خدا محورى یا اومانیسم؟
آرشیو
چکیده
در هفتمین شماره مجله، بحث مدرنیته مطرح گردید و نویسنده در ادامه این بحث در شماره حاضر وارد بحث در باره مؤلفههاى جهانبینى مدرنیته شده است که اومانیسم یکى از مهمترین این مؤلفههاست . در اندیشههاى بشرى، انسان مهمترین امرى است که در طول تاریخ مورد توجه و بحث و بررسى واقع شده است . در برخى از اندیشهها، انسان در جایگاهى قرار گرفته است که هیچ موجودى کاملتر و بالاتر از او قابل فرض نبوده است و در برخى رویکردهاى واقع نگر، با عنایتبه وجود ضعف هاى مختلف در ابعاد معرفتى و غیر معرفتى انسان، ارزش و توانایى انسان محدود تلقى شده و نیازمند به هدایت موجود کاملتر دانسته شده است . این نوشتار در صدد تبیین دو نوع رویکرد مهم اسلامى و مدرن به انسان و مقایسه میان آندو است .متن
یکى از ویژگیهاى اساسى و بنیادى جهان بینى مدرنیته، اومانیسم است . ولى این نکته نیز روشن است که انسان، در میان غالب مکاتب و جهانبینىهاى رایج میان بشر، از مقامى رفیع برخوردار بوده و بویژه جهانبینىها و ادیان توحیدى، براى انسان موقعیت ویژه و ممتازى در میان موجودات عالم قائل مىباشند، به عنوان مثال، دین اسلام مىفرماید که همه موجودات در زمین براى انسان خلق شدهاند:
«هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا .» (2)
یعنى: او خدایى است که همه، آنچه را در زمین وجود دارد، براى شما آفرید .
به علاوه در قرآن، خداى متعال در خلقت هیچ موجودى خود را تحسین نکرده است جز در مورد انسان که پس از اشاره به جریان خلقتبنىآدم، بر احسن الخالقین بودن خویش آفرین مىگوید و مىفرماید:
«ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین .» (3)
یعنى: آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندیم; پس از آن خلقتى دیگر انشا نمودیم، آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده .
در این صورت این سخن به چه معناست که «انسان محورى» از مؤلفههاى اساسى جهان بینى مدرن است؟ جهان بینى که تاریخ پیدایش آن از حدود پانصد سال تجاوز نمىکند؟ (4)
این نوشتار سعى دارد تا براى پرسش بالا پاسخى مناسب - هرچند اجمالى - بیان نماید، از این رو، ابتدا اومانیسم را توضیح داده و سپس به تبیین دیدگاه اسلام در مورد انسان مىپردازیم و در نهایت، مقایسهاى میان آن دو، ارائه مىگردد .
«اومانیسم» (5)
در بحث از اومانیسم، نخستبه بیان معناى لغوى این واژه و سپس با ذکر معانى اصطلاحى آن، به بیان ویژگیهاى اصطلاحى مقصود در این مقام، مىپردازیم .
معناى لغوى
در کتب فرهنگ لغت، چند معنى براى واژه Humanism ذکر شده است:
1- طبیعت و ماهیت انسانى، انسانیت .
2- مطالعه و پژوهش پیرامون علوم انسانى . (6)
3- (با H بزرگ): نهضت فرهنگى فکرى است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگى (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبتبه آثار برجسته یونانى و رومى پدید آمده است .
4- شیوهاى خاص و یا حالتى از اندیشه یا عمل است که به طور مشخص بر تمایلات و آرمانهاى انسانى متمرکز گردیده است . (7)
5- شیوه خاص یا سیستمى از تفکر و اندیشه که بر برترى و اولویت انسان بر اصول انتزاعى یا متافیزیکى تاکید مىورزد . (8)
6- نظامى از اعتقادات یا معیارها که مربوط به احتیاجات انسانها است; بدون این که ارتباطى با ایدههاى دینى داشته باشد . (9)
7- اعتقاد به این امر که مردم بدون داشتن دین، مىتوانند به سعادت و رضایتخاطر خویش نایل شوند . (10)
8- واژه Humanism از واژه لاتینى Humus به معنى خاک یا زمین اخذ شده و از آغاز در مقابل دو امر قرار داشته است:
الف) موجودات خاکى و مادى دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات) ). deus Ldivus ب) مرتبه دیگر از هستى; یعنى مجردات در انتهاى دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنى حوزههایى از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشات مىگرفت و ;humanitas یعنى حوزههایى که به قضایاى عملى زندگى دنیوى مربوط مىشده است، فرق گذاشتند . و از آنجا که حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشتههاى رومى و به طور فزاینده یونان باستان مىگرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولا ایتالیایى بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند . (11)
معناى اصطلاحى
در طول تاریخ، واژه اومانیسم در معناى اصطلاحى خود، به سه معنا - یا اصطلاح - به کار رفته است:
1- اصطلاح اول
اصطلاح اول اومانیسم، متعلق به دوران یونان باستان و نیز عصر رنسانس است . تا آنجا که از تاریخ فلسفه غرب به دست مىآید، براى اولین بار، انسان در یونان باستان محور کانون توجه واقع شده است . و مىتوان ادعا کرد که دو عامل در یونان باستان زمینه را براى محوریت انسان فراهم نموده است:
الف) عامل معرفتى
اعتقادات و باورهاى الیاییان، زمینه را از دو جهت، براى رشد شکاکیت فراهم نمود، از یک جهت، فلاسفه الیایى به دلیل وجود خطا در ادراکات حسى، دادههاى حسى را غیرقابل اعتماد مىدانستند، و از جهت دیگر، وجود نظریات مختلف و متناقض در میان اندیشمندان نسبتبه جهان و تفسیر آن، سبب شد که شکاکان نسبتبه نظریات متفکرین بىاعتماد و هیچ رایى را صائب ندانند . به عبارت دیگر وقتى که «پارمنیدس» منکر صیرورت و حرکت در جهان بوده و از طرف دیگر، «هراکلیتوس» جهان را یکسره، حرکت مىدانست، این تناقض آشکار، منشا این گمان براى شکاکان گشت که حقیقتى وجود ندارد و نیز قابل شناختن نیست . (12)
بر این اساس، شکاکان از یک طرف با اعتقاد به انحصار ابزارهاى معرفتى انسان به حس و عقل، و از طرف دیگر با خطاکار دانستن این دو ابزار و تردید در دادههاى معرفتى آن دو، به طور کامل این دو ابزار را غیرقابل اعتماد دانستهاند، در نتیجه به صورت فراگیر، در تمام معرفت انسان تردید روا داشتهاند . (13)
سوفسطاییان که بر اساس برخى از اغراض عملى (14) خود را شکاک مىدانستند، مدعى شدند وقتى ابزارهاى معرفتى بشر قابل اعتماد نمىباشد، بشر واجد هیچ ملاک و میزانى براى کشف حقیقت، وراى خودش نیست و پس از مدتى با نفى اعتماد از حس و عقل براى کشف حقیقت، بر آن شدند که هیچ حقیقتى وراى انسان وجود ندارد و انسان نباید به دنبال حقیقتى در بیرون از خودش برود، بلکه تنها معیار و میزان خود اوست و انسان خود باید حقیقت را پدید آورد .
در خامه فلسفى تاریخ بشر، هنوز این ادعاى «پروتو گوراس» خودنمایى مىکند که:
انسان مقیاس همه چیزهاست، مقیاس هستى چیزهایى که هست، و مقیاس نیستى چیزهایى که نیست . (15)
بدین ترتیب، انسان به لحاظ معرفتى از جایگاه والایى برخوردار شد و در واقع، این انسان بود که حقیقت را جعل و وضع مىکرده است نه این که او کاشف حقیقتباشد .
به علاوه باید به مشکل معرفتى مذکور، این نکته را نیز بیافزاییم که سوفسطاییان در فن سخنورى و قدرت بیان از مهارت بسیار بالایى برخوردار بودهاند، و همین امر موجب شد که آنها در مباحث مختلف و از جمله مسائل حقوقى وارد شوند و به عنوان وکیل در دعاوى حقوقى حاضر و با استفاده از قدرت بیان، قضیه را به نفع خود رقم زنند، حق و حقیقت را مطابق آنچه که آنها مىخواستند جهت دهند، و در این مسائل نیز کمتر اتفاق مىافتاد که شکستى را تحمل نمایند . (16)
پس از پیروزیهاى چشمگیر سوفسطاییان در مباحثحقوقى و غیر آن، به تدریج این باور براى آنها به صورت جدى و کاملى مطرح گشت که حقیقتى وراى ما موجود نیست و هر چه را که ما بگوییم حقیقتخواهد بود و هر چه را که ما آن را باطل و غیر حقیقى بدانیم، پوچ و باطل خواهد بود . در نتیجه این انسان است که حقیقى بودن اشیا یا بطلان و غیر حقیقى بودن آنها را تعیین مىنماید .
به اقتضاى نوع تبحرى که سوفسطاییان در زمینه سخنورى داشتهاند علومى مانند دستور زبان، معانى و بیان و شعر براى آنها از اهمیت ویژهاى برخوردار بود . لکن در میان این علوم، علم معانى و بیان ممتاز بوده استبه طورى که در این دوره، علماى معانى و بیان، عمومىترین شکل تحصیلات عالیه را عرضه مىکردند در حالى که فلاسفه و دانشمندان علوم تجربى از چنین منزلتى برخوردار نبودهاند . (17)
ب) عامل اجتماعى
ظهور دولتشهرهاى مختلف در یونان باستان، تربیت انسانهایى براى اداره آن دولتشهرها را ضرورى ساخت . از این رو سوفسطاییان کمر همتبسته و به تربیت چنین انسانهایى مشغول شدند و آنچه که در این راستا مورد عنایت ویژه واقع گشتخود انسان، روحیات و کیفیتبرخورد او با افراد جامعه و انسانهاى دیگر و در یک سخن مباحثى پیرامون انسان بوده است .
این عامل نیز سبب شد که انسان از جهت دیگر محور کانون اصلى توجه واقع شود و مباحث فلسفى از پژوهش نظرى پیرامون کیهان و هستى، به پژوهش و تحقیق پیرامون انسان تغییر جهت دهد، و مهمترین وظیفه سیاست و دولت، تربیت انسان و شکل بخشى به آدمى و زندگى او تلقى گردید . در حقیقت تاریخ فرهنگ یونان، تاریخ محوریت انسان نسبتبه همه امور عالم و حقایق بوده و بهبودى زندگى این جهانى و مادى او اساسىترین غایت و هدف تمام تحقیقات نظرى و عملى و تلاشهاى اجرایى بوده است . (18)
اما پس از زوال فرهنگ و تمدن یونانى به دنبال جنگهاى متعدد و زوال دولتشهرها و فروپاشى آنها، بازماندههاى تمدن یونانى به روم متصل گردید و متفکرین رومى سعى نمودند تا با استفاده از عناصر آموزههاى فرهنگ یونانى، تحولى در فرهنگ، هنر و ادب خود ایجاد نمایند . ولى با اشاعه مسیحیت در روم و تثبیت نهاد کلیسا، وضع از ریشه دگرگون گردید . (19)
بنابر آموزه کلیسا و مسیحیت تبلیغ شده توسط «پولس» و سایر رسولان، انسان ذاتا فاسد و تبهکار مىباشد و این فساد و بثباطنى انسان به حدى است که او خود نمىتواند چارهاى اندیشیده و خویشتن را از این گناه و فساد فطرى نجات دهد، بدین جهتخداى متعال با تدبیر خویش و مطابق لطف و محبتخود، فرزندش را - که در حقیقت جلوه انسانى خداوند مىباشد - به شکل انسان در آورده و با زجر و شکنجه دیدن او، در نهایتبه صلیب کشیده شدن او، فدیهاى براى نجات بشریت پرداخت نموده است . (20)
بدیهى است که در این رویکرد، انسان از جایگاه مهم و ارج وافى برخوردار نمىباشد . بر این اساس نمىتواند محور پژوهشهاى علمى قرار گیرد، از این رو ملاحظه مىکنیم محوریت انسان در پژوهشها و تحقیقات مختلف که در یونان باستان (و نیز روم باستان) به اوج خودش رسیده بود، در قرون وسطا رو به زوال نهاده و حتى فلسفه نیز خادم الهیات مىشود .
اما با افول تدریجى دین مسیحیت در انتهاى قرون وسطا، تفکر اومانیستى یونان باستان، مورد توجه مجدد قرار گرفت و متفکرین عصر رنسانس، به همان تفکر باز گشتند . اندیشمندان دوره رنسانس با پدید آوردن جنبشى علیه آموزههاى قرون وسطا و مسیحیت، بازگشتبه دوران باستان را مطرح نمودند به طورى که فرهنگ کلاسیک باستانى، خود را به عنوان فرهنگى آرمانى عرضه کرد و همه مردمان اعم از شاعران، نویسندگان، سخنوران، تاریخ نویسان و پژوهشگران، عنوان «اومانیست» یافتند و بدینسان رنسانس; یعنى تولد دوباره ادب و فرهنگ دوران باستان، به صورت جدى و همه جانبه مطرح گردید . (21) و در حقیقت، علاقه به دوران کلاسیک یونان و روم، مشخصه و ویژگى اساسى تفکر اومانیستى عصر رنسانس است . (22)
رنسانس، با رجوع به یونان باستان و پذیرش آن، انسان را محور پژوهشهاى خود قرار داده و روح انسانمدارى را در تحقیقات علمى خود بویژه در ادبیات، شعر، تاریخ، معانى و بیان، حاکم نمود .
بنابراین، اولین اصطلاح اومانیسم که حاکمیت انسان و ارزشهاى انسانى بر پژوهشهاى نظرى و عملى - بویژه پنج علم یاد شده - است، مشترک میان یونان باستان و دوران رنسانس مىباشد .
2- اصطلاح دوم
غیر از معناى اول اومانیسم که در آن، توجه همه جانبه به انسان و ارزشهاى او، بیشتر در حوزه ادبیات مطرح بوده است، از قرن هیجدهم، اومانیسم کاربرد اصطلاحى دیگرى نیز یافت که همین اصطلاح، معناى مقصود از اومانیسم در جهان بینى مدرن و دنیاى نوین مىباشد .
در یک نگاه اجمالى، اومانیسم مدرن عبارت است از:
سیستم هماهنگ و مشخص فکرى که ادعاهاى مستقل هستى شناسانه، معرفتشناسانه، انسان شناسانه، اخلاقى، سیاسى و آموزشى را مطرح مىسازد . (23)
بنابراین، اومانیسم مدرن، یک رویکرد و نظام فکرى و فلسفى است که دیدگاههاى خاصى در زمینههاى مختلف را ارائه مىنماید، بدین جهتبراى تبیین این نظام اندیشهاى و فکرى، ضرورى است که اومانیسم را حد اقل (و هر چند به صورت اجمالى) از حیثیتهاى زیر مورد توجه قرار دهیم:
الف) دیدگاه انسان شناسانه
مهمترین امرى که در اومانیسم اصالت دارد، انسان است، به طورى که تمام اندیشههاى نظرى و عملى در اومانیسم بر محور انسان دور مىزند، و در نظام هستى نیز هیچ موجود کاملتر و شریفترى از انسان یافت نمىشود . به همین جهت همه موجودات باید به نحوى از انحا در خدمت انسان باشند ولى انسان، خادم هیچ موجودى نیست . به عبارت دیگر، انسان خود آغازگر است و خود هدف . (24)
با سعى و تلاش فیلسوف برجسته فرانسوى; یعنى «رنه دکارت» (1650- 1596) - که پدر فلسفه جدید نام گرفته است - (25) براى تفکر اومانیستى و محوریت انسان در اندیشه جدید غربى و جهانبینى مدرن، مبنا و توجیه فلسفى نیز ارائه شد . قبل از زمان دکارت، هستى مطلق، وجود خداوند بوده است، انسان و سایر موجودات عالم داراى وجود تبعى بودند، معرفت انسان نیز تابع افاضه الهى بوده و انسان در سایه الهام الهى بود که واجد معرفتیقینى مىگشت . ولى با زوال و افول قرون وسطا و تشکیک در باورهاى دینى مسیحیت، وجود خداوند مورد تردید و شک واقع شد و از این جهتخداوند نمىتوانست منبع معرفتبخش براى بشر بوده و معرفتهاى یقینى بشر با اعتقاد و رجوع به خداوند و الهام او نمىتوانست تبیین گردد، از این رو، دکارت سعى نمود براى معرفتیقینى، پایه و اساس دیگرى را پىریزى نماید .
حاصل تلاش چندین ساله دکارت، تاسیس مبنایى براى معرفتیقینى بشر مىباشد که به اعتقاد اندیشمندان غربى، چنین مبنایى کاملا جدید بوده است و پس از دکارت، فلاسفه و متفکرین بعدى، با قبول چنین مبنایى، اندیشههاى خویش را تبیین مىنمودند . و به همین جهت است که دکارت، پدر فلسفه جدید نام گرفته است .
ایده اساسى دکارت، مبنا قرار دادن خود انسان و محتواى آگاهى او براى اشیاى دیگر است . مطابق این دیدگاه، انسان و محتواى اندیشه و آگاهى او، محور همه حقایق و معرفتهاى یقینى به وجود اشیا و صفات آنهاست . دکارت با بیان این اصل که: «من فکر مىکنم پس هستم» ، (cogitoergosum) آگاهى و درک شخصى محدود خود و وجود شخص خودش را ملاک وجود اشیاى دیگر و همه حقایق قرار داد . در حقیقت، دکارت با پایه قرار دادن وجود انسان به عنوان محور معرفتهاى یقینى، سعى نمود تبیین جدیدى از انسان ارائه نماید . این تبیین موجب پدید آمدن تفکر جدید و مدرنى شد که در آن تفکر، انسان مدرن با محور قرار دادن خویش، هر اصلى به جز خودش را رد نمود .
به سخن دیگر، در این تفکر، محوریت هر امر دیگرى بیرون از انسان - مانند دین و سنتهاى دیگر و نیز قدرتهاى سیاسى - در زمینههاى معرفتى و ارزشى، طرد شد، انسان، تجربیات این جهانى و عقل ورزى او، محور همه حوزههاى معرفتى و ارزشى بشر گردید . در این رویکرد، سخن هیچ کس - جز دستاورد خود انسان - حجیتى ندارد و به جاى این که بر اساس تفکر سنتى، انسان خود را در زمینه معرفتى و امور ارزشى، مطابق و سازگار با معرفتها و ارزشهاى ارائه شده از ناحیه منابع دینى و سنتى نماید، خود، محور هر چیز دیگر شد و همه منابع دیگر، مىبایست درستى و صحتخود را از طریق انطباق با انسان، دستاوردها، تجربیات و عقل ورزىاش، تامین نمایند .
بر این اساس، به هیچ وجه، هدف و معناى انسان از جایگاه او در یک برنامه از پیش تعیین شده در جهان، به دست نمىآید، بلکه تعریف انسان و هدف او از درون او پیدا مىشود و به اصطلاح «پیتر»: انسان باید «خود - تعریف» ، (self defining subject) شود . (26)
به عبارت دیگر، انسان به طور کامل و بدون دخالتخدا یا موجودات دیگر، خود را شناخته و ملاک حقیقت را خود شخصا در مىیابد . (27)
بعد از دکارت، فلاسفه برجسته دیگر دنیاى غرب و بویژه فیلسوف نامدار آلمانى; یعنى «ایمانوئل کانت» (1804- 1724) نیز در محور قرار دادن انسان، نقش بسیار زیادى ایفا نموده است و در واقع، فلسفه انتقادى کانت، راه را بر بینش انسانمدار تازهاى گشود که انسان را در کانون همه امور قرار مىدهد . (28) در نتیجه، انسان در تفکر اومانیستى، تعریف جدیدى یافته و ارزش انسان تابع ریشه الهى داشتن او نمىباشد بلکه تابع ایجاد نظم و امکانات عقلانى و زندگى دنیوى او است . غایت انسان نه پرستش و عشق بىواسطه به خداست و نه شهر ملکوتى بهشتیان، بلکه به بیان دقیقتر، عملى کردن برنامههایى است که توسط دو عنصر عقل و تخیل فراهم آمده و مختص به این جهان است .
محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفکر اومانیستى و در حقیقتخدایگان شدن انسان و طرد خداى متعالى دینى و سنتى، سبب شده است که «سارتر» (1980- 1905) اعلام نماید:
فلاسفه اومانیستبراى رهایى از چنگ خداپرستى، تصور نوعى وجود متعالى را کنار نگذاشتند بلکه صرفا نام آن را تغییر دادند . (29)
ب - دیدگاه معرفتشناسانه
اومانیستهاى عصر روشنگرى در مورد معرفت و ابزارهاى آن، نظر خاصى داشتند، اعتماد فوق العاده به عقل بشر در تبیین جهان، تشکیک در هر چیز و قابل رد و ابطال دانستن هر امرى از اجزاى اصلى معرفتشناسى اومانسیم در این عصر مىباشد .(البته مقصود از عقل، عقل مدرن است که بر اساس آن، مواد معرفتى بشر صرفا از طبیعتبه دست مىآید و محدود به آن مىباشد . به عبارت دیگر، صرفا عالم ماده و طبیعت، منبع معرفتبخش براى بشر مىباشد و منابع دینى و سنتى نمىتوانند هیچ گونه معرفت قابل اعتمادى به انسان اعطا نمایند) .
غلیظترین و ثابتترین ویژگى عقل اومانیست، اصرار آن بر این امر است که هر ادعایى قابل رد و ابطال است و هیچ کس به سبب قدرتى که دارد، داراى موقعیت ممتازى در تعیین حقیقت نیست . عقل شکاک انسانگراى دوران روشنگرى این امر را مسلم مىداند که هر ادعاى معرفتى به طور عمومى، قابل آزمون است و هیچ شخص یا مؤسسهاى نمىتواند ادعاى عدم خطا پذیرى نماید (30) همچنین براى معرفتبه هر ادعایى، باید بتوان به صورت باز و معتبر، مبانى و علل آن ادعا را مورد بررسى و تحقیق قرار داد، از این رو اگر ادعایى مبتنى بر امور غیبى و مستند به آنها باشد، هیچ گونه اعتبارى ندارد . (31)
براساس چنین تفکرى، اومانیسم ادعا مىکند که انسان قادر استخود، جهان را بشناسد و نیازى به منابع دینى یا وحیانى در شناخت جهان ندارد، و در این راستا، پیشرفتهاى علوم تجربى نیز، خود باورى و اعتماد به نفس در شناخت جهان طبیعت و عدم نیاز به انطباق دریافتها و معرفتهاى خودش با منابع دینى را بیشتر نمود . (32)
علاوه بر این، هدف معرفت نیز، رمزگشایى از معانى موجود در بافت و ساختمان جهان نیست تا از این طریق بخواهیم طبق طرح و هدف خداوند عمل کنیم، بلکه معرفت عبارت است از هر آنچه که در ما قدرت پیش بینى و قدرت ضبط و مهار طبیعت را ایجاد نماید تا از این رهگذر بتوانیم زندگى مطمئنتر و شاید راحتترى داشته باشیم، در نتیجه باید گفت که ارزش معرفت، یک ارزش ابزارى است . (33)
ج - دیدگاه هستى شناسانه
اومانیسم عصر روشنگرى معتقد است که هر گونه تصور ماوراى طبیعى در مورد جهان، باطل و مردود است و فرض هدف براى جهان و نیز باور به این که هر شىءاى در طبیعت جایگاه معینى دارد، باطل و پوچ است و نمىتوان قبول کرد در عالم، نقطه افتراقى میان طبیعت و ماوراى طبیعتبوده و خداوند منشاهمه موجودات و ارزشها مىباشد . از این رو، تلاشهایى که براى اثبات خدا انجام مىگیرد (چه تلاشهاى هستى شناختى و چه کیهان شناختى و چه کلامى و) . . . غیر معقول، غیر قابل تصدیق و حتى بىمعنى است . (34) از طرف دیگر، از طریق وحى یا معجزه نیز نمىتوان وجود خداوند را اثبات نمود; زیرا دانش علمى اثبات کرده است که کتب مقدس، اسنادى انسانى بوده و بیان کننده دیدگاهى مربوط به یک جامعه کشاورزى و چادر نشینى است نه این که از جانب خداوند الهام شده باشد، در نتیجه، نقدهاى علمى نسبتبه قرآن، آثار مقدس دین هندو، بودا و دیگر ادیان سنتى وارد مىباشد و بدین جهت هیچ یک از اینها نمىتوانند وجود یک واقعیت و هستى فراطبیعى را اثبات نمایند . (35) بنابراین، واژه "خداى متعالى" عمدتا نامفهوم و آشفته و از هر گونه محتواى مفهومى واضح، تهى است . در حقیقت، واژه خدا یک واژه توصیفى نمىباشد بلکه صرفا داراى نقشهاى ظریف روانشناسانه، اخلاقى، اجتماعى و وجودى در تجربه انسانى است . (36)
از ناحیه دیگر، انسان داراى بعد مجردى به نام "روح" نیستبلکه در واقع انسان، بخشى از طبیعتبوده و هیچ شکافى میان ذهن و فکر انسان از یک طرف و بدن او از طرف دیگر موجود نمىباشد . بنابراین، هر ادعایى در مورد فنا ناپذیرى انسان یا تئوریهاى معاد شناختى، توصیفى از پر ادعایى و پرتمنایى بودن و فهم مغرورانهاى در مورد ماهیت امید و تخیل انسانى است . (37)
ج - دیدگاه اخلاقى
اومانیسم در مورد اخلاق، معتقد است که ارزشهاى اخلاقى، هیچ منشا فرا طبیعى نداشته و صرفا برخاسته از تجربههاى انسانى است و با قطع نظر از تجربههاى انسانى، هیچ ارزش اخلاقى معنا نخواهد داشت . (38) از این رو، تمام نظامهاى الهیاتى که به دنبال به دست آوردن فرمانهاى اخلاقى مطلق از منابع خدا باورانه هستند، غیر قابل تایید مىباشند چه این که این فرمانها از ناحیه موسى، عیسى، محمد صلى الله علیه و آله اعلام شده باشد یا از ناحیه دیگر رهبران الهى . و از آنجایى که این ادیان به فرهنگ و تمدن کشاورزى و چادر نشینى تعلق دارند، ممکن استبراى آن مردم، بصیرتهاى اخلاقى را اعطا نمایند، لکن در دنیاى مدرن، نمىتوان تصور نمود که ارزشهاى اخلاقى از مبانى فلسفى مبتنى بر الهیات، ناشى شوند . (39)
بنابراین، ارزشهاى اخلاقى، صرفا برخاسته از خود انسان و امورى که انسانها در تجربههاى خود مفید یافتهاند مىباشد و از این جهت، اخلاق را باید در درون زندگى انسانى یافت نه بیرون از آن . (40)
در حقیقت، دیدگاه اومانیستى مدرن، معتقد است که منشا اخلاق، امیال، عواطف و احساسات انسانى است; (41) یعنى هرچه که انسان بر اساس امیال خود آن را بخواهد خوب است، و از هر چه که متنفر باشد آن امر بد است، چنان که "بنتام " در این مورد مىگوید:
«خوب یعنى خواستنى و بد یعنى نخواستنى .» (42)
از طرف دیگر، چون اومانیسم معتقد است هیچ ارزش و معیار کامل و مطلق اخلاقى، مستقل از آنچه که انسان به طور فردى یا اجتماعى بر مىگزیند وجود ندارد، ارزشها را متکثر و نسبى مىداند . (43)
به اعتقاد انسانگرایان، اصول اخلاقى مطلق انگارانه و توحیدى - به دلیل این که پر از امیدهاى بیهوده و خیالات باطل بوده و بر مبناى عقلى و برهانى تکیه ندارند - مردود و باطل هستند . به سخن دیگر، اعتقاد به خدایى که مرده است و نیز اعتقاد به معاد و اعتقاد به پارادکس وجود شر در جهانى که مخلوق الهى است، به سختى مىتوانند مبنایى عقلانى براى اخلاق باشند; زیرا این امور نزد انسانگرا، پوچ و بى معنى به نظر مىرسد .
از نظر اومانیسم، تنها معنایى که انسان مىتواند براى اخلاق بیابد همان امرى است که خودش براى خودش ایجاد نموده است و حداقل این که دیدگاه سکولار و انسانگرایانه نسبتبه عالم، بسیار واقعىتر بوده و از نیرنگ، حیله و امید کاذب به دور است . (44) اما غالب ادیان توحیدى فریبکار بوده و دیدگاه نادرستى نسبتبه انسان و حقوق آن دارند .
اصل بنیادى دیگر انسانگرایى، دفاع از آزادى شخصى است . اساسىترین آزادى، آزادى تحقیق و پژوهش است . معناى واضح آزادى در تحقیق و پژوهش نزد اومانیسم، آزادى از وجدان مذهبى و نیز آزادى از بىدینى است . همچنین، آزادى تحقیق، مشتمل بر حق بدعت گذارى و مخالفت و آزادى بیان بىقید و بند و نیز آزادى هنرى است; یعنى افراد حق دارند تا نظرات هنرى خود را آن طور که فکر مىکنند و بدون سانسور، بیان نمایند . اومانیستها معتقدند در برههاى از تاریخ، با بدعت گذاران و آزاد اندیشان برخورد شده است، از این جهت، براى دفاع از آزادى، امروزه نیازمند آن هستیم در هر جایى که بدعت، مخالفت و سرپیچى رخ مىدهد از آن دفاع نماییم .
نوع دیگر آزادى که اومانیسم آن را ضرورى مىداند، آزادى اخلاقى است و شامل انواع متعددى از آزادیها مىشود که برخى از آنها عبارتند از:
آزادى رازدارى، آزادى جنسى، آزادى مقاربت و نزدیکى جنسى میان بزرگسالان با رضایتخودشان، آموزش جنسى، حقوق تناسلى، کنترل موالید و حق سقط جنین .
اهمیت محورى ارج گذارى به کثرت گرایى و نیاز به تساهل، در اندیشه اومانیستى در مورد آزادى اخلاقى، امرى تردیدناپذیر است; یعنى جامعه نباید در صدد تحمیل نوع انعطافناپذیر اخلاقى بر کسى باشد، بلکه باید به اشکال دیگر زندگى افراد و گروهها توجه نماید به طورى که هر فردى از افراد جامعه باید مجاز بوده تا بدون هیچ مانعى از طرف جامعه، همان شیوهاى که خود مىپسندد زندگى نماید، هر چند این شیوه، امرى غیر عادى باشد . (45)
دو اصطلاح از اصطلاحات اومانیسم را ذکر نمودیم و اصطلاح سوم آن در مکاتب قرن بیستم از قبیل مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم ظهور و تجلى یافته است . لکن از آنجایى که اومانیسم مورد نظر در این مقاله، اصطلاح دوم آن - یعنى انسانگرایى مدرن - است، از این رو به توضیح اصطلاح سوم نمىپردازیم .
نتیجه این که:
اومانیسم با نفى خدا، موجودات مجرد و ملائکه، معاد و روح مجرد انسانى، منکر وجود هر نوع موجود مجرد بوده و انسان را منحصر در بدن، هوى و هوس، امیال، عواطف و احساسات او مىداند و بدین جهت ملاک ارزش اخلاقى را امیال انسان، خوش آمدن و تنفر داشتن او مىداند . وراى انسان و درک و فهم بر آمده از حواس او که منحصر به عالم مادى و طبیعى است، به هیچ امر دیگرى باور و اعتقاد ندارد و ادیان توحیدى و کتب مقدس آنها را امرى موهوم، پوچ، بى معنى و باطل دانسته و متون و محتواى آنها را غیر واقعى و فریبنده مىداند .
پىنوشتها:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى پژوهشى مؤسسه امام خمینى رحمه الله، دانشجوى دکترى فلسفه، محقق و نویسنده .
2) بقره/29 .
3) مؤمنون/14 .
4) در شماره 7 همین مجله در مقاله پارادکس اسلام مدرن از همین نویسنده آمده بود که: عدهاى از نویسندگان غربى، تاریخ پیدایش جهانى نوین در اندیشه، غرب را قرن 16 و عدهاى قرن 17 و عدهاى قرن 18 و عدهاى قرن 19 و عدهاى قرن 20 مىدانند .
5. Humanism
6) مقصود از علوم انسانى، فلسفه، ادبیات و هنرهاى زیبا است:
The American Heritage Dictionary of the English Language, (Pub . DELLPublishing co., Inc., Newyork), 1997, p.345.
7. Webster|s New Colleg Late Dictionary, (Pub. Spring Field, Mass., U.S.A), 1950 p. 402.
8. The American Heritage Dictionary of The English Language, ibid, P. 345.
9. Longman Dictionary of contemporary English, (Great Britian, Longman) 1990, p. 511.
10. BBC English Dictionary, (HarPer Collins Publisher, London) 1993, p.574.
11. (Tony Davies, Humanism, (London and new york), 1997, p.125-9.
12) ر . ک: یحیى مهدوى، شکاکان یونان، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، چاپ اول، 1376، صص 26- 25 .
13) ر . ک: همان، ص 11 .
14) ر . ک: همان، صص 35- 31 .
15) فریدریک کاپلستون، تاریخ فلسفه غرب، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1368، ج 1، ص 106 .
16) گمپرتس تئودور، متفکران یونانى، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، چاپ اول، 1375، ج 1، صص 436- 430 .
17. John monfasani, Humanism Renassance,in Encyclopedia of philosophy, ( Routledge, London and new york), 1998, V.4, p. 533.
18) ر . ک . یاکوب بورکهارت، فرهنگ رنسانس در ایتالیا، ترجمه محمد حسن لطفى، طرح نو، چاپ اول، 1376، یادداشت مترجم، ص 9 .
19) ر . ک: همان، صص 11- 10 .
20) ر . ک: پولس، عهد جدید، بخش اعمال رسولان و نامههاى متعدد پولس .
21) ر . ک .: یاکوب بورکهارت، پیشین، ص 12 .
22. Lewist,w. spitz, Hmmamsm, in Encyclopedia of Religion. v.5,(simon and schusten macmillan), 1995, p.577.
23. John, Mofasani, Humanism Renassance, op.cit.,p
24) رنه گنون، بحران دنیاى متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیرى، انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، 1372، ص 9 .
25. Susan castagnetto, Rene Decartes, in History of philosophy, (Harper collins publishers, New york), 1993, p.107.
26. David west, An introductio to continental philosophy, (1st ed., polied press), 1996, p. 13.
27) ر . ک . دان کیوپیت، دریاى ایمان، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1376، ص 162 .
28) ر . ک: همان، ص 166 .
29. Tony Davies, ibid, P. 124.
30. Monfasan Jhon, ibid, pp. 529-530.
31. Kurtz, paulto ward a new Enlightenment, (ed. bg vern L. Bullough and timothy J. madigan), 1994, p.51.
32. West, David, ibid, p. 11.
33. Ibid, p.13.
34. Kurtzpaul, ibid, pp. 50-51.
35. ibid, pp. 189-190
36. Ibid, p. 191.
37. Ibid, p. 190.
38. Ibid, p. 50.
39. Ibid, p. 190.
40. Ibid,p. 51.
41. sentimentalism
42) آربلاستر آنتونى، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ سوم، 1377، ص 202 .
43. Kurtzpaul, ibid, pp. 52-53.
44. Ibid, pp. 53-55.
45. Ibid, pp. 60, 194-195.