آموزههاى عرفانى، اخلاقى از مکتب امام حسین علیه السلام
آرشیو
چکیده
محتواى نوشتار حاضر به برخى از مؤلفهها و آموزههاى اخلاقى و عرفانى پرداخته است و موارد و مصادیق منتخب به جهت تاکید آن امام همام و کاربردى بودن آن مىباشد . نخستسعى شده تا ماهیت و جایگاه انسان در نظام تکوین مشخص شده، سپس اوصافى که از منظر اولیاى دین مىتواند او را به جایگاه حقیقى خویش قرار دهد مورد بررسى قرار گرفته است . مفهوم زهد، راضى بودن به رضاى حق، معناى خوف، توکل، صبر و استقامت، غیبت و آثار زیانبار فردى و اجتماعى آن از جمله این اوصاف و مؤلفهها مىباشد .متن
مقوله اخلاق و عرفان از غنىترین مفاهیمى است که در فرهنگ دینى ما متجلى است . نماد اخلاق قیمترین حلقهاى است که نگین عرفان آن را مزین ساخته است .
ارباب فضیلت و صاحبان کرامت در سیره علمى و عملى خود، به اثبات رساندهاند که حیات انسانى در سایه ارزشهاى دینى و عرفان نظرى و عملى مقدور است و تا خلعت عرفان و رداى سیرت کریمان بر اندام آدمى آراسته نگردد و این موجود، متخلق به اخلاق الهى نشود، هر گونه ارزش و کرامت انسانى در حیات فردى و اجتماعى، متاعى گمشده است . انسان با ارزشهاى اخلاقى از حیات بدوى به حیات طیب گام بر مىدارد و با عرفان و معرفت مراحل کمال را طى مىکند .
پیشواى سوم شیعیان و خورشید تابان عارفان که نامش با تمام جمال در عالم ملک و ملکوت متجلى است، عبارات و بیاناتى علاوه بر سیره عملى خویش، به یادگار گذاشته است که بىشک توجه، معرفت و عمل به آن، مىتواند بلندترین مقام را براى انسان به ارمغان آورده و او را از حضیض ذلتبه اوج عزت برساند . هر چند تردیدى نیست که آموزههاى عرفانى و اخلاقى در بیانات امام علیه السلام بسیار بیشتر و عمیقتر از آن است که نگارنده، به قلم آورده، ولى از باب این که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید، به برخى از آنها در این مقاله اشاره مىشود .
جایگاه انسان در کلام امام علیه السلام
براستى «انسان» به چه معناست; اجمال پاسخ، این است که انسان از ماده «انس» به معناى ایناس الى الحق مىباشد; (2) یعنى انسان را از آن حیث، «انسان» گفتهاند که با ذات حق، انس و الفت دارد . بنابراین، همه انسانیت او در همین نکته نهفته است که او با حق مرتبط مىباشد; اگر این پیوند و ارتباط قطع گردد او از مفهوم انسان هیچ حظ و بهرهاى نبرده است .
در اتصاف انسان به فضایل اخلاقى و نیل به کمال انسانى همین بس که امامحسین علیه السلاممىفرماید:
«در ننگ آدمى و دور شدن از جایگاه واقعىاش همین بس که او را ببینى از مقام بلند انسانیتبه پستى فرود آید; چنان که بر کارهاى ناشایست طمع کند و بر اعمال شایسته، بى میل و بىرغبت گردد; گمان برد که این کارها سبب ساز عبور از صراط است .» (3)
تمام کمال انسان و بهرهاى که از انسانیت دارد، از اوصاف انسانى و متصف شدن بدان است و از کلام گوهربار آن امام بزرگوار است که «هر کس اوصاف پنجگانه عقل، دین، ادب، شرم و خوش خلقى را نداشته باشد، از حیات انسانى بهرهاى ندارد .» (4) در مکتب آسمانى اسلام، عقل را به ابزار عبودیت، دین را به اجراى شریعت، ادب را به رفتار و عملکرد با ظرافت و دقت، شرم را به حجب و حیا در مقابل صاحب قدرت و اخلاق نیک را به ملکات راسخه در نفس و نورانیت در قلب، معنا کردهاند و قطعا با این اوصاف، انسان معنى پیدا کرده و جایگاه خویش را در فرهنگ آسمانى اسلام پیدا مىکند .
طوایف سهگانه انسانها
در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، آدمیان بر مبناى آیه «و قد خلقکم اطوارا» (5) بر سهگونه خلق شدهاند; گروهى شکل آدمى دارند; اما از حقیقت و معناى آدم خالى مىباشند که قرآن در حق این دسته خبر داده است که «اولئک کالانعام بل هم اضل» ; ; زیرا «اولئک هم الغافلون» . (6) به برگزیده خدا محمد مصطفى صلى الله علیه و آله گفته شد که تو را براى سلمان و صهیب و بلال و هلال و سالم و انس و عبدالله بن مسعود فرستادیم; نه از براى ابولهب و ابو جهل و عتبه و شیبه . اى محمد، تو را با این دسته چه کار! «ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل» (7) ; یعنى: رها کن ایشان را تا بخورند و لذت حیوانى برند و آنان را به آرزوهایشان واگذار . نصیب و بهره ایشان ادبار و جهل و درماندگى است .
طایفه دوم، هم صورت و شکل آدم دارند و هم به حقیقت; «و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (8) ; این تفضیل به جهت «معنى» است; نه از حیث ظاهر .
دسته سوم، گروهىاند که به لب دین رسیده و حقیقتیقین را چشیده و در حمایت و ولایت الهى مىباشند که «اولیائى تحت قبابى لایعرفهم غیرى .» (9) این دسته، مصداق واقعى آیه 21 حدید و آیه 10 سوره واقعه مىباشند که از مقربان به شمار مىآیند .
گروه اول، امروز در دوزخ و در حجاب معرفتباشند; «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون» (10) ; یعنى: چنین نیست، بلکه آنچه مرتکب مىشدند، زنگار بر دلهایشان بسته است . «کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون» (11) ; یعنى: زهى پندار، آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت در حجابند .
طایفه دوم، امروز در دنیا با حقیقت و معرفت مىباشند و در قیامتبا رؤیت و وصلت و مشمول آیه «کلا ان کتاب الابرار لفی علیین ا و ما ادراک ما علیون ا کتاب مرقوم ا یشهده المقربون» (12)
و اما، گروه سوم را پیامبر صلى الله علیه و آله چنین توصیف فرمودند که:
«ان لله عبادا قلوبهم انور من الشمس و فعلهم فعل الانبیا و هم عندالله بمنزلة الشهدا» (13)
یعنى: همانا براى خدا بندگانى است که دلهایشان نورانىتر از خورشید و اعمالشان اعمال انبیاست و آنان نزد خداوند جایگاه شهدا را دارند .
سخن امام نور و سازندگى است . بنابراین بجاست که اوصاف نیک مردان الهى و کسانى که طریق وصل مىپیمایند را از مکتب تربیتى امام علیه السلام تحفه رهپویان معرفتسازیم:
الف) تقوى و خوف از خدا
یکى دیگر از مفاهیمى که در عبارات امام علیه السلام، متجلى است، مفهوم خوف و رهبت است . عرفا و علماى علم اخلاق، خوف از حق را جزء حالات سالک دانسته و براى آن، درجات و مراتبى بر شمردند که میزان و ملاک درجات، به اختلاف علم و معرفت است . (14)
درجه اول حالات خوف، خوف از عذاب و عقاب است و این خوف عامه است . و این خوف از خدا نیست چون در روایت از سالار شهیدان آمده است که عبادت این گروه، عبادت بردگان و مزدوران است . (15)
درجه دوم، خوف خاصه است و آن خوف از عتاب است; این گروه، ترس آن دارند که مبادا از ساحت مولا دور شوند و مورد عتاب و بىمهرى قرار گیرند; قرب منزلت را خواهانند .
مرتبه سوم، خوف اخص خواص است و آن خوف از احتجاب است . این طایفه توجه به ثوابندارند و شوق حضور دارند; ولى، چون حضور را براى خود خواهان و طالبند خلوص آنان حقیقى نخواهد بود .
درجه چهارم، خوف اولیاء است که کاملا صبغه الهى و رنگ خدایى دارد . این گروه به مقام تبتل و انقطاع، و حتى به مقام کمال انقطاع بار یافتهاند و مصداق این جمله شریفه از دعاى شعبانیه گشتند که «الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک .» ; یعنى: بارالها، کمال انقطاع، به سوى خودت را به من عطا کن و دیدههاى دل ما را به نورى که با آن، تو را مشاهده کند، روشنساز .»
در وصف این گروه که به خاطر خوف و ترس از حق به چنین مقامى بار یافتهاند، بسیار بجاست که آن امام همام بفرماید:
«لا یامن یوم القیامة الا من خاف الله فى الدنیا .» (16) ; یعنى: در امان نیست روز قیامت، جز کسى که در دنیا از خدا بترسد .
و یا این که: «البکاء من خشیة الله نجاة من النار .» (17) ; یعنى: گریه از ترس خداوند موجب نجات از آتش است .
یک گروه در حرم امن الهى قرار دارند و آنها طایفهاى هستند که دل را محل خوف خدا قرار دادند و غیر از حقیقت مطلقه از احدى نترسیدند و با این کار به کمال عقل رسیدند; چون کمال عقل در تبعیت از حق است . چنان که، در کلام عرشى امام علیه السلام، آمده است: «لا یکمل العقل الا باتباع الحق» (18) ; یعنى: عقل کامل نگردد، مگر به پیروى از حق .
پس، با پیدایش این حالت (حالتخوف)، مقامى حاصل مىشود که مقام روندگان است . چون چشم دل باز شود، حرص و حسد و کبر از آنان دور گردد . گرد و غبارى از بیابان نفس اماره بر دامن آنان ننشیند . دودى از هاویه هوا به چشمشان نرسد . چشمى عبرت بین دارند و بیانى نرم و دلنشین و نفسى سلیم و مصداق «تبتل الیه تبتیلا» «تنها به او دل ببند .» (19) گشته و با دلبستگى به او از خود گذشتند و بحق پیوستند; چون به خوبى فهمیدند که راه وصول به رضوان حق، مشروط به سه شرط است; از حرام به حلال الهى، از کینه و عداوت به نصیحت و از دلیرى و شجاعت در مقابل تعالیم حق به خوف و خشیت پیوستن .
پس آنان که در زندگى مادى، روزى و کسب حلال خویش را آمیخته به حرام نموده و به جاى پندپذیرى، خصومت و دشمنى را پیشه خود ساخته و خوف و خشیت را به جرات و جسارت در برابر حق و حقیقت مبدل ساختند و در عین حال، تبعیت و پیروى از اهل بیت عصمت و طهارت را شعار خویش قرار داده و لقاى حق را آمال خود نمودند، به نقصان فهم گرفتار آمده و در حیات حیوانى سیر مىکنند . چون آن ولى خدا، به شدت، پیروانش را از این اعمال ناپسند منع فرموده است . (20)
ب) جلب رضایتحق
انسانى که بخواهد به مقام والاى خویش دستیابد، شرط وصولش، جلب رضایتحق و خشنودى رب، در همه احوال است . چنان که، آن سید سلاله انسانیت، فرمود:
«سرمایه دوراندیشى آن است که روزگار را بگذرانى به نحوى که در همه حالات پروردگارت از تو راضى باشد و راه رضایت در این است که مسیر راست را برگزینى که آن بهترین راه هست و اعمالى که تو را گمراه و تباه سازد، از خود دورسازى و نیز در دل شب، بهره معنوىگیرى; زیرا، غافلان سست عنصر همانند چهارپایان در بیشهها هستند .» (21)
آنان که از این اوصاف بهره دارند و همواره در تلاش تامین رضاى حقند و تامین رضایت او را بر تمایلات و خواهشهاى نفسانى ترجیح مىدهند، در قوس صعود به کمالات انسانى هستند . اما حقیقت معناى «رضا» و طریق اکتساب آن، بزودى بیان خواهد شد .
ج) رضا و توکل
براى «توکل» ، معانى مختلفى ذکر نمودهاند . خواجه در منازل السائرین گفته: «التوکل کلة الامر کله الى مالکه و التعویل على وکالته .» (22) یعنى: توکل واگذار نمودن همه امور استبه صاحبش و اعتماد نمودن بر وکالت او . ابوتراب نخشبى گوید: «التوکل طرح البدن فى العبودیة و تعلق القلب بالربوبیة» (23) یعنى: توکل، انداختن بدن است در بندگى و تعلق قلب استبه پرورندگى .
و برخى از عرفا گفتهاند:
توکل تمسک کردن به خداستبه نحوى که بنده در مقابل خداوند، همانند مردهاى باشد در برابر غسال که به هر طرف بخواهد او را برگرداند در حالى که براى او هیچ اراده و حرکتى نباشد (24)
براى «رضا» نیز معانى متعدد ارائه شد . صاحب مصباح الهدایه، «رضا» را به رفع کراهت و شیرین شمردن مرارت، معنى کرده است . (25) ذوالنون در تعریف رضا گفته است: «شادى قلب استبه تلخى قضا .» (26)
تفاوت توکل و رضا
با بیان معانى دو اصطلاح یاد شده، روشن مىشود که میان آن دو تفاوت است . از همین رو، همه عارفان، مقام رضا را غیر از مقام توکل دانسته و گفتهاند که مقام رضا بعد از عبور از منزل توکل تحقق مىیابد، بلکه مقام رضا، نهایت منزلگاه سالکان است و هر که را در این مقام، قدمگاهى کرامت فرمودند، به بهشت معجلش رسانیدند; چون سرور و فرح که از لوازم اهل بهشت است، در رضا و یقین تعبیه شده است . مصباح الهدایه، در این زمینه آورده است:
«ان الله تعالى جعل بحکمته الروح و الفرح فى الرضا و الیقین .» (27) ; یعنى: همانا خداوند متعال، با حکمتخویش روح و فرح را در رضا و یقین قرار داده است .
پس مقام رضا غیر از مقام توکل بوده، بلکه مقامى عالىتر از آن است; چون «متوکل» ، طالب خیر و صلاح خویش است و حق تعالى را که فاعل خیر است، براى تحصیل خیر و اصلاح، وکیل خود قرار مىدهد; ولى «راضى» ، اراده خویش را در اراده حق، فانى نموده و براى خود اختیارى باقى نگذاشته است . چنان که، از عارفى پرسیدند: چه اراده مىکنى؟ گفت: اراده مىکنم که اراده نکنم . (28)
با تبیین مفهوم توکل و رضا به بیان نورانى امام مىپردازیم که در جایى فرمود:
«من اتکل على حسن اختیار الله تعالى له لم یتمن غیر ما اختاره الله عزوجل له .» یعنى: کسى که به خدا توکل کند و حسن انتخاب او را ترجیح دهد، آرزوى چیزى غیر از آنچه خداى براى او اختیار کرده را نمىکند . (29)
و نیز فرمود:
عزت و بىنیازى بیرون رفتند و به جنبش درآمدند و در محل توکل، توطن گزیدند . (30)
از این کلام عرشى امام پیداست که وقتى انسان امور زندگى را به خدا واگذار نمود، او خود عهدهدار انجام و پایان آن مىگردد و این نوع توکیل، نیاز به نوعى معرفت دارد که تحصیل و کسب آن لازم است; معرفتبه این که اولا، قادر مطلق، خداست و ثانیا، انسان، ضعیف و فقیر و ناتوان است:
«و خلق الانسان ضعیفا (31) ; ان الله على کل شیء قدیر»
انسان با معرفتبه این دو رکن توکل، به این مقام معرفتى بار مىیابد که هیچ تاثیرگذارى در عالم نیست; مگر قادر متعال: «لا مؤثر فى الوجود الا الله» . پس غنىترین انسان، کسى است که به خدا توکل نماید و امور مادى و معنوى را به او واگذار کند; زیرا، او بهترین سرپرست و برترین وکیل است; «نعم المولى و نعم الوکیل .»
حضرت سیدالشهداء علیه السلام، در آخرین لحظات عمر شریفش، در باب رضا مىفرماید:
«رضا برضائک، صبرا على قضائک، یا رب لا اله سواک .» (32) یعنى: اى پروردگار، من، راضى به رضاى تو و صابر به قضاى تو هستم و هیچ خدایى غیر از تو نیست .
بر این کلمات گوهر بار امام علیه السلام در باب توکل و رضا، آثار اخلاقى و فواید عرفانى بسیارى مترتب است که به اجمال، به برخى از آن اشاره مىشود:
الف) آگاهى و معرفتبه ربوبیت و مالکیتحق: یعنى، امام مىخواهد به ما توجه دهد که خداوند فقط خلقت و آفرینش را بر عهده نگرفته تا ربوبیت و مالکیت آن را دیگران بر عهده گیرند; بلکه ذات اقدس حق، هم مبدا آفرینش است و هم مسؤول پرورش .
ب) کیفیت تصرف ذات حق در امور زندگى: هر چند که خداوند به انسان اراده و اختیار عطا کرده است; ولى انسان در افعال خویش فاعل قریب است و در طول اراده او اراده الهى حاکم است . شناخت این نکته لازم است که بدون اراده حق، هیچ امرى تحقق نمىیابد; البته، این بحث چون جنبه تخصصى دارد و مربوط به جبر و تفویض مىشود، نوشتار حاضر را مناسب براى توضیح آن نمىدانیم .
ج) اختلاف فهم افراد در قدرت و ربوبیتحق: عرفا و علماى اخلاق در این زمینه، مباحث دقیقى را طرح نمودهاند که این مقال را گنجایش آن نیست; ولى به این نکته باید توجه داشت که میزان توکل افراد و مقدار رضایتشان نسبتبه حق، در حد فهم شان است; از همین رو، شاید بتوان انسانها را به سه طایفه در این زمینه تقسیم نمود:
1 - عامه مردم: این گروه موحدند و خدا را خالق کلیات امور و عناصر اشیا مىدانند; ولى محدوده تصرف و احاطه ربوبیت او را ناچیز مىدانند . به زبان مىگویند که قدرت امور تحت تصرف اوست; ولى از حیث معرفتى صاحب این مقام نیستند . این گروه از مردم - که شاید بسیارى از ما جزء این طایفه باشیم - داراى مقام توکل نمىباشند; چون توحیدشان ناقص است . اگر اندک تاملى در امور زندگى خویش نماییم، متوجه خواهیم شد که ما اسباب و علل ظاهرى را بیشتر دخیل مىدانیم تا مشیت الهى را و اگر گاهى دستبه دعا بر مىداریم، بیشتر جنبه تقلیدى دارد تا بار معرفتى; البته، این بدان معنى نیست که انسان از تلاش و کوشش در حیات مادى دستبر دارد و در مکانى ثابتبنشیند و منتظر وحى و معجزه باشد . هرگز روایت امام در باب توکل چنین امرى را القا نمىکند . و هیچ تهافت و تضادى بین توکل با عمل نیست .
2 - گروهى دیگر عالمانى هستند که بر اساس برهان یا نقل معتقد شدند که خداوند مقدرات امور را در دست دارد و به توکل و ارکان آن نیز معتقدند ولى به این امر، ایمان ندارند . از طریق عقل، علم پیدا کردهاند; ولى ایمان قلبى ندارند; ایمان به علم خود ندارند .
3 - طایفه سوم کسانى هستند که هم علم به ربوبیتحق دارند و هم ایمان قلبى . (33) اینان صاحب مقام توکلند که مورد خطاب امام معصومند; یعنى خود را به مقامى رساندهاند که پیام امام علیه السلام را جامه عمل بپوشانند . به مقام «توکل» و بالاتر از آن به منزلگه «رضا» که امام حسین علیه السلام در احادیثشریف فرمودند نمىرسند، مگر این طایفه از موحدین که هم علم و معرفتبه ربوبیتحق دارند و هم ایمان قلبى بدان و اینکه عرفا گفتهاند: توکل حال رسول خدا و کسب سنت اوست و یا پیامبر گرامى اسلام فرمودند: تواناترین مردم کسى است که به خدا توکل کند و سعادتمندتر کسى است که تقوى پیشه نماید و غنىترین کسى است که روزى خدا را استوارتر از دارایى خود بداند . (34) مخصوص این گروه و طایفه است .
پس توکل، پایه ایمان و رضا، ثمره آن است و به میزان استحکام پایه، ثمرات و آثار بر آن مترتب مىگردد . بکوشیم تا پایه ایمان را استحکام بخشیده و در حیات مادى و معنوى آثار و فوایدى را در مقام رضا تحصیل نماییم; چون آنچه از ظاهر کلام گوهر بار امام پیداست هیچ فرد و جامعهاى بدون توکل به حق و تحصیل رضاى الهى به غنا و بىنیازى و عزت و عظمت و سربلندى دست نمىیابد و بسیار غافلند آنان که افتخار و عزت شخصى و اجتماعى را در غیر این مسیر، جستجو مىکنند .
د) زهد و وارستگى
سید الشهداء علیه السلام که خود، حقیقت زهد را درک کرده بودند، طریق حقیقى کمال و سعادت را در زهدپیشگى جستجو مىکردند و آن را به رهروان خویش توصیه مىفرمودند:
«کسى که به خود خیانت ورزد هیچ کس به دفاع او از ارزشهاى انسانى دل نمىبندد . فردى که زاهد و پارسا نباشد، به پندها توجه ندارد .» (35)
آن حضرت علیه السلام شاخصههاى زهد و پارسایى را، «هدایت در گفتار و رفتار و دورى از حرص به دنیا و پرهیز از خشم پروردگار دانستند .» (36) چنان که، در فرازهاى بلند و عرفانى دعاى عرفه مىفرماید:
«خدایا خشمت را بر من روا مدار; اگر تو بر من خشم نگیرى، از خشم غیر تو باکى ندارم; بلکه عافیت تو براى من توانبخشتر است . از تو مىخواهم به آن نور جمالت که در سایه آن، زمین و آسمانها جلوه نمودهاند، مرا بر خشم خود نمیرانى و قهر خود را بر من فرود نیاورى . تو مىتوانى از قهر به رضا آیى تا پیش از مرگ، از من خشنود گردى .»
با همین عبارات آسمانى، عارفان اسلامى الهام گرفتهاند که زهد را از مقامات دانسته و آن را به اعراض از دنیا معنى نمودهاند . خشنودى خدا از بندهاش زمانى تحقق مىیابد که بنده باطن و قلب خویش را با اعراض از دنیا، به صاحب اصلىاش یعنى ذات پروردگار، متوجه سازد . وقتى سالک از طبیعتبه فطرت روى آورد و توبه کرد (37) و با ورع و تقوى آینه دل را از زنگ هوى و طبع طبیعت مصفا نمود تا صورت حقیقت دنیا و آخرت به شکل واقعى براى او نمایان شد و از آن اعراض نمود و آخرت را بر صورت حسن و بقا، مطالعه و در وى راغب گردید، حقیقت زهد در او محقق گردد . (38)
آنگاه، نور حکمت که راهنماى طریق سعادت و وصول به مقام کمال انسانیت است، در قلب ثابت و برقرار مىشود و از قلب به زبان جریان پیدا مىکند، چنان که، در باب اخلاص نیز وارد است که: «کسى که چهل روز براى خدا خالص شود، چشمههاى حکمت از قلبش به زبانش جریان پیدا کند .» (39)
بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که زهد نتیجه حکمت و منتج علم و هدایت است .
ه) صبر و استقامت
از اوصاف اخلاقى دیگرى که در فرهنگ دینى بر آن تاکید شده و در مکتب حسینى به آن تصریح شده است، صفت صبر و استقامت است . معانى مختلف براى صبر ذکر شده است . عز الدین کاشانى، خواجه عبدالله انصارى و محقق طوسى در تعریف صبر تقریبا معناى مشابهاى را ذکر نمودهاند:
صبر، خوددارى از شکایات با آن که در باطن، جزع است . پس جزع ننمودن از مصائب و عدم اظهار ناگواریها را صبر گویند . (40)
عرفاى مسلمان و علماى علم اخلاق، صبر را از دشوارترین مقامات عارفان و خطرناکترین طریق در محبت محبوب و ناگوارترین مسیر در سیر توحید دانستهاند .
البته، معنى «استقامت» ، اندکى با صبر متفاوت است; چون در معناى استقامت، ثبات قدم نهفته است، چنان که، برخى از مفسران در تفسیر آیه «اهدنا الصراط المستقیم» بیان داشتهاند . (41) شایان تذکر است که مقوله «صبر و استقامت» در اخلاق و عرفان، هرگز به معناى تحمل معاصى و گناهان شخصى و اجتماعى نیست; یعنى در تعالیم دینى ما، هرگز به مسلمانان توصیه نشده که در مقابل انحرافات و کجروىها و یا نابهنجارىهاى دیگران صبر و تحمل داشته باشند و هرگز حرفى نزند; به عبارت دیگر، در اسلام صبر و قیام با استقامت و فریاد علیه ظلم، هیچگونه منافاتى با یکدیگر ندارند و این که ظالمى بخواهد ظلم و تعدى خویش را بر دیگران، با اوصاف صبر و استقامت توجیه نماید، یقینا ناصواب است; چون چنین صبرى نه ممدوح بلکه به شدت مورد مذمت قرار گرفته است . به علاوه، این که سیره عملى پیشوایان دین، مخالف چنین معنایى از صبر است . این تفاوت، با دقت در حدیث امام حسین علیه السلام آشکار مىشود; آنجا که فرمود: «اصبر على ما تکره فیما یلزمک الحق و اصبر عما تحب فیما یدعوک الیه الهوى .» (42) یعنى: راهى که تو را به حق مىرساند، در برابر سختىها و ناملایمىهاى آن صبر کن و در آنچه ترا به هواپرستى مىکشاند، از آنچه دوستدارى تحمل داشته باش .
و یا در نامه ابن عباس، زمانى که عبدالله بن زبیر او را به یمن تبعید نمود . نوشتند:
«به من خبر رسیده که ابن زبیر تو را به طائف رانده است، خدا بدین وسیله نام تو را بلند نموده و گناه تو را ریخته است . حقا که صالحان در این دنیا گرفتارى بینند . اگر جز پاداش اخروى آنچه را دوست مىدارى، پاداشت اندک است . خدا به ما و شما هنگام گرفتارى، صبر و هنگام آسودگى، شکر عطا فرماید و هرگز ما و شما را به شماتت دشمنان حسود، گرفتار نسازد .» (43)
بنابراین بر ما که داعیه پیروى از ائمه دین را داریم، فرض است که نخستخود را اهل معرفت نموده، سپس با وصف صبر، خود را بیاراییم; چون بدون سلاح معرفت و مقام صبر و استقامت، تعالیم دین بر پا نخواهد شد .
مسلمان مؤمن، باید سیره علمى و عملى خویش را با سنت پیشوایان دین هماهنگ نماید که آن بزرگواران با همه عظمت و عزتى که داشتند جان خویش را در معامله با دین الهى بسیار ناچیز مىشمردند و هرگز براى تعالیم دینى مصلحتاندیشى روا نمىداشتند .
و) صداقت و راستگویى
از جمله صفات اخلاقى دیگرى که مورد عنایت و توجه خاصه امام شهیدان بود، صداقت و راستگویى است . این وصف به عنوان یک فضیلت اخلاقى، براى همیشه و در میان همه فرقههاى مسلمان و حتى نزد همه انسانها امرى پسندیده است . قرآن حضرت اسماعیل را با این عنوان یاد مىکند:
«و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد» (44) یعنى: در کتاب، اسماعیل را یاد کن که راست وعده بوده است . علاوه بر این، قرآن کریم صدیقین را در زمره نام شهدا و انبیا قرار داده است . از این تعابیر به خوبى این نکته به دست مىآید که صداقت از بارزترین وصف مسلمانان است . نمىتوان داعیه مسلمانى و پیروى از تعالیم اسلامى را بر زبان داشت و در عمل نسبتبه این صفت اصلى، اجنبى و بیگانه بود .
زید بن ارقم گوید از ابا عبدالله علیه السلام شنیدم که فرمود: «فردى از شیعیان ما وجود ندارد مگر آنکه راستگو و شهید است . پرسیدم فداى تو شوم یا اباعبدالله . اکثر شیعیان شما در خانه به مرگ طبیعى مىمیرند، چگونه شهیدند؟ امام پاسخ داد . آیا آیات قرآن در سوره حدید را نخواندى که مىفرماید: آنان که به خدا و پیامبرش ایمان آورند آنان راستگویان و شهیدان در نزد پروردگارند . سپس فرمود: اگر چنین بود که شهدا بر کشتگان شمشیر اطلاق مىشد، تعداد شهیدان بسیار اندک بود . (45)
پس در فرهنگ حسینى، مقوله صداقتبه حدى، از رفعت و جایگاه بلند برخوردار است که صداقت، در هر مقامى که انسان باشد، ارزش محسوب مىشود; حتى صداقت در مقام اعتراف به اشتباه، نوعى کمال است; نه نقص . این، باید براى همه ما یک ارزش و فضیلت و فرهنگى باشد و مردان بزرگ در بالاترین جایگاه اجتماعى خویش چنین بودند; چون لازمه معناى تشیع همین است که شیعه، مروج و شیوع دهنده سنت و سیره پیشوایان دین خود باشد و الا صرف یک شعار و ادعایى بیش نیست .
ز) یاد مرگ
در فرهنگ اسلام، مرگ به معناى فنا و نابودى نیست . تعبیر لطیف عرفاى ما از مرگ این است که مرگ آخرین مرحله کمال انسان در نشئه مادى است .
امام خمینىقدس سره در تعریف و حقیقت مرگ مىفرماید:
«موت عبارت است از انتقال از نشئه ظاهره ملکیه به نشئه باطنه ملکوتیه و امرى وجودى استبلکه اتم از وجود ملکى است .» (46)
«از رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله سؤال شد که زیرکترین مردم کیست؟ فرمود: زیرکترین مردم کسى است که بیشتر به یاد مرگ باشد .» (47)
انس بن مالک از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مىکند که فرمود: بسیار یاد مرگ کن که آن تو را در دنیا زاهد گرداند و گناه تو را کفارت باشد و مىفرمود: و کفى بالموت واعظا . (48)
نقل است از عارف نامى، اسود حبشى وقتى که از نماز فارغ مىشد به دو طرف مىنگریست از او سؤال مىکردند که چرا به دو طرف مىنگرى بعد از نماز؟ گفت مىنگرم تا ملکالموت از کدام سوى فراز آید . (49) و از حذیفه منقول است که مىگفت هیچ روز نیست مگر اینکه منادى ندا مىکند که: «ایها الناس، الرحیل الرحیل» (50)
در برخى از روایات وارد شده که یاد مرگ موجب طولانى شدن عمر انسان گشته و فکر آن باعثسازندگى اخلاقى مىگردد . با ذکر این مقدمه، به نقل روایتى مىپردازیم که از سالار شهیدان امام حسین علیه السلام وارد شده است . امامى که با استقبال مرگ، درس حیات و جاودانگى را به جهانیان، آموخت، مىفرمود:
«هر بار به خدمت پدرم على علیه السلام مىرسیدم او را گریان مىیافتم، روزى على علیه السلام براى ما توضیح داد و فرمود: وقتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله در قرائت قرآن به آیه 41 نساء مىرسید که خداوند فرمود: چگونه خواهید بود آنگاه که از هر امتى گواهى بگیریم و تو را اى رسول خدا، گواه این امت قرار مىدهیم؟ ، پیامبر صلى الله علیه و آله گریه مىکرد . پسران من، نگاه کنید به گواه اعمال این امت که چگونه اشک مىریخت; اما امت را بنگرید که مىخندند . سوگند به خدا، اگر ناآگاه نبودند، نمىخندیدند . چگونه کسى بیهوده مىخندد در حالى که شب و روز را پشتسر مىگذارد و اختیارى بر خود ندارد و نمىداند چه بر سر او آمده است؟ ; از نعمتى که از او گرفته شد یا بلایى که نازل گردید یا مرگ ناگهانى که در کمین است؟ و در پیش روى او روزى قرار دارد که کودکان پیر مىشوند و پیران درهم کوبیده مىشوند و زنان باردار، فرزند سقط مىکنند که مدت آن روز در پرتو ترس عظیم آن، پنجاه هزار سال است . پس، همه از خداییم و به سوى او باز مىگردیم . (51)
امام، در این تعابیرش از یاد مرگ و تذکر آخرت، دو نکته مهم را به ما گوشزد مىکند:
نخست، این که معرفت و نگاه عالمانه به حیات و زندگى دنیا داشته باشید; نه دیدگاه عوامانه و سطحىنگرانه . مبادا تصور شما این باشد که براى دنیاى مادى خلق شدید و عالمى وراى این حیات طبیعى مادى وجود ندارد، تا همه همتخویش را محدود به دنیاى مادى زودگذر نمایید; دیگر اینکه رفتار ظاهرى خویش را با دیگران اصلاح نموده و زشتىهاى اخلاقى را کنار بگذارید . انسانى که آن قدر جاهل و نادان است که یک لحظه بعد خویش را نمىداند، چگونه نسبتبه دیگران تبختر مىکند و فخر و غرور مىفروشد . پس، یاد مرگ، هم موجب تعالى معرفت و هم باعث تعادل صفات اخلاقى مىگردد .
منشور اخلاقى امام حسین علیه السلام
در بخش پایانى این مقال، به عنوان حسن ختام به فراز دیگرى از فرمایشات امام علیه السلام پرداخته مىشود که در باب اوصاف اخلاقى مسلمانان به پیروان خویش توصیه فرمودند . این فراز از فرمایشات امام را مىتوان به عنوان منشور اخلاقى امام به جهانیان اعلام نمود . او به همه مردم اعلام مىدارد:
«اى مردم سعى کنید که با ارزشهاى اخلاقى زندگى کنید و براى تحصیل سرمایههاى سعادت شتاب کنید . کار خوبى را که براى آن شتاب نکردید، به حساب نیاورید . با کمک به دیگران، ستایش را کسب کنید . با قصور و کوتاهى نمودن، سرزنشها را به جان نخرید . اگر نیکى به کسى روا داشتید و آن شخص قدردانى نمىکند، نگران نباشید; زیرا خداوند او را مجازات خواهد کرد و خدا بهترین پاداش دهنده و بهترین هدیه دهنده است . بدانید نیازهاى مردم به سوى شما، نعمتها و موهبتهاى الهى استبراى شما، پس نعمتها را از دست ندهید که دچار لغزش و عذاب الهى مىشوید . بدانید که همانا نیکىها، ستایش به همراه دارد و پاداش الهى را فراهم خواهد کرد . اگر خوبىها را به شکل انسانى مىدیدید، آن قدر زیبا روى بود که بینندگان را خوشحال مىساخت و اگر زشتىها را به درستى مشاهده مىکردید آن را بسیار زشت روى و بد قیافه مىدیدید که دلها از آن نفرت داشته و چشمها فرو بسته مىشد تا آن را ننگرد .
اى مردم کسى که بخشش مىکند، بزرگوار است و آنکه بخل ورزد پست است و همانا بخشندهترین مردم کسى است که به انسانى کمک کند که به او امیدى نداشته باشد و با گذشتترین انسانها کسى است که به هنگام قدرت، عفو نماید .
و موفقترین انسانها در روابط خویشاوندى کسى است که با آنان که از او بریدند، ارتباط برقرار سازد که ریشهها پس از بریده شدن شاخهها دوباره جوانه مىزند .
هر کس در نیکى کردن به برادران خود شتاب کند، فردا نتیجه آن را خواهد دید و کسى که براى خدا به برادر خود کمک کند خدا او را به هنگام نیازمندى پاداش مىدهد و بیش از آنچه به دیگران کمک نموده بلاها را از او دور مىسازد . و کسى که اندوه دل مؤمنى را برطرف سازد خدا اندوه و مشکلات دنیا و آخرت را از او برطرف خواهد ساخت .
و کسى که با مردم خوش رفتار باشد، خدا نسبتبه او خوشرفتار است و خداوند نیکوکاران را دوست مىدارد .» (52)
واپسین سخن این که تحصیل رضاى الهى، کسب زهد علمى و عملى، وصول به مقام خوف الهى، توجه به توکیل ربوبى، صبر و استقامت در رنجها و مصائب زندگى، ذکر موت و حیات اخروى و در یک کلام پرهیز از غیبت، تهمت، کذب و فحاشى و سایر رذائل اخلاقى و متصف شدن و آراستن خویش به فضایل انسانى از نصایح جاودانه و مواعظ معصومانه فرهنگ حسینى است که به عنوان منشور جهانى مىتواند متضمن سعادت دو سرا گردد و دورى از این اوامر در زندگى فردى و حیات اجتماعى خسارات جبرانناپذیرى را به همراه خواهد داشت .
پىنوشت:
1) محقق و نویسنده .
2) تاجالدین حسین بن حسن خوارزمى، شرح فصوص، ج 1، ص 66 .
3) ر . ک .: دیوان الامام الحسین، ص 142، موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 834 .
کفى بالمر و عارا ان تراه
من الشان الرفیع الى انحطاط
على المذموم من فعل حریصا
على الخیرات منقطع النشاط
یرى ان المعازف و الملاهى
مسببه الجواز على الصراط
4) حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج 1، ص 181 .
5) نوح/14 .
6) اعراف/179 .
7) حجر/3 .
8) اسراء/70: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا (بر مرکبهاى رهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنها روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم .
9) تاجالدین حسین خوارزمى، شرح فصوص الحکم، تحقیق آیةالله حسنزاده آملى، ص 936 .
10) مطففین/14 .
11) مطففین/15 .
12) مطففین/21 - 18: چنان نیست که آنها در (درباره معاد) مىپندارند، بلکه نامه اعمال نیکان در «علیین» است و تو چه مىدانى «علیین» چیست، نامهاى رقم خورده و سرنوشتى است قطعى، که مقربان شاهد آنند .
13) تمهیدات عین القضاة، صص 44 - 39 .
14) ر . ک .: امام خمینى رحمه الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 326 .
15) تحف العقول، مواعظ امام حسین علیه السلام، ص 246 .
16) مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى، ج 4، ص 69 .
17) جامع الاخبار، ص 259 .
18) اعلام الدین، ص 298 .
19) مزمل/8 .
20) تحف العقول، ص 242 - 240 .
21) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ص 912 .
22) خواجه عبدالله انصارى، پیشین، همان، ص 33 .
23) رساله قشیریه، ج 1، ص 468 .
24) عزالدین محمود کاشانى، پیشین، ص 396 .
25) همان، ص 339 .
26) همان، ص 400 .
27) همان .
28) امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 217، حدیث 13 .
29) احقاق الحق، ج 11، ص 591 .
30) مستدرک الوسائل، ج 11، ص 218: امام حسین علیه السلام: «ان العز و الغنى خرجا یجولان فلقیا التوکل فاستوطنا» .
31) نساء/28 .
32) مقتل الحسین مقرم، ص345 .
33) امام خمینى در درجات توکل مطالب ارزشمندى دارند که مخاطبان را به دو کتاب چهل حدیث و شرح حدیث جنود عقل و جهل، ارجاع مىدهیم .
34) خواجه عبدالله انصارى، پیشین، ص 329 .
35) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ص 914 .
36) همان .
37) امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 272 .
38) عزالدین محمود کاشانى، مصباح الهدایه و مفتاح الکرامة، ص 375 .
39) ر . ک .: امام خمینى رحمه الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 307 .
40) خواجه عبدالله انصارى، پیشین، ص 84; عزالدین محمود کاشانى، پیشین، ص 379 و اوصاف الاشراف، ص 59 .
41) علامه طباطبایى، المیزان، ج 1، ص 36 .
42) نورالثقلین، ج 4، ص 295 .
43) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، صص 837 - 836 .
44) مریم/54 .
45) محاسن برقى، ج 1، ص 265، دعوات راوندى، ص 242 .
46) معاد از دیدگاه امام خمینى، ص 137 .
47) غزالى، کیمیاى سعادت ، ص 614 .
48) همان، صص 622 - 614 .
49) همان .
50) همان .
51) شیخ مفید، الارشاد، ص 97; فرهنگ سخنان امام حسین (محمد دشتى)، ص 108 .
52) کشف الغمه، ج 2، ص 29; فرهنگ سخنان امام حسین، (محمد دشتى)، ص 82 .