عدالت صحابه در ترازوى تحقیق
آرشیو
چکیده
نوشتار حاضر به بررسى دیدگاه علماى اهل سنت در مورد صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله مىپردازد و پس از ارائه ادله چهارگانه کتاب، سنت، اجماع و عقل از نگاه آنها در مورد عدالت همه صحابه، با شیوه کاملا علمى و با استفاده از لیست منابع یاد شده، به نقد این دیدگاه مىپردازد . سپس علت ارائه چنین دیدگاه و توجیهاتى را از طرف آنها ناچارى آنها در توجیه رفتارهاى ناشایستبرخى از صحابه مىداند .متن
مقدمه
در چند سفر به مکه و مدینه که به توفیق الهى نصیب این بنده گردید، در جریان گفتگوهایى که با اهل سنت کشورهاى مختلف از جمله وهابیون سعودى پیش مىآمد، یکى از اصلىترین مباحثى که آنها اهتمام و عنایت زیادى نسبتبه آن نشان مىدادند و در آن موضوع، دیدگاه شیعه را سخت مورد نکوهش قرار مىدادند مساله منزلت صحابه پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در اسلام بود; ایرادى که بر دیدگاه شیعه دارند این است که شیعه به سب و لعن و تفسیق و تکفیر صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله مىپردازد; در حالى که در کتاب الهى و سنت نبوى بر روى اعتبار صحابه تصریحات و تاکیدات فراوانى شده است . به همین دلیل شیعه را خارج از سیره و سنت رایج میان مسلمین مىدانند . در خلال این مباحثات اهمیت این موضوع براى این جانب روشن شد . به همین علت در این مقاله به نقد و بررسى دیدگاه اهل سنت در این باره مىپردازیم .
تعریف صحابه
اولین سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که مقصود اهل سنت از صحابه چیست؟ و چه کسانى جزء صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله به حساب مىآیند؟ متاسفانه در تعریف صحابه میان علماى اهل سنت اتفاق نظر وجود ندارد; برخى معتقدند هر کس یک ماه یا یک روز یا یک ساعتبا پیامبر همراهى و مصاحبت داشته یا آن حضرت را دیده است جزء صحابه پیامبر به حساب مىآید . برخى دیگر مىگویند هر کس پیامبر را دیده باشد و در زمان او به اسلام گرویده و به آن راضى گردیده باشد، هر چند به مدت یک ساعت از روز، صحابه پیامبر به شمار مىآید . (2)
واقدى در صحابه بودن شرط مىکند که پیامبر را در زمان بلوغ و یا بعد از آن دیده باشد ولى سیوطى این شرط را لازم نمىداند، از این رو افرادى مانند محمد بن ابى بکر که در زمان رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله سه ماهه بوده است را جزء صحابه مىداند . (3)
به نظر محققان اهل سنتبهترین تعریفى که براى صحابه شده این است:
«من لقى النبى صلى الله علیه و آله فى حیاته مسلما و مات على اسلامه .»
یعنى: کسى که پیامبر را در حال حیاتش ملاقات کرده و در زمان حیات او به اسلام گرویده باشد، و مسلمان از دنیا رفته باشد . (4)
ابن حجر عسقلانى نیز مىگوید:
«واصحما وقفت علیهمنذلکانالصحابىمنلقىالنبى صلى الله علیه و آلهمومنابهوماتعلىالاسلام ...»
یعنى: بهترین تعریفى که در معناى صحابه بدان اطلاع پیدا کردم این است که صحابه کسى است که پیامبر را ملاقات کرده و به او ایمان آورده و با اعتقاد به اسلام از دنیا رفته است .
بنابراین، هم کسانى که مصاحبت آنها با پیامبر طولانى بوده است و هم کسانى که مصاحبت آنها کوتاه بوده است، هم افرادى که از او روایت کردهاند و هم افرادى که روایت نکردهاند، هم اشخاصى که با او در جنگ، همراهى داشتهاند و هم اشخاصى که همراهى نداشتهاند، هم کسانى که او را دیدهاند هر چند مجالستى نداشتهاند و هم کسانى که به خاطر عارضهاى مانند نابینایى او را ندیدهاند (مثل ابن ام مکتوم) در این تعریف داخل مىشوند . (5)
ابن حجر در ادامه مىگوید:
این تعریف مبنى استبر قول اصح که مختار محققینى مانند بخارى و استادش احمدبن حنبل و پیروان آن دو است، در این رابطه اقوال دیگرى وجود دارد که شاذند . (6)
علماى اهل سنت در مورد شناسایى صحابه پیامبر راههاىمختلفىمانندنقلمتواتر، شهرت، استفاضه، گواهى یکى از صحابه، ادعاى خود شخص به شرط معاصر بودن با پیامبر و عادل بودن را ذکرمىکنند . (7)
عقیده اهل سنت درباره صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله
عقیده اهل سنت درباره صحابه پیامبر این است که همه آنها بدون استثنا عادلند و کسى از آنها را نمىتوان متهم به فسق و گناه کرد . آنها معتقدند که صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله در موارد متعدد به نظر و اجتهاد خود عمل مىکردند; زیرا همه آنها به دلیل مصاحبتبا پیامبر، اهل اجتهاد بودند و بعید نیست که در برخى از موارد در اجتهاد خود دچار اشتباه و لغزش هم شده باشند، اما هیچ گاه از سر عمد و علم مرتکب گناه و خلاف نمىشدند . اگر در اجتهاد خود به حقیقت مىرسیدند دو ثواب و اگر اشتباهمىکردندیکثواب به آنها داده مىشد . بنابراین در نگاه اهل سنت همه صحابه علاوه بر عدالت، داراى اجتهاد نیز بودند .
لازمه عقیده اهل سنت درباره صحابه - همان گونه که خود تصریح مىکنند - این است که صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله یک نوع مصونیت دینى دارند; زیرا هر کارى که انجام بدهند نباید آنها را به فسق متهم کرد و هیچ کس حق کمترین اعتراضى را سبتبه آنها ندارد، بلکه همگان باید در صدد توجیه و تاویل کارهاى آنها باشند و با نگاه خوشبینانه و حسن ظن به عملکردهاى آنها نگاه کنند و اگر هم نتوانستند توجیه کنند سکوت کرده و از اظهار نظر چشمپوشى نمایند .
روایتى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مىکنند:
«اذا ذکر القدر فامسکوا و اذا ذکر اصحابى فامسکوا .» (8)
یعنى: هنگامى که سخن از قدر به میان آید از سخن گفتن باز ایستید و هنگامى که در مورد اصحاب من سخن به میان آمد از سخن گفتن باز ایستید .
سعد الدین تفتازانى در این رابطه مىگوید:
«یجب تعظیم الصحابه و الکف عن مطاعنهم و حمل ما یوجب بظاهره الطعن فیهم على محامل و تاویلات ...»
یعنى: بزرگداشت صحابه و خوددارى از نکوهش و سرزنش آنها و حمل و توجیه کارهایى که ظاهرش ناخوشایند مىباشد واجب و لازم است . (9)
ادله اهل سنت درباره عدالت صحابه
اهل سنتبراى اثبات عقیده خود (عدالت صحابه) به ادله اربعه; یعنى کتاب، سنت، عقل و اجماع استدلال کردهاند . ما در اینجا به ذکر این ادله و سپس نقد و بررسى آنها مىپردازیم .
از کتاب الهى به آیاتى استشهاد کردهاند که مهمترین آنها به قرار زیر است:
الف) محمد فرستاده خداست و یاران او بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر مشفق و مهربانند . پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود مىبینى، در حالى که همواره فضل خدا و خشنودى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است . (10)
ب) پیشگامان از مهاجرین و انصار و آنانى که به نیکى از آنان پیروى کردهاند خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند و خدا براى آنها بهشتهایى که از زیر درختان آنها نهرها جارى است مهیا ساخته است که همیشه در آن بسر مىبرند و این در حقیقت کامیابىبزرگ است . (11)
ج) به تحقیق خداوند از مؤمنانى که زیر درخت (در حدیبیه) با تو بیعت کردند خشنود است . خداوند به آنچه در دلهاى آنها مىگذشت آگاه بود، پس آرامش و اطمینان را بر آنها نازل کرد و آنان را به فتحى نزدیک پاداش داد . (12)
د) آنان که ایمان آوردند و هجرت گزیدند و در راه خدا جهاد کردند و آنان که مهاجران را منزل دادند و یارى نمودند، به حقیقت اهل ایمانند; براى آنها آمرزش و روزى نیکوى بهشتى است و آنان که بعدا ایمان آوردند و هجرت و جهاد کردند آنان نیز از شمایند . (13)
از سنت نبوى نیز به روایاتى استشهاد کردهاند که برخى از آنها به قرار زیر است:
الف) مثل اصحاب من در میان امت من، مثل ستارگان آسمان است، به هر یک از آنها چنگ زنید هدایتخواهید شد .
ب) مثل اصحاب من در میان امتم، مانند ستارگان است، زمانى که غایب شوند مردم سرگردان خواهند شد .
ج) مثل اصحاب من، مثل نمک در غذاست، که بدون نمک غذا خوشایند نیست .
د) ستارگان براى اهل آسمان امانند، همانگونه که ستارگان از بین بروند بر سر اهل آسمان آنچه که ترسانده شدند مىآید، من (پیامبر) براىاصحابم امانم، وقتى از دستبروم بر سر آنها آنچه که ترسانده شدند مىآید و اصحاب من براى امت من امانند، وقتى از دستبروند بر سر امتم آنچه ترسانده شدند مىآید .
ه) اگر کسى به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا و مساکین و ایتام و بیچارگان انفاق کند تا این که فضیلتیک ساعتیکىاز اصحابم را به دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد .
و) شما را به خدا در مورد اصحابم! آنها را بعد از من مورد طعن و اتهام قرار ندهید; هر کس آنها را دوستبدارد، به خاطر دوستى با من، آنها را دوست داشته است و هر کس آنها را دشمن بدارد، به خاطر دشمنى با من، آنها را دشمن داشته است، هر کس آنها را اذیت کند مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است و هرکس خدا را بیازارد جا دارد که مورد مؤاخذه قرار گیرد .
ز) نسبتبه اصحابم بدگویى و سب نکنید; به خدا سوگند اگر یکى از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند، نمىتواند به فضیلت انفاق یک مد و یا نصف مد یکى از آنها نایل شود .
ح) هیچ یک از اصحابم در زمینى نمىمیرد، مگر این که در قیامتبه عنوان پیشوا و نور براى اهل آن زمین مبعوث مىشود .
ط) هر کس یکى از اصحابم را سب کرد، او را تازیانه بزنید .
ى) هر کس اصحابم را سب کرد، پس بر او لعنتخدا و ملائکه و همه مردم باد، از او نه جایگزینى و نه فدیهاى مىپذیرد . (14)
از عقل نیز اینگونه استدلال کردهاند:
عقل خالى از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمتخدا محال مىداند که براى حمل شریعتخود امتى را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند . به همین جهت دفاع از طبقه صحابه در حقیقت دفاع از ناموس الهى، کتاب و سنت است . چنان که متهم دانستن آنها در حقیقت متهم نمودن حکمتبالغه الهى است . (15)
سبب عدم فحص در عدالت صحابه این است که آنها حاملان شریعتند، اگر در روایت آنها تردید و توقف شود شریعت منحصر به عصر پیامبر صلى الله علیه و آله مىشود و به سایر اعصار کشیده نمىشود . (16)
از اجماع نیز اینگونه استدلال کردهاند:
اهل سنت اتفاق دارند که جمیع صحابه عادلند و در این مساله جز اندکى از مبتدعه، مخالفت نکردهاند . (17)
ویژگى صحابه این است که عدالت هیچ یک از آنها مورد سؤال واقع نمىشود و این امرى است مسلم نزد همه علما; زیرا همه آنها با تصریحات کتاب و سنت تعدیل گردیدهاند و اجماع امت (از کسانى که به قول آنها اعتنا مىشود) نیز گویاى همین امر است . (18)
امام نووى گفته است: به اجماع کسانى که نظرشان معتبر است، همه صحابه عادلند . (19)
عقیده شیعه درباره صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله
شیعه درباره صحابه معتقد است که هر چند صحابى پیامبر بودن یک افتخار مىباشد و هر چند نمىتوان خدمات ارزنده، مجاهدات خالصانه و نقش آشکار آنها را در تحکیم و پایدارى اسلام منکر شد و نیز نمىتوان دلالت و صراحت آیات قرآن کریم در تعریف و تمجید از آنها را نادیده گرفت، اما به هیچ وجه نمىتوان همه آنها را در یک سطح واندازه دانست، چنان که نمىتوان فضیلت عدالت و اجتهاد را براى همه آنها به نحو عام و مطلق منظور کرد و نیز نمىتوان تمجیدات و تعریفات قرآن را بهانهاى براى مصونیت آنها از گناه به ویژه مصونیت دائمى و مادام العمرى آنها دانست .
به نظر شیعه، معقول نیست که صرف دیدار پیامبر، همچون کیمیایى، شخص را بر خوردار از عدالت و اجتهاد نماید; چنان که از دیدگاه عقل پذیرفته نیست که پیامبر اسلام مدال ارزشمند عدالت و اجتهاد را بر گردن همه کسانى که او را دیدار کردهاند و اظهار اسلام نمودهاند - که تعداد آنها به هزاران و بلکه دهها هزار تن مىرسد - بیاویزد .
شیعه معتقد است عقلا نمىتوان زیر بار این ادعا رفت که پیامبر صلى الله علیه و آله همگان را از اظهار نظر نقادانه و پرسشگرانه درباره هزاران نفر صرفا به دلیل این که او را دیدار کرده و اظهار اسلام نمودهاند منع کند . این با آموزههاى اسلام که بشر را مکرر به تعقل، تفکر، استدلال، گزینش قول احسن و نقادى اقوال دیگران دعوت مىکند، منافات دارد . آیا پذیرفته است که اسلام حتى در پذیرش اصول اعتقادى، شناختخدا و صفات او ما را به تفکر، تدبر، اقامه برهان و استدلال دعوت کند، اما از تفکر درباره جمع کثیرى تنها به بهانه دیدار آنها با پیامبر ما را منع کند؟! آیا معقول است که اسلام ما را از پذیرش کورکورانه و مقلدانه معتقدات دیگران بازدارد، اما همزمان ما را توصیه کند یک مجموعه کثیرى را بدون تحقیق و بررسى رسما به عدالت و اجتهاد بشناسید و رفتار و گفتار آنها را الگو و سرمشق خود قرار دهید؟!
آیا عقلا پذیرفته است، اسلام همگان را دعوت کند که عقل و فهم خود را درباره صحابه تخطئه کنید و به جاى نقادى عملکردها، به توجیه و تاویل همه اقوال و اعمال آنها بپردازید و حتى رذیلانهترین اعمال آنها همچون قتل، غارت، زنا و فحشا را به نام اشتباه در اجتهاد توجیه کنید و نهایتا در برخوردارى از یک ثواب - به دلیل تلاش در اجتهاد - آنها را طلبکار بدانید؟!
پاسخ ادله اهل سنت درباره عدالت صحابه
در پاسخ به آیه اول (فتح/29) باید گفت:
اولا: از این آیه استفاده نمىشود که همه صحابه داراى عدالتبودهاند; زیرا این آیه در صدد بیان ویژگیهاى پیامبر اسلام و مؤمنان همراه اوست; اگر وصفى درباره گروهى گفته شود معنایش این است که این مجموعه با توجه به راه و مسیرى که در پیش گرفتهاند (ایمان و همراهى با پیامبر) داراى این وصف هستند، نه این که تک تک آن گروه لزوما داراى این وصف مىباشند; مثلا اگر درباره اهل یک شهر یا افراد یک صنف یا پیروان یک شخص، ویژگیها و اوصافى (چه به مدح و چه به ذم) گفته شود، معنایش این نیست که همه افراد آن شهر یا صنف یا همه پیروان آن شخص لزوما داراى این ویژگیها هستند .
شاهد روشن بر این معنا ذیل همین آیه است که مىفرماید:
«وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما»
یعنى: خداوند به کسانى که از میان آنها ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده مغفرت و پاداش عظیم داده است .
این آیه صریح در این است که همه همراهان پیامبر داراى این ویژگیها نبودهاند .
ثانیا: به فرض که آیه مزبور بر وجود این اوصاف در همه اصحاب پیامبر دلالت داشته باشد، به هیچ وجه بر این معنا دلالت ندارد که این ویژگیها براى آنها تا آخر عمر تضمین شده است و هرگز هیچ کس در هیچ شرایطى فاقد این اوصاف نخواهد شد . همه آنچه که در سابق در رد عقیده اهل سنت گفتیم شاهد بر این است که این آیه درصدد بیان چنین تضمینى نیست .
در پاسخ آیه دوم (توبه/100) باید گفت:
اولا: این آیه نیز، همانند آیه پیشین داراى عموم نیست; زیرا قسمت اول آیه تنها ناظر به پیشگامان از مهاجرین و انصار است، نه همه آنها و قسمت دوم آیه نیز قید «اتبعوهم باحسان» را آورده است و این قید نشان مىدهد همه آنها داراى این ویژگى نیستند .
ثانیا: دو جواب دیگرى که در پاسخ آیه اول بیان شد در اینجا نیز مىآید .
در پاسخ آیه سوم (فتح/18) نیز باید گفت:
اولا: این آیه مربوط به گروه خاصى است که در حدیبیه در زیر درختبا پیامبر بیعت نمودند نه همه صحابه، مگر همه صحابه براى انجام عمره همراه پیامبر در سال ششم هجرت شرکت داشتهاند که در بیعتشجره با پیامبر بیعت کنند؟
ثانیا: این آیه بیانگر رضایتخداوند از همان کار خاص; یعنى بیعتبا پیامبر جهت وفادارى و مقاومت است نه از همه کارهاى آنها . تعبیر آیه این است که خداوند از آن مؤمنین به دلیل این که - یا هنگامى که - با تو بیعت کردهاند راضى است .
ثالثا: این رضایت و وعدهاى که خداوند به آنها داده است منوط به این مىباشد که عهد شکنى و بیعتشکنى نکنند; یقینا کسانى که نقض بیعت و عهد کردند مشمول این آیه نیستند . شاهد بر این معنا، آیه دیگر همین سوره است که مىفرماید:
اى رسول خدا! به حقیقت، آنان که با تو بیعت مىکنند با خدا بیعت مىکنند; دستخدا بالاى دست آنهاست; پس هر کس این بیعت را نقض کند بر زیان خویش، آن را نقض کرده است و هرکس به آن وفا کند بزودى خداوند پاداش بزرگ به او خواهد داد . (20)
این آیه بخوبى نشان مىدهد وعدهاى که در آیه 29 همین سوره داده شده، وعده مشروط بوده است نه وعده تضمینى و همین نکته شاهد خوبىاستبرمدعایى که در پاسخ آیات دیگر بیان کردیم .
در پاسخ آیه چهارم (انفال/75 - 74) نیز باید گفت:
اولا: این آیه مانند آیه پیشین در صدد تمجید از آنها به دلیل عملکردهایى مىباشد که در آیه بیان شده است (مانند ایمان آوردن، هجرت، جهاد کردن و ماوا دادن به مهاجران اسلام) نه درصدد تمجید و تعریف از همه عملکردهاى آنها .
ثانیا: مىتوان گفت این آیه درصدد تعریف از گروه مهاجران و انصار است; همانگونه که قبلا گفتیم تعریف و تمجید از گروه و صنف خاص به معناى تعریف از همه افراد آنها نیست .
ثالثا: به فرض این که آیه مزبور درصدد تعریف و تمجید از همه آنها به نحو عام باشد، دلالتى بر تضمین آن تا آخر عمر ندارد و به فرض این که داشته باشد، «ظاهر» است و قابل تقیید .
اهل سنتبه آیات دیگرى نیز براى اثبات عقیده خود تمسک کردهاند که دلالت آنها ضعیفتر از آیات پیشین است . براى پرهیز از اطاله سخن از نقل و نقد آنها خوددارى مىکنیم .
در پاسخ روایات مورد استدلال اهل سنتباید گفت:
اولا: آنچه که در روایات اهل سنت آمده است، مدح و ثنا از اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است، اما منظور و مراد از اصحاب چیست، در این روایات نیامده است; از کجا معلوم که مقصود از اصحاب، همه کسانى باشند که پیامبر را مشاهده یا ملاقات کرده باشند . به نظر ما این تعریف نه با معناى لغوى اصحاب سازگارى دارد و نه با معناى عرفى و محاورهاى آن; اصحاب یک شخص، به کسانى گفته مىشود که به دلیل ایمان، وابستگى، سرسپردگى، ملازمت و مصاحبت، در حلقه یاران شخص در آمده باشند . دست کم این است که لفظ اصحاب میان این معنا و معنایى که در کتب اهل سنت آمده است مجمل مىباشد و نمىتوان در موارد مشکوک به این روایات استدلال کرد .
ثانیا: بسیارى از روایات مورد استدلال، دلالتى بر مدعاى اهل سنت (عدالت و اجتهاد اصحاب) ندارد; مثلا روایاتى که از سب و لعن اصحاب نهى کرده است دلالتى بر عدالت آنها ندارد . مگر هر غیر عادلى سب و لعنش جایز است ؟ آیا مىتوان مؤمن غیر عادل و غیر مجتهد را سب و لعن کرد؟ این روایات مىتواند ناظر به این باشد که اصحاب مرا به دلیل وابستگىاى که به من دارند، مورد احترام قرار دهید و از سب و بدگویى آنها که ممکن استبدگویى من تلقى شود پرهیز نمایید . شاهد بر این معنا روایتى است که مىگوید: هر کس آنها را دوستبدارد به خاطر دوستى من آنها را دوست داشته است و هر کس آنها را دشمن بدارد به خاطر دشمنى با من آنها را دشمن داشته است و ...
ثالثا: روایاتى که بر مدح و ثناى صحابه دلالت دارد در مقام تعریف از گروه صحابه است نه در مقام تعریف از تک تک آنها; اگر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از صحابه تعریف مىکند، معنایش این نیست که همه آنها بى استثنا - خصوصا طبق این تعریف که همه کسانى که پیامبر را ملاقات کردهاند صحابى به حساب مىآیند - اینگونهاند . تعریف از صحابه، شبیه تعریف و تمجیدى است که در پارهاى از آیات و روایات از مؤمنین، مسلمین، مجاهدین، مصلین، صائمین و ... شده است . این گونه تعریفها ناظر به گروه و مجموعه است; گروهى که مشمول آن وصف و عنوان هستند، نه ناظر به تک تک افرادى که در ظاهر در آن دسته و گروه داخلند . آیا مىتوان گفتبراساس روایتىکه مى گوید اصحاب من اگر از دستبروند مردم متحیر و سرگردان مىشوند، هر یک از صحابه که از دنیا مىرفتند مردم دچار سرگردانى در امور دین خود مىشدند؟!
رابعا: مشکل اصلى، در سند این روایات است; بعضى از این روایات مرسلهاند و برخى از آنها داراى راویانى است که یا ضعیف و کذاب یا متهم به کذبند و یا مجهول الحال; به همین جهت، بسیارى از علماى اهل سنت نیز - حتى آنها که در پذیرش روایت چندان هم سختگیر نیستند - زیر بار برخى از این روایات نرفتهاند .
ترمذى برخى از این روایات را غریب ویا مرسل مىشمارد (21) . قاضى عیاض نیز حدیث «اصحابى کالنجوم» را نقل نموده ومى گوید: دارقطنى در فضائل و ابن عبدالبر گفتهاند که اسناد این حدیثحجت نمىباشد (22) . بیهقى نیز مىگوید: متن این حدیث، مشهور است ولى سندهاى آن ضعیف مىباشد; چه این که در اسناد این حدیث، «حارث بن غضین» مجهول الحال و «حمزة ابن ابى حمزه نصیرى» که متهم به کذب بودهاند وجود دارند . و نیز ابن حزم گفته است که این حدیث دروغ، ساختگى و باطل است . (23)
خامسا: مضمون بعضى از این روایات با عقل و منطق سازگارى ندارد; زیرا روایتى که مىگوید هر یک از اصحاب من مانند ستارگان آسمانند، به هر یک از آنها تمسک کنید هدایت مىیابید، معنایش این است که شما در توجه و تمسک به هر یک از اصحاب، جهت هدایت دینى خود مختارید .
چند سؤال در اینجا مطرح مىشود: اول این که مگر اصحاب پیامبر که تعداد آنها به دهها هزار تن مىرسد (طبق تفسیرى که اهل سنت از اصحاب دارند) در یک حد و اندازهاند؟ اهل سنت تفاضل و اختلاف مراتب را در میان صحابه قبول دارند . برخى از صحابه حتى یک روایت هم از پیامبر نقل نکردهاند; برخى از آنها حتى در یکى از جنگهاى زمان پیامبر مشارکت نداشتهاند; برخى از آنها شاید حتى یک بار در محافل و مجالس پیامبر شرکت نکردهاند و ... آیا اینگونه صحابه، با صحابه اىکه از آغاز رسالت و بلکه قبل از رسالت تا پایان رسالتبا پیامبر بودهاند، ملازمت و مصاحبت در همه مراحل، مجالس، اکثر جنگها و مواطن خوف و خطر داشتهاند و صدها روایت از او شنیده و نقل کردهاند و به رفتار و سنن او آگاهى پیدا کردهاند برابرى مىکنند؟! آیا با وجود اینگونه تفاوت و تفاضل شدید، معقول است گفته شود همه آنها به مانند ستارگان آسمانند و به هر یک براى هدایتخویش مىتوانید تمسک کنید؟! اصولا با توجه به این که بسیارى از صحابه به دلیل کوتاهى مصاحبتبا پیامبر از قرآن و سنت پیامبر آگاهى چندانى نداشتهاند، چگونه مىتوان مردم را به مراجعه به آنها توصیه کرد؟ آیا مىتوان مردم را در امور دینى خویش به ابوسفیان ارجاع داد؟
سؤال دوم این است که با عنایتبه این که میان برخى از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله اختلافات شدیدى پیش آمد به گونهاى که در دیدگاهها، مواضع و اصول مقابل هم قرار گرفتند و کارشان به جنگهاى خونین، سب و لعن همدیگر منتهى شد و همین اختلافات باعث تفرقه میان مسلمین و تفکیک صفوف امت اسلامى شد، چگونه مىتوان گفت هر یک از آنها مانند ستاره آسمانند و مىتوانید جهت هدایت، سعادت و نجات خویش به هر یک از آنها که خواستید تمسک کنید؟! آیا مىتوان میان دو خط متقابل و متضاد مردم را مخیرکرد و هر یک را، راه نجات معرفى کرد؟ آیا مىتوان به تعداد صحابه پیامبر راه هدایت و سعادت داشت؟
سوم این که اگر هر یک از صحابه پیامبر مانند ستاره آسمانند و مردم در رجوع کردن به هر یک مختارند، پس چرا نسبتبه شیعیان، این همه طعنه و تهمت و بدگویى را روا مىدارید؟ چرا به شیعیان این حق را نمىدهید که طبق تشخیص خودشان به برخى از صحابه پیامبر که در راس آنها على علیه السلام، فاطمه، سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و ... قرار دارند تمسک کنند؟ چرا خلفا به این سخن پیامبر عمل نکردند؟ چرا به مسلمانها اجازه ندادند که به هر یک از صحابه که خود خواستند و تشخیص دادند تمسک کنند و از او هوادارى نمایند؟
شبیه همین اشکالات در مورد روایاتى که فضایل بىحسابى را براى اصحاب نقل مىکنند مطرح مىشود; مثلا در مورد روایتى که مىگوید: «اگر کسى به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا به ایتام، مساکین و بیچارگان انفاق کند تا این که ضیلتیک ساعتیکى از اصحابم را بهدست آورد، هرگز موفق نخواهد شد .» سؤالى که به ذهن هر انسان عاقلى مىآید این است که مگر هم صحبتى با پیامبر و یا دیدار و ملاقات با او چه کیمیایى بود که شخص را صاحب این همه ثواب و فضیلت مىکرد؟ آیا عقل مىتواند زیر بار این گونه روایات برود؟ آیا با عدل الهى چگونه سازگار است که یک شخص با دیدار پیامبر که چه بسا عوامل غیر اختیارى در آن دخالت داشتهاند به فضیلت و اجرى نایل آید که شخص دیگر با انفاق کوهى از طلا در راه خدا به بیچارگان و ایتام - صرفا به دلیل این که به جبر زمان و مکان نتوانستبه دیدار پیامبر نایل آید هر چند مشتاق و آرزومند این دیدار باشد - نتواند حتى به فضیلتیک ساعتیکى از این اصحاب دست پیدا کند؟ و یا به فضیلت انفاق یک مد یا نصف مد صحابه نایل آید؟ اگر ملاک فضیلت، دیدار پیامبر است، این دیدار و ملاقات شامل حال کفار و مشرکین و منافقین هم بوده است! و اگر ملاک فضیلت، ایمان به خدا، رسول و پذیرش رسالت و نبوت اوست، این فضیلت مىتواند شامل حال کسانى شود که به دیدار و ملاقات پیامبر نایل نیامدهاند .
در نقد دلیل عقلى آنها - عقل خالى از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمتخدا محال مىداند که براى حمل شریعتخود امتى را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند ... و متهم دانستن آنها در حقیقت متهم نمودن حکمتبالغه الهى است - باید گفت:
اولا: این دلیل نمىتواند عدالت همه صحابه پیامبر را افاده کند; زیرا همه آنهایى که پیامبر را دیدهاند حامل شریعت الهى نیستند; بسیارى از صحابه (آنهایى که پیامبر را دیدهاند) حتى یک روایت هم از پیامبر نقل نکردهاند . آنهایى که حاملان شریعت الهى بودهاند عده قلیلى از صحابه بودهاند .
ثانیا: لازمه این دلیل آن است که هر کس در نقل شریعت نقش بیشترى داشته و روایات بیشترى را نقل کرده باشد از دیگران عادلتر باشد، و حال آن که چنین نیست; روایاتى که در منابع اهل سنت از حضرت على، حضرت زهرا علیها السلام و خلفا نقل شده استبه مراتب کمتر از روایات ابو هریره و انس بن مالک مىباشد، ولى یقینا نمىتوان عدالت و اجتهاد ابو هریره و انس را از دیگران بالاتر دانست .
ثالثا: اگر دلیل عدالت صحابه دلیل عقلى مزبور است، این دلیل در مورد صحابه همه پیامبران دیگر خصوصا پیامبران اولوالعزم نیز قابل طرح مىباشد; زیرا صحابه پیامبران دیگر نیز نقش حامل و ناقل شریعت را داشتهاند و حال آن که هیچ یک از علماى اهل سنت قائل به عدالت صحابه همه پیامبران پیشین نیستند; چون قرآن کریم، روایات و تاریخ به صورت قطعى برخلاف آن گواهى مىدهد .
در نقد اجماع (دلیل چهارم) باید گفت:
اولا: اجماعى از امت اسلامى در کار نیست; زیرا همه شیعیان برخلاف این، عقیده دارند . آنچه از اجماع در نظر اهل سنت معتبر مىباشد، اجماع امت است و شیعیان نیز جزء امت اسلامى به حساب مىآیند . از این رو نمىتوان گفت مخالفتشیعیان مهم و قابل توجه نیست; زیرا هم از جهت کمیت تعداد آنها بسیار قابل توجه است و هم از جهت کیفیت; وجود بزرگان، دانشمندان و حتى صحابه کبار پیامبر مانند حضرت على علیه السلام، حضرت زهرا علیها السلام، سلمان، ابوذر و غیره در میان آنها قابل توجه است .
ثانیا: در میان علماى اهل سنت نیز اجماع وجود ندارد; زیرا هم در تعریف صحابه پیامبر با هم اختلاف نظر دارند - چنان که قبلا گذشت - و هم در عدالت همه صحابه اتفاق نظر وجود ندارد . ابن حاجب در مختصر الاصول مىگوید:
«الاکثر على عدالة الصحابة و قیل هم کغیرهم و قیل قول ثالث الى حین الفتن و قالت المعتزله عدول الا من قاتل علیا .» (24)
در اینجا ابن حاجب چهار قول را درباره صحابه ذکر مىکند:
1 - عدالت همه صحابه که قول اکثر است .
2 - فرقى میان صحابه و غیر صحابه نیست .
3 - عدالت صحابه تا قبل از وقوع فتنه و اختلاف میان خود آنها .
4 - عدالت صحابه جز آنهایى که با على جنگیدند که این قول، قول معتزله است .
سعدالدین تفتازانى مىگوید: میان خود صحابه پیامبر آنچنان که در کتابهاى تاریخى آمده است جنگها و مشاجراتى رخ داده است که ظاهرش نشان مىدهد برخى از صحابه از راه حق منحرف شدهاند و به حد ظلم و فسق رسیدهاند و انگیزه و عامل این امر، کینه، دشمنى، حسادت، خصومت، ریاست طلبى و جاه پرستى بوده است . این گونه نیست که هر کس پیامبر را ملاقات کرده ستبه خیر و خوبى شناخته شده باشد . البته علما به خاطر حسن ظنى که نسبتبه اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله دارند براى مشاجرات و محاربات آنها توجیهاتى ذکر مىکنند و آنها را از گمراهى و فسق مبرا مىدانند . (25)
با توجه به این که ابن حاجب و سعدالدین تفتازانى از جهت زمانى بر افرادى مانند ابن حجر عسقلانى تقدم دارند، قهرا ادعاى آنها در نفىاجماع مقدم بر ادعاى ابن حجر در اثبات اجماع است .
انتقاداتى چند بر دیدگاه اهل سنت درباره عدالت صحابه
1 - آیات فراوانى در قرآن کریم (خصوصا در سورههاى توبه، احزاب و منافقون) به توبیخ و سرزنش شدید برخى از اطرافیان و همراهان پیامبر اکرم که از فرمان خدا و رسولش تخلف ورزیدهاند به عنوان منافقان مىپردازد; در این آیات به افشاگرى ماهیت منافقان پرداخته مىشود و صفات و افعال ناپسند آنها مورد نکوهش قرار مىگیرد . (26)
گاهى در پاسخ مىگویند: منافقین جزء صحابه پیامبر به حساب نمىآیند . بنابراین، آیات مزبور نمىتواند دلیلى بر رد عقیده اهل سنتبه شمار آید . ولى پاسخ آن این است که اولا، به چه دلیل منافقین جزء صحابه پیامبر به حساب نمىآیند؟ مگر تعریف صحابه چه بود که شامل حال آنها نمىشود؟ مگر آنها با پیامبر دیدار نکردهاند و در ظاهر به او ایمان نیاورده بودند؟ ثانیا، اگر منافقین; یعنى، آنهایى که در ایمانشان اهل صدق، صفا و وفا نبودند جزء صحابه به حساب نمىآیند، با توجه به این که همه منافقین افراد شناخته شدهاى نبودهاند - چنان که قرآن کریم به صراحتبه این امر اشاره دارد - (27) از کجا مىتوانیم حکم کنیم که چه کسانى صحابهاند و چه کسانىصحابه نیستند؟ با توجه به این که ما برخوردار از علم غیب نیستیم و درباره باطن افراد نمىتوانیم داورى کنیم، قهرا نمىتوانیم به طور قاطع درباره کسى به صحابه واقعى بودن او حکم کنیم و نیز نمىتوانیم کسى را با قاطعیت، برخوردار از عدالت و مصونیتبدانیم . آیا پذیرش این گونه لوازم، نقض غرض به حساب نمىآید؟
ثالثا از برخى روایات استفاده مىشود که پیامبر صلى الله علیه و آله منافقین شناخته شده را نیز جزء صحابه خود به حساب مىآورد . در صحیح بخارى آمده است: عمر از پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه خواست که منافق معروف «عبدالله بن ابى» را گردن بزند، ولى حضرت فرمود: او را رها کن مبادا مردم بگویند محمد صلى الله علیه و آله اصحابش را مىکشد . (28)
2 - بسیارى از آیات قرآن کریم اصحاب پیامبر را مورد نکوهش و سرزنش قرار مىدهد و از عملکردهاى آنها اظهار ناخشنودى مىکند که به عنوان نمونه به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
اى اهل ایمان چه مىشود که وقتى به شما گفته مىشود در راه خدا کوچ کنید، بر زمین سنگینى مىکنید؟ آیا به زندگانى دنیا به جاىآخرت راضى گشتهاید؟ همانا بهره زندگى دنیا در برابر آخرت ناچیز است; اگر کوچ نکنید شما را دچار عذابى دردناک مىکند و گروه دیگرى را جایگزین شما مىنماید ... (29)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا چیزى را مىگویید که به آن عمل نمىکنید؟! بسیار در نزد خدا مبغوض است که چیزى را بگویید و به آن عمل نکنید . (30)
اى پیامبر! بر تو منت مىگذارند که اسلام آوردهاند . بگو: اسلامتان را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوى ایمان هدایتتان کرد، اگر اهل صداقت و راستى باشید . (31)
برخى از آنان دائما پیامبر را اذیت مىکنند و مىگویند: پیامبر شخص خوش باورى است . بگو این خوش باورى من به نفع شماست; پیامبر به خدا ایمان دارد و (تنها) مؤمنان را تصدیق مىکند و براى آنان که از شما ایمان آوردهاند رحمت است و آنان که رسول خدا را مىآزارند براى آنها عذابى دردناک است . (32)
برخى از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده مىگیرند، پس اگر مال زیادى به آنها عطا کنى راضى مىشوند و اگر چیزى به آنها داده نشود سختخشمگین مىگردند . (33)
شما همان کسانى هستید که پیش از آن که دستور جهاد براى مسلمانان بیاید آرزوى کشته شدن (شهادت) مىکردید، پس اکنون که به جهاد مامور شدید چرا از مرگ نگران مىشوید؟ محمد صلى الله علیه و آله نیست مگر پیامبر از جانب خدا که پیش از او نیز پیامبرانى بودند و رفتهاند، اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشتههاى خویش (دین جاهلیت) بر مىگردید؟! اگر کسى مرتد شود و به عقب برگردد به خدا ضررى نخواهد رسید . (34)
در این آیه مؤمنان را هشدار مى دهد که مبادا با مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله از آموزهها و سفارشهاى آن حضرت دستبردارید و دوباره به آیین جاهلیتبرگردید . آیا همین آیه نشانه نمىدهد که این احتمال (دستبرداشتن از دستورات خدا و پیامبر) در مورد صحابه بکلى منتفى نیست؟ و آیا همین نشان نمىدهد آیاتى که در مدح و تمجید یاران پیامبر آمده است، مدح مطلق و دائم العمر نیست؟ چنان که بسیارى از آیات نیز با تعبیرات و قیودى به همین نکته اشاره دارند .
بیاد آورید هنگامى که (در جنگ احد، روى به هزیمت گذاشته) از کوه بالا مىرفتید و به پشتخود نگاه نمىکردید و پیامبر از شتسر، شما را صدا مىزد، سپساندوهها یکى پس از دیگرى به سوى شما روى آورد ... جمعى از شما در فکر جان خویش بودند; آنها گمانهاى نادرست درباره خدا - همانند گمانهاى دوران جاهلیت - داشتند و مىگفتند: آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود؟ . .. آنها در دل خود امورى را پنهان مىدارند که براى تو آشکار نمىسازند; مىگویند: اگر سهمى از پیروزى داشتیم در اینجا کشته نمىشدیم . (35)
از این دست آیات در قرآن به قدرى زیاد است که به هیچ وجه مجال ذکر همه آنها نیست . این آیات همانگونه که صریحا و یا مفهوما دلالت دارند، درباره مؤمنان و مسلمانانى است که در مدینه زندگى مىکردند و نه تنها پیامبر را مشاهده کرده بودند بلکه با او در جنگ و در جریانات مختلف همراهى داشتهاند و از مصاحبت نزدیک پیامبر بهرهمند بودهاند . دلالت این آیات بر عدم عدالت و عدم مصونیت صحابه از گناه و فسق به حدى است که براى هیچ منصفى جاى تردید باقى نمىگذارد .
جالب این است که برخى از آیات بصراحتبر فسق برخى از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله دلالت دارد . به عنوان نمونه مىتوان به این آیات اشاره کرد:
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هرگاه فاسقى خبرى براى شما آورد، (باور نکنید) پس تحقیق کنید، مبادا از روى جهالتبا قومى برخورد کنید، سپس از کارتان پشیمان گردید . (36)
زمخشرى در تفسیر این آیه مىگوید: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ولید بن عقبه را براى جمع آورى زکات به سوى قوم بنىالمصطلق فرستاد و میان او و آنها کینهاى بود . همین که به نزدیک دیار آنها رسید آنها سواره به استقبال او شتافتند، او پنداشت که به قصد جنگ با او آمدهاند، برگشت و به پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد که آنها مرتد شدند و از دادن زکات امتناع مىورزند . (37)
برخى از آیات بر بىادبى و کمشعورى برخى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله دلالت دارد:
آنان که تو را از پشتحجرههایتبا صداى بلند مىخوانند (فریاد یا محمد یا محمد صلى الله علیه و آله سر مىدهند) به حقیقت اکثر آنها بىخرد و بىشعورند و اگر آنها (ادب نگه داشته) و صبر مىکردند تا تو به جانب آنها بیرون آیى به نفع آنها بود . (38)
از برخى از آیات استفاده مىشود که گاهى برخى از اصحاب کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مىکردند و افکار کفرآمیز در دل آنها رسوخ پیدا مىکرد:
به خدا سوگند مىخورند که چیزى نگفتهاند، ولى به تحقیق، آنها کلام کفر را بر زبان راندهاند و پس از اسلام آوردنشان کافر گشتهاند . (39)
3 - روایات فراوانى در منابع اهل سنت وجود دارد که به وضوح بر عدم عدالتبرخى از صحابه دلالت دارند، به عنوان نمونه تنها به چند مورد آن بسنده مىکنیم:
الف) بخارى در صحیح خودش در «باب فى الحوض» حدود ده روایت از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مىکند که همه آنها در ذم صحابه، سرزنش و شکوه از عملکرد اصحاب بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است . به چهار روایت آن اشاره مىکنیم:
نبى خاتم فرمود: اقوامى در قیامت در سر حوض بر من وارد مىشوند، هم من آنها را مىشناسم و هم آنها مرا، سپس بین من و آنها جدایى انداخته مىشود و من مىگویم: آنها از من هستند . در جواب من گفته مىشود: تو نمىدانى که آنها بعد از تو چه کارها کردند (چه بدعتها گذاشتند) . آنگاه من مىگویم: دور باد آنان که پس از من در دین تغییر دادند .
من قبل از شما مىروم و شاهد و گواه بر کارهاى شما هستم ... به خدا سوگند بر شما نمىترسم که پس از من مشرک شوید، ولى مىترسم که بر سر دنیا رقابت و دعوا کنید .
در قیامت در حالى که من ایستادهام ناگهان گروهى وارد مىشوند و من آنها را مىشناسم، ناگهان فردى به آنها مىگوید: زودتر بیایید! مىگویم: به کجا؟ مىگوید: به خدا قسم به سوى جهنم . مىگویم: اینها چه کار کردهاند؟ مىگوید: پس از تو به اهلیتبرگشتند و مرتد شدند . از آنها نمىبینم کسى نجات پیدا کند جز به اندازه چند شترى که از گله شتران جدا شوند . (40)
ب) ابوسعید خدرى مىگوید: روزى در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرت مشغول تقسیم بود، ناگهان ذوالخویصره که از بنىتمیم است آمد و گفت: یا رسول الله! عدالت را رعایت کن! حضرت فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت نورزم چه کسى مىخواهد عدالت کند! عمر برخاست و عرض کرد یا رسولالله! اجازه بده که گردنش را بزنم، حضرت فرمود او را رها کن، چرا که او داراى یارانى است که شما نماز خود را در برابر نماز آنان و روزه خود را در برابر روزه آنان کم و بى ارزش مىبینید، آنها قرآن مىخوانند ولى از گلوهایشان فراتر نمىرود; آنان از دین خارج مىشوند چنان که تیر از کمانخارجشود . (41)
ج) احمد بن اشکاب گوید: محمد بن فضیل از علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفت: براء بن عازب را ملاقات کردم به او گفتم: خوشا به حالت! با پیامبر همصحبتبودى و زیر درختبا او بیعت کردى، گفت: فرزند برادرم! تو نمىدانى که ما پس از او چه کارها کردیم و چه انحرافها در دین به وجود آوردیم . (42)
د) على در یمن بود قطعههایى از طلا را براى پیامبر فرستاد; حضرت آنها را میان برخى از مردم تقسیم کرد; قریش (مهاجرین) و انصار خشمگین شدند و گفتند: چطور شد که طلاها را به شخصیتهاى «نجد» مىدهد و به ما نمىدهد؟ پیامبر فرمود: مىخواهم دل آنها را به دست آورم و الفتى در میانشان ایجاد نمایم; پس یک نفر آمد و گفت: یا محمد! از خدا بترس! پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اگر من بخواهم خدا را نافرمانى کنم چه کسى خدا را اطاعت مىکند؟ آیا درست است که مردم اهل زمین مرا قبول داشته باشند و شما مرا خائن بدانید؟ خالد بن ولید اجازه خواست او را بکشد، پیامبر اجازه نداد . (43)
از این دست روایات که بر عدم عدالت صحابه دلالت دارد در منابع اهل سنت فراوان است و ما به همین مقدار بسنده کردیم .
4 - رفتار و برخورد صحابه نسبتبه همدیگر نشان مىدهد که خودشان به عدالت صحابه عقیدهاى نداشتهاند . در اینجا به عنوان نمونه به برخى از این برخوردها اشاره مىکنیم:
الف) مضامین پارهاى از روایات پیشین به وضوح بر عدم اعتقاد صحابه نسبتبه عدالتیکدیگر دلالت دارد; مثلا یکى از صحابه (مانند عمر و یا خالد بن ولید) از پیامبر اجازه مىخواهد که گردن صحابى دیگر را به خاطر گفتار و یا رفتار ناشایستبزند و یا این که جمعى، جمع دیگر را به نفاق و دو رویى متهم مىکنند .
ب) از منابع اهل سنت استفاده مىشود که معاویه به سب امام على علیه السلام مىپرداخت و دیگران را نیز به این کار ترغیب و تشویق مىکرد; در صحیح مسلم و ترمذى آمده است: معاویه به سعد بن ابى وقاص فرمان داد که على را سب کند و از او پرسید که چرا على را سب نمىکنى ؟ او در پاسخ گفت: چون سه چیزى که پیامبر صلى الله علیه و آله در حق على فرمود مانع از این مىشود که او را سب کنم . (44)
مسعودى مىگوید: زمانى که معاویه حج کرد و طواف خانه را به جا آورد به همراه سعد بن ابى وقاص به دارالندوه رفت، او را نیز بر تختخود نشانید . در این هنگام معاویه شروع به سب، بدگویى و دشنام على کرد . سعد به او گفت: مرا در کنارت روى تخت نشاندى و شروع به سب على کردى؟ به خدا سوگند اگر یکى از خصال على علیه السلام در من بود برایم از آنچه خورشید بر او طلوع مىکند و مىتابد محبوبتر بود ... به خدا سوگند هرگز تا عمر دارم در خانه تو وارد نمىشوم و از کنار معاویه بلند شد . (45)
زمانى که حسن بن على علیه السلام رحلت کرد معاویه حجبه جا آورد، سپس وارد مدینه شد و تصمیم گرفتبر روى منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله علىرا لعن کند، به او گفتند: در اینجا سعد بن ابى وقاص حضور دارد و مطمئن هستیم که او به این کار راضى نیست، پس کسى را به نزد او بفرست و راى او را به دستآور . معاویه کسى را فرستاد و آن شخص پیام معاویه را به او رساند، او در جواب گفت: اگر معاویه چنین کند از مسجد بیرون مىروم و برنخواهم گشت . از این رو، معاویه از لعن على تا موقعى که سعد زنده بود خوددارى کرد; همین که او مرد، بر روى منبر، على را لعن کرد و بر عمال خود نوشت که او را بر روى منابر لعن کنند و آنها نیز چنین کردند . ام سلمه همسر پیامبر بر او نوشت که شما در حقیقتخدا و رسول خدا را در روى منابر خود لعن مىکنید، ولى او اعتنایى نکرد . (46)
روایتى که بر سب و لعن حضرت على علیه السلام از جانب معاویه و همراهان او در منابع اهل سنت وجود دارد بسیار است; علامه امینى در بحثى تحت عنوان «جنایات معاویه» آنها را جمع آورى کرده است . (47)
ج) مىدانیم جمع زیادى از صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از بلاد مختلف اسلامى به دلیل تخلفات و انحرافات عثمان بر او شوریدند و او را به قتل رساندند و نیز مىدانیم که پس از مرگ عثمان، معاویه که خود به نوعى در مرگ عثمان نقش داشت، فرصت را غنیمتشمرده و به خونخواهى عثمان قیام کرد و جمعى از صحابه و در راس آنها حضرت على علیه السلام را عامل و طراح قتل معرفى کرد و از حضرت على علیه السلام مىخواست همه دست اندرکاران قتل را به او (به عنوان ولی دم) تحویل دهد تا قصاص کند . این حقیقت در کتب اهل سنت فراوان آمده است . حال چگونه مىتوان این جریانات را با اعتقاد به عدالت صحابه توجیه کرد؟ مگر على علیه السلام، طلحه، زبیر و نیز کسانى که به قتل عثمان اقدام کردند و نیز عثمان، معاویه، عمروعاص و همراهانش جزء صحابه پیامبر نبودند؟ اگر خودشان به عدالت و اجتهاد صحابه عقیده داشتند آیا هرگز چنین جریاناتى اتفاق مىافتاد؟!
د) روایات فراوانى در کتب اهل سنت دلالتبر این معنا دارد که عایشه نه تنها به قتل عثمان راضى بود و به همین خاطر پیکهایى که عثمان براى او جهت پادرمیانى براى نجات جان خود مىفرستاد با جواب منفى و بدگویى عایشه نسبتبه عثمان مواجه مىشدند، بلکه تا حدودى در تحریک مردم هم نقش داشته است; جملات تندى نیز از وى در مورد عثمان نقل شده است مانند: «اقتلوا نعثلا قتله الله فقد کفر .» (48) یعنى: این پیر خرفت را بکشید . خدا او را بکشد که به حقیقت کافر شده است .
ه) میان برخى از صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله جنگها و کشمکش هاى خونین اتفاق افتاد; جنگهایى که دهها هزار نفر را به کام مرگ کشید . نمونه آن جنگها، جنگ صفین، جمل و نهروان است . در همه این جنگها هر دو طرف از صحابه پیامبر بودهاند; اگر صحابه داراى عدالت و مصونیت از گناه و فسق بودند و خود صحابه به این امر واقف، بلکه مؤمن و معتقد بودند، چگونه راضى مىشدند خون همدیگر را بریزند و جمع کثیرى را بىخانمان و بیچاره کنند؟ عجیب این است که علماى اهل سنت در اینگونه موارد توجیه نامعقولى را مطرح مىکنند و مىگویند: چون همه آنها برخوردار از اجتهاد بودند، اختلاف در اجتهاد داشتند و خداوند به آنها که در اجتهاد خود به حقیقت رسیدند، دو ثواب و به آنها که دچار اشتباه شدند یک ثواب عطا خواهد کرد و هر دو گروه در نزد خدا ماجور و مغفورند!
ولى آیا عقل سلیم زیر بار اینگونه توجیهات بىاساس مىرود؟ آیا مىتوان به بهانه اجتهاد، هر ظلم، جنایت، قتل، غارت و تهمتى را توجیه کرد؟ سؤال جدى این است که پس این اعتقاد آنها به عدالت و اجتهاد همدیگر در مقام عمل چه ثمره و سودى داشته است؟ اساسا مىتوان گفتحال که به عدالت و اجتهاد یکدیگر عقیده داشتند با هم اینگونه رفتار مىکردهاند اگر چنین اعتقادى نسبتبه هم نداشتند چه رفتارى با هم مىکردند؟! آیا برخوردى ناپسندیدهتر از آنچه که اتفاق افتاد قابل تصور است؟!
سؤال دیگر این است که آیا همین برخوردها را براى دیگران (غیر از صحابه) در صورت وجود اجتهاد، قابل قبول مىدانید؟ کدام عاقل است که نفهمد دعواى معاویه و عمروعاص با امام على علیه السلام ناشى از اختلاف در اجتهاد نبوده است، بلکه مقام خواهى، ریاستطلبى، کینه و حسادت عامل اصلى دعوا بوده است .
و) ابوبکر در زمان خلافتش خالد بن ولید را به یمامه به سوى بنى تمیم فرستاد; خالد پس از فریب دادن و بستن دستهاى آنها به جرم درنگ در پرداختن زکات گردنشان را زد و مالک بن نویره صحابى جلیل القدر رسول خدا را به قتل رسانده و همان شب با زن او به سر برد و با او زناى محصنه کرد; وقتى خبر به ابوبکر رسید به جاى این که به خاطر این اعمال وقیحانه و رذیلانه، خالد را مجازات کند، از او درگذشت و گفت او اجتهاد کرده و اشتباه نموده است! (49)
ز) اباهریره که یکى از صحابه بسیار معتبر در نگاه اهل سنت مىباشد، در میانجمعىازصحابهپیامبر به جعل و وضع حدیث و نسبت آن به پیامبر صلى الله علیه و آله متهم بوده و این مساله درمنابعاهلسنتنیزآمدهاست .
در صحیح بخارى و برخى دیگر از کتابهاى اهل سنت آمده است که ابوهریره در سال هفتم هجرت بعد از فتح خیبر از یمن به مدینه آمد و اسلام را برگزید و در آن زمان بیش از سى سال سن داشته است . بنابراین، تنها سه سال جزء صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله بوده است . (50) سؤال جدىاى براى همگان از دیرباز مطرح بوده است که چگونه معقول استشخصى تنها سه سال به مدینه آمده باشد و جزء صحابه پیامبر شده باشد ولى هزاران حدیث از پیامبر آن هم در حوادث و جریانات مختلف، از کلىترین تا جزئىترین حوادث نقل کند؟! اجماع اهل حدیث چنان که در شرح حال ابوهریره در الاصابة و غیر آن آمده بر این است که ابوهریره نسبتبه همه صحابه بیشترین احادیث را نقلکرده است . مجموع احادیثى که از او مسندا نقل شده استبه پنج هزار و سیصد و هفتاد و چهار حدیث مىرسد; تنها در صحیح بخارى چهارصد و چهل و شش حدیث از او آمده است . جمیع روایاتى که از خلفاى چهارگانه از پیامبر نقل شده است نسبتبه مجموع احادیثى که از ابوهریره نقل شده است کمتر مىباشند; زیرا روایاتى که از ابوبکر نقل شده است صدو چهل و دو حدیث و از عمر پانصد و نه حدیث و از عثمان صدو چهل و شش حدیث و روایاتى که از امام على علیه السلام در منابع اهل سنت نقل شده است پانصد و هشتاد و شش حدیث مىباشند که مجموعا هزار و چهارصد و یازده حدیث مىشود . نسبت این عدد با عدد احادیثى که از ابوهریره نقل شده استبسیار کمتر مىباشد . اگر این نکته را بیفزاییم که خلفا از پیشگامان در پذیرش اسلام و همراهى با پیامبر بودهاند و نیز عقل، ادراک، ضبط و درک آنها به مراتب از ابوهریره بیشتر بوده است و در حوادث و جریانات مختلف با پیامبر همراهى داشتهاند، بر شگفتى و غرابت این مساله افزوده مىگردد . (51) به همین جهت از روایات خود ابوهریره بر مىآید که در زمان حیات او نیز در میان مردم به دروغگویى معروف شده بود . (52)
احمد امین مصرى مىگوید: بعضى از صحابه از فراوانى روایات ابوهریره از پیامبر صلى الله علیه و آله بر او خرده مىگرفتند و گلایه داشتند; چنان که شاهد بر این معنا دو روایتى است که مسلم در صحیح خودش در این رابطه نقل مىکند . (53)
نظام به نقل ابن قتیبه مىگوید: عمر، عثمان، على و عایشه، ابوهریره را در نقل احادیث از پیامبر تکذیب کردند . (54)
ابن ابى الحدید معتزلى مىگوید: ابوهریره نزد شیوخ ما (معتزله) متهم، فاقد اعتبار و ناپسند در نقل است . عمر او را تازیانه زد و گفت روایات زیادى از پیامبر نقل مىکنى و شایسته است که دروغگو نامیده شوى . از على علیه السلام نقل شده است که گفت: ابوهریره دروغگوترین مردم بر رسول خداست . ابو حنیفه گفته است صحابه عادلند، جز چند نفر که ابوهریره و انس بن مالک از جمله آنها هستند . (55)
سید شرف الدین در کتاب خود درباره تکذیبهایى که از ابوحنیفه شده استبحثى را تحت عنوان «انکار السلف علیه» آورده است . (56)
جالب این است که ابوهریره درباره جریاناتى از پیامبر مستقیما و مسندا نقل روایت مىکند که مربوط به قبل از اسلام آوردن او و قبل از ورود او به مدینه از یمن مىباشد; اینگونه روایات، علما و محدثین اهل سنت را سختبه تعجب و تکاپو براى توجیه آن واداشته است . (57)
در منابع اهل سنت آمده است که عمر، ابوهریره را از ولایتبحرین عزل کرد و به او گفت: اى دشمن خدا و دشمن کتاب خدا! مال خدا (بیتالمال) را دزدیدى؟ این همه اموال را از کجا آوردى؟ عمر این اموال را از چنگ او گرفت (58) .
با توجه به آنچه گذشت ادعاى عدالت همه صحابه پیامبر به نظر هر هوشمند منصف، افسانهاى بیش نیست که به هیچ وجه نه با واقعیات تاریخى سازگارى دارد و نه مورد قبول خود صحابه بوده است . متاسفانه اهل سنتبراى توجیه برخى حوادث که در صدر اسلام رخ داده است مانند قضیه سقیفه و کنار زدن اهل بیت پیامبر و ... چارهاى ندیدند جز این که به این قول ضعیف تن دهند و همه آنچه که از صحابه اتفاق افتاده است را به نام عدالت و اجتهاد توجیه نمایند .
پىنوشت:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) ر . ک .: ابن اثیر، اسد الغابه، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ج 1، صص 12 - 11; ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، داراحیاء التراث العربى، ج 7، صص 3 - 2 .
3) ر . ک .: یوسف بن عبدالبر قرطبى، الاستیعاب فى معرفة الصحابة، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1415 ق . ، ج 1، ص 10 .
4) همان، ص 11 .
5) ابن حجر عقسلانى، الاصابة فى تمییز الصحابة، دارالکتب العلمیه، بیروت، ج 1، ص 4 .
6) همان، ص 5 .
7) ر . ک .: همان، صص 6 - 5; یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، صص 18 - 17; ابن اثیر، جامع الاصول، داراحیاء التراث العربى، چاپ سوم، 1403 ق . ، ج 1، صص 75 - 74 .
8) محب الدین احمد بن عبدالله طبرى، الریاض النظره، دارالمعرفة، بیروت، چاپ اول، 1418 ق . ، ج 1، ص 22 .
9) سعدالدین تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 29 .
10) فتح/29: محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فی التوراة ... وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما .
11) توبه/100: و السابقون الاولون منالمهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجری تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم .
12) فتح/18: لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریبا .
13) انفال/75 - 74: و الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله و الذین آووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق کریم ا و الذین آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معکم فاولئک منکم .
14) در ارتباط با آیات و روایاتى که براى عدالت صحابه استدلال شده است مىتوان به کتب زیر مراجعه کرد:
صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت، ج 4، صص 188 - 183; الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، صص 9 - 7; صحیح بخارى، دارالقلم، بیروت، ج 3، ص 60; سنن ترمذى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1421 ق . ، صص 1006 - 1005; الاستیعاب فى معرفة الصحابة; ج 1، صص 25 - 20; اسدالغابه، ج 1، ص 12; الریاض النضرة، ج 1، صص22 - 15; ابن حجر، المطالب العالیه، دارالمعرفه، بیروت، 1414 ق . ، ج 4، صص 151 - 146 .
15) یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، ج 1، ص 19 .
16) همان، ص 25 .
17) ابن حجر عسقلانى، پیشین، ص 6 .
18) یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، ص 19 .
19) همان، ص 25 .
20) فتح/10: ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما .
21) سنن ترمذى، صص 1006 - 1005 .
22) قاضى عیاض، شرح الشفاء، ج2، ص 91 .
23) ر . ک .: سلطان الواعظین شیرازى، شبهاى پیشاور، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و یکم، 1352، صص 595 - 594 .
24) ابن حاجب، مختصر الاصول، ج2، ص67 .
25) سعدالدین تفتازانى، پیشین، ص 310 .
26) در این رابطه مىتوان به سوره منافقون و سوره توبه/74، 97، 101 و 102; احزاب/12 و 19 - 18; بقره/10 - 8; نساء/142 مراجعه کرد .
27) توبه/101: «و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم» یعنى: برخى از بادیه نشینان که در اطراف شما هستند منافقانند و برخى از اهل مدینه در نفاق فرو رفتهاند تو آنها را نمىشناسى، ما مىشناسیم .
28) صحیح بخارى، ج 3، ص 538 .
29) توبه/39 - 38 .
30) صف/3 - 2 .
31) حجرات/17 .
32) توبه/61 .
33) توبه/58 .
34) آل عمران/146 - 143 .
35) آل عمران/154 - 153 .
36) حجرات/6 .
37) زمخشرى، کشاف، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1416 ق . ، ج 4، ص 360: (ولید، برادر مادرى عثمان است . همان کسى که در زمان خلافتش او را پس از سعد بن ابى وقاص والى کوفه قرار داد و در حال مستى براى مردم نماز صبح را چهار رکعتى به جا آورد و پس از نماز رو کرد به مردم و گفت آیا مىخواهید بیش از این براى شما بخوانم و به همین خاطر عثمان او را عزل کرد).
38) حجرات/5 .
39) توبه/74 و در همین رابطه مىتوان به آل عمران/153; توبه/45 و احزاب/12 مراجعه کرد .
40) صحیح بخارى، ج 4، باب فى الحوض، ص 503 .
41) همان، ج 3، ص 47 .
42) همان، ص 234 .
43) همان، ج 4، ص 795 .
44) صحیح مسلم، ج 7، ص 120; صحیح ترمذى، ص 980، حدیث 3733 .
45) مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 61 .
46) ابن عبدربه مالکى، العقد الفرید، ج 2، ص 301 .
47) محمدحسین امینى، الغدیر، ج 10، ص 257 .
48) در برخى منابع اهل سنت آمده است که نعثل نام یک یهودى ریشدار است که در مدینه زندگى مىکرد و شبیه عثمان بود .
49) محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 3، ص 240; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 149; تاریخ ابن عساکر، ج 5، صص 112 - 105; ابن حجر عسقلانى، پیشین، ج 2، ص 414 و ج 3 ص 357 .
50) صحیح بخارى، ج 3، ص 42; ابن حجر عسقلانى، پیشین و نیز در الطبقات الکبرى، در ترجمه ابوهریره به این مطلب تصریح شده است .
51) ر . ک .: سید عبدالحسین شرف الدین الموسوى، ابوهریره، دارالزهراء، بیروت، چاپ ششم، 1415 ق . ، ص 5354 .
52) صحیح مسلم، ج 2، ص 217; ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، مصر، ج 1، ص 359 .
53) احمد امین، فجر الاسلام، باب ششم، فصل دوم .
54) ابن قتیبه، تاویل مختلف الحدیث، ص 27 .
55) ابن ابى الحدید، پیشین، ص 360 .
56) سید عبدالحسین شرف الدین الموسوى، پیشین، ص 193 .
57) ر . ک .: همان، ص 187 .
58) ابن ابى الحدید، ج3، ص104; ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج4، ص 90، ابن حجر عسقلانى، پیشین، شرح حال ابوهریره; یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، شرح حال جعفر; ابن عبدربه، پیشین، باب فى ما یاخذ به السلطان من الحزم و العزم .