مغالطات ژورنالیستى
آرشیو
چکیده
امتیاز اساسى انسان، به اندیشه و تفکر اوست و هر چه اندیشمندتر باشد خصوصا اگر به آن عمل نماید، به کمالات انسانى خویش، فعلیتبخشیده است . به همین جهت، ادیان توحیدى و پیامبران عظیمالشان بر تعقل و تدبر در همه امور اساسى و از جمله طبیعت و نیز کتب منزل از ناحیه خداى متعال تاکید نمودهاند . ولى همیشه امور با ارزشتر و گرانبهاتر، در معرض خطرات جدىتر نیز مىباشند . از اساسىترین خطر اندیشه، انجام مغالطه در آن و باطل را در لباس حق پوشاندن است . این نوشتار سعى دارد گوشهاى از این خطر را برشمارد .متن
از طرق مهم اشتباه در تفکر، مغالطه در استدلال و فکر بوده که موجب عدم نیل و عدم رهایى از اسارت جهل مرکب مىباشد . غفلت از اشتباه و غلط در ماده و صورت استدلال و نیز مسائل خارج از استدلال، عقل بشر را از واقعبینى و دستیابى به صبح صادق محروم نموده و با بقا در تاریکیها و ظلمات مخوف جهل، به رسیدن صبح کاذب، دلخوش مىنماید و نیز امکان چنین امرى، ستشکارچیان گوهر و صدف عقل و فهم بشریت را باز نموده تا با بهرهبردارى از آن، اهداف خود را در قالب استدلالهاى مغالطهآمیز و ظاهرا موجه ابراز نمایند .
تاریخ اندیشه بشرى در زمینههاى مختلف، گواه آن است که انسانهاى مغرض از راه مغالطه به اهداف غیر انسانى خود رسیده و با یادگیرى راههاى مغالطه و به کار بستن کامل آن، بهرههاى فراوان بردهاند .
یونان باستان، انسانهایى را به خود دیده است که با سوء استفاده از نام حکمت و با استعمال انواع گوناگون مغالطات، به اغراض گوناگون و مختلف غیر انسانى خویش در حوزههاى مختلف اخلاقى، علمى، . . . رسیده و سبب ضلالت و گمراهى مخاطبان خویش شدهاند . این عده (سوفسطاییان) با استفاده از استدلالهاى مغالطهآمیز، انسان را محور همه چیز دانسته و نسبتبه جهان خارج، تشکیک نمودند . (2) بدیهى استبا تشکیک در واقعیت همه اشیا و محور قرار دادن انسان، مجالى براى نظامهاى عقیدتى، اخلاقى، . . . باقى نخواهد ماند و انجام هر عمل و رفتارى جایز خواهد بود .
متاسفانه باید اقرار نمود که انجام مغالطه، منحصر به سوفسطاییان نبوده است و در هر عصرى چنین انسانهایى وجود دارند . در این عصر نیز - که عصر اطلاعات نام گرفته است - حجم مغالطات بیشتر شده و شیوههاى نوین و جذابترى براى مغالطه فراهم شده است . به همین جهت در این نوشتار، به بعضى از اقسام مغالطات در کتب و مطبوعات، اشاره مىنماییم . ولى قبل از ذکر مغالطات، ابتدا تعریفى از مغالطه و سپس اقسام کلى آن را به صورت بسیار مختصر و فقط در حد ذکر نام آنها - مطابق تقسیمبندى منطقیین اسلامى - بیان مىنماییم .
تعریف مغالطه
مغالطه در لغتبه معناى سوق دادن شخص دیگر در اشتباه و نیز اشتباهکارى (خود فرد) مىباشد . (3)
اما در اصطلاح منطق، مغالطه نوعى قیاس مىباشد که مواد آن شبیه به مواد برهان یا مواد جدل و صورت آن شبیه به قیاس منتجبالذات بوده و براى اثبات مدعایى و یا ابطال مدعاى دیگر بیان مىگردد . (4)
از طرف دیگر سبب مغالطه در قیاس دو امر استیا این که شخص قیاس کننده در استدلال خود اشتباه مىنماید و یا این که تعمد داشته و سعى مىکند دیگران را دچار اشتباه سازد، بنابراین مباحث مغالطه، شامل دو قسم غلط و تغلیط مىگردد .
علاوه بر این، مغالطه در دو بخش انجام مىشود و به عبارت دیگر، تحقق غلط و یا تغلیط دیگران، یا به سبب وجود امرى است که در قیاس و استدلال مغالطى وجود دارد و یا به سبب امرى است که خارج از قیاس مغالطى مىباشد . (5)
مغالطات موجود در قیاس نیز یا مربوط به الفاظ به کار گرفته شده در آن مىباشد و یا راجع به الفاظ نیست . بنابراین، مغالطات مربوط به قیاس، مشتمل بر دو قسم: مغالطات لفظیه و مغالطات معنویه مىباشد، (6) در نتیجه انواع کلى مغالطات سه قسم است:
مغالطات لفظى، مغالطات معنوى و مغالطات بیرونى و خارجى (مغالطات عرضى).
پس از بیان اجمالى نکات فوق، به ذکر بعضى از مغالطات رایج در فرهنگ جارى کشور در عرصه مجلات و مطبوعات مىپردازیم .
1 - مغالطه حذف
این قسم از مغالطه مشتمل بر انواع مختلفى است، یکى از موارد آن، حذف مقدارى از کلام دیگران و نقل غیر مطلوب آن مىباشد . در مقام نقل کلام و سخن شخص دیگر، بدیهى است که نمىتوان کل آن سخن و کلام (مانند کل یک سخنرانى و یا یک کتاب) را نقل نمود و لذا باید بخشى از کلام را نقل کرد که به صورت صریح و آشکار، مورد قبول و اعتقاد صاحب آن کلام باشد . اما گاهى یک شخص، به سبب انگیزههاى مختلف در نقل قول دیگران، مقدارى از کلام را طورى حذف نموده که مقدار باقى مانده، مطلوب و مورد اعتقاد صاحب سخن و کلام نمىباشد و آن مقدار را به صورت ناقص بر اساس مطلوب و هدف خویش، نقل مىکند . در این حالت است که مغالطه حذف رخ مىدهد، چنین مغالطهاى در سطح مطبوعات بسیار فراوان یافت مىشود .
در موارد زیادى مشاهده مىشود که مقصود شخص از بیان مطلبى، امرى صحیح بوده و لکن تنظیم کننده محتواى اخبار در مطبوعات با حذف قسمتهایى از آن قول، آن را مطابق با انگیزههاى خویش در سخن یا نوشته خود به صورت امرى غیر مطلوب، تنظیم و بیان مىنماید . به عنوان مثال، گاهى مطبوعات به صورت گسترده و به مدت چند ماه متوالى، شخصى را متهم مىکنند که دستور قتل کسى را صادر نموده است، پس از زمینهسازیهاى زیاد، با آن شخص مصاحبه مىکنند و او در پاسخ مىگوید: من دستور دادهام قتلى صورت نگیرد . این سخن کاملا مخالف تبلیغات مطبوعات در چندین ماه است، به همین جهت، قلم بدستان مطبوعاتى براى این که آن هدف دروغین و باطلشان از بین نرود، در مطبوعات خود، مغالطه حذف را انجام داده و چنین مىآورند: شخص متهم اعتراف نموده است، او گفته است که من دستور دادهام . . .
ملاحظه مىشود که با حذف بخشى از کلام، مراد گوینده کاملا دگرگون شده است .
پس از روشن شدن مقصود از مغالطه حذف، از میان موارد بسیار مختلف، به نمونهاى از آن اشاره مىکنیم:
آقاى سروش در مباحث پلورالیسم دینى، با ارتکاب چنین مغالطهاى، استدلال مىکند که چون امور عالم ناخالص است، ادیان نیز ناخالص بوده و به همین جهت این طور نیست که یک دین، کاملا و صد در صد حق بوده و ادیان دیگر باطل باشند، بلکه هر دینى بهرهاى از حق دارد . و به همین دلیل، پلورالیسم دینى - یعنى حقانیت همه ادیان یا بهرهاى از حق داشتن همه ادیان در ناحیه اختلافى خود - اثبات مىشود .
ایشان مىگوید:
«بر این مبنا مىتوان افزود ناخالصى امور عالم را (و این مبناى هفتم براى پلورالیسم است) نکته قابل توجهى است که هیچ چیز خالصى در این جهان یافت نمىشود، خداى جهان هم بر این نکته انگشت تاکید نهاده است، آنجا که مىگوید: «انزل من السماء ماء فسالت او دیة بقدرها . . .» آبى که از آسمان فرو مىریزد ناچار با گل و لاى آمیخته مىشود و کف بلندى بر آن مىنشیند . . . نه تشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پیروان این دو طریقه در حق خود چنان رایى دارند) نه اشعریتحق مطلق است نه اعتزالیت . . . دنیا را هویتهاى ناخالص پر کردهاند و چنان نیست که یک سو حق صریح خالص نشسته باشد و سوى دیگر ناحق غلیظ ناخالص، وقتى بدین امر اذعان کنیم، هضم کثرت براى ما آسانتر و مطبوعتر مىشود .» (7)
این استدلال صحیح نیست; زیرا با قطع نظر از این که چگونه مىتوان (بویژه بنابر مبناى آقاى سروش که بخشهاى عمدهاى از دین را اعتبارى مىداند) از ناخالصى امور عالم به ناخالصى ادیان رسید؟ در این بیان، مغالطه حذف انجام شده است .
بسیار جاى تعجب و تاسف است که آقاى سروش صرفا براى توجیه یک نظریه، یک آیه از قرآن را به صورت منقطع و ناتمام ذکر مىنماید و از آن برداشتى مىکند که با صریح آیه در تعارض آشکار مىباشد، ایشان با حذف بخشى از آیه مورد نظر (که تصریح به خالص بودن امور عالم دارد) فقط قسمتى از آن را که با انگیزه و مطلوب او سازگار است، ذکر مىنماید و با چنین کارى مرتکب مغالطه حذف مىشود . براى روشن شدن مساله، آیه را به صورت کامل ذکر مىنماییم:
«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض کذلک یضرب الله الامثال» (8)
یعنى: خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانهاى به اندازه آنها سیلابى جارى شد، سپس سیل بر روى خود، کفى حمل کرد و از آنچه در (کورهها) براى به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگى، آتش بر روى آن روشن مىکنند، نیز کفهایى مانند آن به وجود مىآید، خداوند، حق و باطل را چنین مثال مىزند، اما کفها به بیرون پرتاب مىشوند، ولى آنچه به مردم سود مىرساند (آب یا فلز خالص) در زمین مىماند، خداوند این چنین مثال مىزند .
صریح آیه این است که گرچه آب سیل، در ابتدا ناخالصى داشته و با کف مخلوط است ولى آن کف، از بین مىرود و آب خالص که براى مردم مفید و خیر است، باقى مىماند و قرآن مىفرماید این مثال براى روشن شدن حق و باطل است و معنایش این است که گرچه حق در ابتدا با باطل آمیخته است ولى باطل از بین مىرود و حق صریح آشکار شده و باقى مىماند .
حال سؤال این است که آیا متن و صریح این آیه با بیان آقاى سروش که، (هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمىشود، خداى جهان هم بر این نکته انگشت تایید نهاده است) . . . سازگار است؟ آیا در تعارض آشکار با او نیست؟ وقتى قرآن تصریح مىنماید: «فاما الزبد فیذهب جفاء» کف از بین خواهد رفت، و لذا آب خالص (حق خالص) باقى مىماند، آیا مىتوان گفت قرآن قائل است که امر خالص در این جهان یافت نمىشود؟ و از آنجا نتیجه گرفت که دین هم ناخالص است؟
علاوه بر این در موارد دیگر، خداى متعال در قرآن خبر از بطلان و زوال باطل مىدهد: «ان الباطل کان زهوقا» (9) همانا باطل، نابود شدنى است .
«بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق» (10) بلکه ما حق را بر سر باطل مىکوبیم تا آن را هلاک سازد، و این گونه باطل، محو و نابود مىشود .
نکته دیگر این است که اگر شما معتقدید حق خالص وجود نداشته و همیشه حق و باطل با هم مخلوط مىباشند آیا در همین ادعاى شما در پلورالیسم دینى که نه تشیع، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، نیز حق و باطل با هم آمیخته و مخلوط مىباشند؟ آیا این ادعا صحیح است و باطل؟ و یا این که این ادعا نه کاملا صحیح است و نه کاملا باطل، بلکه مخلوطى از حق و باطل مىباشد؟
2 - مغالطه تکوینى
یکى از انواع مغالطات، مغالطه تکوینى (11) است .
مقصود از این نوع مغالطه این است که: شخص در مقام بررسى یک ادعا، به جاى این که به صحت و بطلان آن به صورت منطقى بپردازد، به سراغ منشا و سبب آن رفته و با تخریب و منفى شمردن سبب و منشا آن ادعا، در صدد بطلان آن برمى آید .
روشن است که چنین برخوردى، علمى و منطقى نیست; زیرا هیچ گاه منشا یک تئورى، دلیل صحتیا بطلان آن تئورى نمىباشد و به عنوان مثال صرف این که منشا اعتقاد به یک تئورى، تقلید از دانشمندان باشد، مستلزم درستى یا بطلان آن تئورى نخواهد بود، بلکه باید کاملا توجه داشت که درستى یا بطلان یک نظریه، صرفا تابع ادله و استدلالهایى است که در اثبات (12) آن نظریه بکار رفته است; یعنى اگر استدلالهاى بیان شده براى اثبات یک نظریه، صحیح باشد، آن نظریه صحیح است و اگر استدلالهاى بیان شده، باطل باشد، آن نظریه باطل است و در این داورى و بررسى، منشا حصول و پدید آمدن یک نظریه، دخالتى در صحت و بطلان آن ندارد و از این رو، شخص نقل کننده، در مقام نقد یک نظریه، به لحاظ منطقى، صرفا باید اشکال یا اشکالات مقدمات استدلال بکار رفته در اثبات یک تئورى را نشان دهد نه این که با توسل به سبب و منشا اعتقاد به یک تئورى، در صدد ابطال آن برآید .
متاسفانه این نوع مغالطه نیز در سطح وسیعى در مجامع فرهنگى، انجام مىشود . به عنوان مثال، براى رد و طرد افراد مذهبى، به جاى این که به صورت منطقى و با استدلال و برهان، اعتقادات و دیندارى آنها را نقد کنند، با ارتکاب مغالطه تکوینى، به سراغ منشا اعتقادات افراد دیندار رفته و مىگویند:
چون دیندارى شما تقلیدى است و شما اعتقادات خود را از پدر و مادرتان اخذ نمودهاید، پس اعتقادات شما بىارزش و باطل است! !
بدیهى است که چنین بیانى، غیر منطقى و باطل است; زیرا بر فرض این که کسى معتقد است «خدا موجود است و یا معاد موجود است .» و این اعتقادش را نیز از پدر و مادر خود گرفته و از آنها تقلید نموده باشد، چنین شیوهاى دلیل بر بطلان اعتقاد به وجود خدا یا معاد نیست; یعنى صرف این که کسى از روى تقلید مىگوید «خدا موجود است» دلیل بر این نیست که این گزاره باطل است .
در واقع، ارتکاب چنین مغالطهاى ناشى از رویکرد تکوینى به معرفتها و اعتقادات است . رویکرد تکوینى به مفاهیم و معرفتهاى بشرى، بر آن است که معرفتها و مفاهیم ذهنى بشر، تابع منشا پیدایش و انتزاعشان مىباشند و از این رو، اگر منشا تکون و پیدایش یک معرفت، امورى مانند تقلید باشد، آن اندیشه باطل است، در حالى که چنین رویکرد و ادعایى غیر منطقى و غیر قابل قبول است; زیرا در مورد مفاهیم و معرفتهاى بشرى باید دو مقام مهم را از هم ممتاز و جدا نمود:
1 - مقام گردآورى و کشف معرفت . (13)
2 - مقام حکایتگرى و داورى معرفت . (14)
این که منشا تکون و پیدایى یک معرفت، فلان امر خاص است، ربطى به مقام حکایتگرى و درستى یا بطلان آن معرفت ندارد و در حقیقت، خلط میان این دو مقام، سبب مغالطه تکوینى مىگردد .
روشن است که مساله مهم و قابل توجه در مورد معرفتها و اعتقادات، واقع نمونى و درستى و بطلان آن است و این حقیقت، به هیچ وجه تابع مقام گردآورى و چگونگى شکل گرفتن معرفتها نمىباشد، بلکه صرفا براهین و استدلالهایى است که براى اثبات یک نظریه یا ابطال آن اقامه مىشود . در مورد علوم تجربى نیز همین امر صادق است . از این رو، یکى از مباحث مهم در فلسفه علم این است که تئورى تجربى داراى چه ویژگیهایى است؟ به عبارت دیگر، براى این که یک تئورى داخل در علوم تجربى گردد و تئورى تجربى به حساب آید، باید چه امتیازات و ویژگیهایى داشته باشد؟
در زمانى نه چندان دور در سابق، عدهاى قائل بودند که تئورى تجربى، آن تئورىاى است که از راه تجربه به دست آید; یعنى اگر یک تئورى با مشاهده و تجربه کسب شده باشد، تئورى تجربى است ولى اگر به عنوان مثال از طریق عقل بدست آمده باشد، تئورى فلسفى است . لکن نظریه فوق با مشکلات زیادى مواجه گردید، به عنوان مثال برخى از تئوریهایى که در علوم تجربى وجود دارند مانند تئورى بقاى انرژى، با تجربه و مشاهده به دست نیامده است; زیرا هیچ گاه انرژى، قابل حس و مشاهده نیست، همچنین مولکول و اتمها مانند الکترون، پروتون، نوترون و کوارک قابل حس و مشاهده نمىباشند . به همین جهت فلاسفه علم در مورد معیار و ملاک تمیز و تفکیک میان تئوریهاى تجربى از غیر آن، معتقدند باید میان مقام گردآورى تئوریهاى تجربى و مقام داورى آنها امتیاز قائل شد . به سخن دیگر، تئورى تجربى، آن تئورىاى نیست که از تجربه به دست آمده باشد (مقام گردآورى)، بلکه تئورى تجربى، آن تئورىاى است که با تجربه، داورى و ارزیابى مىشود (مقام داورى).
در تایید نکته فوق، آقاى سروش مىگوید:
«در هر یک از شاخههاى معلومات بشرى دو مقام وجود دارد: 1 - مقام گردآورى 2 - مقام داورى، مقام گردآورى مقام به دست آوردن مواد خام است و مقام داورى، مقام داورى کردن براى مواد خام است . در مقام گردآورى، مواد خام جمعآورى یا کشف مىشود، مراد از کشف در اینجا، کشف یک امر صحیح نیست، بلکه ممکن است هم چیزهایى صحیح و هم غلط کشف و جمعآورى شود . گردآورى اعم است از گردآورى مواد فاسد و سالم، آنگاه در مقام داورى یا به اصطلاح در مقام تصویب، به جدا سازى صالح از فاسد مبادرت مىشود . بسیارى از اوقات این دو به هم آمیخته است و باید آنها را از یکدیگر جدا کرد، هر شاخهاى از دانش با این دو مقام مشخص مىشود . اکنون باید افزود که در حقیقت، شیوه گردآورى چندان مهم نیست و آنچه که در هر دانشى اهمیت دارد، شیوه داورى است و اساسا مراد از روش علمى، همان روش داورى است . روش علمى به روش گردآورى اطلاق نمىشود و این نکتهاى بسیار اساسى است که باید مورد توجه قرار گیرد، عموما از علم و روش علمى، روش گردآورى فهمیده مىشود، مثلا وقتى مىگویند فلان قضیه علمى است، منظورشان این است که به راه حس، کشف شده است و وقتى مىگویند قضیهاى فلسفى است، مرادشان این استبه راه عقل کشف شده است، تقسیم علوم به عقلى و نقلى در گذشته تا حدودى موهم همین معنا و مسبوق بدان است; یعنى گویى چیزهایى که از راه نقل به دست مىآید، راه به دست آوردنشان آنها را در یک شاخه مىگنجاند و چیزهایى که از راه عقل به دست مىآید، در شاخه دیگرى . یا در تقسیم دیگر، اگر روش کسب علم، حس بود، علم تجربى است و اگر غیر حس بود علم دیگر . به همین دلیل در مورد علوم تجربى، حتى بعضى از دانشمندان بزرگ نیز این خطا را کردهاند، بسیارى از پوزیتویستها در باب جایگاه فرضیهها در علم دچار مشکل بودند; زیرا فرضیههاى علمى به دلیل داشتن تصورات غیر محسوسه، قضیههایى نیستند که از طریق حس به دست آمده باشند، تمام فرضیههایى که داراى ترمهایى تئوریک هستند از راه حس گرفته نشده است، ولى در عین حال یک تئورى علمى است، لذا این مطلب، اندک اندک جا افتاد که نظریه و قانون علمى آن نیست که به روش علمى و حسى کسب شده باشد، بلکه آن است که به روش علمى بتوان در باره آن داورى کرد; یعنى ما همیشه پس از جمعآورى مواد خام، روى آنها داورى مىکنیم و در باره روش جمعآورى سختگیرى نمىکنیم . مىتوان براى به دست آوردن نظریات علمى از هر طریق ممکن اقدام کرد، نظریه از هر طریق ممکن به دام بیفتد، قابل استفاده است، منشا آن خواب، استخاره، تخیل، خرافات و اساطیر گذشتگان و . . . ممکن استباشد، چنانچه در موارد بسیارى چنین بوده است، اینها همه دامهاى بسیار نیکو و سودمندى براى به چنگ انداختن و شکار کردن تئوریها و قوانین علمى است .» (15)
بنابراین با عنایتبه نکته فوق، کاملا روشن مىشود که در بررسى صحت و بطلان یک اعتقاد نباید به سراغ منشا پیدایش آن فتبلکه فقط اگر ادله اقامه شده بر یک اعتقاد، باطل باشد، آن اعتقاد باطل، و گرنه آن اعتقاد صحیح مىباشد . به همین جهت، ادعاى این که اعتقاد به قضیه «خدا موجود است» چون از روى تقلید است، بىارزش و باطل مىباشد، ادعایى غیر منطقى و مردود است; زیرا تقلید کردن از یک شخص، مربوط به مقام گردآورى و صیادى است و به سخن دیگر، ناظر بر این امر است که شخص اعتقاد خود را از کجا به دست آورده و روشن است که تقلید کردن (یعنى مقام گردآورى) هیچگاه دلیل بر بطلان یک تئورى و اعتقاد نمىباشد و در حقیقتحکم مقام گردآورى غیر از حکم مقام داورى است و خلط میان این دو مقام موجب تحقق مغالطه تکوینى است .(مغالطه تکوینى; یعنى با توجه به سرچشمه و منشا پیدایش یک اعتقاد و معرفت، حکم صحت و بطلان آن را روشن نماییم و به عبارت دیگر با عنایتبه مقام گردآورى، حکم مقام داورى را روشن نماییم). به عنوان مثال، اگر حسن - که یکسال و نیم داشته و فقط قدرت حرف زدن دارد - در کنار على که برادر اوست و دانشآموز کلاس سوم دبستان است نشسته باشد و على مشغول حفظ کردن جدول ضرب بوده و براى حفظ کردن آن سعى مىکند که هر عملیات ضرب را چند مرتبه تکرار نماید و مثلا ده بار با صداى بلند مىگوید 25=5×5، پس از تکرار زیاد، حسن نیز از روى تقلید از برادرش على مىگوید: 25=5×5، حال آیا مىتوان گفت که قضیه 25=5×5 که حسن مىگوید باطل است چون او بر اساس تقلید چنین حرفى را مىزند؟ ! و باید گفت 27=5×5؟ ! ! . البته این نکته را قبول داریم که اگر دیندارى از روى تحقیق باشد از بعضى جهات بهتر است، ولى تفاوت آشکارى است میان این که ما مدعى شویم دیندارى بر اساس تحقیق از بعضى جهات بهتر از دیندارى از روى تقلید است و میان این که بگوییم دیندارى از روى تقلید از اساس باطل است .
3 - مغالطه سنتگریزى
نوع دیگرى از مغالطات، مغالطه «سنتگریزى» است; یعنى عدهاى به جاى این که بر بطلان یک اعتقاد و ادعا، استدلال اقامه نمایند، قدیمى بودن آن را دلیل بر بطلان آن مىگیرند . در حالى که مقتضاى تفکر عقلى و منطقى این است که براى داورى در مورد هر ادعایى به محتواى آن مدعا و براهین آن توجه کنیم، نه به قدیمى یا جدیدى بودن آن . بنابراین براى نشان دادن خطاى یک اندیشه و مدعا باید با استدلال سخن گفت و نمىتوان صرفا به خاطر قدمت اندیشهاى، آن را نادرستخواند و به عبارت دیگر، هیچ گاه عمر یک تئورى دلیل بر درستى و یا بطلان آن نمىباشد، بلکه اگر ادعایى مستند به استدلال صحیح باشد آن ادعا، صحیح و منطقا مورد قبول است، هرچند داراى عمر طولانى باشد و اگر ادعایى مستند به استدلال غیر صحیح باشد، آن ادعا باطل است هرچند که ادعاى جدیدى باشد .
راستى آیا مىتوان ادعا نمود که 4=2+2 غلط است چون چندین هزار سال قبل کشف شده است؟ ! (16)
آیا مىتوان ادعا نمود، اعتقاد به این که انسان در وقت گرسنگى نیاز به غذا دارد و در وقت تشنگى نیاز به آب دارد، باطل است؟ چون انسان در ابتداى پیدایش خود در روى زمین در هزاران سال قبل، همین اعتقاد را داشته است و از این جهت، این اعتقاد قدیمى شده؟ !
بنابراین، هیچ گاه عمر یک تئورى دلیل بر درستى و یا بطلان آن نمىباشد .
با عنایتبه نکته فوق ادعاى زیر باطل است:
قوانین جزایى اسلام، 1400 سال پیش ارائه شد و نباید انتظار داشت که این قوانین بتوانند به مشکلات حقوقى جوامع امروزى پاسخ دهند و لذا چون قدیمى استبىارزش است . (17)
ملاحظه مىشود که سخنان فوق، گرفتار مغالطه سنتگریزىاست; زیرا صرف این که قوانین اسلام در هزار و چهار صد سال پیش ارائه شده، دلیل بر بطلان آن نیست .
4 - مغالطه تجددطلبى
روحیه تنوعطلبى در انسان موجب مىشود که او همیشه به دنبال ابزار و وسایل جدید برود . پس از این که انسان لباسى را خرید و مدتى آن را پوشید، از استفاده آن دلزده مىشود و به دنبال خریدن لباس نو مىرود . شخصى که از سرمایه کافى مالى برخوردار استبا انگیزه زیاد به دنبال یک ماشین خوب مىرود و آن را تهیه مىنماید، لکن پس از مدتى از سوار شدن در این ماشین خسته شده و به دنبال ماشین بهتر و جدیدتر است . این حالت در همه انسانها - کم و بیش - وجود دارد .
ولى مغالطه وقتى روى مىدهد که انسانى این حالت را در صحنه اندیشهها و تفکرات نیز سرایت داده و پس از مدتى که معتقد به اندیشهاى مىگردد، از آن اعتقاد خسته شده و به دنبال اعتقاد جدید مىرود، بدون تامل و دقت در این که آیا اندیشه جدید درست استیا نه؟ به چه دلیلى باید از اندیشه سابق دستبرداشت و به دنبال اندیشه نو و به اصطلاح مدرن رفت؟
اگر اندیشه قدیمى درستبوده و اندیشه جدید، باطل باشد آیا منطقى است که انسان از اندیشه درست دستشسته و به دنبال اندیشه باطل - فقط به خاطر این که امر جدیدى است - برود؟ آیا جدید بودن یک اندیشه دلیل بر درستى آن است و قدیمى بودن دلیل بر بطلان؟ بدیهى است که ادعاى فوق مستند به هیچ برهان عقلى و منطقى نمىباشد، و همان طورى که در مغالطه سنتگریزى بیان گردید، صحت و بطلان یک اعتقاد و اندیشه، تابع استدلالى است که بر آن اندیشه اقامه مىشود، اگر آن استدلال صحیح باشد، آن اعتقاد نیز، صحیح مىباشد چه این که، این اعتقاد، قدیمى باشد و چه جدید، و اگر آن استدلال، باطل باشد، آن اعتقاد هم باطل است و هیچگاه عمر زیاد داشتن یا عمر کم داشتن و تازه متولد شدن یک اندیشه دلیل بر درستى و بطلان آن نمىباشد .
اگر توجهى به فرهنگ حاضر دنیاى غرب داشته باشیم، در مىیابیم که تحول سریع و فراگیر فرهنگ غرب، دنیاى نوین را از اعصار سابق تمدن غرب به صورت چشمگیرى ممتاز ساخته است، این تحول فراگیر که به دنبال خویش تکنولوژى و صنایع مختلفى را به همراه آورده است، سبب شد که بهرهورى انسان دنیاى مغرب زمین از جهان مادى راحتتر و گستردهتر شود . قرار گرفتن دنیاى مادى در مرکز توجه تمدن غربى و به دنبال آن، سعى و تلاش همه جانبه براى تسلط بر طبیعت، موجب شد که انسان غربى ابزار و تکنولوژى بسیار قوى و دقیقى را پدید آورد و در این مسیر چنان قرین توفیق گشت که عصر مدرن را به صورت کامل از اعصار سابق جدا نموده است . این تحولات فراگیر و پیشرفتها، مبتنى بر مبانى و جهانبینى خاصى است که دنیاى نوین و مدرن را پدید آورده است، و وقتى که به مؤلفههاى بنیادى این جهانبینى دنیاى نوین توجه شود، به دست مىآید که بخشى از این مبانى داراى سابقه چندین هزار ساله است .
براى روشن شدن مدعاى فوق به چند نمونه از آن اشاره مىکنیم:
1 - دنیاى نوین، انسانگرا است . در حقیقت انسانگرایى (18) یکى از مبانى مهم جهانبینى مدرن است و مقصود از آن این است که خدمتبه انسان، نخستین و یگانه هدف است و به عبارت دیگر، در دنیاى جدید، انسان به جاى خداوند نشانده مىشود و بر آن است که همه چیز و همه کارها باید در خدمت او باشد . (19)
اما این اعتقاد که انسان محور و مقیاس همه عالم بوده و همه حقایق و ارزشها تابع اوست، ریشه در سالهاى بسیار دور - در حدود دو هزار و پانصد سال قبل - دارد . سوفسطاییان با توجه به اعتقاد به شکاکیت، به صورت طبیعى به هیچ اصل و مبناى معرفتى به عنوان معیار سنجش درستى و بطلان معتقد نبودند و فقط انسان را محور همه حقایق مىدانستند . خامه تاریخى تفکر فلسفى غرب، انسان محورى که متفکرین سوفسطایى به صورت جدى مطرح نمودهاند را از یاد نبرده است، این جمله پرتوگوراس مشهور است که:
انسان مقیاس همه چیز است . (20)
جهانبینى مدرن نیز پس از دو هزار و پانصد سال، با یک برگشتبه عقب، ایده انسانمحورى سوفسطاییان را با تغییراتى پذیرفته است . در دنیاى نوین، متفکرین غربى با اعتقاد به اومانیسم، آن را روح تمام تفکرات فلسفى، اجتماعى، اخلاقى، تربیتى و سیاسى نوین مىدانند .
2 - دنیاى مدرن، به لحاظ معرفتى، مشاهدهگرا، آزمایشگرا و تجربهگرا است، به عبارت دیگر یگانه راه وصول به معرفتحقیقى را مشاهده، آزمایش و تجربه حسى ظاهرى مىداند . (21) از طرف دیگر، به عقل ابزارى، جزئى و استدلالگر قائل است و یگانه شانى که براى این عقل قبول دارد این است که گزارههاى حاصل مشاهده، آزمایش و تجربه حسى ظاهرى را در قالب استدلالهاى منطقى بریزد و نتایج جدیدى ارائه نماید .
نتیجه طبیعى دو نکته فوق این است که دنیاى مدرن از جهت وجود شناختى، مادیگرا است; یعنى به عوالمى غیر از عالم ماده و مادیات قائل نیست; زیرا با باور به مبناى معرفتشناختى فوق، به تدریجبه این باور - به صورت روانى - منتقل شده است که آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه استبا «واقعیت» و «موجود» یکسان و معادل گرفته مىشود و لازمه این معادله این است که آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست، موجود هم نمىباشد، و به همین جهت، دنیاى مدرن در مساله وجود خداوند، موضع نفى و یا حداقل تردید و لاادریگرى دارد . (22)
در اینجا جالب استبه ادعاى یک فضانورد که معتقد به مبانى فوق از جهانبینى مدرن بوده استبه نقل از نویسندگان آمریکایى توجه کنیم:
در سال 1961 یورى گاگارى با یک فضاپیما زمین را دور زد و اعلام کرد که خدا وجود ندارد; زیرا وى خداوند را از پنجره کوچک فضاپیمایش ندیده بود . (23)
اما اعتقاد فوق، سابقه چندین هزار ساله دارد، در حقیقت، منطق حسى که فقط محسوسات را قبول داشته و امور غیر محسوس را نفى مىکند منطقى است که فرعون نیز براى نفى خداوند در مقابل حضرت موسىعلیه السلام بکار گرفته است، وقتى که پس از مدتها موسىعلیه السلام خداوند یکتا و نیز پیامبرى خود را مطرح مىکند، فرعون بر اساس منطق حس باورى خودش به هامان (یکى از نیروهاى تحت فرمانش) دستور مىدهد که بنایى بلند بسازد تا فرعون از آن، به سوى آسمانها بالا رفته و ببیند که ادعاى موسى در مورد وجود خداوند صحیح استیا نه! !
قرآن کریم این قضیه را به صورت زیبایى مطرح مىکند و از زبان فرعون مىگوید:
«و قال فرعون یا هامان ابن لى صرحا لعلى ابلغ الاسباب، اسباب السماوات فاطلع الى اله موسى و انى لاظنه کاذبا و کذلک زین لفرعون سوء عمله و صد عن السبیل و ما کید فرعون الا فى تباب» (24)
فرعون گفت: اى هامان براى من بناى مرتفعى بساز، شاید به وسایلى دستیابم، وسایل (صعود به) آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم، هرچند گمان مىکنم او دروغگو باشد . اینچنین اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه کرد و از راه حق بازداشته شد و توطئه فرعون جز به نابودى نمىانجامد .
3 - دنیاى مدرن در زمینه ارزشهاى اخلاقى نیز قائل است که معیار ارزشهاى اخلاقى و این که کدام فعل خوب است و کدام فعل بد، تمایلات و خواستههاى انسان مىباشد، به طورى که هر فعلى را انسان بخواهد خوب و از هر فعلى متنفر بوده و آن را نخواهد بد است . این کلام از بنتام معروف است که:
«خوب یعنى خواستنى و بد یعنى نخواستنى .» (25)
و به همین جهت است که در جوامع مدرن و به اصطلاح پیشرفته، شنیعترین عمل - مانند همجنس بازى - مورد قبول واقع شده و آن را مرتکب مىشوند . طبیعى است که عمل زشت همجنس بازى بر اساس معیار بیان شده یک عمل خوب مىباشد چون افراد مدرن و انسانهاى پیشرفته آن را خواستهاند، و بر اساس معیار فوق، هر عملى را که فرد یا افراد بخواهند خوب است . اگر دقت نماییم عمل قبیح همجنس بازى که انسانهاى پیشرفته و مدرن آن را پذیرفتهاند، سابقهاى چندین هزار ساله در تاریخ بشرى دارد . قرآن کریم این عمل را به قوم حضرت لوطعلیه السلام نسبت مىدهد و مىفرماید:
«و لوطا اذ قال لقومه انکم لتاتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین ائنکم لتاتون الرجال و تقطعون السبیل و تاتون فى نادیکم المنکر فما کان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین .» (26)
یعنى: و لوط را فرستادیم هنگامى که به قوم خود گفت: شما عمل بسیار زشتى انجام مىدهید که هیچ یک از مردم جهان پیش از شما آن را انجام نداده است . آیا شما به سراغ مردان مىروید و راه را قطع مىکنید و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مىدهید؟ اما پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: اگر راست مىگویى عذاب الهى را براى ما بیاور .
حال پرسش اصلى ما این است که چگونه دنیاى متجدد و مدرن، اعتقاد به انسانگرایى، حسگرایى و ارتکاب عمل همجنس بازى را که مربوط به هزاران سال قبل است، تجددگرایى مىنامد؟ اگر اعتقاد به باورهاى دینى و اسلامى صحیح نیست چون اسلام مربوط به 1400 سال پیش استباید مبانى مدرنیته که متعلق به دوران قبل از اسلام استبه طریق اولى باطل باشد . ولى نه تنها اندیشمندان غربى آن را باطل نمىدانند بلکه جاى تعجب این است که آنها را مدرن و جدید نیز مىخوانند .
بنابراین، صرف این که یک عملى، نام تجدد و نوین بودن را به همراه دارد دلیل بر درستى آن نیست .
5 - مغالطه وجودى
گاهى شخص به جاى استدلال بر درستى یک شىء، به موجود بودن و واقعیت داشتن آن شىء متوسل مىشود و مدعى مىگردد که چون فلان شىء واقعیت دارد، پس باید آن را پذیرفت .
این مغالطه از این امر ناشى مىشود که شخص، موجود بودن یک شىء را دلیل بر اعتبار و درستى آن تلقى مىنماید، در حالى که چنین ادعایى باطل است; زیرا صرف این که امرى موجود است، مستلزم درستى و ارزشمندى آن نیست .
در طول تاریخ، در مقابل مصلحان مانند انبیا و ائمه هدىعلیهم السلام نمرودها و یزیدها بودهاند ولى نمىتوان آنها را - فقط به دلیل این که در خارج موجود بودهاند - انسانهاى درستکارى دانست . بنابراین، موجودیت و واقعیتدار بودن یک شىء دلیل بر درستى و صحت آن نیست .
یکى از موارد آشکار این مغالطه، در بحث تعدد قرائتها از دین، مطرح مىشود . (27)
گاهى براى صحت و درستى قرائتهاى مختلف از دین، گفته مىشود که چون فهمهاى انسانها از دین مختلف است و به سخن دیگر فهمهاى مختلفى از دین وجود دارد، پس همه فهمها، معتبر و صحیح مىباشند . روشن است که چنین کلامى، جز مغالطه بیش نیست; زیرا نمىتوان ادعا نمود که چون فهمها و قرائتها از دین مختلف است و به عبارت دیگر، چون فهمهاى مختلف از دین وجود دارد، پس نتیجه گرفته مىشود که همه فهمها، صحیح و معتبر هستند; زیرا از وجود یک شىء نمىتوان به اعتبار و درستى آن شىء رسید .
براى روشن شدن حقیقت مساله در بحث تعدد قرائتها و پرهیز از مغالطه وجودى، باید میان دو مساله تفکیک نمود:
الف) مساله کثرت و تعدد قرائتها از دین
در این مساله، بحث در این است که آیا فهمهاى همه انسانها از دین، واحد است و یا این که متفاوت و مختلف است؟ به سخن دیگر آیا ضرورتا تمام فهمها و قرائتها واحد بوده و کاملا فهم هر شخص با فهم دیگرى برابر و متحد است و یا این که فهمهاى افراد مختلف از دین، مختلف و متفاوت است؟
ب) حقانیت و اعتبار قرائتهاى مختلف و متکثر
اگر در مساله اول، قائل شدیم که فهمهاى افراد مختلف از دین، متفاوت و مختلف است، نوبتبه این بحث مىرسد که آیا تمام این فهمهاى مختلف، صحیح و معتبر مىباشند، یا این که صرفا یک فهم و قرائت، صحیح و معتبر است؟
توجه به این نکته ضرورى است که محل بحث میان مدافعین تئورى تعدد قرائتها و منکرین آن، در مساله اول نیستبلکه بحث در مساله دوم مىباشد; زیرا مساله اول یعنى این امر که فهمهاى انسانها از دین مختلف است، فتاواى مجتهدین با هم اختلاف دارد، تفاسیر مفسرین از قرآن متفاوت است و خلاصه این که تفسیر فیلسوفان از خداوند، غیر از تفسیر و قرائت عرفا و این دو نیز غیر از فهم فقها از خداى متعال مىباشد، امرى بدیهى و غیر قابل انکار است .
هیچ کس مدعى آن نگردیده است که فهم همه انسانها از دین، واحد است و اصلا مگر مىتوان اختلاف میان بشریت که یک امر تکوینى است را مورد انکار قرار داد، بلکه در واقع سخن در این است که پس از پذیرش اختلاف میان انسانها در فهم و معرفت از دین، آیا تمام این فهمها صحیح و معتبر مىباشند یا فقط یک فهم، معتبر و درست است؟ به سخن دیگر، بحث در اصل تعدد و اختلاف قرائتها نیستبلکه سخن در حقانیت و اعتبار قرائتهاى مختلف است .
این که در دفاع از نظریه تعدد قرائتها، اختلاف مفسرین و فقها در فهم دین دلیل بر درستى این تئورى دانسته شود، در واقع مرتکب شدن مغالطه وجودى است; زیرا همان طورى که بیان گردید اولا در مساله تعدد قرائتها، بحث در اصل کثرت قرائتها از دین نیستبلکه سخن در این است که به عنوان مثال در صورت اختلاف میان تفسیر علامه طباطبایى از آیهاى از قرآن و تفسیر فخر رازى، آیا هر دو فهم مختلف صحیح است و یا این که فقط یک فهم صحیح مىباشد؟ و روشن است که پاسخ سؤال فوق این نیست که بگوییم بیان علامه طباطبایى و فخر رازى در تفسیر قرآن، مختلف است (یعنى فقط به اصل کثرت فهم استناد نماییم) و ثانیا نمىتوان گفت که چون قرائت آن دو مفسر از قرآن، مختلف است پس هر دو فهم، صحیح و حق و معتبر مىباشند; زیرا از وجود هیچ شىءاى نمىتوان به حقانیت آن پى برد . به سخن دیگر، درستى و بطلان نظریه و فهم، تابع برهان و استدلال است و بس، و وجود داشتن یا وجود نداشتن یک امر، ربطى به صحت و بطلان آن ندارد .
صرف این که بطلمیوس بیان داشته است زمین مرکز عالم است و کوپرنیک آن نظریه را رد نموده است، (28) و معتقد شده که خورشید مرکز عالم است و سپس فیزیک جدید هر دو نظریه را رد نموده و مرکزیت هیچ نقطهاى را براى عالم نپذیرفته است، آیا چون میان این سه نظریه اختلاف وجود دارد، پس همه این نظریات درست و حق مىباشند؟
آیا صرف این که عدهاى قائلند خدا موجود نیست و عدهاى دیگر نیز قائلند خدا موجود است، چون میان این دو نظریه، اختلاف است، پس هر دو نظریه صحیح مىباشند؟
روشن است که چنین ادعایى مغالطه بوده و خالى از حقیقت است .
6 - مغالطه عنوان ناصحیح
این مغالطه در جایى است که کسى ادعایى نماید و براى جلوگیرى از اعتراض دیگران، صفتیا عنوان مذمومى را به مخالفان آن نسبت دهد، به طورى که اگر کسى بخواهد اعتراض کند گویا خود را مصداقى از مصادیق آن صفت مذموم دانسته است . این کار از آن جهت مغالطه است که به جاى ارائه دلیل براى اثبات حرف خود، به تحقیر مخالفان تمسک شده است . به عنوان مثال گفته مىشود:
- همه خانمها و دخترانى که از چادر مشکى استفاده مىکنند انسانهاى افسردهاى هستند .
- انسانهاى خشن و متعصب و جاهلى هستند که هنوز بر اصول دینى تاکید ورزیده و در صدد اجراى آن در جامعه مىباشند .
- همه افراد، غیر از کسانى که امل و متحجر و بددل و عقدهاى هستند با ارتباط آزاد دختر و پسر در سطح جامعه موافق هستند .
در حقیقت در تمام این موارد شخص به جاى استدلال، براى حذف رقیب از صحنه، از عناوین منفى استفاده مىنماید و البته در این موارد نباید از این عناوین هراس داشتبلکه وجه مغالطه بودن این ادعاها را به گوینده گوشزد نمود و از او نسبتبه ادعایش استدلال خواست .
7 - مغالطه سیاه و سفید
تقسیمبندیهایى که در مورد اشیاى گوناگون انجام مىشود از یک جهت دو قسم است:
الف) تقسیم دوگانه:
گاهى تقسیم یک شىء طورى انجام مىشود که فقط دو قسم از آن قابل تصور است و فرض قسم سوم محال است، به عنوان مثال گفته مىشود: یک شىء یا موجود است و یا معدوم، و یا گفته مىشود یک جسم یا رنگدار است و یا بىرنگ . روشن است که در این دو مثال، فرض قسم سوم امکان ندارد . و بدین جهت اگر نسبتبه شىءاى اثبات نمودیم که موجود نیستبه طور طبیعى بدست مىآید که پس معدوم است و یا اگر ثابت نمودیم که جسمى رنگدار استبه دست مىآید که آن جسم بىرنگ نیست .
ب) تقسیم چندگانه
نوع دیگر تقسیم آن است که گرچه ما در ابتدا دو قسم از یک شىء را بیان داشتهایم، ولى فرض قسم سوم و نیز اقسام دیگر ممکن مىباشد . به عنوان مثال گفته مىشود انسان یا سفید پوست است و یا سیاه پوست، و یک جسم یا قرمز است و یا آبى . روشن است که در دو مورد بیان شده فرض اقسام دیگر ممکن است; یعنى مىتوان انسانى را یافت که نه سفید پوستباشد و نه سیاه پوستبلکه سرخ پوستباشد، و یا جسمى را یافت که نه قرمز باشد و نه آبى بلکه سبز باشد .
مغالطه سیاه و سفید وقتى رخ مىدهد که شخص، تقسیم نوع دوم (تقسیم چندگانه) را مانند تقسیم نوع اول (تقسیم دوگانه) تلقى نماید و فرض قسم سوم را نسبتبه آن محال بداند; یعنى امرى که فرض قسم سوم در آن قابل تصور است، آن را غیر قابل تصور تلقى نماید .
این مغالطه در مباحثسیاسى، رخ مىدهد . معمولا، بنا بر اهدافى تقسیم دوگانهاى انجام شده و گرایشهاى سیاسى به دو قسم چپ و راست تقسیم مىشود و طورى وانمود مىشود که غیر از این دو قسم، هیچ گرایش دیگرى قابل تصور نبوده و همه گرایشهاى کوچک و بزرگ در زیر مجموعه یکى از دو گرایش سیاسى جارى در کشور، جاى مىگیرند . از این رو، انسان سیاسى یا باید راستى باشد و یا چپگرا . در حالى که مغالطه بودن این ادعا واضح است، چه استدلالى وجود دارد که گرایشهاى سیاسى انسان منحصر به این دو قسم مىباشد؟ آیا انسان نمىتواند نسبتبه هر دو قسم، انتقاد جدى داشته و نیز خوبیهاى هر دو قسم را قبول داشته باشد؟ به عبارت دیگر، داخل در هیچ جناح نشده و نقاط ضعف هر یک را نفى و نقاط قوت آنها را اخذ نماید؟
بنابراین، فرض قسم دیگرى غیر از چپ و راست، میسر است و این طور نیست که انسان یا باید راستى باشد و یا چپى . البته روشن است که این کار براى مطرح کنندگان این نوع مغالطه مىتواند فواید مهمى داشته باشد; زیرا پس از مدتى که چهره یک جناح سیاسى را (راستیا چپ) در جامعه تخریب کردهاند، از این پس براى حذف مخالفان و رقیبان خود به راحتى مىتوانند عمل نمایند; زیرا همین که مخالفان آنها نسبتبه اندیشهها و نیز عملکردهاى آنها انتقادى نمایند، کافى است که او را در گرایش سیاسىاى که تخریب نمودهاند داخل کنند تا این که سخن او را بىارزش جلوه دهند .
8 - مغالطه جانبدارى
گاهى در مباحث علمى، چنین وانمود مىشود که انسان باید منصفانه بحث نماید و نباید از ابتدا طرفدار یک جهتخاص باشد، به سخن دیگر، اگر کسى از همان ابتدا نتیجه و هدف استدلال او روشن باشد چنین شخصى بحثى منصفانه نداشته و در حقیقت، او استدلال نکرده استبلکه دلیل تراشى نموده; یعنى براى نتیجه و هدف از پیش تعیین شدهاى که در نظر گرفته، سعى نموده است ادلهاى را بتراشد . بدین جهت، چنین استدلالى باطل و در واقع، استدلال صحیح استدلالى است که شخص، منصفانه بحث نماید و هدف و نتیجه استدلال را از پیش، فرض نگیرد .
از این رو، استدلال مؤمنین بر اثبات خدا باطل است، چون آنها در ابتدا وجود خداوند را فرض گرفته و سپس براى آن استدلال نمودهاند! !
به نظر مىرسد که ادعاى فوق کاملا یک ادعاى مغالطهآمیز است; زیرا:
اولا: واژه «منصفانه بحث نمودن» یک واژه مبهمى است، به سخن دیگر سؤال این است که منصفانه بحث کردن یعنى چه؟ چه ملاک و معیارى دارد؟ متاسفانه این واژه، ابزارى شده است تا این که هر شخص براى حذف رقیب خودش از صحنه بحث از این واژه بهره برده و بگوید بحثهاى شما منصفانه نیست . بدیهى است، بهره بردن از واژهاى که کاملا مبهم است، در مباحث علمى صحیح نمىباشد .
ثانیا: پرسش اساسى و جدى این است که چه برهانى قائم شده است که اگر کسى هدفى را از پیش، فرض بگیرد و براى این هدف، استدلال ارائه کند، چنین تلاشى، استدلال صحیح نبوده و دلیل تراشى و باطل است؟ به سخن دیگر، آیا یکى از موارد بطلان و خلل در استدلال، این است که نتیجه از قبل معلوم شده باشد؟
از دیدگاه صحیح منطقى، عوامل بطلان یک استدلال یا این است که مواد قیاس فاسد است و یا این که شرایط صورت استدلال رعایت نگردیده است، اما این که نتیجه استدلال از قبل روشن باشد یا نباشد دخالتى در درستى استدلال ندارد; یعنى اگر هدف یک شخص از ارائه استدلال روشن باشد و او نیز براى مدعایش از استدلالى استفاده نماید که هم صورت استدلال، شرایط استدلال منتج را داشته باشد و هم ماده استدلال، کاملا صحیح باشد، آیا مىتوان گفت فقط به خاطر این که نتیجه از قبل روشن بوده است، استدلال او - با این که همه شرایط یک استدلال صحیح را واجد است - باطل مىباشد؟
به عنوان مثال، معلم ریاضىاى را در نظر بگیرید که مىخواهد عملیات جدول ضرب را به دانشآموزان، تعلیم دهد . معلم، چهار بسته مداد را که هر بسته مشتمل بر پنج مداد استبه همراه خود مىآورد تا عمل ضرب 20 5×4 را به دانشآموزان، تعلیم دهد . او این بستهها را کنار هم گذاشته و از دانشآموزان مىخواهد با جمع نمودن آنها عدد مورد نظر - یعنى عدد بیست - را به دست آورند و بدین ترتیب، پس از چند بار تکرار آن، عمل ضرب مورد نظر (20 5×4) را به دانشآموزان مىآموزد .
حال آیا مىتوان گفت که چون هدف و نتیجه معلم از استدلال، از قبل روشن بوده است پس استدلال او باطل است و حاصل ضرب چهار بسته مداد مذکور، بیست نمىشود بلکه کمتر از بیستیا بیشتر مىشود؟ !
بنابراین، روشن است که معلوم بودن هدف و نتیجه و یا عدم آن، ربطى به بطلان یا درستى استدلال ارائه شده ندارد و درستى یا بطلان استدلال ارائه شده تابع این مساله است که آیا ما شرایط صورى و مادى استدلال را رعایت نمودیم یا نه؟
پس ادعاى این که چون متدینان از قبل، وجود خداوند را فرض گرفته و سپس براى آن، استدلال ارائه مىنمایند و از این رو، آنها دلیل تراشى مىکنند نه استدلال؟ این ادعا قابل قبول نبوده و باطل است و در حقیقت گرفتار مغالطه جانبدارى مىباشد .
البته این نکته مورد قبول است که گاهى معلوم بودن یک نتیجه و جانبدارى شخص سبب مىشود که او استدلال غلطى ارائه نماید ولى روشن است که این مورد ربطى به مدعاى این نوشتار ندارد; زیرا در همین حالت نیز باید بر این نکته تاکید شود که چون استدلال بیان شده داراى شرایط صحیح مادى و صورى نمىباشد باطل است و نسبتبه این شخص، باید موارد اشتباه در صورت یا ماده استدلال را گوشزد نماییم، نه این که گفته شود که فقط به این دلیل که هدف استدلال شما از قبل معین بوده، پس استدلال شما باطل استبدون این که موارد اشتباه در استدلال را به او نشان دهیم.
پىنوشتها:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى پژوهشى مؤسسه امام خمینىرحمه الله، دانشجوى دکترى فلسفه، محقق و نویسنده .
2) ر . ک: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، انتشارات سروش، تهران، چاپ دوم، 1368، ج 1 .
3) احمد سیاح، فرهنگ بزرگ جامع نوین، کتاب فروشى اسلام، چاپ نهم، ج 3 و 4، ص 1126 .
4) ابو على سینا، الشفاء، المنطق، منشورات مکتبة آیت الله العظمى المرعشى النجفى، قم، 1404ق، ج 4، ص 1 .
5) خواجه نصیر الدین طوسى، اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، اسفند 1376، ص 518; محمد رضا المظفر، المنطق، دار التعارف، بیروت، 1402ق، ج 3 - 1، ص 419 .
6) ابو البرکات ابن على بن ملکا البغدادى، الکتاب المعتبر فى الحکمة، انتشارات دانشگاه اصفهان، الطبعة الثانیة، 1415 ق، ص 268 .
7) عبد الکریم سروش، صراطهاى مستقیم، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دوم، 1377، صص37 - 36 .
8) رعد/17 .
9) اسراء/81 .
10) انبیاء/18 .
11) گاهى به آن، مغالطه ژنتیک و یا مغالطه از طریق منشا نیز گفته مىشود .
12) در صورتى که آن نظریه، یک تصدیق نظرى باشد .
13. Context of discovery
14. Context of justification
15) عبد الکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دوم، 1371، صص27 - 26 .
16) بدیهى است که عدد از مفاهیم فلسفى - و یا مفاهیم ماهوى - است و در خارج داراى منشا انتزاعى (و یا ما بازاء) است و از این رو، از امور حقیقى مىباشد نه اعتبارى، به عنوان مثال، وقتى که دو صندلى را با دو صندلى دیگر در نظر مىگیریم و این که مجموع آنها چهار صندلى است، این امر هیچگاه از امور اعتبارى غیر واقعى نمىباشد .
17) ر . ک: فرخ ارقند، هفته نامه آبان، شهریور 1377، (نقل به مضمون).
18. Humanism
19. see: Tony Davies, Humanism, London and New york, 1997.
20) فردریک کاپلستون، پیشین، ج 1، ص 106 .
21) ر . ک: برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، نشر پرواز، چاپ پنجم، 1365، ج 2، ص 732; والتر ترنر استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلى، نشر حکمت، 1377، صص104 - 102 .
22. Paul kwrtz, Toward a new enlightenment, ed, Byyernl. Bullough and timoth J. madigan, 1994, pp.50-51.
23) مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1376، ص 130 .
24) غافر/37 - 36 .
25) آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ سوم، 1377، ص 202 .
26) عنکبوت/29 - 28 .
27) ر . ک: عبد الکریم سروش، صراطهاى مستقیم، پیشین، صص 3 - 2 .
28) ر . ک: والتر . ترنر . استیس، پیشین .