانى‏اى وجود دارند که درگیر تفکیک و گروه‏بندى جزئیات شخصیتها، قضاوت درباره «درست یا غلط»، «زشت یا زیبا»، و «خوب و بد» هستند. ما زندگى خود را به ابهام گذرانیده و شتابزده و کورکورانه سرگرم گروههایى از این تجربیات هستیم و همین راه زیستن را به دیگران نیز نسبت مى‏دهیم.»(3)
ویل دورانت از این ابهام، چنین شکوه مى‏کند:
«حتى عصر ما نیز، پس از آن که ما خود اکثرا فراموش شدیم، ممکن است عظیم و درخشان جلوه‏گر شود. در آن وقت، قله‏هاى شامخ دوران ما از تیرگى و ابهام زمان سر به در آورده‏اند.»(4)
ابهام و پیچیدگى چنان اندام تنومند تمدن پیشرفته را بیمار کرده که با همه تار و پودش در سستى روزافزونى، به سراشیبى انحطاط افتاده است ولى باز هم در این سقوط مرگبار، تلاش براى ادامه حیات را امرى ضرورى مى‏بیند.
آلبرت انیشتین، آن‏مرد ژولیده‏و بلند پرواز آسمان اسرار خلقت، عصر کنونى را چنین توصیف مى‏کند:
«به عقیده من، تکامل وسائل و ابهام و پیچیدگى هدفها یکى از خصوصیات عصر ماست.»(5)
معنا و حقیقت ابهام
ابهام گرچه با واژه‏هاى دیگرى چون پیچیدگى، آشفتگى، بى‏سامانى و گسیختگى و عدم انسجام در امور و... تعبیر مى‏شود، ولى برگشت همه این تعابیر به یک حقیقت بوده و همه آنها در مقام شرح و چه بسا تعیین مصداق ابهام هستند. حقیقت ابهام نیز حقیقتى مشهود در بستر جامعه و عبارت از آمیختگى و پیچیدگى حقانیتهاى نسبى با پلیدیها مى‏باشد؛ در نتیجه، نفاق یکى از نمودهاى واضح و روشن آن است. به همین جهت، شناخت و تشخیص مسائل و همچنین یافتن راهِ راست در لابلاى پیچیدگیها و آشفتگیهاى بى‏شمار، بسیار سخت و دشوار است. درک و دریافت معنا و حقیقت ابهام بسیار ساده است و در عین حال خالى از دشوارى نیست (سهل ممتنع). این دوگانگى به خاطر بدیهى بودن وجود آن در زوایاى گوناگون زندگى بشر امروز است که با اندک تأملى آشکار مى‏شود و به سبب همین بداهت، در این کنج و زاویه‏هاى پیچ در پیچ، پنهان گشته، از این رو، فهم معنا و وجود آن دشوار مى‏نماید. در واقع، ابهام با زندگى اهالى دهکده واحد جهانى به گونه‏اى در هم آمیخته و به بسترى اجتماعى ـ فرهنگى تبدیل شده که بازخوانى و درک حضورش در ابعاد گوناگون زندگى بر عموم مردم دشوار است. بررسى و تعمق در این خاصیت، ما را به جایگاه‏هاى فکرى بسیار اساسى در مورد «آخرالزمان موعود» و «سرنوشت آیین ظهور مهدى» رهنمون مى‏گردد؛ زیرا این آشفتگى و بى‏سامانى است که بشریت را به خواست درونى و فطرى ظهور منجى، مى‏کشاند. از این روست که رنه گنون، بازیافتهاى فکرى مقایسه میان‏تمدن‏یونان و عصر جدید را یکى از عناصر تعیین‏کننده سرنوشت آیین ظهور مهدى معرفى مى‏کند:
«مقایسه‏اى که از بعضى لحاظ، مى‏توان میان این زمان [تمدن زمان یونان] و زمان ما نمود، شاید یکى از عناصر تعیین کننده سرنوشت آیین ظهور مهدى، آشفتگى و بى‏انتظامى باشد که امروزه به‏وجود آمده است.»(6)
با صرف نظر از این توصیف و شکوه از ابهام، به شرحِ چگونگى و مقدار آن مى‏پردازیم.
چگونگى و مقدار ابهام
ابهام، جزئى جدایى‏ناپذیر از ماهیت «تمدن توسعه یافته کنونى بشر» است و هر قدر به «ظهور» آن «ولىّ آخرین دوران رنج» نزدیکتر مى‏شویم، ابهام نیز بیشتر از هر زمانى به ظهور مى‏رسد و با ظهورش، همه امور و زوایاى زندگى انسانها را تحت سیطره خود قرار مى‏دهد. سیطره این ابهام از این رو که، همه ابعادِ جامعه جهانى بشر بوده و از محلى‏ترین ساختارها، تا عالى‏ترین سیستمهاى علمى و عقلانى انسان متمدن را شامل مى‏شود، سخن پى یر روسو بهترین گواه بر چیرگى ابهام بر اندام تمدن است:
«جدیدترین اکتشافات در دیرین‏شناسى نوع بشر، به جاى آن که تاریخ این موضوع را براى ما روشن سازد، معلوم مى‏دارد که مبادى آدمى بسیار پیچیده و مبهم است و این ابهام تاکنون در حال افزایش است.»(7)
آلفرد وایتهد در ناله از چنین جریان خزیده در بستر تمدن، دانشمندان متهوّر را عامل اصلى چنین روند تأسف بارى دانسته و چنین اظهار مى‏دارد:
«آهسته بودن جریان تبدیل اندیشه‏هاى کلى [یعنى آرمانهاى انسانى و متعالى] به نتایج عملى، تنها به خاطر عدم کارایىِ نهاد انسانى نیست؛ مشکلى وجود دارد که باید حل شود؛ مشکلى که غموض آن بر حسب عادت از طرف محققین متهور به فراموشى سپرده مى‏شود. مشکل مزبور دقیقا این است که شاید تجدید سازمان جامعه [در عالى‏ترین رشد انسانى]، به منظور رفع پاره‏اى از شرور مسلّم، به نحوى که سازمان اجتماعى و تمدن آن جامعه ویران نگردد، امکان نداشته باشد. به عبارت مشابه، هیچ راه شناخته شده‏اى براى از میان برداشتن شرور اجتماعى، بدون عرضه داشتن شرور بدتر از آن، وجود ندارد.»(8)
این تأسف و اظهار درد از سوى وایتهد، همان ناله درد آگاهانه وى، از روند انحرافى مکاتب بشرى جریان یافته در بافتها و ساختارهاى گوناگون مربوط به «تمدن کنونى بشر» است که چنین ابهامى را به ارمغان آورده‏اند؛ به طورى که در ادامه مطلب، به این مسأله تصریح کرده و سیاست، تفکر فلسفى جدا از دین، اخلاق بدون عنصر فطرت و... را بى‏ارزش معرفى مى‏کند.(9)
عصر ظلمت و سیطره کمیت
شمول و وسعت این پیچیدگى که رنه‏گنون علائم آخرالزمان را از «سیطره کمیت» آن مى‏جوید(10) و عصر ابهام را از رهگذر پى‏جویى آن، «عصر ظلمت» تعبیر مى‏کند،(11) وحشت‏انگیز است.
آرى! تحت سیطره کمیت است که گفتار، رفتار، نوشتار و پندار بشر امروز در هاله‏اى از ابهام فرو رفته، نفاق که خود، پدیده‏اى باطنى و مخفى است، به قدرى «پنهان» مى‏شود که آثار و علائم ذکر شده در ادیان و مکتبهاى روانشناسى نیز، توان بازشناسى آنرا به هیچ انسانى نمى‏دهد. از این راه، علوم و اصطلاحهاى مربوط به آن نیز در ورطه لفافه‏گویى گرفتار آمده، سرگردانى اهالى دهکده واحد جهانى را افزونتر مى‏گرداند. به همین جهت، هر مسأله‏اى که در زندگى و سعادت بشر نقش داشته باشد، رنگ ابهام به خود مى‏گیرد. صفا و خلوص نیز در گرد باد ابهامها فرو رفته، دغل‏بازیها در همه زوایاى بشر میداندار مى‏شود. پاکدلان نیز در حسرت جامعه‏اى پاک، چنین ترنم مى‏کنند:
روز وصل دوستداران یاد باد  یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخىّ غم چون زهر گشت  بانگ نوش شاد خواران یاد باد(12)
ابهام، تکلفهاى بشرى
ابهام، همه تکلفهایى است که به دست تمدنِ امروز بشر ساخته و پرداخته شده است. تکلفات را به سخت‏گیریهاى بیجا و دورى از منطق و فطرت تعریف مى‏کنیم که به وفور در جاى جاى تمدن کنونى، به‏چشم مى‏خورد. امور زندگى امروز بسادگى و با آرامش، قابل حل و بررسى هستند ولى چنان در روندهاى پیچیده غیرمعقول و حیوانى گرفتار آمده‏اند که مشکلات و تناقضهاى رفتارى و اجتماعى دنیاى امروز را به بار مى‏آورند (مسائلى مثل حقوق بشر، اقتصاد، ازدواج و... از جمله قربانیان این تکلفهایند).
دوش با من گفت پنهان کاردانى تیز هوش  و ز شما پنهان نشاید کرد سرّ مى فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روى طبع  سخت مى‏گردد جهان بر مردمان سخت کوش(13)
بسیارى از مشکلات که در حقیقت ساده‏ترین مسائلند، در ساز و کارهاى بسیار پیش پا افتاده و معمولى و به دور از بوروکراسیهاى بیهوده قابل حلند ولى براى بررسى آنها تعداد زیادى همایش و میزگرد و جلسات بى‏ثمر ترتیب داده و با طرح امور نامربوط با آن مشکلات، مسأله را چنان پیچیده و غیرقابل حل مى‏گردانند که سالهاى سال در سطح جامعه به عنوان معضل و ناهنجارى اجتماعى مطرح بوده و همگان از رویارویى با آن، وحشت دارند. بخشى از این تکلفات در حقیقت، حاصل از کشته شدن «تمدن دینى و الهى» توسط رنسانس مى‏باشد.(14)
این پدیده، عاملى بسیار اساسى در عدم نیل بشر امروز (از قرن هفدهم به بعد) به محتواى واقعى و حقیقى امور رایج در متن هستى است.
عوامل اساسى در سرعت گرفتن تکلفات (ابهام):
الف) تکنولوژى
گسترش بیش از حد تکنولوژى و فناورى نیز در تسریع تولید تکلّفات خود ساخته بشر، پس از رنسانس، نقش غیرقابل اغماضى دارد. عملکرد رنسانس و تکنولوژى با وجود دورى زمانى آن دو از یکدیگر، چنان در هم پیچیده است که عده قابل ملاحظه‏اى از اندیشمندان، تکنولوژى را محصول مستقیم رنسانس مى‏دانند؛(15) حتى شهید عزیز سید مرتضى آوینى مى‏گوید:
«امروز که زندگى ما تا اعماق، وابسته به فرآورده‏هاى مدرن تکنولوژى است، دریافت عمق فاجعه، بسیار مشکل و غالبا محال است.»(16)
از این رو، سیطره این تکلفات نیز، به اندازه‏اى ابعاد گوناگون مردم دنیا را فرا گرفته است که در شرایط فعلى، تسلط بر فرایند پیچیده و حتى گریز از حیطه شمول آن، براى کسى مقدور نیست. این امر بظاهر محال فقط در دو حالت امکان دارد: رهایى از تکلفها و ابهام، حادثه‏اى بزرگ.
رهایى از تکلفات و ابهام
این امر، تنها از افلاکیان و سوختگانِ مقام ولایت (انسان کامل) انتظار مى‏رود و بس؛ چرا که ایشان یگانه میداندار عرصه شهود حقایق در عالم بوده و اذن تصرف در عالم را از مولاى خود، امیر عارفان، على علیه‏السلام به ارث برده‏اند؛ همو که فرمود:
تدبیر کننده جهان با چشم تن مشاهده نمى‏شود لکن قلبها هستند که آن ساحت مقدس را به سبب حقایق ایمان رؤیت مى‏کنند.(17)
چون حقایق ایمان، فقط بر قلبهایى تجلى مى‏کند که خالى از اغیار و اضداد باشد:
خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار  دیو چو بیرون رود فرشته در آید(18)
از این رو، با نزول و ظهور حقایق بر صفحه دل پاک آن ولایت پیشگان، پرده‏هاى توهمها و تکلفها و از این راه، ابهام، از وجود و نظرگاه ایشان کنار رفته، «ابهام زدایى» از امور را، هم براى خود و هم براى پاک باختگان حریم حق‏طلبى، به ارمغان مى‏آورند. این پدیده در این جایگاه بسیار بلند، جلوه‏اى است از اسم پر برکت «الهادى» از اسماى الهى که در سایه بازگشت به خویشتن و خودسازى، در وجود انسانهاى وارسته به ظهور مى‏رسد، تا تجلى حیات ابدى خداوندى شده و با گفتار، کردار، نوشتار و دل خویش، به هدایت گمراهان راه طلب بپردازند (بماند روند این هدایت و جلوه‏گرى از ساحت مقدس «الهادى» که خود فرصتى مجزا از این قلم مى‏طلبد.)
حادثه‏اى بزرگ
مسأله یاد شده فقط تحت شرایط اعجاز تحقق یافته، تمدن کنونى بشر از حصر ابهام درآمده و حدود تکلفات آن با ظلمت عالمگیرى که دارد، در هم خواهد شکست. این معجزه، همان حادثه بزرگى است که رنه گنون آن را تنها راه چاره براى خروج غرب از بن بست بیان کرده است:
«آیا دنیاى متجدد تا قعر این سراشیب مرگبار، پیش خواهد رفت و یا همان‏طور که در دوران انحطاط جهان یونان و آتن اتفاق افتاد، این بار نیز پیش از آن‏که جهان به قعر ورطه‏اى که بدان کشیده شده است برسد، تجدید حیات و تهذیب نوینى پیش خواهد آمد؟
چنین به نظر مى‏آید که توقف در نیمه راه دیگر ممکن نباشد و بر طبق جمیع اشارات موجود در مشربهاى معنوى، ما به راستى، به مرحله نهایى «Kali,yuya»، در مظلمترین دورانهاى این «عصر ظلمت»، در این وضع اضمحلال و تلاش گام نهاده‏ایم، که برون شدن از آن فقط بر اثر یک حادثه عظیم امکان‏پذیر است؛ زیرا اینجا دیگر موضوع یک تجدید حیات و تهذیب ساده‏اى مطرح نیست، که در آن صورت ضرورت دارد، بلکه تجدید و احیاى تام و تمامى لازم است.»(19)
به هر حال، ابهام در عصر تکنولوژى و پیشرفت، مسأله‏اى کاملاً اجتناب‏ناپذیر است که اثرات شوم آن بر هر نیک‏اندیش و خوش ذوقى، نیک آشکار است.
ب) تضاد دردها و لذّتها
یکى دیگر از عوامل بروز و شدت ابهام و تکلفها که در بستر تمدن امروز جارى است، گسیختگى لذتهاى زندگى به واسطه دردهاست؛ به این بیان که، تضاد بین لذّتها و دردهاى عارض شده بر آنها، روند اساسى زندگى مردم و بسترهاى فرهنگى اجتماع انسانى، تمدن مترقى را دچار از هم گسیختگى فکر، علم، عمل و جریان اصلى زندگى، کرده است. دردِ فرزندان عشق آزاد (زنا) در پس لذت چند ثانیه‏اى، دردى در پى یک لذت است که نظام زندگى یک زن متمدن را از هم مى‏گسلد. این نوع درد که در پى لذت است، دردى است که از خود لذت زاییده مى‏شود و دردهایى که در پى لذات (نه از ذات لذت بلکه از محیط و اجتماع، یا طبیعت و...) نمایان مى‏شوند مانند زلزله، بمباران هوایى شهرها توسط دشمن و...، نیز همسان با درد ناشى از ذات لذات، گسیختگى در روند اصلى و مسیر مداوم زندگى ایجاد مى‏کنند. این از هم گسیختگى بافتهاى زندگى، باعث ایجاد تکلفها و ابهامهاى اساسى و گریزناپذیر در ساختار تمدن امروز، مى‏شود. استاد جعفرى در کتاب ایده‏ال زندگى و زندگى ایده‏آل، در زمینه ابهام حاصل از گسیختگى بافتهاى اساسى زندگى، چنین مى‏نویسد:
«آنچه که مشاهده مى‏شود، لذایذ گسیخته‏اى در جویبار زندگانى است. مانند حبابهایى که در حال بروز و از بین رفتن هستند، غروب این لذایذ ممکن است به علت بروز آلامى بوده باشد که درست مخالف لذت را براى زندگانى پیش مى‏آورد. ممکن است انگیزگى خود لذت، تمام شود و سطوح جویبار زندگى، بدون هیچ یک از نقاط مثبت و منفى (لذت و ألم) جریان داشته باشد. ممکن است دامنه حداقل لذت، فقط به چشیدن طعم زندگى پایان بیابد.
خلاصه، نقاط لذت، محدود و با نظر به سطح دائمى جریان زندگانى، گسیخته است. با ملاحظه این گسیختگى در لذایذ، مخصوصا بروز نقاط منفى (آلام) و عدم ثبات چشیدن طعم زندگى مطلوب، رو بناى زندگى گسیخته و بى‏سامان خواهد بود. از آن جهت که همین پدیده‏هاى گسیخته یا نقاط مثبت و منفى، با جریان اصلى زندگى ارتباط دارد، در نتیجه گسیختگى رو بناى زندگى، اصل جریان زندگى، وحدتِ مرتبط خود را از دست خواهد داد، یا حداقل دائما یک نوع تضاد میان آنها بروز خواهد کرد که نتیجه‏اى جز ابهام زندگى نخواهد داشت.»(20)
این که امام صادق علیه‏السلام فرمود: «دنیا پیچیده به دردهاست.»(21) توضیحش این است که پیچیدگى دنیا به دردها و رنجها حقیقتى اجتناب‏ناپذیر است و هیچ انسانى نمى‏تواند فقط لذت و خوشى از دنیا بجوید؛ زیرا لذتجویى صرف از دنیا و غفلت از دردها و بلایاى مقرون به آن لذتها، چنان تضادها و گسیختگى‏ها را در زندگى بشر به وجود مى‏آورد که رهایى از آنها امرى بسیار دشوار است.
پیچیدگى و اوج این گسیختگى در زندگى و تضاد میان لذات و دردها، زمانى بیشتر حس مى‏شود که در گیر و دار لذتهاى تعریف شده در چارچوب تمدن پیشرفته، دردهاى جانسوز و مصیبت‏بارى پیش آید که هر انسانى به تناسب ترقى تکنولوژیکى در بستر اجتماعى ـ جغرافیایى تمدن امروز، با قدرت خود، به قلع و قمع کردن آن دردها مى‏پردازد. اما در این ماجراى کاملاً فرو رفته در ورطه ابهام و تکلف، با برچیده شدن دردى از دردها، درد و دردهاى بدتر و وحشت‏انگیزترى جایگزین آنها مى‏شود. به همین جهت، انسان متمدن در کورانى از حوادث مبهم به سر مى‏برد که زیستن در این زندگى از دو جهت، مورد نفرت اوست:
1ـ ابهام زندگى متمدن، او را چنان سرگردان مى‏کند که حتى یک راه چاره هم براى گریز از این سرگردانى نمى‏یابد. پس زندگى بدترین شر است و بدترین چیزى است که انسان با گشودن چشم، آن را مى‏بیند. پس سرگردانى و بلا تکلیفى، انسان را از زندگى نومید مى‏گرداند.
ویل دورانت به نقل از شاعر پرآوازه ماگارا که شهرى یونانى است، نومیدى از چنین دنیاى پر درد و مشقت را اینگونه توصیف مى‏کند:
«در جهان نعمتى وجود ندارد، بزرگتر از آن که انسان زاده نشود و خورشید را نبیند. اگر انسان زاده شد، سعادت آن است که هر چه زودتر بمیرد و در خاک بیارامد.»(22)
2ـ انسان پیچیده به انواع دردها، به حکم و اقتضاى طبیعت زندگى، محکوم به تحمل گسیختگى‏ها و تکلفات است و این عامل اساسى دیگرى براى نفرت از زندگى و دنیاست.
راه‏هاى رویارویى با دنیاى پیچیده به دردها
با همه نفرتهاى یاد شده فقط سه راه براى رویارویى با این دنیا وجود دارد که هر یک به سهم خود، طرحى قابل توجه است: یا باید خودکشى کرد و یا به هر حال بایستى زندگى را به سر برد. اگر بنا بر زندگى باشد؛ انسانهایى بر این باورند که آینده در دست قلمزنى نقاش چون خود انسان است و زندگى و روند اساسى آینده را به دست خود رقم زده و آن را از ابهام در مى‏آورد و انسانهایى نیز بر خلاف قسم اول حاضرند بدون کوچکترین تحولى در سیستم فکرى ـ عملى، روزگار بگذرانند؛ زیرا بر اثر ابهام حاصل از آشفتگى سیستم زندگى و نیز اثرات این ابهام، کمترین تغییر و تحولى را ممکن نمى‏شمارند و اى بسا با اعتقاد به تقدیر و قضاى جبرگرایانه، تسلیم رضاى خداوند شوند که در حقیقت تسلیم ترس و از خودباختگى خویش هستند.
ج) در هم ریختن مرز دانشها
عامل سوم که در ایجاد و افزایش ابهام نقشى اساسى دارد، در هم کوبیدن مرز دانشها توسط غیر متخصصین است (دردى بسیار جانکاه). هر کسى علاوه بر تخصص علمى خود، به علوم دیگر نیز با دید تخصص مأبانه نگاه مى‏کند و گزاره‏هاى علمى و تخصصى را به صورت خام و بدون مبنا پذیرفته و مروّج آن علوم مى‏شود. به هر کسى که خوب شعر مى‏سراید، مى‏گویند عرفان هم تدریس کن، و هر کس خوش‏بیان است، به او پیشنهاد مى‏کنند به تدریس تفسیر نیز بپرداز و هزاران نوع از این دخالتهاى نابجا که بر رنج متخصصان و دردآشنایان هر دانشى افزوده و ابهام توده مردم در ابعاد مختلف را بیشتر مى‏کند. این روند در سرتاسر دنیا جریان دارد و ابعاد ابهام روز به روز در این روند شدیدتر و گسترده‏تر مى‏شود. فرایند تولید ابهام در این روند بدین شکل است که هرگاه غیر متخصصین در زمینه علوم مختلف نظریه‏پردازى کنند، متخصصین آن علوم به برخورد با این کج‏فهمى‏ها پرداخته و بحثهاى مفصلى را ارائه مى‏دهند که باعث ابهام اصل مطلب و حقیقت امر مى‏شود. نظریات متناقض پزشکان در مورد مسائل مختلف پزشکى، نظریه‏پردازى دانشمندان متخصص و غیر متخصص در دین‏شناسى یا اسلام‏شناسى درباره دین و اسلام و... و فرو رفتن این مسائل در ورطه ابهام از جمله نمودهاى این عامل به شمار مى‏روند. البته این عامل در پیدایش ابهام، فراتر از نظر وایتهد است که دانشمندان متهوّر را عامل اصلى معرفى کرد.

________________________________________
1ـ محقق.
2ـ حافظ.
3ـ آلفرد نورث وایتهد، سرگذشت اندیشه‏ها، ترجمه عبدالرحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ اول، 1370، ج 1، ص 55.
4ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، انتشارات علمى، فرهنگى، تهران، ج 2، ص 329.
5ـ مقالات علمى انیشتین، ص 232. به نقل از: محمدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، انتشارات اسلامى، چاپ سیزدهم، ج 9، ص 69.
6ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، ترجمه ضیاءالدین دهشیرى، امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1372، ص 15.
7ـ آلفرد نورث وایتهد، پیشین، ص 49 (توضیحات استاد جعفرى)؛ و نیز: پى یر روسو، تاریخ صنایع و اختراعات، صفارى، صص 20ـ19.
8ـ آلفرد نورث وایتهد، پیشین، ص 79.
9ـ همان.
10ـ رنه گنون، سیطره کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمه على محمد کاردان، انتشارات مرکز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ اول، 1361 (در این کتاب، سیطره کمیت به عنوان بسترى در مقابل سیطره کیفیت و حقیقت، مورد بررسى قرار گرفته است.)
11ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، پیشین، ص 1.
12ـ حافظ. 13ـ حافظ.
14ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، پیشین، ص 16: تعبیر کشتن شدن تمدن دینى توسط رنسانس، اقتباسى از رنه گنون مى‏باشد.
15ـ سید مرتضى آوینى، توسعه و مبانى تمدن غرب، نشر ساقى، تهران، 1376، چاپ دوم، ص 171؛ و نیز بحران دنیاى متجدد، ص 15، رنه گنون مبدأ بحران عصر جدید را دوران قرون وسطى معرفى مى‏کند.
16ـ سید مرتضى آوینى، پیشین، ص 69.
17ـ نهج‏البلاغه صبحى صالح، اسوه، تهران، 1373، چاپ اول، ص 344.
18ـ حافظ.
19ـ رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، پیشین، ص 19.
20ـ محمدتقى جعفرى، ایده‏آل زندگى و زندگى ایده‏آل، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفرى، تهران، چاپ اول، 1379، ص 110.
21ـ محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 8، ص 304، حدیث 469.
22ـ ویل دورانت، پیشین، ج 2، ص 114.

 

تبلیغات