آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

نوشتار حاضر به بررسى دیدگاه علماى اهل سنت در مورد صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏پردازد و پس از ارائه ادله چهارگانه کتاب، سنت، اجماع و عقل از نگاه آنها در مورد عدالت همه صحابه، با شیوه کاملا علمى و با استفاده از لیست منابع یاد شده، به نقد این دیدگاه مى‏پردازد . سپس علت ارائه چنین دیدگاه و توجیهاتى را از طرف آنها ناچارى آنها در توجیه رفتارهاى ناشایست‏برخى از صحابه مى‏داند .

متن

مقدمه
در چند سفر به مکه و مدینه که به توفیق الهى نصیب این بنده گردید، در جریان گفتگوهایى که با اهل سنت کشورهاى مختلف از جمله وهابیون سعودى پیش مى‏آمد، یکى از اصلى‏ترین مباحثى که آنها اهتمام و عنایت زیادى نسبت‏به آن نشان مى‏دادند و در آن موضوع، دیدگاه شیعه را سخت مورد نکوهش قرار مى‏دادند مساله منزلت صحابه پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در اسلام بود; ایرادى که بر دیدگاه شیعه دارند این است که شیعه به سب و لعن و تفسیق و تکفیر صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏پردازد; در حالى که در کتاب الهى و سنت نبوى بر روى اعتبار صحابه تصریحات و تاکیدات فراوانى شده است . به همین دلیل شیعه را خارج از سیره و سنت رایج میان مسلمین مى‏دانند . در خلال این مباحثات اهمیت این موضوع براى این جانب روشن شد . به همین علت در این مقاله به نقد و بررسى دیدگاه اهل سنت در این باره مى‏پردازیم .
تعریف صحابه
اولین سؤالى که در این‏جا مطرح مى‏شود این است که مقصود اهل سنت از صحابه چیست؟ و چه کسانى جزء صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله به حساب مى‏آیند؟ متاسفانه در تعریف صحابه میان علماى اهل سنت اتفاق نظر وجود ندارد; برخى معتقدند هر کس یک ماه یا یک روز یا یک ساعت‏با پیامبر همراهى و مصاحبت داشته یا آن حضرت را دیده است جزء صحابه پیامبر به حساب مى‏آید . برخى دیگر مى‏گویند هر کس پیامبر را دیده باشد و در زمان او به اسلام گرویده و به آن راضى گردیده باشد، هر چند به مدت یک ساعت از روز، صحابه پیامبر به شمار مى‏آید . (2)
واقدى در صحابه بودن شرط مى‏کند که پیامبر را در زمان بلوغ و یا بعد از آن دیده باشد ولى سیوطى این شرط را لازم نمى‏داند، از این رو افرادى مانند محمد بن ابى بکر که در زمان رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله سه ماهه بوده است را جزء صحابه مى‏داند . (3)
به نظر محققان اهل سنت‏بهترین تعریفى که براى صحابه شده این است:
«من لقى النبى صلى الله علیه و آله فى حیاته مسلما و مات على اسلامه .»
یعنى: کسى که پیامبر را در حال حیاتش ملاقات کرده و در زمان حیات او به اسلام گرویده باشد، و مسلمان از دنیا رفته باشد . (4)
ابن حجر عسقلانى نیز مى‏گوید:
«واصح‏ما وقفت علیه‏من‏ذلک‏ان‏الصحابى‏من‏لقى‏النبى صلى الله علیه و آله‏مومنابه‏ومات‏على‏الاسلام ...»
یعنى: بهترین تعریفى که در معناى صحابه بدان اطلاع پیدا کردم این است که صحابه کسى است که پیامبر را ملاقات کرده و به او ایمان آورده و با اعتقاد به اسلام از دنیا رفته است .
بنابراین، هم کسانى که مصاحبت آنها با پیامبر طولانى بوده است و هم کسانى که مصاحبت آنها کوتاه بوده است، هم افرادى که از او روایت کرده‏اند و هم افرادى که روایت نکرده‏اند، هم اشخاصى که با او در جنگ، همراهى داشته‏اند و هم اشخاصى که همراهى نداشته‏اند، هم کسانى که او را دیده‏اند هر چند مجالستى نداشته‏اند و هم کسانى که به خاطر عارضه‏اى مانند نابینایى او را ندیده‏اند (مثل ابن ام مکتوم) در این تعریف داخل مى‏شوند . (5)
ابن حجر در ادامه مى‏گوید:
این تعریف مبنى است‏بر قول اصح که مختار محققینى مانند بخارى و استادش احمدبن حنبل و پیروان آن دو است، در این رابطه اقوال دیگرى وجود دارد که شاذند . (6)
علماى اهل سنت در مورد شناسایى صحابه پیامبر راه‏هاى‏مختلفى‏مانندنقل‏متواتر، شهرت، استفاضه، گواهى یکى از صحابه، ادعاى خود شخص به شرط معاصر بودن با پیامبر و عادل بودن را ذکرمى‏کنند . (7)
عقیده اهل سنت درباره صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله
عقیده اهل سنت درباره صحابه پیامبر این است که همه آنها بدون استثنا عادلند و کسى از آنها را نمى‏توان متهم به فسق و گناه کرد . آنها معتقدند که صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله در موارد متعدد به نظر و اجتهاد خود عمل مى‏کردند; زیرا همه آنها به دلیل مصاحبت‏با پیامبر، اهل اجتهاد بودند و بعید نیست که در برخى از موارد در اجتهاد خود دچار اشتباه و لغزش هم شده باشند، اما هیچ گاه از سر عمد و علم مرتکب گناه و خلاف نمى‏شدند . اگر در اجتهاد خود به حقیقت مى‏رسیدند دو ثواب و اگر اشتباه‏مى‏کردندیک‏ثواب به آنها داده مى‏شد . بنابراین در نگاه اهل سنت همه صحابه علاوه بر عدالت، داراى اجتهاد نیز بودند .
لازمه عقیده اهل سنت درباره صحابه - همان گونه که خود تصریح مى‏کنند - این است که صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله یک نوع مصونیت دینى دارند; زیرا هر کارى که انجام بدهند نباید آنها را به فسق متهم کرد و هیچ کس حق کمترین اعتراضى را سبت‏به آنها ندارد، بلکه همگان باید در صدد توجیه و تاویل کارهاى آنها باشند و با نگاه خوش‏بینانه و حسن ظن به عملکردهاى آنها نگاه کنند و اگر هم نتوانستند توجیه کنند سکوت کرده و از اظهار نظر چشم‏پوشى نمایند .
روایتى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏کنند:
«اذا ذکر القدر فامسکوا و اذا ذکر اصحابى فامسکوا .» (8)
یعنى: هنگامى که سخن از قدر به میان آید از سخن گفتن باز ایستید و هنگامى که در مورد اصحاب من سخن به میان آمد از سخن گفتن باز ایستید .
سعد الدین تفتازانى در این رابطه مى‏گوید:
«یجب تعظیم الصحابه و الکف عن مطاعنهم و حمل ما یوجب بظاهره الطعن فیهم على محامل و تاویلات ...»
یعنى: بزرگداشت صحابه و خوددارى از نکوهش و سرزنش آنها و حمل و توجیه کارهایى که ظاهرش ناخوشایند مى‏باشد واجب و لازم است . (9)
ادله اهل سنت درباره عدالت صحابه
اهل سنت‏براى اثبات عقیده خود (عدالت صحابه) به ادله اربعه; یعنى کتاب، سنت، عقل و اجماع استدلال کرده‏اند . ما در اینجا به ذکر این ادله و سپس نقد و بررسى آنها مى‏پردازیم .
از کتاب الهى به آیاتى استشهاد کرده‏اند که مهمترین آنها به قرار زیر است:
الف) محمد فرستاده خداست و یاران او بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر مشفق و مهربانند . پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود مى‏بینى، در حالى که همواره فضل خدا و خشنودى او را مى‏طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است . (10)
ب) پیشگامان از مهاجرین و انصار و آنانى که به نیکى از آنان پیروى کرده‏اند خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند و خدا براى آنها بهشتهایى که از زیر درختان آنها نهرها جارى است مهیا ساخته است که همیشه در آن بسر مى‏برند و این در حقیقت کامیابى‏بزرگ است . (11)
ج) به تحقیق خداوند از مؤمنانى که زیر درخت (در حدیبیه) با تو بیعت کردند خشنود است . خداوند به آنچه در دلهاى آنها مى‏گذشت آگاه بود، پس آرامش و اطمینان را بر آنها نازل کرد و آنان را به فتحى نزدیک پاداش داد . (12)
د) آنان که ایمان آوردند و هجرت گزیدند و در راه خدا جهاد کردند و آنان که مهاجران را منزل دادند و یارى نمودند، به حقیقت اهل ایمانند; براى آنها آمرزش و روزى نیکوى بهشتى است و آنان که بعدا ایمان آوردند و هجرت و جهاد کردند آنان نیز از شمایند . (13)
از سنت نبوى نیز به روایاتى استشهاد کرده‏اند که برخى از آنها به قرار زیر است:
الف) مثل اصحاب من در میان امت من، مثل ستارگان آسمان است، به هر یک از آنها چنگ زنید هدایت‏خواهید شد .
ب) مثل اصحاب من در میان امتم، مانند ستارگان است، زمانى که غایب شوند مردم سرگردان خواهند شد .
ج) مثل اصحاب من، مثل نمک در غذاست، که بدون نمک غذا خوشایند نیست .
د) ستارگان براى اهل آسمان امانند، همانگونه که ستارگان از بین بروند بر سر اهل آسمان آنچه که ترسانده شدند مى‏آید، من (پیامبر) براى‏اصحابم امانم، وقتى از دست‏بروم بر سر آنها آنچه که ترسانده شدند مى‏آید و اصحاب من براى امت من امانند، وقتى از دست‏بروند بر سر امتم آنچه ترسانده شدند مى‏آید .
ه) اگر کسى به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا و مساکین و ایتام و بیچارگان انفاق کند تا این که فضیلت‏یک ساعت‏یکى‏از اصحابم را به دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد .
و) شما را به خدا در مورد اصحابم! آنها را بعد از من مورد طعن و اتهام قرار ندهید; هر کس آنها را دوست‏بدارد، به خاطر دوستى با من، آنها را دوست داشته است و هر کس آنها را دشمن بدارد، به خاطر دشمنى با من، آنها را دشمن داشته است، هر کس آنها را اذیت کند مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است و هرکس خدا را بیازارد جا دارد که مورد مؤاخذه قرار گیرد .
ز) نسبت‏به اصحابم بدگویى و سب نکنید; به خدا سوگند اگر یکى از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند، نمى‏تواند به فضیلت انفاق یک مد و یا نصف مد یکى از آنها نایل شود .
ح) هیچ یک از اصحابم در زمینى نمى‏میرد، مگر این که در قیامت‏به عنوان پیشوا و نور براى اهل آن زمین مبعوث مى‏شود .
ط) هر کس یکى از اصحابم را سب کرد، او را تازیانه بزنید .
ى) هر کس اصحابم را سب کرد، پس بر او لعنت‏خدا و ملائکه و همه مردم باد، از او نه جایگزینى و نه فدیه‏اى مى‏پذیرد . (14)
از عقل نیز اینگونه استدلال کرده‏اند:
عقل خالى از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمت‏خدا محال مى‏داند که براى حمل شریعت‏خود امتى را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند . به همین جهت دفاع از طبقه صحابه در حقیقت دفاع از ناموس الهى، کتاب و سنت است . چنان که متهم دانستن آنها در حقیقت متهم نمودن حکمت‏بالغه الهى است . (15)
سبب عدم فحص در عدالت صحابه این است که آنها حاملان شریعتند، اگر در روایت آنها تردید و توقف شود شریعت منحصر به عصر پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏شود و به سایر اعصار کشیده نمى‏شود . (16)
از اجماع نیز اینگونه استدلال کرده‏اند:
اهل سنت اتفاق دارند که جمیع صحابه عادلند و در این مساله جز اندکى از مبتدعه، مخالفت نکرده‏اند . (17)
ویژگى صحابه این است که عدالت هیچ یک از آنها مورد سؤال واقع نمى‏شود و این امرى است مسلم نزد همه علما; زیرا همه آنها با تصریحات کتاب و سنت تعدیل گردیده‏اند و اجماع امت (از کسانى که به قول آنها اعتنا مى‏شود) نیز گویاى همین امر است . (18)
امام نووى گفته است: به اجماع کسانى که نظرشان معتبر است، همه صحابه عادلند . (19)
عقیده شیعه درباره صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله
شیعه درباره صحابه معتقد است که هر چند صحابى پیامبر بودن یک افتخار مى‏باشد و هر چند نمى‏توان خدمات ارزنده، مجاهدات خالصانه و نقش آشکار آنها را در تحکیم و پایدارى اسلام منکر شد و نیز نمى‏توان دلالت و صراحت آیات قرآن کریم در تعریف و تمجید از آنها را نادیده گرفت، اما به هیچ وجه نمى‏توان همه آنها را در یک سطح واندازه دانست، چنان که نمى‏توان فضیلت عدالت و اجتهاد را براى همه آنها به نحو عام و مطلق منظور کرد و نیز نمى‏توان تمجیدات و تعریفات قرآن را بهانه‏اى براى مصونیت آنها از گناه به ویژه مصونیت دائمى و مادام العمرى آنها دانست .
به نظر شیعه، معقول نیست که صرف دیدار پیامبر، همچون کیمیایى، شخص را بر خوردار از عدالت و اجتهاد نماید; چنان که از دیدگاه عقل پذیرفته نیست که پیامبر اسلام مدال ارزشمند عدالت و اجتهاد را بر گردن همه کسانى که او را دیدار کرده‏اند و اظهار اسلام نموده‏اند - که تعداد آنها به هزاران و بلکه ده‏ها هزار تن مى‏رسد - بیاویزد .
شیعه معتقد است عقلا نمى‏توان زیر بار این ادعا رفت که پیامبر صلى الله علیه و آله همگان را از اظهار نظر نقادانه و پرسشگرانه درباره هزاران نفر صرفا به دلیل این که او را دیدار کرده و اظهار اسلام نموده‏اند منع کند . این با آموزه‏هاى اسلام که بشر را مکرر به تعقل، تفکر، استدلال، گزینش قول احسن و نقادى اقوال دیگران دعوت مى‏کند، منافات دارد . آیا پذیرفته است که اسلام حتى در پذیرش اصول اعتقادى، شناخت‏خدا و صفات او ما را به تفکر، تدبر، اقامه برهان و استدلال دعوت کند، اما از تفکر درباره جمع کثیرى تنها به بهانه دیدار آنها با پیامبر ما را منع کند؟! آیا معقول است که اسلام ما را از پذیرش کورکورانه و مقلدانه معتقدات دیگران بازدارد، اما همزمان ما را توصیه کند یک مجموعه کثیرى را بدون تحقیق و بررسى رسما به عدالت و اجتهاد بشناسید و رفتار و گفتار آنها را الگو و سرمشق خود قرار دهید؟!
آیا عقلا پذیرفته است، اسلام همگان را دعوت کند که عقل و فهم خود را درباره صحابه تخطئه کنید و به جاى نقادى عملکردها، به توجیه و تاویل همه اقوال و اعمال آنها بپردازید و حتى رذیلانه‏ترین اعمال آنها همچون قتل، غارت، زنا و فحشا را به نام اشتباه در اجتهاد توجیه کنید و نهایتا در برخوردارى از یک ثواب - به دلیل تلاش در اجتهاد - آنها را طلبکار بدانید؟!
پاسخ ادله اهل سنت درباره عدالت صحابه
در پاسخ به آیه اول (فتح/29) باید گفت:
اولا: از این آیه استفاده نمى‏شود که همه صحابه داراى عدالت‏بوده‏اند; زیرا این آیه در صدد بیان ویژگیهاى پیامبر اسلام و مؤمنان همراه اوست; اگر وصفى درباره گروهى گفته شود معنایش این است که این مجموعه با توجه به راه و مسیرى که در پیش گرفته‏اند (ایمان و همراهى با پیامبر) داراى این وصف هستند، نه این که تک تک آن گروه لزوما داراى این وصف مى‏باشند; مثلا اگر درباره اهل یک شهر یا افراد یک صنف یا پیروان یک شخص، ویژگیها و اوصافى (چه به مدح و چه به ذم) گفته شود، معنایش این نیست که همه افراد آن شهر یا صنف یا همه پیروان آن شخص لزوما داراى این ویژگیها هستند .
شاهد روشن بر این معنا ذیل همین آیه است که مى‏فرماید:
«وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما»
یعنى: خداوند به کسانى که از میان آنها ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده مغفرت و پاداش عظیم داده است .
این آیه صریح در این است که همه همراهان پیامبر داراى این ویژگیها نبوده‏اند .
ثانیا: به فرض که آیه مزبور بر وجود این اوصاف در همه اصحاب پیامبر دلالت داشته باشد، به هیچ وجه بر این معنا دلالت ندارد که این ویژگیها براى آنها تا آخر عمر تضمین شده است و هرگز هیچ کس در هیچ شرایطى فاقد این اوصاف نخواهد شد . همه آنچه که در سابق در رد عقیده اهل سنت گفتیم شاهد بر این است که این آیه درصدد بیان چنین تضمینى نیست .
در پاسخ آیه دوم (توبه/100) باید گفت:
اولا: این آیه نیز، همانند آیه پیشین داراى عموم نیست; زیرا قسمت اول آیه تنها ناظر به پیشگامان از مهاجرین و انصار است، نه همه آنها و قسمت دوم آیه نیز قید «اتبعوهم باحسان‏» را آورده است و این قید نشان مى‏دهد همه آنها داراى این ویژگى نیستند .
ثانیا: دو جواب دیگرى که در پاسخ آیه اول بیان شد در اینجا نیز مى‏آید .
در پاسخ آیه سوم (فتح/18) نیز باید گفت:
اولا: این آیه مربوط به گروه خاصى است که در حدیبیه در زیر درخت‏با پیامبر بیعت نمودند نه همه صحابه، مگر همه صحابه براى انجام عمره همراه پیامبر در سال ششم هجرت شرکت داشته‏اند که در بیعت‏شجره با پیامبر بیعت کنند؟
ثانیا: این آیه بیانگر رضایت‏خداوند از همان کار خاص; یعنى بیعت‏با پیامبر جهت وفادارى و مقاومت است نه از همه کارهاى آنها . تعبیر آیه این است که خداوند از آن مؤمنین به دلیل این که - یا هنگامى که - با تو بیعت کرده‏اند راضى است .
ثالثا: این رضایت و وعده‏اى که خداوند به آنها داده است منوط به این مى‏باشد که عهد شکنى و بیعت‏شکنى نکنند; یقینا کسانى که نقض بیعت و عهد کردند مشمول این آیه نیستند . شاهد بر این معنا، آیه دیگر همین سوره است که مى‏فرماید:
اى رسول خدا! به حقیقت، آنان که با تو بیعت مى‏کنند با خدا بیعت مى‏کنند; دست‏خدا بالاى دست آنهاست; پس هر کس این بیعت را نقض کند بر زیان خویش، آن را نقض کرده است و هرکس به آن وفا کند بزودى خداوند پاداش بزرگ به او خواهد داد . (20)
این آیه بخوبى نشان مى‏دهد وعده‏اى که در آیه 29 همین سوره داده شده، وعده مشروط بوده است نه وعده تضمینى و همین نکته شاهد خوبى‏است‏برمدعایى که در پاسخ آیات دیگر بیان کردیم .
در پاسخ آیه چهارم (انفال/75 - 74) نیز باید گفت:
اولا: این آیه مانند آیه پیشین در صدد تمجید از آنها به دلیل عملکردهایى مى‏باشد که در آیه بیان شده است (مانند ایمان آوردن، هجرت، جهاد کردن و ماوا دادن به مهاجران اسلام) نه درصدد تمجید و تعریف از همه عملکردهاى آنها .
ثانیا: مى‏توان گفت این آیه درصدد تعریف از گروه مهاجران و انصار است; همانگونه که قبلا گفتیم تعریف و تمجید از گروه و صنف خاص به معناى تعریف از همه افراد آنها نیست .
ثالثا: به فرض این که آیه مزبور درصدد تعریف و تمجید از همه آنها به نحو عام باشد، دلالتى بر تضمین آن تا آخر عمر ندارد و به فرض این که داشته باشد، «ظاهر» است و قابل تقیید .
اهل سنت‏به آیات دیگرى نیز براى اثبات عقیده خود تمسک کرده‏اند که دلالت آنها ضعیفتر از آیات پیشین است . براى پرهیز از اطاله سخن از نقل و نقد آنها خوددارى مى‏کنیم .
در پاسخ روایات مورد استدلال اهل سنت‏باید گفت:
اولا: آنچه که در روایات اهل سنت آمده است، مدح و ثنا از اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است، اما منظور و مراد از اصحاب چیست، در این روایات نیامده است; از کجا معلوم که مقصود از اصحاب، همه کسانى باشند که پیامبر را مشاهده یا ملاقات کرده باشند . به نظر ما این تعریف نه با معناى لغوى اصحاب سازگارى دارد و نه با معناى عرفى و محاوره‏اى آن; اصحاب یک شخص، به کسانى گفته مى‏شود که به دلیل ایمان، وابستگى، سرسپردگى، ملازمت و مصاحبت، در حلقه یاران شخص در آمده باشند . دست کم این است که لفظ اصحاب میان این معنا و معنایى که در کتب اهل سنت آمده است مجمل مى‏باشد و نمى‏توان در موارد مشکوک به این روایات استدلال کرد .
ثانیا: بسیارى از روایات مورد استدلال، دلالتى بر مدعاى اهل سنت (عدالت و اجتهاد اصحاب) ندارد; مثلا روایاتى که از سب و لعن اصحاب نهى کرده است دلالتى بر عدالت آنها ندارد . مگر هر غیر عادلى سب و لعنش جایز است ؟ آیا مى‏توان مؤمن غیر عادل و غیر مجتهد را سب و لعن کرد؟ این روایات مى‏تواند ناظر به این باشد که اصحاب مرا به دلیل وابستگى‏اى که به من دارند، مورد احترام قرار دهید و از سب و بدگویى آنها که ممکن است‏بدگویى من تلقى شود پرهیز نمایید . شاهد بر این معنا روایتى است که مى‏گوید: هر کس آنها را دوست‏بدارد به خاطر دوستى من آنها را دوست داشته است و هر کس آنها را دشمن بدارد به خاطر دشمنى با من آنها را دشمن داشته است و ...
ثالثا: روایاتى که بر مدح و ثناى صحابه دلالت دارد در مقام تعریف از گروه صحابه است نه در مقام تعریف از تک تک آنها; اگر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از صحابه تعریف مى‏کند، معنایش این نیست که همه آنها بى استثنا - خصوصا طبق این تعریف که همه کسانى که پیامبر را ملاقات کرده‏اند صحابى به حساب مى‏آیند - اینگونه‏اند . تعریف از صحابه، شبیه تعریف و تمجیدى است که در پاره‏اى از آیات و روایات از مؤمنین، مسلمین، مجاهدین، مصلین، صائمین و ... شده است . این گونه تعریفها ناظر به گروه و مجموعه است; گروهى که مشمول آن وصف و عنوان هستند، نه ناظر به تک تک افرادى که در ظاهر در آن دسته و گروه داخلند . آیا مى‏توان گفت‏براساس روایتى‏که مى گوید اصحاب من اگر از دست‏بروند مردم متحیر و سرگردان مى‏شوند، هر یک از صحابه که از دنیا مى‏رفتند مردم دچار سرگردانى در امور دین خود مى‏شدند؟!
رابعا: مشکل اصلى، در سند این روایات است; بعضى از این روایات مرسله‏اند و برخى از آنها داراى راویانى است که یا ضعیف و کذاب یا متهم به کذبند و یا مجهول الحال; به همین جهت، بسیارى از علماى اهل سنت نیز - حتى آنها که در پذیرش روایت چندان هم سختگیر نیستند - زیر بار برخى از این روایات نرفته‏اند .
ترمذى برخى از این روایات را غریب ویا مرسل مى‏شمارد (21) . قاضى عیاض نیز حدیث «اصحابى کالنجوم‏» را نقل نموده ومى گوید: دارقطنى در فضائل و ابن عبدالبر گفته‏اند که اسناد این حدیث‏حجت نمى‏باشد (22) . بیهقى نیز مى‏گوید: متن این حدیث، مشهور است ولى سندهاى آن ضعیف مى‏باشد; چه این که در اسناد این حدیث، «حارث بن غضین‏» مجهول الحال و «حمزة ابن ابى حمزه نصیرى‏» که متهم به کذب بوده‏اند وجود دارند . و نیز ابن حزم گفته است که این حدیث دروغ، ساختگى و باطل است . (23)
خامسا: مضمون بعضى از این روایات با عقل و منطق سازگارى ندارد; زیرا روایتى که مى‏گوید هر یک از اصحاب من مانند ستارگان آسمانند، به هر یک از آنها تمسک کنید هدایت مى‏یابید، معنایش این است که شما در توجه و تمسک به هر یک از اصحاب، جهت هدایت دینى خود مختارید .
چند سؤال در اینجا مطرح مى‏شود: اول این که مگر اصحاب پیامبر که تعداد آنها به ده‏ها هزار تن مى‏رسد (طبق تفسیرى که اهل سنت از اصحاب دارند) در یک حد و اندازه‏اند؟ اهل سنت تفاضل و اختلاف مراتب را در میان صحابه قبول دارند . برخى از صحابه حتى یک روایت هم از پیامبر نقل نکرده‏اند; برخى از آنها حتى در یکى از جنگهاى زمان پیامبر مشارکت نداشته‏اند; برخى از آنها شاید حتى یک بار در محافل و مجالس پیامبر شرکت نکرده‏اند و ... آیا اینگونه صحابه، با صحابه اى‏که از آغاز رسالت و بلکه قبل از رسالت تا پایان رسالت‏با پیامبر بوده‏اند، ملازمت و مصاحبت در همه مراحل، مجالس، اکثر جنگها و مواطن خوف و خطر داشته‏اند و صدها روایت از او شنیده و نقل کرده‏اند و به رفتار و سنن او آگاهى پیدا کرده‏اند برابرى مى‏کنند؟! آیا با وجود اینگونه تفاوت و تفاضل شدید، معقول است گفته شود همه آنها به مانند ستارگان آسمانند و به هر یک براى هدایت‏خویش مى‏توانید تمسک کنید؟! اصولا با توجه به این که بسیارى از صحابه به دلیل کوتاهى مصاحبت‏با پیامبر از قرآن و سنت پیامبر آگاهى چندانى نداشته‏اند، چگونه مى‏توان مردم را به مراجعه به آنها توصیه کرد؟ آیا مى‏توان مردم را در امور دینى خویش به ابوسفیان ارجاع داد؟
سؤال دوم این است که با عنایت‏به این که میان برخى از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله اختلافات شدیدى پیش آمد به گونه‏اى که در دیدگاه‏ها، مواضع و اصول مقابل هم قرار گرفتند و کارشان به جنگهاى خونین، سب و لعن همدیگر منتهى شد و همین اختلافات باعث تفرقه میان مسلمین و تفکیک صفوف امت اسلامى شد، چگونه مى‏توان گفت هر یک از آنها مانند ستاره آسمانند و مى‏توانید جهت هدایت، سعادت و نجات خویش به هر یک از آنها که خواستید تمسک کنید؟! آیا مى‏توان میان دو خط متقابل و متضاد مردم را مخیرکرد و هر یک را، راه نجات معرفى کرد؟ آیا مى‏توان به تعداد صحابه پیامبر راه هدایت و سعادت داشت؟
سوم این که اگر هر یک از صحابه پیامبر مانند ستاره آسمانند و مردم در رجوع کردن به هر یک مختارند، پس چرا نسبت‏به شیعیان، این همه طعنه و تهمت و بدگویى را روا مى‏دارید؟ چرا به شیعیان این حق را نمى‏دهید که طبق تشخیص خودشان به برخى از صحابه پیامبر که در راس آنها على علیه السلام، فاطمه، سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و ... قرار دارند تمسک کنند؟ چرا خلفا به این سخن پیامبر عمل نکردند؟ چرا به مسلمانها اجازه ندادند که به هر یک از صحابه که خود خواستند و تشخیص دادند تمسک کنند و از او هوادارى نمایند؟
شبیه همین اشکالات در مورد روایاتى که فضایل بى‏حسابى را براى اصحاب نقل مى‏کنند مطرح مى‏شود; مثلا در مورد روایتى که مى‏گوید: «اگر کسى به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا به ایتام، مساکین و بیچارگان انفاق کند تا این که ضیلت‏یک ساعت‏یکى از اصحابم را به‏دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد .» سؤالى که به ذهن هر انسان عاقلى مى‏آید این است که مگر هم صحبتى با پیامبر و یا دیدار و ملاقات با او چه کیمیایى بود که شخص را صاحب این همه ثواب و فضیلت مى‏کرد؟ آیا عقل مى‏تواند زیر بار این گونه روایات برود؟ آیا با عدل الهى چگونه سازگار است که یک شخص با دیدار پیامبر که چه بسا عوامل غیر اختیارى در آن دخالت داشته‏اند به فضیلت و اجرى نایل آید که شخص دیگر با انفاق کوهى از طلا در راه خدا به بیچارگان و ایتام - صرفا به دلیل این که به جبر زمان و مکان نتوانست‏به دیدار پیامبر نایل آید هر چند مشتاق و آرزومند این دیدار باشد - نتواند حتى به فضیلت‏یک ساعت‏یکى از این اصحاب دست پیدا کند؟ و یا به فضیلت انفاق یک مد یا نصف مد صحابه نایل آید؟ اگر ملاک فضیلت، دیدار پیامبر است، این دیدار و ملاقات شامل حال کفار و مشرکین و منافقین هم بوده است! و اگر ملاک فضیلت، ایمان به خدا، رسول و پذیرش رسالت و نبوت اوست، این فضیلت مى‏تواند شامل حال کسانى شود که به دیدار و ملاقات پیامبر نایل نیامده‏اند .
در نقد دلیل عقلى آنها - عقل خالى از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمت‏خدا محال مى‏داند که براى حمل شریعت‏خود امتى را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند ... و متهم دانستن آنها در حقیقت متهم نمودن حکمت‏بالغه الهى است - باید گفت:
اولا: این دلیل نمى‏تواند عدالت همه صحابه پیامبر را افاده کند; زیرا همه آنهایى که پیامبر را دیده‏اند حامل شریعت الهى نیستند; بسیارى از صحابه (آنهایى که پیامبر را دیده‏اند) حتى یک روایت هم از پیامبر نقل نکرده‏اند . آنهایى که حاملان شریعت الهى بوده‏اند عده قلیلى از صحابه بوده‏اند .
ثانیا: لازمه این دلیل آن است که هر کس در نقل شریعت نقش بیشترى داشته و روایات بیشترى را نقل کرده باشد از دیگران عادلتر باشد، و حال آن که چنین نیست; روایاتى که در منابع اهل سنت از حضرت على، حضرت زهرا علیها السلام و خلفا نقل شده است‏به مراتب کمتر از روایات ابو هریره و انس بن مالک مى‏باشد، ولى یقینا نمى‏توان عدالت و اجتهاد ابو هریره و انس را از دیگران بالاتر دانست .
ثالثا: اگر دلیل عدالت صحابه دلیل عقلى مزبور است، این دلیل در مورد صحابه همه پیامبران دیگر خصوصا پیامبران اولوالعزم نیز قابل طرح مى‏باشد; زیرا صحابه پیامبران دیگر نیز نقش حامل و ناقل شریعت را داشته‏اند و حال آن که هیچ یک از علماى اهل سنت قائل به عدالت صحابه همه پیامبران پیشین نیستند; چون قرآن کریم، روایات و تاریخ به صورت قطعى برخلاف آن گواهى مى‏دهد .
در نقد اجماع (دلیل چهارم) باید گفت:
اولا: اجماعى از امت اسلامى در کار نیست; زیرا همه شیعیان برخلاف این، عقیده دارند . آنچه از اجماع در نظر اهل سنت معتبر مى‏باشد، اجماع امت است و شیعیان نیز جزء امت اسلامى به حساب مى‏آیند . از این رو نمى‏توان گفت مخالفت‏شیعیان مهم و قابل توجه نیست; زیرا هم از جهت کمیت تعداد آنها بسیار قابل توجه است و هم از جهت کیفیت; وجود بزرگان، دانشمندان و حتى صحابه کبار پیامبر مانند حضرت على علیه السلام، حضرت زهرا علیها السلام، سلمان، ابوذر و غیره در میان آنها قابل توجه است .
ثانیا: در میان علماى اهل سنت نیز اجماع وجود ندارد; زیرا هم در تعریف صحابه پیامبر با هم اختلاف نظر دارند - چنان که قبلا گذشت - و هم در عدالت همه صحابه اتفاق نظر وجود ندارد . ابن حاجب در مختصر الاصول مى‏گوید:
«الاکثر على عدالة الصحابة و قیل هم کغیرهم و قیل قول ثالث الى حین الفتن و قالت المعتزله عدول الا من قاتل علیا .» (24)
در اینجا ابن حاجب چهار قول را درباره صحابه ذکر مى‏کند:
1 - عدالت همه صحابه که قول اکثر است .
2 - فرقى میان صحابه و غیر صحابه نیست .
3 - عدالت صحابه تا قبل از وقوع فتنه و اختلاف میان خود آنها .
4 - عدالت صحابه جز آنهایى که با على جنگیدند که این قول، قول معتزله است .
سعدالدین تفتازانى مى‏گوید: میان خود صحابه پیامبر آنچنان که در کتابهاى تاریخى آمده است جنگها و مشاجراتى رخ داده است که ظاهرش نشان مى‏دهد برخى از صحابه از راه حق منحرف شده‏اند و به حد ظلم و فسق رسیده‏اند و انگیزه و عامل این امر، کینه، دشمنى، حسادت، خصومت، ریاست طلبى و جاه پرستى بوده است . این گونه نیست که هر کس پیامبر را ملاقات کرده ست‏به خیر و خوبى شناخته شده باشد . البته علما به خاطر حسن ظنى که نسبت‏به اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله دارند براى مشاجرات و محاربات آنها توجیهاتى ذکر مى‏کنند و آنها را از گمراهى و فسق مبرا مى‏دانند . (25)
با توجه به این که ابن حاجب و سعدالدین تفتازانى از جهت زمانى بر افرادى مانند ابن حجر عسقلانى تقدم دارند، قهرا ادعاى آنها در نفى‏اجماع مقدم بر ادعاى ابن حجر در اثبات اجماع است .
انتقاداتى چند بر دیدگاه اهل سنت درباره عدالت صحابه
1 - آیات فراوانى در قرآن کریم (خصوصا در سوره‏هاى توبه، احزاب و منافقون) به توبیخ و سرزنش شدید برخى از اطرافیان و همراهان پیامبر اکرم که از فرمان خدا و رسولش تخلف ورزیده‏اند به عنوان منافقان مى‏پردازد; در این آیات به افشاگرى ماهیت منافقان پرداخته مى‏شود و صفات و افعال ناپسند آنها مورد نکوهش قرار مى‏گیرد . (26)
گاهى در پاسخ مى‏گویند: منافقین جزء صحابه پیامبر به حساب نمى‏آیند . بنابراین، آیات مزبور نمى‏تواند دلیلى بر رد عقیده اهل سنت‏به شمار آید . ولى پاسخ آن این است که اولا، به چه دلیل منافقین جزء صحابه پیامبر به حساب نمى‏آیند؟ مگر تعریف صحابه چه بود که شامل حال آنها نمى‏شود؟ مگر آنها با پیامبر دیدار نکرده‏اند و در ظاهر به او ایمان نیاورده بودند؟ ثانیا، اگر منافقین; یعنى، آنهایى که در ایمانشان اهل صدق، صفا و وفا نبودند جزء صحابه به حساب نمى‏آیند، با توجه به این که همه منافقین افراد شناخته شده‏اى نبوده‏اند - چنان که قرآن کریم به صراحت‏به این امر اشاره دارد - (27) از کجا مى‏توانیم حکم کنیم که چه کسانى صحابه‏اند و چه کسانى‏صحابه نیستند؟ با توجه به این که ما برخوردار از علم غیب نیستیم و درباره باطن افراد نمى‏توانیم داورى کنیم، قهرا نمى‏توانیم به طور قاطع درباره کسى به صحابه واقعى بودن او حکم کنیم و نیز نمى‏توانیم کسى را با قاطعیت، برخوردار از عدالت و مصونیت‏بدانیم . آیا پذیرش این گونه لوازم، نقض غرض به حساب نمى‏آید؟
ثالثا از برخى روایات استفاده مى‏شود که پیامبر صلى الله علیه و آله منافقین شناخته شده را نیز جزء صحابه خود به حساب مى‏آورد . در صحیح بخارى آمده است: عمر از پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه خواست که منافق معروف «عبدالله بن ابى‏» را گردن بزند، ولى حضرت فرمود: او را رها کن مبادا مردم بگویند محمد صلى الله علیه و آله اصحابش را مى‏کشد . (28)
2 - بسیارى از آیات قرآن کریم اصحاب پیامبر را مورد نکوهش و سرزنش قرار مى‏دهد و از عملکردهاى آنها اظهار ناخشنودى مى‏کند که به عنوان نمونه به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏کنیم:
اى اهل ایمان چه مى‏شود که وقتى به شما گفته مى‏شود در راه خدا کوچ کنید، بر زمین سنگینى مى‏کنید؟ آیا به زندگانى دنیا به جاى‏آخرت راضى گشته‏اید؟ همانا بهره زندگى دنیا در برابر آخرت ناچیز است; اگر کوچ نکنید شما را دچار عذابى دردناک مى‏کند و گروه دیگرى را جایگزین شما مى‏نماید ... (29)
اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا چیزى را مى‏گویید که به آن عمل نمى‏کنید؟! بسیار در نزد خدا مبغوض است که چیزى را بگویید و به آن عمل نکنید . (30)
اى پیامبر! بر تو منت مى‏گذارند که اسلام آورده‏اند . بگو: اسلامتان را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوى ایمان هدایتتان کرد، اگر اهل صداقت و راستى باشید . (31)
برخى از آنان دائما پیامبر را اذیت مى‏کنند و مى‏گویند: پیامبر شخص خوش باورى است . بگو این خوش باورى من به نفع شماست; پیامبر به خدا ایمان دارد و (تنها) مؤمنان را تصدیق مى‏کند و براى آنان که از شما ایمان آورده‏اند رحمت است و آنان که رسول خدا را مى‏آزارند براى آنها عذابى دردناک است . (32)
برخى از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده مى‏گیرند، پس اگر مال زیادى به آنها عطا کنى راضى مى‏شوند و اگر چیزى به آنها داده نشود سخت‏خشمگین مى‏گردند . (33)
شما همان کسانى هستید که پیش از آن که دستور جهاد براى مسلمانان بیاید آرزوى کشته شدن (شهادت) مى‏کردید، پس اکنون که به جهاد مامور شدید چرا از مرگ نگران مى‏شوید؟ محمد صلى الله علیه و آله نیست مگر پیامبر از جانب خدا که پیش از او نیز پیامبرانى بودند و رفته‏اند، اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشته‏هاى خویش (دین جاهلیت) بر مى‏گردید؟! اگر کسى مرتد شود و به عقب برگردد به خدا ضررى نخواهد رسید . (34)
در این آیه مؤمنان را هشدار مى دهد که مبادا با مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله از آموزه‏ها و سفارشهاى آن حضرت دست‏بردارید و دوباره به آیین جاهلیت‏برگردید . آیا همین آیه نشانه نمى‏دهد که این احتمال (دست‏برداشتن از دستورات خدا و پیامبر) در مورد صحابه بکلى منتفى نیست؟ و آیا همین نشان نمى‏دهد آیاتى که در مدح و تمجید یاران پیامبر آمده است، مدح مطلق و دائم العمر نیست؟ چنان که بسیارى از آیات نیز با تعبیرات و قیودى به همین نکته اشاره دارند .
بیاد آورید هنگامى که (در جنگ احد، روى به هزیمت گذاشته) از کوه بالا مى‏رفتید و به پشت‏خود نگاه نمى‏کردید و پیامبر از شت‏سر، شما را صدا مى‏زد، سپس‏اندوه‏ها یکى پس از دیگرى به سوى شما روى آورد ... جمعى از شما در فکر جان خویش بودند; آنها گمانهاى نادرست درباره خدا - همانند گمانهاى دوران جاهلیت - داشتند و مى‏گفتند: آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى‏شود؟ . .. آنها در دل خود امورى را پنهان مى‏دارند که براى تو آشکار نمى‏سازند; مى‏گویند: اگر سهمى از پیروزى داشتیم در اینجا کشته نمى‏شدیم . (35)
از این دست آیات در قرآن به قدرى زیاد است که به هیچ وجه مجال ذکر همه آنها نیست . این آیات همانگونه که صریحا و یا مفهوما دلالت دارند، درباره مؤمنان و مسلمانانى است که در مدینه زندگى مى‏کردند و نه تنها پیامبر را مشاهده کرده بودند بلکه با او در جنگ و در جریانات مختلف همراهى داشته‏اند و از مصاحبت نزدیک پیامبر بهره‏مند بوده‏اند . دلالت این آیات بر عدم عدالت و عدم مصونیت صحابه از گناه و فسق به حدى است که براى هیچ منصفى جاى تردید باقى نمى‏گذارد .
جالب این است که برخى از آیات بصراحت‏بر فسق برخى از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله دلالت دارد . به عنوان نمونه مى‏توان به این آیات اشاره کرد:
اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هرگاه فاسقى خبرى براى شما آورد، (باور نکنید) پس تحقیق کنید، مبادا از روى جهالت‏با قومى برخورد کنید، سپس از کارتان پشیمان گردید . (36)
زمخشرى در تفسیر این آیه مى‏گوید: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ولید بن عقبه را براى جمع آورى زکات به سوى قوم بنى‏المصطلق فرستاد و میان او و آنها کینه‏اى بود . همین که به نزدیک دیار آنها رسید آنها سواره به استقبال او شتافتند، او پنداشت که به قصد جنگ با او آمده‏اند، برگشت و به پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد که آنها مرتد شدند و از دادن زکات امتناع مى‏ورزند . (37)
برخى از آیات بر بى‏ادبى و کم‏شعورى برخى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله دلالت دارد:
آنان که تو را از پشت‏حجره‏هایت‏با صداى بلند مى‏خوانند (فریاد یا محمد یا محمد صلى الله علیه و آله سر مى‏دهند) به حقیقت اکثر آنها بى‏خرد و بى‏شعورند و اگر آنها (ادب نگه داشته) و صبر مى‏کردند تا تو به جانب آنها بیرون آیى به نفع آنها بود . (38)
از برخى از آیات استفاده مى‏شود که گاهى برخى از اصحاب کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى‏کردند و افکار کفرآمیز در دل آنها رسوخ پیدا مى‏کرد:
به خدا سوگند مى‏خورند که چیزى نگفته‏اند، ولى به تحقیق، آنها کلام کفر را بر زبان رانده‏اند و پس از اسلام آوردنشان کافر گشته‏اند . (39)
3 - روایات فراوانى در منابع اهل سنت وجود دارد که به وضوح بر عدم عدالت‏برخى از صحابه دلالت دارند، به عنوان نمونه تنها به چند مورد آن بسنده مى‏کنیم:
الف) بخارى در صحیح خودش در «باب فى الحوض‏» حدود ده روایت از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند که همه آنها در ذم صحابه، سرزنش و شکوه از عملکرد اصحاب بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است . به چهار روایت آن اشاره مى‏کنیم:
نبى خاتم فرمود: اقوامى در قیامت در سر حوض بر من وارد مى‏شوند، هم من آنها را مى‏شناسم و هم آنها مرا، سپس بین من و آنها جدایى انداخته مى‏شود و من مى‏گویم: آنها از من هستند . در جواب من گفته مى‏شود: تو نمى‏دانى که آنها بعد از تو چه کارها کردند (چه بدعتها گذاشتند) . آنگاه من مى‏گویم: دور باد آنان که پس از من در دین تغییر دادند .
من قبل از شما مى‏روم و شاهد و گواه بر کارهاى شما هستم ... به خدا سوگند بر شما نمى‏ترسم که پس از من مشرک شوید، ولى مى‏ترسم که بر سر دنیا رقابت و دعوا کنید .
در قیامت در حالى که من ایستاده‏ام ناگهان گروهى وارد مى‏شوند و من آنها را مى‏شناسم، ناگهان فردى به آنها مى‏گوید: زودتر بیایید! مى‏گویم: به کجا؟ مى‏گوید: به خدا قسم به سوى جهنم . مى‏گویم: اینها چه کار کرده‏اند؟ مى‏گوید: پس از تو به اهلیت‏برگشتند و مرتد شدند . از آنها نمى‏بینم کسى نجات پیدا کند جز به اندازه چند شترى که از گله شتران جدا شوند . (40)
ب) ابوسعید خدرى مى‏گوید: روزى در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرت مشغول تقسیم بود، ناگهان ذوالخویصره که از بنى‏تمیم است آمد و گفت: یا رسول الله! عدالت را رعایت کن! حضرت فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت نورزم چه کسى مى‏خواهد عدالت کند! عمر برخاست و عرض کرد یا رسول‏الله! اجازه بده که گردنش را بزنم، حضرت فرمود او را رها کن، چرا که او داراى یارانى است که شما نماز خود را در برابر نماز آنان و روزه خود را در برابر روزه آنان کم و بى ارزش مى‏بینید، آنها قرآن مى‏خوانند ولى از گلوهایشان فراتر نمى‏رود; آنان از دین خارج مى‏شوند چنان که تیر از کمان‏خارج‏شود . (41)
ج) احمد بن اشکاب گوید: محمد بن فضیل از علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفت: براء بن عازب را ملاقات کردم به او گفتم: خوشا به حالت! با پیامبر هم‏صحبت‏بودى و زیر درخت‏با او بیعت کردى، گفت: فرزند برادرم! تو نمى‏دانى که ما پس از او چه کارها کردیم و چه انحرافها در دین به وجود آوردیم . (42)
د) على در یمن بود قطعه‏هایى از طلا را براى پیامبر فرستاد; حضرت آنها را میان برخى از مردم تقسیم کرد; قریش (مهاجرین) و انصار خشمگین شدند و گفتند: چطور شد که طلاها را به شخصیتهاى «نجد» مى‏دهد و به ما نمى‏دهد؟ پیامبر فرمود: مى‏خواهم دل آنها را به دست آورم و الفتى در میانشان ایجاد نمایم; پس یک نفر آمد و گفت: یا محمد! از خدا بترس! پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اگر من بخواهم خدا را نافرمانى کنم چه کسى خدا را اطاعت مى‏کند؟ آیا درست است که مردم اهل زمین مرا قبول داشته باشند و شما مرا خائن بدانید؟ خالد بن ولید اجازه خواست او را بکشد، پیامبر اجازه نداد . (43)
از این دست روایات که بر عدم عدالت صحابه دلالت دارد در منابع اهل سنت فراوان است و ما به همین مقدار بسنده کردیم .
4 - رفتار و برخورد صحابه نسبت‏به همدیگر نشان مى‏دهد که خودشان به عدالت صحابه عقیده‏اى نداشته‏اند . در اینجا به عنوان نمونه به برخى از این برخوردها اشاره مى‏کنیم:
الف) مضامین پاره‏اى از روایات پیشین به وضوح بر عدم اعتقاد صحابه نسبت‏به عدالت‏یکدیگر دلالت دارد; مثلا یکى از صحابه (مانند عمر و یا خالد بن ولید) از پیامبر اجازه مى‏خواهد که گردن صحابى دیگر را به خاطر گفتار و یا رفتار ناشایست‏بزند و یا این که جمعى، جمع دیگر را به نفاق و دو رویى متهم مى‏کنند .
ب) از منابع اهل سنت استفاده مى‏شود که معاویه به سب امام على علیه السلام مى‏پرداخت و دیگران را نیز به این کار ترغیب و تشویق مى‏کرد; در صحیح مسلم و ترمذى آمده است: معاویه به سعد بن ابى وقاص فرمان داد که على را سب کند و از او پرسید که چرا على را سب نمى‏کنى ؟ او در پاسخ گفت: چون سه چیزى که پیامبر صلى الله علیه و آله در حق على فرمود مانع از این مى‏شود که او را سب کنم . (44)
مسعودى مى‏گوید: زمانى که معاویه حج کرد و طواف خانه را به جا آورد به همراه سعد بن ابى وقاص به دارالندوه رفت، او را نیز بر تخت‏خود نشانید . در این هنگام معاویه شروع به سب، بدگویى و دشنام على کرد . سعد به او گفت: مرا در کنارت روى تخت نشاندى و شروع به سب على کردى؟ به خدا سوگند اگر یکى از خصال على علیه السلام در من بود برایم از آنچه خورشید بر او طلوع مى‏کند و مى‏تابد محبوبتر بود ... به خدا سوگند هرگز تا عمر دارم در خانه تو وارد نمى‏شوم و از کنار معاویه بلند شد . (45)
زمانى که حسن بن على علیه السلام رحلت کرد معاویه حج‏به جا آورد، سپس وارد مدینه شد و تصمیم گرفت‏بر روى منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله على‏را لعن کند، به او گفتند: در اینجا سعد بن ابى وقاص حضور دارد و مطمئن هستیم که او به این کار راضى نیست، پس کسى را به نزد او بفرست و راى او را به دست‏آور . معاویه کسى را فرستاد و آن شخص پیام معاویه را به او رساند، او در جواب گفت: اگر معاویه چنین کند از مسجد بیرون مى‏روم و برنخواهم گشت . از این رو، معاویه از لعن على تا موقعى که سعد زنده بود خوددارى کرد; همین که او مرد، بر روى منبر، على را لعن کرد و بر عمال خود نوشت که او را بر روى منابر لعن کنند و آنها نیز چنین کردند . ام سلمه همسر پیامبر بر او نوشت که شما در حقیقت‏خدا و رسول خدا را در روى منابر خود لعن مى‏کنید، ولى او اعتنایى نکرد . (46)
روایتى که بر سب و لعن حضرت على علیه السلام از جانب معاویه و همراهان او در منابع اهل سنت وجود دارد بسیار است; علامه امینى در بحثى تحت عنوان «جنایات معاویه‏» آنها را جمع آورى کرده است . (47)
ج) مى‏دانیم جمع زیادى از صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از بلاد مختلف اسلامى به دلیل تخلفات و انحرافات عثمان بر او شوریدند و او را به قتل رساندند و نیز مى‏دانیم که پس از مرگ عثمان، معاویه که خود به نوعى در مرگ عثمان نقش داشت، فرصت را غنیمت‏شمرده و به خونخواهى عثمان قیام کرد و جمعى از صحابه و در راس آنها حضرت على علیه السلام را عامل و طراح قتل معرفى کرد و از حضرت على علیه السلام مى‏خواست همه دست اندرکاران قتل را به او (به عنوان ولی دم) تحویل دهد تا قصاص کند . این حقیقت در کتب اهل سنت فراوان آمده است . حال چگونه مى‏توان این جریانات را با اعتقاد به عدالت صحابه توجیه کرد؟ مگر على علیه السلام، طلحه، زبیر و نیز کسانى که به قتل عثمان اقدام کردند و نیز عثمان، معاویه، عمروعاص و همراهانش جزء صحابه پیامبر نبودند؟ اگر خودشان به عدالت و اجتهاد صحابه عقیده داشتند آیا هرگز چنین جریاناتى اتفاق مى‏افتاد؟!
د) روایات فراوانى در کتب اهل سنت دلالت‏بر این معنا دارد که عایشه نه تنها به قتل عثمان راضى بود و به همین خاطر پیکهایى که عثمان براى او جهت پادرمیانى براى نجات جان خود مى‏فرستاد با جواب منفى و بدگویى عایشه نسبت‏به عثمان مواجه مى‏شدند، بلکه تا حدودى در تحریک مردم هم نقش داشته است; جملات تندى نیز از وى در مورد عثمان نقل شده است مانند: «اقتلوا نعثلا قتله الله فقد کفر .» (48) یعنى: این پیر خرفت را بکشید . خدا او را بکشد که به حقیقت کافر شده است .
ه) میان برخى از صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله جنگها و کشمکش هاى خونین اتفاق افتاد; جنگهایى که ده‏ها هزار نفر را به کام مرگ کشید . نمونه آن جنگها، جنگ صفین، جمل و نهروان است . در همه این جنگها هر دو طرف از صحابه پیامبر بوده‏اند; اگر صحابه داراى عدالت و مصونیت از گناه و فسق بودند و خود صحابه به این امر واقف، بلکه مؤمن و معتقد بودند، چگونه راضى مى‏شدند خون همدیگر را بریزند و جمع کثیرى را بى‏خانمان و بیچاره کنند؟ عجیب این است که علماى اهل سنت در اینگونه موارد توجیه نامعقولى را مطرح مى‏کنند و مى‏گویند: چون همه آنها برخوردار از اجتهاد بودند، اختلاف در اجتهاد داشتند و خداوند به آنها که در اجتهاد خود به حقیقت رسیدند، دو ثواب و به آنها که دچار اشتباه شدند یک ثواب عطا خواهد کرد و هر دو گروه در نزد خدا ماجور و مغفورند!
ولى آیا عقل سلیم زیر بار اینگونه توجیهات بى‏اساس مى‏رود؟ آیا مى‏توان به بهانه اجتهاد، هر ظلم، جنایت، قتل، غارت و تهمتى را توجیه کرد؟ سؤال جدى این است که پس این اعتقاد آنها به عدالت و اجتهاد همدیگر در مقام عمل چه ثمره و سودى داشته است؟ اساسا مى‏توان گفت‏حال که به عدالت و اجتهاد یکدیگر عقیده داشتند با هم این‏گونه رفتار مى‏کرده‏اند اگر چنین اعتقادى نسبت‏به هم نداشتند چه رفتارى با هم مى‏کردند؟! آیا برخوردى ناپسندیده‏تر از آنچه که اتفاق افتاد قابل تصور است؟!
سؤال دیگر این است که آیا همین برخوردها را براى دیگران (غیر از صحابه) در صورت وجود اجتهاد، قابل قبول مى‏دانید؟ کدام عاقل است که نفهمد دعواى معاویه و عمروعاص با امام على علیه السلام ناشى از اختلاف در اجتهاد نبوده است، بلکه مقام خواهى، ریاست‏طلبى، کینه و حسادت عامل اصلى دعوا بوده است .
و) ابوبکر در زمان خلافتش خالد بن ولید را به یمامه به سوى بنى تمیم فرستاد; خالد پس از فریب دادن و بستن دستهاى آنها به جرم درنگ در پرداختن زکات گردنشان را زد و مالک بن نویره صحابى جلیل القدر رسول خدا را به قتل رسانده و همان شب با زن او به سر برد و با او زناى محصنه کرد; وقتى خبر به ابوبکر رسید به جاى این که به خاطر این اعمال وقیحانه و رذیلانه، خالد را مجازات کند، از او درگذشت و گفت او اجتهاد کرده و اشتباه نموده است! (49)
ز) اباهریره که یکى از صحابه بسیار معتبر در نگاه اهل سنت مى‏باشد، در میان‏جمعى‏ازصحابه‏پیامبر به جعل و وضع حدیث و نسبت آن به پیامبر صلى الله علیه و آله متهم بوده و این مساله درمنابع‏اهل‏سنت‏نیزآمده‏است .
در صحیح بخارى و برخى دیگر از کتابهاى اهل سنت آمده است که ابوهریره در سال هفتم هجرت بعد از فتح خیبر از یمن به مدینه آمد و اسلام را برگزید و در آن زمان بیش از سى سال سن داشته است . بنابراین، تنها سه سال جزء صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله بوده است . (50) سؤال جدى‏اى براى همگان از دیرباز مطرح بوده است که چگونه معقول است‏شخصى تنها سه سال به مدینه آمده باشد و جزء صحابه پیامبر شده باشد ولى هزاران حدیث از پیامبر آن هم در حوادث و جریانات مختلف، از کلى‏ترین تا جزئى‏ترین حوادث نقل کند؟! اجماع اهل حدیث چنان که در شرح حال ابوهریره در الاصابة و غیر آن آمده بر این است که ابوهریره نسبت‏به همه صحابه بیشترین احادیث را نقل‏کرده است . مجموع احادیثى که از او مسندا نقل شده است‏به پنج هزار و سیصد و هفتاد و چهار حدیث مى‏رسد; تنها در صحیح بخارى چهارصد و چهل و شش حدیث از او آمده است . جمیع روایاتى که از خلفاى چهارگانه از پیامبر نقل شده است نسبت‏به مجموع احادیثى که از ابوهریره نقل شده است کمتر مى‏باشند; زیرا روایاتى که از ابوبکر نقل شده است صدو چهل و دو حدیث و از عمر پانصد و نه حدیث و از عثمان صدو چهل و شش حدیث و روایاتى که از امام على علیه السلام در منابع اهل سنت نقل شده است پانصد و هشتاد و شش حدیث مى‏باشند که مجموعا هزار و چهارصد و یازده حدیث مى‏شود . نسبت این عدد با عدد احادیثى که از ابوهریره نقل شده است‏بسیار کمتر مى‏باشد . اگر این نکته را بیفزاییم که خلفا از پیشگامان در پذیرش اسلام و همراهى با پیامبر بوده‏اند و نیز عقل، ادراک، ضبط و درک آنها به مراتب از ابوهریره بیشتر بوده است و در حوادث و جریانات مختلف با پیامبر همراهى داشته‏اند، بر شگفتى و غرابت این مساله افزوده مى‏گردد . (51) به همین جهت از روایات خود ابوهریره بر مى‏آید که در زمان حیات او نیز در میان مردم به دروغگویى معروف شده بود . (52)
احمد امین مصرى مى‏گوید: بعضى از صحابه از فراوانى روایات ابوهریره از پیامبر صلى الله علیه و آله بر او خرده مى‏گرفتند و گلایه داشتند; چنان که شاهد بر این معنا دو روایتى است که مسلم در صحیح خودش در این رابطه نقل مى‏کند . (53)
نظام به نقل ابن قتیبه مى‏گوید: عمر، عثمان، على و عایشه، ابوهریره را در نقل احادیث از پیامبر تکذیب کردند . (54)
ابن ابى الحدید معتزلى مى‏گوید: ابوهریره نزد شیوخ ما (معتزله) متهم، فاقد اعتبار و ناپسند در نقل است . عمر او را تازیانه زد و گفت روایات زیادى از پیامبر نقل مى‏کنى و شایسته است که دروغگو نامیده شوى . از على علیه السلام نقل شده است که گفت: ابوهریره دروغگوترین مردم بر رسول خداست . ابو حنیفه گفته است صحابه عادلند، جز چند نفر که ابوهریره و انس بن مالک از جمله آنها هستند . (55)
سید شرف الدین در کتاب خود درباره تکذیبهایى که از ابوحنیفه شده است‏بحثى را تحت عنوان «انکار السلف علیه‏» آورده است . (56)
جالب این است که ابوهریره درباره جریاناتى از پیامبر مستقیما و مسندا نقل روایت مى‏کند که مربوط به قبل از اسلام آوردن او و قبل از ورود او به مدینه از یمن مى‏باشد; اینگونه روایات، علما و محدثین اهل سنت را سخت‏به تعجب و تکاپو براى توجیه آن واداشته است . (57)
در منابع اهل سنت آمده است که عمر، ابوهریره را از ولایت‏بحرین عزل کرد و به او گفت: اى دشمن خدا و دشمن کتاب خدا! مال خدا (بیت‏المال) را دزدیدى؟ این همه اموال را از کجا آوردى؟ عمر این اموال را از چنگ او گرفت (58) .
با توجه به آنچه گذشت ادعاى عدالت همه صحابه پیامبر به نظر هر هوشمند منصف، افسانه‏اى بیش نیست که به هیچ وجه نه با واقعیات تاریخى سازگارى دارد و نه مورد قبول خود صحابه بوده است . متاسفانه اهل سنت‏براى توجیه برخى حوادث که در صدر اسلام رخ داده است مانند قضیه سقیفه و کنار زدن اهل بیت پیامبر و ... چاره‏اى ندیدند جز این که به این قول ضعیف تن دهند و همه آنچه که از صحابه اتفاق افتاده است را به نام عدالت و اجتهاد توجیه نمایند .
پى‏نوشت:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) ر . ک .: ابن اثیر، اسد الغابه، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ج 1، صص 12 - 11; ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، داراحیاء التراث العربى، ج 7، صص 3 - 2 .
3) ر . ک .: یوسف بن عبدالبر قرطبى، الاستیعاب فى معرفة الصحابة، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1415 ق . ، ج 1، ص 10 .
4) همان، ص 11 .
5) ابن حجر عقسلانى، الاصابة فى تمییز الصحابة، دارالکتب العلمیه، بیروت، ج 1، ص 4 .
6) همان، ص 5 .
7) ر . ک .: همان، صص 6 - 5; یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، صص 18 - 17; ابن اثیر، جامع الاصول، داراحیاء التراث العربى، چاپ سوم، 1403 ق . ، ج 1، صص 75 - 74 .
8) محب الدین احمد بن عبدالله طبرى، الریاض النظره، دارالمعرفة، بیروت، چاپ اول، 1418 ق . ، ج 1، ص 22 .
9) سعدالدین تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 29 .
10) فتح/29: محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فی التوراة ... وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما .
11) توبه/100: و السابقون الاولون من‏المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجری تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم .
12) فتح/18: لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریبا .
13) انفال/75 - 74: و الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله و الذین آووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق کریم ا و الذین آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معکم فاولئک منکم .
14) در ارتباط با آیات و روایاتى که براى عدالت صحابه استدلال شده است مى‏توان به کتب زیر مراجعه کرد:
صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت، ج 4، صص 188 - 183; الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، صص 9 - 7; صحیح بخارى، دارالقلم، بیروت، ج 3، ص 60; سنن ترمذى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1421 ق . ، صص 1006 - 1005; الاستیعاب فى معرفة الصحابة; ج 1، صص 25 - 20; اسدالغابه، ج 1، ص 12; الریاض النضرة، ج 1، صص‏22 - 15; ابن حجر، المطالب العالیه، دارالمعرفه، بیروت، 1414 ق . ، ج 4، صص 151 - 146 .
15) یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، ج 1، ص 19 .
16) همان، ص 25 .
17) ابن حجر عسقلانى، پیشین، ص 6 .
18) یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، ص 19 .
19) همان، ص 25 .
20) فتح/10: ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما .
21) سنن ترمذى، صص 1006 - 1005 .
22) قاضى عیاض، شرح الشفاء، ج‏2، ص 91 .
23) ر . ک .: سلطان الواعظین شیرازى، شبهاى پیشاور، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و یکم، 1352، صص 595 - 594 .
24) ابن حاجب، مختصر الاصول، ج‏2، ص‏67 .
25) سعدالدین تفتازانى، پیشین، ص 310 .
26) در این رابطه مى‏توان به سوره منافقون و سوره توبه/74، 97، 101 و 102; احزاب/12 و 19 - 18; بقره/10 - 8; نساء/142 مراجعه کرد .
27) توبه/101: «و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم‏» یعنى: برخى از بادیه نشینان که در اطراف شما هستند منافقانند و برخى از اهل مدینه در نفاق فرو رفته‏اند تو آنها را نمى‏شناسى، ما مى‏شناسیم .
28) صحیح بخارى، ج 3، ص 538 .
29) توبه/39 - 38 .
30) صف/3 - 2 .
31) حجرات/17 .
32) توبه/61 .
33) توبه/58 .
34) آل عمران/146 - 143 .
35) آل عمران/154 - 153 .
36) حجرات/6 .
37) زمخشرى، کشاف، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1416 ق . ، ج 4، ص 360: (ولید، برادر مادرى عثمان است . همان کسى که در زمان خلافتش او را پس از سعد بن ابى وقاص والى کوفه قرار داد و در حال مستى براى مردم نماز صبح را چهار رکعتى به جا آورد و پس از نماز رو کرد به مردم و گفت آیا مى‏خواهید بیش از این براى شما بخوانم و به همین خاطر عثمان او را عزل کرد).
38) حجرات/5 .
39) توبه/74 و در همین رابطه مى‏توان به آل عمران/153; توبه/45 و احزاب/12 مراجعه کرد .
40) صحیح بخارى، ج 4، باب فى الحوض، ص 503 .
41) همان، ج 3، ص 47 .
42) همان، ص 234 .
43) همان، ج 4، ص 795 .
44) صحیح مسلم، ج 7، ص 120; صحیح ترمذى، ص 980، حدیث 3733 .
45) مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 61 .
46) ابن عبدربه مالکى، العقد الفرید، ج 2، ص 301 .
47) محمدحسین امینى، الغدیر، ج 10، ص 257 .
48) در برخى منابع اهل سنت آمده است که نعثل نام یک یهودى ریشدار است که در مدینه زندگى مى‏کرد و شبیه عثمان بود .
49) محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 3، ص 240; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 149; تاریخ ابن عساکر، ج 5، صص 112 - 105; ابن حجر عسقلانى، پیشین، ج 2، ص 414 و ج 3 ص 357 .
50) صحیح بخارى، ج 3، ص 42; ابن حجر عسقلانى، پیشین و نیز در الطبقات الکبرى، در ترجمه ابوهریره به این مطلب تصریح شده است .
51) ر . ک .: سید عبدالحسین شرف الدین الموسوى، ابوهریره، دارالزهراء، بیروت، چاپ ششم، 1415 ق . ، ص 5354 .
52) صحیح مسلم، ج 2، ص 217; ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، مصر، ج 1، ص 359 .
53) احمد امین، فجر الاسلام، باب ششم، فصل دوم .
54) ابن قتیبه، تاویل مختلف الحدیث، ص 27 .
55) ابن ابى الحدید، پیشین، ص 360 .
56) سید عبدالحسین شرف الدین الموسوى، پیشین، ص 193 .
57) ر . ک .: همان، ص 187 .
58) ابن ابى الحدید، ج‏3، ص‏104; ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏4، ص 90، ابن حجر عسقلانى، پیشین، شرح حال ابوهریره; یوسف بن عبدالبر قرطبى، پیشین، شرح حال جعفر; ابن عبدربه، پیشین، باب فى ما یاخذ به السلطان من الحزم و العزم .

 

تبلیغات