آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

مقاله حاضر نگاهى اجمالى به دیدگاه علامه طباطبایى درباره اسلام و اجتماع دارد . در این مقاله نخست‏به مفهوم مورد نظر از دین اشاره کرده و آنگاه ضرورت زندگى اجتماعى را براى انسان‏ها تبیین کرده‏ایم . سپس، ضرورت وجود قوانین و مقرراتى را براى پرهیز از هرج و مرج و از بین رفتن آسایش و آرامش اعضاى جامعه و نیز جلوگیرى از تباه شدن نوع بشر نتیجه گرفته‏ایم . آنگاه با اشاره به نقطه ضعف قوانین بشرى، برترى و امتیاز قوانین دینى و الهى را تبیین کرده‏ایم و در نهایت‏با اشاره به برترى و امتیاز دین اسلام به عنوان کامل‏ترین دین الهى به بیان نظر اسلام درباره جامعه و تبیین برترى قوانین و نظام اجتماعى اسلام بر سایر ادیان پرداخته‏ایم .

متن

مفهوم دین
مقصود علامه از دین در این بحث مفهوم خدامحور و مثبت آن است . وى دین را در اصطلاح قرآن، روشى اجتماعى مى‏داند که در جامعه جریان داشته و انسان، گریزى از آن ندارد (1) ;روشى که خداوند آن را بر عهده انسان نهاده است و همه انسان‏ها، اعم از پیامبر و دیگران، را به طور مساوى، به برپاداشتن احکام آن فرمان داده است . (2) با این بیان، دین از نظر ایشان برنامه‏اى است که از جانب خدا نازل شده و نوعى رفتار و سلوک در زندگى دنیوى را فراروى وى مى‏نهد که با کمال اخروى وى سازگار است . از همین رو، دین باید داراى قوانین و احکامى باشد که به قدر نیاز به امور معاش انسان بپردازد . (3)
ضرورت زندگى اجتماعى
انسان همواره به دنبال سعادت و کامرانى خود مى‏باشد و البته این سعادت جز در سایه تامین کامل همه ابزار و نیازهاى زندگى دست‏یافتنى نیست . از سوى دیگر، انسان با فهم خدادادى خود درک مى‏کند که هرگز نمى‏تواند به تنهایى همه نیازمندى‏هاى خود را به دست آورده، به سعادت و شادکامى دست‏یابد . در واقع، ضرورت زندگى اجتماعى مورد تصدیق فطرت انسانى است و تا آنجا که تاریخ نشان مى‏دهد، هر جا انسان وجود داشته، زندگى اجتماعى نیز بوده است . آثار باستانى نیز همین نکته را اثبات مى‏کند . قرآن مجید نیز در آیاتى چون «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا . . .» از این واقعیت پرده برداشته است . (4) به هر روى، به لحاظ نقش‏انکار ناپذیرى که زندگى اجتماعى در رسیدن به سعادت دارد، آدمى، به ناچار دست‏به دست همنوعان خود مى‏دهد و در یک فرایند گروهى در تامین نیازمندى‏هاى خود، هم به دیگران کمک مى‏کند و هم از ایشان یارى مى‏جوید . در واقع همه اعضاى یک جامعه براى یکدیگر کار مى‏کنند و محصول این فعالیت جمعى را به میان ریخته و هر یک، بر اساس موقعیت و میزان فعالیت‏خود از آن سهمى مى‏برد . (5) بدین ترتیب، تامین نیازها، ضرورت زندگى اجتماعى را فرا روى بشر مى‏نهد;از همین رو انسان را «مدنى بالطبع‏» مى‏نامند . (6)
نکته دیگر این است که اجتماعى شدن انسان نیز دوشادوش سایر امور روحى و ادراکى وى متکامل مى‏شود و با افزایش کمالات مادى و معنوى او، اجتماع وى نیز بیشتر سامان مى‏یابد .
نخستین حالت اجتماعى انسان نیز با ازدواج و تشکیل خانواده آغاز مى‏گردد . (7)
ضرورت قوانین اجتماعى
مرحوم علامه طباطبایى بر آن است که پس از تشکیل خانواده ویژگى دیگرى جلوه‏گر شد که وى آن را «استخدام‏» مى‏نامد و منظور آن است که هر انسانى در صدد است که نیازمندى‏هاى خود را به وسیله انسان‏هاى دیگر و به تعبیر دیگر با به خدمت گرفتن آنان برآورد و سلطه خود را گسترش دهد . این ویژگى اندک اندک به صورت ریاست‏یک انسان بر دیگران (ریاست در منزل، عشیره (فامیل)، قبیله و یا امت) نمود یافت . (8)
اگر روى آوردن به زندگى اجتماعى، بنا به ضرورت تامین نیازهاى خود، براى رسیدن به سعادت و کمال مى‏باشد، طبیعى است که آدمى همواره درصدد به کارگیرى همه ابزار و افراد براى برآورده ساختن خواسته و نیاز خود باشد و به تعبیر علامه طباطبایى همه چیز و همه کس را به استخدام خود درآورد . (9) و از آنجا که محصول فعالیت‏هاى گروهى افراد به هم آمیخته است و همه اعضاى جامعه مى‏خواهند از آن استفاده کنند، جامعه به قوانینى نیازمند خواهد بود که رعایت آنها مانع از به وجود آمدن هرج و مرج گردد;از این رو هیچ جامعه‏اى، اعم از جوامع ابتدایى یا پیشرفته، از یک سلسله رسوم و مقررات بى‏نیاز نخواهد بود . (10) درواقع، همه اعضاى جامعه درک مى‏کنند که اگر براى حفظ اجتماع و نظم آن، حاضر به چشم‏پوشى از برخى آزادى‏هاى خود در برابر مقررات اجتماعى‏نباشند، در جامعه هرج و مرجى به وجود خواهد آمد که سرانجام آن از دست رفتن همه آزادى‏ها و آسایش همگان خواهد بود (11) ;از این رو، به رغم میل درونى آزادى‏خواهى و فزون‏طلبى، به مقررات اجتماعى گردن مى‏نهند و خواستار عدالت اجتماعى مى‏گردند . این عدالت اجتماعى که انسان طالب آن است، ازمنظر علامه طباطبایى، اقتضا اولیه محسوب نمى‏شود (و گرنه باید در غالب جوامع، عدالت و حسن همکارى و برابرى افراد حاکم مى‏بود، در حالى که چنین نیست) بلکه زاییده ضرورت و اضطرارى است که آدمى براى برآورده ساختن منافع و سعادت خود در قالب حیات اجتماعى احساس مى‏کند . (12) در واقع، از نظر ایشان انسان اولا و بالذات مستخدم بالطبع و ثانیا و بالعرض مدنى است .
نقطه ضعف قوانین بشرى
روشن است که میان روحیه آزادى‏طلبى و به خدمت گرفتن هم‏نوعان و مقررات اجتماعى نوعى تضاد و ناسازگارى وجود دارد . گویى قوانین همچون زنجیرى هستند که برپاى آدمى بسته شده و او همواره درصدد رهایى از آن است . از نظر علامه طباطبایى، این نکته بزرگ‏ترین خطرى است که همواره مقررات اجتماعى را تهدید مى‏کند و پایه‏هاى آن را متزلزل مى‏سازد (13) و براى رهایى از آن، همواره در کنار مقررات و وظایف عملى، مجموعه‏اى از مقررات دیگر نیز براى مجازات متخلفان و یا تشویق رعایت کنندگان، وضع مى‏شود;اما این امر، به دلایلى از جمله نفوذ صاحبان قدرت یا ضعف و یا غفلت کارگردانان جامعه، راه تخلف از قوانین رابه طور کامل نمى بندد و گواه آن تخلفات فراوانى است که همواره از این قوانین صورت مى‏گیرد . (14) از نظر علامه، منشا اصلى این خطر آن است که روش‏هاى اجتماعى معمول در وضع قوانین، همواره به ابعاد مادى افراد توجه کرده، به معنویات و غرایز درونى آن‏ها اعتنایى نمى‏کند و تنها هدفش تامین و حفظ نظم و توازن میان اعمال مردم، جهت دورى از کشمکش و نزاع مى‏باشد . (15)
امتیاز دین و قوانین دینى
از منظر علامه طباطبایى، دین بهترین و عالى‏ترین روشى است که مى‏تواند جامعه بشرى را نظم بخشد و بیش از همه روش‏هاى دیگر مردم رابه رعایت قوانین اجتماعى وادارد; (16) چرا که دین علاوه بر وضع قوانین مجازات و تشویق، دو ابزار نیرومند دیگر نیز در اختیار دارد که از طریق آن مى‏تواند هرگونه نیروى مخالف را درهم شکند: نخست آنکه افراد را به جهان دیگرى توجه داده، جهان مادى را گذرا و مقدمه جهان دیگر مى‏داند و بدین ترتیب افراد را به این مهم رهنمون مى‏سازد که تنها راه سعادت جاودان، پیروى از مقررات دینى الهى است که پیامبران آن را ابلاغ مى‏کنند . فرد دیندار، با پى‏بردن به این حقیقت مى‏داند که مقررات دینى از جانب خداوند دانا، توانا و بینایى است که لحظه‏اى از آفریده‏هاى خود غافل نیست و روزى خواهد آمد که در پیشگاهش به حساب اعمالش رسیدگى شود .
با چنین باورى هرگز ممکن نیست که از پنهان داشتن عملى سود جسته و از عمل به مقررات دینى سرباز زند . (17) دوم آنکه هر فرد دیندارى، عمل به قوانین دینى را اطاعت از پروردگار خود مى‏داند و یقین دارد که پاداش عمل به قوانین دینى را از خدا ریافت‏خواهد داشت;از این رو، با اطاعت از قوانین دینى داد و ستدى کرده است که پاداشش محفوظ خواهد بود . در واقع، فرد دیندار با پیروى از قوانین، در برابر چشم‏پوشى از برخى آزادى‏ها و فزون خواهى‏هاى خود، علاوه بر حفظ منافع و نظم اجتماعى، چندین برابر سود آخرتى را نیز نصیب خود مى‏سازد;اما کسى که پاى‏بند به دین نیست رعایت قوانین را براى خود خسارتى مى‏داند;از این رو همواره درصدد فرار از آن است . (18) با توجه به این امر، مى‏توان امتیاز دین را چنین بیان کرد که دین، علاوه بر تشریع و وضع قوانینى که براى سعادت دنیا و آخرت آدمى سودمند است، زمام مراقبت و نگهدارى انسان را به دست پاسبانى درونى سپرده است;پاسبانى که هرگز در کار خود غفلت و اشتباهى نمى‏کند و از پاداش و مجازات آن راه گریزى نیست: «و هو معکم اینما کنتم‏» (حدید/4;) «والله بما تعملون محیط‏» (انفال/48). (19) بدین ترتیب، افراد دیندار در همه حالات درصدد رعایت قوانین دینى خود هستند و در همه حالات خداوند را ناظر کارهاى خود مى‏دانند . همچنین از هرگونه بداندیشى نسبت‏به همنوعان خود مى‏پرهیزند و از همین رو، با آرامش و خوشى در کنار یکدیگر زندگى کرده، به سعادت جاودان دست‏خواهند یافت;اما در جامعه‏اى که افراد آن فقط قانون ساخته خود را حاکم بر روابط خود مى‏دانند، همچنان‏که اشاره شد، با اعمال نفوذها یا سؤاستفاده‏ها و یا به هنگام غفلت پاسبانان قانون، به تخلف از آن خواهند پرداخت . (20)
علامه طباطبایى به تفاوت دیگر جامعه دینى و جامعه مدنى نوین، در قالب بیان شعار جامعه اسلامى، به عنوان یک جامعه دینى، مى‏پردازد: شعار جامعه اسلامى پیروى از حق در نظر و عمل است، ولى شعار جامعه مدنى نوین و معاصر پیروى از خواست اکثریت است و این دو شعار اختلاف در هدف را پدید مى‏آورند . هدف جامعه اسلامى سعادت حقیقى عقلى است، بدان معنا که انسان راه اعتدال در خواسته‏هاى قواى خود را در پیش گرفته، به جسم خود به میزانى بپردازد که وى را از شناخت‏خدا باز ندارد;بلکه مقدمه‏اى براى رسیدن به شناخت‏خدا، که سعادت همه قواى انسان و آسایش بزرگ در آن است، گردد;از این رو، اسلام قوانین خود را نه بر اساس هواهاى نفسانى و مادى بلکه بر اساس عقل، که ذاتا دنباله‏رو حق است، مبتنى ساخته است . اما هدف جامعه مدنى معاصر و نوین، تمتع و بهره‏جویى از مادیات است و پرواضح است که این امر زندگى احساسى‏اى را در پى دارد که دنباله رو احساس‏هاى انسانى است، خواه با حق سازگار باشد یا نباشد . از این رو، در این جوامع وضع و اجراى قوانین بر اساس خواست اکثریت جامعه بوده، ضمانت اجراى آن هم محدود به مواردى قانونى است که به حیطه اعمال مربوط است و به همین جهت‏براى اخلاق و معارف اصیل هیچ ضمانتى وجود ندارد . لازمه چنین امرى این است که جامعه مزبور اندک اندک با هواهاى نفسانى خوگرفته، بسیارى از امورى را که دین قبیح مى‏شمارد، نیک شمارد و در نتیجه اندیشه آدمى از مجراى عقلى به مجراى احساسى و عاطفى تغییر کند . (21)
علامه طباطبایى تصریح مى‏کند که قوانین دینى، لذت‏طلبى‏ها و هواهاى نفسانى را منع مى‏کند و از این رو در ابتداى امر عمل به آن‏ها براى مردم سخت‏خواهد بود . (22) و در مقابل، قوانین و سنت‏هاى دنیوى، به دلیل ابتنا بر هواهاى نفسانى و خواسته‏هاى مادى انسان مورد ترجیح مردم هستند . (23) اما باید دانست که همه جوامعى که از قوانین دینى مى‏گریزند، اعم از جوامع مدنى یا جوامع ابتدایى، به نوعى به بت‏پرستى مبتلا هستند، با این تفاوت که این بت‏پرستى در جوامع مدنى نوین از حالت فردى و سادگى، که در جوامع ابتدایى بود، به حالت جمعى و پیچیده و فنى تحول یافته است . (24) از این رو، باید گفت، به رغم پیشرفت‏هاى چشم‏گیرى که جوامع مدنى نوین و صنعتى به دست آورده‏اند، به دلیل عدم پیروى از دین و قوانین دینى، درهاى تیره‏بختى را به روى بشریت گشوده‏اند و در مدتى کمتر از ربع قرن، جهان را به خاک و خون کشیده و کشورهاى ضعیف‏تر را برده خود ساخته‏اند . (25) درواقع، کسانى که از سعادت دین محروم هستند از سعادت دنیا نیز محروم خواهند بود . (26)
اما ممکن است گفته شود که برخى جوامع مدنى غیر دینى اخلاق نیک و محیط و جامعه‏اى مطلوب و امن را دارا مى‏باشند، و در مقابل برخى جوامع دیندار جامعه‏اى غیر مطلوب و ناپسند مى‏باشند . علامه طباطبایى با توجه به این اشکال مى‏نویسد: اینکه جوامع ما، به عنوان جوامع دیندار و اسلامى، به سعادت و آسایش بزرگ دست نیافته‏اند به دلیل مختل و نادرست‏بودن تربیت اسلامى در میان ماست . (27)
و به تعبیر دیگر به دلیل عدم عمل دینداران به قوانین دینى است . در واقع، آنچه سعادت و نیکبختى فرد و جامعه وابسته به آن است، به کار بستن دستورات دینى است و نام‏گذارى صرف، سودى به حال افراد ندارد;چرا که آنچه ارزشمند است‏خود حقیقت است نه ادعاى آن;از این‏رو، کسى که مثلا خود را مسلمان مى‏نامد ولى به تعالیم آن عمل نمى‏کند و با درونى تیره و اخلاق پست و کردار زشت، منتظر فرشته سعادت است، همچون بیمارى است که نسخه پزشک را در کنار خود نهاده و امید بهبودى دارد . روشن است که با چنین اندیشه و توقع موهومى نمى‏توان به سر منزل مقصود رسید . (28)
اما پیشرفت و آسایش و امنیت کشورهاى مترقى از آن روست که آن‏ها به نقاط ضعف قوانین خود پى برده‏اند و براى نجات آن از شکست‏حتمى چاره‏جویى کرده‏اند;بدین معنا که آن‏ها تعلیم و تربیت اعضا جامعه خود را به‏گونه‏اى تنظیم مى‏کنند که افراد، خواه ناخواه با مجموعه‏اى از احکام اخلاقى درست رشد کنند و هنگام ورود به جامعه نیز قانون را مقدس و غیر قابل تخلف بشمارند . این نوع تربیت‏باعث مى‏شود که قانون مسیر عادى خود را پیدا کند و در نتیجه به میزان قابل توجهى سعادت جامعه را تامین کند و قانون بشرى را از شکست‏حتمى نجات دهد; (29) اما نکته‏اى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که اینگونه افکار و اعتقاداتى که جوامع غیردینى و مدنى معاصر در تربیت افراد به کار مى‏بندند به دو دسته‏اند:
1 . برخى از آن‏ها، افکار و باورهایى نظیر بشردوستى، خیرخواهى و ترحم به زیردستان است که بر اساس واقع بینى استوار است . این باورها بدون شک از ادیان آسمانى گرفته شده‏اند و هرگز مولود و ساخته ذهن بشر نیستند . درواقع دین، پیش از پیدایش جوامع مدنى نوین، بر آن‏ها پاى فشرده است; از این رو، سعادتى که از ره‏آورد این افکار و باورها در جامعه مترقى دیده مى‏شود مرهون دین و تعالیم دینى است .
2 . برخى دیگر، افکار موهومى است که ارزش واقعى ندارند، نظیر آنکه به اعضا جامعه تلقین مى‏کنند که مرگ در راه وطن نام آن‏ها را در صفحات زرین تاریخ ثبت مى‏کند . اینگونه افکار، هرچند گاه نتایج عملى دارد، اما زیانشان چندین برابر است . (30)
بدین ترتیب، علامه نتیجه مى‏گیرد که اگر در جوامع مترقى غیر دینى، سعادت و آسایشى دیده مى‏شود، معلول عمل آن‏ها به تعالیم و اندیشه‏هایى است که از طریق دین به جوامع بشرى عرضه شده است;پس قوانین غیر دینى ساخته بشر، موجد این سعادت نیستند;البته این در صورتى است که سعادت را امرى مربوط به مادیات و بهره‏گیرى از امور مادى ندانیم و گرنه، اگر تنها تمتع و پیشرفت مادى مقصود باشد، این پندار که جوامع غربى از سعادت و نیکبختى برخوردارند، مغالطه‏آمیز و نادرست‏خواهد بود;چرا که بر اساس این پندار تصور مى‏شود که پیشرفت جامعه در علم و صنعت و در استفاده از منابع طبیعى جهان و نیز سیطره بر سایر جوامع، سعادت آن جامعه محسوب مى‏شود;در حالیکه طبق نظر اسلام، که مورد تایید عقل و برهان نیز مى‏باشد، سعادت آدمى تنها در بهره‏بردارى هر چه بیشتر از لذایذ مادى نیست;بلکه امرى تشکیل یافته از سعادت روح و جسم است . به بیان دیگر از نظر اسلام سعادت، برخوردارى از نعمت‏هاى مادى و آراستگى روح و جان با فضائل اخلاقى و معارف الهى است و فرو رفتن در لذایذ مادى و بى توجهى به روح و نیازهاى روحى، سرانجامى جز بدبختى نخواهد داشت . (31)
نکته دیگرى که علامه بر آن پاى مى‏فشارد این است که در ارزیابى جوامع، از جمله جوامع متمدن، نباید معیار صلاح و فساد جوامع را افراد آن جامعه قرار داد و نباید به مقایسه افراد جوامع با یکدیگر پرداخت و آنگاه حکمى کلى درباره خود جوامع استنباط کرد . براى مثال نمى‏توان از این امر که افراد فلان جامعه غربى عارى از دروغ و ریاکارى هستند ولى افراد فلان جامعه شرقى یا اسلامى دروغگو و ریاکار هستند، به این نتیجه رسید که به طور کلى جوامع غربى بهتر از جوامع شرقى هستند; بلکه باید معیار ارزیابى جوامع، شخصیت اجتماعى آن‏ها و نحوه رفتارشان با سایر جوامع باشد . باید رفتار یک جامعه با سایر جوامع (مثلا با یک جامعه ضعیف‏تر) را بررسى کرد . این دیدگاه علامه ناشى از منظرى است که درباره جوامع و وجود مستقل آن‏ها دارد . از نظر ایشان با چنین مقایسه‏اى میزان توحش جوامع غربى روشن مى‏گردد . و این نکته‏اى است که به اعتقاد ایشان، فاضلان غرب‏زده ما از آن غفلت کرده‏اند . (32)
امتیاز اسلام
علامه طباطبایى، پس از بحث درباره امتیاز و برترى دین و تعالیم دینى بر قوانین بشرى، به مقایسه دین اسلام با سایر ادیان و تبیین امتیاز و برترى آن بر سایر ادیان مى‏پردازد . از نظر وى، همانطور که دین نسبت‏به دیگر روش‏هاى اجتماعى، از موقعیت ممتازى برخوردار است، با مقایسه اسلام با سایر ادیان روشن مى‏شود که اسلام نیز در میان سایر ادیان موقعیت ممتازى را دارا است و هم از این رو، سودمندتر از هر روش دیگرى مى‏باشد . (33) با تامل در بیانات علامه روشن مى‏شود که از نظر ایشان مزیت دین اسلام بر سایر ادیان در چهار جهت کلى مى‏باشد:
1 . اجتماعى بودن تعالیم اسلام
علامه با اشاره به مضامین و محتواى شرایع و نیز امت‏هاى پیشین نتیجه مى‏گیرد که نخستین ندایى که آدمى را به اهتمام به امر اجتماع فرا خواند و آن را موضوعى مستقل و خارج از کنج اهمال و تبعیت‏حکومت‏ها قرار داد، ندایى بود که پیامبراسلام ص سر داد . (34) اسلام در میان همه ادیان دیگر تنها دینى است که صد در صد اجتماعى است و تنها دینى است که بنیان خود را بر اجتماع بنا نهاده است و در هیچ یک از شؤون و امور انسانى مساله اجتماع را مهمل نگذاشته است . در واقع، اسلام روح اجتماع را به کامل‏ترین وجه در کالبد احکام خود دمیده است و همه احکام را در قالب اجتماعى ریخته است .
اگر این ویژگى احکام و تعالیم اسلام را با احکام و تعالیم سایر شرایع مقایسه کنیم به منزلت اسلام و احکام آن پى خواهیم برد . (35) از سوى دیگر، رابطه‏اى که اسلام میان فرد و جامعه معتقد است، در هیچ دین و آئینى سابقه ندارد . از نظر اسلام میان فرد و جامعه رابطه‏اى حقیقى وجود دارد و با تجمع افراد، غیر از وجود تک تک افراد، وجود دیگرى به نام جامعه به وجود مى‏آید که از خواص و آثار ویژه خود برخوردار است . (36) از این رو، قرآن در آیاتى چون «و لکل ام اجل فاذا جا اجلها لایستاخرون‏» (اعراف/34) و «کل ام تدعى الى کتابها» (جاثیه/28) و «زینا لکل ام عملهم‏» (انعام/108) و «منهم ام مقتصده‏» (مائده/66)، براى جامعه نیز، جدا از افراد، وجود، عمر، کتاب و حتى شعور و فهم و علم و اطاعت و معصیتى قائل است . و به همین دلیل، قرآن همان توجهى را که به داستان و تاریخ اشخاص دارد، به داستان و تاریخ امت‏ها نیز دارد، بلکه توجه قرآن به تاریخ امت‏ها بیشتر است . (37) علامه طباطبایى فراتر از این معتقد است که قوا و خواص اجتماعى بر قوا و خواص فردى غلبه دارد و به هنگام تعارض اراده‏ها، اراده جمع بر اراده فرد مقدم مى‏گردد . (38) و این نکته ملاک اهتمام اسلام به امر اجتماع است;چرا که هنگامى تربیت و رشد اخلاق و غرایز در فرد، که در واقع ریشه و مبدا تشکیل جامعه است، مؤثر واقع مى‏شود که جو جامعه با آن شیوه تربیت در تعارض نباشد و گرنه، به لحاظ آنکه قدرت جامعه فرد را در خود مستهلک مى‏سازد، اساسا تربیت فرد بى‏ثمر و یا داراى تاثیرى بسیار اندک خواهد بود;از همین روست که اسلام مهم‏ترین احکام و قوانین خود از قبیل حج، جهاد، نماز، انفاق و خلاصه تقواى دینى را بر پایه اجتماع بنیان نهاده و علاوه بر آن که حکومت اسلامى را حافظ همه شعایر دین قرار داده و نیز همگان را به اجراى فریضه امر به معروف و نهى از منکر موظف کرده است، هدف مشترکى را براى جامعه اعلام کرده است . این هدف مشترک عبارت است از سعادت حقیقى (نه خیالى) و رسیدن به قرب و منزلت الهى;و روشن است که این هدف، خود، نوعى مراقب و حافظ باطنى به شمار مى‏رود که نه تنها اعمال ظاهرى افراد، بلکه حتى همه نیت‏ها و اسرار باطنى آن‏ها را تحت ضبط و مهار خود مى‏آورد . (39) علامه طباطبایى در بحثى با عنوان «همه شؤون‏اسلام، اجتماعى است‏» به تبیین و اثبات این نکته مى‏پردازد که در احکام اسلامى ویژگى اجتماعى بودن، در همه موارد ممکن، رعایت‏شده است . (40)
2 . جامعیت تعالیم اسلام
تعالیم اسلام هم مسایل دنیایى و هم آخرتى را در نظر دارد . علاوه برآن بر همه مسائل این دو حیطه که در سعادت انسان دخیل هستند، پرداخته است;تعالیم اسلام نه مانند تعالیم آیین کنونى مسیحیان است که تنها سعادت آخرتى مردم را در نظر گرفته باشد و نسبت‏به سعادت دنیایى آن‏ها ساکت‏باشد، و نه مانند تعالیم مجوسیان و برخى مذاهب دیگر است که به چند موضوع محدود از اخلاق و اعمال پرداخته باشد . (41) تعالیم اسلام جامع و دربردارنده همه اندیشه‏ها و تعالیمى است که در کسب سعادت حقیقى انسان‏ها ضرورى مى‏باشند: «در تعلیمات اسلام تمام افکارى که در آفرینش جهان و انسان ممکن است در مغز بشر جلوه کند و همه اخلاقى که مى‏تواند در نفوس مردم جایگزین شود و همچنین همه اعمال و فعالیت‏هایى که مى‏شود از یک انسان در محیط زندگى بروز نماید، بررسى شده است .» (42) در حیطه اندیشه، اسلام اندیشه‏هاى واقع بینانه را که در راس آن‏ها توحید است، انتخاب کرده و پایه و اساس سایر اندیشه‏ها قرار داده است . (43) در قلمرو اخلاق، اسلام آنچه را که در واقع و نزد عقل سلیم پسندیده و نیکوست‏برگزیده و بر اصل توحید استوار ساخته است . (44) سپس بر پایه اخلاق و قرار دادن اخلاق به عنوان هدف اصلى، یک سلسله مقررات و قوانین عملى را تشریع کرده است که همه جزئیات زندگى انسان را بررسى کرده و در نتیجه وظایف فردى و اجتماعى همه انسان‏ها، اعم از سیاه یا سفید، شهرى یا بیابانى، کوچک یا بزرگ، و حاکم و محکوم را تبیین کرده است . اساسا خاتم بودن دین اسلام و ثبات شریعت اسلامى مستلزم آن است که استکمال فردى و اجتماعى انسان با همین معارف و قوانینى که قرآن تشریع کرده صورت پذیرد و به بیش‏تر از آن نیازى نباشد . (45) در اینجا نمى‏توان به اثبات جامعیت تعالیم اسلام در حیطه‏هاى مختلف و از چشم‏اندازهاى متعدد پرداخت;از این رو، به یک تبیین کلى از علامه طباطبایى اشاره مى‏کنیم . (46) از دیدگاه وى براى پى بردن به جامعیت محتواى اسلام باید سه مقدمه ذیل را در نظر بگیریم: الف) هدف انسان در زندگى تامین سعادت و خوشبختى خود مى‏باشد که براى به دست آوردن آن باید تلاش کند;ب) این تلاش و فعالیت، بدون داشتن برنامه‏اى که کلیات راهکارهاى او را مشخص سازد ممکن نیست;ج) بهترین و پایدارترین راه و رسم زندگى، برنامه‏اى است که برگرفته از آفرینش و طبیعت انسانى و مطابق با فطرت او باشد، نه آنکه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه نشات گرفته باشد . به تعبیر دیگر، انسان باید در زندگى فردى و اجتماعى خود قوانینى را به کار بندد که طبیعت و فطرت انسان فطرى (طبیعى) آن را اقتضا مى‏کند، نه طبیعت انسانى که به هوا و هوس آلوده بوده، اسیر احساسات و عواطف است .
لازمه چنین برنامه‏اى آن است که همه تجهیزات و استعدادهاى وجودى انسان تعدیل گردد و به هرکدام به اندازه‏اى میدان عمل داده شود که براى استعدادهاى دیگر مزاحم نباشد و عقل بر وجود انسان حاکم باشد نه هواهاى نفسانى . چنین برنامه‏اى تنها از منبع وحى مى‏تواند سرچشمه بگیرد .
مرحوم علامه پس از ذکر این سه مقدمه مى‏نویسد: قرآن مجید نیز با توجه به این سه مقدمه برنامه سعادت انسان را این گونه بنا نهاده است: اولا، اساس برنامه خود را بر خداشناسى و اعتقاد به یگانگى خدا بنا نهاده است;آنگاه اصل دوم، یعنى اعتقاد به معاد را از آن نتیجه گرفته است و سپس پیامبرشناسى را از اصل معاد اخذ کرده است;چرا که رسیدن به پاداش و جزاى اعمال نیک و بد، که مهم‏ترین فلسفه معاد است ممکن نیست، مگر آنکه نخست از راه وحى و نبوت از طاعت و معصیت آگاه شویم . پس از این سه اصل اساسى، (و علاوه بر اعتقادات دیگر) به بیان اصول اخلاق نیکو و صفات حسنه‏اى پرداخته است که مناسب با اصول مزبور باشد، و آنگاه قوانین عملى راکه در واقع حافظ سعادت حقیقى و پرورش دهنده اخلاق نیکو و بالاتر از آن عامل رشد و ترقى اعتقادات درست و اصول نخستین مى‏باشند، پایه‏ریزى کرده است . بدین ترتیب، قرآن دربردارنده سه بخش کلى است:
الف) اصول عقاید اسلامى، اعم از توحید، نبوت، معاد و سایر اعتقادات متفرع بر آن‏ها;ب) اخلاق پسندیده و نیکو;ج) احکام شرعى و قوانین عملى، که کلیات آن در قرآن آمده و تفاصیل و جزئیاتشان به پیامبر اکرم 9 واگذار شده است و آن حضرت نیز بر اساس احادیث متواترى نظیر حدیث ثقلین، بیان اهل البیت: را جایگزین بیان خود ساخته است .
3- جهان شمولى تعالیم اسلام
اسلام تعلیم و تربیت و تحصیل سعادت دو جهانى همه مردم و همه انسان‏ها را در نظر گرفته است . (47) قوانین دین اسلام به گونه‏اى است که، در صورتى که هر فرد و هر جامعه‏اى آن را به کار بندد، بهترین شرایط زندگى و مترقى‏ترین کمال انسانى را فراهم مى‏آورد . اسلام آثار نیکوى تعالیم خود را براى همه انسان‏ها، به طور مساوى، مى‏بخشد و همه انسان‏ها مى‏توانند از فواید و مزایاى تعالیم آن برخوردار باشند و نیازهاى خود را به بهترین و کامل‏ترین وجه برآورند . یکى از دلایل این امر آن است که اسلام معارف و احکام خود را بر پایه آفرینش گذاشته و با در نظر گرفتن نیازمندى‏هاى انسان به برآورده ساختن آن‏ها پرداخته است و روشن است که فطرت و ساختار اصلى بشر در همه افراد، نژادها و جوامع و در همه زمان‏ها یکسان است;چرا که جامعه انسانى، از خاور تا باختر، یک خانواده نوعى است;بدان معنا که همه از نوع انسانند و بزرگ و کوچک، مرد و زن، دانا و نادان، سفید و سیاه و جز آن، همه و همه اعضا و افراد این خانواده هستند و در اصول و ارکان ساختمان انسانى یکسان هستند که نیازهاى اصولى مشابهى دارند . بنابراین، اسلام آئینى است که به رفع نیازمندى‏هاى واقعى و فطرى انسان مى‏پردازد و براى همگان و در همه زمان‏ها زنده است و هم از این روست که خداوند دین اسلام را دین فطرت نامیده است . (48)
4- پویایى تعالیم اسلام
تعالیم اسلام در هر زمان و عصرى پویا و جارى است و به عصر خاصى محدود نیست . اشکالى که در این مقام مطرح مى‏شود این است که عصر و جوامع حاضر و عصر ظهور اسلام با یکدیگر تفاوت اساسى دارند و این تفاوت باعث مى‏شود که تعالیم اسلام بر جوامع امروزى قابل اجرا و تطبیق نباشد . (49) علامه طباطبایى در پاسخ به این اشکال مى‏نویسد: اختلاف میان عصر نوین و عصر قدیم، مربوط به کلیات امور زندگى انسان نیست، بلکه درباره جزئیات و مصادیق و موارد است;به عبارت دیگر، نیازهاى انسان عبارتند از امورى چون خوراک، پوشاک، خانه، لوازم خانه، وسایل نقلیه، جامعه، روابط جنسى و روابط اقتصادى و تجارى و روشن است که این نیازمندى‏ها کلى بوده، هرگز تغییر نخواهند کرد . تفاوتى که به مرور زمان در این عناصر و نیازهاى کلى به وجود مى‏آید، در مصداق ابزار و وسایل است، اما اصل نیازها و ساختارها تغییرى نمى‏کنند . و احکام و قوانین اسلام در مورد اصل این روابط همواره قابل انطباق و اجرا خواهد بود . و در مواردى جزئى که در امور مالى، انتظامى، نظامى و جز آن پیش مى‏آید و روز به روز در حال تغییرند زمام آن‏ها به دست متصدى حکومت اسلامى است و او مى‏تواند با رعایت مصالح جامعه اسلامى در مورد آن‏ها حکم دهد . (50) این چهار عنصر مزیت و برترى اسلام بر سایر ادیان را موجب مى‏گردد و از منظر علامه، تنها راه اصلاح جوامع و سعادت دو جهانى آن‏ها منوط به رعایت این چهار عنصر و به ویژه جهان‏شمولى دین است;چرا که اولا، با توجه به روابط جهانى، که روز به روز نزدیک‏تر و محکم‏تر مى‏شود، تنها پرداختن به اصلاح یک جامعه یا یک ملت در میان همه جوامع بشرى، تلاشى بیهوده و درواقع همچون تصفیه کردن یک قطره از استخرى بزرگ یا نهرى آلوده مى‏باشد . و ثانیا، تنها اصلاح یک جامعه و غفلت از سایر جوامع، بر خلاف حقیقت اصلاح‏طلبى است . (51)
نکته مهمى که باید به آن توجه کرد این است که اسلام برخلاف قوانین ساخت‏بشر، اخلاق را هدف اصلى قرار داده، وظایف عملى (احکام فقهى) را بر آن مبتنى ساخته است;چرا که فراموش کردن اخلاق پسندیده و وضع قوانین تنها به منظور جلب منافع مادى، اندک اندک اعضا جامعه را به سوى مادیت مى‏گراید و معنویت را، که تنها وجه برترى انسان بر حیوانات است، از ایشان مى‏گیرد و خوى درندگى را جایگزین آن مى‏سازد، و هم از این روست که پیامبراکرم 9 در جریان دعوت خود نداى «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق‏» را سرداد و هدف اصلى خود را تربیت اخلاقى مردم قرار داد . (52) بدین ترتیب، اسلام قوانین عملى خود را بر اخلاق پسندیده و نظام اخلاقى خود رانیز بر پایه توحید بنا نهاده است . (53) درواقع، از آنجا که اسلام مدار و گستره زندگى انسانى را وسیع‏تر از حیات مادى دنیایى و بلکه در مدار حیات آخرتى مى‏داند و بر آن است که در زندگى دنیایى جز معارف الهى که همگى به توحید مى‏رسند، چیز دیگرى ارزشمند نیست و اینکه این معارف جز با مکارم اخلاق و طهارت نفس از همه رذایل حفظ نمى‏شود و این اخلاق جز با حیات اجتماعى شایسته که متکى بر عبادت خدا و فرمانبردارى از مقتضاى ربوبیت او است و جز با رفتار بر اساس عدل اجتماعى قوام و کمال نمى‏یابد، غایت جامعه مورد نظر خود را توحید قرار داده، آنگاه قوانین خود را براساس آن بنا نهد; و البته در وضع احکام و قوانین تنها به تعدیل خواست‏ها و افعال، اکتفا نکرده است، بلکه آن را با امور عبادى تکمیل کرده و معارف راستین و اخلاق نیکو را بر آن افزوده است و ضمانت اجراى احکام و قوانین خود را اولا بر عهده حکومت اسلامى و ثانیا بر عهده همه اعضا جامعه، از طریق تربیت علمى و عملى درست و امر به معروف و نهى از منکر، نهاده است . یکى از مهم‏ترین ویژگى‏هاى دین اسلام مرتبط بودن همه اجزا آن با یکدیگر است;این پیوند به گونه‏اى است که به وحدت کامل میان اجزا منجر مى‏شود;بدین معنا که روح توحید دراخلاق نیکو، که این دین همه افراد را به سوى آن تشویق مى‏کند، سریان دارد و روح اخلاق در همه اعمالى که افراد جامعه را به انجام آن موظف کرده جریان دارد;از این رو همه اجزا و عناصر دین اسلام پس از تحلیل، به توحید بر مى‏گردند و توحید نیز با تجزیه به همان اخلاق و اعمال برمى‏گردد . در واقع اگر این روح توحید در قوس نزول قرار گیرد همان اخلاق و اعمال مى‏شود و بر عکس اگر این اخلاق و اعمال در قوس صعود قرار گیرد، روح توحید مى‏شود: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» . (54)
ممکن است گفته شود که بر فرض که نظام اجتماعى مورد نظر اسلام متقن‏ترین و پیشرفته‏ترین و اساسى‏ترین نظام‏ها باشد، باز به حال بشر فایده‏اى نخواهد بخشید;چرا که با نگاهى به تاریخ در مى‏یابیم که در طول چهارده قرن که از ظهور اسلام مى‏گذرد، به جز چند صباح نخست‏بعثت پیامبراسلام ص ، نتوانست‏به حیات خود ادامه دهد و سرانجام به صورت حکومت امپراتورى (آن‏هم به فجیع‏ترین شکل ممکن) درآمد . بنابراین باید گفت‏حکومت‏هاى نوین غربى، که قوانین آن‏ها بر اساس خواست اکثریت مبتنى است، متقن‏ترین نظام براى اداره جامعه است;چون از یک سو اتحاد و اتفاق همه اعضا جامعه عادتا محال است و از سوى دیگر، غلبه اکثر بر اقل روشى است که در نظام طبیعت نیز معمول و مشهود است . وانگهى اوضاع فعلى جهان معاصر به گونه‏اى است که پیاده کردن نظام اجتماعى اسلام در آن جز آرزویى بیش نیست . (55)
مرحوم علامه طباطبایى با بیان این اشکال مى‏نویسد: اینکه گفته مى‏شود سنت و نظام اجتماعى اسلام در عصر حاضر و در برابر نظام اجتماعى غرب و در شرایط موجود جهان معاصر، قابل اجرا نیست;بدین معنا که اوضاع حاکم بر جهان نوین با احکام اسلامى سازگار نیست، نکته‏اى است که مورد قبول ما نیز هست، اما این سخن نمى‏تواند مدعایى را اثبات کند . نظر ما آن نیست که با حفظ شرایط موجود جهان معاصر، احکام اسلام بدون هیچگونه مانع و تزاحمى قابل اجرا است . در واقع، هر سنت و نظامى در آغاز ظهور خود با موانع و ناسازگارى هایى در عصر خود مواجه بوده و به مبارزه با سنت‏ها و نظام‏هاى پیش از خود پرداخته است و در این میان چه بسا مغلوب شده و پس از مدتى دوباره قیام کرده، سرانجام پیروز شده، یا اساسا شکست‏خورده است . تاریخ نمونه‏هاى فراوانى از این مبارزه‏ها و شکست‏ها ثبت کرده است . براى مثال، همین نظام دموکراسى و مبتنى بر راى اکثریت، که امروزه مورد پسند جهان معاصر است، در روسیه، پس از نخستین جنگ جهانى، شکل واقعى خود را از دست داد و به صورت نظام کمونیستى درآمد و پس از جنگ جهانى دوم کشورهاى شرق اروپا نیز با روسیه همگام شدند و آنگاه چین نیز به آن‏ها ملحق شد . (56) بنابراین، نمى‏توان صرف عدم انطباق و ناسازگارى یک سنت‏با وضع موجود را دلیل بطلان و فساد آن نظام دانست;بلکه تکوین و پایدارى همه سنت‏ها به دنبال کنش و واکنش‏ها و کشمکش با عوامل مختلفى مى‏باشد و اسلام نیز از این قاعده مستثنى نیست و همچنان‏که در تاریخ آمده است، ظهور اسلام در جوى پر از فساد بوده است، اما اندک اندک بسیارى از مردم همان عصر را به خود جذب کرد و دیرى نپایید که بر شرق و غرب سیطره یافت و تحول شگرفى را در حیات بشرى به وجود آورد . ولى پس از وفات پیامبراسلام 9 دوباره فتنه‏ها ظاهر شد و اسلام را به مراحل انحرافى سوق داد . بنابراین، اسلام شایستگى خود را براى هدایت مردم به سوى سعادت و نیک بختى آن‏ها ثابت کرده است و چنین نظامى را نمى‏توان فرضیه‏اى غیر قابل انطباق بر حیات بشرى دانست . (57)
اما این نکته که پیروى از اکثریت رویه معمول طبیعت مى‏باشد، سخن درستى است ولى این امر باعث‏بطلان حکم عقل (وجوب پیروى از حق) نمى‏شود . (58) و چنان‏که تبیین شد احکام اسلام بر اساس عقل و فطرت نخستین بشر پایه‏ریزى شده است و عقل با تامل به حقانیت و شایستگى آن‏ها در نیل به سعادت آدمى پى مى‏برد .
پى‏نوشت‏ها:
1. محمد حسین طباطبایى، آموزش دین، جهان‏آرا، چاپ اول، 1368، ص 7;همو، المیزان، ج‏4، ص 122- 123 و ج 10 ، ص 189- 190 .
2. المیزان، ج 4 ، ص 122- 123 .
3. همان، ج 2 ، ص 130 .
4. همان، ج 4 ، ص 92 .
5. محمد حسین طباطبایى، اسلام و اجتماع، جهان آرا، قم، ص 7- 8 .
6. المیزان، ج 2، ص 117 .
7. همان، ج 4، ص 92- 93 .
8. همان، ج 4، ص 93 .
9. همان، ج 2 ، ص 116- 117 .
10. اسلام و اجتماع، ص 8 .
11. همان، ص 9 .
12. المیزان، ج 2، ص 117 .
13. اسلام و اجتماع، ص 10 .
14. همان، ص 10- 11 .
15. همان، ص 11;آموزش دین، ص 25 .
16. آموزش دین، ص 22;اسلام و اجتماع، ص 7 .
17. اسلام و اجتماع، ص 12- 13;آموزش دین، ص 25 .
18. اسلام و اجتماع، ص 12;آموزش دین، ص 25- 26 .
19. آموزش دین، ص 8 .
20. آموزش دین، ص 8- 9 .
21. المیزان، ج 4، ص 101- 102 .
22. همان، ج 4، ص 101 .
23. همان، ص 102 .
24. همان .
25. اسلام و اجتماع، ص 18 .
26. المیزان، ج 4، ص 369 .
27. همان، ص 101 .
28. آموزش دین، ص 13- 14 .
29. اسلام و اجتماع، ص 14 .
30. همان، ص 14- 15 .
31. المیزان، ج 4، ص 104 .
32. همان، ص 105- 106 .
33. اسلام و اجتماع، ص 15- 16;آموزش دین، ص 28 .
34. المیزان، ج 4، ص 95 .
35. همان، ص 94- 95 .
36. همان .
37. المیزان، ج 4، ص 96 .
38. همان، ص 97 .
39. همان، ج 4، ص 97 .
40. ر . ک: المیزان، ج 4، ص 126- 131 .
41. اسلام و اجتماع، ص 16;آموزش دین، ص 28- 29 .
42. اسلام و اجتماع، ص 16- 17 .
43. همان، ص 17 .
44. آموزش دین، ص 29;اسلام و اجتماع، ص 17 .
45. المیزان، ج 2، ص 133 .
46. ر . ک: محمد حسین طباطبایى، قرآن در اسلام، قم، هجرت، 1360، ص 11- 13 .
47. المیزان، ج 4، ص 161;اسلام و اجتماع، ص 16;آموزش دین، ص 29 .
48. آموزش دین، ص 16- 17 .
49. المیزان، ج 4، ص 120 .
50. المیزان، ج 4، ص 120- 121 .
51. اسلام و اجتماع، ص 16- 17;آموزش دین، ص 29- 30 .
52. اسلام و اجتماع، ص 20;آموزش دین، 32 .
53. همان .
54. المیزان، ج‏4، ص 109 .
55. المیزان، ج 4، ص 98 .
56. همان، ص 9998 .
57. همان، ص 100 .
58. همان، ص 103 .

 

تبلیغات