آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

آنچه پیش رو دارید ادامه بحثى است که در شماره نهم و یازدهم مجله مطرح شده است . قسمت اول این مقاله، در صدد نقد و بررسى مقاله دکتر سروش تحت عنوان «اسلام ، وحى و نبوت‏» (2) بود که نویسنده یک تئورى تحت عنوان «تئورى انطباق وحى و شریعت‏با محیط‏» را ارائه نمود و مدعى شده است که آموزه‏ها و احکام اسلام تنها متناسب با محیط و جامعه صدر اسلام است و عصرى و موقتى بودن آنها از لوازم مهم این تئورى است . در شماره نهم، هم تئورى وهم لوازم آن مورد نقد قرار گرفت و در شماره یازدهم نیز این نظریه ایشان که تنها احکام غیر عبادى موقتى است مورد نقد واقع شد . و مقاله حاضر نیز به نقد دو مطلب دیگر که در مقاله دکتر سروش مطرح گردید، مى‏پردازد . مطلب اول این که ایشان از طرفى مى‏گوید وحى تابع پیامبر علیه السلام بوده است و یا این که وحى فرآورده شخص پیامبر است و یا پیامبر شارع احکام اسلام بوده است و از طرف دیگر به صراحت مى‏گوید که پیامبر مثل همه انسانهاى دیگر در طول رسالت‏خویش در حال دگرگونى و تحول و تکامل بود . مطلب دوم بحث‏بسط تجربه نبوى مى‏باشد که وى معتقد است تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانى منقطع نخواهد شد . نویسنده هر دو مطلب را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد .

متن

نویسنده محترم از یک طرف مى‏گوید که وحى تابع پیامبر بوده است و یا این که وحى فرآورده شخص پیامبر مى‏باشد و یا پیامبر شارع احکام اسلام بوده است‏0 و از طرف دیگر به صراحت مى‏گوید که پیامبر مثل همه انسانهاى دیگر در طول رسالت‏خویش در حال دگرگونى و تحول و تکامل بود . نتیجه این دو سخن این است که احکام و مقررات شریعت اسلام نیز دستخوش تحول و تکامل بوده است . لازمه این امر این است احکامى که در آغاز نازل گردید، با احکامى که در فرجام رسالت نازل شده است در یک حد و اندازه داراى اعتبار نیستند .
«اگر پیامبرى به معناى نزدیک شدن به عالم معنا و شنیدن پیام سروش‏هاى غیبى، یک تجربه است، در آن صورت مى‏توان این تجربه را افزون‏تر، غنى‏تر و قوى‏تر کرد; یعنى همانطور که هر تجربه‏گرى مى‏تواند آزموده‏تر و مجرب‏تر شود، پیامبر هم مى‏تواند به تدریج پیامبرتر شود . شاعر، هم مى‏تواند شاعرتر، هنرمند، هنرمندتر و عارف، عارفتر و مدیر، مدیرتر شود» . (3)
«هر جا سخن از تجربه مى‏رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است . هر جا سخن از مجرب شدن است‏سخن از مجرب‏تر شدن هم رواست . شاعر با شاعرى، شاعرتر مى‏شود و سخنران با سخنرانى، سخنرانتر . و این امر در هر تجربه‏اى جارى است . . . . در اثر استمرار قطعا کمال مى‏یابد . تجربه درونى پیامبر، دستخوش چنین بسط و تکاملى بود و او روز به روز با منزلت‏خود، با رسالت‏خود و با غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصمم‏تر و مقاومتر و براى تحقق اهداف خود مجهزتر و مسلح‏تر و در کار خود مؤیدتر و موفق‏تر و به توفیق خود خوشبین‏تر و مطمئن‏تر مى‏شد . . . پیامبر نیز که همه سرمایه‏اش شخصیتش بود، این شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینى و وحیى بود و بسطى که در شخصیت او مى‏افتاد به بسط تجربه و (بالعکس) منتهى مى‏شد . از این رو، وحى تابع او بود نه او تابع وحى . . . او نه تابع جبرئیل که جبرئیل تابع او بود . . . .» (4)
«شخصیت پیامبر در اینجا (اسلام) محور است و آن، همه آن چیزى است که خداوند به امت مسلمان داده است و دین حول این شخصیت مى‏تند و مى‏چرخد و همانا تجربه درونى و بیرونى است که پیامبر از سر مى‏گذراند و هر چه آن خسرو کند شیرین بود . . . بدین قرار دین، تجربه روحى و اجتماعى پیامبر است و لذا تابع اوست .» (5)
اینگونه عبارات در کتاب بسط تجربه نبوى فراوان است . جمع‏بندى این مطالب این است که اولا وحى و پیامبرى چیزى جز تجربه روحى و اجتماعى پیامبر نیست و به همین خاطر وحى، دین و شریعت تابع پیامبر و محور در این امور، شخصیت پیامبر است . ثانیا تجربه پیامبر همانند هر تجربه دیگر (مانند تجربه شاعرى و هنرمندى و فیلسوفى و ادبى) در حال تحول و تکامل و بسط است . پیامبر به تدریج از شک و تحیر به یقین مى‏رسد و تجربه او از تیرگى به روشنى مى‏گراید و در کار خود به تدریج مقاومتر و نسبت‏به مسؤولیت‏خود خوشبین‏تر مى‏گردد .
فعلا سخن ما در این باره نیست که این نسبتها و وصفها در مورد پیامبر صادق و صائب است‏یا نه (که جاى بسى تامل دارد)، سخن ما در این است که اگر وحى همان تجربه شخص پیامبر، و وحى و دین تابع اوست و وضعیت پیامبر (ص) همچنین سیال و شناور است، پس چه اعتمادى به گفته‏ها و آموزه‏هاى پیشین او باقى مى‏ماند؟ ! و یا حداقل نباید براى احکام و آموزه‏هایى که در آغاز رسالت مطرح کرده است همان اعتبارى را قائل شویم که براى احکام و آموزه‏هاى پایان رسالت او قائلیم . و یا این که میان آموزه‏هاى وحى در طول دوره رسالت که در حال شناورى و دگرگونى بوده است‏یکدستى و هماهنگى وجود نداشته باشد، و چه بسا میان آنها ناسازگارى، تضاد و تناقض مشاهده شود همانند شعرى که شاعر در آخر دوره شاعرى; یعنى زمان پختگى خود مى‏سراید که به هیچ وجه قابل مقایسه با شعرى نیست که در آغاز دوره شاعرى; یعنى دوره خامى و ناپختگى سروده است . همین سخن در مورد هنرمند، فیلسوف و یا ادیب، صنعتگر و کشاورز و . . . صادق است .
به همین خاطر، قرآن کریم یکى از ادله و شواهد روشن این امر را که قرآن و وحى کلام خداست نه پیامبر یا بشر دیگر، عدم وجود ناسازگارى در میان آموزه‏هاى خود مى‏داند و مى‏فرماید: «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (6) یعنى آیا در قرآن نمى‏اندیشید؟ اگر از سوى غیرخدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتید . و یا در وصف قرآن مى‏فرماید:
«الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله، ذلک هدى الله یهدى به من یشاء . . .» (7)
یعنى: خداوند بهترین سخن را نازل کرده است کتابى که آیاتش (در لطف، زیبایى، عمق و محتوا) همانند یکدیگر است، و اجزاء آن به همدیگر منعطف است‏به گونه‏اى که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مى‏ترسند، مى‏افتد . سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا مى‏شود . این هدایت الهى است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایى مى‏کند .
به نظر ما این گفته ایشان که شخصیت و تجربه درونى و اجتماعى پیامبر به تدریج در حال تحول و تکامل است (به فرض صحت آن)، خود دلیل بر این است که وحى همان تجربه شخص پیامبر نیست، دین، وحى و شریعت تابع پیامبر نیست‏بلکه چیزى است که از جانب خدا بر پیامبر نازل مى‏شود و به همین خاطر از هرگونه نوسان و دگرگونى و ناسازگارى مصون و مبرا مى‏باشد، بلکه همین نور و فیض مستمر الهى است که پیامبر را متحول و متکامل مى‏سازد . آیات الهى که در جاى جاى قرآن به پیامبر دلدارى، تسکین خاطر، یا هشدار و اخطار مى‏دهد، مؤید این است که وحى فراطبیعى و فرابشرى است . اینک به برخى از این آیات اشاره مى‏کنیم:
اگر ما تو را نگه نداشته بودیم و حفظ و تثبیت نکرده بودیم، نزدیک بود که قدرى به سوى مخالفان و دشمنان بلغزى . . . (8)
ما تدریجا قرآن را بر تو نازل کردیم تا به تو قوت قلب بیشترى ببخشیم . (9)
صبر کن و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد و به خاطر کارهاى آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئه‏هاى آنها در تنگنا قرار مگیر (دلگیر مشو) خداوند با کسانى است که تقوى پیشه کرده‏اند و کسانى که نیکوکارند . (10)
ما مى‏دانیم که گفتار آنها، تو را غمگین و ناراحت مى‏کند، ولى (غم مخور و بدان که) آنها تو را تکذیب نمى‏کنند، بلکه ظالمان آیات خدا را انکار مى‏کنند . پیش از تو نیز پیامبرانى تکذیب شدند و در برابر تکذیبها، صبر و استقامت کردند و آزار دیدند تا هنگامى که یارى ما به آنها رسید و هیچ چیز نمى‏تواند سنت‏هاى خدا را تغییر دهد و اخبار پیامبران به تو رسیده است . . . (11)
جالب این است که برخى عبارات نویسنده محترم بر صحت این نکته ما (هر چند به صورت ناخود آگاه) دلالت دارد . ایشان پس از بیان تحول و تکامل شخصیت و تجربه درونى پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏گوید:
«وقتى قرآن به تدریج‏به پیامبر نازل مى‏شود، خداوند به پیغمبر توضیح مى‏دهد: این حکمت و سرى دارد . «کذلک لنثبت‏به فؤادک و رتلناه ترتیلا» ما تدریجا قرآن را به تو نازل مى‏کنیم تا به تو قوت قلب بیشترى ببخشیم، تا تو محکمتر و استوارتر شوى تا تردیدها و تحیرها در جان تو رخنه نکند تا مخالفتها و دشمنى‏ها تو را نلغزاند، بدانى که پیغمبرى، بدانى که ارتباط ما با تو مستمر است، بدانى که تو را رها نکرده‏ایم، بدانى که نصرت حق همیشه با تو است و بدانى که این رفت و آمد ملک و این سخن گفتن خداوند همچنان ادامه دارد . پیامبر به این ارتباط مستمر احتیاج مبرم و حیاتى داشت، دوام نبوتش در گرو دوام این ارتباط و تثبیت و تدریج‏بود . در قرآن هست که: «ولولاان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا . . .» (12) اگر ما تو را نگاه نداشته بودیم و حفظ و تثبیت نکرده بودیم نزدیک بود که قدرى به سوى مخالفان و دشمنان بلغزى . . . . چنین بود که تجربه پیامبرانه مرتب تکرار مى‏شد، نه این که فقط یک بار وحى بر پیامبر آمده باشد . . . . بلکه باران رحمت وحى مستمرا بر او مى‏بارید و او را طراوت و شکوفایى بیشتر مى‏بخشید . لذا پیامبر تدریجا عالم تر مى‏شد، هم متیقن‏تر و هم ثابت قدم‏تر هم شکفته‏تر و هم مجرب‏تر و در یک کلام پیامبرتر . . . . ابن خلدون درباب وحى سخنان بسیار شنیدنى و نیکویى دارد، مى‏گوید پیامبر به تدریج تحمل بیشترى نسبت‏به وحى پیدا مى‏کرد . ابتدا وقتى آیات قرآن بر او نازل مى‏شد به سرعت تحملش به پایان مى‏رسید به همین خاطر سوره‏ها و آیه‏هاى مکى کوتاه‏تراند اما آیه‏ها و سوره‏هاى مدنى بلندتر و حتى چنانکه مورخان آورده‏اند نصف سوره توبه وقتى که پیامبر برناقه خود سوار بودند، یکباره به ایشان نازل شد . . . . حتى پیامبر (ص) در بدایت امر و پس از نزول اولین آیات سوره علق چنانکه طبرى مى‏آورد هراسناک شده بود و به درستى ماهیت اتفاقى را که برایش افتاده بود نمى‏شناخت .» (13)
به نظر ما این عبارت به وضوح تمام، مهر تایید است‏بر این گفتار ما که وحى تابع شخصیت پیامبر نبود بلکه پیامبر و شخصیت او تابع وحى بود . و محور دین، شریعت و نیز شخصیت پیامبر، وحى الهى بود . این عبارات دلالت‏بر این دارد که وحى از بالا بر پیامبر مى‏رسید و به همراه خود پیامبر را به بالا مى‏برد و شکوفا مى‏کرد . و نیز دلالت‏بر این دارد که قبض و بسط شخصیت پیامبر، کمترین خللى در وحى و آموزه‏هاى آن ایجاد نمى‏کرد . ساماندهى و ترتیب و تنظیم و سازش و پردازش وحى صرفا از جانب بالا (خدا) صورت مى‏گرفت و اراده و سلیقه پیامبر، کمترین اثرى در آن نداشت .
ایشان در بحث‏بسط تجربه نبوى دو ادعا داشتند یکى این که وحى تابع پیامبر است نه به عکس و دین و شریعت فراورده رسول خدا صلى الله علیه و آله است، دیگر اینکه شخصیت پیامبر در حال دگرگونى و تکامل و بسط تدریجى است . سخنان مزبور ایشان هر چند تصدیق مدعاى دوم ایشان است اما تکذیب مدعاى اول ایشان هم هست . گویا نویسنده محترم که براى تایید مدعاى دوم خود، عبارات بالا را آورده، فراموش کرده است که مدعاى اصلى ایشان همان مدعاى اول بوده و این عبارات ناقض آن مدعا است .
نویسنده محترم در تایید این مدعاى خویش که وحى تابع پیامبر بود نه این که وحى از جانب خداوند با واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل مى‏شد، مى‏گوید:
«فرض کنیم که کلام الهى آن باشد که جبرئیل به پیغمبر مى‏گوید، نه آن که خود پیغمبر فکر مى‏کند، در این صورت باز هم ما باید این سؤال را از خودمان بکنیم که جبرئیل آن کلام را از که مى‏شنود؟ آیا آن کلام را ملک دیگر در گوش جبرئیل مى‏گوید یا خود جبرئیل چیزهایى را مى‏فهمد و کلماتى را در ذهن خود حاضر مى‏یابد و سپس واسطه گرى مى‏کند و آنها را به پیامبر انتقال مى‏دهد؟ بالاخره ما باید در جایى توقف کنیم و معتقد شویم که موجودى، بى واسطه به مطالبى مى‏رسد و در مى‏یابد که این مطلب، الهى است . حال اگر شما پیامبر را چنان موجودى نگیرید که بى‏واسطه سخن را مى‏شنود، بالاخره باید این سلسله را به جایى برسانید که بى واسطه باشد; ما که نمى‏توانیم بگوییم جبرئیل هم خودش یک جبرئیل دیگر دارد و آن جبرئیل هم جبرئیل دیگر دارد و . . . . چنین نیست . . . . ما معمولا در مورد پیامبر بر این باوریم که اگر خودش به این استنباط رسید که سخنان الهى است کافى نیست، چون چنین چیزى را مغایر با الهى بودن آن سخن مى‏دانیم و گمان مى‏کنیم حتما باید خدا کسى را انتخاب کند که ناطق آن کلام به پیامبر باشد . . . .» (14)
به نظر ما در این کلام خلطى صورت گرفته است . بحث‏بر سر این نیست که وحى لزوما باید با واسطه جبرئیل باشد و یا مى‏تواند بى واسطه باشد . یقینا وحى و کلام الهى مى‏تواند بى واسطه باشد همان‏گونه که مى‏تواند با واسطه باشد (صرف نظر از این که انکار واسطه به نحو مطلق و نفى نقش جبرئیل و القا و تعلیم او به پیامبر صلى الله علیه و آله با صراحت آیات فراوان منافات دارد و کسى که ایمان به قرآن دارد نمى‏تواند چنین ادعایى داشته باشد) مگر ما برحسب روایات وارده معتقد نیستیم که گاهى وحى به صورت مستقیم از جانب خداوند بر پیامبر نازل مى‏شد؟ مگر ما حضرت موسى (ع) را کلیم الله نمى‏دانیم؟ مگر معتقد نیستیم که او در کوه طور در میقات الهى با خداوند مستقیما گفت و شنود داشت؟ (15)
مگر قرآن کریم در سوره شورى نفرموده است «ماکان لبشر ان یکلمه الله الاوحیا او من و راء حجاب او یرسل رسولا فیوحى باذنه ما یشاء» (16) یعنى شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن بگوید، مگر از راه وحى (وحى مستقیم) یا از پشت‏حجاب یا رسولى مى‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى‏کند . این آیه دلالت دارد بر این که وحى خداوند به سه صورت انجام مى‏گیرد یک صورت آن وحى و سخن گفتن مستقیم خدا است . علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى‏فرماید:
«نکته‏اى که در این آیه است این است که این سه قسم را با کلمه (او) عطف به یکدیگر کرده است . و ظاهر این کلمه این است که سه قسم نامبرده با هم فرق دارند و باید هم همینطور باشد، چون مى‏بینیم دو قسم اخیر را مقید به قیدى کرده، یکى را مقید به حجاب و دومى را مقید به رسول کرده، ولى اولى را مقید به قیدى ننموده است و ظاهر این مقابله آن است که مراد به قسم اول تکلیم خفى باشد، تکلیمى که هیچ واسطه‏اى بین خدا و طرف مقابلش نباشد و اما دو قسم دیگر . . . تکلیمى است که با واسطه انجام مى‏شود . . . و قسم اول از تکلم، تکلمى است که خداى متعال با پیامبر صلى الله علیه و آله بدون واسطه جبرئیل انجام مى‏داد، که در آن نه رسول و فرشته‏اى واسطه بود و نه هیچ‏گونه حجابى در کار بود .» (17)
سخن بر سر این است که آیا وحى تابع پیامبر صلى الله علیه و آله بود یا پیامبر صلى الله علیه و آله تابع وحى؟ سخن در این است که شارع شریعت، پیامبر بود یا خدا؟ سخن بر سر این است که وحى و دین و شریعت فراورده و تولید شده خدا است‏یا پیامبر صلى الله علیه و آله؟ سخن بر سر این است که آیا قبض و بسط و تحول و تکامل در شخصیت پیامبر صلى الله علیه و آله، وحى الهى را هم دچار خلل مى‏کرد یا نه؟ سخن بر سر این است که آیا وحى، تجربه درونى است‏یا القاى بیرونى؟ سخن بر سر این است که قرآن کلام خدا است‏یا کلام رسول خدا؟ به نظر ما آیات فراوان از جمله آیات مزبور به صراحت دلالت‏بر این دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله تابع وحى بود، وحى و قرآن کلام خدا است و دین و شریعت فراورده خدا است نه رسول .
نویسنده محترم باز در تایید کلام خویش مى‏گوید:
«پیامبر موجودى بوده که فکرش تحت نظارت خداوند بوده و هدایت مى‏شده است‏سخنانى هم که مى‏گفته کاملا ضابطه‏دار، مضبوط و تحت هدایتى ویژه بوده است . خلاصه این که ما، در الهى بودن وحى هیچ مشکلى نداریم، این که مى‏گوییم وحى پیامبر زمان‏مند و مکان‏مند و تاریخى و عصرى بوده، هیچ یک، از الهى بودن آن نمى‏کاهد، زیرا معنایش این است که پیامبر به هدایت الهى در هر وقت و مناسبتى همان سخنان را مى‏گفت که خداوند مى‏خواست، معناى الهى بودن این نیست که هر چه انسان مى‏گوید و هر کارى که مى‏کند فوق زمان و مکان باشد، این ماوراى طبیعى بودن است . آنچه شما مى‏گویید، ماوراى طبیعى بودن است و ماوراى طبیعى بودن با الهى بودن تفاوت دارد . طبیعت هم طبیعت الهى است، ماوراى هم الهى است، الهى بودن اعم از ماوراى طبیعى بودن است . . . . . کار پیامبر، وجود او، وحى او، رسالت او همه الهى‏اند; یعنى تحت هدایت و نظارت خداوندند . اما لازمان ولا مکان نیستند، به دلیل این که خود پیامبر لازمان و لامکان نبود . . . . پیش فرض این است که در عالم طبیعت هستیم و هر چیز ما طبیعى است، همه چیز ما رنگ و خصلت طبیعت را دارد و مهر زمان و مکان و عصر و شرایط محیط بر آن خورده است . اما این امر به هیچ وجه لازم نمى‏آورد که شى‏ء، الهى نباشد و بشرى تام و تمام باشد . این امر، هدایت و نظارت الهى را نفى نمى‏کند .» (18)
نقدهایى بر بیان بالا وارد است که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1- اگر الهى بودن وحى همانند الهى بودن طبیعت و ماوراى طبیعت است، و اگر وحى به دلیل این که بر پیامبرى وارد مى‏شود که در عالم طبیعت است، همانند هر شى‏ء طبیعى و هر پدیده مادى است، و به همان معنایى که هر پدیده طبیعى، الهى است، وحى هم الهى است، پس ویژگى وحى پیامبران چیست؟ پس چه وجهى دارد بگوییم پیامبر موجودى تحت نظارت خداوند بوده و هدایت مى‏شده است و یا تحت هدایتى ویژه بوده است؟ ! مگر هر پدیده‏اى در این عالم تحت هدایت و نظارت خدا نیست؟ مگر حتى گیاهان و نباتات این عالم نیز مشمول هدایت عامه پروردگار نیستند؟ خلاصه ویژگى وحى، نبوت و شریعت در برابر بقیه پدیده‏هاى طبیعى چیست؟
2- این نظریه در باب وحى پیامبران، بر خلاف آیات فراوانى از قرآن است . زیرا این آیات دلالت‏بر این دارد که پیامبران شانى جز دریافت کنندگى وحى از جانب خدا ندارند، و وحى نوعى تکلیم الهى است که با پیامبران انجام مى‏شده است، به همین خاطر کتب آسمانى مانند قرآن و تورات و انجیل از طرف خدا نازل شده و کلام خدا تلقى مى‏شوند نه کلام پیامبران .
طبق نظریه بالا این سؤال مطرح مى‏شود که فرق میان قرآن و سنت پیامبر چیست؟ مگر پیامبر و فکر و شخصیت او (طبق نظریه بالا) تحت نظارت و هدایت ویژه خداوند نبوده است؟ پس چه فرقى است میان ایده‏ها و سخنانى که در قرآن مطرح شده است و ایده‏ها و سخنان پیامبر که به عنوان سنت (نه قرآن) مطرح شده است؟ و یا چه فرق است میان قرآن و روایات امامان معصوم (ع) ؟ مگر طبق عقیده ما امامان نیز تحت هدایت و نظارت خدا نبوده‏اند؟ آیا هر کسى که تحت هدایت و نظارت خداوند قرار گیرد افکار و ایده‏ها و سخنان او را مى‏توان به همان معنایى الهى دانست که قرآن و تورات و انجیل را الهى مى‏دانیم؟ !
3- تفسیر الهى بودن وحى و کتب آسمانى، به این معنا که پیامبران و افکار آنها تحت نظارت الهى بوده‏اند تفسیرى است که علماى مسیحى امروز از وحى دارند، آنها در عین این که معتقدند نویسندگان اناجیل (متى، لوقا، مرقس، یوحنا) و نیز نویسندگان بقیه بخشهاى عهد جدید و نیز بسیارى از بخشهاى عهد عتیق، از پیامبران نبوده‏اند اما (جهت معتبر و مقدس نشان دادن همه کتاب مقدس) مى‏گویند این نویسندگان تحت نظارت و هدایت‏خداو یا روح القدس بوده‏اند و در موقع نوشتن این کتب برخوردار از مصونیت‏بوده‏اند .
در این باره عبارت توماس میشل را که یکى از کشیشان بزرگ مسیحى معاصر و از راهبان فرهیخته است مى‏آوریم:
«مسیحیان معتقدند که خداوند کتابهاى مقدس را به وسیله مؤلفانى بشرى نوشته است و براساس این، اعتقاد دارند که کتابهاى مقدس یک مؤلف الهى و یک مؤلف بشرى دارند . به عبارت دیگر، مسیحیان معتقدند که خدا، کتاب مقدس را به وسیله الهامات روح القدس تالیف کرده و براى این منظور مؤلفانى از بشر را براى نوشتن آنها برانگیخته و آنان را در نوشتن به گونه‏اى یارى کرده که فقط چیزهایى را که او مى‏خواسته است نوشتند . مسلمانان توجه مى‏کنند که اعتقاد مسیحیان در این باب با عقیده اسلامى اختلاف دارد، از نظر مسیحیان خدا مؤلف نهایى کتاب مقدس است، جز این که این عمل را از طریق مؤلفان بشرى که کارگزاران وى بوده‏اند به انجام رسانده است . مؤلفان بشرى کتاب مقدس، هر یک در عصرى خاص مى‏زیسته و به رنگ زمان خود درآمده بوده‏اند . همچنین این مولفان مانند دیگر انسانها با محدودیتهاى زبان و تنگناهاى علمى، دست‏به گریبان بوده‏اند . اصولا مسیحیان نمى‏گویند که خدا کتابهاى مقدس را بر مؤلفان بشرى املا کرده، بلکه معتقدند که او به ایشان براى پیام الهى به شیوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگى ویژه هر یک، توفیق داده است . اقلیتى بسیار ناچیز از مسیحیان گمان مى‏کنند کتابهاى مقدس با همین الفاظ الهام شده‏اند . خدا پیام خود را کلمه به کلمه به کاتب بشرى منتقل کرده و وى چیزهایى را که خدا املا نموده با امانت ثبت کرده است . این نظریه با اعتقاد ربانیون قدیمى یهود شباهت دارد و تا اندازه زیادى با نظر مسلمانان پیرامون وحى شدن قرآن کریم مطابق است . و از نتایج منطقى آن این است که وجود حتى یک اشتباه در کلمات کتاب مقدس محال است . اعتقاد به عصمت لفظى کتاب مقدس یکى از اصولى است که مسیحیان معاصر معروف به «بنیادگرا» به آن استناد مى‏کنند، زیرا اینان خواهان بازگشت‏به چیزهایى هستند که در نظر ایشان بنیادهاى ایمان مسیحى است . اکثر متفکران کاتولیک، ارتودکس و پروتستان عصر حاضر نظریه یاد شده را مردود مى‏شمارند . آنان به وحى لفظى کتاب مقدس عقیده ندارند و مساله را پیچیده‏تر از این مى‏دانند .
مسیحیان میان اصل مژده نجات که براى بشر فراهم شده و شکل یا ظرف آن (الفاظ و جملات) تفاوت قائلند . به عقیده همه مسیحیان، اصل پیام از خدا آمده و در نتیجه، حق است; اما شکل پیام، تنها به خدا مربوط نمى‏شود، بلکه به عامل بشرى نیز ارتباط پیدا مى‏کند . این عامل بشرى نویسنده کتاب است که مانند همه مردم محدود و در معرض خطا است . گاهى این نویسنده بشرى نظریات غلط یا اطلاعات اشتباه آمیزى دارد که اثر آن در متن کتاب باقى مى‏ماند جز این که این امر، به شکل ظرف پیام مربوط مى‏شود و تاثیرى بر اصل پیام ندارد . . . . غالبا مسلمانان مى‏پرسند: در وحى به مؤلف بشرى چه نیازى داریم؟ آیا خدا نمى‏تواند پیام خود را مستقیما به پیامبرى بفرستد و آن پیامبر هم آن را دقیقا به بشر تحویل دهد؟ . . .
این موضع درباره وحى الهى یک اختلاف بنیادین میان اسلام و مسیحت است . از دید مسلمانان، قرآن مجید به چیزى جز وحى الهى وابسته نیست . قرآن، وحى خدا، وحى حقیقى و پیامى با عبارات روشن و کامل و نهایى شناخته مى‏شود . قرآن براى دسترسى به وحى الهى به چیزى فراتر از خود دعوت نمى‏کند . نظر مسیحیان به کتاب مقدس به گونه‏اى دیگر است . به عقیده آنان کاملترین وحى نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است . . . (19)
مسیحیان در تفسیرى که از وحى مى‏کنند چاره‏اى دیگر ندارند، آنها در یک تنگناى تناقص گونه دنبال راه فرارى براى خود بوده‏اند و تنها راه فرار را همین تفسیرى مى‏دانند که از وحیانى و الهى بودن کتاب مقدس دارند . تنگناى آنها این است که از یک طرف به دلیل شناخته شده بودن مؤلفان بسیارى از بخشهاى کتاب مقدس و بشر عادى بودن آنها، و نیز به دلیل وجود خرافات، اشتباهات و تناقضات آشکار، بین و فراوان در کتاب مقدس که براى هیچ ناظر مبتدى نیز قابل انکار نیست، چاره‏اى ندارند جز این که نویسندگان کتاب مقدس را بشرى عادى با اشتباهات فراوان بدانند، و از طرف دیگر نمى‏توانند و یا نمى‏خواهند مقدس و الهى بودن کتاب مقدس را انکار کنند; زیرا لازمه چنین انکارى بى اعتبارى مطلق کتاب مقدس به عنوان بنیاد دین آنها، و بشرى محض دانستن آن در حد بقیه کتب بشرى است . براى فرار از این تنگنا و تناقص چاره‏اى جز این ندیدند که بگویند نویسندگان این کتب در موقع نوشتن آنها تحت نظارت و مصونیت الهى بوده‏اند و روح پیام آنها جنبه الهى وحیانى دارد، هرچند الفاظ، جملات و حتى مدالیل آنها جنبه بشرى دارد .
یکى دیگر از مباحثى که نویسنده محترم در مقاله مزبور مطرح کرده است، بسط تجربه نبوى است . وى معتقد است تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانى منقطع نخواهد شد . بنابراین ممکن است اشخاصى (حتى در دوره خاتمیت) به فیض این تجربه نایل شوند و به آموزه‏هایى حتى مخالف و مغایر با آموزه‏هاى اسلام دسترسى پیدا کنند; بلکه این احساس به آنها دست دهد که دیگر لازم نیست پیرو شریعت اسلام باشند . این تجربه و احساس براى خود آنها حجت است .
«همچنان که در کتاب بسط تجربه نبوى آورده‏ام، تجربه نبوى یا تجربه شبیه به تجربه پیامبران کاملا قطع نمى‏شود و همیشه وجود دارد . . . در مورد این که آیا هر کسى مى‏تواند رسولى بشود باید اذعان داشت که کسى ممکن است‏براى خودش «نبى‏» شود و احوال خاصى پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدى کشف و شهودها و دریافتهایى شود، ولى جامعه دینى اسلامى با این افراد - اگر اظهار نبوت کنند - برخورد سختگیرانه‏اى خواهد کرد . درواقع پیغمبر وقتى مى‏گفت: «پیامبرى بعد از من نمى‏آید» به پیروانش دستور داد که این باب را ببندند و دیگر به حرف هیچ کس که ادعاى نبوت کرد اعتنا نکنند و به کسانى هم که این احساس به آنها دست مى‏داد مى‏فرمود که شما این احساسات را با کسى درمیان نگذارید .
شخصى ممکن است‏بین خودش و خدا، واجد احوالى شود و احساس کند که صاحب وظایفى است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ندارد به فلان دین و یا بهمان دین عمل بکند . احساس من این است که بعضى از بزرگان - مثل شمس تبریزى - تقریبا چنین احوالى داشتند . اما اینها هیچ وقت ادعا نکردند که ما پیامبریم، یا این که براى خودمان شرع خاص و احکام خاصى داریم و . . . لذا آنها بیرون از دایره بحث ما هستند . هر کسى بین خودش و خدا رابطه‏اى دارد و بعدا هم باید پاسخگو باشد . اگر کسى احساس مى‏کند که دیگر نمى‏تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگرى دارد، خودش مى‏داند و خداى خودش . کسى هم که چنین احساسى را ندارد، باید پاسخگوى اعمالش باشد . اما تجربه پیامبرگونه البته جریان دارد، براى این که تجلیات خداوند تمامى ندارد . ما نمى‏توانیم بگوییم خدا بر پیامبر اسلام تجلى کرد و پس از آن باب تجلى بسته شد . این تجلى دوام دارد و براى هر کسى متناسب با ظرفیتش ادامه خواهد یافت .» (20)
نقد و بررسى
آنچه که از سخنان یاد شده استفاده مى‏شود تنها این نیست که غیر پیامبران مى‏توانند به تجلیات و مواجید و کشف و شهودهایى دست پیدا کنند; زیرا این مقدار، مورد انکار و یا استبعاد کسى نیست . شکى نیست که اولیا و عرفاى الهى بر اثر ریاضتها، تهذیب، تزکیه باطن و عبودیت‏خالص پروردگار و با سیر و سلوک روحانى و باطنى مى‏توانند به مشاهداتى دست‏یابند . تعبیرات فراوانى که در ادعیه و روایات ما وجود دارد به حدى است که جایى براى انکار و یا استبعاد باقى نمى‏گذارد . جملاتى مانند جملات زیر در ادعیه ما فراوان است:
«الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة فتصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک‏» (21) و یا: «الهى والحقنى بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا . . .» (22)
و یا «الهى انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائک حتى عرفوک و وحدوک و انت الذى ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتى لم یحبوا سواک و لم یلجئوا الى غیرک، انت المونس لهم حیث اوحشتهم العوالم و انت‏الذى هدیتهم حیث استبانت لهم المعالم ماذا وجد من فقدک و ما الذى فقد من وجدک‏» (23)
«و غلتى لا یبردها الا وصلک و لوعتى لایطفیها الا لقائک و شوقى الیک لا یبله الا النظر الى وجهک . . .» (24)
«و لقائک قرة عینى و وصلک منى نفسى و الیک شوقى و فى محبتک ولهى و الى هواک صبابتى و رضاک بغیتى و رؤیتک حاجتى . . .» (25)
آنچه که از عبارات نویسنده محترم برمى‏آید چیزى بالاتر از اینها است . آنچه که از عبارات بالا استفاده مى‏شود استمرار وحى پیامبرانه (یا تجربه پیامبرانه به اصطلاح نویسنده) است; یعنى ظاهر کلام ایشان این است که وحى پیامبرانه ادامه دارد لذا مى‏گوید: «تجربه نبوى کاملا قطع نمى‏شود و همیشه وجود دارد» و یا مى‏گوید: «در مورد این که آیا هر کسى مى‏تواند رسولى بشود باید اذعان داشت که کسى ممکن است‏براى خودش نبى شود» و یا مى‏گوید: «به کسانى هم که این احساس (تجربه پیامبرانه) به آنها دست مى‏دهد مى‏فرمود که شما این احساسات را با کسى در میان نگذارید» و یا مى‏گوید: «شخصى ممکن است‏بین خودش و خدا واجد احوالى شود و احساس کند که صاحب وظایفى است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه‏اى ندارد به فلان دین و بهمان دین، عمل بکند» و یا مى‏گوید: «اگر کسى احساس مى‏کند که دیگر نمى‏تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگرى دارد، خودش مى‏داند و خداى خودش‏» و یا مى‏گوید: «ما نمى‏توانیم بگوییم خدا بر پیامبر اسلام تجلى کرد و پس از آن باب تجلى بسته شد، این تجلى دوام دارد»
آیا از عبارات بالا استفاده نمى‏شود که وحى پیامبرانه و نبوت استمرار دارد؟ آیا یک مسلمان مى‏تواند ادعا کند که به مقامى رسیده است که وظایفى بر دوش او نهاده شده و دیگر لازم نیست‏به دین و شریعت اسلام پایبند و ملتزم باشد؟ اساساباختم نبوت، چه چیزى ختم شده و به پایان رسیده است؟
عجیب این است که از عبارات ایشان برمى‏آید که هر چند ممکن است‏شخصى به مقام نبوت برسد و وظایف و تکالیف جدیدى غیر از آنچه که در شریعت اسلام آمده است‏بر دوش او نهاده شود، اما بر اساس توصیه اسلام، این شخص موظف است این حقیقت را کتمان کند، با مردم در میان نگذارد، بین خود وخداى خویش به آنچه که وظیفه اوست عمل کند . آنچه از ظاهر عبارت ایشان برمى‏آید این است که معناى ختم نبوت همین است; یعنى معناى ختم نبوت این است که هیچ کس (حتى آنان که به مقام وحى و نبوت رسیدند) ادعاى نبوت نکند و مردم نیز به ادعاى کسانى که مدعى وحى و نبوت‏اند اعتنا نکنند .
در نقد کلام ایشان باید گفت: اولا از مجموع ادله، آیات و روایات استفاده مى‏شود که حقیقتا با رفتن پیامبر، وحى و تجربه پیامبرانه منقطع شده است و هیچ کس به مقام وحى ونبوت نخواهد رسید . تعبیر به خاتم‏النبیین که در قرآن آمده است (26) ظهور در همین معنا دارد . جملات زیر نیز دال بر همین معنا است: «. . . و ختم به الوحى‏» (27) یعنى خداوند وحى را بوسیله پیامبر اسلام (ص) به پایان رسانید .
«بابى انت و امى یا رسول‏الله! لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة و الانباء و اخبار السماء .» (28)
یعنى: اى رسول خدا! پدر و مادرم فداى تو باد . با مرگ تو رشته‏اى پاره شد که با مرگ دیگران پاره نشد و با مرگ تو رشته پیامبرى و فرود آمدن پیام و اخبار آسمان گسست . جمله معروف پیامبر: «الا انه لانبى من بعدى‏» یعنى پس از من پیامبرى در کار نخواهد بود، نیز دال بر همین مدعا است .
ثانیا اگر واقعا ممکن است کسى به مقام وحى و نبوت برسد و حتى ممکن است‏به جایى برسد که احساس کند دیگر موظف نیست از شریعت اسلام پیروى کند و موظف به وظایف دیگرى است، چرا پیامبر از اظهار این حقیقت نهى کرده است؟ و چرا به مردم دستور داده است‏به این مدعیان اعتنا نکنند، بلکه آنها را تکذیب کنند؟ آیا این امر چیزى جز (العیاذبالله) دستور به کتمان قیقت‏یا اغواگرى، اغراء به جهل و دعوت به انکار مقامات معنوى نیست؟ آیا اینگونه دستورات باعث نمى‏شود که مردم یک حقیقت مسلم را انکار کنند و از رسیدن به اینگونه مقامات معنوى اهمال بورزند؟ ! آیا خداوند خواهان این نیست که مردم به تجربه پیامبرانه دسترسى پیدا کنند؟ و یا آنها که به این مقام رسیده‏اند در میان مردم معرفى شوند؟ !
نویسنده محترم در سابق میان احکام فقهى عبادى و غیرعبادى فرق نهاده و گفته بود که:
«در عبادت باید از عین تجربه پیامبر تبعیت کنیم; زیرا در این منطقه، مصالح خفیه داریم; یعنى مکانیزمهایى به ما پیشنهاد مى‏شود و ما نمى‏دانیم چرا به این صورت است و چرا به نتایج‏خاصى منتهى مى‏شود . منتها چون کسانى آنها را تجربه کرده‏اند، به تجربه‏شان احترام مى‏گذاریم، اما در غیر عبادیات از عین تجربه آنها پیروى نمى‏کنیم، بلکه از الگوى آنها پیروى مى‏کنیم .» (29)
اما آنچه که از سخنان ایشان در باب بسط تجربه نبوى استفاده مى‏شود این است که لازم نیست کسانى که به مقام نبوت و وحى مى‏رسند و به تجربه پیامبرانه نایل مى‏شوند حتى در عبادیات و مکانیزمهایى که پیامبر در این زمینه پیشنهاد کرده است پیروى کنند، لذا مى‏گوید:
«شخصى ممکن است‏بین خودش و خدا واجد احوالى شود و احساس کند که صاحب وظایفى است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ندارد به فلان دین و بهمان دین عمل کند . احساس من این است که بعضى از بزرگان مثل شمس تبریزى تقریبا چنین احوالى داشتند . . . اگر کسى احساس کند که دیگر نمى‏تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگرى دارد، بایستى پاسخگوى اعمالش باشد .» (30)
مقتضاى اطلاق این سخن این است که نباید کسانى را که به عبادات و آداب و احکام اسلام پایبندى نشان نمى‏دهند به بى‏مبالاتى در دین متهم کرد; زیرا ممکن است این افراد از همان کسانى باشند که به تجربه پیامبرانه دسترسى پیدا کرده و به مقام وحى و نبوت رسیده‏اند و وظایف دیگرى غیر از آنچه که اسلام مطرح کرده بر دوش آنها نهاده شده است!!
پى‏نوشت‏ها:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) عبدالکریم سروش، مقاله «اسلام، وحى و نبوت‏» ، مجله آفتاب، شماره 15، اردیبهشت 81 .
3) عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ اول، 1378، ص 10 .
4) همان، صص 14- 13 .
5) همان، ص 19 .
6) نساء/82 .
7) زمر/23 .
8) اسراء/74
9) فرقان/32 .
10) نحل/128- 127 و نمل/70 .
11) انعام/34- 33 و در همین رابطه مى‏توان‏به مائده/41، آل عمران/176، یونس/65، یس/76، لقمان/23، حجر/88، کهف/6، طه/2- 3، توبه/43، سوره ضحى، انشراح، قیامت/19- 16، زمر/65 و مائده/42 مراجعه کرد .
12) اسراء/74
13) عبد الکریم سروش، پیشین، صص 12- 10 .
14) عبد الکریم سروش، مقاله «اسلام، وحى و نبوت‏» ، پیشین، ص 75 ستون اول
15) ر . ک: اعراف/144- 142 و نساء/164
16) شورى/51 .
17) علامه سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، کانون انتشارات محمدى، چاپ سوم، 1364، ج 35، صص 121- 119 .
18) عبد الکریم سروش، پیشین، صص 76- 75 .
19) توماس میشل، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1377، صص 28- 26 .
20) عبد الکریم سروش، پیشین، ص 73، ستون اول .
21) مناجات شعبانیه .
22) همان .
23) دعاى عرفه امام حسین .
24) مناجات خمس عشرة، مناجات المفتقرین .
25) مناجات خمس عشرة، مناجات المریدین .
26) احزاب/40 .
27) نهج‏البلاغه، خطبه 133 .
28) نهج‏البلاغه، خطبه 235 .
29) عبد الکریم سروش، پیشین، ص 79 ستون اول .
30) همان، ص 73، ستون اول .

 

تبلیغات