نواندیشى دینى معاصر و قرائتپذیرى دین
آرشیو
چکیده
«قرائتپذیرى دین» یا «قرائتپذیرى متن دینى» یکى از مهمترین مباحثى است که امروزه در ادبیات روشنفکرى از جایگاه خاصى برخوردار مىباشد و نواندیشان دینى در کشورها از قرائتپذیرى دین به صورت افراطى حمایت مىکنند و بر این اساس، فهم علماى دین و قرائت رسمى از آن را مشتمل بر خطاهاى معرفتشناسانه و روششناسانه مىدانند که باید مورد بازسازى قرار گیرد . قرائتپذیرى دین متکى بر اصول و مبانىاى است که بیشتر، ریشه در هرمنوتیک فلسفى با رویکرد گادامرى آن دارد . نوشتار حاضر تلاشى است در جهت تبیین و نقد و بررسى نظریه قرائتپذیرى دین و مبانىاى که این نظریه بر آن استوار است .متن
در دهههاى اخیر، گرایشى در جهان اسلام تحت تاثیر ترجمه متون الهیات مسیحى در غرب پدید آمد که مدعى نواندیشى در عرصه دین (نواندیشى دینى) است و فهم علماى دین از دین را مشتمل بر خطاهاى معرفتشناسانه و روششناسانه در روش فهم متون دینى مىداند . مهمترین ادعاهایى که این نحله در حوزه دین و متون دینى مطرح مىکنند، عبارتند از: صامتانگارى متن، تحولپذیرى و نسبیت فهم، عصرى بودن معرفت دینى، مفسرمحورى به جاى مؤلفمحورى که نتیجه اینها قرائتپذیرى افراطى و وجود قرائتهاى مختلف غیرمتجانس و غیرقابل تحویل به قرائت واحد است .
در واقع «قرائت پذیرى دین» (Readibilityof Religion) نظریهاى است در باب فهم و تفسیر متون دینى که در مقابل قرائت رایج و متداول از دین و متن دینى که در ادبیات روشنفکرى معاصر به (قرائت رسمى از دین) (2) نام برده مىشود، قرار گرفته است .
منظور از قرائت رایج و سنتى از دین، ایناست که بر اساس این تلقى از قرائت متن، هدف از تفسیر متن، درک مراد مؤلف است . و ما براى درک آن سراغ متن مىرویم تا بفهمیم صاحب اثر چه گفته است . این هدف در خصوص متون دینى بسیار بیشتر مورد تاکید قرار مىگیرد . براى عالم دینى و فرد متدین این خیلى مهم است که بداند، برداشت و تفسیرى که از حدیث و آیه مىکند، واقعا تفسیرى است که امام معصوم و خداوند آن را اراده کرده است؟ سر اهمیت این نکته در هویت دیندارى نهفته است ; چراکه جوهر تدین، تسلیم و لبیک گفتن به پیام دین است . بنابراین یکى از مشخصههاى اصلى مساله قرائت رایج و متداول از متن، ایناست که مفسر باید به دنبال درک مراد صاحب سخن باشد و به تعبیر دیگر، باید «مؤلف محور» باشد .
ویژگى دیگر تفسیر رایج از متن، ایناست که دخالت دادن ذهنیت مفسر در علم فهم، ممنوع و غیرمجاز است ; یعنى «تفسیر به راى» جایز نمىباشد . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: «من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار» (3) در شیوه رایج و متعارف متن، مفسر به دنبال معناسازى نیست، بلکه به دنبال درک معناست . مفسر گیرندهاى است که مىخواهد پیام متن را بگیرد نه آنکه فعالى باشد که با فاعلیتخویش مىخواهد معناسازى کند . در حقیقت اگر بخواهد پیشداورىها و ذهنیتهاى خودش را محور قرار بدهد، متن را تفسیر نمىکند، بلکه ذهنیتخودش را بر متن تحمیل مىکند .
معناى «قرائتپذیرى دین»
مراد از قرائتپذیرى یا اختلاف قرائتها همان اختلاف فهمها از دین و متن دینى است . اگر متون دینى را همچون نقشهاى جغرافیایى در نظر بگیریم، قرائت دین به معناى پى بردن به جایگاه شهرها، رودخانهها، کشورها ... ، و بالاخره فهم این نقشه با جزئیات و علائم گوناگون موجود بر روى آن است . خواننده در قرائت متون دینى نیز همانند قرائتیک نقشه جغرافیایى، به ارتباط و جایگاه هر سخنى از متن پى مىبرد و پیام آن را کشف مى کند . ما در فرایند قرائتیک نقشه، تلاش مىکنیم که به اسرار آن پى ببریم، علائم و رموز آن را بشناسیم و بالاخره از جایگاه هر شهر، کشور، رودخانه ... ، سر دربیاوریم . در قرائت متن هم تلاش مىکنیم تا از رموز و اسرار آن آگاه شویم و جایگاه هر سخن و نکتهاى را دریابیم و به ارتباط آنها با یکدیگر پى ببریم . قرائت نقشه براى رسیدن به جغرافیاى شهرها، کشورها، و ... ، بر روى کره زمین است و قرائت متن، تلاشى استبراى کشف جغرافیاى مطالب نهفته در آن، اما در این دو قرائت، ما با دو نقشه و دو جغرافیاى متفاوت روبرو هستیم . وظیفه مفسر ایناست که «جغرافیاى متن» را ترسیم کند و نقش هر بخشى از متن را روشن سازد و پیام واقعى آن را دریابد . در جغرافیاى متن، پیام متن و ارتباط بخشهاى آن روشن مى شود و جایگاه هر نکته و سخنى دقیقا مشخص مىشود .
حال اگر این نقشه جغرافیایى را به دو نفر نشان دهیم، ممکن است هر دوى آنها در موارد خاصى اختلاف نظر داشته باشند، مثلا بر سر این که آن نکته خاص بر روى نقشه، کدام شهر یا کشور است اختلاف داشته باشند، ولى در برخى موارد به قرائتیکسانى ستیافتهاند . اینگونه اختلاف قرائتها را «اختلاف منطقهاى (جزئى) قرائتها» (4) مىنامیم . امکان دارد ایندو، هیچ نقطهنظرمشترکى راجع به این نقشه نداشته باشد، بلکه تنها محور اختلاف در کار است . این نحوه از اختلاف قرائتها را «اختلاف جهانى قرائتها» (5) مىنامیم .
در نظر ابتدایى در فرایند قرائت متون دینى نیز، این دو اختلاف قرائت امکانپذیر است . قرائت از متن ممکن استیکسره با قرائتى دیگر متفاوت باشد، به نحوى که هیچ نقطه مشترکى میانشان نباشد . (6) آنچه که امروزه نواندیشان دینى تحت عنوان «قرائتپذیرى دین» مطرح مىکنند، در واقع اختلاف کلى قرائتها مىباشد که صورت افراطى مساله اختلاف قرائتها است . اختلاف جزئى قرائتها چیزى است طبیعى و عقلا منکر این نوع اختلاف (صورت معتدل) نیستند . اما آن چیزى که مورد قبول اندیشمندان و عالمان دین نیست، صورت افراطى قرائتهاى مختلف از دین است که برخى بر آن اصرار مىورزند:
«قرائت دین» ، در واقع همان قرائت متون دینى است و متون دینى را به گونههاى متفاوت مىتوان فهم و تفسیر کرد و از همینجاست که دین قرائتهاى کثیر پیدا مى کند . به نظر ما قرائت رسمى را مىتوان و باید نقد کرد . این دعوى بر این مقدمه مسلم استوار گردیده که هرگونه قرائت دینى را مىتوان نقد کرد و هیچ قرائتى از این اصل عام مستثنى نیست .» (7)
ترویج ایده «قرائت پذیرى دین» در ایران
«قرائتپذیرى دین» به تبع برخى از عوامل سیاسى، اجتماعى و فلسفى مانند تعارض مفاد کتاب مقدس مسیحیان با اکتشافات علمى، و مانند آن در دنیاى مغرب زمین بروز و ظهور یافت . اما چند سالى است کشور اسلامى ما، شاهد مطرح شدن ایده قرائت پذیرى دین توسط برخى از حاملان فرهنگ غرب است که سعى در بومى سازى الهیات مسیحى دارند:
«من در نظریه قبض و بسط کوشیدهام تا راز تکثر فهم دینى را توضیح دهم و مکانیسمهاى آنرا بیان کنم . اجمالا سخن در قبض و بسط ایناست که فهم ما از متون دینى بالضروره متنوع و متکثر است و این نوع تنوع و تکثر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست و نه تنها متنوع و متکثر است، بلکه سیال است .» (8)
«فهم و تفسیر همه متون و از آنجمله متون دینى اسلام - یعنى کتاب و سنت - نمىتواند با یک فهم و یک گونه تفسیر محدود شود . در هیچ زمانى نمىتوان ادعا کرد فهمها و تفسیرهاى معین که تاکنو ن از کتاب و سنت داده شده، فهمها و تفسیرهاى نهایى یا تنها فهمها و تفسیرهاى ممکن بوده است و کسى پس از این، فهم و تفسیر جدید نباید بدهد .» (9)
نواندیشانى که از نظریه «قرائت پذیرى دین» و «تکثر قرائت متون دینى» ، (کثرتگرایى قرائى) سخن مىگویند اغلب از هرمنوتیک غرب، بویژه هرمنوتیک فلسفى «گادامر» بهره جستهاند، مثلا گفتهاند:
«آیا با توجه به مباحث فلسفى متون (هرمنوتیک فلسفى) که خصوصا در قرن بیستم دامن گسترده است، مىتوان تفسیر معینى از یک متن را تنها تفسیر ممکن و درست و معتبر اعلام کرد؟ آیا با توجه به این مباحث دیگر معنایى براى نص در مقابل ظاهر (آن طور که گذشتگان تصور مىکردند) باقى مانده است؟ هیچ متنى تفسیر منحصر به فردى ندارد، از همه متون، تفسیرها و قرائتهاى متفاوتى مىتوان داد . هیچ متنى به این معنا نص نیست .» (10)
«تعدد قرائتها از یک متن تنها پس از به وجود آمدن هرمنوتیک فلسفى معنا پیدا کرده است و امروزه تفسیر و تاویل متون دینى بدون توجه به مباحث هرمنوتیک فلسفى قابل قبول نمىتواند باشد و اگر در جهان اسلام صحبت از امکان تعدد قرائتها در متون اسلامى مىشود، منظور نمىتواند این باشد که در گذشته متکلمان، فیلسوفان و عارفان قرائتهاى متفاوت از قرآن مجید داشتند و امروزه هم اشخاص مىتوانند قرائت جدید بدهند . منظور این است که عالمان دین اسلام باید به مباحث هرمنوتیک فلسفى که جدید است توجه کنند و چون این مباحث نشان مىدهد که قرائت همه متون و از جمله متون دینى مىتواند متعدد و متفاوت باشد، مىتوان از متون دینى اسلام قرائتهاى متفاوت ارائه داد .» (11)
بنابراین مناسب است (به خاطر درک صحیح از مساله قرائت پذیرى دین) گزارشى اجمالى از سیر تاریخى هرمنوتیک، بویژه هرمنوتیک فلسفى ارائه کنیم:
هرمنوتیک در دوره جدید (مدرنیته) به شکلهاى متنوعى تعریف شده است . کاربرد جدید هرمنوتیک از قرن هفدهم توسط فردریک شلایرماخر (1834 - 1768)، بنیانگذار هرمنوتیک نوین و به تعبیر دیلتاى، «کانت هرمنوتیک» آغاز شد (هرمنوتیک رمانتیک) . این رهیافت نوین که به هرمنوتیک عام موسوم است، در صدد ارائه روشى براى تفسیر است که شاخههاى متعددى از علوم تفسیرى را پوشش مىدهد و به ناحیه خاصى از علوم اختصاص ندارد . وى براى اولین بار، مدعى ساختار «دور هرمنوتیکى» (12) (Hermeneutical Circle) شد . پس از شلایرماخر، ویلهلم دیلتاى (1911 - 1833) در قرن نوزدهم ، دامنه هرمنوتیک را تا حد زیادى گسترش داد و از آن به عنوان مبنایى براى علوم انسانى در مقابل علوم طبیعى یاد کرد (روششناسى علوم انسانى) .
در قرن بیستم، شاهد ظهور رویکردى فلسفى در هرمنوتیک هستیم که نگاهى متمایز به هرمنوتیک معاصر مىباشد . شخصیت کلیدى این رهیافت در قرن بیستم مارتین هایدگر (1976 - 1889) است; در حالىکه مساله هرمنوتیک در آثار دیلتاى با مساله (Being) ، پیوند مىخورد . در واقع هرمنوتیک فلسفى چرخشى بود از روش شناسى (Methodology) و معرفتشناسى (Epistemology) هرمنوتیک، به هستىشناسى ( Onteology) و پدیدارشناسى (Phenemenology) فهم . هایدگر هرمنوتیک را به «پدیدارشناسى دازاین» (Dasein) تعریف کرد (تفسیر حقیقت وجودى آدمى) .
پس از هایدگر، هانس گئورگ گادامر (2002 - 1900)، شاگرد برجسته او، هرمنوتیک را کوشش فلسفى در تبیین معناى هستى شناختى تفهم آدمى دانست . او در عین حال، به شلایرماخر و دیلتاى نیز توجه داشت . گادامر تاثیر گذارترین و یکى از چهرههاى شاخص و مهم هر منوتیک فلسفى است که توانست مبانى بنیادین هرمنوتیک معاصر را استوار و تحکیم کند . و با کتاب معروف «حقیقت و روش» مباحث هرمنوتیک را وارد مرحله جدیدى کرد . همه صور مذکور هرمنوتیک را مىتوان به دو صورت زیر تحویل کرد: در یکى، مدار همه مباحثبر روششناسى است و مناط اعتبار عینى (Objectivity) ، علم حاصل از تفسیر مىباشد . (تفکر شلایرماخر و دیلتاى در ذیل این صورت مىگنجد) . در صورت دیگر هرمنوتیک، مفسر متوجه ساختار تفهم ( Underestanding) خود شخص است . (هایدگر و گادامر در این طریق هستند) . (14) رویکرد دیگرى که مىتوان از آنها تحت عنوان گرایشهاى هرمنوتیکى معاصر یاد کرد، (هرمنوتیک انتقادى یا تفکر انتقادى) یورگن هابرماس مىباشد . در واقع، هرمنوتیک مدرن را مىتوان در شکل مثلثى ترسیم کرد که در سه راس آن سه گرایش متفاوت قرار گرفته است، (15) این سه نوع عبارتند از:
1 - نظریه تاویلى (تفسیرى، هرمنوتیکى) (Hermeneutical Theory) ، به نمایندگى شلایرماخر، دیلتاى، بتى وهرش .
2 - فلسفه تاویلى، هرمنوتیکى (Hermeneutical Philosophy) یا هرمنوتیک فلسفى، به نمایندگى هایدگر و گادامر .
3 - علم تاویل انتقادى یا هرمنوتیک انتقادى (Critical Hermeneutics) ، به نمایندگى هابرماس و آپل .
بازتاب هرمنوتیک در حوزه اندیشه دینى
دینشناسى معاصر شاهد طرح مباحث و پرسشهاى جدیدى است که بسیارى از آنها ریشه در هرمنوتیک دارد . مباحثى مانند امکان ارائه قرائتهاى مختلف از دین، تاریخمندى فهم و تفسیر مستمر آن، تاریخمندى متن و تاثیرپذیرى آن از فرهنگ زمانه و ذهنیت تاریخى مؤلف و تاکید بر دخالت دائمى و غیر قابل زوال ذهنیت مفسر در تفسیر و فهم متن، گوشهاى از مباحث نوینى است که در اندیشه دینى معاصر مطرح است و ریشه در تاملات و تفکرات هرمنوتیکى دارد .
هرمنوتیک معاصر به دو دلیل حوزه تفکر دینى را تحت تاثیر قرار مىدهد، و مباحث و پرسشهاى نوینى را پیش روى آن مىنهد .
دلیل نخست این که، پارهاى از مباحث هرمنوتیک معاصر معطوف به تفکر فلسفى در باب ماهیت فهم است . در حل این مباحث فهم خاصى نظیر فهم دینى یا علمى و یا اجتماعى مورد نظر نیست، بلکه مطلق عمل فهمیدن مورد تحلیل قرار مىگیرد و ویژگىهاى عام و شرایط وجودى حصول آن بررسى مىشود . قضاوتها و احکام عامى که در این بررسى صادر مىشود شامل معرفت دینى و فهم متون دینى نیز مىگردد و در نتیجه میان مباحث هرمنوتیک و معرفت دینى پیوند ایجاد مىشود .
دلیل دوم آناست که ادیان ابراهیمى (اسلام، مسیحیت، یهودیت) مبتنى بر وحى و کلام الهى هستند و این امر موجب آن است که این ادیان به شدت «متن محور» باشند . فرهنگ دینى در جوامعى که این ادیان حضور و رسوخ دارد، از متون دینى و تفسیر و فهم آنها تاثیر مىپذیرد . بنابراین ارائه نظریات نوین در باب تفسیر و فهم متن بر معرفت دینى و تفسیر متون دینى تاثیر گذار خواهد بود . گرایشهاى مختلف هرمنوتیک معاصر، عنایتخاصى به مساله فهم متن دارند و علیرغم تنوع و تکثر، در توجه به تفسیر و فهم متن مشترکند، ازاینرو آنچه در تاملات رایج هرمنوتیک معاصر در جریان استبه گونهاى با معرفت دینى و حوزه تفکر دینى مرتبط است . واقعیت ایناست که هرمنوتیک پیش از هایدگر; یعنى هرمنوتیک ماقبل قرن بیستم، علیرغم برخى نوآوریها و گشودن افقهاى جدید در زمینه تفسیر متن، چالشى جدى در حوزه تفکر دینى ایجاد نکرد; زیرا تمامى نحلههاى هرمنوتیکى پیش از قرن بیستم، به درونمایه اصلى روش سنتى و متداول فهم متن وفادار بودند و هریک، از زاویهاى در ترمیم و تنقیح این روش عام و مقبول مىکوشیدند، اما هرمنوتیک فلسفى و مباحثى که تحت تاثیر آن در نقد ادبى و نشانهشناسى برانگیخته شد، زمینهاى فراهم آورد که روش رایج و مقبول فهم متن دچار چالشهاى جدى شود و در نتیجه معرفت دینى رایج مورد تعرض قرار گیرد . (16)
تحلیلهاى نواندیشان معاصر از قرائتپذیرى دین
مدافعان نگرش افراطى به مساله امکان قرائتهاى مختلف از دین، در بحث قرائتپذیرى دین، مبانىاى اتخاذ کردهاند که در اینجا به مهمترین این مبانى که در واقع ریشه در هرمنوتیک فلسفى دارد، اشاره مىکنیم:
الف) نقش پیشفرضها در تفسیر متن
هایدگر در کتاب هستى و زمان، مساله فهم را به گونهاى متفاوت با دیگر فلاسفه تحلیل مىکند و گادامر همین تحلیل را مبناى کار خویش قرار مىدهد . فلاسفه معمولا فهم را رابطهاى میان انسان و اشیا در نظر مىگیرند، ولى هایدگر فهم را گونهاى از «در جهان بودن» مىداند . به نظر هایدگر، هر فهمى با لحاظ کردن یک شىء به عنوان شیئى خاص شروع مىشود . به عبارت دقیقتر، ما سرشتشیئى را با تمامیتش و آنگونه که هست، درنمىیابیم، بلکه همواره فهم اشیا در رابطه با تعلقات و دلمشغولىهایى که داریم، مىفهمیم . به تعبیر هایدگر «در فهم، امکانات خود را فرافکنى مىکنیم» ; یعنى اشیا را براى استفادهها و کاربردهاى خاصى آماده مىبینیم .
گادامر هم از پیشداورىها و پیشفهمها سخن مىگوید . به نظر او، در هر فهمى از متن، مفسر با پیشداورىهایى به سراغ آن مىرود . ذهن هیچگاه از پیشداورىها خالى نیست . این نکته را گادامر گاهى با این تعبیر نشان مىدهد که «انسان موجودى تاریخى است» . این سخن بدین معناست که انسان همواره در افقى زندگى مىکند که از پیش، به وسیله پیشداورىها تعین و شکل خاصى پیدا کرده است; افق زندگى انسان موقعیتخاصى است که پیشداورىها در آن نقش دارند . (17)
از دیدگاه گادامر، این خطاست که تصور کنیم مفسر از سر همدلى وارد ذهن مؤلف مىشود و مراد مؤلف متن را درک مىنماید; زیرا هیچکس نمىتواند از ذهن و فرهنگ خود یک گام فاصله بگیرد و وارد ذهن و فرهنگ دیگرى شود . معناى متن، به معنایى که مقصود مؤلف از آن متن بوده است، محدود نمىشود . گادامر بر حضور فراگیر پیشداورىها و ضرورت شناخت مفسر نسبتبه سنتى که در آن تنفس مىکند، تاکید مىورزد . مورخ همیشه، مستغرق در فرهنگ خود بوده و ساخته عقاید و علایق زمان خود است و نمىتواند از آن محیط گریخته و کاملا به زمان و مکان دیگرى وارد گردد .
شناخت تاریخ سده نوزدهم روم، کار دشوارى نیست . چنین تاریخى منعکس کننده عقاید و علایق مورخ و فرهنگ اوست نه عقاید و علایق و فرهنگ رومیان . این مطلب نسبتبه دانشمند طبیعى نیز صادق است، همچنان که نسبتبه مورخ فرهنگى صادق است . هر چند ممکن است تاثیر علایق گوناگون در تکوین تفسیر اطلاعات در مثال اخیر بر جستهتر باشد . (18)
«در یک کلام، پیش داورىها چیزى نیستند که ما باید از آنها چشم بپوشیم یا مىتوانیم از آنها چشم بپوشیم . این پیش داورىها اساس وجود ما هستند و اصلا به واسطه همین پیشداورىهاست که ما قادر به فهم تاریخ هستیم .» (19)
طرفداران قرائت پذیرى دین در کشور ما هم بر تاثیرگذارى و دخالت ذهنیت و پیش فرضهاى مفسر در فرایند فهم و تفسیر متون دینى تاکید مىورزند . اساسا ادعاى محورى و موضوع اصلى کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» ، این است که مفسران وحى اسلامى، بر اساس پیش فهمها، علایق و انتظارهاى خود از کتاب و سنت، به تفسیر آن پرداختهاند . نویسنده کتاب تلاش مىکند تا نشان دهد که تفسیر و اجتهاد عالمان دین اسلام نیز مشمول اصل کلى دانش هرمنوتیک; یعنى «استناد تفسیر و فهم متون بر پیش فهمها و علایق و انتظارات مفسر» بوده است و استثنایى در کار نیست . نویسنده، پنج مساله عمده را که به مقدمات و مقومات تفسیر و فهم متون مربوط مىشود، مورد بحث قرار مىدهد . این پنج مساله عبارتند از:
1 - پیشفهم یا پیشدانسته مفسر،
2 - علایق و انتظارات هدایت کننده مفسر،
3 - پرسشهاى وى از تاریخ،
4 - تشخیص مرکز معناى متن و تفسیر متن، به عنوان یک واحد بر محور آن مرکز،
5 - ترجمه متن در افق تاریخى متن . (20)
«سخن این است که هر چه پیش فرض قبول وحى است، شرط فهمیدن آن هم خواهد بود . اختلاف این پیش فرضها، موجب بروز اختلافات بزرگ در آراى دینى خواهد بود، هیچ فهمى از دین نداریم که مستند و مسبوق به این پیش فرضها نباشد و از آنها قوام و جواز نگرفته باشد . این مدعا، مدعایى کلى است و ابطالپذیر و کافى است کسى یک نکته از نکات شرعى و یک عبارت از متون دینى را نشان دهد که در افاده معنى و اداى مضمون از چنان فروض و مقدماتى مدد نجسته باشد .» (21)
نقد و بررسى
دیدیم که از نظرگاه هرمنوتیستهاى فلسفى و طرفداران قرائت پذیرى دین، هر مفسر و خواننده متن، ناگزیر باید افق معنایى خودش را که محصول پیش دانستهها، بینشها، گرایشها و هنجارهاى مقبول اوست، در عمل فهم متن دخالت دهد . اما روش صحیح فهم متن بر آن است که گر چه مفسر داراى افق معنایى و دیدگاههاى فکرى خاص خویش است، ولى هدف از تفسیر متن، دستیابى به افق معنایى مؤلف است و دخالت دادن ذهنیت مفسر، وصول به این هدف را دچار تیرگى و ابهام مىکند . سعى مفسر باید در جستجوى یافتن عقلانیت مؤلف و همچنین نیات، مقاصد و افکار نهفته در پس الفاظ متن باشد، نه آن که عقلانیت او را در عقلانیتخویش مضمحل کند و ذهنیتخویش را به گونهاى با متن در آمیزد یا بر متن تحمیل کند . اگر توجه به این نکته که فهم مفسر در افق معنایى و چشم انداز خاص خودش واقع مىشود، ما را به نقش مفسر در عمل فهم ملتفت مىکند، توجه به این واقعیت، که متن محصول ذهن مؤلف است و او به قصد القاى افق معنایى خویش، الفاظ و جملات متن را رقم زده است، ما را به نقش محورى و اساسى ذهنیت مؤلف و افق معنایى او متوجه مىسازد .
ممکن است کسى بگوید ما منکر محوریت نقش مؤلف در عمل فهم نیستیم و غایت تفسیر را درک مراد مؤلف مىدانیم، اما با این واقعیت چگونه برخورد کنیم که هیچ خوانندهاى با ذهن خالى با متن مواجه نمىشود . هر مفسرى داراى انتظارات، پیش داورىها و پیش دانستههایى است و با علایق و سلایق خاص خودش، با متن روبرو مىشود . پس، به طور ناخود آگاه این قالب ذهنى او در درک و فهم متن اثر مىگذارد و به هر تقدیر، فهم و تفسیر متن، خالى از دخالت پیش دانستههاى مفسر نیست .
نکته اخیر، مبحث مهمى در باب تفسیر متن است و به نظر مىرسد که حل آن در گرو تحلیل و تبیین انحاى دخالت پیش دانستهها در عمل فهم مىباشد . واقعیت آناست که مفسر با مجموعهاى از معلومات و دانشها با متن مواجه مىشود و برخى از این دانشها، نه تنها خللى به امر فهم متن وارد نمىآورند، بلکه وجود آنها از لوازم و ضروریات حصول فهم است . فقط در مواردى که پیش دانسته بخواهد نقش و تاثیرى در محتواى پیام داشته باشد و خود را به مضمون و معناى کلام تحمیل کند، دخالتش ناروا و ناپسند است . به تعبیر دیگر، اگر نحوه دخالت پیش دانسته موجب تفسیر به راى شود، نکوهیده و ناروا است . در غیر این صورت، مانعى از دخالت آنها وجود ندارد . توضیح مطلب (22) نیازمند ذکر اقسام پیش دانستههاى مربوط به عمل فهم متن است . این پیش دانستهها به چند دسته تقسیم مىشوند که برخى از آنها مىتوانند دخالت مقبول و معقولى در فهم متن داشته باشند و دخالت پارهاى از آنها کاملا ناموجه و مخل به عمل فهم خواهد بود . در اینجا به برخى از این اقسام اشاره مىکنیم:
1 - معلومات و ابزارى که نقش مقدماتى در عمل فهم متن ایفا مىکنند . آشنایى با برخى از قواعد ادبى، علم منطق، لغت و قواعد حاکم بر محاوره و تفهیم و تفاهم عقلایى، از زمره معارف پیشینى است که نقشى در شکلدهى محتواى پیام متن ندارد و مضمونى را به متن تحمیل نمىکنند، اما بدون آشنایى با آنها فهم متن میسر نیست .
2 - معلوماتى که زمینه طرح پرسش از متن را فراهم مىآورند . به تعبیر دیگر، امکان «استنطاق متن» را در اختیار خواننده قرار مىدهند . هر متنى مستقیما گویاى مطالبى است که مضامین مستقیم و آشکار آن را تشکیل مىدهد; در عین حال، این امکان وجود دارد که با طرح پرسشهایى، نسبت میان مضامین متن با امور دیگر آشکار شود; یعنى پاسخ متن به آن پرسشها معلوم گردد . این عمل را استنطاق متن گویند که ابزار اولیه آن، عرضه پرسشهاى مناسب به متن است . کمیت و کیفیت پرسشها تابع ذهن مفسر و افق معنایى اوست . در اینجا نیز باید توجه داشت که پرسش فقط زمینهساز استنباط مضمون و معنا از متن است و دخالت محتوایى در ترسیم معناى متن ندارد .
3 - اطلاعات و دانستههاى خواننده نسبتبه شخصیت مؤلف و صاحب سخن، به فهم مراد او کمک مىکند . شناخت ما از حافظ به عنوان شخصیتى که اهل سلوک و عرفان بوده است زمینه تفسیر عرفانى از غزلیات او را فراهم مىآورد، حال آن که شناخت پیشینى ما از یک شاعر به عنوان شخصیتى بدون تمایلات عرفانى و صوفیانى و گاه گرایشهاى ضد صوفیانى مجال این گونه تفاسیر از اشعار او را سلب مىکند .
4 - برخى از پیش دانستههاى یقینى مفسرگاه در فهم مراد متکلم دخالت مىکند . در توضیح این نحوه دخالت ذکر این مقدمه لازم است که دلالت لفظى متن که از آن به «ظهور کلام» تعبیر مىکنیم تابع الفاظ متن و دلالت لفظى کلام اوست . گاه برخى قرائن به ما کمک مىکنند که بفهمیم مراد جدى کلام، غیر از ظهور لفظى آن است . پیشدانستههاى قطعى و یقینى خواننده متن، گاه در نقش این گونه قرائن عمل مىکنند . مواردى پیش مىآید که ظهور کلام براى مفسر احراز مىشود، اما به دلیل عدم سازگارى این ظهور با مطالب مسلم و قطعى عقلى نمىتواند این معناى ظاهرى را مراد جدى متکلم بداند . پس به ناچار باید مراد جدى کلام را متناسب با آن معلومات قطعى و یقینى درک کند و به واسطه آن پیشدانسته از این ظهور لفظى چشمپوشى کند . به این مثال توجه کنید: مفسر با توجه به براهین عقلى یقین دارد که خداوند جسم ندارد و موجودى مادى و جسمانى نیست; از طرفى با آیه «یدالله فوق ایدیهم» مواجه مىشود که ظهور لفظى آن حاکى از وجود دستبراى خداوند است . مفسر با توجه به آن دانش یقینى، که مورد قبول گوینده نیز بوده است، ظاهر آیه را مراد جدى خداوند ندانسته و کلمه «ید» را استعاره از تایید و توفیق و یارى الهى تفسیر مىکند . باید توجه داشت که شان قرینه شدن براى درک مراد جدى تنها از آن معلومات قطعى و یقینى است و هرگز به واسطه معلومات ظنى و احتمالى نمىتوان از ظهور لفظى آیه یا روایتى دستشست .
5 - دسته پنجم از پیشدانستهها به معلوماتى اختصاص دارند که ظنى و غیر یقینى هستند و از جانب مفسر به طور آگاهانه یا ناخودآگاه در تعیین ظهور لفظى کلام یا مراد جدى متکلم دخالت داده مىشوند . این دخالت دادن، ناموجه است و بحث معروف «تفسیر به راى» مربوط به این دسته از پیشدانستههاست .
از تقسیمبندى فوق این نکته آشکار مىشود که اصل این قضیه صحیح است که ذهنیت مفسر در عمل فهم متن ایفاى نقش مىکند اما این نتیجهگیرى که این تاثیر و ایفاى نقش از نوع دخالت محتوایى و تفسیر به راى است، باطل مىباشد . دانستههاى مفسر باید در خدمت درک پیام متن و افق معنایى مؤلف و مقاصد و نیات او صرف شود، آنچنان که در چهار قسم اول شاهد آن بودیم، اما اگر پیشدانستههاى مفسر از سنخ پنجم باشد، مخل به عمل فهم است و باید از آن پرهیز شود . که البته این کار، شدنى است هر چند که نیاز به تمرین و ممارست دارد . و همه مفسران اسلامى در هنگام تفسیر قرآن سعى در پرهیز و اجتناب از این گونه پیشدانستهها و پیشفرضها مىکردند و بدین ترتیب از «تفسیر به راى» دورى مىکردند .
همانطور که دیدیم، نویسنده کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» ، از مبتنى بودن تفسیر بر پیشفرضها سخن گفته است . در این که نوعى از معلومات براى فهم لازم است، شکى وجود ندارد . نکته مهم کشف نوع این معلومات و شکل تاثیر آنها بر فهم از متن است . متن به شکل مطلق، تابع امور ذهنى مفسر نیست و همانطور که متن هم سوژه است و با مؤلف سخن مىگوید، کلیه پیشفرضهاى مفسر نمىتواند به متن تحمیل شود . آنچه شایسته بود در این کتاب مطرح شود، میزان تاثیر پیش فرضها در فهم از متن و اعلام موضع در مقابل اصالت متن یا مفسر (با مفروض گرفتن تاثیر اجمالى پیش فرضها در فهم) مىباشد . به هر حال، وقتى از ارتباط هرمنوتیک با کتاب و سنتسخن مىگوییم، باید مشخص کنیم که اصالت را به متن مىدهیم یا مفسر یا حالتى بینابینى . گرایش به هر قول، تبعات خاصى خواهد داشت . ابهام بزرگى که این کتاب دچار آن است، این است که آیا استفاده از هرمنوتیک در فهم کتاب و سنتبه نسبیت مطلق در فهم مىانجامد یا خیر؟ اگر جواب منفى است، چه عاملى و چه مکانیزمى ما را از نسبیت مىرهاند؟ و اگر مثبت است، چه ملاکى ما فوق این برداشتها وجود دارد که بتوان فهمید «دین» چیست؟ آیا مىتوان نسبیت مطلق در تفسیر را پذیرفت؟ (23)
ظاهرا هیچ چارهاى جز پذیرفتن نسبیت، ناواقعگرایى معناشناختى و شکاکیت معرفتشناختى (Epistemological Skepticism) وجود ندارد که با توجه به مطالبى که در پایان نوشتار خواهد آمد، بطلان آن آشکار خواهد شد .
ب) عدم تعیین معنا و کثرتگرایى (پلورالیسم) معنایى
مفسر همواره به دنبال معناى متن است . متن از علائم زبانىاى فراهم آمده است که با قواعد خاصى ترکیب شدهاند . مفسر به یارى آشنایى با کاربرد آن علائم، تلاش مىکند تا به معناى متن دستیابد . بر طبق فهم متعارف، متن چیزى ثابت و معین را با خود به یدک مىکشد و مفسر با گشودن در جهان متن، مىتواند این معنا را بخواند . لذا اغلب از معناى متن سخن مىگوییم و بر سر این بحث مىکنیم که آیا نکتهاى که بدان دستیافتهایم، معناى متن هستیا نه؟ به عبارت دقیقتر، مفسر ممکن استبه معناى متن دستبیابد و یا دچار سوء فهم گردد و به معناى متن نرسد . در صحنه جدید هرمنوتیک و زمینههاى مربوط به آن، با طیفى از نظریات گوناگون در این باره مواجه هستیم . در یک طرف، همین فهم متعارف قرار دارد، که معناى متن معین و ثابت است . در طرف دیگر، این نظریه است که متن معناى ثابت و معین یگانهاى را بر نمىتابد و حامل معانى بىنهایت است . مفسر حتى اگر هم به دنیاى متن نفوذ کند، سر در گم خواهد شد و به معناى واحدى نخواهد رسید .
امروزه دو گرایش عمده در عدم تعیین معنا با هم وفاق دارند . این دو گرایش تاحدى هم خاستگاه مشترکى دارند، ولى نتایج متفاوتى را به بار آوردهاند . در هر صورت، هر دو بر سر عدم تعین معنا همداستانند . این دو گرایش هرمنوتیک فلسفى گادامر و ساختشکنى (Deconstruction) دریدا است . هر دو گرایش از نظر هایدگر در باب زبان بهره جستهاند، اما آن را در دو جهت مختلف بسط و گسترش دادهاند . (24) شرح جزئیات هر یک از این دو، مجالى بسیار وسیع مىطلبد که از حوصله این نوشتار خارج است . در اینجا به خاطر متناسب بودن هرمنوتیک فلسفى بحث ما، فقط به توضیح آن مىپردازیم .
هرمنوتیک به طور سنتى از وحدت معنایى متن دفاع مىکند . پیش از هرمنوتیک فلسفى، اعتقاد بر آن بود که هر متن داراى معناى واحد و مشخصى است که همان معنا مقصود مؤلف آن مىباشد و هرمنوتیک به منزله یک هنر یا فن و تکنیک در خدمت وصول به این معناى نهایى و واحد قرار مىگیرد . اما هرمنوتیک فلسفى در مقابل این تلقى سنتى و رایج ایستاد و با کنار زدن این ادعا که قصد مؤلف، تفسیر متن است، راه را براى پذیرش «تکثر گرایى» (Pluralism) معنایى هموار کرد .
گادامر فهم را نه جستجوى چیزى در گذشته و یا باز سازى و باز آفرینى آن بلکه تطبیق متن با زمان حاضر دانست و با تاکید بر گفتگوى مفسر با متن و این که معناى متن از طریق پرسش و پاسخ به دست مىآید و معناى متن، پاسخى است که متن به پرسشها مىدهد، تکثر معنایى متن را توجیه کرد; زیرا طبق این نظر، معناى متن چیزى جز پاسخ آن به پرسش مفسر نیست و از آنجا که پرسشها متنوع و متکثر مىشود، پاسخهاى متنوعى هم فراهم مىآید که همه آنها معناى متن است . «فهم یک پرسش، به معناى پرسیدن آن است . فهم یک معنا، عبارت است از فهم آن معنا، همچون پاسخ به یک پرسش است .» (25)
نواندیشان مسلمان هم که از نظریه قرائت پذیرى دین سخن مىگویند، بر عدم تعین معناى متن تاکید دارند . مثلا گفتهاند:
«این مطلب که از کتاب و سنتبه عنوان متون دینى مىتوان همیشه فهمها و تفسیرهاى جدیدى داد، از دو مطلب ناشى مىشود . از یک طرف، طبیعت متون - هر متنى - و از جمله متون دینى و از جمله کتاب و سنت، به گونهاى است که هیچ گاه معناى آن صددرصد روشن و آفتابى و بر ملا نمىگردد . این طبیعت هر متنى است که قابلیت تفسیر را دارد و براى فهمیده شدن باید تفسیر شود .» (26)
«ما باید براى کثرت در مقام اثبات، «بهترین تبیین» را عرضه کنیم . ما با موارد و مصادیق بسیار کثیرى روبروییم که متونى (چه بشرى چه مقدس) در اختیارند، با معانى و احتمالات معنایى بسیار . شاید قویترین حدس یا تبیین، براى توضیح این امر این باشد که متن واجد ابهام و لا تعینى ذاتى معنایى است ... و اصلا همین که اذهان مختلف، معانى مختلف از متن در مىآورند، معنایش این است که متن نسبتبه بسیارى از معانى لا اقتضا است و به همه راه مىدهد .» (27)
«عبارات نه آبستن، که گرسنه معانى اند . حکیم، آنها را چون دهانها باز مىبیند، نه چون شکم هایى پر، و معانى مسبوق و مصبوغ به تئورىها هستند .» (28)
«متن حقیقتا و ذاتا امر مبهمى است و چندین معنا بر مىدارد . ما در مقام فهم (یا اثبات)، با تعدد معانى مواجهیم و این تنوع و تعدد عجیب معانى، خبر از ساختارى مىدهد که فى حد ذاته نامعین است و به تعینات معنایى مختلف راه مىدهد . ما در عالم متن و سمبولیسم ذاتا و واقعا با چنین عدم تعینى روبرو هستیم .» (29)
نقد و بررسى
در نقد این مبناى قرائتپذیرى دین (یعنى عدم تعین معنا)، باید گفت: اگر معناى متن دینى نامتعین است و مفسر و خواننده متن با معانى و برداشتهاى بى نهایت از متون دینى مواجه هستند، چه تضمینى وجود دارد که مفسر مىتواند از معناى صحیح متن سخن بگوید؟ بر اساس عدم تعین معنا، مفسر هیچ وقت توانایى وصول به معناى صادق از متن را ندارد و نمىتواند بین معناى درست و نادرست از متن، تفکیک و تمایز قائل شود . هر کس با مراجعه به وجدان خود مىبیند که هرگز در ذهن خویش یک معناى نامتعین را در نظر نمىگیرد و در هر مفاهمهاى، قصد ابراز معنایى معین و موجود در ذهن را دارد . حتى کسانى که معناى نامتعینى براى یک متن قائلند و آن را امرى تغییرپذیر قلمداد مىکنند، خود به هنگام نوشتن یک متن، آن را به سیر زمان و تحول سنتها نمىسپارند; بلکه قصد دارند مخاطبان خود را با اندیشههاى معین و مشخص خود آشنا کنند . بنابر این ما باعلم حضورى خود در مىیابیم که معانى در ذهن ما محدوده مشخصى دارند و چون دیگران نیز همانند ما ذهن، اندیشه، قصد ابراز مفاهیم و در نهایت تفهیم سخن به مخاطبان خود را دارند، پس آنان نیز معانى متعینى در ذهن خود دارند که مىخواهند باز تولید شود و در ذهن مخاطبان جاى گیرد . (30)
هرش (Hirsch) ، متفکر آمریکایى، از مدافعان سرسخت عینىگرایى (Objectivism) در تفسیر متون و از جمله کسانى است که در مقابل انگاره عدم تعین معنا، به شدت از عنصر تعین معنا در تفسیر متون دینى دفاع مىکند . هرش، با دفاع از تعین معنایى متن، لزوم توجه به قصد مؤلف و امکان طرح بحث از اعتبار در تفسیر، خود را در موضع انتقادى نسبتبه گرایشهاى غالب قرن بیستم در حوزه هرمنوتیک و نقد ادبى قرار داد . به همین دلیل، در آثار وى، هرمنوتیک فلسفى هایدگر و گادامر، نقد ادبى نوین آمریکایى، تاریخگروى رادیکال و همه گرایشهایى که از شکاکیت و نسبىگرایى فهم دفاع مىکنند، نقد و بررسى شدهاند . اشکال و نقد هرش، آن است که اگر وجود معناى معین و واحد را براى متن منکر شویم، دیگر براى طرح این بحث که تداوم تفسیر به حقیقت نزدیکتر است، معیارى وجود نخواهد داشت و بحث اعتبار و درستى تفسیر را باید کنار نهیم . (31)
هرش در مسالهاى که در حکم بیانیه روششناس شناختى اوست و در پیوست کتاب «اعتبار تاویل» منتشر شده است، ضابطه اصلى در شناخت تاویل درست را «نیت اصیل مؤلف» معرفى کرد و کار شناختیا تاویل متن را «حلقه گم شده» دانست که اگر پیدا شود، همه چیز را روشن خواهد کرد . هرش درباره ضابطه نیت مؤلف نوشت:
«این حقیقت نباید موجب حیرت شود که این ضابطه سرانجام به بنیان دیدگاهى روانشناس شناختى ختم مىشود . براى ارزیابى درستى و یا نادرستى تاویلهاى یک متن، باید خیلى ساده اعلام کنیم که مؤلف کدام معناى متن را درست مىدانست . وظیفه اصلى تفسیر کننده یا تاویل کننده این است که «منطق» مؤلف و شیوه برخورد، دانستههاى فرهنگى و در یک کلام، جهان او را باز شناسد . هر چند فراشد این ارزیابى، سخت، پیچیده و این کار بسیار دشوار است، اما ضابطه نهایى ارزیابى بسیار ساده است: بازسازى تصورگونه اندیشههاى اصلى مؤلف .» (32)
توجه اصلى هرش، معطوف به طرح و تنظیم نظریهاى است که سخن گفتن از اعتبار و درستى را ممکن مىسازد . هرش در برابر آنچه به نظر وى، هم در هرمنوتیک فلسفى و هم در نقد علمى معاصر، گرایش خطرناکى به سمت نسبىگرایى محسوب مىشود، به ضرورت جستجو براى معیارهایى اشاره مىکند که درستى تفاسیر را تضمین مىکنند . اما او عقیده دارد که کاربرد چنین معیارهایى فقط بدین شرط ممکن است که موضوع اصلى تفسیر - یعنى هدف و غایت ذاتى فهم تفسیرى - قصد یا نیت مؤلف باشد .
«اگر به یاد آوریم که بازشناسى یک متن صرفا برابر اثبات این امر است که منظور مؤلف احتمالا همان معنایى است که ما به متن او نسبت مىدهیم، آنگاه این حقیقت که این معیارها همگى نهایتا به ساختمانى روانشناختى اشاره مىکنند، شگفتآور نخواهد بود . وظیفه اصلى مفسر آن است که منطق نگرشها، دادههاى فرهنگى و در یک کلام جهان مؤلف را در خود بازتولید کند . اگر چه فرایند بازشناسى بسیار پیچیده و دشوار است، اما اصل نهایى آن کاملا ساده است; بازشناسى تحلیلى آنکه سخن مىگوید .» (33)
قرائت پذیرى دین و نسبىگرایى
یکى از لوازم و نتایج ویرانگر قرائتپذیرى دین، نسبىگرایى و شکاکیت تمامعیار معرفتى مىباشد که از دیدگاه معرفتشناسانه امرى باطل و مردود است . به طور کلى، نسبىگرایى معرفتشناختى (Epistemological Relativism) را شاید بتوان به عنوان نگرشى تعریف نمود که معرفت (Knowledge) یا صدق (Truth) را به حسب زمان، مکان، جامعه، فرهنگ، دوره تاریخى، چارچوپ یا طرح مفهومى، تربیت و اعتقاد شخصى، امرى نسبى مىداند به نحوى که آنچه معرفتشمرده مىشود وابسته به ارزش و اهمیتیک یا چند متغیر فوق است . بدین ترتیب اگر «معرفت» و «صدق» امور نسبى تلقى مىشود از آنرو است که فرهنگها، جوامع و دیگر امور متفاوت، مجموعههاى مختلفى از اصول پیشینى و معیارها را براى ارزیابى دعاوى معرفتى مىپذیرد و اساسا شیوهاى خنثى و بىطرفانه براى گزینش یکى از این مجموعه معیارهاى بدیل وجود ندارد . ازاینرو، ادعاى اصلى «نسبى گرا» آناست که صدق و توجیه عقلانى دعاوى معرفتى، به حسب معیارهایى که در ارزیابى اینگونه دعاوى به کار مىرود، نسبى است . (34)
در هرمنوتیک فلسفى هم شکلى از نسبىگرایى پذیرفته مىشود . اهل هرمنوتیک (فلسفى) مىگویند که تعریف افراد از حقیقت و باور آنها بدان یکى نیست، بلکه بنا به تاویلهاى گوناگون، تفاوت مىکند . یافتن ملاکى واحد، قطعى، نهایى، دقیق، کامل، و فراتاریخى که ارزیابى و قیاس میان اعتبارها و برداشتهاى افراد را براى همیشه ممکن کند، خود، کارى ناممکن است . ارزش و کارآیى هر ملاکى و معیارى که بیابیم نسبى و وابسته استبه زمینه، موقعیت تاریخى و فرهنگى اجتماعىاى که برداشتها را ممکن کرده است . به بیان دیگر، اعتبارهاى گوناگون افراد در «افق انتظارها» و «افق دلالتها و تاویلها» جاى مىگیرند . ازاین رو مىتوان گفت که در گام نخست تمامى برداشتهاى متفاوت از حقیقتبا هم برابرند . سپس ملاکهایى براى ارزیابى و قیاس میان آن اعتبارها، بر پایه قراردادها، به وجود مىآیند . نکته اینجاست که هیچ یک از این ملاکها طبیعى و جاودانه نیستند، حتى اگر بر اساس گونهاى رمزآفرینى اجتماعى چنین دانسته شوند . معیارى نهایى و قطعى وجود ندارد، ما خود معیارها و ضابطهها را مىآفرینیم و به کار مىگیریم، و باید بدانیم که این ملاک نسبى با دگرگون شدن موقعیتهاى تاریخى، اجتماعى و فرهنگى تغییرپذیر است . مىتوان پایگاهى از ارزشها ساخت، به افق دلالتها و معناها شکل داد، ملاک هایى برگزید، اما در همه حال باید از جنبه نسبى کار خود با خبر بود . نکته بر سر تاویلهاى گوناگون است; این که تداوم یکى از برداشتها یا تاویلهاى گوناگون درست و کدام یک نادرست است، باز خود امرى قطعى و تغییرناپذیر نیست . همه چیز وابسته به گزینش موقتى ضابطههاست . میزان اعتبارپذیرى تمامى برداشتها یا تاویلها برابر است . (35)
بنابراین، نسبىگرایى سرسازگارى با صدق، حق، معتبر و باطل ندارد، مگر آنکه این واژگان را از معنا تهى سازیم . آنچه براى نسبىگرا اهمیت دارد، تفاوت و تکثر است نسبىگرا مىکوشد منشا تکثر فهمها و تفاسیر را مشخص کند، بى آنکه دغدغه صدق داشته باشد و در پى تشخیص حق از باطل و معتبر از نامعتبر باشد; زیرا نسبىگرایى معیار عینى و مستقل از عناصر نسبیت فهم را منکر است . در صورتى که پرداختن به چنین مباحثى متفرع بر پذیرش معیار عینى است که از سقوط در گرداب نسبیت مصون باشد . هرمنوتیک فلسفى نیز دقیقا در گرداب نسبیت گرفتار است; زیرا این نوع هرمنوتیک فهم را با افق معنایى مفسر پیوند مىزند و به دلیل باور به تاریخى بودن فهم از پذیرش فهم غیرتاریخى و مستقل مفسر امتناع دارد . بنابراین نتیجه مىگیریم که نظریه تکثر قرائت دین و نیز مبناى آن، که هرمنوتیک فلسفى است، بدانجهت قرین نسبىگرایى است که واجد خصایص و ویژگىهاى نسبىگرایى است که بیان گردید . (36)
نقد اساسى که به نسبىگرایى، پلورالیزم معرفتى و شکاکیت وارد است، خود ویرانسازى و پارادوکسیکال (Paradoxical) بودن آن است; یعنى از شمول آن نسبتبه خودش، عدم شمولش لازم مىآید . به تعبیر دیگر، از صدق آن، صدق نقیضش لازم مىآید . براى مثال، این گزاره که «همه قضایا نسبىاند» خود را نیز شامل مىشود (خود شکن است) ; بدین صورت که این گزاره از دو حال خارج نیست: یا خودش را شامل مىشود و یا خودشمول نیست . در صورت اول، خود این گزاره هم نسبى است و لذا باطل مىباشد; چرا که مفاد این قضیه نسبى بودن همه قضایا است، در حالىکه این گزاره هم یک نوع قضیه است . بنابراین، در این صورت از صدق آن نسبتبه خودش، کذبش نتیجه گرفته مىشود و این (اجتماع صدق و کذب)، تناقض و نتیجتا محال است . اما در صورت دوم که خودش را شامل نمىشود، نیز به تناقض مىانجامد و مضمون و محتواى آن کاذب خواهد بود در حالىکه فرض این است که خود این گزاره صادق است . چون مفادش این است که همه قضایا نسبى هستند و خودش هم در حالى که یک قضیه است در عین حال، نسبى نیست! و این تناقض است . بنابراین، نتیجه در هر دو صورت، کاذب و خود گزاره «همه قضایا نسبى اند» باطل مىباشد . با این بیان، علیه نسبىگرایى دو استدلال اقامه شد: یکى خویشتنبراندازى (پارادوکسیکال بودن) آن و دیگرى بداهت و وجدان مىباشد .
نقد نسبى گرایى از منظر درون دینى (37)
در بحثسابق تلاش براین بود تا نسبىگرایى که لازمهاش قرائتپذیرى (افراطى) دین است را از منظرى برون دینى مورد بررسى اجمالى قرار دهیم . اما این نکته هم شایان توجه است که آیا نسبىگرایى از نظر خود کتاب و سنت قابل قبول استیا جزما نفى مىشود؟ به نظر مىرسد که این احتمال دوم صحیح است . مجموعه مطالبى که از آیات و روایات متعدد استفاده مىشود به نحو قطعى، نسبیت فهم دینى را رد مىکند . در واقع دین با پیش فرضهایى که دارد نمىتواند بپذیرد مخاطبان این دین، فهمشان مطلقا نسبى باشد; یعنى فهمشان نسبتبه آنچه که در کتاب و سنت آمده به نوعى باشد که نتوانیم بگوییم واقعا کتاب و سنت همین است . اگر نسبىگرایى و شکاکیت از منظر دین، مقبول باشد . لازمه آن لغو بودن ارسال رسل و انزال کتب است و هدایت الهى عملا ممتنع مىشود . مساله شکاکیت و نسبىگرایى را دست کم از دو نگاه مىتوان بحث کرد:
الف) مخالفت نسبىگرایى با ایمان
شکى در این نیست که لازمه ایمان مراتبى از یقین است و بدون آن ایمان به خدا منتفى است . نمى توان گفت که انسان مؤمن به خداست، در حالى که در وجود او شک دارد و اجتماع یقین و شک محال است .
ب) مخالفت نسبى گرایى با ضرورتهاى دین
مخالفت نسبىگرایى با ضرورتهاى دین از دو جنبه مورد تامل است:
اول آنکه نسبىگرایى نافى ضرورتهاى دینى است، نسبىگرا با دیدگاهى که دارد، اعتقادات و احکام ضرورى دین را مورد تردید و شک و مشمول اصل نسبیت قرار مىدهد . چنین شخصى یا مطلقا از دین خارج است و یا در صورت علم، به لازمه سخن خود یعنى انکار ضروریات دین پایبند است .
دوم: آنکه نسبىگرایى منافى اصل تحقق ضروریات دینى است . ضرورتهاى دین را غیر از جنبه «لزوم اعتقاد به آنها» از جنبه دیگرى نیز مىتوان مورد مداقه قرار داد و آن اصل تحقق آنهاست . وقتى مىگوییم امرى مثل معاد و بهشت و دوزخ از ضروریات دین است; یعنى «جزء دین یا از لوازم آن بودن» در مورد آنها ثابت و مقطوع استبا نسبىگرایىهاى معرفتشناسانه نیز مخالف است .
از جمله آیاتى که لازمهاش نفى نسبىگرایى است، آیاتى است که در آنها قرآن به «نور» و کتاب «هدایت» وصف شده است:
«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین» (38) ، «واتبعوا نور الذى انزل معه» (39) ، «هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین» (40) ، «هذابصائر من ربکم و هدى و رحمة لقوم یؤمنون» (41)
اگر همه فهمهایى که از قرآن به هم مىرسانیم، بدون استثنا، در چارچوب نقصان بشرى واقع مىشود و از این رو همواره در سیلان خواهد بود، به طورى که نمىتوانیم جازم بشویم که قرآن مطلبى را اثبات یا نفى مىکند، در این صورت چگونه قرآن مىتواند هادى باشد . تنها زمانى کتاب و سنت هادى ما است که دست کم به برخى از مضامین و محتواى آن برسیم، رسیدنى که مطابق با واقع باشد . از جمله این آیات، آیاتى است که پیروى از کتاب و نور الهى را بر مسلمانان فرض مىکند همانطور که پیروى از پیامبر صلى الله علیه و آله را لازم مىداند:
«اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم» (42) ، «و هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه» (43)
چه وقت مىتوان گفت از قرآن تبعیت کردهایم؟ اگر همه فهمهاى ما از قرآن، قابل تردید باشد، دراین صورت امر به تبعیت از قرآن بى معناست، امرى است فوق طاقتبشرى . طبق نظریه نسبىگرایى، آنچه که در هر عصرى مورد تبعیت قرار مىگیرد، یا ممکن است قرار بگیرد، ظنون و تخیلاتى است که مىتواند با واقع مطابق باشد و مىتواند نباشد . از جمله دیگر آیات، این آیه شریفه است:
«یعلمکم الکتاب و الحکمة و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» (44)
این آیه به صراحت دلالت مىکند که خداوند از طریق پیامبر صلى الله علیه و آله کتاب و حکمت را به مسلمانان تعلیم داده است . اگر فهم بشرى همیشه از درک واقع قاصر مىماند، چگونه ممکن است که بگوییم مسلمانان از طریق پیامبر صلى الله علیه و آله، کتاب و حکمت آموختهاند . از جمله آیات، آیه ذیل است:
«هذا بیان للناس» (45) یا «هذا بصائر للناس» (46)
روشن است که قرآن نمىتواند «بیان للناس» یا «بصائر للناس» باشد، مگر زمانى که مردم و مخاطبان به فهمى از این کلام نائل شوند که مطابق این کلام باشد . اگر فهمهاى ما از قرآن همیشه قاصر از واقع آن است، قرآن چگونه مىتواند «بیان» یا «بصائر» براى ما باشد؟
پىنوشت:
1) محقق و نویسنده .
2) ر . ک: محمد مجتهد شبسترى، بحران قرائت رسمى از دین، راه نو، ش 19 .
3) ر . ک: فیض کاشانى، تفسیر الصافى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، ص 35 .
4. Local (Partial) Diversity of Readings.
5. Global Diversity of Readings.
6) حسین محمدى، قرائت دین، انتشارات ظفر، چاپ اول، 1380، صص 195 - 194 .
7) محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، طرح نو، چاپ اول، 1379، ص7 .
8) عبدالکریم سروش، صراطهاى مستقیم، مؤسسه فرهنگى صراط، تهران، چاپ دوم، 1377، ص2 .
9) محمد مجتهد شبسترى، گفتگو با روزنامه همشهرى، 17 آبان 1375 .
10) محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، پیشین، ص 114 .
11) محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک فلسفى و تعدد قرائتها از دین، نوروز، 8 آذر 1380 .
12) شلایرماخر براى نخستین بار، در هرمنوتیک نوین، به ساختار دور هرمنوتیکى پى برد . اما کشف ساختار دورى تفسیر متن را به فردریش آست (معاصر خویش) نسبت داد . بر اساس دور هرمنوتیکى، کل با اجزاء (بخشها) و اجزاء در ارتباط با کل فهمیده مىشود . در مورد دور هرمنوتیکى، به خصوص از دیدگاه شلایر ماخر، ر . ک: علیرضا قائمى نیا، متن از نگاه متن، انجمن معارف، قم، چاپ اول، پاییز 1380، ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمد سعید حنایى کاشانى، انتشارات هرمس، چاپ اول، 1377 .
Rohald Bontekoe Dimension of the Hermenoutic Circle, Humanities press, New jersey, 1996.
13) هایدگر در مقدمه کتاب خویش (Beingandtime) ، به این نکته اشاره مى کند که قدماى فلاسفه یونان پرسش از معناى هستى (Being) را به عنوان مساله فلسفى مورد توجه قرار مىدادند و در پى درک حقیقت هستى بر مىآمدند، اما از زمان ارسطو تا به حال، فلسفه، این پرسش اصلى را مغفول گذاشته و به جاى تلاش براى درک هستى به فهم هستها (Beings) رو آورده است . چنان که ملاحظه مىشود، هایدگر از این حقیقت هستى با B بزرگ یاد مىکند و از هستىهاى جزئى با b کوچک نام مىبرد .
14) ر . ک: نیچه، هایدگر و ... ، هرمنوتیک مدرن (گزینه جستارها)، ترجمه بابک احمدى و ... ، نشر مرکز; دوید کوزنزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات گیل; بابک احمدى، ساختار و تاویل متن، نشر مرکز; محمدرضا ریختهگران، منطق و مبحث علم هرمنوتیک، نشر کنگره; احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى .
15) ر . ک: جوئل واینسمایر، هرمنوتیک فلسفى و نظریه ادبى، ترجمه مسعود علیا، نشر ققنوس، چاپ اول، ص 48، ژوزف بلایشر، گزیده هرمنوتیک معاصر، ترجمه سعید جهانگیرى، نشر پرسش .
Josef Bleicher, Contemporary Hermeneutics, Boutledge, 1980.
16) محمد حسین زاده، مبانى معرفت دینى، مؤسسه امام خمینى رحمه الله، چاپ اول، 1379، ص 129 .
17) علیرضا قائمىنیا، پیشین، صص 36 - 35 .
18) وین پراودفوت، تجربه دینى، ترجمه عباس یزدانى، مؤسسه طه، چاپ اول، ص 85 .
19) ریچارد پالمر، پیشین، ص 201 .
20) محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، طرح نو، چاپ دوم، ص 17 .
21) عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ سوم، صص 282 - 281 .
22) توضیحاتى که در ذیل مىآید برگرفته از: محمد حسینزاده، پیشین، صص 152 - 150 .
23) سید صادق حقیقت، یادداشتى درباره «هرمنوتیک، کتاب و سنت» ، فصلنامه علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى باقرالعلوم، شماره اول، صص 209 - 208 .
24) علیرضا قائمىنیا، راز راز متن، هفت آسمان، شماره 8، ص 238 .
25) احمد واعظى، پیشین، ص 299 .
26) محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، پیشین، ص 287 .
27) عبدالکریم سروش، صراطهاى مستقیم «حقانیت; عقلانیت; هدایت» ، پیشین، ص 195 .
28) عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، پیشین، ص 294 .
29) عبدالکریم سروش، صراطهاى مستقیم، پیشین، ص 191 .
30) مهدى هادوى تهرانى، مبانى کلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خرد، چاپ اول، 1377، ص 271 .
31) احمد واعظى، پیشین، صص 486 - 457 .
32) بابک احمدى، پیشین، ص 591 .
33) دیویدکوز نزهوى، پیشین، ص 74 .
34) مجله ذهن، شماره 10، ص 145 .
35) بابک احمدى، کتاب تردید، نشر مرکز، چاپ دوم، 1375، ص11 .
36) عباس عارفى، قرائت دین و چالش معیار، قبسات، شماره 23، ص 61 .
37) ر . ک: صادق لاریجانى، معرفت دینى، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول، صص 192 - 185، و نقد تفسیرهاى متجددان از منابع اسلامى، قبسات، شماره 3، صص 102 - 101 .
38) مائده/15 .
39) اعراف/157 .
40) آل عمران/138 .
41) اعراف/203 .
42) اعراف/43 .
43) انعام/155 .
44) بقره/151 .
45) آل عمران/138 .
46) اعراف/203 .