آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

شخصیت‏ یکى از مسائل برخى از رشته‏هاى علوم انسانى مانند روان‏شناسى و جامعه‏شناسى است. مهم‏ترین سؤال در این زمینه آن است که عوامل مؤثر بر شخصیت کدام است و سهم هر یک از آنها به چه میزان است. برخى از اندیشمندان مسلمان فطرت را عاملى تاثیرگذار بر شخصیت مى‏دانند. این مقاله در پى اثبات این نکته است که همه انسانها از فطرت بهره‏مندند، هرچند سهم هر یک از آن متفاوت است .

متن

همه ما با واژه "شخصیت" برخورد داشته و آن را به کار برده‏ایم: "فلانى، انسان با شخصیتى است"، "رفتار شما نشانه خصیت‏شماست" و ده‏ها عبارت دیگر . برخى از رشته‏هاى علوم انسانى مانند، روان‏شناسى، روان‏شناسى اجتماعى و جامعه‏شناسى از رشته‏هایى است که به این مسئله مى‏پردازد .
در علوم تربیتى و اخلاق نیز به آن اشاره شده است . تعریف دقیقى از شخصیت که مورد اتفاق همه باشد وجود ندارد . برخى از روان‏شناسان شخصیت را الگوهاى معینى از رفتار و شیوه‏هاى تفکر دانسته‏اند که نحوه سازگارى شخص با محیط را تبیین مى‏کند . (1) در جامعه‏شناسى، شخصیت‏سازمان پویایى از عوامل مؤثر در یک فرد است که موجبات سازگارى منحصر به فرد او را با محیط پیرامون فراهم مى‏سازد . (2) مشابه این تعریف در روان‏شناسى اجتماعى نیز آمده است: «شخصیت‏سازمان پویایى (دینامیکى) از منظومه‏هاى روانى است که سازگارى بى‏همتاى فرد با محیطش را موجب مى‏شود .» (3) تعریف جامع و دقیقى که به همه ویژگى‏هاى شخصیت اشاره کند و در همه رشته‏هاى مذکور که از منظر متفاوت به شخصیت نگاه مى‏کنند مفید باشد، دشوار است;اما همانگونه که از تعریف‏هاى مذکور فهمیده مى‏شود شخصیت اشاره به یک واقعیت دارد و آن ساختار فعلیت‏یافته آدمى است که رفتار او را شکل مى‏دهد . شاید آیه شریفه «قل کل یعمل على شاکلته‏» (4) که بیانگر عملکرد هرکس بر اساس ساختار شخصیتى اوست‏به همین نکته اشاره داشته باشد .
مهمترین محور بحث درباره شخصیت، مؤلفه‏هاى سازنده شخصیت و سهم هر یک در آن است .
دانشمندان علوم انسانى در رشته‏هاى مختلف با نگرش خاصى به شخصیت نگریسته، به عناصر گوناگونى که در شخصیت فرد مؤثر است اشاره کرده اند . در میان عناصر سازنده شخصیت عناصرى چون وراثت و محیط کم و بیش مورد قبول بیشتر اندیشمندان واقع شده است .
ا) وراثت: صفات و ویژگى‏هاى روحى و روانى که از والدین به فرزند منتقل مى‏شود در ساخت‏شخصیت مؤثر است . امروزه با پیشرفت علم ژنتیک، نقش این عامل در شخصیت‏بهتر نشان داده مى‏شود . از روایاتى که بر دقت انتخاب همسر تاکید کرده نشانه‏هایى از تاثیر این عامل در شخصیت مى‏توان یافت .
ب) محیط: این عامل به دو دسته داخلى و خارجى تقسیم شده است . مقصود از محیط داخلى، دوران قبل از تولد یا همان دوران باردارى است . تغذیه مادر در این دوران تسریع در فعلیت‏برخى از صفات بالقوه را موجب مى‏شود . محیط خارجى که از بدو تولد آغاز مى‏شود به محیط طبیعى (جغرافیایى) و اجتماعى تقسیم مى‏شود . در محیط طبیعى شرایط اقلیمى، دما، خشکى یا مرطوب بودن هوا، سر سبزى یا کویرى بودن منطقه باعث ایجاد خلق و خوى‏هاى متفاوت در افراد مى‏شود . در محیط اجتماعى، امورى مانند خانواده، مدرسه، دوستان و خویشاوندان در شخصیت انسان مؤثرند . (5) فطرت از دیگر عوامل مؤثر در شخصیت دانسته شده است که این نوشتار به آن مى‏پردازد . آیت الله مصباح فطرت را یکى از عوامل مؤثر در شخصیت مى‏داند و مى‏گوید:
یکى از عواملى که عمومیت دارد، فطریات است که در همه انسان‏ها وجود دارد، هر چند شدت و ضعف مى‏پذیرد . مراد از فطریات یک سلسه امور روانى خدادادى است که در میان همه آدمیان مشترک است و هر یک از آن‏ها اقتضائاتى خاص دارد . (6) برخى در برابر این نظر، پرسشى این چنین مطرح کرده‏اند:
اگر فطرت را به عنوان یک «صفت نوعى‏» که تمام آحاد انسانى بهره و نصیب مساوى و مشابهى از آن برده باشند، فرض شود (حداقل آنکه بهره بالقوه آنان مشابه باشد) به زبان ریاضى، در معادله شخصیت عدد ثابتى را وارد نموده‏ایم که با وجود تغییر در جواب معادله، نقشى در میزان تفاوت جواب‏ها نخواهد داشت . به عبارت دیگر اگر فطرت انسان‏ها خصائص واحد با میزان و شدت یکسانى باشد، عوامل مؤثر در تمایزات آن‏ها چیزهاى دیگرى است لذا در مبحث‏شخصیت - تا آنجا که دنبال وجوه تمایز افراد است - عنصر فطرت مداخله‏اى نخواهد داشت .
اما اگر تمایلات فطرى انسان را «صفات نوعى‏» بدانیم و در عین حال قائل به این باشیم که سهم افراد از این صفت، بنا به دلایل مختلف از جمله تفاوت عملکرد «اصلاب و ارحام‏» متفاوت است، در این صورت، مبحث‏شخصیت‏به مساله شناسایى عوامل مؤثر در میزان دریافت‏سهم یا نصیب افراد از فطرت تحویل خواهد شد که از این حیث تقریبا مشابه مساله‏اى است که در علوم انسانى رایج در جست و جوى عوامل مؤثر در شخصیت مطرح مى‏شود . بدیهى است‏بحث در مورد شناسایى نوع عوامل و تفاوتهاى احتمالى آن، همچنان گشوده خواهد بود . همین طور اگر مقدار نصیب فطرى افراد را بالقوه مساوى بدانیم، اما قائل به تفاوت ظهور و علیت‏یافتن آن بر اساس عوامل مختلف باشیم، باز بحث‏شخصیت، شناسایى زمینه‏هاى مساعد یا موانع فعلیت‏یافتن فطرت خواهد شد که تقریبا مشابه فرض قبلى است . (7) در این کلام به چهار پرسش مترتب بر هم اشاره شده که پاسخ به آن‏ها محور این نوشته است .
ا) آیا فطرت در همه انسان‏ها وجود دارد؟ ب) اگر فطرت در همه انسان‏ها وجود دارد آیا سهم هریک با دیگرى متفاوت است؟ ج) در صورت تفاوت، چه عاملى این تفاوت را موجب شده است .
د) آیا فطرت مى‏تواند مستقلا در شخصیت مؤثر باشد؟ از طریق بررسى معنا، ادله و فایده فطرت و همچنین فطریات به بررسى و پاسخ پرسش‏هاى فوق مى‏پردازیم . لازم به ذکر است که ما در این بحث از منظر روان‏شناسى یا جامعه‏شناسى به مساله ارتباط فطرت و شخصیت نپرداخته‏ایم . چه بسا ممکن است‏با استفاده از روش تجربى که در این رشته‏ها معهود است نتوان فطرت را اثبات نمود . هدف ما بررسى اثرگذارى فطرت به معنایى که در قرآن و روایات آمده و اندیشمندان مسلمان آنرا پذیرفته و تبیین کرده‏اند در شخصیت است .
1 . تعریف فطرت
بررسى معناى لغوى فطرت و ریشه‏یابى مشتقات آن ثمره‏اى در این بحث ندارد . براى ارائه تعریفى از فطرت ابتدا به برخى از کاربردهاى آن در آیات و روایات و سپس به چند تعریف اشاره مى‏شود .
قرآن کریم در مورد فطرت چنین مى‏گوید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله;پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است . آفرینش خداى تغییرپذیر نیست .» (8) امام صادق ع در توضیح این آیه مى‏فرماید: «فطرهم جمیعا على التوحید;خداوند همه را بر فطرت توحید خلق کرده است .» (9) از سوى دیگر پیامبر اکرم ص مى‏فرماید: «کل مولود یولد على الفطر حتى یکون ابواه یهودانه او ینصرانه;هر فرزندى بر فطرت متولد مى‏شود تا اینکه پدر و مادرش او را یهودى یا مسیحى کنند .» (10) امام باقر ع در توضیح این روایت چنین فرموده است: «یعنى المعرف بان الله عز و جل خالقه;هر نوزادى با این معرفت که خدا خالق و آفریننده اوست متولد مى‏شود .» (11)
چند تعریف از فطرت:
آیت الله جوادى آملى در باره فطرت مى‏گوید: «فطرت که همان بینش شهودى انسان نسبت‏به هستى محض و نیز گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه‏اى نسبت‏به حضرت اوست، نحوه خاصى از آفرینش است که حقیقت آدمى به آن نحو سرشته شده و جان آدمى به آن شیوه خلق شده است .» (12) مرحوم استاد محمد تقى جعفرى فطرت را اینگونه تعریف کرده است: «فطرت عبارت است از جریان طبیعى و قانونى نیروهایى که در انسان به وجود مى‏آید . بنابراین در هر یک از نیروهاى غریزى و مغزى و روانى فطرتى وجود دارد که جریان طبیعى و منطقى آن نیرو مى‏باشد .» (13) برخى دیگر فطرت را نوعى هدایت تکوینى انسان در دو قلمرو شناخت و احساس مى‏دانند . (14)
از مجموعه آیات و روایات و همچنین تعریف‏هایى که براى فطرت گفته شد مى‏فهمیم که فطرت نحوه خلقت و وجود انسان است . وجود انسان، پرنده، ماهى و . . . در اصل هستى و نفى عدم مشترک هستند، اما هر یک از این‏ها ویژگى‏هایى دارند که یکى را از دیگرى متمایز مى‏کند، این را وجود انسان و آن را وجود ماهى یا پرنده مى‏کند . این تمایزها و مشخصه‏ها جداى از وجود آن‏ها نیست، یعنى اینگونه نیست که همه موجودات در آن مشترک باشند و سپس مجموعه‏اى از ویژگى‏ها به آن ضمیمه شود و انسان یا پرنده را تشکیل دهد;بلکه نوع وجود و نحوه هستى آن‏ها به گونه‏اى است که یکى پرنده است و دیگرى ماهى . وجود ماهى بگونه‏اى است که ویژگى‏ها یا استعدادهاى خاصى را دارد; مثلا مى‏تواند در آب شنا کند، از گیاهان دریایى تغذیه کند و . . . . وجود انسان نیز به گونه‏اى است که استعدادهاى مخصوصى را دارد;مى‏تواند سخن بگوید، بیندیشد و . . . . یکى از ویژگى‏هاى انسان این است که در وجود او برخى از بینش‏ها و گرایش‏ها نهاده شده است . این نحوه از وجود و خلقت را فطرت مى‏نامند . علامه طباطبایى دراین‏باره مى‏گوید: "ان الخلق الانسانى نوع من الایجاد یستتبع هذه العلوم و الادراکات;خلقت انسان، گونه‏اى از هستى بخشى است که این علوم و ادراکات را در پى دارد" (15) . شهید مطهرى نیز فطرت را نحوه خلقت مى‏داند . (16) بنابراین مقصود ما از فطرت نحوه‏اى از خلقت و سرشت انسانى است که در آن بینش‏ها و گرایش‏هاى متعالى نهاده شده‏است و تعاریف مذکور با تعبیرهاى گوناگون به این واقعیت اشاره دارد . از آنچه گفته شد مى‏فهمیم اولا: فطرت در همه انسان‏ها وجود دارد و نوع انسان‏ها اصل فطرت را دارا هستند . ثانیا: فطرت، ثابت، پایدار و جاودانه است;زیرا لازمه ذات انسان است . ثالثا: فطرت نحوه وجود است‏یعنى خلقت انسان به گونه‏اى است که بینش‏ها و گرایش‏هاى خاصى را در خود مى‏یابد و درک روشنى از آن‏ها دارد .
مطابق آنچه در تعریف فطرت گفته شده در پاسخ به سؤال نخست مى‏توان گفت که فطرت به این معنا در همه انسان‏ها وجود دارد . زیرا فطرت را نمى‏توان از وجود انسان تفکیک کرد، بلکه انسان فطرتا به امورى بینش یا گرایش دارد و این نحوه سرشت در همه انسان‏ها وجود دارد . اما پرسش دوم; از اینکه همه انسان‏ها نصابى از فطرت را دارا هستند نمى‏توان گفت که سهم آن‏ها از فطرت یکسان است‏یا نه، مگر آنکه مقدمات دیگرى به آن ضمیمه شود;مثلا ممکن است‏بگوییم چون خدا عادل است و انسان‏ها پیش از خلقت هیچ مرجحى بر همدیگر ندارند پس، طبق اقتضاى این دو امر، همگى سهم برابرى از فطرت دارند . اما این دلیل با دقت در عدالت ناتمام خواهد بود;چون مقتضاى عدالت الهى این است که از انسان‏ها به اندازه ظرفیت و توانایى آن‏ها انتظار داشته باشد و در پاداش کردار، ظرفیت و استعداد آنها لحاظ شود . صرف داشتن استعداد و توانایى بیشتر دلالت‏بر برترى کسى نزد خدا نمى‏کند . چه بسا کسانى که از استعداد کمترى بهره‏مند بوده اما از آن استعداد به خوبى و در جهت‏خوبى استفاده کرده‏اند، نزد خدا بهتر و بالاتر از انسان‏هایى هستند که استعدادهاى سرشارى داشته، ولى از آن استفاده نکرده یا در جهت قرب خدا نبوده است .
نتیجه آنکه دلیلى بر یکسان بودن فطرت افراد وجود ندارد;اما با توجه به نحوه وجود بودن فطرت اگر بتوان تفاوت وجود افراد و شدت و ضعف آن را ثابت کرد مى‏توان تفاوت فطرت را نیز نتیجه گرفت .
لازمه فطرت گرایش به کمال مطلق و احساس نیازمندى و عبودیت نسبت‏به خداست، هرچه وجود انسان از شدت و سعت‏بیشترى برخوردار باشد این نیازمندى بیشتر خواهد بود . یک لیوان بدون آب را با یک اقیانوس بدون آب مقایسه کنید . هر دو خالى از آب و نیازمند آب هستند، اما نیازمندى اقیانوس بسیار بیش از نیازمندى لیوان است . در وجودهایى که از قوت و وسعت‏بیشترى برخوردارند نیازمندى بیشترى به خدا احساس مى‏شود;زیرا هستى بیشترى را وابسته به خدا مى‏بینند و احتیاج بیشترى را احساس مى‏کنند . شاید این فراز از دعاى امام سجادع (17) به همین نکته اشاره داشته باشد: «فمن یکون اسو حالا منى ان انا نقلت على مثل حالى الى قبرى .» امام‏ع پس از آنکه مواردى از غفلت از خدا را مى‏شمارد مى‏فرماید: "اگر با این حال از دنیا بروم بدتر از من چه کسى است . " این سخن از این واقعیت‏حکایت مى‏کند که امام‏ع از سعه وجودى‏اى و وسعتى بهره‏مند است که اگر خدا را از آن بگیرند بالاترین نیازمندى و بیچارگى را احساس مى‏کند وکسانى که از این سعه برخوردار نیستند این نیازمندى را احساس نمى‏کنند .
به هر حال تعریف فطرت بر تفاوت و یا عدم تفاوت سهم افراد از فطرت واحد دلالتى ندارد;مگر آنکه مقدمات دیگرى ضمیمه شود که آن مقدمات نیز، خود، نیازمند اثباتند .
2 . ادله اثبات فطرت
به دو دلیل براى اثبات فطرت اشاره مى‏کنیم:
1-2 . درون کاوى و مطالعه حالات روانى
گرایش‏هاى فطرى از روح و جان انسان سرچشمه گرفته است و از پدیده‏هاى روانى او مى‏باشد .
نزدیک‏ترین راه شناخت، مطالعه کتاب نفس و دقت در حالات روحى انسان است . انسان وقتى به حالات درونى، ضمیر و روان خود با توجه مى‏نگرد، مى‏یابد که حقیقت جو و خیر خواه است، کمال جویى را مى‏پسندد و خیر خواهى را ستایش مى‏کند . او به علم حضورى این را درک مى‏کند;این نحوه از وجود با چنین احساساتى را فطرت مى‏نامند .
این استدلال یک تجربه شخصى است و نتیجه آن را نمى‏توان در قالب یک استدلال منطقى ریخت و در مقام اقناع یا افهام به آن استناد جست;لیکن آنچه مى‏تواند رهگشا باشد، یاد آورى شواهد و نشانه هایى است که بر وجود چنین گرایش‏هاى فطرى در وجود نوع انسان‏ها دلالت مى‏کنند، مانند این که مى‏بینیم افراد بشر در شرایط عادى که نه انتظار سودى است و نه احتمال زیانى، علم را مى‏ستایند و عالمان را تکریم مى‏کنند;یا در گفتار و رفتار انسان مى‏یابیم که پیوسته کمال مطلق را جویا بوده و در هر درجه از کمال مراتب بالاترى را خواهان است .
2-2 . رجوع به آراء روان شناسان
در روان شناسى تجربى حالات روانى (نفسانیات) امورى مسلم گرفته شده است . آنان تمایلات غریزى و فطرى انسان را به سه دسته شخصى، اجتماعى و عالى تقسیم کرده‏اند: (18) تمایلات شخصى و خود دوستى، تمایلاتى است که طبق آن شخص به دنبال خیر و صلاح خود است . تمایلات اجتماعى، تمایلاتى است که احساس نوعى علاقه و دلبستگى را نسبت‏به هم‏نوعان خود موجب مى‏شود . امورى چون محبت و دوستى خانوادگى، میهن دوستى و الگوپذیرى از این دسته‏اند . تمایلات عالى امورى مانند حقیقت جویى، زیبایى دوستى و حس دینى مى‏باشد .
رجوع به نظریه‏هاى روان شناسان، بدون لحاظ دلیل آن، ارزش علمى ندارد، مگر آنکه مورد اتفاق همه روان شناسان باشد که از این اتفاق نوعى اطمینان حاصل مى‏شود .
از مجموع این ادله استفاده مى‏شود که فطرت در همه انسان‏ها وجود دارد . با دقت در آرا روان شناسان و عملکرد آن‏ها در روانکاوى هر فرد جداى از دیگرى و آنچه ما در زندگى اجتماعى مى‏بینیم، تفاوت انسان‏ها در بهرمندى از فطرت را مى‏یابیم که به عامل این تفاوت اشاره خواهیم کرد .
3 . فایده فطرت
براى فطرت فواید فراوانى ذکر شده است;از جمله اینکه فطرت زمینه‏اى براى رشد ارزش‏هاى اخلاقى در انسان، یکسان شدن نوع اندیشه و احساس و در نتیجه توانایى بر زندگى اجتماعى است .
همچنین مشترک بودن فطرت در همه زمان‏ها سیر تکاملى انسان را موجب مى‏گردد;زیرا بدون وجود امر مشترکى در میان همه انسان‏ها سیر از نقص به تکامل بى‏معنا خواهد بود .
از فواید ذکر شده براى فطرت که از برخى آیات قرآن استفاده مى‏شود و مرحوم علامه طباطبایى نیز به آن اشاره نموده است (19) نوعى بودن فطرت استفاده مى‏شود، اما این نوعى بودن با شدت و ضعف افراد مختلف منافاتى ندارد .
4 . فطریات
فطریات را به دو دسته ادراکى (معرفتى) و گرایشى تقسیم نموده‏اند .
1-4 . فطریات ادراکى: اصطلاح فطرى در مورد شناخت‏به معانى مختلفى به کار رفته است . به نظر ابن سینا فطریات ادراکى دو ویژگى دارد، نخست این که تلقینى و متاثر از عوامل بیرونى نبوده و از درون انسان سرچشمه مى‏گیرد و دیگر اینکه جزمى و قطعى هستند . (20)
2-4 . فطریات گرایشى
1-2-4 . حس کنجکاوى و حقیقت جویى . انسان همواره مى‏خواهد به راز اشیا و حوادث اطراف خود آگاه شود . آثار این تمایل و احساس به صورت محدود و ضعیف از لحظه خلقت در او مشاهده مى‏شود و به تدریج که قواى ادراکى او رشد مى‏کند آثار و نتایج آن نیز در زندگى او گسترش و تکامل مى‏یابد .
2-2-4 . حس نیکى یا فضلیت‏خواهى . آدمى ذاتا فضایل اخلاقى را دوست دارد و در نهاد خود طالب و خواهان آن است، چه آن خیر و فضیلت مانند حلم و شجاعت جنبه فردى داشته باشد و چه جنبه اجتماعى داشته باشد مانند دادخواهى، یارى رساندن و کمک به مظلومان و محرومان . در اینجا محیط، در یافتن مصادیق فضیلت مؤثر است .
3-2-4 . حس کمال جویى . انسان اولا و بالذات خواهان کمال است و ثانیا خواهان کمال مطلق و نامحدود;لذا پس از یافتن مرتبه‏اى از کمال به جست و جوى مرتبه دیگرى از آن مى‏پردازد .
4-2-4 . تمایل به ابداع و ابتکار . آدمى در درون خود ابداع و خلاقیت را مى‏پسندد و به آن گرایش دارد، خواه او خود، این گرایش را بالفعل داشته باشد یا نه .
از مجموع این صفات فطرى استفاده مى‏شود که اصل این صفات در همه انسان‏ها وجود دارد و آنچه فطرى است اصل همین صفات است;اما مصادیق این صفات مانند مصداق فضلیت‏یا کمال ممکن است فطرى نباشد . همچنین این صفات در همه انسان‏ها به یک اندازه نیست;بلکه برخى حس فضیلت‏طلبى بیشترى از دیگران دارند و از سهم بیشترى بهره‏مندند . عوامل متفاوتى همچون محیط و . . . در این حس مى‏تواند تاثیر بگذارد و آن را تقویت‏یا تضعیف نماید . بهره بردارى از فطریات و توجه به آن‏ها نیز در تقویتشان مؤثر است;زیرا با فراموشى فطرت، غبار غفلت آن را فرا خواهد گرفت .
از آنچه درباره تعریف، ادله و فایده فطرت و همچنین فطریات گفته شد در مى‏یابیم که:
الف) فطرت نحوه وجود انسان است و با شدت و ضعف وجود، شدید و ضعیف مى‏شود .
ب) فطرت داراى فعلیت است و فقط قوه و استعداد صرف نیست .
ج) فطرت امرى نوعى است که در همه انسان‏ها وجود دارد .
د) فطرت شدت و ضعف‏پذیر است . گرایشهاى فطرى در برخى افراد قوى و در برخى ضعیف است . (21)
ه) انسان در شدت و ضعف فطریات دخالت دارد .
اما فطرت و فطریات چگونه مى‏تواند در شخصیت انسان تاثیر بگذارد؟ شخصیت‏بر اساس صفات و ویژگى‏هاى فردى شکل مى‏گیرد . اگر فطرت شدت و ضعف دارد و این شدت و ضعف باعث ایجاد تفاوت در افراد مى‏شود، چه عاملى این شدت و ضعف را موجب مى‏شود؟ اگر عامل آن همان مؤلفه‏هایى است که روان‏شناسان و جامعه‏شناسان در شکل‏گیرى شخصیت انسان مؤثر مى‏دانند، فطرت فى نفسه چگونه مى‏تواند در شخصیت مؤثر باشد؟ شاید بتوان از نحوه اثر گذارى فطرت در شخصیت تبیین‏هاى متفاوتى ارائه کرد که در اینجا به دو تبیین اشاره مى‏شود:
یک) همانگونه که گفته شد فطرت با اصل خلقت و وجود آدمى ارتباط دارد;زیرا فطرت نحوه وجود انسان است . اگر ثابت‏شود که وجود افراد، متفاوت و داراى شدت و ضعف است فطرت که نحوه وجود اوست متفاوت و شدید و ضعیف خواهد بود . اکنون سؤال به شدت و ضعف وجود منتقل مى‏شود که آیا وجود افراد شدت و ضعف دارد یا نه؟ اگر وجود، تشکیکى و داراى شدت و ضعف است عامل آن چیست؟ غیر از شدت و ضعف وجودیى که پس از خلقت هر فرد به سبب اعمال و رفتارش به او مى‏رسد;از روایات به دست مى‏آید که افراد بشر هنگام خلقت نیز تفاوت وجودى دارند . امام صادق‏ع مى‏فرمایند: «ان الله خلق طینتنا من علیین و خلق طین شیعتنا من دون ذالک، فهم منا، و خلق طین عدونا من سجین و خلق طین شیعتهم من دون ذالک فهو منهم (22) ;خداوند سرشت ما را از علیین نهاده و سرشت‏شیعیان ما را از ذیل آن، آن‏ها از ما هستند;و دشمنان ما را از سجین خلق کرده و پیروان آن‏ها را از ذیل آن، پس پیروانشان از آن‏ها هستند .» از این روایت فهمیده مى‏شود که خلقت انسان‏ها متفاوت است اما سر این اختلاف چیست؟ برخى از روایات علت آن را پاسخ گویى ارادى انسان به نداى الهى در عالمى به نام عالم ذر مى‏دانند . (23) در این صورت نقش اراده در شخصیت انسان برجسته خواهد شد و لذا برخى اراده را هم در کنار فطرت یکى از عوامل و بلکه مهم‏ترین عامل مؤثر در شخصیت مى‏دانند . (24) این بحث‏با یکى از مباحث پیچیده و دقیق معارف و کلامى به نام "جبر و اختیار" ارتباط دارد که در جاى خود به آن پرداخته شده است . (25)
دو) همانگونه که گفته شد فطرت نحوه وجود انسان است که در همه انسان‏ها وجود دارد . فطرت شدت و ضعف‏پذیر است و گرایشات او قوى و ضعیف مى‏شود، به فرض که در شدت و ضعف آن‏ها امورى را غیر از عواملى که روان‏شناسان و جامعه‏شناسان در مورد شخصیت گفته‏اند دخیل ندانیم (26) ، فطرت مؤلفه‏اى است که در شخصیت تاثیر مى‏گذارد;زیرا با حضور فطرت عواملى که روان‏شناسان و جامعه‏شناسان گفته‏اند تاثیرى متفاوت با زمان عدم حضور فطرت خواهد داشت . و چون فطرت تشکیکى است و در افراد متفاوت است;لذا تاثیر آن عوامل در افراد، متفاوت خواهد بود . خاصیت گرایشات فطرى آن است که اگر زنده نگه داشته شوند و به آن‏ها بها داده شود بر شکوفاییشان افزوده مى‏شود و تاثیرات بیشترى مى‏گذارند;براى مثال یکى از گرایشات فطرى مانند ظلم ستیزى را در نظر مى‏گیریم . اگر این گرایش در همه افراد به یک اندازه وجود داشته باشد، تاثیرى که عوامل محیطى در شدت و ضعف ظلم ستیزى و در نتیجه در شخصیت انسان دارند با حضور فطرت متفاوت خواهد بود .
بنابراین "نکته قابل تامل آن است که امور فطرى به یک اندازه در افراد، بیدار و شکوفا نمى‏گردد، به همین دلیل نمى‏توان سهم مشخص و ثابت و یکسانى را براى عامل فطرت در عرض سایر عوامل در نظر گرفت . آن دسته از انسان‏ها که فطرت الهى و اخلاقى آنها شکوفاتر گشته و از خضوع، عبودیت و حیات اخلاقى ممتازترى برخوردارند، عامل فطرت سهم بیش‏ترى را در شکل‏دهى شخصیت و شاکله آن‏ها دارد، و آنان که در اثر عوامل مختلف جنبه‏هاى حیوانى خود را تقویت کرده‏اند شعله فطرتشان، فرو کش کرده و نقش ضعیف‏ترى ایفا مى‏کند . " (27)
سؤال دیگرى که مطرح است این است که آیا فطرت به دو طرف خیر و شر گرایش دارد یا فقط به سمت‏خیر مى‏گراید . برخى مى‏گویند: «فطرت و خمیرمایه ذاتى بشر، خصلتى دو سویه دارد یعنى هم کمال جویى و گرایش به خیر در وجودش نهفته است و هم شیطان صفتى و درنده خویى و تمایلات شرورانه با مذاقش سازگار است . این دیدگاه، فطرت یا ماهیت وجود انسان را به صورت بالقوه و قادر و توانا براى فعلیت‏یافتن دو گانه در دو سوى طیف خیر و شر مى‏داند و خمیرمایه هر دو گونه فعلیت را در وجودش مى‏یابد که براى تحقق یکى و زیر پا گداشتن آن دیگرى، شرایط و لوازم و تکالیفى مقدر شده است . استنباط اولیه و ظاهر از (آیات 7 و 8) سوره مبارکه شمس که از الهام تقوا و فجور در نفس انسان خبر مى‏دهد، مى‏تواند مدلول این نگرش قلمدادشود .» (28)
از آیات و روایات و آنچه در این مقاله در باره فطرت گفته شد، فهمیده مى‏شود که فطرت یک سویه و فقط در جهت کمال است;به همین دلیل صفات خوب را به فطرت نسبت مى‏دهند . در اینجا باید میان فطرت انسان و خود او تفاوت قائل شد . در انسان هر دو نوع گرایش وجود دارد;اما گرایش به سمت‏خوبى و کمال مطلق را فطرت مى‏نامند . این فطرت آن گونه که در این نقل قول آمده، بالقوه نیست;بلکه فعلیت دارد . روایات هم بر بالفعل بودن آن دلالت دارد;چنانکه پیامبر اکرم ص تولد هر فرزندى را بر فطرت مى‏داند تا اینکه پدر و مادرش او را یهودى یا مسیحى کنند . (29) از این روایت و روایات مشابه فهمیده مى‏شود که فطرت از آغاز تولد در انسان بالفعل موجود است .
در نقل قول پیشین دو سویه بودن فطرت به استنباط نخستین از این آیات سوره شمس تمسک شده است: «و نفس و ما سواها، فالهمها فجورها و تقواها;سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد;سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش را به آن الهام کرد .» (30) چنین استنباطى ناتمام است; زیرا اولا این آیه بر گرایش فطرت دلالت ندارد بلکه سخن از بینش و آگاهى و الهام مصادیق فجور و تقوا است . ثانیا آیه دلالت‏بر دو سویه بودن نمى‏کند;زیرا الهام فجور در واقع همان الهام تقوا است;به او الهام شده که این کار، بد و پلید است، تا از آن دورى کند، نه آنکه او را به فجور هدایت کرده و سوق دهد . اگر به انسانى که بر سر دو راهى قرار مى‏گیرد، که یک راه وى را به مقصد مى‏رساند و راه دیگر او را از مقصد منحرف و دور مى‏کند، گفته شود که این راه دوم تو را به مقصد نمى‏رساند بلکه از مقصود منحرف مى‏کند، در واقع راه مقصد را به او نشان داده‏اند نه آنکه او را به بیراهه کشانده باشند . ادامه آیات فوق شاهد همین مطلب است: «قد افلح من زکها;و قد خاب من دسها;که هر کس آن را پاک گردانید، قطعا رستگار شد، و هر که آلوده‏اش ساخت، قطعا درباخت .» (31)
پى‏نوشت‏ها:
1. ریتال اتیکسون و دیگران، زمینه روان‏شناسى، ترجمه براهنى و دیگران، انتشارات رشد، تهران، 1371، ص 73 .
2. على‏محمد حاضرى، مقاله فطرت و شخصیت، ارائه شده در نهمین کنفراس وحدت حوزه و دانشگاه، آذر ماه 1375، ص‏2 .
3. ژان استوتزل، روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد کاردان، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1369، ص 197 .
4. اسرا/84 .
5. ر . ک: حمزه گنجى، روان‏شناسى عمومى، نشر دانا، تهران، 1376، ص‏315 .
6. محمد تقى مصباح یزدى، جامعه و تاریخ، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، تهران، 1372، ص 185 .
7. على‏محمد حاضرى، پیشین .
8. روم/30 .
9. محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1388ق، ج‏2، ص‏12 .
10. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، موسس الوفا، بیروت، 1403ق، ج‏3، ص‏281 .
11. محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ص‏12 .
12. عبدالله جوادى آملى، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهرا، قم، 1372، ص‏69 .
13. محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، تهران، 1378، ج‏1، ص‏141 .
14. على ربانى گلپایگانى، فطرت در قلمرو اندیشه و گفتار (جزوه منتشر نشده).
15. محمد حسین طباطبایى، المیزان، موسس الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1394ق، ج‏5، ص‏311 .
16. مرتضى مطهرى، فطرت، صدرا، تهران، 1370، ص‏19;همو، نقدى بر مارکسیسم، صدرا، تهران، 1363، ج‏1، ص‏159 .
17. ر . ک: مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى .
18. ر . ک: ژان استوتزل، پیشین، ص‏197 .
19. محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج‏5، ص‏311 .
20. ابن سینا، النجا، انتشارات مرتضوى، تهران، 1364، ص‏62 .
21. براى مطالعه بیشتر، ر . ک: مرتضى مطهرى، فلسفه تاریخ، صدرا، تهران، 1370، ج‏1، ص‏159 .
22. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج‏22، ص‏331 .
23. ر . ک: همان، ج‏3، ص‏279 .
24. محمد تقى مصباح یزدى، پیشین، ص 186 .
25. براى مطالعه بیشتر، ر . ک: امام خمینى، جبر و اختیار;محمد تقى مصباح، معارف قرآن (انسان‏شناسى)، بحث اختیار انسان .
26. از برخى روایات برداشت مى‏شود که امور دیگرى غیر از عوامل گفته شده در برخى از گرایشات انسان و شدت و ضعف آن‏ها تاثیر مى‏گذارد، مانند دعاى پدر و مادر .
27. محمود رجبى، انسان‏شناسى، انتشارات مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، قم، 1380، ص‏113 .
28. على‏محمد حاضرى، پیشین، ص‏7 .(نویسنده، این نظریه را به دکتر شریعتى و دکتر سروش نسبت داده است) .
29. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج‏3، ص‏281 .
30. شمس/87 .
31. شمس/9- 10 .

 

تبلیغات