نگاهى به دیدگاه علامه طباطبایى درباره اسلام و اجتماع
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر نگاهى اجمالى به دیدگاه علامه طباطبایى درباره اسلام و اجتماع دارد . در این مقاله نخستبه مفهوم مورد نظر از دین اشاره کرده و آنگاه ضرورت زندگى اجتماعى را براى انسانها تبیین کردهایم . سپس، ضرورت وجود قوانین و مقرراتى را براى پرهیز از هرج و مرج و از بین رفتن آسایش و آرامش اعضاى جامعه و نیز جلوگیرى از تباه شدن نوع بشر نتیجه گرفتهایم . آنگاه با اشاره به نقطه ضعف قوانین بشرى، برترى و امتیاز قوانین دینى و الهى را تبیین کردهایم و در نهایتبا اشاره به برترى و امتیاز دین اسلام به عنوان کاملترین دین الهى به بیان نظر اسلام درباره جامعه و تبیین برترى قوانین و نظام اجتماعى اسلام بر سایر ادیان پرداختهایم .متن
مفهوم دین
مقصود علامه از دین در این بحث مفهوم خدامحور و مثبت آن است . وى دین را در اصطلاح قرآن، روشى اجتماعى مىداند که در جامعه جریان داشته و انسان، گریزى از آن ندارد (1) ;روشى که خداوند آن را بر عهده انسان نهاده است و همه انسانها، اعم از پیامبر و دیگران، را به طور مساوى، به برپاداشتن احکام آن فرمان داده است . (2) با این بیان، دین از نظر ایشان برنامهاى است که از جانب خدا نازل شده و نوعى رفتار و سلوک در زندگى دنیوى را فراروى وى مىنهد که با کمال اخروى وى سازگار است . از همین رو، دین باید داراى قوانین و احکامى باشد که به قدر نیاز به امور معاش انسان بپردازد . (3)
ضرورت زندگى اجتماعى
انسان همواره به دنبال سعادت و کامرانى خود مىباشد و البته این سعادت جز در سایه تامین کامل همه ابزار و نیازهاى زندگى دستیافتنى نیست . از سوى دیگر، انسان با فهم خدادادى خود درک مىکند که هرگز نمىتواند به تنهایى همه نیازمندىهاى خود را به دست آورده، به سعادت و شادکامى دستیابد . در واقع، ضرورت زندگى اجتماعى مورد تصدیق فطرت انسانى است و تا آنجا که تاریخ نشان مىدهد، هر جا انسان وجود داشته، زندگى اجتماعى نیز بوده است . آثار باستانى نیز همین نکته را اثبات مىکند . قرآن مجید نیز در آیاتى چون «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا . . .» از این واقعیت پرده برداشته است . (4) به هر روى، به لحاظ نقشانکار ناپذیرى که زندگى اجتماعى در رسیدن به سعادت دارد، آدمى، به ناچار دستبه دست همنوعان خود مىدهد و در یک فرایند گروهى در تامین نیازمندىهاى خود، هم به دیگران کمک مىکند و هم از ایشان یارى مىجوید . در واقع همه اعضاى یک جامعه براى یکدیگر کار مىکنند و محصول این فعالیت جمعى را به میان ریخته و هر یک، بر اساس موقعیت و میزان فعالیتخود از آن سهمى مىبرد . (5) بدین ترتیب، تامین نیازها، ضرورت زندگى اجتماعى را فرا روى بشر مىنهد;از همین رو انسان را «مدنى بالطبع» مىنامند . (6)
نکته دیگر این است که اجتماعى شدن انسان نیز دوشادوش سایر امور روحى و ادراکى وى متکامل مىشود و با افزایش کمالات مادى و معنوى او، اجتماع وى نیز بیشتر سامان مىیابد .
نخستین حالت اجتماعى انسان نیز با ازدواج و تشکیل خانواده آغاز مىگردد . (7)
ضرورت قوانین اجتماعى
مرحوم علامه طباطبایى بر آن است که پس از تشکیل خانواده ویژگى دیگرى جلوهگر شد که وى آن را «استخدام» مىنامد و منظور آن است که هر انسانى در صدد است که نیازمندىهاى خود را به وسیله انسانهاى دیگر و به تعبیر دیگر با به خدمت گرفتن آنان برآورد و سلطه خود را گسترش دهد . این ویژگى اندک اندک به صورت ریاستیک انسان بر دیگران (ریاست در منزل، عشیره (فامیل)، قبیله و یا امت) نمود یافت . (8)
اگر روى آوردن به زندگى اجتماعى، بنا به ضرورت تامین نیازهاى خود، براى رسیدن به سعادت و کمال مىباشد، طبیعى است که آدمى همواره درصدد به کارگیرى همه ابزار و افراد براى برآورده ساختن خواسته و نیاز خود باشد و به تعبیر علامه طباطبایى همه چیز و همه کس را به استخدام خود درآورد . (9) و از آنجا که محصول فعالیتهاى گروهى افراد به هم آمیخته است و همه اعضاى جامعه مىخواهند از آن استفاده کنند، جامعه به قوانینى نیازمند خواهد بود که رعایت آنها مانع از به وجود آمدن هرج و مرج گردد;از این رو هیچ جامعهاى، اعم از جوامع ابتدایى یا پیشرفته، از یک سلسله رسوم و مقررات بىنیاز نخواهد بود . (10) درواقع، همه اعضاى جامعه درک مىکنند که اگر براى حفظ اجتماع و نظم آن، حاضر به چشمپوشى از برخى آزادىهاى خود در برابر مقررات اجتماعىنباشند، در جامعه هرج و مرجى به وجود خواهد آمد که سرانجام آن از دست رفتن همه آزادىها و آسایش همگان خواهد بود (11) ;از این رو، به رغم میل درونى آزادىخواهى و فزونطلبى، به مقررات اجتماعى گردن مىنهند و خواستار عدالت اجتماعى مىگردند . این عدالت اجتماعى که انسان طالب آن است، ازمنظر علامه طباطبایى، اقتضا اولیه محسوب نمىشود (و گرنه باید در غالب جوامع، عدالت و حسن همکارى و برابرى افراد حاکم مىبود، در حالى که چنین نیست) بلکه زاییده ضرورت و اضطرارى است که آدمى براى برآورده ساختن منافع و سعادت خود در قالب حیات اجتماعى احساس مىکند . (12) در واقع، از نظر ایشان انسان اولا و بالذات مستخدم بالطبع و ثانیا و بالعرض مدنى است .
نقطه ضعف قوانین بشرى
روشن است که میان روحیه آزادىطلبى و به خدمت گرفتن همنوعان و مقررات اجتماعى نوعى تضاد و ناسازگارى وجود دارد . گویى قوانین همچون زنجیرى هستند که برپاى آدمى بسته شده و او همواره درصدد رهایى از آن است . از نظر علامه طباطبایى، این نکته بزرگترین خطرى است که همواره مقررات اجتماعى را تهدید مىکند و پایههاى آن را متزلزل مىسازد (13) و براى رهایى از آن، همواره در کنار مقررات و وظایف عملى، مجموعهاى از مقررات دیگر نیز براى مجازات متخلفان و یا تشویق رعایت کنندگان، وضع مىشود;اما این امر، به دلایلى از جمله نفوذ صاحبان قدرت یا ضعف و یا غفلت کارگردانان جامعه، راه تخلف از قوانین رابه طور کامل نمى بندد و گواه آن تخلفات فراوانى است که همواره از این قوانین صورت مىگیرد . (14) از نظر علامه، منشا اصلى این خطر آن است که روشهاى اجتماعى معمول در وضع قوانین، همواره به ابعاد مادى افراد توجه کرده، به معنویات و غرایز درونى آنها اعتنایى نمىکند و تنها هدفش تامین و حفظ نظم و توازن میان اعمال مردم، جهت دورى از کشمکش و نزاع مىباشد . (15)
امتیاز دین و قوانین دینى
از منظر علامه طباطبایى، دین بهترین و عالىترین روشى است که مىتواند جامعه بشرى را نظم بخشد و بیش از همه روشهاى دیگر مردم رابه رعایت قوانین اجتماعى وادارد; (16) چرا که دین علاوه بر وضع قوانین مجازات و تشویق، دو ابزار نیرومند دیگر نیز در اختیار دارد که از طریق آن مىتواند هرگونه نیروى مخالف را درهم شکند: نخست آنکه افراد را به جهان دیگرى توجه داده، جهان مادى را گذرا و مقدمه جهان دیگر مىداند و بدین ترتیب افراد را به این مهم رهنمون مىسازد که تنها راه سعادت جاودان، پیروى از مقررات دینى الهى است که پیامبران آن را ابلاغ مىکنند . فرد دیندار، با پىبردن به این حقیقت مىداند که مقررات دینى از جانب خداوند دانا، توانا و بینایى است که لحظهاى از آفریدههاى خود غافل نیست و روزى خواهد آمد که در پیشگاهش به حساب اعمالش رسیدگى شود .
با چنین باورى هرگز ممکن نیست که از پنهان داشتن عملى سود جسته و از عمل به مقررات دینى سرباز زند . (17) دوم آنکه هر فرد دیندارى، عمل به قوانین دینى را اطاعت از پروردگار خود مىداند و یقین دارد که پاداش عمل به قوانین دینى را از خدا ریافتخواهد داشت;از این رو، با اطاعت از قوانین دینى داد و ستدى کرده است که پاداشش محفوظ خواهد بود . در واقع، فرد دیندار با پیروى از قوانین، در برابر چشمپوشى از برخى آزادىها و فزون خواهىهاى خود، علاوه بر حفظ منافع و نظم اجتماعى، چندین برابر سود آخرتى را نیز نصیب خود مىسازد;اما کسى که پاىبند به دین نیست رعایت قوانین را براى خود خسارتى مىداند;از این رو همواره درصدد فرار از آن است . (18) با توجه به این امر، مىتوان امتیاز دین را چنین بیان کرد که دین، علاوه بر تشریع و وضع قوانینى که براى سعادت دنیا و آخرت آدمى سودمند است، زمام مراقبت و نگهدارى انسان را به دست پاسبانى درونى سپرده است;پاسبانى که هرگز در کار خود غفلت و اشتباهى نمىکند و از پاداش و مجازات آن راه گریزى نیست: «و هو معکم اینما کنتم» (حدید/4;) «والله بما تعملون محیط» (انفال/48). (19) بدین ترتیب، افراد دیندار در همه حالات درصدد رعایت قوانین دینى خود هستند و در همه حالات خداوند را ناظر کارهاى خود مىدانند . همچنین از هرگونه بداندیشى نسبتبه همنوعان خود مىپرهیزند و از همین رو، با آرامش و خوشى در کنار یکدیگر زندگى کرده، به سعادت جاودان دستخواهند یافت;اما در جامعهاى که افراد آن فقط قانون ساخته خود را حاکم بر روابط خود مىدانند، همچنانکه اشاره شد، با اعمال نفوذها یا سؤاستفادهها و یا به هنگام غفلت پاسبانان قانون، به تخلف از آن خواهند پرداخت . (20)
علامه طباطبایى به تفاوت دیگر جامعه دینى و جامعه مدنى نوین، در قالب بیان شعار جامعه اسلامى، به عنوان یک جامعه دینى، مىپردازد: شعار جامعه اسلامى پیروى از حق در نظر و عمل است، ولى شعار جامعه مدنى نوین و معاصر پیروى از خواست اکثریت است و این دو شعار اختلاف در هدف را پدید مىآورند . هدف جامعه اسلامى سعادت حقیقى عقلى است، بدان معنا که انسان راه اعتدال در خواستههاى قواى خود را در پیش گرفته، به جسم خود به میزانى بپردازد که وى را از شناختخدا باز ندارد;بلکه مقدمهاى براى رسیدن به شناختخدا، که سعادت همه قواى انسان و آسایش بزرگ در آن است، گردد;از این رو، اسلام قوانین خود را نه بر اساس هواهاى نفسانى و مادى بلکه بر اساس عقل، که ذاتا دنبالهرو حق است، مبتنى ساخته است . اما هدف جامعه مدنى معاصر و نوین، تمتع و بهرهجویى از مادیات است و پرواضح است که این امر زندگى احساسىاى را در پى دارد که دنباله رو احساسهاى انسانى است، خواه با حق سازگار باشد یا نباشد . از این رو، در این جوامع وضع و اجراى قوانین بر اساس خواست اکثریت جامعه بوده، ضمانت اجراى آن هم محدود به مواردى قانونى است که به حیطه اعمال مربوط است و به همین جهتبراى اخلاق و معارف اصیل هیچ ضمانتى وجود ندارد . لازمه چنین امرى این است که جامعه مزبور اندک اندک با هواهاى نفسانى خوگرفته، بسیارى از امورى را که دین قبیح مىشمارد، نیک شمارد و در نتیجه اندیشه آدمى از مجراى عقلى به مجراى احساسى و عاطفى تغییر کند . (21)
علامه طباطبایى تصریح مىکند که قوانین دینى، لذتطلبىها و هواهاى نفسانى را منع مىکند و از این رو در ابتداى امر عمل به آنها براى مردم سختخواهد بود . (22) و در مقابل، قوانین و سنتهاى دنیوى، به دلیل ابتنا بر هواهاى نفسانى و خواستههاى مادى انسان مورد ترجیح مردم هستند . (23) اما باید دانست که همه جوامعى که از قوانین دینى مىگریزند، اعم از جوامع مدنى یا جوامع ابتدایى، به نوعى به بتپرستى مبتلا هستند، با این تفاوت که این بتپرستى در جوامع مدنى نوین از حالت فردى و سادگى، که در جوامع ابتدایى بود، به حالت جمعى و پیچیده و فنى تحول یافته است . (24) از این رو، باید گفت، به رغم پیشرفتهاى چشمگیرى که جوامع مدنى نوین و صنعتى به دست آوردهاند، به دلیل عدم پیروى از دین و قوانین دینى، درهاى تیرهبختى را به روى بشریت گشودهاند و در مدتى کمتر از ربع قرن، جهان را به خاک و خون کشیده و کشورهاى ضعیفتر را برده خود ساختهاند . (25) درواقع، کسانى که از سعادت دین محروم هستند از سعادت دنیا نیز محروم خواهند بود . (26)
اما ممکن است گفته شود که برخى جوامع مدنى غیر دینى اخلاق نیک و محیط و جامعهاى مطلوب و امن را دارا مىباشند، و در مقابل برخى جوامع دیندار جامعهاى غیر مطلوب و ناپسند مىباشند . علامه طباطبایى با توجه به این اشکال مىنویسد: اینکه جوامع ما، به عنوان جوامع دیندار و اسلامى، به سعادت و آسایش بزرگ دست نیافتهاند به دلیل مختل و نادرستبودن تربیت اسلامى در میان ماست . (27)
و به تعبیر دیگر به دلیل عدم عمل دینداران به قوانین دینى است . در واقع، آنچه سعادت و نیکبختى فرد و جامعه وابسته به آن است، به کار بستن دستورات دینى است و نامگذارى صرف، سودى به حال افراد ندارد;چرا که آنچه ارزشمند استخود حقیقت است نه ادعاى آن;از اینرو، کسى که مثلا خود را مسلمان مىنامد ولى به تعالیم آن عمل نمىکند و با درونى تیره و اخلاق پست و کردار زشت، منتظر فرشته سعادت است، همچون بیمارى است که نسخه پزشک را در کنار خود نهاده و امید بهبودى دارد . روشن است که با چنین اندیشه و توقع موهومى نمىتوان به سر منزل مقصود رسید . (28)
اما پیشرفت و آسایش و امنیت کشورهاى مترقى از آن روست که آنها به نقاط ضعف قوانین خود پى بردهاند و براى نجات آن از شکستحتمى چارهجویى کردهاند;بدین معنا که آنها تعلیم و تربیت اعضا جامعه خود را بهگونهاى تنظیم مىکنند که افراد، خواه ناخواه با مجموعهاى از احکام اخلاقى درست رشد کنند و هنگام ورود به جامعه نیز قانون را مقدس و غیر قابل تخلف بشمارند . این نوع تربیتباعث مىشود که قانون مسیر عادى خود را پیدا کند و در نتیجه به میزان قابل توجهى سعادت جامعه را تامین کند و قانون بشرى را از شکستحتمى نجات دهد; (29) اما نکتهاى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که اینگونه افکار و اعتقاداتى که جوامع غیردینى و مدنى معاصر در تربیت افراد به کار مىبندند به دو دستهاند:
1 . برخى از آنها، افکار و باورهایى نظیر بشردوستى، خیرخواهى و ترحم به زیردستان است که بر اساس واقع بینى استوار است . این باورها بدون شک از ادیان آسمانى گرفته شدهاند و هرگز مولود و ساخته ذهن بشر نیستند . درواقع دین، پیش از پیدایش جوامع مدنى نوین، بر آنها پاى فشرده است; از این رو، سعادتى که از رهآورد این افکار و باورها در جامعه مترقى دیده مىشود مرهون دین و تعالیم دینى است .
2 . برخى دیگر، افکار موهومى است که ارزش واقعى ندارند، نظیر آنکه به اعضا جامعه تلقین مىکنند که مرگ در راه وطن نام آنها را در صفحات زرین تاریخ ثبت مىکند . اینگونه افکار، هرچند گاه نتایج عملى دارد، اما زیانشان چندین برابر است . (30)
بدین ترتیب، علامه نتیجه مىگیرد که اگر در جوامع مترقى غیر دینى، سعادت و آسایشى دیده مىشود، معلول عمل آنها به تعالیم و اندیشههایى است که از طریق دین به جوامع بشرى عرضه شده است;پس قوانین غیر دینى ساخته بشر، موجد این سعادت نیستند;البته این در صورتى است که سعادت را امرى مربوط به مادیات و بهرهگیرى از امور مادى ندانیم و گرنه، اگر تنها تمتع و پیشرفت مادى مقصود باشد، این پندار که جوامع غربى از سعادت و نیکبختى برخوردارند، مغالطهآمیز و نادرستخواهد بود;چرا که بر اساس این پندار تصور مىشود که پیشرفت جامعه در علم و صنعت و در استفاده از منابع طبیعى جهان و نیز سیطره بر سایر جوامع، سعادت آن جامعه محسوب مىشود;در حالیکه طبق نظر اسلام، که مورد تایید عقل و برهان نیز مىباشد، سعادت آدمى تنها در بهرهبردارى هر چه بیشتر از لذایذ مادى نیست;بلکه امرى تشکیل یافته از سعادت روح و جسم است . به بیان دیگر از نظر اسلام سعادت، برخوردارى از نعمتهاى مادى و آراستگى روح و جان با فضائل اخلاقى و معارف الهى است و فرو رفتن در لذایذ مادى و بى توجهى به روح و نیازهاى روحى، سرانجامى جز بدبختى نخواهد داشت . (31)
نکته دیگرى که علامه بر آن پاى مىفشارد این است که در ارزیابى جوامع، از جمله جوامع متمدن، نباید معیار صلاح و فساد جوامع را افراد آن جامعه قرار داد و نباید به مقایسه افراد جوامع با یکدیگر پرداخت و آنگاه حکمى کلى درباره خود جوامع استنباط کرد . براى مثال نمىتوان از این امر که افراد فلان جامعه غربى عارى از دروغ و ریاکارى هستند ولى افراد فلان جامعه شرقى یا اسلامى دروغگو و ریاکار هستند، به این نتیجه رسید که به طور کلى جوامع غربى بهتر از جوامع شرقى هستند; بلکه باید معیار ارزیابى جوامع، شخصیت اجتماعى آنها و نحوه رفتارشان با سایر جوامع باشد . باید رفتار یک جامعه با سایر جوامع (مثلا با یک جامعه ضعیفتر) را بررسى کرد . این دیدگاه علامه ناشى از منظرى است که درباره جوامع و وجود مستقل آنها دارد . از نظر ایشان با چنین مقایسهاى میزان توحش جوامع غربى روشن مىگردد . و این نکتهاى است که به اعتقاد ایشان، فاضلان غربزده ما از آن غفلت کردهاند . (32)
امتیاز اسلام
علامه طباطبایى، پس از بحث درباره امتیاز و برترى دین و تعالیم دینى بر قوانین بشرى، به مقایسه دین اسلام با سایر ادیان و تبیین امتیاز و برترى آن بر سایر ادیان مىپردازد . از نظر وى، همانطور که دین نسبتبه دیگر روشهاى اجتماعى، از موقعیت ممتازى برخوردار است، با مقایسه اسلام با سایر ادیان روشن مىشود که اسلام نیز در میان سایر ادیان موقعیت ممتازى را دارا است و هم از این رو، سودمندتر از هر روش دیگرى مىباشد . (33) با تامل در بیانات علامه روشن مىشود که از نظر ایشان مزیت دین اسلام بر سایر ادیان در چهار جهت کلى مىباشد:
1 . اجتماعى بودن تعالیم اسلام
علامه با اشاره به مضامین و محتواى شرایع و نیز امتهاى پیشین نتیجه مىگیرد که نخستین ندایى که آدمى را به اهتمام به امر اجتماع فرا خواند و آن را موضوعى مستقل و خارج از کنج اهمال و تبعیتحکومتها قرار داد، ندایى بود که پیامبراسلام ص سر داد . (34) اسلام در میان همه ادیان دیگر تنها دینى است که صد در صد اجتماعى است و تنها دینى است که بنیان خود را بر اجتماع بنا نهاده است و در هیچ یک از شؤون و امور انسانى مساله اجتماع را مهمل نگذاشته است . در واقع، اسلام روح اجتماع را به کاملترین وجه در کالبد احکام خود دمیده است و همه احکام را در قالب اجتماعى ریخته است .
اگر این ویژگى احکام و تعالیم اسلام را با احکام و تعالیم سایر شرایع مقایسه کنیم به منزلت اسلام و احکام آن پى خواهیم برد . (35) از سوى دیگر، رابطهاى که اسلام میان فرد و جامعه معتقد است، در هیچ دین و آئینى سابقه ندارد . از نظر اسلام میان فرد و جامعه رابطهاى حقیقى وجود دارد و با تجمع افراد، غیر از وجود تک تک افراد، وجود دیگرى به نام جامعه به وجود مىآید که از خواص و آثار ویژه خود برخوردار است . (36) از این رو، قرآن در آیاتى چون «و لکل ام اجل فاذا جا اجلها لایستاخرون» (اعراف/34) و «کل ام تدعى الى کتابها» (جاثیه/28) و «زینا لکل ام عملهم» (انعام/108) و «منهم ام مقتصده» (مائده/66)، براى جامعه نیز، جدا از افراد، وجود، عمر، کتاب و حتى شعور و فهم و علم و اطاعت و معصیتى قائل است . و به همین دلیل، قرآن همان توجهى را که به داستان و تاریخ اشخاص دارد، به داستان و تاریخ امتها نیز دارد، بلکه توجه قرآن به تاریخ امتها بیشتر است . (37) علامه طباطبایى فراتر از این معتقد است که قوا و خواص اجتماعى بر قوا و خواص فردى غلبه دارد و به هنگام تعارض ارادهها، اراده جمع بر اراده فرد مقدم مىگردد . (38) و این نکته ملاک اهتمام اسلام به امر اجتماع است;چرا که هنگامى تربیت و رشد اخلاق و غرایز در فرد، که در واقع ریشه و مبدا تشکیل جامعه است، مؤثر واقع مىشود که جو جامعه با آن شیوه تربیت در تعارض نباشد و گرنه، به لحاظ آنکه قدرت جامعه فرد را در خود مستهلک مىسازد، اساسا تربیت فرد بىثمر و یا داراى تاثیرى بسیار اندک خواهد بود;از همین روست که اسلام مهمترین احکام و قوانین خود از قبیل حج، جهاد، نماز، انفاق و خلاصه تقواى دینى را بر پایه اجتماع بنیان نهاده و علاوه بر آن که حکومت اسلامى را حافظ همه شعایر دین قرار داده و نیز همگان را به اجراى فریضه امر به معروف و نهى از منکر موظف کرده است، هدف مشترکى را براى جامعه اعلام کرده است . این هدف مشترک عبارت است از سعادت حقیقى (نه خیالى) و رسیدن به قرب و منزلت الهى;و روشن است که این هدف، خود، نوعى مراقب و حافظ باطنى به شمار مىرود که نه تنها اعمال ظاهرى افراد، بلکه حتى همه نیتها و اسرار باطنى آنها را تحت ضبط و مهار خود مىآورد . (39) علامه طباطبایى در بحثى با عنوان «همه شؤوناسلام، اجتماعى است» به تبیین و اثبات این نکته مىپردازد که در احکام اسلامى ویژگى اجتماعى بودن، در همه موارد ممکن، رعایتشده است . (40)
2 . جامعیت تعالیم اسلام
تعالیم اسلام هم مسایل دنیایى و هم آخرتى را در نظر دارد . علاوه برآن بر همه مسائل این دو حیطه که در سعادت انسان دخیل هستند، پرداخته است;تعالیم اسلام نه مانند تعالیم آیین کنونى مسیحیان است که تنها سعادت آخرتى مردم را در نظر گرفته باشد و نسبتبه سعادت دنیایى آنها ساکتباشد، و نه مانند تعالیم مجوسیان و برخى مذاهب دیگر است که به چند موضوع محدود از اخلاق و اعمال پرداخته باشد . (41) تعالیم اسلام جامع و دربردارنده همه اندیشهها و تعالیمى است که در کسب سعادت حقیقى انسانها ضرورى مىباشند: «در تعلیمات اسلام تمام افکارى که در آفرینش جهان و انسان ممکن است در مغز بشر جلوه کند و همه اخلاقى که مىتواند در نفوس مردم جایگزین شود و همچنین همه اعمال و فعالیتهایى که مىشود از یک انسان در محیط زندگى بروز نماید، بررسى شده است .» (42) در حیطه اندیشه، اسلام اندیشههاى واقع بینانه را که در راس آنها توحید است، انتخاب کرده و پایه و اساس سایر اندیشهها قرار داده است . (43) در قلمرو اخلاق، اسلام آنچه را که در واقع و نزد عقل سلیم پسندیده و نیکوستبرگزیده و بر اصل توحید استوار ساخته است . (44) سپس بر پایه اخلاق و قرار دادن اخلاق به عنوان هدف اصلى، یک سلسله مقررات و قوانین عملى را تشریع کرده است که همه جزئیات زندگى انسان را بررسى کرده و در نتیجه وظایف فردى و اجتماعى همه انسانها، اعم از سیاه یا سفید، شهرى یا بیابانى، کوچک یا بزرگ، و حاکم و محکوم را تبیین کرده است . اساسا خاتم بودن دین اسلام و ثبات شریعت اسلامى مستلزم آن است که استکمال فردى و اجتماعى انسان با همین معارف و قوانینى که قرآن تشریع کرده صورت پذیرد و به بیشتر از آن نیازى نباشد . (45) در اینجا نمىتوان به اثبات جامعیت تعالیم اسلام در حیطههاى مختلف و از چشماندازهاى متعدد پرداخت;از این رو، به یک تبیین کلى از علامه طباطبایى اشاره مىکنیم . (46) از دیدگاه وى براى پى بردن به جامعیت محتواى اسلام باید سه مقدمه ذیل را در نظر بگیریم: الف) هدف انسان در زندگى تامین سعادت و خوشبختى خود مىباشد که براى به دست آوردن آن باید تلاش کند;ب) این تلاش و فعالیت، بدون داشتن برنامهاى که کلیات راهکارهاى او را مشخص سازد ممکن نیست;ج) بهترین و پایدارترین راه و رسم زندگى، برنامهاى است که برگرفته از آفرینش و طبیعت انسانى و مطابق با فطرت او باشد، نه آنکه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه نشات گرفته باشد . به تعبیر دیگر، انسان باید در زندگى فردى و اجتماعى خود قوانینى را به کار بندد که طبیعت و فطرت انسان فطرى (طبیعى) آن را اقتضا مىکند، نه طبیعت انسانى که به هوا و هوس آلوده بوده، اسیر احساسات و عواطف است .
لازمه چنین برنامهاى آن است که همه تجهیزات و استعدادهاى وجودى انسان تعدیل گردد و به هرکدام به اندازهاى میدان عمل داده شود که براى استعدادهاى دیگر مزاحم نباشد و عقل بر وجود انسان حاکم باشد نه هواهاى نفسانى . چنین برنامهاى تنها از منبع وحى مىتواند سرچشمه بگیرد .
مرحوم علامه پس از ذکر این سه مقدمه مىنویسد: قرآن مجید نیز با توجه به این سه مقدمه برنامه سعادت انسان را این گونه بنا نهاده است: اولا، اساس برنامه خود را بر خداشناسى و اعتقاد به یگانگى خدا بنا نهاده است;آنگاه اصل دوم، یعنى اعتقاد به معاد را از آن نتیجه گرفته است و سپس پیامبرشناسى را از اصل معاد اخذ کرده است;چرا که رسیدن به پاداش و جزاى اعمال نیک و بد، که مهمترین فلسفه معاد است ممکن نیست، مگر آنکه نخست از راه وحى و نبوت از طاعت و معصیت آگاه شویم . پس از این سه اصل اساسى، (و علاوه بر اعتقادات دیگر) به بیان اصول اخلاق نیکو و صفات حسنهاى پرداخته است که مناسب با اصول مزبور باشد، و آنگاه قوانین عملى راکه در واقع حافظ سعادت حقیقى و پرورش دهنده اخلاق نیکو و بالاتر از آن عامل رشد و ترقى اعتقادات درست و اصول نخستین مىباشند، پایهریزى کرده است . بدین ترتیب، قرآن دربردارنده سه بخش کلى است:
الف) اصول عقاید اسلامى، اعم از توحید، نبوت، معاد و سایر اعتقادات متفرع بر آنها;ب) اخلاق پسندیده و نیکو;ج) احکام شرعى و قوانین عملى، که کلیات آن در قرآن آمده و تفاصیل و جزئیاتشان به پیامبر اکرم 9 واگذار شده است و آن حضرت نیز بر اساس احادیث متواترى نظیر حدیث ثقلین، بیان اهل البیت: را جایگزین بیان خود ساخته است .
3- جهان شمولى تعالیم اسلام
اسلام تعلیم و تربیت و تحصیل سعادت دو جهانى همه مردم و همه انسانها را در نظر گرفته است . (47) قوانین دین اسلام به گونهاى است که، در صورتى که هر فرد و هر جامعهاى آن را به کار بندد، بهترین شرایط زندگى و مترقىترین کمال انسانى را فراهم مىآورد . اسلام آثار نیکوى تعالیم خود را براى همه انسانها، به طور مساوى، مىبخشد و همه انسانها مىتوانند از فواید و مزایاى تعالیم آن برخوردار باشند و نیازهاى خود را به بهترین و کاملترین وجه برآورند . یکى از دلایل این امر آن است که اسلام معارف و احکام خود را بر پایه آفرینش گذاشته و با در نظر گرفتن نیازمندىهاى انسان به برآورده ساختن آنها پرداخته است و روشن است که فطرت و ساختار اصلى بشر در همه افراد، نژادها و جوامع و در همه زمانها یکسان است;چرا که جامعه انسانى، از خاور تا باختر، یک خانواده نوعى است;بدان معنا که همه از نوع انسانند و بزرگ و کوچک، مرد و زن، دانا و نادان، سفید و سیاه و جز آن، همه و همه اعضا و افراد این خانواده هستند و در اصول و ارکان ساختمان انسانى یکسان هستند که نیازهاى اصولى مشابهى دارند . بنابراین، اسلام آئینى است که به رفع نیازمندىهاى واقعى و فطرى انسان مىپردازد و براى همگان و در همه زمانها زنده است و هم از این روست که خداوند دین اسلام را دین فطرت نامیده است . (48)
4- پویایى تعالیم اسلام
تعالیم اسلام در هر زمان و عصرى پویا و جارى است و به عصر خاصى محدود نیست . اشکالى که در این مقام مطرح مىشود این است که عصر و جوامع حاضر و عصر ظهور اسلام با یکدیگر تفاوت اساسى دارند و این تفاوت باعث مىشود که تعالیم اسلام بر جوامع امروزى قابل اجرا و تطبیق نباشد . (49) علامه طباطبایى در پاسخ به این اشکال مىنویسد: اختلاف میان عصر نوین و عصر قدیم، مربوط به کلیات امور زندگى انسان نیست، بلکه درباره جزئیات و مصادیق و موارد است;به عبارت دیگر، نیازهاى انسان عبارتند از امورى چون خوراک، پوشاک، خانه، لوازم خانه، وسایل نقلیه، جامعه، روابط جنسى و روابط اقتصادى و تجارى و روشن است که این نیازمندىها کلى بوده، هرگز تغییر نخواهند کرد . تفاوتى که به مرور زمان در این عناصر و نیازهاى کلى به وجود مىآید، در مصداق ابزار و وسایل است، اما اصل نیازها و ساختارها تغییرى نمىکنند . و احکام و قوانین اسلام در مورد اصل این روابط همواره قابل انطباق و اجرا خواهد بود . و در مواردى جزئى که در امور مالى، انتظامى، نظامى و جز آن پیش مىآید و روز به روز در حال تغییرند زمام آنها به دست متصدى حکومت اسلامى است و او مىتواند با رعایت مصالح جامعه اسلامى در مورد آنها حکم دهد . (50) این چهار عنصر مزیت و برترى اسلام بر سایر ادیان را موجب مىگردد و از منظر علامه، تنها راه اصلاح جوامع و سعادت دو جهانى آنها منوط به رعایت این چهار عنصر و به ویژه جهانشمولى دین است;چرا که اولا، با توجه به روابط جهانى، که روز به روز نزدیکتر و محکمتر مىشود، تنها پرداختن به اصلاح یک جامعه یا یک ملت در میان همه جوامع بشرى، تلاشى بیهوده و درواقع همچون تصفیه کردن یک قطره از استخرى بزرگ یا نهرى آلوده مىباشد . و ثانیا، تنها اصلاح یک جامعه و غفلت از سایر جوامع، بر خلاف حقیقت اصلاحطلبى است . (51)
نکته مهمى که باید به آن توجه کرد این است که اسلام برخلاف قوانین ساختبشر، اخلاق را هدف اصلى قرار داده، وظایف عملى (احکام فقهى) را بر آن مبتنى ساخته است;چرا که فراموش کردن اخلاق پسندیده و وضع قوانین تنها به منظور جلب منافع مادى، اندک اندک اعضا جامعه را به سوى مادیت مىگراید و معنویت را، که تنها وجه برترى انسان بر حیوانات است، از ایشان مىگیرد و خوى درندگى را جایگزین آن مىسازد، و هم از این روست که پیامبراکرم 9 در جریان دعوت خود نداى «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» را سرداد و هدف اصلى خود را تربیت اخلاقى مردم قرار داد . (52) بدین ترتیب، اسلام قوانین عملى خود را بر اخلاق پسندیده و نظام اخلاقى خود رانیز بر پایه توحید بنا نهاده است . (53) درواقع، از آنجا که اسلام مدار و گستره زندگى انسانى را وسیعتر از حیات مادى دنیایى و بلکه در مدار حیات آخرتى مىداند و بر آن است که در زندگى دنیایى جز معارف الهى که همگى به توحید مىرسند، چیز دیگرى ارزشمند نیست و اینکه این معارف جز با مکارم اخلاق و طهارت نفس از همه رذایل حفظ نمىشود و این اخلاق جز با حیات اجتماعى شایسته که متکى بر عبادت خدا و فرمانبردارى از مقتضاى ربوبیت او است و جز با رفتار بر اساس عدل اجتماعى قوام و کمال نمىیابد، غایت جامعه مورد نظر خود را توحید قرار داده، آنگاه قوانین خود را براساس آن بنا نهد; و البته در وضع احکام و قوانین تنها به تعدیل خواستها و افعال، اکتفا نکرده است، بلکه آن را با امور عبادى تکمیل کرده و معارف راستین و اخلاق نیکو را بر آن افزوده است و ضمانت اجراى احکام و قوانین خود را اولا بر عهده حکومت اسلامى و ثانیا بر عهده همه اعضا جامعه، از طریق تربیت علمى و عملى درست و امر به معروف و نهى از منکر، نهاده است . یکى از مهمترین ویژگىهاى دین اسلام مرتبط بودن همه اجزا آن با یکدیگر است;این پیوند به گونهاى است که به وحدت کامل میان اجزا منجر مىشود;بدین معنا که روح توحید دراخلاق نیکو، که این دین همه افراد را به سوى آن تشویق مىکند، سریان دارد و روح اخلاق در همه اعمالى که افراد جامعه را به انجام آن موظف کرده جریان دارد;از این رو همه اجزا و عناصر دین اسلام پس از تحلیل، به توحید بر مىگردند و توحید نیز با تجزیه به همان اخلاق و اعمال برمىگردد . در واقع اگر این روح توحید در قوس نزول قرار گیرد همان اخلاق و اعمال مىشود و بر عکس اگر این اخلاق و اعمال در قوس صعود قرار گیرد، روح توحید مىشود: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» . (54)
ممکن است گفته شود که بر فرض که نظام اجتماعى مورد نظر اسلام متقنترین و پیشرفتهترین و اساسىترین نظامها باشد، باز به حال بشر فایدهاى نخواهد بخشید;چرا که با نگاهى به تاریخ در مىیابیم که در طول چهارده قرن که از ظهور اسلام مىگذرد، به جز چند صباح نخستبعثت پیامبراسلام ص ، نتوانستبه حیات خود ادامه دهد و سرانجام به صورت حکومت امپراتورى (آنهم به فجیعترین شکل ممکن) درآمد . بنابراین باید گفتحکومتهاى نوین غربى، که قوانین آنها بر اساس خواست اکثریت مبتنى است، متقنترین نظام براى اداره جامعه است;چون از یک سو اتحاد و اتفاق همه اعضا جامعه عادتا محال است و از سوى دیگر، غلبه اکثر بر اقل روشى است که در نظام طبیعت نیز معمول و مشهود است . وانگهى اوضاع فعلى جهان معاصر به گونهاى است که پیاده کردن نظام اجتماعى اسلام در آن جز آرزویى بیش نیست . (55)
مرحوم علامه طباطبایى با بیان این اشکال مىنویسد: اینکه گفته مىشود سنت و نظام اجتماعى اسلام در عصر حاضر و در برابر نظام اجتماعى غرب و در شرایط موجود جهان معاصر، قابل اجرا نیست;بدین معنا که اوضاع حاکم بر جهان نوین با احکام اسلامى سازگار نیست، نکتهاى است که مورد قبول ما نیز هست، اما این سخن نمىتواند مدعایى را اثبات کند . نظر ما آن نیست که با حفظ شرایط موجود جهان معاصر، احکام اسلام بدون هیچگونه مانع و تزاحمى قابل اجرا است . در واقع، هر سنت و نظامى در آغاز ظهور خود با موانع و ناسازگارى هایى در عصر خود مواجه بوده و به مبارزه با سنتها و نظامهاى پیش از خود پرداخته است و در این میان چه بسا مغلوب شده و پس از مدتى دوباره قیام کرده، سرانجام پیروز شده، یا اساسا شکستخورده است . تاریخ نمونههاى فراوانى از این مبارزهها و شکستها ثبت کرده است . براى مثال، همین نظام دموکراسى و مبتنى بر راى اکثریت، که امروزه مورد پسند جهان معاصر است، در روسیه، پس از نخستین جنگ جهانى، شکل واقعى خود را از دست داد و به صورت نظام کمونیستى درآمد و پس از جنگ جهانى دوم کشورهاى شرق اروپا نیز با روسیه همگام شدند و آنگاه چین نیز به آنها ملحق شد . (56) بنابراین، نمىتوان صرف عدم انطباق و ناسازگارى یک سنتبا وضع موجود را دلیل بطلان و فساد آن نظام دانست;بلکه تکوین و پایدارى همه سنتها به دنبال کنش و واکنشها و کشمکش با عوامل مختلفى مىباشد و اسلام نیز از این قاعده مستثنى نیست و همچنانکه در تاریخ آمده است، ظهور اسلام در جوى پر از فساد بوده است، اما اندک اندک بسیارى از مردم همان عصر را به خود جذب کرد و دیرى نپایید که بر شرق و غرب سیطره یافت و تحول شگرفى را در حیات بشرى به وجود آورد . ولى پس از وفات پیامبراسلام 9 دوباره فتنهها ظاهر شد و اسلام را به مراحل انحرافى سوق داد . بنابراین، اسلام شایستگى خود را براى هدایت مردم به سوى سعادت و نیک بختى آنها ثابت کرده است و چنین نظامى را نمىتوان فرضیهاى غیر قابل انطباق بر حیات بشرى دانست . (57)
اما این نکته که پیروى از اکثریت رویه معمول طبیعت مىباشد، سخن درستى است ولى این امر باعثبطلان حکم عقل (وجوب پیروى از حق) نمىشود . (58) و چنانکه تبیین شد احکام اسلام بر اساس عقل و فطرت نخستین بشر پایهریزى شده است و عقل با تامل به حقانیت و شایستگى آنها در نیل به سعادت آدمى پى مىبرد .
پىنوشتها:
1. محمد حسین طباطبایى، آموزش دین، جهانآرا، چاپ اول، 1368، ص 7;همو، المیزان، ج4، ص 122- 123 و ج 10 ، ص 189- 190 .
2. المیزان، ج 4 ، ص 122- 123 .
3. همان، ج 2 ، ص 130 .
4. همان، ج 4 ، ص 92 .
5. محمد حسین طباطبایى، اسلام و اجتماع، جهان آرا، قم، ص 7- 8 .
6. المیزان، ج 2، ص 117 .
7. همان، ج 4، ص 92- 93 .
8. همان، ج 4، ص 93 .
9. همان، ج 2 ، ص 116- 117 .
10. اسلام و اجتماع، ص 8 .
11. همان، ص 9 .
12. المیزان، ج 2، ص 117 .
13. اسلام و اجتماع، ص 10 .
14. همان، ص 10- 11 .
15. همان، ص 11;آموزش دین، ص 25 .
16. آموزش دین، ص 22;اسلام و اجتماع، ص 7 .
17. اسلام و اجتماع، ص 12- 13;آموزش دین، ص 25 .
18. اسلام و اجتماع، ص 12;آموزش دین، ص 25- 26 .
19. آموزش دین، ص 8 .
20. آموزش دین، ص 8- 9 .
21. المیزان، ج 4، ص 101- 102 .
22. همان، ج 4، ص 101 .
23. همان، ص 102 .
24. همان .
25. اسلام و اجتماع، ص 18 .
26. المیزان، ج 4، ص 369 .
27. همان، ص 101 .
28. آموزش دین، ص 13- 14 .
29. اسلام و اجتماع، ص 14 .
30. همان، ص 14- 15 .
31. المیزان، ج 4، ص 104 .
32. همان، ص 105- 106 .
33. اسلام و اجتماع، ص 15- 16;آموزش دین، ص 28 .
34. المیزان، ج 4، ص 95 .
35. همان، ص 94- 95 .
36. همان .
37. المیزان، ج 4، ص 96 .
38. همان، ص 97 .
39. همان، ج 4، ص 97 .
40. ر . ک: المیزان، ج 4، ص 126- 131 .
41. اسلام و اجتماع، ص 16;آموزش دین، ص 28- 29 .
42. اسلام و اجتماع، ص 16- 17 .
43. همان، ص 17 .
44. آموزش دین، ص 29;اسلام و اجتماع، ص 17 .
45. المیزان، ج 2، ص 133 .
46. ر . ک: محمد حسین طباطبایى، قرآن در اسلام، قم، هجرت، 1360، ص 11- 13 .
47. المیزان، ج 4، ص 161;اسلام و اجتماع، ص 16;آموزش دین، ص 29 .
48. آموزش دین، ص 16- 17 .
49. المیزان، ج 4، ص 120 .
50. المیزان، ج 4، ص 120- 121 .
51. اسلام و اجتماع، ص 16- 17;آموزش دین، ص 29- 30 .
52. اسلام و اجتماع، ص 20;آموزش دین، 32 .
53. همان .
54. المیزان، ج4، ص 109 .
55. المیزان، ج 4، ص 98 .
56. همان، ص 9998 .
57. همان، ص 100 .
58. همان، ص 103 .