نقد و بررسى شبهات سکولاریسم
آرشیو
چکیده
یکى از محورهاى اصلى شبیخون فرهنگى دشمن، طرح شبهات در زمینه معارف و آموزههاى دینى مىباشد . از آنجا که دین، مدعى پىریزى یک حکومتبر مبناى ارزشها و احکام دینى است، این تهاجم در عرصه حکومت و سیاست دینى شدیدتر است . از این رو، نویسنده در این مقاله به نقد و بررسى شبهات سکولاریستى در عرصه دین، سیاست و حکومت پرداخته است . طرح شبهات در زمینه معارف و آموزههاى دینى در سطح برخى از محافل فرهنگى به شکل گسترده و همهجانبه، یکى از مهمترین اهداف تهاجم فرهنگى دشمن به شمار مىرود . یکى از محورهاى اصلى این تهاجم، عرصه حکومت و سیاست دینى است . شدت این تهاجم در این عرصه نسبتبه بسیارى از عرصههاى دیگر بیشتر مىباشد . دلیل اصلى این تهاجم سنگین، این است که دین، مدعى پىریزى یک سیاست و حکومتبر مبناى باورها، ارزشها و احکام دینى است . دشمن به خوبى مىداند که با تشکیل چنین حکومت و سیاستى، جایى براى مطامع و منافع او باقى نمىماند . از این گذشته، ضدیت نظام دینى را با منافع استکبارى و مفاسد طاغوتى، بعد از تشکیل حکومت دینى در ایران در مقام عینیت و واقعیت تجربه کرده است . دلیل اصلى مخالفت پیوسته دشمنان داخلى و خارجى، با نظام مقدس جمهورى اسلامى همین است . ما در اینجا به نقد و بررسى پارهاى از شبهات سکولاریستى که در این عرصه (دین، سیاست و حکومت) مطرح شده است مىپردازیم .متن
شبهه اول
«جهتگیرى دینى، معطوف به سعادت اخروى است . دین فقط مزاحمتهاى دنیا را نسبتبه سعادت اخروى برطرف مىکند . اگر ما آخرتى نداشتیم، دین براى ما نبود . امور دنیا به خود مردم وا نهاده شده است .» (2)
اگر منظور این است که در نگاه دین، اصالتبا حیات اخروى است و دین نه قائل به اصالتحیات دنیوى در برابر حیات اخروى و نه قائل به هر دو است، مطلب قابل قبولى است . اما هرگز لازمه این سخن این نیست که دین به دنیاى مردم و به حکومت و سیاست دنیوى نپرداخته است . آیا میان اعتقاد به اصالتحیات اخروى و پرداختن به سیاست و حکومت دنیوى تضاد و تنافى وجود دارد؟ آیا میان تامین سعادت اخروى و تامین سعادت دنیوى ناسازگارى وجود دارد؟ آیا اگر دین، براى سعادت و نیکبختى دنیوى مردم راه و رسمى نشان دهد، با دیدگاه اصالتحیات اخروى خود به مبارزه و معارضه پرداخته است؟ آیا تامین مصالح اجتماعى دنیوى مردم مانند عدالت، امنیت، آزادى، استقلال، نظم، انضباط اجتماعى، توسعه علم، دانش، بهداشت، ریشه کنى فقر، فساد، ظلم، تبعیض و نیز به رسمیتشناختن حکومت نیکان و صالحان و نامشروع دانستن حکومت ظالمان، مسرفان و مفسدان و . . . با تامین سعادت و خوشبختى اخروى تزاحم و تقابل دارد؟ !
این که «دین فقط مزاحمتهاى دنیا را نسبتبه سعادت اخروى برطرف مىکند .» ، سخنى استبىمدرک و نامستند . آیا دین در ارتباط با دنیا، تنها پیامش این است که نباید به دنیا چنان نگریست که در تزاحم با سعادت اخروى قرار گیرد؟ آیا تنها آموزه دین در ارتباط با دنیا ایناست که یک مؤمن دینى باید خود را از وابستگى دنیا چنان برهاند که منافع دنیوى، تصادمى با منافع اخروى نداشته باشد؟
به نظر ما این گونه داورىها (یا به تعبیر بهتر پیشداوریها)، منشاى جز خواستهها و سلیقهها و استحسانهاى شخصى ندارد . بهتر این است که به جاى اینگونه استحسانهاى شخصى و تئورىپردازى ذهنى و نظرى، مستقیما به متون و منابع دینى از جمله سیره پیشوایان دین مراجعه نماییم . براى این که بدانیم دین در عرصهاى از عرصهها وارد شده یا نه، معقولتر و منطقىتر این است که ببینیم در متون دینى در آن عرصه و موضوع سخنى گفته شده استیا نه، آیا پیشوایان دینى در آن عرصه وارد شدهاند یا نه؟
حال با ملاحظه این معیار، آیا کسى مىتواند بخش مهم و قابل توجهى از متون دینى که مربوط به مسائل و مباحث دنیوى است را انکار کند؟ آیا کسى مىتواند برقرارى قسط، عدل، امنیت و تشکیل حکومت صالحان و طرد حکومت طاغوتیان و مستکبران که بر حسب آیات و روایات از اهداف اصلى دین الهى و آسمانى است را انکار کند؟ آیا کسى مىتواند طرد ظلم، تبعیض، کفر، نفاق و فساد و توسعه عدل، حق، صلح، امنیت و دانش که جزء آرمانهاى اصلى حکومت جهانى امام زمان، مهدى موعودعلیه السلام مىباشند را انکار کند؟ آیات و روایاتى که در این زمینه قابل استدلال و استناد مىباشد به قدرى زیاد است که ما را از پرداختن به آنها بىنیاز مىسازد .
این که ایشان مىگوید: «اگر آخرتى نداشتیم، دین براى ما نبود، امور دنیا به خود مردم وا نهاده شده است .» ، باید گفت:
اولا: بر این مدعا دلیلى اقامه نشده است . به چه دلیل اگر آخرتى نبود، خداوند دین و پیام و پیامبرى براى مردم نمىفرستاد؟ مگر راهنمایى و هدایت مردم در ارتباط با دنیاى مردم و دادن آموزهها و پیامهایى جهت تامین مصالح دنیوى مردم بر خلاف شان خدایى است؟ آیا حکمت و رحمت و فیاضیت الهى ایجاب نمىکند که با فرستادن راهنمایانى و با دادن دستورالعملهایى، بشر را در رسیدن به سعادت دنیوى یارى کند؟ مگر قرآن کریم به صراحت نمىگوید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط . . .» ; یعنى: ما به راستى و به حتم و یقین پیامبران خود را با معجزات و ادله روشن فرستادیم و به آنها کتاب و میزان دادیم تا مردم به قسط و عدالت قیام نمایند . مگر تعلیم، تربیت، آموختن حکمت و تشویق به فراگیرى علم و دانش، رعایتبهداشت و نظم، رعایتحقوق مردم، آموزش آداب معاشرت، قوانین حقوقى، قضایى، کیفرى و مقررات مربوط به معاملات و ارث و . . . که در دین فراوان از آنها سخن گفته شده است، مربوط به دنیاى مردم نیست؟
ثانیا: به فرض که بپذیریم در صورت نبود آخرت، دین و نبوتى در کار نبود، باز معنایش این نیست که با فرض حیات اخروى، دین و پیامبرانى که فرستاده مىشوند، نباید به دنیاى مردم و تامین مصالح دنیوى مردم اهتمام نشان ندهند . به تعبیر رساى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله «دنیا مزرعه آخرت است .» و به تعبیر زیباى حضرت علىعلیه السلام در نهج البلاغه:
دنیا خانه راستى استبراى کسى که آن را راستگو انگاشت و خانه تندرستى استبراى آنکس که آنرا شناخت و باور داشت و خانه بى نیازى استبراى کسىکه از آن توشه اندوخت و خانه پند استبراى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خدا و نمازگاه فرشتگان او و فرودگاه وحى خدا و تجارتخانه دوستان اوست . در آن، آمرزش خدا را به دست مىآورند و در آنجا بهشت را سود بردند . . . (3)
بنابراین در نگاه دین، حیات دنیوى از اهمیتبسیار بالایى برخوردار است . قهرا دین کامل آناست که از تامین مصالح دنیوى و تنظیم معیشت اجتماعى و سامان دادن به نظام معاش مردم که نقش بسیار تعیین کنندهاى در تامین سعادت اخروى مردم دارد، غافل نباشد .
شبهه دوم
«حکومتى کردن دین بدون رسمیتبخشیدن به یک تفسیر معین از متون دینى و ممنوع ساختن تفسیرهاى دیگر ممکن نیست . این محدود سازى، بستن باب تفکر دینى و سد باب اجتهاد است .» (4)
در پاسخ به این شبهه باید گفت:
اولا: آیا همه متون دینى و همه آموزههاى آن، قرائتبردار و اجتهادپذیر است؟ آیا نمىتوان در متون دینى به مسلمات و واضحاتى دستیافت که بتوان آن را به صورت قطعى به دین نسبت داد؟ آیا همه متون دینى از نوع متشابهات و مجملات است؟ به نظر ما لازمه سخن مزبور، انکار محکمات، نصوص، ظواهر، نادیده گرفتن ضروریات و قطعیات دینى است . به عقیده ما، مسلمات و قطعیاتى که در دین وجود دارد یا به تعبیر دیگر بخش محکمات کتاب و سنت، براى پى ریزى اصل حکومت و سیاست دینى کافى است .
براى هر مبتدى منصفى روشن است که فقها در طول تاریخ، در عین داشتن اختلاف نظر در پارهاى از مسائل فرعى جزئى، در بسیارى از موارد اتفاق نظر داشتهاند . این سخن که همه دین جزء متشابهات است و مرز دین را از غیر دین، متشابهات تشکیل مىدهد (5) و یا این که همه متون دینى قرائتبردار است; یعنى ظرفیت قرائتهاى متعدد را دارد و همه قرائتها به یک اندازه رسمیت دارند، جزء بدعتهایى است که در سالهاى اخیر از جانب برخى از ناآگاهان و یا مغرضان مطرح شده است . بدعتى که د رنظر آگاهان و عالمان دینى از وزن و قیمتى برخوردار نیست . خداوند در سوره آل عمران، آیه هفتم، به صراحت آیات قرآنى را به دو بخش محکمات و متشابهات تقسیم مىکند و بخش محکمات را امالکتاب مىنامد و به دنبال این تقسیمبندى مىفرماید: «فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله . . .» ; یعنى: اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند تا فتنهانگیزى کنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسیر (نادرستى) براى آن مىطلبند .
ثانیا: این که «حکومتى کردن دین بدون رسمیتبخشیدن به یک تفسیر معین از متون دینى و ممنوع ساختن تفسیرهاى دیگر ممکن نیست و این سد باب اجتهاد است .» ، سخنى است ناروا و نامربوط; زیرا در حکومت دینى هر چند ممکن است تفسیر خاصى در پارهاى از موارد در مقام اجرا به رسمیتشناخته شود، اما این امر به معناى ممنوع ساختن تفسیرهاى دیگر و سد باب اجتهاد نیست; چرا که همه صاحب نظران و مجتهدان دینى مىتوانند دیدگاهها و اجتهادات فقهى خود را هرچند مخالف تفسیر رسمى حاکم باشد مطرح کنند . حکومت اسلامى حق ندارد دیگران را از اجتهاد و کار کارشناسى علمى باز دارد . متاسفانه مستشکل محترم نتوانسته است میان به رسمیت نشناختن تفسیرها و دیدگاههاى دیگر در مقام اجرا و حکومت و ممنوع سازى تفسیرهاى دیگر و سد باب اجتهاد فرق بگذارد . حال آن که فرق میان این دو امر، بسیار واضح است . مگر امروز که حکومت دینى تشکیل شده است و به تفسیر خاصى در مقام اجرا رسمیت داده مىشود، باب اجتهاد در حوزههاى دینى مسدود شده است؟ !
به نظر ما نه تنها حکومت اسلامى در پى سد باب اجتهاد براى کارشناسان دیگر نیست، بلکه به خوبى مىتواند از آرا و دیدگاههاى کارشناسانه دیگران استفاده کند و به تصحیح و تنقیح دیدگاه رسمى در زمینههاى مختلف بپردازد . از این گذشته، حکومت و دولت دینى مىتواند لجنههاى کارشناسى فقهى تشکیل دهد تا از مشاورههاى کارشناسى آنها استفاده کند . چنان که مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله خامنهاى (دام ظله)، مبتکرانه به این کار اقدام نمودند . جا دارد در همین جا اشاره شود که بر اساس قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، در ارتباط با مصوبات مجلس شوراى اسلامى، یک جمع شش نفره از فقهاى شوراى نگهبان از جهت مغایرت و یا عدم مغایرت آن با شرع به اظهار نظر مىپردازند .
ثالثا: همانگونه که در پارهاى از موارد در استنباط احکام فقهى، میان صاحب نظران اختلاف نظر وجود دارد، در بسیارى از موارد میان علما و کارشناسان علمى در زمینههاى اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، هنرى، نظامى و . . . اختلاف نظر وجود دارد . حکومت هم چارهاى ندارد جز این که در مقام اجرا تنها به یکى از این نظرات کارشناسانه رسمیتببخشد . اگر لازمه رسمیتبخشیدن به یک نظر فقهى و دینى، سد باب اجتهاد و اظهار نظر از کارشناسان فقهى دیگر است، قهرا به رسمیتشناختن یکى از دیدگاههاى علمى دیگر نیز سد باب کارشناسى از بقیه کارشناسان است . هر پاسخى که ایشان در این موارد مطرح مىکند، ما نیز در مورد دین مطرح مىکنیم .
رابعا: هر چند دستیابى به حکم و دیدگاه شرع در پارهاى از موارد احتیاج به استنباط و اجتهاد دارد و از این جهت ممکن است میان صاحب نظران اختلاف نظر پیدا شود و حکومت هم چارهاى ندارد جز این که به برخى از این نظریات رسمیتببخشد و بقیه را از گردونه رسمیتخارج سازد، اما این امر نمىتواند بهانه شود که ما چاره را در این ببینیم که بکلى از دین در امر حکومت و سیاست روى گردان شویم و خود را فارغ از دغدغه دینى قرار دهیم و به حکومتسکولاریستى تن دهیم .
مستشکل محترم پیشنهاد مىکند براى این که به قرائت و تفسیرى خاص از دین در امر حکومت رسمیت داده نشود، باید بکلى دین را از عرصه حکومت و سیاست کنار بگذاریم و فارغ از دغدغه دینى، به آنچه عرف و عقلاى عالم نظر مىدهند بسنده کنیم . به نظر ما این پیشنهاد و این دیدگاه به هیچ وجه با تقید و تعهد دینى یک مسلمان مؤمن و متدین سازگارى ندارد .
شبهه سوم
«اگر دین شکل و محتواى قانون به خود بگیرد و در مفهوم قانون خلاصه شود، دیگر پیام دینى نخواهد داشت .» (6)
در پاسخ این شبهه، ابتدا باید مفهوم دو واژه «قانون» و «پیام دینى» توضیح داده شود . منظور از قانونى شدن یک چیز ایناست که از جانب نهاد تصمیم گیرنده حاکم، واجد دو ویژگى رسمیت و الزامیتشود . بنابراین، قانون همان چیزى است که به شکل رسمى و الزامى از جانب نهاد مزبور ابلاغ مىگردد و به اجرا در مىآید . اما در مورد واژه «پیام دینى» براى ما چندان روشن نیست که منظور مستشکل از آن چیست و چه معنایى را اراده کرده است . به احتمال زیاد منظور او از پیام دینى، پیام هدایتى و تربیتى است . بنابراین شبهه مزبور را مىتوان این گونه تفسیر کرد که اگر آموزههاى دینى به شکل قانون رسمى در آید و از جانب نهاد حکومت الزامى شود، نقش تربیتى و هدایتى خود را از دستخواهد داد .
پاسخ ما این است که:
اولا: نفس قانونى شدن چیزى، منافاتى با نقش تربیتى و سازندگى آن ندارد . اگر مردم به روح و فلسفه قانون آشنا شوند و به آثار سازنده آن در جامعه پى ببرند، یقینا مىتواند نقش مفید و سازندهاى براى مردم داشته باشد . آیا مىتوان در مورد همه قوانین این گونه داورى کرد که صرفا به دلیل قانون بودن، فاقد نقش تربیتى و سازندگى مىباشند؟
از این گذشته به هیچ وجه نمىتوان تاثیرات مثبت و سازنده قوانین که جنبه الهى و دینى دارند را انکار کرد . اعتقاد متدینین در مورد قوانین دینى این است که هر چند از جانب حکومت رسمیت و الزامیت آن اعلام شده است، اما نهاد اصلى تصمیم گیرنده، تدوین کننده و الزام کننده آن خدا و فرستادگان او مىباشند . قهرا با اعتقادى که متدینان به قدوسیت ذات حق دارند، قداست و حرمتخاصى را براى قوانین او قائل خواهند بود و همین امر مىتواند اثر معنوى و تربیتى بالایى را براى متدینان به همراه آورد .
ثانیا: آرمان و پیام دین، تنها در سازندگى معنوى و تربیت اخلاقى و روحى خلاصه نمىشود . یکى از آرمانهاى اصلى و مهم دین، تامین مصالح اجتماعى مانند عدالت، امنیت، استقلال، نظم، احترام به حقوق متقابل مردم، علم و دانش، بهداشت، رعایت آداب معاشرت و نجات بشر از اسارتهاى فکرى، اعتقادى و اجتماعى و . . . است . قرآن کریم در آیه بیست و پنجم سوره حدید به راحتبیان کرده است که فلسفه ارسال رسل و انزال کتب، برقرارى قسط و عدل در جامعه بوده است . یا در آیه 157 سوره اعراف به صراحتبرخى از فلسفههاى بعثت پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله، واداشتن به خوبیها و بازداشتن از زشتیها، تحریم خبائث و تحلیل طیبات، نجات مردم از سختیهاى زندگى، اسارتها و غل و زنجیرها معرفى شده استیا در آیه دوم سوره جمعه به صراحت تزکیه، تعلیم کتاب و حکمت را فلسفه اصلى بعثت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله دانسته است و یا بر اساس روایات فراوان از آرمانهاى اصلى امام زمانعلیه السلام در حکومت واحد جهانى، برقرارى عدالت، امنیت، نفى ظلم و تبعیض و خشونت و توسعه فکر، فرهنگ، عقل، اخلاق، تامین رفاه و آسایش در سطح جهان مىباشد .
قانونى شدن آموزهها و احکام دین، نه تنها با این گونه آرمانهاى دین منافاتى ندارد، بلکه عامل و اهرم مؤثرى براى تامین آنهاست . عهد نامه حضرت علىعلیه السلام به مالک اشتر درباره استاندارى مصر، نمونه روشن قانونى شدن آموزههاى دینى است .
قرآن کریم نیز به صراحت از قانونى و الزامى بودن احکام دینى سخن به میان آورده است . مثلا در آیه 44 سوره مائده آمده است: «من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» ; یعنى: هر کس به آنچه که خداوند نازل کرده استحکم نکند، کافر است .(و در جاى دیگر آمده است فاسق است و یا ظالم است) . یا مىفرماید: «ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم» ; (7) یعنى: هیچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد در جایى که خدا و رسولش حکمى صادر کردند، خود را صاحباختیار بداند (و فکر کند چون کار مربوط به اوست، پس اختیاردار هم خود اوست) . یا مىفرماید: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» ; (8) یعنى: هر آنچه که پیامبرصلى الله علیه وآله شما را به آن فرمان مىدهد، امتثال کنید و از آنچه که شما را از آن نهى مىکند، بپرهیزید .
ثالثا: مگر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و حضرت علىعلیه السلام به تشکیل دولت دینى و حکومت اسلامى اقدام نکردند؟ و مگر در عهد حکومتخود به پیاده کردن و اجراى احکام و مقررات دینى اهتمام نشان ندادند؟ مگر خداوند در آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» (9) ، اطاعتبى چون و چرا از دستورات خدا و پیامبر و اولى الامر را بر همگان واجب نکرده است؟ آیا همه اینها معنایى جز قانونى و الزامى بودن دستورات و احکام دینى دارد؟
شبهه چهارم
«حوزه دین فىالواقع حوزه وجدان انسانى است، حوزه تحول درونى است . اما حوزه تدبیر دنیا حوزهاى است که عقل در آن توانایى کافى دارد . جایگاه دین در سیاست و اقتصاد و مدیریت نیست، باطن انسانهاست .» (10)
این که حوزه دین تنها وجدان و درون انسان است، ادعایى استبى دلیل و باطل . اثبات جدایى دین از سیاست، اقتصاد و مدیریت از راه این که دین تنها مربوط به وجدان و درون انسان است، نوعى مصادره به مطلوب (یعنى استدلال به مدعا براى اثبات مدعا) است; زیرا مدعاى مستدل این است که دین مربوط به معنویت و اخلاق است نه سیاست و مدیریت و اقتصاد . حال براى اثبات این مدعا مىگوید که دین تنها مربوط به درون و وجدان انسان است نه چیز دیگر، این استدلال چیزى جز مصادره نیست . از این گذشته، چه کسى گفته استحوزه دین تنها وجدان و درون انسان است؟ این ادعا ناشى از عدم آگاهى نسبتبه بدیهیات و مسلمات دینى است . متاسفانه این ادعا از جانب کسى مطرح شده که سالها در حوزههاى علمیه اشتغال به تحصیل داشته است و خود را در حوزه دین صاحب نظر مىداند! با یک نگاه اجمالى و گذرا به مجموعه آیات و روایات، روشن مىشود که بسیارى از آنها در ارتباط با دنیاى مردم، سیاست، اقتصاد، بهداشت، آداب مدیریت، معاشرت، مسائل حقوقى، قضایى، جزایى و . . . است . آیا آیات زیر مربوط به وجدان و درون انسان استیا مسائل اجتماعى و سیاسى و . . . ؟
«السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما» ; (11) یعنى: دست مرد و زن دزد را ببرید .
«الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماة جلدة . . .» ; (12) یعنى: به هر یک از زن و مرد زناکار، صد تازیانه بزنید و در اجراى دین خدا، هرگز رافت و ترحم نشان ندهید اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید و باید جمعى از مؤمنین در صحنه اجراى حد الهى حضور داشته باشند .
«اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم . . .» ; (13) یعنى: خود را در برابر دشمن با همه آنچه که در توان دارید آماده و مهیا سازید .(همیشه باید در آمادگى کامل رزمى باشید) و از این راه در دل دشمنان خود و حتى آن دشمنانى که براى شما شناخته شده نیستند ترس و رعب ایجاد نمایید (تا هوس حمله و هجوم به شما را در سر خود نپرورانند).
«یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» ; (14) یعنى: اى کسانى که ایمان آوردهاید، به پیمانها و قراردادهاى خود پایبند باشید و وفا کنید .
«احل الله البیع و حرم الربوا» ; (15) یعنى: خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است .
از این دست آیات در قرآن کریم و مشابه آن در روایات فراوان است . آیا حق نمىدهید که با وجود این همه آیات و روایات در زمینه مسائل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، حقوقى و . . . ، ادعاى مزبور و ادعاهاى مشابه آن که به معناى جدایى دین از سیاست و اقتصاد و . . . است را ناشى از جهل و نا آگاهى نسبتبه بدیهیات دینى و یا جحد و عناد دینى بدانیم؟ به عقیده ما در پاسخ به این سؤال که: «حوزه دین چیست؟» باید از هر گونه پیشداورى و تفسیر به راى بپرهیزیم . بهتر این است که قبل از هر چیز «دین» راتعریف کنیم تا حوزه دین خود به خود شناخته شود . به نظر ما بهترین تعریف براى دین به معناى خاص این است: «ما جاء به النبى عن الله .» ; یعنى: آنچه که پیامبر از جانب خدا آورده است، دین نامیده مىشود . بنابراین حوزه دین همه آن چیزى است که پیامبر از خداوند آورده است . حال باید دید که دین (مشخصا دین اسلام) چه آموزهها و معارفى براى بشر آورده است؟ آیا این آموزهها تنها در حوزه وجدان و درون انسان است، آنچنان که مستشکل مزبور گفته استیا این که چنین اختصاص و انحصارى از آن فهمیده نمىشود؟ با توجه به آنچه که پیشتر گذشت، نادرستى ادعاى مزبور روشن مىشود .
مستشکل محترم گفته است: «حوزه تدبیر دنیا حوزهاى است که عقل در آن توانایى کافى دارد .» سخن ما ایناست که اگر چنین است چرا در کتاب و سنتبه مسائل سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و . . . پرداخته شده است؟ مگر این مسائل مربوط به حوزه دنیاى مردم نیست؟ آیا سخن مزبور به معناى این نیست که طرح این مباحث در متون دینى کار بیهوده و عبثبوده است؟ جا دارد در اینجا از یک مغالطه جلوگیرى شود و آن این که منظور ما از این سخن که دین به حوزه دنیاى بشر نیز پرداخته است، این نیست که بشر با داشتن کتاب و سنت، نیازى به عقل، دانش، تجربیات و دست آوردهاى علمى ندارد; زیرا خود دین، ما را به فراگیرى علم، دانش، استفاده از تجربیات علمى و بهکارگیرى عقل در مسائل دنیایى دعوت کرده و بلکه عقل را حجت وپیامبر باطنى به حساب آورده است . به همین خاطر فقها، عقل را در کنار کتاب، سنت و اجماع، جزء منابع دین به حساب آوردهاند و به قاعده «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» تن دادهاند . متکلمان اسلامى نیز گفتهاند: «الواجبات الشرعیه الطاف فى الواجبات العقلیه .»
به تعبیر برخى از بزرگان نباید عقل را در برابر دین قرار دهیم و مسائل را به عقلى و دینى تقسیم بندى کنیم، بلکه با توجه به این که عقل یکى از منابع دینى ماست، باید به جاى تقسیم مسائل به عقلى و دینى، مسائل دینى را به عقلى و نقلى تقسیم کنیم; یعنى همان اندازه که مسائل نقلى جزء دین به حساب مىآید، مسائل عقلى نیز جزء خود دین به حساب مىآید .
شبهه پنجم
«قانون آن است که در ایجاد و تاسیس آن، توافق عامه و رضایت عامه براى کسب مصلحت عامه مدخلیت داشته باشد . بر اساس دین نمىتوان قانون اجتماعى به وجود آورد . وقتى احکام دین در جامعه نافذ و قانونیت دارد که مردم بر سر آن توافق کنند و الا نه . » (16)
در پاسخ باید گفت:
اولا: از این سخن مىتوان استفاده کرد که مستشکل محترم به وجود پارهاى از احکام اجتماعى و سیاسى در دین اعتراف دارد; یعنى ورود دین در حوزه دنیاى مردم را مىپذیرد . هر چند قانونى شدن آن را منوط به رضایت عامه دانسته است . این اعتراف با دیدگاههاى دیگر ایشان در مورد سکولاریسم و فربهتر بودن دین از ایدئولوژى و این که فلسفه اصلى دین حیرت افکنى است و دین پر از متشابهات است و از متشابهات نمىتوان ایدئولوژى طلب کرد، سازگارى ندارد . (17) چنان که این اعتراف با آنچه که در شبهه اول از او نقل کردیم که گفته بود: «جهتگیرى دینى معطوف به سعادت اخروى است . . . اگر ما آخرتى نداشتیم، دین براى ما نبود، امور دنیا به خود مردم وانهاده شده است .» سازگارى ندارد .
ثانیا: متاسفانه براى تعریفى که از قانون بیان کرده، هیچ دلیل و مدرکى ارائه نداده است . چه کسى گفته است که: «قانون آن است که در ایجاد و تاسیس آن، توافق عامه و رضایت عامه براى کسب مصلحت عامه مدخلیت داشته باشد .» آیا مقرراتى که در نظامهاى غیر دمکراتیک وجود دارد، قانون نامیده نمىشود؟ همانگونه که در سابق گفتهایم، قانون همان دستورالعملى است که از جانب نهاد تصمیم گیرنده حاکم، رسمیت و الزامیت پیدا مىکند . اعم از این که نهاد تصمیم گیرنده حاکم با رضایت عامه روى کار آمده باشد یا نه .
آنچه که ایشان گفتهاند تنها در نظام دموکراسى لیبرال صادق است; یعنى در چنین نظامى رضایت مردم در مشروعیتحاکمان و قوانینى که از جانب آنها وضع مىگردد، منظور مىشود . اما اولا این امر دلیل نمىشود که در تعریف قانون، رضایت عامه را به نحو عام دخیل بدانیم . ثانیا در این نظام نیز رضایت عامه شرط نشده است، بلکه آنچه به آن اکتفا مىشود، راى اکثریت است، البته آنهم نهاکثریت ملت و نه حتى اکثریت کسانى که قانونا حق راى دارند، بلکه راى اکثریت کسانى که به پاى صندوقهاى راى آمدهاند، که ممکن است در مقایسه با کل ملت و بلکه کل کسانى که حق راى دارند، اقلیت ناچیز 10 درصد بیشتر نباشد . جالبتر این که در انتخابات پارلمانى که راىگیرى در سطح شهرها انجام مىگیرد، ممکن است کسى با آراى 10 درصد همه کسانى که حق راى در شهر را دارند وارد مجلس شود، اما در مقام قانون گذارى، براى کل ملت قانون وضع نماید .
آرى! این است دموکراسى مورد قبول لیبرال دموکراسى دنیاى غرب!
حال باید پرسید به چه دلیل مصوبهاى که به تصویب چنین مجلسى مىرسد، نام قانون به خود مىگیرد، اما احکام و مقررات الهى که از مصدر وحى ناشى مىشوند، نمىتوانند قانون قلمداد گردند؟ ! اگر حکومتى بر اساس دین تشکیل شود و احکام صریح خداوند را به عنوان مقررات لازمالاجرا ابلاغ نماید، این احکام شایسته نام قانون نیست؟ !
اگر منظور ایشان ایناست که چون مشروعیت کارگزاران حکومت و واضعان قانون تنها از راه رضایت عامه و راى ملتحاصل مىشود، بنابراین حاکمان و واضعان قانون در نظام حکومت دینى مشروعیت ندارند و قهرا مصوبات و دستور العملهاى آنها نام قانون به خود نمىگیرد و نافذ نخواهد بود، در پاسخ مىگوییم چه کسى گفته است که مشروعیت جز از راه راى و رضایت عامه به دست نمىآید؟ در نگاه ما مشروعیتحکومت پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله و حضرت علىعلیه السلام و امامان معصومعلیه السلام با نصب و نص الهى است . اعم از این که مردم رضایت داشته باشند یا نه . دیدگاه توحیدى اقتضا مىکند که بر اساس اعتقاد به ربوبیت انحصارى خداوند در نظام تکوین و تشریع، مشروعیت جز از راه اذن و اراده الهى حاصل نمىشود . حتى اگر همه مردم به اتفاق کسى یا کسانى را برگزینند که با اذن و تایید الهى همراه نباشند و شرایط و ویژگیهاى مورد نظر دین را نداشته باشند، مشروعیتبراى آنها نخواهد بود . قرآن کریم مىفرماید: «قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» ; (18) یعنى: بگو بار خدایا! مالک الملک و فرمانده تویى، به هر کس که بخواهى (و شایسته ببینى) ملک را مىدهى و از هر کس که خواستى سلب مىکنى و به هر کس که خواستى عزت مىبخشى و هر کس را که خواستى ذلیل مىکنى .
این که مىگوید: «وقتى احکام دین در جامعه نفوذ و قانونیت دارند که مردم بر سر آن توافق کنند و الا نه» ، معنایش این است که احکام الهى و مقررات دین فى حد نفسها نافذیت ندارند . نافذیت آنها منوط به رضایت مردم است . به تعبیر دیگر، اراده و واستخدا نافذ نیست، ولى اراده و خواست مردم نافذ است . به دیگر سخن، مادامى که مردم نخواهند و رضایت ندهند، خداوند نمىتواند آنها را به کارى وادارد و به چیزى الزام نماید . اگر چنین است، پس فایده این همه احکام الهى و ایجابها و تحریمهاى خدا چیست؟ از این گذشته، آیا این عقیده با توحید در ربوبیتخداوند چگونه سازگار است؟ با آیه «ان الحکم الا لله» (19) چگونه همخوانى دارد؟ با آیه «ما لکم من دونه من ولى و لا یشرک من حکمه احدا» (20) چگونه جور درمىآید؟ با آیه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» (21) که ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله را بر مردم بیشتر از ولایتخودشان بر خودشان مىداند چگونه قابل جمع است؟
شبهه ششم
«تمام نظام حقوقى اسلام، جزء عرضیات اسلام است که مىتوانستبه گونه دیگرى باشد .» (22)
تفکیک و تقسیم آموزههاى اسلام به ذاتیات و عرضیات، چیزى است که اخیرا به وسیله برخى از نویسندگان در داخل مطرح شده است . این تقسیم بندى، به تاسى و تاثیر برخى از نویسندگان غربى است که مباحثى مانند گوهر و صدف دین را مطرح کردهاند . در غرب به دلیل اشتمال کتاب مقدس بر خرافات و اشتباهات فراوان و مطرح شدن بسیارى از مسائل غلط به نام دین، برخى از نویسندگان در صدد چاره بر آمدهاند و گفتهاند که همه آنچه در دین و کتاب مقدس آمده است، گوهر و حقیقت دین به حساب نمىآید . گوهر دین چیزى است وراى این آموزهها و تعلیمات . بنابراین نباید میان گوهر دین وصدف آن خلط کرد; زیرا عدم مقبولیتبرخى از این آموزهها خدشهاى به گوهر دین وارد نمىسازد . برخى از نویسندگان ما نیز تحت تاثیر این گونه مباحث، بحث ذاتیات و عرضیات دین را مطرح کردهاند . چنان که از عبارت بالا بر مىآید، عرضى دین آن است که مىتوانست اصلا نباشد و یا به گونه دیگرى باشد و به تعبیر بهتر، بود و نبود آن خدشهاى بر دین وارد نمىسازد . برخى از نویسندگان (23) بیشتر معارف و آموزههاى دین را جزء عرضیات دین به حساب مىآورند . ما در اینجا در پى نقد و بررسى تفصیلى همه آنچیزى که به نام ذاتیات و عرضیات دین گفتهاند نیستیم . عجالتا آن چه در اینجا مىگوییم ایناست که همه آموزههایى که در دین آمده است، اعم از مسائل اعتقادى، عرفانى، اخلاقى، عبادى، سیاسى و اجتماعى، جزء دین به حساب مىآید و فقدان آن به معناى نقص و کاستى دین مىباشد . به تعبیر دیگر، دین کامل و جامع، دینى است که همه این آموزهها را دارا باشد . این سخن ما دقیقا در راستاى تعریفى است که در سابق براى دین بیان نمودهایم . در پیش گفتهایم آنچه پیامبرصلى الله علیه وآله از جانب خدا آورده است (ما جاء به النبى)، دین نامیده مىشود . بنابراین از اینجهت چه فرقى است میان مسائل اعتقادى، عبادى و اخلاقى و مسائل سیاسى، اجتماعى و حقوقى؟
این ادعا که «تمام نظام حقوقى اسلام جزء عرضیات است و مىتواند به گونه دیگرى باشد .» ، ادعایى استبى دلیل و مدرک . در اسلام از حقوق والدین بر فرزند و بالعکس، از حقوق ملتبر دولت و بالعکس، از حقوق معلم بر متعلم و بالعکس، از حقوق همسایه بر همسایه و . . . بحثشده است . چنان که از مسائل حقوقى مانند آزادى، استقلال، حق حیات، حق قصاص، حق انتخاب شغل و همسر، نوع زندگى، حق خیار، حق شفعه و . . . بحثشده است . همچنان که درباره مسائل سیاسى و اجتماعى از عدالت، امنیت، علم، بهداشت، حکومت صالحان، نفى حکومت طاغوت، ظلم و تبعیض و فقر و فساد بحثشده است و . . . آیا همه این مسائل اسلامى جزء عرضیات اسلام است و بود و نبود آن خلل و خدشهاى بر دین وارد نمىسازد؟ به چه دلیل و بینهاى مىتوان این مدعا را به اثبات رساند؟ !
حقیقت این است که اگر بخواهیم همه آنچه را که آین گروه جزء عرضیات دین به حساب آوردهاند و بود و نبود آنها را براى دین مهم ندانستهاند، بپذیریم، مثل دین، مثل همان شیر بى یال و دم و اشکمى خواهد بود که مولوى درباره آن گفته است:
شیر بى یال و دم و اشکم که دید
این چنین شیرى خدا هم نافرید
شبهه هفتم
«در خصوص احکام اجتماعى اسلام، ادعاى من این است که تغییرپذیرند ولو در قرآن از آنها یاد شده باشد، موضوعاتى از قبیل بریدن دست دزد، قضاوت زنان، ارث، و . . . موضوعا قابل تغییرند .» (24)
ظاهر عبارت فوق این است که همه احکام اجتماعى اسلام، حتى آن احکامى که به صراحت در قرآن کریم آمده است، در گذر زمان قابل تغییرند . در نتیجه، اسلام در حوزه مسائل اجتماعى، احکام ثابتى ندارد . به برخى از نقدهایى که بر این سخن وارد است اشاره مىکنیم:
اولا: معیار و ملاک احکام فردى و احکام اجتماعى چیست؟ چه احکامى از اسلام، احکام فردى و چه احکامى، احکام اجتماعى به حساب مىآیند؟ تفکیک این دو نوع احکام کار چندان سادهاى نیست . مثلا آیا احکام اخلاقى و آداب معاشرت اسلامى فردى ستیا اجتماعى؟ آیا عبادیات اسلام مانند نماز، روزه، حج، خمس و زکات، فردى استیا اجتماعى؟
احکام فردى به حساب آوردن مسائل اخلاقى و آداب معاشرت - مانند دروغ نگفتن، غیبت نکردن، تهمت نزدن، رعایت امانت کردن، ظلم نکردن و عدم تجاوز به جان، مال و ناموس دیگران و نوع دوستى، خیرخواهى، ایثار، انفاق و دستگیرى بیچارگان و یا سلام کردن، مصافحه نمودن، اکرام مهمان و - . . . امر معقول و پسندیدهاى نیست . چنانچه به صورت خالص احکام فردى به حساب آوردن عبادیات اسلام مانند خمس، زکات، حج، نماز و روزه با عنایتبه جنبههاى فراوان اجتماعى و سیاسى در آن، کار روا و منطقى نیست . استاد شهید علامه مطهرى، یکى از ویژگیهاى ایدئولوژى اسلامى را، اجتماعى بودن آن مىداند و مىفرماید:
«مقررات اسلامى، ماهیت اجتماعى دارد، حتى در فردىترین مقررات از قبیل نماز و روزه، چاشنى اجتماعى در آنها زده شده است . مقررات اسلامى، ماهیت اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، حقوقى و جزایى اسلام، ناشى از این خصلت است . همچنان که مقرراتى از قبیل جهاد و امر به معروف و نهى از منکر، از مسؤولیت اجتماعى اسلامى ناشى مىشود .» (25)
به نظر ما تغییرپذیر دانستن احکام اجتماعى اسلام، با عنایتبه وسعت دامنه این احکام، در واقع نوعى کنار نهادن دین اسلام، اما به شکل آبرومندانه است . مثل اسلام با حذف احکام اجتماعى آن، مثل شیر بى یال و دم و اشکم خواهد بود .
ثانیا: به چه دلیل احکام اجتماعى اسلام قابل تغییرند؟ مگر احکام اجتماعى اسلام جزء احکام دینى و الهى و وحیانى به حساب نمىآیند؟ از جهت دینى و وحیانى بودن، چه فرقى است میان احکام اجتماعى و احکام فردى اسلام؟ مگر سخن معصومان درباره حلال و حرام اسلام که فرمودند: «حلال محمدصلى الله علیه وآله حلال الى یوم القیامه و حرامه حرام الى یوم القیامه .» ، شامل احکام حلال و حرام اجتماعى اسلام نمىشود؟ مگر آیاتى مانند: «من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» (26) ، «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون» (27) ، «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» (28) ، «ان الحکم الا لله» (29) ، «ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا، ان یکون لهم الخیرة من امرهم» (30) و امثال آن تنها ناظر به احکام عبادى و فردى است و شامل احکام اجتماعى اسلام نمىشود؟ با این که لحن، آهنگ و سیاق این آیات نشان مىدهد که بیشتر ناظر به مسائل و احکام اجتماعى است .
جالب این که در برخى از آیات مربوط به احکام و مسائل اجتماعى، تعبیراتى آمده است که به گونهاى بر جاودانگى و تغییرناپذیرى آن احکام دلالت دارد . مثلا در آیه قصاص آمده است: «لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب لعلکم تتقون» ; (31) یعنى: اى صاحبان عقل، قصاص براى شما مایه حیات استبراى این که اهل تقوى شوید . یا در جاى دیگر در مورد قصاص آمده است: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص . . .» ; (32) یعنى: اى کسانى که ایمان آوردهاید، براى شما قصاص به صورت حتمى مقرر شده است . جالب ایناست تعبیرى که در اینجا به کار رفته، عین همان تعبیرى که در مورد وجوب روزه که یک عمل عبادى است مىباشد . قرآن درباره روزه مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام . . .» ; (33) یعنى: اى کسانى که ایمان آوردهاید، روزه براى شما به صورت حتمى مقرر شده است . خطاب به صاحبان عقل که قصاص مایه حیات است و یا خطاب به مؤمنان که قصاص امر مکتوب و قطعى است، با تغییرپذیرى و موقتى بودن آن سازگارى ندارد . قرآن به صراحت از مقرر شدن قصاص، حتى در کتب آسمانى پیشین و شرایع قبلى سخن به میان آورده است . (34) آیا همین نشان نمىدهد که حکم قصاص در گذر زمان تغییرپذیر نیست؟
در سوره نور که احکام اجتماعى فراوانى مانند حد زانى، لعان، حرمت افترا و نسبت فحشا به دیگران و عدم جواز ورود به منزل دیگران بدون اذن آنها و حکم حجاب و پوشش اسلامى و مساله ازدواج مطرح شده، در آغاز آن آمده است: «سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات لعلکم تذکرون» ; (35) یعنى: این سوره، سورهاى است که ما آن را نازل کردیم و عمل به آنچه که در آن است را فرض و واجب نمودیم و در آن، آیات روشن و آشکارى را نازل نمودیم شاید متذکر شوید و پند گیرید . و در آیه مربوط به حد زناکار مىفرماید:
«و لا تاخذکم بهما رافة فى دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ولیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین» (36)
یعنى: در اجراى دین خدا (حد زناکار)، دچار رافت و ترحم نشوید، اگر واقعا به خدا و روز جزا ایمان دارید و لزوما باید در صحنه اجراى این حد جمعى از مؤمنین حضور داشته باشند . جالب این است که حد زناکار را دین خدا دانسته و دچار رافت و ترحم و تسامح و تساهل نشدن در اجراى آن را لازمه ایمان به خدا و قیامت معرفى کرده است .
آیا این گونه تعبیرات صریح و مؤکد درباره احکام اجتماعى این سوره، با تغییر پذیرى و نادیدهگیرى آنها سازگارى دارد؟ !
درباره حرمت ربا که یکى دیگر از احکام اجتماعى اسلام است، تعبیرات قرآن کریم به اندازهاى قاطع و صریح مىباشد که به هیچوجه با تغییرپذیرى و نادیدهگرفتن آن سازگار نیست . «احل الله البیع و حرم الربوا» ; (37) یعنى: خداوند بیع را حلال و ربا را حرام کرده است .
«اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان کنتم مؤمنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لا تظلمون و لا تظلمون» (38)
یعنى: از خدا بترسید و از ربا صرف نظر کنید اگر واقعا اهل ایمانید و اگر چنین نکنید، خود را براى جنگ با خدا و رسولش آماده کنید و اگر توبه کنید، سرمایه شما مال شما خواهد بود (نه زیادتر از سرمایه که به نام ربا مىگیرید). نه ستم مىشوید و نه ستم مىکنید .
درباره احکام ارث که یکى دیگر از احکام اجتماعى اسلام است، قرآن کریم بعد از ذکر مواردى از احکام ارث مىفرماید:
«وصیة من الله و الله علیم حکیم . تلک حدود الله و من یطع الله و رسوله یدخله . . . و من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب الیم» (39)
یعنى: سفارش خداست و خداوند دانا و آگاه به مصالح شماست . قوانین ارث، حدود و مرزهاى الهى هستند . هر کس از خدا و رسول او اطاعت کند، خداوند او را در باغهاى بهشتى که همواره آب از زیر درختان آن جارى است وارد مىسازد و جاودانه در آن مىماند و این پیروزى بزرگى است و کسى که خدا و رسولش را نافرمانى کند و از حدود الهى تجاوز نماید، خداوند او را در آتشى وارد مىکند که جاودانه در آن خواهد ماند و براى او عذاب خوار کنندهاى خواهد بود .
آیا انصافا این گونه تعبیرات رسا و قاطع با تغییرپذیرى احکام ارث سازگارى دارد؟
درباره بسیارى از احکام اجتماعى دیگر در آیات و روایات تعبیراتى مشابه آنچه که در ربا گذشت وجود دارد که به خاطر پرهیز از طولانى شدن از ذکر آنها خوددارى مىشود.
پىنوشتها:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) عبدالکریم سروش، هفته نامه جامعه مدنى، 22/11/79، شماره 20، ص 6 .
3) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 131 .
4) محمد مجتهد شبسترى، هفته نامه آبان، 3/2/79، شماره 122، ص 4 .
5) ر . ک: عبد الکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى .
6) محمد مجتهد شبسترى، هفته نامه جامعه مدنى، 20/12/79، شماره 24، ص7 .
7) احزاب/36 .
8) حشر/7 .
9) نساء/59 .
10) محسن کدیور، روزنامه بنیان، 28/12/80، ص9 .
11) مائده/38 .
12) نور/2 .
13) انفال/60 .
14) مائده/1 .
15) بقره/275 .
16) عبدالکریم سروش، ماهنامه جهان اندیشه، آبان 79، شماره 2، صص22 - 20 .
17) ر . ک: عبد الکریم سروش، معنا و مبناى سکولاریسم، مجله کیان، شماره 26، و کتاب فربهتر از ایدئولوژى .
18) آل عمران/26 .
19) یوسف/40 .
20) کهف/26 .
21) احزاب/6 .
22) اکبر گنجى، ماهنامه آفتاب، آبان 1380، شماره 9، ص 27 .
23) عبدالکریم سروش، ذاتیات و عرضیات دین، کیان .
24) حسن یوسفى اشکورى، ماهنامه فکر نو، 15/5/79، شماره7، ص20 .
25) شهید مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، سال 1369، ج2، ص 242 .
26) مائده/44 .
27) مائده/45 .
28) مائده/47 .
29) یوسف/40 .
30) احزاب/36 .
31) بقره/179 .
32) بقره/178 .
33) بقره/183 .
34) مائده/45 .
35) نور/1 .
36) نور2 .
37) بقره/275 .
38) بقره/279 - 278 .
39) نساء/14 - 11 .