آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶

چکیده

مشهور است که اکهارت تا آخر عمر از «وجود» نامیدن خدا پرهیز کرد. این مسئله را -که بسیاری از مفسران او به سادگی از کنار آن می گذرند- باید پراهمیت تلقی کرد؛ چراکه می تواند کلید فهم کلان اندیشه ی او مخصوصاً نظریه اش در باب معرفت به خدا باشد.اکهارت به خوبی می داند که اگر خدا از جنس وجود باشد، موضوع فلسفه است. با این حساب موضوع فلسفه ،همه چیز را در بر می گیرد و این به جزم اندیشی فیلسوفان می انجامد.اکهارت با فراتر از وجود دانستن خدا فیلسوفانه با جزم اندیشی فلسفی زمان خود مبارزه می کند. مبرا دانستن خدا از وجود، تنها جنبه ی سلبی ندارد بلکه در وجه ایجابی،اکهارت به دنبال معرفی تصوری از خدایی است که سازگاری بیش تری با خدای کتاب مقدس داشته باشد. لذا وی از واژگانی چون عشق، شناخت، تبتّل، لوگوس و... برای معرفی خدای مدنظرش استفاده می کند. درنهایت وی با ارائه ی تفسیری عرفانی از کتاب مقدس ،تنها راه شناخت خدای کتاب مقدس را رازورزی می داند. این مقاله ،تلاشی است جهت روشن سازی مسیر عبور اکهارت از فلسفه و ورود او به عالَم رازورزی برای شناخت خدا.

متن

تبلیغات