نگاهى به برخى از دلایل معتقدان به سکولاریسم
آرشیو
چکیده
سکولاریسم، با تبیینها و تعریفهاى متعددش، بر کنار نهادن دین از صحنه سیاست و امور اجتماعى پاى مىفشارد . دین را امرى فردى تلقى مىکند و در حداقل کردن دامنه آن مىکوشد . این مکتب فکرى بر مبانى متعددى چون اومانیسم، تجددگرایى و اعتقاد به آزادى و آزاد اندیشى استوار است و در بیشتر عرصههاى بشرى نفوذ کرده است . نویسنده در این مقاله، پس از اشاره به مبانى سکولاریسم، به بررسى برخى از مهمترین استدلالهاى معتقدان به آن، مىپردازد .متن
«سکولاریسم» ، (Secularism) واژهاى استبرگرفته از واژه لاتینى، (Secularis) و مشتق از، (Seculum) به معناى «دنیا» یا «گیتى» در برابر «مینو» (1) و معادل فارسى آن «جدایى دین از سیاست» ، «دنیوى» ، «این جهانى» ، «اعتقاد به اصالت امور دنیوى» ، «در غیر دینگرایى» (2) ، «عقل بسندگى» (3) و مانند آن است . مفهوم کلاسیک آن در مسحیت، درست، در نقطه مقابل ابدیت و الوهیت مىباشد . سکولار یعنى آنچه متعلق به این جهان مادى است و به همان اندازه از خداوند و الوهیتبه دور است . (4) در زبان انگلیسى واژه، (Sacred) ، به معناى مقدس، در مقابل آن به کار مىرود . (5)
در اصطلاح، تعاریف متعددى براى سکولاریسم ارائه شده است مانند 1- اعتقاد به کنار گذاشتن آگاهانه دین از عرصه معشیت و سیاست; (6)
2- غیر دینى شدن حکومت; (7)
3- علمى و عقلانى شدن تدبیر اجتماع; (8)
4- به حاشیه راندن دین در عرصههاى گوناگون زندگى از جمله سیاست، حکومت، امور فراطبیعى، عقلانیت، اخلاق و غیره; (9)
5- عقیدهاى که مىگوید قوانین، تعلیم و تربیت و غیره باید بر پایه واقع و علم باشد و نه بر پایه دین (10) .
به لحاظ فراگیر بودن ابعاد سکولاریسم و پدیدههاى مرتبط با آن به دست دادن تعریفى جامع و مورد اتفاق، بسیار مشکل و شاید ناممکن است (11) ; اما آنچه روشن است و از تعریفهاى پیش گفته نیز به دست مىآید، سکولاریسم یک مکتب است که طرفداران آن آگاهانه همه اشکال ماوراء طبیعتگرایى و امور مربوط به آن را رد مىکنند و از اصول غیر دینى، یا ضد دینى، به عنوان پایه و اساس اخلاق شخصى و سازماندهى اجتماعى جانبدارى مىکنند . (12) آنها دین را به امور فردى منحصر کرده، دخالت آن را در امور اجتماعى و سیاسى انسان بر نمىتابند . از نظر ایدئولوژى سکولاریسم، انسان باید، بدون هر گونه استمداد از آموزههاى دینى، خود مناسبات اقتصادى و سیاسى جامعه را سامان دهد . (13)
سکولاریسم، با تلقى نوین از انسان و منابع شناخت و اهداف زندگى او و تاکید ویژه بر توانایى عقلى انسان، به نوعى عقلانیت انسان محور تبدیل شده است . (14)
در این فرایند، «دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مىشود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه، با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراء طبیعى عنایت دارند، عقلانى مىگردد .» (15)
عقلانیتى که سکولاریسم به آن مىبالد، از دامنه وسیعى برخوردار است و افزون بر عرصه سیاست، عرصههاى گوناگون دیگرى چون هنر، علم، فرهنگ و اخلاق را نیز در بر مىگیرد; از این رو سکولاریسم را نمىتوان در نفى دولت دینى و مرجعیت آن در امور اجتماعى و سیاسى منحصر کرد; بلکه باید این امر را تنها نمایانگر تاثیر عقلانیت مورد نظر سکولاریسم در حوزه سیاست و اجتماع دانست . (16)
«سکولاریسم» به عنوان یک مکتب، مبانى و مقدمات نظرى خاصى دارد که مهمترین آنها عبارتند از: 1- روحیه علمگرایى یا علم پرستى; 2- عقلگرایى عصر روشنگرى (اعتقاد به بسندگى عقل و برنامهریزى عقلانى) ; 3- اومانیسم و اعتقاد به محور بودن انسان در هستى; 4- سنتستیزى، (anti tradition) و تجددگرایى، (modernism) ; 5- اعتقاد به آزادى و آزاد اندیشى . (Free thinking) هر چند سکولاریسم مىتواند با اندیشههاى جمع گرایانه و غیر لیبرال نیز در توافق باشد; با توجه به تحقق تاریخى و عینى سکولاریسم، مىتوان «فردگرایى» و «لیبرالیسم» را نیز به مبانى و مقدمات نظرى آن افزود . (17) از میان این مبانى، اومانیسم یا انسانگرایى از نقشى محورى برخوردار است; به گونهاى که برخى آنرا سرمنشا سکولاریسم دانستهاند . (18)
در اینجا، نمىتوان به مبانى و نیز همه قلمروهاى سکولاریسم پرداخت; آنچه که مورد نظر این گفتار است، نگاهى به برخى از دلایلى است که گروهى از معتقدان به سکولاریسم در عرصه سیاست و اجتماع آوردهاند:
1- ثبات دین و تحول مناسبات اجتماعى
بر پایه این استدلال، شرایط و امور اجتماعى انسان همواره در حال تغییر و تحول است; اما دین درون مایه و محتوایى ثابت و غیر قابل تغییر دارد; از این رو هرگز نمىتواند در امور اجتماعى انسان دخالت کند . (19) این استدلال، دخالت دین در امور اجتماعى را، نه تنها منفى، بلکه اساسا غیر ممکن مىداند .
هیچ یک از مقدمات این استدلال، به طور مطلق درست نیست; چرا که اولا، همه تغییرات اجتماعى تغییرات و تحولاتى بنیادین محسوب نمىشوند، بلکه برخى از آنها تنها تغییر در شکل و قالب مىباشند; مثلا در عرصه مناسبات حقوقى و اقتصادى، قراردادهایى چون بیع و اجاره از دیر باز وجود داشته است; با این تفاوت که در جوامع معاصر، تنها قالب این قراردادها، پیچیده شده است; اما، محتواى حقوقى آنها تغییرى نیافته است; از این رو آموزههاى دینى، هنوز هم در به رسمیتشناختن و تعیین برخى از مقررات و قیود کلى نقشى کاملا کارآمد و راهگشا دارند . (20)
ثانیا، نمىتوان ثبات و انعطاف ناپذیرى همه آموزههاى دینى را مدعى شد; چرا که در دین اسلام، عناصر و راهکارهایى وجود دارد که بخشى از آموزهها را انعطافپذیر و با مقتضیات و تحولات اجتماعى منطبق مىسازد . (21) این راهکارها، با تطبیق احکام بر موارد متغیر، حضور همیشگى، فعال و فراگیر دین در جامعه بشرى را باعثشده، جاودانگى آن را تضمین مىکند .
برخى از این عناصر و راهکارها عبارتند از: توجه به روح، معنا و هدف زندگى و عدم تصلب بر شکل و ظاهر آن; بیان قوانین ابتبراى نیازهاى ثابت و پیشبینى قواعد انعطافپذیر براى نیازهاى متغیر; تشریع احکام اولیه و ثانویه; تشریع اجتهاد و فیاضیت منابع آن; نقش مهم عقل در منابع اجتهاد و ملاکبندى احکام و قاعده اهم و مهم و توجه به جایگاه عرف و بناهاى عقلایى . (22)
2- قطعى نبودن فهم متون دینى
این دلیل مبتنى بر برخى لوازم هرمنوتیکى فهم متن مىباشد . یکى از گرایشهاى هرمونوتیکى، از دیدگاههاى «هانس گئورگ گادامر» فیلسوف شهیر آلمانى، نشات گرفته است . وى، بر آن است که هر گونه فهم، اعم از فهم متون دینى یا غیر دینى، از پیش دانستهها، پیش فرضها، انتظارات و علایق مفسر سخت متاثر است; از این رو هر گونه فهمى، در قالب افق و زمینه معنایى ویژه مفسر رخ مىدهد . (23)
با پذیرش چنین مبنایى، مرجعیت دین در امور اجتماعى و سیاسى زیر سؤال مىرود; زیرا، براساس این مبنا، ممکن است فهم کسانى که دخالت دین در امور اجتماعى، سیاسى و عدم جدایى دین و سیاست را الزامى مىدانند، از پیش فرضها و انتظارات خاص آنان متاثر باشد; از این رو اگر عالمى، با پیشفرضها و انتظارات دیگرى، به سراغ متون دینى رفته، به تفسیر آنها بپردازد، ممکن است جدایى دین از شؤون اجتماعى و سیاسى را نتیجه بگیرد . مثلا اگر دانشمند اسلامى «نقش اساسى انبیا را در طول تاریخ، تعیین بایدها و نبایدهاى محورى اخلاقى بداند، در این صورت، خواهد توانستبسیارى از امر و نهىهاى پیامبر را، که در قلمرو معاملات، سیاست، اقتصاد و غیره صادر شده است، ارشادى و ناظر به راه و رسم عقلایى عصر مشخصى تلقى کند و در نتیجه به خود اجازه دهد که مثلا در این عصر راه دیگرى را بپیماید و به نتیجه دیگرى دستیازد .» (24)
نقد: در تاثیر پیش فرضها و انتظارات مفسر برفرایند تفسیر متن و نیز امکان استخراج چند معنا از یک متن، شکى نیست; و این چیزى نیست که از نظریهپردازان ادبى غرب گرفته شده باشد . زیرا از نظر رویکردهاى سنتى اسلامى نیز مىتوان براى یک متن سطوح مختلفى از معنا را در نظر گرفت . (25) اما استخراج معنا از متن، قوانین و ضوابطى دارد: اولا، مفسر باید در حد توان، از دخالت دادن پیشفرضها و انتظارات خویش در فراگرد تفسیر متن بپرهیزد و با تحمیل پیش دانستهها و انتظارات خود بر متن، دچار «تفسیر به راى» نشود . اینکه در حدیث قدسى آمده است «ما آمن بى من فسر برایه کلامى» (26) (هر کس کلام مرا بر پایه نظر شخصى خود تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است)، ناظر به همین نکته است . على علیه السلام در نکوهش چنین کارى مىفرماید: «و دیگرى که دانشمندش دانند و بهرهاى از دانش نبرده، کتاب خدا را به راى خویش تفسیر کند و حق را چنانکه دلخواه اوست تعبیر کند .» (27) و نتیجه آن را گمراهى جاودانه مىداند . (28)
ثانیا، هر لفظ با معنا یا معانى ویژهاى پیوند یافته است و نمىتوان هر معناى دلخواهى را بر آن لفظ تحمیل کرد .
ثالثا، در هر دانشى تنها اظهار نظر متخصصان، معتبر و موثق است . در تفسیر متون دینى نیز کسانى شایستگى اظهار نظر دارند که شرایط و مهارتهاى خاصى را به دست آورده باشند . هرگونه تخصص در یک دانش بر پایه پیروى از قواعد و ضوابطى استوار است که بدون توجه به آن، نمىتوان هر معنایى را بر الفاظ و متون تحمیل کرد . امام صادق علیه السلام دستهاى را به جهت تفقه در دین بدون شرایط لازم و گمراه ساختن خود و دیگران، سرزنش کرده است . (29) بنابراین، حتى با پیشفرضهاى خاص نیز مىتوان به سراغ متن و معنایابى از آن رفت; اما، نکته مهم، تفاوت روشن «شکلگیرى تفسیر بر پایه انتظار مفسر» و «به انتظار پاسخ، به سراغ متن رفتن» است . مفسر مىتواند به انتظار دریافت پاسخ مناسب به سراغ متن برود و به تعبیر على علیه السلام از قرآن و متن استنطاق کند (ذلک القرآن فاستنطقوه) (30) ; اما هرگز نمىتواند پاسخى را که خود در ذهن خویش تدارک دیده استبر متن مورد نظر تحمیل کند . (31)
البته، ما نمىخواهیم اختلاف قرائتها را انکار کنیم، آنچه که ما نمىپذیریم این است که برخى مىخواهند از اختلاف قرائتها یکسان بودن اعتبار قرائتهاى مختلف را نتیجه بگیرند; و از این طریق اتخاذ رهیافتى دموکراتیک نسبتبه فهم متون دینى را لازم بدانند; (32) در حالىکه، چنانکه گذشت، در فهم هر متن قواعد زبانى و تفسیرى خاصى حاکم است که فهم متن باید مطابق آن صورت پذیرد . و چنانچه، با پیروى از این قواعد اختلاف نظرى پیدا شود، مساله نقد و انتخاب یک تفسیر پیش مىآید و این از دیر باز در حوزههاى علمیه، که مرکز پرورش متخصصان علوم دینى است، مرسوم بوده است . (33)
3- سابقه تاریخى
براساس این استدلال، از تجربه تلخ حاکمیت کلیسا در قرون وسطى، نفى دین از صحنه اجتماع و سیاست، نتیجه گرفته شده است .
نقد: شکى نیست که یکى از زمینههاى پیدایش اندیشه سکولاریسم، ناکامى کلیسا در قرون وسطى بوده، اما این ناکامى معلول علل و عوامل خاصى مانند فساد مالى و اخلاقى ارباب کلیسا بوده است (34) ; بنابراین هرگز نمىتوان نقص رفتار دین باوران و شکست آنان را به دین نسبت داد . (35)
وانگهى، اگر تجربهها و مصایب تلخ تاریخى معیار داورى باشد، در دنیا حکومتهاى سکولار فراوانى نیز بودهاند که مصایب تلخى را به بار آوردهاند (36) ; بنابراین نمىتوان صرف حصول نتایج تلخ را دلیل بر بطلان نوع حکومت دانست; چرا که ممکن تشکستحکومت معلول عدم رعایت قوانین مورد نظر باشد .
4- برخوردارى از نعمت عقل
بر پایه این استدلال، خداوند بشر را از موهبت عقل برخوردار ساخته تا بتواند مسائل و مشکلات زندگى خود را حل کند . حال، اگر راه حل همه مشکلات و مسائل زندگى را در احکام و تعالیم دینى بدانیم، به نقض غرض و نفى اراده الهى دچار شدهایم; از این رو آدمى باید در مسائل اجتماعى و سیاسى زندگى، بدون اتکا به دین، خود درصد یافتن راه حل باشد .
نقد: اسلام هیچگاه با عقل و راهبردهاى عقلى مخالفت نکرده; بلکه همواره بر شان و منزلت آن پاى فشرده و چنانکه گفتیم، آن را یکى از منابع فراگرد استنباط احکام قرار داده است . اکنون، اگر بگوئیم خداوند، در قالب شریعتى که بر پیامبرانش نازل کرده، به راهنمایى و ارشاد عقل پرداخته است، هرگز از نیازمندى ما در به کارگیرى عقل فرو نمىکاهد . دخالت دادن دینى چون اسلام در امور اجتماعى و سیاسى به معنى اتکاى به متن دین در همه مسایل جزیى اجتماعى و سیاسى و تعطیل ساختن عقل نیست . چنین امرى نه درست است و نه ممکن . هیچگاه، نباید اسلام را راه حل سطحى همه مسایل و مشکلات زندگى دانستبلکه باید آن را جهت دهنده و ارشاد کنندهاى نسبتبه این مسائل تلقى کرد; از این رو اساسا درک شریعت الهى و چگونگى اجراى آن، مستلزم به کارگیرى عقل است; (37) اما عقلى که در اسلام ممدوح است، نه آن قوه ابزارى که هیوم و پیروانش در فلسفه غرب، از آن بحث مىکنند، بلکه قوهاى است که با نور الهى روشن و هدایتشده است و با همان سرشت الهى به ارزیابى سنتها و شیوههاى گوناگون پرداخته، یکى از آنها را برمىگزیند . (38)
5- سیره معصومان
برخى از نویسندگان معاصر رسالت پیامبران را در دو هدف خلاصه کردهاند:
نخست، ایجاد انقلابى عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها، جهت راهبرى ایشان به سوى آفریدگار خویش و دوم، اعلام وجود جهانى جاودان و بىنهایت در پى این دنیا . (39) از این منظر، امورى چون اصلاح دنیا و جامعه انسانها دور از شان انبیا است:
«ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهانهاست و تنزل دادن مقام پیامبران [است] به حدود مارکسها، پاستورها و گاندیها یا جمشید و بزرگمهر و همورابى .» (40)
بدین ترتیب، دین تنها باید به امور عبادى و فردى و مسائل آخرت بپردازد و از پرداختن به امور دنیوى و جامعه انسانها بپرهیزد .
دلیل این گروه، سیره و روش زندگانى امامان شیعه مىباشد . ایشان با بیان گوشهاى از رخدادهاى تاریخى عصر امامان علیهم السلام از جمله امام على، امام حسن، امام حسین، امام صادق و امام رضا علیهم السلام، درصدد اثبات جدایى دین و امامت از سیاستبر مىآیند مثلا مىنویسند: «على بن ابیطالب علیه السلام . . . . نه خلافت، به معناى حکومت، به دست او افتاد و نه براى قبضه کردن قدرت، تلاش و تقاضایى نمود .» (41) و در مورد امام حسن علیه السلام مىنویسند: «مسلم است که اگر امام حسن علیه السلام خلافت را ملک شخصى و ماموریت الهى یا نبوى مىدانست، به خود اجازه نمىداد آن را به دیگرى صلح کند .» (42)
نقد: از آنجایى که در این مختصر، مجال طرح تفصیلى جزئیات تاریخى زندگانى امامان معصوم علیه السلام نیست، تنها به ذکر چند نکته بسنده مىکنیم:
1- همچنانکه از بیانات امامان علیه السلام بر مىآید، حکومت از آن خداوند متعال است و تنها کسانى حق حکومت دارند که از طرف او ماذون باشند . (43) امامان معصوم علیه السلام نیز همواره، تاکید مىکردند که حکومتحق آنهاست و دیگران آن را غصب کردهاند; مثلا امام حسن علیه السلام مىفرماید: «ایها الناس! ان معاویه زعم انى رایته للخلافةاهلا و لم ار نفسى لها اهلا و کذب معاویه; انى اولى الناس بالناس فى کتاب الله و على لسان الله» (44) . (اى مردم! معاویه مىپندارد که من او را بر خلافتسزاوار و خود را فاقد صلاحیتبراى آن مىدانم! معاویه دروغ مىگوید; چرا که من براساس کتاب و گفتار خداوند، نسبتبه مردم، شایستهترین ایشان هستم) . همچنین امام صادق علیه السلام مىفرماید: «نحن سادة العباد و ساسة البلاد» . (45)
با مطالعه روایات و نیز بررسى چگونگى برخورد امامان معصوم علیه السلام با مساله حکومت، روشن مىشود که ایشان خود را شایسته آن مىدانستند اما در غالب موارد شرایط اعمال این حق میسر نبوده است .
براى آنکه از یک رویداد تاریخى، نتیجهگیرى قابل قبولى داشته باشیم، باید آن را در بستر ویژه خود بررسى کرده، همه عوامل دخیل را در نظر بگیریم . حال اگر به بستر این رویدادها (کنارهگیرى امامان از حکومت) توجه کنیم، در مىیابیم که ایشان چارهاى جز در پیش گرفتن آنچه که اتفاق افتاده، نداشتهاند . در واقع، گاه لزوم رعایت مصالح مهم و حیاتىترى، چون حفظ اساس اسلام، اتخاذ گزینههایى را موجب مىشد که در شرایط عادى هرگز مورد پسند آن حضرات نبوده است . امام حسن علیه السلام، پس از صلح با معاویه، فرمود: «به خدا قسم! من حکومت را به معاویه وا ننهادم مگر براى آنکه یاورى براى خود نیافتم; و اگر یاورانى مىیافتم، هر آینه شب و روز به جنگ با او مىپرداختم . . . اما من اهل کوفه را شناختم و آموزدم . . . آنها وفا و تعهد به هیچ گفتار و کردارى ندارند» . (46)
سایر معصومان نیز به فراخور فهم مخاطبان به انگیزهها و علل اتخاذ شیوههاى عملى خود اشاره مىکردند و هیچ گزینهاى را بدون در نظر گرفتن همه مصالح دخیل، برنمىگزیدند; از این رو امام حسین علیه السلام عکس شیوه امام حسن علیه السلام، جنگ با یزید را برگزید; چرا که صلح با یزید باعثخاموشى ابدى دین و تعالیم رهایى بخش آن مىشد; به تعبیر خود ایشان: «على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» . (47)
در واقع آنچه که او از این قیام مىخواستحفظ دین بود . از این رو با آگاهى از آینده دستبه قیامزد . (48)
2- باید پرسید آیا واقعا على علیه السلام در راه احقاق حق خود هیچگونه تلاشى نکرد؟
ایشان از همه صحابه و کسانى که در جنگها و رویدادهاى گوناگون حاضر بودند، یارى طلبیدند; اما، تنها، تعداد انگشتشمارى پاسخ مثبت دادند . «ثم اخذت بید فاطمة و ابنى الحسن و الحسین، ثم درت على اهل بدر و اهل السابقة، فناشدتهم حقى و دعوتهم الى نصرى، فما اجابنى منهم الا اربعة قط: سلمان و عمار و المقداد و ابوذر . . .» (49) (سپس دست فاطمه و فرزندانم حسن و حسین را گرفتم و آنگاه نزد کسانى که در جنگ بدر حاضر بودند و نزد سابقهداران در اسلام، رفتم و آنها را در مورد حق خود قسم دادم و به یارى خویش فرا خواندم; اما جز چهار نفر هیچ کس اجابت نکرد: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر) . . . بنابراین انزواى آن حضرت هیچگاه به میل ایشان نبود و سخنان سرشار از تاسف و تحسر آن حضرت، نظیر این بیان که، «فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجا» (50) بیانگر همین واقعیت است . وانگهى، اگر دین از سیاست جدا باشد چگونه آن حضرت در توجیه پذیرش تصدى حکومت، امورى را چون برگرداندن نشانههاى دین به جایگاه اصلى خود و اقامه قوانین الهى بیان مىکند؟ (51)
3- آیا با وجود نصوص متقن در مورد دخالت دین در سیاست و نیز با وجود تشکیل حکومتبه دستبرخى از معصومان، مىتوان با تمسک به برخى ظواهر، دین را از صحنه اجتماع به کنار نهاد؟ به راستى در صورت جدایى دین از سیاست و امور اجتماعى، چگونه مىتوان آیات و روایات فروانى چون آیات دال بر جهاد، سیاستهاى جنگى، امور اقتصادى و . . . را توجیه و تاویل کرد؟ وانگهى، احکام اسلام متعلق به انسان و جهان مادى است و روشن است که اجراى آنها گاه موجب تزاحم است; از این رو ولایت و حکومت ولى، امرى ضرورى است تا به هنگام تزاحم به تشخیص اهم و مهم پرداخته، حکم لازم را بیان کند . (52)
و نکته آخر اینکه اساسا نیاز به دین مستلزم طرد سکولاریسم و دخالت دین در همه مسائل زندگى، اعم از فردى و اجتماعى، دنیوى و اخروى است; زیرا بر این اساس از سویى انسان براى رسیدن به سعادت واقعى به آگاهى از قوانین و طرحهاى کلى نیازمند است و از سوى دیگر منابع شناختبشرى، دچار نارسایىهایى چون محدودیت، خطاپذیرى و تاثیرپذیرى است; از این رو، باید منبعى نامحدود، خطاناپذیر و تاثیر ناپذیر و تضمین شده به نام دین یا وحى باشد که وى را رهنمون سازد . (53) حال، اگر این رهنمونى و راهبردى را در امور فردى و عبادى خلاصه کرده، اداره مسایل و امور اجتماعى انسان را به خود وى واگذاریم، غرض مذکور به دست نخواهد آمد; از این رو اساسا دین بدون سیاست ناقص و در راهبرى انسان ناتوان خواهد بود . (54)
به لحاظ همین واقعیت است که اسلام کاملترین و مطلوبترین نظام حقوقى را داراست و به حکم عقل، چنین دینى نمىتواند وجود حکومت را ضرورى نداند . (55)
و اساسا با توجه به دلیل عقلى که براى نیازمندى به دین بیان شد، هیچ دینى نمىتواند نسبتبه امور اجتماعى و سیاسى بىتفاوت باشد . اکنون پرسشى که مطرح مىشود این است که چرا در جهان غرب، مسیحیت کاملا خود را از صحنه اجتماع و سیاستبه کنار کشیده و دچار انزوا شده است؟ این، موضوعى است که بررسى زمینههاى ظهور سکولاریسم و جداانگارى دین از سیاست در جهان مسیحیت را، در گفتارى جداگانه مىطلبد .
پىنوشتها:
1) عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژهها، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینى، قم، چاپ نخست، 1381، ص 327 .
2) حمید پارسا، مبانى معرفتى و چهره اجتماعى سکولاریزم، کتاب نقد، ش 1، ص 73 .
3) محمدحسن قدردان قراملکى، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چ نخست، 1379، ص 19 .
4) عبدالرسول بیات و دیگران، پیشین، ص 327 .
5) همان .
6) عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، مؤسسه فرهنگى صراط، تهران، چاپ نخست، فروردین 1376، ص 423 .
7) همان .
8) همان، ص 424 .
9) عبدالرسول بیات و دیگران، پیشین، ص 328; محمدحسن قدردان قراملکى، پیشین، ص 18 .
10. A.S Hornby, Oxford Advanced Learner|s Dictionary, Oxford University Press, 1998_99.
11) براین ویلسون، جداانگارى دین و دنیا، فرهنگ و دین، گروه مترجمان، طرح نو، تهران، 1374، ص 127- 128 .
12. See: Bryan Wilson, Secularization, The Encyclopedia of Reuigion, p: 129.
13) احمد واعظى، جامعه دینى، جامعه مدنى، ص 85 .
14) احمد واعظى، حکومت دینى، مرصاد، قم، چاپ نخست، تابستان 1378، ص 58 .
15) فرهنگ و دین، ص 129 .
16) همان، ص 59 .
17) همان .
18) عبدالوهاب الکیالى و دیگران، موسوعة السیاسة، المؤسسه العربیة للدراسات و النشر، بیروت، چاپ دوم، 1990 م، ج 4، ص 179 .
19) احمد واعظى، جامعه دینى، جامعه مدنى، ص 98 .
20) همان، ص 99 .
21) همان، ص 100 .
22) ر . ک: مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ نهم، دى 1359، ص 100 101; مرتضى مطهرى; اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، تهران، 1362، ص 122; جعفر سبحانى، الالهیات، ج 3، صص 406- 407; گروه نویسندگان، درآمدى بر مبانى اندیشه اسلامى، انتشارات مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، قم، چاپ نخست، 1381، صص 162- 164; احمد واعظى، حکومت دینى، ص 85- 87 .
23) ر . ک: احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، چاپ نخست، تهران، 1380، صص 295- 300، و براى نقد آن: همان، صص 301- 322 .
24) محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک کتاب و سنت، طرح نو، تهران، 1357، صص 228- 229 .
25) محمد لگنهاوزن، نقش شریعت در زندگى مسلمین، ترجمه منصور نصیرى، معرفت، ش 39، ص 96 .
26) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، 1403 م، ج 2، ص 297 .
27) نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 87، ص 70 .
28) مجلسى، پیشین، ج 2، ص 299 .
29) همان، ص 298 .
30) نهج البلاغه، خطبه 157 .
31) احمد واعظى، حکومت دینى، ص 107 .
32) محمد لگنهاوزن، پیشین، ص 96 .
33) براى نقد و بررسى تفصیلى این دیدگاه: ر . ک: کتاب نقد، ش 5- 6، صص 162- 187 و صص 55- 86 .
34) ر . ک: محمدحسن قدردان قراملکى، پیشین، صص 57- 70 .
35) ر . ک: گروه نویسندگان، درآمدى بر مبانى اندیشه اسلامى، ص 160 .
36) احمد واعظى، جامعه دینى، جامعه مدنى، ص 101 .
37) محمد لگنهاوزن، پیشین، ص 96 .
38) همان .
39) مهدى بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، موسسه فرهنگى رسا، تهران، چاپ نخست، 1377، ص 37 .
40) همان .
41) همان، صص 44- 45 .
42) همان، ص 44 .
43) ر . ک: گروه نویسندگان، درآمدى بر مبانى اندیشه اسلامى، صص 212- 213 .
44) مجلسى، پیشینج 44، ص 22 .
45) همان، ج 26، ص 259 .
46) همان، ج 44، ص 147 .
47) معهد تحقیقات باقرالعلوم علیه السلام، موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، دارالمعروف، تهران، چاپ نخست، 1373، ص 284 .
48) ر . ک: سیدجعفر شهیدى، قیام حسین علیه السلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ 14، 1371، صص 116- 121 .
49) مجلسى، پیشین، ج 29، ص 419 .
50) نهج البلاغه، خطبه 3 .
51) همان، خطبه 131 .
52) عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ دوم، تابستان 1378، صص 226- 227 .
53) ر . ک: محمود رجبى و دیگران، اصول ایدئولوژى اسلامى، در راه حق، قم، 1361، صص 69- 74 .
54) عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 226; گروه نویسندگان، درآمدى بر مبانى اندیشه اسلامى، ص 161 .
55) ر . ک: محمدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش شهید محمد شهرابى، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، قم، چاپ اول، زمستان، 1377، ص 192 .