پژوهشى در باب علم بارى تعالى
آرشیو
چکیده
آنچه در این مقاله مورد پژوهش واقع شده، مساله علم بارى است . در متون دینى ما بر علیم بودن خداوند تاکید فراوانى شده است . یکى از آموزههاى محورى ادیان آسمانى این است که خداوند به همه چیز آگاه است و هیچ چیز از گستره علم او بیرون نیست . تاثیرات جدى این باور در ساحت اندیشه و عمل انسانى به قدرى روشن است که ما را از توضیح بىنیاز مىسازد . عقیده به علم شامل و عام خدا، هر چند که از مسلمات دینى است; اما تحلیل فلسفى آن با چالشهایى مواجه است که تعمق بیشتر را موجه مىسازد . یکى از دشوارترین مباحث فلسفه الهى بحث علم خداى متعال است . بزرگان فلسفه و کلام تلاشهاى فراوانى براى تبیین آن مبذول داشتهاند . برخى از فیلسوفان مانند شیخ الرئیس در التعلیقات و صدر المتالهین در اسفار براى تبیین این موضوع، به مباحث مقدماتى مهمى پرداختند . در عین حال، بین فیلسوفان و متکلمین اختلافات زیادى در این زمینه مشاهده مىشود . تا آنجا که براى فرار از پارهاى اشکالات، برخى از متکلمین بکلى علم الهى را هم نسبتبه ذات خویش و هم نسبتبه اشیاى عالم منکر شدهاند; اما غالب قریب به اتفاق فلاسفه و متکلمین علم خدا را در هر دو مورد پذیرفتند; هر چند درباره کیفیت این علم بین خود آنها اختلاف نظر جدى وجود دارد . برخى، هم علم به ذات و هم علم به مخلوقات را عین ذات الهى دانستهاند و برخى دیگر علم به ذات را عین ذات و علم به مخلوقات را صورتهایى قائم به ذات و خارج از آن شمردهاند و بعضى علم تفصیلى ذاتى خداوند را نسبتبه مخلوقات پذیرفتهاند، اما برخى دیگر، چنین علمى را منکرند و علم تفصیلى پیشین به مخلوقات را خارج از ذات و قائم به ذات دانستهاند و برخى دیگر بکلى منکر علم تفصیلى پیشین شدهاند و علم تفصیلى به مخلوقات را در مرتبه مخلوقات و بلکه عین وجود آنها مىدانند . برخى نیز علم خدا به مخلوقات را از نوع علم حصولى و برخى آن را از نوع علم حضورى دانستهاند . یکى از معضلات در مبحث علم بارى تعالى نحوه تبیین علم او به پدیدههاى مادى است . این مساله از چند جهت مورد اشکال واقع شده است: یکى این که پدیدههاى مادى کثرت دارند و لازمه علم خدا به تک تک آنها، راه یافتن کثرت و ترکیب در ذات حق است که با بساطت و وحدت و صرافت ذات او سازگارى ندارد; دیگر این که پدیدههاى مادى متغیر و درگذرند و لازمه علم خدا به آنها این است که این تغییر و تحول در ذات حق راه پیدا کند; از جهتسوم این اشکال مطرح است که طبق دیدگاه فیلسوفان، امور مادى نه مدرک واقع مىشوند و نه مدرک; یعنى امور مادى نه تنها صلاحیت درک و شعور را ندارند، قابل درک نیز نمىباشند . بنابراین، چگونه ممکن است که خداوند به امور مادى جهان، علم داشته باشد .متن
صدر المتالهین در باب علم بارى مىگوید:
مطلب، سطحش بلند و جایگاهش رفیع و لطافتش بسیار است . ذهن از درک آن قاصر و دلها از شنیدن آن مدهوش و چشمها از دیدن نورش بىتاب است . (2)
قبل از ورود به مساله علم الهى، شایسته است که جهت توضیح بیشتر محل نزاع به پیروى از برخى فلاسفه مباحثى مقدماتى را در باب علم از قبیل تقسیم علم به حصولى و حضورى، انواع علم حضورى، تجرد علم، علم ذاتى، علم فعلى و ... مطرح نماییم .
هر چند که این تعریف، تعریف درستى است; اما، شامل علم حضورى نمىشود; زیرا در علم حضورى، آنچه که در نزد مدرک حاصل مىشود حضور خود شىء است نه صورت آن . بنابراین، بهتر است در تعریف علم گفته شود: علم عبارت است از حضور خود شىء و یا صورت آن در نزد مدرک .
تقسیم علم به حضورى و حصولى
یکى از تقسیمات اولیه علم، تقسیم آن به حضورى و حصولى است . در علم حضورى، عالم بدون واسطه، از ذات معلوم آگاه مىشود و وجود واقعى و عینى معلوم براى عالم و مدرک منکشف مىگردد . به تعبیر دیگر، واقعیت معلوم عین واقعیت علم است و شىء ادراک کننده، بدون وساطت تصور ذهنى، واقعیت معلوم را مىیابد; مثل این که اراده کارى کنیم و یا تصمیمى بگیریم یا این که لذت و اندوهى به ما دست دهد; در این موارد، واقعیت اراده و تصمیم و لذت و اندوه بر ما هویداست .
علم حصولى علمى است که در آن، واقعیت معلوم، به حالتبىواسطه مورد شهود و آگاهى قرار نمىگیرد، بلکه شخص از راه چیزى که نمایانگر معلوم مىباشد و اصطلاحا صورت یا مفهوم ذهنى نامیده مىشود از آن آگاه مىگردد . در این نوع علم، واقعیت معلوم غیر از واقعیت علم است; مانند علم ما به زمین و آسمان و درختها و انسانهاى دیگر . وقتى که صورتى از چهره فلان رفیق در حافظه خود داریم، آنچه که نزد ما حاضر است و در حافظه ما وجود دارد صورتى است از چهره رفیق ما نه واقعیت آن .
تا اینجا، فرق علم حصولى با علم حضورى در ناحیه علم و معلوم مطرح شد . یک فرق دیگر بین این دو در ناحیه عالم وجود دارد و آن این که در علم حضورى، قوه مخصوص و آلت مخصوصى در حصول آگاهى دخالت نمىکند بلکه عالم، با ذات و واقعیتخود، واقعیت معلوم را مىیابد; اما در علم حصولى یک قوه مخصوصى از قواى مختلف نفسانى که کارش صورتگرى و تصویرسازى است دخالت مىکند و صورتى تهیه مىنماید و نفس به وسیله آن قوه عالم مىگردد . بنابراین، علم حضورى مربوط به یک دستگاه مخصوص از دستگاههاى مختلف نفسانى نیست ولى علم حصولى مربوط به یک دستگاه مخصوصى است که دستگاه ذهن یا دستگاه ادراکى خوانده مىشود . (3)
انواع علم حضورى
یکى از مباحث مهم در معرفتشناسى، بحث انواع و اقسام علم حضورى است . در اینجا، به اختصار، به انواع علم حضورى اشاره مىشود:
الف) علم به ذات خویش
علم به ذات در هر موجودى که حظى از علم و شعور داشته باشد، وجود دارد . بنابراین، انسان و حیوان به ذات خود علم حضورى دارند . چنان که موجودات مجرد و برتر از همه، ذات واجب الوجود به ذات خویش علم حضورى دارند . در این علم، تعدد و تغایرى میان عالم و معلوم وجود ندارد . وحدت عالم و معلوم کاملترین مصداق حضور معلوم در نزد عالم است . به تعبیر دیگر، ملاک این علم، عینیت و وحدت عالم و معلوم است .
ب) علم نفس به افعال خود
یکى دیگر از اقسام علم حضورى، علم نفس به افعال نفسانى است . نفس از آن جهت که موجودى است مجرد، حظى از فاعلیت و ایجاد دارد . صدرالمتالهین مىگوید:
خداى متعال نفس انسانى را به گونهاى خلق کرده است که بر ایجاد صور اشیاء مجرد و مادى قدرت این فعالیت و ایجاد، متناسب با شدت و ضعف وجودى نفس است .
به نظر فلاسفه، حداقل پارهاى از صور ادراکى ما فعل و معلول نفس است; چنان که امورى مانند اراده، تصمیم، حکم، مقایسه، تعقل، تخیل و احساس از منشآت نفس مىباشند وقیامصدورىبهآندارند .
ج) علم نفس به انفعالات و حالات روانى و احساسات و عواطف خود
نفس از برخى رویدادهاى بیرونى و درونى و جسمانى و روحانى، تاثراتى مىپذیرد که این تاثرات توام با علم و آگاهى است; برخى از این انفعالات در ارتباط با بدن هستند و برخى دیگر نفسانى صرف هستند; مانند احساس لذت و الم، غم و شادى و ترس، مهر و کین و سیرى و گرسنگى . هستى این امور عین علم نفس به آنهاست . ممکن نیست که کسى لذت ببرد اما نداند که لذت مىبرد و یا غمگین باشد و نداند که غمگین است .
د) علم نفس به قوا و نیروهاى خود
علم نفس به قوا و نیروهاى خود، چه قواى ادراکى مانند قوه بینایى و شنوایى و قوه تخیل و تفکر و چه قواى تحریکى مانند قوه غضب و شهوت، از نوع علم حضورى است . هر فعلى از افعال ادراکى و تحریکى نفس، توسط قوهاى از قواى نفس انجام مىگیرد . آگاهى نفس از این قوا، آگاهى مستقیم و حضورى است نه این که به واسطه صورت و یا مفهوم ذهنى از آنها آگاه گردد; به همین دلیل است که نفس هیچگاه در به کارگیرى آنها اشتباه نمىکند; به عنوان مثال، نیروى ادراکى را به جاى نیروى تحریکى به کار نمىگیرد و به جاى این که درباره چیزى بیندیشد به انجام حرکات بدنى نمىپردازد . (4)
ه) علم نفس به صورتها و مفاهیم ذهنى
هر چند که درک ما نسبتبه اشیا و حقایق خارجى به واسطه مفاهیم و صور ذهنى است اما درک ما نسبتبه خود آن مفاهیم، به واسطه مفاهیم و صور ذهنى دیگر نیست; بلکه نفس ما مستقیما آنها را مىیابد . اگر علم ما به صور ذهنى، از راه صور ذهنى دیگر ممکن مىشد، مىبایست در مورد علم به یک چیز، بىنهایت صور ذهنى تحقق یابد . بنابراین، علم به این صور و مفاهیم ذهنى از آن جهت که مستقیما در نزد نفس حضور دارند، علم حضورى نامیده مىشوند; ولى از آن جهت که خاصیت مرآتیت و حکایتگرى از اشیاى خارجى را دارند علم حصولى به حساب مىآیند .
و) علم علتبه معلول
یکى دیگر از اقسام علم حضورى علم علتبر معلول است . البته مقصود از علت در اینجا علت فاعلى و مفیض وجود است . این معنا از علیت، در عالم ماده میان موجودات مادى راه ندارد . دلیل این علم حضورى این است که بر اساس مبانى حکمت متعالیه، وجود معلول نسبتبه علت، وجود رابط و وابسته، بلکه عین ربط و تعلق است و هیچگونه استقلال و جدایى از او ندارد . بنابراین، معلول به تمام وجود خویش در نزد علتحاضر است . به تعبیر دیگر، معلول تجلى و تشانى از علت است و معنا ندارد که علت مفیض، نسبتبه فیض و تجلى خود غافل باشد . (5)
ز) علم معلول نسبتبه علت ایجادى خود
همان دلیلى که در باب علم حضورى علتبه معلول گفته شد در اینجا نیز قابل بیان است; یعنى اگر معلول نسبتبه علت ایجادى خود، عین ربط و تعلق است و به هیچ وجه از آن جدایى و انفصال ندارد، قهرا همانگونه که معلول نزد علتحاضر است، علت نیز در نزد معلول حضور دارد . بنابراین، طرفین، نسبتبه هم علم حضورى دارند . به بیان دیگر، مىتوان گفت که چون معلول نسبتبه ذات خویش علم حضورى دارد و با توجه به این که ذات او عین ربط و تعلق به علت است، قهرا، این وابستگى و تعلق وجودى خود را نیز مىیابد (هر چند کم رنگ) و یافت وابستگى و تعلق بدون یافت طرف وابستگى و تعلق ممکن نیست . (6)
علم ذاتى و علم فعلى
صفات ذاتى الهى صفاتى هستند که از مقام ذات با توجه به نوعى از کمال وجودى انتزاع مىشوند مانند حیات، قدرت و علم، اما صفات فعلى صفاتى هستند که از مقام فعل با توجه به رابطه وجودى خاص انتزاع مىشود مانند خالق و رزاق و رب .
بنابراین، ویژگى صفات ذاتیه این است که براى انتزاع آنها لازم نیست که وجود مخلوقات را از دیدگاه خاصى منظور کرد; بر خلاف صفات فعلیه که منظور کردن وجود مخلوقات در انتزاع آنها ضرورى است . خلاصه این که، صفات ذاتیه از مقام ذات انتزاع مىگردند; ولى صفات فعلیه از مقام فعل انتزاع مىشوند .
در این که صفات فعلیه عین ذات خدا نیستند میان فلاسفه اتفاق نظر وجود دارد اما در مورد صفات ذاتیه، آرا، مختلف است و قول امامیه این است که این صفات، عین ذات الهى مىباشند . (7)
از بیان سابق مىتوان معناى علم ذاتى و علم فعلى را نیز فهمید: علم ذاتى علمى است که خداوند در مقام ذات بدون در نظر گرفتن مخلوقات واجد آن است و این علم، عین ذات الهى است، ولى علم فعلى از مقام فعل (مخلوقات) انتزاع مىشود و قبل از تحقق مخلوقات وجود ندارد .
نکته مهمى که در باب صفات فعلیه از جمله علم فعلى ذات حق باید مورد عنایت قرار گیرد این است که اتصاف افعال الهى به زمان و مکان و تغییر و تحول و ... باعث این نمىشود که ذات حق متصف به این اوصاف گردد; زیرا اینگونه افعال داراى دو حیثیتند; یکى حیثیت انتساب به مخلوقات که از این نظر متصف به قیود زمانى و مکانى مىشوند و دیگرى حیثیت انتساب به خداى متعال که از این منظر، منسلخ از زمان و مکان مىباشند . بنابراین، اگر گفته مىشود که خداوند در فلان زمان و مکان، فلان موجود را آفرید و یا نسبتبه فلان پدیده علم پیدا کرد، بازگشت این قیود به مخلوقات است نه این که مستلزم نسبت زمان و مکان به خداى متعال باشد . این نکته، در خور دقت فراوان و کلید حل بسیارى از مشکلات است . (8)
علم تفصیلى و اجمالى
یکى دیگر از مباحثى که در باب علم بارى تعالى میان فلاسفه مطرح است، علم تفصیلى و اجمالى مىباشد . بحث، این است که خداوند پیش از آفرینش مخلوقات در مقام ذات نسبتبه مخلوقات علم تفصیلى دارد یا علم اجمالى . منظور از علم تفصیلى، دانستن تک تک پدیدهها و موجودات با همه چند و چون آنهاست و مراد از علم اجمالى، دانستن کلیات امور - نه جزئیات آن - است .
علم تفصیلى و اجمالى در انسان نیز مطرح مىشود . علم تفصیلى انسان نسبتبه اشیا این است که در حال حاضر مسالهاى از مسائل را در نظر مىگیرد و به موجب برهانى که بر آن قائم است آن را تصدیق مىکند و مسائل دیگر را نیز به همین نحو اذعان مىنماید . علم اجمالى آن است که انسان اصول و قواعد کلى یک علم مانند حساب، هندسه یا فقه را بداند و با دانستن آنها مىتواند هر مساله ریاضى و یا هر مساله فقهى را به اندازه آشنایىاش به آن اصول، قواعد و کلیات، حل کند . ملکه اجتهاد و استنباط در برخى از علوم مانند فقه قبل از بررسى تفصیلى مسائل، از نوع علم اجمالى است . مىتوان گفت علم اجمالى علمى استبسیط و واحد اما علم تفصیلى علمى است مرکب و متعدد . (9)
حال، پس از ذکر این مقدمات، به بحث علم بارى و حل شبهات آن وارد مىشویم . ما در اینجا دو بحث را به صورت مجزا مطرح مىکنیم; یکى ادله اثبات علم خدا و دیگرى پاسخ به شبهات وارده در این موضوع .
ادله اثبات علم خدا
براى اثبات علم خداوند ادله متعددى اقامه کردهاند که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) واجب الوجود مجرد است و هر مجردى به ذات خود عالم است . پس واجب الوجود به ذات خود عالم است . دو مقدمه این برهان در فلسفه به صورت قاطع به اثبات رسیده است . در اینجا به همین مقدار اشاره مىکنیم که تجرد ذات حق و مبرا بودن او از جسمیت و مادیت لازمه واجب الوجود بودن و غناى ذات حق است; زیرا لازمه مادیت، ترکیب و فقر و نیاز و محدودیت زمانى و مکانى و امتداد مقدارى است; علاوه بر این که در عالم ماده، علیت افاضى و هستى بخشى راه ندارد و حال آن که خداوند، هستى بخش و فیاض جهان است . در توضیح مقدمه دوم مىگوییم: همانگونه که قبلا به اثبات رسید، هر جا که علم مطرح مىشود، حضور مطرح خواهد بود و نیز هر جا که حضور در کار باشد علم هم در کار است; با توجه به این که در مجردات، غیبت و حجاب مادى در کار نیست، قهرا موجود مجرد، نسبتبه ذات خویش حضور دارد; بلکه عین حضور است . بنابراین، خداوند به ذات خویش علم دارد . این دلیل، علم خداوند به ذات خود را به اثبات مىرساند .
ب) علم از کمالات وجودى است و واجب الوجود واجد همه کمالات وجودى است . بنابراین، واجب الوجود واجد کمال علمى است . دو مقدمه این برهان نیز، در جاى خود به اثبات رسیده است . این که علم از کمالات وجودى است و جهل امر عدمى و نقص و کاستى است، در آن شکى نیست . رابطه میان جهل و علم، عدم و ملکه است . با توجه به این که جهل، فقدان و نقص است، مقابل آن; یعنى علم، کمال خواهد بود . درباره مقدمه دوم (واجب الوجود واجد همه کمالات وجودى است) مىتوان گفت اگر خداوند واجد یک وصف کمالى و وجودى نباشد، قهرا ناقص و نیازمند و محدود خواهد بود که لازمه این امور، ممکن الوجود و ماهیتدار بودن ذات حق است و این، با واجب الوجود بودن او قابل جمع نیست . این دلیل، نه تنها علم به ذات را ثابت مىکند، علم به مخلوقات را نیز ثابتخواهد کرد و نه تنها اصل علم خدا را ثابت مىکند; بلکه اطلاق و عدم محدودیت او را نیز به اثبات مىرساند .
ج) علم از کمالاتى است که در برخى از مخلوقات مانند فرشتگان، انسان و حیوان، وجود دارد و از آنجا که اگر هر کمال وجودى در معلول باشد، باید همان کمال به نحو اکمل و اتم در علت ایجادى وجود داشته باشد، قهرا خداوند باید برخوردار از علم باشد . مقدمه اول به خاطر بداهت، بىنیاز از اثبات است و درباره مقدمه دوم، مىتوان گفت که معلول با همه کمالاتش چیزى جز جلوه و پرتوى از علت نیست . استقلال و انفصال معلول از علتخویش با معلولیت او که عین ربط و وابستگى به علت است منافات دارد . بنابراین، هر کمالى که در معلول یافتشود، باید مرتبه اکمل آن در علت وجود داشته باشد .
این برهان، علم واجب هم به ذات خویش و هم به مخلوقات را ثابت مىکند، اما نمىتواند علم نامتناهى او را ثابت کند .
د) سابقا در شمارش انواع علم حضورى، علم علت ایجادى به معالیل خود را یکى از اقسام علم حضورى دانستیم و بر این مدعا دلیل قاطعى اقامه کردیم . مسلما با این بیان، علم خداوند به همه موجودات عالم هستى که مخلوق و معلول اویند، ثابت مىشود و با توجه به این که در همان بحث، این نکته نیز به اثبات رسید که هر عالمى به ذات خویش نیز علم حضورى دارد، علم حق به ذات خویش نیز به اثبات مىرسد .
ه) تشکیلات و نظامهاى دقیق و حیرتانگیزى که در مخلوقات مشاهده مىشود، نشان مىدهد که خلقت، از روى تصادف نیست و علم و اراده و تدبیرى در کار است . بنابراین، مطالعه نظم و اتقان دستگاه صنع، مىتواند ما را به وجود علم وسیع و گسترده در صانع مدبر رهنمون گردد . (10)
و) خدا علت همه موجودات جهان هستى است . علم به علت مستلزم علم به معلول مىباشد; پس، خداوند به تمام جهان هستى علم دارد . مقدمه اول در جاى خود مبرهن است و در اینجا نیازى به اثبات آن نیست . در مورد مقدمه دوم، در اینجا به همین مقدار اشاره مىشود که علم تام به علت در واقع علم به حیثیت علیت او هم خواهد بود; زیرا حیثیت علیت علت، از علت انفکاکپذیر نیست، همانگونه که حیثیت معلولیت از معلول منفک نیست . بنابراین، با توجه به این که خداوند، علتحقیقى همه موجودات جهان هستى است و با عنایتبه این که خداوند نسبتبه ذات خود علم کامل دارد، پس، به همه مخلوقات خود نیز علم کامل خواهد داشت . (11)
پاسخ به شبهات وارده و حل معماى علم ذاتى خدا
شبهه اول: در تعریف علم گفته شد که «علم، حضور چیزى یا صورت چیزى براى چیز دیگر است .» این معنا، در مورد علم خدا به ذات خود صادق نیست; زیرا، در مورد خداوند، دو چیز مطرح نیست که یکى براى دیگر حاضر شود . بنابراین، نمىتوان علم خدا به ذات خویش را پذیرفت .
پاسخ: اولا، اگر به این دلیل علم حق به ذات خویش محال استباید علم هر موجودى (از جمله انسان) به ذات خویش محال باشد; زیرا همین مناقشه در آنجا نیز مطرح مىشود و حال آن که بالبداهة و بالوجدان هر کسى نسبتبه ذات خویش علم دارد . ثانیا، آنچه که در علم، مطرح استحضور، عدم غیبت و حجاب است; اگر در جایى که میان دو چیز ارتباط خاص مطرح مىشود، حضور صدق کند، در آنجا که وحدت و اتحاد در کار است، به طریق اولى حضور صدق خواهد کرد; زیرا، معنى ندارد که یک موجود مجرد نسبتبه ذات خویش بیگانه و در غیبت و خفا باشد .
شبهه دوم: نسبت میان عالم و معلوم، نسبت تقابل است و در تعریف تقابل گفتهاند که تغایر آنها به گونهاى است که در یک جا جمع نمىشوند . بر این اساس، ذات حق نمىتواند به ذات خود عالم باشد; زیرا لازمهاش جمع دو وصف متقابل عالمیت و معلومیت در ذات حق است .
پاسخ: اولا، همان اشکال نقضى پیشین در اینجا نیز مطرح مىشود; یعنى این اشکال در مورد علم انسان به ذات خویش نیز صادق است و حال آن که بداهت این علم به گونهاى است که قابل انکار نیست . ثانیا، تقابل میان عالمیت و معلومیت از نوع تقابل تضایف است و آنچه که در تضایف در بسیارى از موارد کفایت مىکند، تغایر اعتبارى است; مانند تقابل محب و محبوب و عاشق و معشوق و معالج و معالج; مثلا وقتى یک شخص بیمار، خودش را معالجه مىکند (مثلا بیمارى که طبیب است) از یک حیث معالج است و از حیث دیگر معالج و نیز در مورد عشق و محبتى که یک شخص نسبتبه ذات خویش دارد از یک نگاه، عاشق و محب است و از نگاه دیگر، معشوق و محبوب . در اینجا نیز لازم نیست که عالم و معلوم تعدد وجودى داشته باشند . اختلاف عالمیت و معلولیت اعتبارى و تابع لحاظ ذهن است .
البته معناى این حرف ما این نیست که در هر تضایفى این معنا صادق است; زیرا در برخى از متضایفان تغایر حقیقى و عینى ضرورت دارد; مانند تقابل میان علت و معلول، فوق و تحت و اب و ابن . اما باید دانست که تقابل تضایف، چنین چیزى را اقتضا نمىکند، بلکه، ویژگى متضایفان در این موارد به گونهاى است که تعدد و تغایر خارجى را طلب مىکند . (12)
شبهه سوم: لازمه علم ازلى الهى نسبتبه همه پدیدهها انکار قانون علیت و نسبتبه انسان انکار اراده و اختیار است; زیرا اگر خداوند از قبل نسبتبه اشیاى عالم و افعال انسانها علم دارد با توجه به این که علم خداوند تخلف ناپذیر و حتمى الوقوع است، جایى باقى نمىماند که براى اشیاى عالم به عنوان علل و عوامل تاثیرگذار و براى انسان به عنوان فاعل مختار نقشى قائل شویم . بنابراین، یا باید قانون علیت در جهان و اراده و اختیار را در مورد انسان انکار کنیم یا این که علم ازلى خدا را مورد تردید و یا انکار قرار دهیم . با توجه به این که قانون علیت در جهان و فاعل مختار بودن انسان قابل انکار نیست، بناچار، باید علم ازلى خدا مورد انکار قرار گیرد .
پاسخ: حقیقت این است که مساله جبر و اختیار به قبول و یا نفى خدا و یا علم او مربوط نیست; با قبول خدا و علم او مىتوان براى اراده انسان نقش فعال و آزاد قائل شد; همچنان که با نفى خدا و یا انکار علم او نیز، مىتوان طبق قانون علیت عامه به نظریه آزادى و اختیار انسان اعتراض کرد . ریشه جبر و یا توهم آن، اعتقاد به نظام قطعى علت و معلول است که هم شخص الهى بدان معترف است و هم فرد مادى . اگر میان نظام قطعى علت و معلول و میان آزادى و اختیار انسان منافاتى نباشد - که نیست - اعتقاد به خدا و یا ایمان به علم او نمىتواند بهانهاى براى انکار آزادى و اختیار انسان باشد . قرآن کریم در عین این که به وضوح و تاکید از ایمان به خدا و علم ازلى او سخن مىگوید، به صراحت، از اختیار و آزادى اراده انسان دفاع مىکند .
این شبهه (شبهه سوم) از اینجا حاصل شده است که براى هر یک از علم الهى و نظام سببى و مسببى (و یا اراده و اختیار انسان) حساب جداگانهاى فرض شده است; یعنى چنین فرض شده است که علم الهى مستقل از نظام سببى و مسببى جهان به وقوع یا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است; در حالى که این چنین تصورى درباره علم الهى منتهاى جهل و بى اطلاعى است . علم ازلى الهى، از نظام اسباب و مسببات جدا نیست . علم الهى علم به نظام هستى است و به طور مستقیم نه به وقوع حادثهاى تعلق مىگیرد و نه به عدم وقوع آن، بلکه به صدور حادثه از علت و فاعل خاص خودش تعلق مىگیرد . علل و فاعلها متفاوتند; یکى فاعلیتش طبیعى است و دیگرى شعورى; یکى مجبور است و دیگرى مختار . آنچه علم الهى ایجاب مىکند این است که اثر فاعل طبیعى از فاعل طبیعى و اثر فاعل شعورى از فاعل شعورى و اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور و اثر فاعل مختار از فاعل مختار صادر شود . علم الهى ایجاب نمىکند فعل از فاعل و معلول از علتخویش صادر نشود و یا اثر فاعل مختار از فاعل مجبور صادر شود .
خلاصه این که، اگر در نظام عینى رابطه علیت و معلولیت میان پدیدهها و موجودات وجود دارد، کاشف از این است که علم ازلى خداوند به این پدیده نیز به همین صورت تعلق گرفته است; یعنى در علم الهى اینگونه مقدر و مقرر شده بود که فلان معلول از فلان علت صادر شود . اگر در نظام عینى، انسانها داراى آزادى اراده و اختیارند، کاشف از این است که علم ازلى الهى به همین نحو بوده است که افعال انسان از انسان فاعل مختار صادر شود .
شبهه تنافى میان علم خدا با اختیار و اراده انسان و یا قانون علیت در جهان، از این گمان ناشى شده است که علم خدا به حادثهها و یا افعال انسانها مستقیما و بدون واسطه علل و اسباب آنها تعلق مىگیرد و حال آن که چنین گمانى باطل است . بنابراین، علم ازلى خداوند نه تنها نفى اختیار از انسان و نفى علیت از علل و عوامل هستى نمىکند، بلکه باعث و مؤکد آن است . (13)
شبهه چهارم: با توجه به این که قبلا به اثبات رسید - در فلسفه هم این بحث مبرهن شده است - که موجودات مادى نه تنها صلاحیت عالم شدن را ندارند، بلکه صلاحیت معلوم شدن را نیز ندارند; زیرا علم در جایى حاصل مىشود که در آنجا حضور راه پیدا کند و موجود مادى نه صلاحیت این را دارد که چیزى در نزد او حضور پیدا کند و نه صلاحیت این را دارد که او در نزد چیزى حضور پیدا کند . بنابراین، خداوند نمىتواند به موجودات مادى علم پیدا کند .
پاسخ: جواب صدرالمتالهین و برخى دیگر از فلاسفه به شبهه یاد شده این است که هر چند این سخن صادق و مقبول است که ماده نمىتواند معلوم چیزى واقع شود، اما خداوند با علمى که به صور ملکوتیه مجرده آنها دارد به آنها علم پیدا مىکند . (14)
اما حکیم متاله، ملا هادى سبزوارى، معتقد است که هر چند این قاعده که معلوم باید مجرد باشد تا عالم بتواند به او علم پیدا کند در اصل، مورد قبول است، اما در مورد خدا و مبادى عالیه که نقش علیت ایجادى و هستى بخشى را نسبتبه موجودات مادى دارند، صادق نیست; زیرا علت هستى بخش بر معلول خود احاطه کامل وجودى دارد و معلول به تمام وجودش قائم و وابسته به اوست . به تعبیر دیگر، معلول عین ربط و تعلق و آویختگى به علت است; پس، معلول - هر چند مادى باشد - در نزد علتحضور دارد و از او غایب نیست; علتبر آن احاطه وجودى تام دارد . (15)
شیخ اشراق و نیز برخى از فلاسفه معاصر به همین نظر معتقدند . (16)
شبهه پنجم: با توجه به این که موجودات و پدیدههاى عالم، متعدد و متکثرند، لازمه علم خداوند به تک تک آنها، راه یافتن کثرت و ترکیب در ذات خداست; در حالى که خداوند واجب و غنى، از ترکیب و کثرت مبراست .
شبهه ششم: با توجه به این که موجودات عالم ماده دستخوش دگرگونى و تغییر و تحولند، لازمه علم خداوند به آنها راه یافتن این تغییر و تحول در ذات خداست; در حالى که خداوند از آن منزه است .
شبهه هفتم: با توجه به این که در هر علمى، وجود معلوم ضرورى است و بدون وجود معلوم و تمیز آن از اشیا و پدیدههاى دیگر، تحقق یافتن صفت علم معقول نیست، چگونه مىتوان به علم ازلى و پیشین خدا نسبتبه پدیدههاى هستى تن داد؟
پاسخ: در پاسخ این سه شبهه باید گفت که قائلین به عالم بودن خدا به جزئیات حوادث عالم نیز ادلهاى براى قول خویش آوردهاند که جا دارد به بعضى از آنها اشاره شود; مثلا گفتهاند: در همه حوادث و پدیدههاى عالم نظم، اتقان و حکمت مشاهده مىشود و آفرینش پدیدههاى متقن و محکم بدون علم و آگاهى ممکن نیست و یا گفتهاند: علم به جزئیات حوادث مادى یقینا کمال و جهل به آن نقص و کاستى است; با توجه به این که خداوند واجب الوجود کامل بىنیاز است، باید واجد این کمال باشد و یا گفتهاند: در جاى خود ثابتشده است که علم کامل به علت مستلزم علم به معلول مىباشد; با توجه به این که خداوند علتحقیقى همه پدیدههاى عالم است; پس، باید عالم به همه جزئیات باشد و یا گفتهاند: هر انسانى در مواقع خوف و خطر و ابتلا به بلایا به خداوند متضرع و پناهنده مىشود; یعنى این باور فطرى در او وجود دارد که خداوند به حال او آگاه است و در صورت حکمت و مشیت، مىتواند به داد او برسد . بنابراین، هر انسانى فطرتا عقیده دارد که خداوند به جزئیات حوادث عالم آگاهى دارد و یا گفتهاند: هر یک از ما نسبتبه افعال خود پیش از انجام آنها آگاهى داریم; مثلا کسى که خانهاى مىسازد و یا لباسى مىدوزد و یا نامهاى مىنویسد، پیش از انجام، به آن آگاهى دارد; چگونه ممکن است که خداوند فاعل همه پدیدههاى عالم باشد ولى به آنها از قبل آگاهى نداشته باشد؟!
بنابراین، منکرین علم خدا به جزئیات حوادث عالم، باید موضع خود را در برابر این ادله روشن کنند; چنان که قائلین به علم خداوند به این جزئیات نیز، باید موضع خود را نسبتبه شبهات وارده بیان نمایند .
به نظر مىرسد آنچه که معماى علم خدا به جزئیات حوادث مادى جهان را پیچیدهتر مىسازد، این است که در ساحت ربوبى، علم حصولى راه ندارد و آنچه که راه دارد تنها علم حضورى است . بنابراین، این پرسش به صورت جدى مطرح مىشود که با توجه به این که در علم حضورى، حضور وجود خارجى معلوم (حصول صورت آن) در نزد عالم شرط است، خداوند در مرحله ذات و قبل از پیدایش پدیدهها چگونه به آنها علم حضورى دارد؟
دلیل این که در ساحت ربوبى، علم حصولى راه ندارد، این است که اولا: علم حصولى در جایى است که ذهن در کار باشد و ذهن مختص به نفوس متعلق به ماده مانند نفس انسان و حیوان است . قدرت حیوان و انسان بر انجام کارهاى ارادى مشروط به تصور و تصدیق و پیدایش انگیزه روانى براى انجام کار است و اینگونه امور از لوازم نفوس متعلق به ماده مىباشد و مقام مجردات تام بخصوص ساحت ربوبى، منزه از این است که تصور و تصدیق و داعى زاید بر ذات داشته باشد . (17)
از این گذشته، تنها در نفوس متعلق به ابدان است که حجاب جسمانیت، از شهود بى واسطه و مستقیم با خارج، مانع مىشود و نفس، بناچار، آلات و قواى خود را - که به تعبیر صدر المتالهین نقش جواسیس را دارند - به کار مىاندازد تا بتواند دست کم تصویر نیمرخى را از امور به دست آورد . بر این اساس، گمان مىرود که پس از انقطاع نفس از بدن و انخلاع از جامه مادیت، علوم حصولیه به دور افکنده شود و خورشید حقیقتبى پرده بیان شود و نفس به برکت این طیران به عوالم علوى و سفر از دار مجاز به دار قرار، بى واسطه به حقایق اشیا عالم گردد . (18) بنابراین، در مجردات تام بالاخص ذات واجب علم حصولى راه ندارد .
ثانیا: اگر علم خداوند نسبتبه جهان علم حصولى و با حصول صورت اشیا در نزد او باشد، جا دارد پرسیده شود که آیا این صورتها داخل در ذات واجبند یا خارج از ذات او؟ اگر داخل در ذات باشند، لازمهاش این است که ذات واجب مرکب باشد، در حالى که، واجب از هر گونه ترکیبى منزه است و اگر خارج از ذات واجب باشند، بناچار، مخلوق واجبند و گرنه تعدد واجب الوجود لازم مىآید و بنابر مخلوق بودن این صورتها، چندین تالى فاسد لازم مىآید که مهمترین آنها این است که خداوند در مرتبه ذات خود و پیش از آفرینش، به اشیا آگاه نباشد . (19)
با این بیان، ضعف و کاستى دیدگاه فلاسفه مشاء در باب علم بارى تعالى روشن مىشود . آنها علم خداوند را نسبتبه پدیدههاى عالم از نوع علم حصولى و حضور صورت اشیا دانستند و گفتهاند که پیش از آفرینش جهان، صورت علمى تمام اشیا در نزد خداوند وجود داشته است . آنها معتقدند که این صورتها خارج از ذات و قائم به ذات حق مىباشد . از نظر بوعلى و تابعین او، علم ذاتى حق، بسیط و اجمالى است و علم تفصیلى حق، صور تفصیلى همه اشیاست که به نحوى قائم به ذات حق است و زاید بر ذات او است . پس، در مرتبه ذات حق، اشیا به نحو تفصیل منکشف نمىباشند; انکشاف تفصیلى در مرتبه صور علمیه قائم به ذات حق است; همچنان که در انسان نیز چنین است .» (20) بطلان این قول، از مطالب پیشین روشن مىشود .
شیخ اشراق و تابعین او (اشراقیین) در باب علم بارى تعالى نسبتبه جهان، دیدگاه دیگرى دارند; آنها بحق معتقدند که علم حصولى در ذات حق راه ندارد; آنچه که در آنجا راه دارد علم حضورى است . بنابراین، علم خداوند، هم به ذات خویش و همه به مخلوقات، از نوع علم حضورى است . آنها معتقدند که علم الهى به مخلوقات در مرتبه مخلوقات، بلکه عین وجود آنهاست و نسبت مخلوقات به ذات الهى نظیر نسبت صورتهاى ذهنى به نفس انسان است که وجود آنها عین علم مىباشد . توضیح این که: نفس، نسبتبه صورتهاى ذهنى که خود انشا مىکند، پس از انشا و ایجاد، علم پیدا مىکند; زیرا حصول و وجود این صورتها عین علم به آنهاست . اگر بگوییم نفس، پیش از انشاى آنها به آنها علم داشته است، معنایش این است که قبل از وجود این صورتها، صورت علمى این صورتها در نزد او حضور داشته است و این امر علاوه بر این که خلاف وجدان است، لازمهاش تسلسل صورتهاى علمى است . آرى! نفس با توجه به این که به ذات خویش علم حضورى دارد و علم حضورى به علت در واقع علم اجمالى به معلول است، قبل از ایجاد این صورتها، به تبع علم به ذات، نسبتبه آنها علم اجمالى داشته است .
علم خداوند نسبتبه جهان هستى، به همین نحو قابل تبیین است: خدا در مرتبه ذات، به جهان علم اجمالى دارد و در مرتبه ایجاد، علم تفصیلى دارد .
بر اساس این دیدگاه پاسخ شبهات قبلى تا حدود زیادى روشن مىشود; زیرا بر این اساس، خداوند در مرتبه ذات، به حوادث و جزئیات جهان علم تفصیلى ندارد و علم تفصیلى به آنها در مرتبه فعل و خلق است . بنابراین، اشکال راه یافتن ترکیب و یا تغییر و تحول در ذات حق مطرح نخواهد شد; زیرا این اشکالات در صورتى مطرح مىشود که علم خداوند به حوادث جهان را از نوع علم ذاتى بدانیم; نه علم فعلى (تعریف علم ذاتى و علم فعلى پیش از این گذشت).
اشکال دیگر مبنى بر این که چگونه خداوند قبل از آفرینش جهان، به آن علم داشته است در حالى که لازمه علم حضورى، وجود و حضور معلوم در نزد عالم است، نیز مطرح نخواهد بود; چرا که قائلین این قول به صراحت مىگویند علم خداوند به جهان در مرتبه وجود آنهاست نه قبل از آن .
دیدگاه اشراقیین هر چند توانسته استبسیارى از شبهات وارده در باب علم را پاسخ دهد، اما اشکال مهمى که بر آن وارد است این است که ذات خدا را فاقد علم تفصیلى به اشیا و حوادث عالم دانسته است; این امر علاوه بر این که خلاف مسلمات اعتقادى ما مسلمانان و نیز خلاف پارهاى از آیات و روایات است، مستلزم اعتقاد به نقص و کاستى در ذات الهى است; زیرا همانگونه که قبلا اشاره شد علم تفصیلى به اشیا یک کمال وجودى است و با توجه به این که خداوند کامل مطلق است نمىتواند فاقد این کمال وجودى مهم باشد .
صدر المتالهین و به تبع او پیروان حکمت متعالیه او در باب علم خداوند دیدگاه دیگرى دارند که سرآمد همه اقوال است و بحق مىتواند پاسخگوى همه شبهات وارده باشد . شهید مطهرى در این رابطه مىگوید:
«صدرالمتالهین بر مبناى اصالت وجود راه دیگرى رفته است که نتیجهاش این است که اشیا در مرتبه ذات حق انکشاف تفصیلى دارند و این انکشاف تفصیلى هیچگونه منافاتى با بساطت ذات حق ندارد . بدین ترتیب، از نظر متاخران حکماى اسلامى، مشکل علم بارى با سر انگشت نیرومند اندیشه این مرد بزرگ به نحو احسن حل شده است .» (21)
استاد مصباح یزدى در این باره مىنویسد:
«قول صدرالمتالهین مبنى بر این است که علم به ذات، عینا علم حضورى به مخلوقات است . مهمترین اصل براى تبیین این قول، همان اصل تشکیک خاص در وجود است که بر اساس آن، وجود معلول شعاع و جلوهاى از وجود علتبه شمار مىرود و علت هستى بخش در ذات خود، داراى کمالات معلولاتش هست; پس، حضور ذات حق براى خودش، عین حضور همه آنها خواهد بود .» (22)
در جاى دیگر مىنویسد:
دیدگاه صدر المتالهین مبنى بر علم اجمالى در مقام ذات در عین کشف تفصیلى، بدیعترین یافتهاى عقل بشرى و شگفتانگیزترین محصول فکر فلسفى به حساب مىآید . هر چند حقیقت امر در باب علم ذاتى الهى بسى بالاتر و والاتر از دسترس ذهن بشر است . «و لا یحیطون بشى من علمه» (23)
خلاصه نظریه صدرالمتالهین این است که بنابر اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و بنابر این که هر کمالى به وجود و هر نقصى به عدم بر مىگردد و بنابر این که وجود معلول و تمام شؤون آن به نحو اکمل و اتم در ذات علت هستى بخش موجود است و به همین خاطر مىتوان گفت وجود تمام مخلوقات هستى در ذات حق وجود و حضور دارند، قهرا علم ذات حق به ذات خویش در یک نگاه عین علم حق به تمام مخلوقات خویش در مرتبه ذات است . با این بیان، علم ذاتى حق به تمام اشیا و پدیدههاى عالم هستى ثابت مىشود و هیچ یک از اشکالات پیشین در اینجا مطرح نخواهد بود; زیرا حضور همه اشیا در مرتبه ذات حق، عین ذات حق است; همه آنها به نحو جمعى و وحدت و بساطت و تجرد در ذات حق موجودند، نه به نحو مادى و مجزا و متغیر و متحول . (24)
ما به دلیل فنى و تخصصى بودن مبانى نظریه صدرالمتالهین و این که شرح و تفسیر آنها از حوصله این مقاله خارج است، به همین مقدار بسنده مىکنیم و جویندگان را به کتب مربوطه صدرا ارجاع مىدهیم .
پىنوشت:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) صدرالدین محمد شیرازى، الاسفار العقلیة الاربعة، ج 6، ص 235 .
3) ر . ک .: مرتضى مطهرى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ج 2، صص 29 - 28; محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، چاپ پنجم، 1372، ج 1، صص 172 - 171; ملا على مدرسى زنوزى، بدایع الحکم، 1314، صص 21 - 19 .
4) ر . ک .: محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، درس سیزدهم، ص 173 .
5) سید محمدحسین طباطبایى، نهایة الحکمه، مرحله 11، فصل 11 و نیز فصل 2 .
6) محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، درس 49 .
7) ر . ک .: سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، مرحله 12، فصل 8; محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، ج 2، درس 65 .
8) ر . ک .: محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، درس 65، ص 402 .
9) مرتضى مطهرى، پیشین، ج 5، ص 129 .
10) مرتضى مطهرى، پیشین، ج 5، ص 138 .
11) صدرالدین محمد شیرازى، پیشین، ج 6، ص 177 - 176 .
12) همان، صص 173 - 172; محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، درس 49 .
13) ر . ک .: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1368، ج 1، صص 435 - 434 .
14) صدر الدین محمد شیرازى، پیشین، ص 164 .
15) ر . ک .: همان، ص 165، پاورقى سبزوارى .
16) ر . ک .: محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقة على نهایة الحکمه، صص 352، 395 و 444 .
17) آموزش فلسفه، پیشین، درس 66، صص 411 و 413 .
18) سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، مرحله 11، فصل 12 .
19) قطب الدین شیرازى، شرح حکمة الاشراق، ص 358 .
20) مرتضى مطهرى، پیشین، ج 5، ص 140 پاورقى .
21) همان .
22) محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، ص 412 .
23) تعلیقة على نهایة الحکمه، فصل 11، ص 443 .
24) صدرالدین محمد شیرازى، پیشین، فصل 12، صص 271 - 263 و صدرالدین محمد شیرازى، مبدا و معاد، صص 123 - 76 .